گستره شریعت (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
شمول یا عدم شمول شریعت بر همه شؤون و اطراف زندگی آدمیان از دیرباز مورد گفتوگو و مطمح انظار بوده و امروزه یکی از پرچالشترین مسائل است. آنچه بر ضرورت این بحث ـ افزون بر آنچهگذشت ـ تأکید میکند، اظهارنظرهایی است که در این زمینه صورت گرفته و از افراط و تفریط خالی نیست؛ بهویژه که این بحثِ صرفاً فنّی و علمی، گاه صبغه سیاسی بهخود گرفته و اندیشههایی بیپایه وغیرعلمی را پدید آورده است. در این مقاله، کوشش بر این است که بحثی بهدور از آسیبهای پیشین و با توجّه به قرآن، سنّت و عقل سامان یابد. نویسنده، محور اصلی بحث را «تبیین حوزه شریعت و نقش عرف در این زمینه» قرارداده است و در مجموع، به چهار اندیشه اشاره میکند: اندیشه شمول، انعزال، ابهام و اعتدال اندیشه اوّل بر این است که هر حرکت و سکونی در شریعت جهانی وجاودان (شریعت اسلام) دارای حکم است. نقطه مقابل این نظریه، گرایش به انعزال و بیطرفی مطلق قانونگذار اسلام دربارهشؤون دنیایی آدمیان است. در اندیشه ابهام بر اینکه اصولی کلان و عام بهوسیله شارع بیان شده، بدون اینکه دخالتی از وی در امور خُرد و ساختارها صورت گرفته باشد، تأکید میشود. در این میان، اندیشهای که راهی میانه را میپیماید و به وجود حکم در هر واقعه معتقد نیست، امّا اندیشه انعزال و ابهام را نیز غیرکافی و ناموفّق میبیند، «اندیشه اعتدال» است. در دیدگاه اعتدال، وجود منطقهای فارغ از جعل، مورد تردید قرار گرفته و تقسیم احکام به عقلی و شرعی ردّ، و بر تقسیم احکام شرعی به عقلی و نقلی تأکید شده است.متن
یکی از کهنترین و (امروزه) در صحنهترین مباحث، بحث از گستره شریعت و قلمرو آن (جدا از مسأله حوزه دین و محدوده پیام آن) است؛ از این رو، این مقال را با دو پرسشِ جدا از هم آغازمیکنیم:
أ. حوزه دین (دین جهانی و جاودانه) و محدوده پیام آن تا کجا است؟
ب. در حوزه و قلمرو شریعت (بهصورت بخشی از دین) چه مسائلی داخل است؟
آیا تمام ابعاد و شؤون آدمیان در این قلمرو داخل است؟ آیا دایره شریعت آن قدر گسترده است که بیرون از آن شأنی نیست تا حضور تأسیسات عُقلا، عرفها و عادات را بهصورت قانون تحمّل کند یا فرا ازحوزه شریعت، اطرافی وجود دارد که میتوان این امور را در آن اطراف پذیرفت؟ در ادامه این پرسش، سؤال از حوزه تعبّد (تشریع الاهی که قابل درک بهوسیله عقل یا مورد بنای خردمندان و عرف مردم نیست) و عدم تعبّد در شرعیات پیش میآید.
نکتهای که پیش از پاسخ به این دو پرسش تأکید بر آن لازم است، گسست سؤال اوّل از دوم است؛ گسستی که مورد غفلت برخی از کسانی که در این زمینه مطلبی گفته یا نگاشتهاند، قرار گرفته است.
در پرسش نخستین، سؤال از قلمرو دین (مجموعهای که شریعت، بخشی از آن شمرده میشود) است. جایگاه آن از نظر مسألهشناسی و سازماندهی علوم در «فلسفه دین» است. با فرض خروجبرخی از شؤون زندگی انسانها از قلمرو دین، دیگر سخن گفتن از تشریع الاهی یا امضای عرف یا بنای عُقلا یا هر امر دیگری بهوسیله شارع، نادرست است؛ زیرا در چنین فرضی، آورنده دین درباره آن مواردنظری ندارد تا خواسته باشد تشریع و تأسیس خاصّی داشته باشد یا به امضا و ردّ عرف و بنا و قانونی از خردمندان و مردم، با آن شؤون ارتباط برقرار کرده باشد.
ایجاد مبنا و تأسیس و تقنین درباره این شؤون، سهم آدمیان است نه سهم خداوند! به این مساهمه باید توجّه کرد که «آنچه سهم قیصر است به قیصر، و آنچه سهم خدا است به خدا» باید پرداخت (ر.ک: انجیل متّی، باب 22، رقم 21، انجیل مرقس، باب 12).
در پرسش دوم، سؤال از قلمرو شریعت است. در این پرسش میتوان فرض را بر شمول حوزه دین بر همه شؤون آدمیان گذاشت؛ ولی از قلمرو تشریع پرسید و چنین گفت: دینی که به همه شؤون انسانها ناظر است، آیا در تمام ابعاد به تأسیس و تشریع پرداخته یا بخشی را با امضا و توشیح بنای خردمندان برگزار کرده است؟
پرسش دوم، سؤال از حوزه تشریع و شریعت و (به طور طبیعی) از فقه است و در سامانه فلسفه شریعت و فقه جای میگیرد. بدون اینکه خواسته باشد به گستره و قلمرو دین تعرّضی داشته باشد. دراین مرحله، بحث از تشریع و امضای عرفها و عادتها و مقدار تعبّد و ارشاد مطرح میشود. در این گام، سخن از بیطرفی شارع نیست؛ بلکه در هر دو فرضِ ردّ یا امضا، شارع جانبدار است و ثواب و عقاباو مطرح میشود؛ از این رو، بنای عرف یا ردّ آن را میتوان به شارع نسبت داد و حکم الاهی دانست.
سخنان پیشین، عرصه را بر اندیشهای که میگوید:
احکام الاهی به دو قسم تأسیسی و امضایی منقسم میشود و مخالفت با قسم اوّل، مخالفت با حکماللَّه و کتاباللَّه است امّا مخالفت با قسم دوم به دلیلاینکه خداوند در آن موارد حکمی ندارد، مخالفت با کتاباللَّه نیست، چرا که سکوت شرع در قبال احکام عرفی و عقلایی، باعث اسناد آن احکام به خداوند و کتاب اللَّه نیست (ان کتاباللَّه و احکامه علی صنفین: الاولهی الاحکام الالهیة السماویة التأسیسیة بالتشریع... و الثانی هی الاحکام العقلائیة الامضائیة الاسلامیة... و لا حکمللَّه فی تلک الموارد و سکوت الشرع فی قبال الاحکام العرفیة العقلائیة لا یوجب صحة اسناد تلک الاحکام الی اللَّه تعالی) (خمینی، 66:1376)، تنگ میکند؛ زیرا همانطور که حکم پدید آمده با تأسیس و ابداع قانونگذار به وی منسوب است، احکام امضایی نیز به او نسبت داده میشود. شنیدنی است که در این سخن، مقسم، «احکام الاهی»، و اقسام، حکمالاهی و غیرالاهی» است!
آنچه به موضوع این مقاله ارتباط مییابد، مسألهای است که در پرسش دوم مطرح میشود بدان معنا که با فرض جامعیت و گستردگی قلمرو دین بر همه شؤون زندگی آدمیان، از وسعت شریعت ومحدوده آن سخن به میان میآید.
مسأله گستره شریعت و محدوده آن از دیرباز مورد نظر عالمان دین بوده و اظهارنظرهای گوناگونی را به همراه داشته است. ابومحمد فضل بن شاذان از عالمان قرن سوم هجری با اشارهای کوتاه به این مسأله میگوید:
اهل جماعت و سنّت معتقدند که خداوند، پیامبرش محمدصلی الله علیه وآله وسلم را به جمیع آنچه مردم در امر دینشان بدان محتاج بودند، نفرستاده است. چه بسا رسولاللَّه خود نیز بدانها معرفت نداشته و اگر هم داشته، بیان نفرموده است، و این یارانرسول خدا بودند که بعد از وی، احکامی را به رأی خویش استنباط کرده، نام سنّت بر آن نهاده و مردم را از نپذیرفتن آن و مخالفت با آن منع کردهاند (فضل بن شاذان، 1351: ص 3 و 4).
شافعی از پیشوایان معروف اهل سنّت (متوفای 204 ق) گفته است:
لاسیاسة الاّ ما وافق الشرع؛ لکن برخی در قبال وی در همان قرون موضع گرفته و گفتهاند: «اگر منظور از «موافقت» عدم مخالفت باشد، این سخن صحیح است؛ ولی اگر مرادش از «موافقت»، وجود نص و دلیل عام یا خاص ازطرف شارع باشد، این سخن صحیح نیست (شبستری، 1375: پاورقی 55).
در دوران معاصر، گفتوگو از قلمرو شریعت، یکی از پرچالشترن و حاضرترین مباحث در صحنه است. به هر حال بحث را با تتبّع و پیجویی از اندیشههای گوناگون و ادلّه آنها پی میگیریم.
نخستین اندیشه در این باب، از وسعت قلمرو تشریع حکایت دارد؛ به گونهای که هیچ واقعه و عملی، از یکی از احکام پنجگانه تکلیفی (وجوب، استحباب، اباحه، کراهت و حرمت) خالی نیست.این نظر تا بدانجا پیش میرود که حتّی در متلازمان که به جعل دو حکم نیازی نیست، فقط بهدلیل عدم امکان خلوّ واقعه از حکم، قائل به جعل حکم است. (ر.ک: خراسانی: ص 21 و 211). مطابق ایندیدگاه، برای هر حرکت باید پیشتر حکم آن را از شریعت جست؛ شاید حدّ اعلای این دریافت در شریعت در مذهب حنبلیان از اهلسنّت دیده شود (تقوی، 1374: ص 223 و 224)؛ هر چند ـ چنانکه در ادامه اشاره خواهد شد ـ در متون شیعه نیز رگههایی از این اندیشه وجود دارد.
ادّله این نظریه
صاحبان این اندیشه که از آن به «اندیشه شمول» تعبیر میکنیم، باور خویش را به قرآن، حدیث و عقل استناد دادهاند. برخی در تثبیت این باور چنین نگاشتهاند:
صدوق(ع) در کتاب اکمالالدین از عبدالعزیز بن مسلم روایت میکند که میگوید:
در ایام حضرت علیبن موسیالرضاعلیه السلام در مرو بودیم. روز جمعه، در جامع اجتماع داشتیم. صحبت از امر امامت بود و اختلاف زیادی از مردم در امر امامت گفته میشد. به خدمت آن حضرت تشرّف حاصل کرده، اباطیل مردم را اطلاعدادم، تبسمی کرده، فرمودند: یا عبدالعزیز بن مسلم! «جَهلَ القومُ و خدعوا عن آرائهم اناللَّه عزّوجلّ لم یقبض نبیّهصلی الله علیه وآله وسلم حتّی اکمل الدین و اَنزَلَ علیهالقرآن، فیه تفصیلُ کل شیء بَیَّنَ فیهالحلالَ والحرامَ والحدودَ والاحکامَ و جمیعَ مایحتاجالناسُ الیه کُمَلاً، فقال عزّوجلّ: (مافرّطنا فیالکتاب من شیء) و انزل فی حجّةالوداع و هی آخر عمرهصلی الله علیه وآله وسلم: (الیومَ اکملتُ لکم دینکَم...) هر گاه خود ما هم به دیده انصاف بنگریم و تعقّل کنیم، عَقلاً تصدیق خواهیم کردکه مذهب اسلام را ناسخ مذاهب قرار میداد و تا قیامت بقای آن را میخواست و پیغمبر ما را خاتم پیغمبران میفرمود؛ البته بایستی تماماً به ما فرموده و دستور داده باشد و چیزی فروگذار نکرده باشد (مرندی، 1377: ص 198 و 199).
این نگاشته که شاید جامعترین نوشته در اثبات این نظریه است، از قرآن، روایت و عقل بهره برده تا جامعیت و گستردگی قلمرو شریعت را اثبات کند. برخی با صراحت بیشتری مطالب را دنبال کرده وگفتهاند:
همه اقوال و افعال ما لابد تحت یکی از احکام خمسه مندرج است؛ خواه امور دولتی و سیاسی و خواه عبادات و معاملات بوده باشد. قالاللَّه تعالی: «وَنَزَّلْنَا عَلَیْکَ الْکِتَابَ تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْءٍ وَهُدیً وَرَحْمَةً وَبُشْرَی لِلْمُسْلِمِینَ» (تبریزی،1377: ص142).
نصوص، ادلّه و بهویژه روایاتی که ممکن است سند این اندیشه باشد، بیشمار است (کلینی، ص 80 ـ 76؛ مجلسی، 1402: ص 66 ـ 18). دلالت برخی اخبار تا بدانجا است که قرآن را به تنهاییمبیّن جمیع احتیاجات بشر میداند (کلینی، ص 77)؛ هرچند روایات بسیاری مجموعه قرآن و سنّت را مبیّنِ این امر میدانند. (بسیاری از روایات ابواب مورد اشاره در شمارههای پیشین، عهدهدار بیان این امر است)
شنیدنی است بدانیم دلالت برخی از روایات، قرآن یا مجموعه قرآن و سنّت را مبیّنِ هر امری میداند؛ هرچند به حلال و حرام و شریعت و دین هم مربوط نباشد (همان: ص 80 ـ 78)؛ از اینرو نمیتوان حوزه بیان را یگانه محدوده شریعت و حلال و حرام یا اموری که به هدایت و سعادت انسان مربوط است، دانست. (نقدی است بر این سخن از علاّمه طباطبایی: انالقرآن المجید لمّا کان کتاب هدایة یهدی الی صراط مستقیم... لم یفرّط فیه فی بیان کل ما یتوقف علی معرفته سعادةالناس فی دنیاهم و آخرتهم... (طباطبایی، 1394: ج 7، ص 81)) با هم روایتی را دالّ بر جامعیت شریعت مرور میکنیم. در این روایت معتبر، امام صادقعلیه السلام خطاب به ابوبصیر در وصف «جامعه» فرمود:
لوحی است که طول آن هفتاد ذراع (به ذراع رسولاللَّهصلی الله علیه وآله وسلم) و مبیّنِ هر حلال و حرام و آنچه آدمیان بدان محتاجند حتّی ارش و جبران خسارت یک خدشه، است. ابوبصیر میگوید: حضرتش دستی به من زد و فرمود: آیا اذن میدهی؟عرض کردم: قربان! من در اختیار تو؛ هر چه میخواهی انجام ده؛ آنگاه حضرت با دست خویش مرا فشرد و فرمود: حتّی ارش این [حرکت نیز بیان شده است] (مجلسی، 1403: ص 39).
اندیشه شمول، در پی آن است که برای هر حرکت و سکونی، و حادثه و شأنی، دلیلی عام یا خاصّ از شریعت بیابد و هیچ بنایی از عرف و تأسیسی از مردم تا به امضای خاصّ شارع نرسد، معتبر و مشروعنمیداند. بهگفته برخی از این گروه:
نباید گوش کرد حرف بعضی را که ما با دین کار نداریم و نماز و روزه را تغییر نمیدهیم؛ بلکه امور سیاسیه مدنیه و دوایر دولتی را تنظیم و تعدیل میکنیم. جواب آن است: همه اینها که میگویند، تحت یک حکمی از احکام شرعیمحمدیصلی الله علیه وآله وسلم مندرج است. از او گذشتن و قانون خارجه را مُجرا داشتن، بعینه حکم خدا را گذاشتن و حکم جاهلیت خواستن است... (تبریزی، 1377: ص 142).
در برابر این اندیشه، نظریه عدم شمول قلمرو شریعت قرار دارد. صاحبان این نظریه با توافقی که بر عدم شمول و محدودیت قلمرو شریعت دارند، در تحدید این محدودیت و تعیین قلمرو یکسان نمیاندیشند و حدّاقل به سه گروه تقسیم میشوند:
1. گروهی که حوزه شریعت را به اخلاق فردی و عبادات منحصر کرده، کلّ معاملات و مسائل اجتماعی، سیاسی و غیر اینها را از شریعت خارج دانسته، شارع را درباره آن بینظر میدانند. این عاقلان هستند که در این زمینهها بناهایی را تأسیس میکنند و حدّاکثر دخالت شارع در این امور، امضای این تأسیسات است. این گروه، حتّی بیان اصولی کلان و ارزشی را نیز از شارع انکار میکنند و اگر در آیات وروایات، به اصلی اشاره شده باشد، آن را به زمان صدور این ادلّه مربوط دانسته، بهره بردن از آن نصوص در زمانهای بعد را نادرست میدانند. میتوان عبارت ذیل را به این اندیشه ناظر دانست:
بهنظر من همان سیستمهایی که مبتنی بر روایات است، نوعاً ارشادی است و مولوی نیست. ارشاد به شیوه عُقلا است... . شارع در مسائلی مثل معاملات، نقش امضایی را بازی میکند، نه نقش تأسیسی (حائری، 1379: ص 126 و127). در نامهای که به ظاهر، فروغی به فقیه سترگ حاج شیخ عبدالکریم حائری درباره کشف حجاب نوشته، آمده است: اگر نظر حضرت مستطابعالی به لباس و کلاه است، مایه تعجّب است که [در] این قبیل امور موافقت و مخالفت به احکام شرع مقدس را عنوان میفرمایید (ر.ک: بُدلا، 1378: پاورقی ص 118).
در دوران معاصر، اندیشه انعزال به تقلید از غرب در سطح گستردهای در جهان اسلامی، بهویژه در ایران تبلیغمیشود.
ما از این اندیشه در مباحث آینده، به «اندیشه انعزال» تعبیر میکنیم.
2. گروهی که به بیان اصول کلّی و عام از طرف شارع قائل هستند و مسائل شکلی و خُرد را خارج از حوزه شریعت میدانند. به سخن ذیل توجّه کنید:
اینکه مردم برای برقراری نظام معیشتی و اقتصادی خودشان چگونه و طبق چه الگویی آن را برقرار کنند، در اینجا شارع مردم را به خودشان موکول نموده است و حتّی شریعت فرمود: اصل مقرّرات و قوانین را هم خودتان بیاورید؛ البتّهچارچوبی هم مقرّر فرمود که نباید به احدی ظلم شود. ... مسأله آزادی یک اصل مهم در اسلام است. معنای آزادی این است که باید خود مردم در شؤون زندگی خودشان تصمیم بگیرند...؛ ولی اگر مردم بهطور مطلق به خودشان واگذار گردند و حدّ و مرزی برای آنان معین نشود، ممکن است هرکس مطابق میل و خواست خودش، حدّ و مرز را تعیین کند و چهبسا حقوق ضعفا در این تعیین حدّ و مرز پایمال شود...؛ لذا شارع مقدّس یک اصل اجتماعی مهم بهنام «لاتَظلِمون ولاتُظلَمون» را مطرح کرده است (معرفت، 1373: ص 60 و 61).
مطابق این باور، شریعت اسلام، مبیّن چارچوبها و اصول کلّی اخلاقی و ارزشی از قبیل رحمت، عدالت و آزادی است؛ امّا جدا از این اصول، شارع مقدّس کاری جز امضای بنای عرف ندارد. عبارت ذیلنیز مبیِّن و روشنکننده این باور است:
غالب نصوص باب سیاسات در کتاب و سنّت، ناظر به پرسشهایی که ما در عصر حاضر در باب حقوق جزا و یا حکومت و مانند آن داریم نیست و به این جهت، دلالت آنها به احکام عصر حاضر منتفی است؛ بنابراین، همه این امور درمنطقةالفراغ قرار میگیرد و دلالت آنها فقط در حدّ دلالت به عنصر «عدالت» و «رحمت» است و دلالت به حکمهای معیّن و مشخّص ندارند؛ لذا ما خود موظّفیم با ترتیب اثر دادن به آن دلالت متناسب با واقعیات اجتماعی، سیاسی،صنعتی و معرفتی عصر حاضر، سیستم جزایی و سیستم حقوقی تأسیس کنیم که برآورنده اهداف فوق در عصر حاضر باشد (سروش، 1379: ص 46).
باور پیشین را برخی با گسست «نظریه سیاسی» و «تعلیمات سیاسی» از یکدیگر، اینچنین بیان کردهاند:
عدّهای از متفکّران مسلمان وجود نظریه سیاسی در کتاب و سنّت را انکار میکنند و آن را با شأن و وظایف این منابع سازگار نمیبینند. اینان معتقدند در این منابع، «تعلیمات سیاسی» وجود دارد، نه «نظریه سیاسی». این منابع، تعلیماتی ارائه کردهاند که به قلمروی فراتر از زندگی فردی یعنی زندگی اجتماعی و تصمیمات سیاسی مربوط میشود و درباره آنها تکلیفهایی را مشخّص میکند؛ ولی این مطلب غیر از ارائه یک نظریه سیاسی است (شبستری، 1376: ص71).
سخن اخیر، ارائه تعلیمات اجتماعی و سیاسی و رهنمودهای کلان (بهطور مثال در قالب اخلاق زمامداران و حاکمان، آداب معاشرت و روابط با مردم و ملل گوناگون) را وظیفه و شأن شارع میداند؛امّا ارائه شکل و مدلی خاص برای حکومت یا زندگی اجتماعی را از حوزه شریعت خارج میپندارد.
برخی با صراحت بیشتری دخالت شارع را در آن موارد، خلاف مقام و موقعیت او دانسته، پیامد آن را جز هتک حریم شرع نمیدانند. در مباحث آینده، از این اندیشه به «اندیشه ابهام» تعبیر خواهیمکرد.
ادلّه این اندیشه
نظریه پیشین را میتوان به وجوهی استناد داد:
یکم. شریعت جاودان نمیتواند برای تکتک اعمال برنامه داشته باشد. دخالت شارع در خرد و کلان کارها گذشته از اینکه با عظمت مقام وی ناسازگار است، سبب پیدایی شبکهای بسته و متصلّبمیشود که به هیچ وجه قدرت هماهنگی و همگامی با تحوّلات اجتماعی، پیشرفت و تکامل بشری را ندارد. شریعتی که در حصاری سخت قرار گیرد، به تعامل با معرفتهای بشری و راه بردن انسان همراه باتحوّلات اجتماعی و انسانی توانا نیست؛ امّا بیان اصول و ارزشهای کلّی، ضمن اینکه بشر را به اهداف بلند و مصالح خویش هدایت میکند، دست او را در تأسیس بنیانها و بناها و پدیدآوردن عرفها وعادات باز میگذارد.
در این دلیل، در واقع از دو عنصر «ضرورت» و «حکمت» برای اثبات مدّعا استفاده شده است. ضرورت هماهنگی با تحوّلات و تغییرات شؤون بشری مقتضی است که قانونگذار حکیم به بیان وترسیم خطوط کلّی و ارزشی بسنده کرده، متعرّض خُردها نشود.
دوم. وجه دیگری که ممکن است سند این اندیشه قرار گیرد، هماهنگی این نوع برنامهریزی و تقنین (هدف قرار دادن خطوط کلّی فقط) با مقاصد و اهداف شریعت است. چه احتیاجی است در زمانیکه ترسیم چارچوبها و اصول کلّی، مقاصد قانونگذار را تأمین میکند، وی به تشریع در ریز و درشت حوادث بپردازد؟
معقول این است که مقنِّن، خارج از برنامههای کلان را به عرف مردم و خِرَد آنها واگذارد. حتّی به مردم اجازه دهد که عرفها و عادات خود را «برنامه شرعی و سیاست الاهی» بنامند! در سخنیمنسوب به ابنقیم آمده است:
سیاست شرعیه، ضرورتاً بهمعنای انطباق با احکام صریح شریعت دانسته نمیشود. هر اقدامی که عملاً مردم را به منفعت [= صلاح] نزدیکتر کند و از تباهی [= فساد] دورتر سازد، در همین سیاست شرعیه شریک است؛ حتّی اگرپیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بر آن صحّه نگذاشته باشد و وحی الاهی آن را مقرّر نکرده باشد (کمالی و حنایی کاشانی، 1381: ص 39 و 40).
این وجه مبتنی بر «عدم احتیاج» قانونگذار در هدایت و پیشبرد اهداف خود به تشریع غیر اصول عمده و کلان است. بدون اینکه خواسته باشد از عنصری چون «ضرورت» بهره برد.
سوم. وجود برخی روایات نیز مستند این نظریه قرار گرفته است یا میتواند (در نگاه اوّل) قرار گیرد؛ روایاتی از اینقبیل:
ـ رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
انتم اعلم بامر دنیاکم (نیشابوری، 1401: ص 117 و 118).
این حدیث دالّ بر اذن شارع به مردم در تأسیس بنیانها و بناهایی است که به زندگی آنها مربوط میشود (جعیط، 3169 :1409).
ـ رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود:
خداوند متعالی حدودی، را برای شما تعیین فرموده است؛ از آنها نگذرید (احکام وضعی)؛ واجباتی را تعیین فرموده، آنها را ضایع نکنید؛ سنن و شیوههایی را تعیین فرموده، از آنها متابعت کنید؛ حریمهایی را تعیین، و محرّماتی رابیان کرده، آنها را هتک نکنید و بهدلیل رحمتش بر بندگان از مواردی بدون اینکه فراموش کرده باشد، گذشته [و به خود شما واگذار کرده] است. خود را در مورد آنها به زحمت نیندازید [و به تأسیسات و عادات و عرف خود، عمل کنید] (انّاللَّه تعالی حدّ لکم حدوداً فلا تعتدوها و فَرَضَ علیکم فرائضَ فلا تُضَیِّعوها و سَنَّ لکم سُنَناً فاتّبعوها و حرّم علیکم حُرُمات فلاتَنْتَهکوها و عَفِّی لکم عن اَشیاءَ رحمةً منه من غیر نسیانٍ فلا تَتَکلّفوها (محمدباقر مجلسی، 1403 ق: ج 2، ص 263، ح 11)).
میتوان موارد عفو را اموری دانست که به زندگی آدمیان مرتبط است.
3. گروه سوم از قائلان به محدودیت نسبی قلمرو شریعت کسانی هستند که در عین پذیرش محدودیت مزبور و نادرست و افراطی دانستن اندیشه شمول، بهگونهای که گذشت، اندیشه انحصار حوزهشریعت به اخلاق فردی و عبادات (از گروه اوّل) و نظریه انحصار به بیان اصول کلّی و ارزشی (از گروه دوم) را نیز باطل میدانند. این گروه معتقد است: هر چند لازم نیست برای هر حرکت و برنامه وشکلی، حکمی از شارع را سراغ گرفت و سندی ارائه داد، اَسناد شرعی موجود (اعمّ از نقلی و عقلی)، فقط به ارائه رهنمودهای کلّی و ترسیم خطوط کلان و بیان اصول ارزشی بسنده نکرده؛ بلکهگزارههایی بیشمار (حتّی در غیر عبادات) بیان کرده است بدون اینکه به زمان یا مکان و جمعیت خاصّی تعلّق داشته باشد.
در این اندیشه، حوزه عبادات اغلب رنگ تعبّد دارد و برای عرفها و عادات مردم و تعقّل خردمندان در آن مجالی نیست. اصولاً محدوده عبادات در کمّ و کیف، همان است که تشریع شده بدان معنا کهانسانها در برابر عبادات شؤونی ندارند تا گفته شود: آیا عباداتِ مشروع، همه آن شؤون را میگیرد یا برخی از آن شؤون از حوزه شریعت خارج است. گویا انسان منتظر است در جهت نیایش و پرستشپروردگار، فرمانی برسد تا علقهای در این زمینه بیابد و عمل کند؛ البتّه ممکن است بشر به اقتضای فطرت و خرد، اصل نیایش و به اقتضای عادت یا خاطرهای که از اَدیان پیشین باقی مانده، حرکتی را با شکلخاصّی بهصورت نیایش و عبادت انجام دهد و شارع آن را امضا کند؛ امّا در شریعت اسلام که محور گفتوگوی ما است، هر چند این اتّفاق رخ داده، آنقدر در جزئیات و اجزا و شرایط عباداتِ ممضا از قبیلنماز، روزه و حج تغییر رخ داده که رنگ تأسیس به این عبادات داده است؛ ضمن اینکه سخن ما در راه یافتن بناهای مردم و تأسیسات عُقلا و غیرتعبّد در عبادات است و امضای شارع در عباداتی که از اَدیانپیشین به ارث رسیده است، با این سخن منافاتی ندارد؛ البتّه خارج دانستن عرف، عُقلا و عقل از حوزه عبادات و قبول آنچه شارع در این حوزه تعیین کرده، کمتر مورد بحث و نقد در درون دین قرار گرفتهاست. نقد بروندینی این شؤون هم، هرچند ممکن، بلکه واقع شده است، با موضوع بحث ما ارتباطی ندارد؛ بنابراین بحث را ـ چنانکه فضا و رنگ مباحث و مثالها تاکنون اقتضا میکرد ـ در غیر عبادات یعنی شؤون گوناگون زندگی انسان چون معاملات، اقتصاد، سیاست، حکومت و... متمرکز، و در دو مرحله تعقیب میکنیم و به انجام میرسانیم:
1. توضیح و بیان دقیقتر و روشنتر اندیشه اخیر که ما از آن به «اندیشه اعتدال» یاد میکنیم؛
2. تثبیت این اندیشه با نقد سایر اندیشهها و بررسی مسأله از نظر عقل، تجربه و نصوص دینی.
مرحله نخست: توضیح اندیشه اعتدال
گرچه تا حدود بسیاری گفتوگو از این مرحله صورت گرفت، به انگیزه توضیح بیشتر و شفّاف ساختن هر چه بهتر این اندیشه، بحث را با ارائه نمونههایی حاصل از این نظریه پی میگیریم:
ـ مرحوم سیدحسن مدرس در مورد قانون مصوّب 1320 شمسی (قانون اصول محاکمات جزایی) میگوید:
حقیر به قدر امکان سعی نمودم امور جزایی، موافق شرع باشد و مواردی که متعلّقه امور اداری است، مخالفتی با موازین اسلامیه ندارد (هدایتی، ص 12).
قوانین سلطنتی، ربطی به احکام و تکالیف شرعیه ندارد و با قواعد متشرّعه اصلاً و فرعاً به وجه منالوجوه، مزاحم و معارض نیست؛ بلکه تماماً از قبیل تعیین موضوعات (تعبیر «مصداق» صحیح است، نه «موضوع») است؛ پس صحّت و لزوم کبرا که حفظ بیضه اسلام و بقای طریقهجعفریه باشد، جای شبهه احدی نیست؛ امّا صغرای آن که امروزه به اقتضای این زمان که کدامیک از علوم و معارف و اسباب و آلات بیشتر مدخلیت در بقای طریقه جعفریه و... دارد، امری هست داخل در موضوعات. تصویب آن مربوط بهرأی و اداره رؤسای روحانی ملّت و محوّل به تصویب دانشمندان و عُقلای مملکت است که در امور سیاسی و مدنی اطّلاع و آگاهی دارند (خلخالی، 1377: ص 298؛ فاضل خراسانی، 1377: ص 633؛ عمید زنجانی، 1381: ص 4).
در مادّه 16 قانون مجازات اسلامی مصوّب آذرماه 1370 شمسی آمده است:
«تعزیر»، تأدیب و یا عقوبتی است که نوع و مقدار آن در شرع تعیین نشده و بهنظر حاکم واگذار شده است؛ از قبیل حبس و جزای نقدی و شلاّق که میزان شلاّق بایستی از مقدار حدّ کمتر باشد.
در مادّه 17 آمده است:
«مجازات بازدارنده»، تأدیب یا عقوبتی است که از طرف حکومت بهمنظور حفظ نظم و مراعات مصلحت اجتماع در قبال تخلّف از مقرّرات و نظامات حکومتی تعیین میگردد؛ از قبیل حبس، جزای نقدی، تعطیل محلّ کسب، لغو پروانه و.... مذهب و نظریه اقتصادی در اسلام، مشتمل بر دو جانب و ناحیه است: جهتی از ناحیه تشریع اسلامی بهصورت منجّز، قطعی و غیرقابل تغییر تأمین شده است، و جهتی که «منطقةالفراغ» نامیده میشود، در تشریع اسلامی قانون خاصّی ندارد و آن را دولت یا ولیّ امر، مطابق با مصالح و ظروف خاص حاکم از سویی، و مطابق با اهداف عام اقتصادی اسلام از سوی دیگر عهدهدار شده است، و به تشریع و قانونگذاری میپردازد (صدر، 1411: ص 378 و 680). (به تنبیهالامة وتنزیهالملة، ص 98 نیز مراجعه شود)
همانگونه که ملاحظه میکنید و از متون پیشین استفاده میشود، در اندیشه اعتدال، عدم مخالفت با شریعت برای پذیرش عرفها و قوانین موضوعه بشری کافی است. در این اندیشه، به بسیاری از بناها وتأسیسات مردم و خردمندان به چشم مصادیق یک کلّی و عام که در شریعت، حکمی ثابت و غیرقابل تغییر دارد، نگریسته میشود؛ از اینرو، ضرورتی در اینکه شارع برای آن مصادیق، حکم ویژه صادر کند وفقیه برای آن سند ارائه دهد نیست. در این اندیشه، منطقهای فارغ از جعل و تشریع خاص وجود دارد که حاکم با ملاحظه عناصری که شریعت مقرّر کرده است، به قانونگذاری میپردازد؛ البتّه آنچه از ایناندیشه تاکنون بیان کردیم میتوان تفسیری مشهور و معروف از آن دانست؛ امّا نگارنده معتقد است: جهت رسیدن به واقع و اندیشهای خالص و بدون هرگونه افراط و تفریط در فهم و بیان حوزه شریعت، باید اصولی را در نظر گرفت و باور کرد. این اصول عبارتند از:
1. خلوّ واقعه از حکم، امری ممکن و واقع، بلکه لازم و حتمی است. از نظر عقل، دلیلی بر اینکه قانونگذار باید برای هر حرکت و فعل و انفعال اختیاری جعل حکم کرده باشد، وجود ندارد؛ بلکه از آنجاکه جعل حکم بهصورت یک عمل از قانونگذار نباید لغو و بیهوده صورت گیرد نمیتوان برای حرکات بیشمار، جعل حکم (هر چند بهطور عام و یکجا) تصوّر کرد.
بر این بنیان، ما اعتقادی به تخمیس احکام تکلیفی نداشته، «اباحه» را امری جز عدم احکام چهارگانه نمیدانیم. ادلّهای هم که بر بیان اباحه اشیا دلالت میکند، مبیِّن نفی احکام چهارگانه میدانیم، نهمبیِّن جعل تساوی فعل و ترک (اباحه)؛ چرا که جعل حکم باید به انگیزه تحریک و ایجاد انگیزه باشد، و چنین اثری بر جعل اباحه مترتّب نیست. به دیگر سخن، مؤدّای ادّله اباحه، اخبار از نبود اعتبار وحکم است، نه انشای حکم. (علیدوست، 1381: ص 174 و 175)
2. نصوصی که از قرآن و سنّت معصومعلیه السلام موجود است، به اعتبارات گوناگون، تقسیماتی در آنها راه یافته است. این تقسیمات عبارتند از:
ـ نصّ مبیِّن حکم الاهی (اوّلی یا ثانوی) و نص مبیّن حکم حکومی و نظامی یا قضایی؛ (یکی از فاخرترین مباحث مرتبط با اصول فقه، نگاه علمی و منضبط به نصوص از جهت تقسیمات مذکور در متن است. متأسفانه این بحث، ابتداییترین مراحل خود را در این دانش میگذراند؛ بهگونهای که در متون اصولی، در حدّ اشاره، آنهم به برخی از اقسام، بدون ارائه ضابطهای روشن، مطالبی وجود دارد. بر آیندگان است که این مبحث مؤثّر در استنباط را طرح و متن و حواشی آن را بکاوند)
ـ گزاره دالّ بر حکم مولوی و گزاره ارشادی؛
ـ دلیل حاکی از حکم شرعی و دلیل هادی به شیوههای اجرایی و عملی؛ (نگارنده معتقد است:
برخی روایات، بهویژه روایات باب دیات و حاکی از داوریهای امیر مؤمنانعلیه السلام ناظر به اجرای حکم شرعی و گاه ناظر به بهترین شیوهها در اجرا است، نه مبیّن حکم شرعی. از این قبیل است روایات دالّ بر اعتبار نظر دو کارشناس عادل مذکّر در تقویم، و بر این سخن شواهدی وجود دارد)
ـ سند دالّ بر قضیه حقیقیه و کلّی و سند دالّ بر قضیه خارجیه و موردی؛
ـ ادلّه دالّ بر دستورهای تشریعی و تقنینی و مبیّن باید و نباید، و ادلّه دالّ بر هست و نیست؛ (برخی ادلّه ـ بهویژه ادلّهای که مبیّن خواصّ طبیعی برخی از اشیا و کارها است و از آنها استفاده استحباب یا کراهت شده است ـ مبیِّن امر تکوینی است بدون اینکه سندی بر جعل حکم شرعی، هر چند در قالب استحباب یا کراهت باشد)
ـ آیات و روایات مبیّن حکم و آیات و روایات مبیّن مقاصد؛ (روش و عرف فقیهان در استنباط بر این است که برخی نصوص را مبیّن حکم و سند کشف حکم شرعی میدانند؛ امّا برخورد آنها با برخی نصوص چنین نیست. مقایسه کنید «اوفو بالعقود» و «المؤمنون عند شروطهم» را با «اعدلوا هو اقرب للتقوی» و «انّما بُعِثتُ لاتمّم مکارمالاخلاق». دو سند اوّل، حضوری چشمگیر در استنباط احکام و متون فقهی دارد؛ امّا دو نصّ اخیر چنین نیست. توجیه فنّی این تفاوت این است که در اندیشه فقیهان، گروه اوّل مبیّن حکم است بر خلاف گروه دوم که نصّ تشریعی نبوده و مبیّن مقاصد کلّی شریعت است. این گسست هرچند ممکن است در مثال و صغرایش مناقشه باشد، یکی از بایستهها در اجتهاد است که باید مورد نظر فقیه قرار گیرد)
ـ مبیّن حکمتها و مقرِّبها و مبیّن مناطات و علل احکام. (نصّ مبیّنِ حکمت و مقرّبِ حکم، صلاحیت برای استناد در غیر مورد خودش ندارد؛ امّا نصّ مبیّن تعلیل، این صلاحیت را دارد. در دانش اصول فقه به تفاوت ثبوتی حکمت و علّت اشاره شده است؛ امّا ضابطه اثباتی دلیل مبیّن علّت و حکمت کمتر مورد بحث قرار گرفته؛ بحثی که بس ضرورت دارد)
بدون تردید، سخن گفتن از حوزه شریعت و حدود اختیار مردم و اعتبار عرف و عادت آنها در این زمینه، بدون توجّه به این تقسیمات در نصوص شرعی، ممکن نیست. آیا مدّعی فقاهت و استنباطی کههمه نصوص موجود در غیر عبادات (بهجز تعدادی انگشتشمار) را حامل حکم الاهیِ مولوی و گزارهها را به طور عمده قضایای حقیقی میداند، با کسی که چنین نگاهی به نصوص ندارد و گاه تا حدّافراط، گزارههای دینی را تاریخی و ناظر به شرایط ویژه صدور این نصوص میپندارد، به یک اندیشه در بیان حوزه شریعت میرسند؟! بهطور قطع چنین نیست! این اصل روشن میسازد که بر فقیه مدّعی، استنباط و استکشاف شریعت از اَسناد است که نصوص را با ضوابطی روشن و فنّی طبقهبندی، محدوده نصوص را مطابق اعتبارات و تقسیماتی که بیان شد تعیین، و ادلّه مبیّن حکم الاهی، ابدی را از غیر آنجدا کند؛ آنگاه به تعیین دقیق حوزه شریعت رسیده، به امر استنباط بپردازد.
جالب اینکه طبقهبندی و تعیین مزبور، هر چند به اجمال و ارتکاز، از نگرش فقیه درباره حوزه شریعت مایه میگیرد، این مایه گرفتن سبب دور محال و ناکامی فقیه در فهم حوزه شریعت یا طبقهبندی نصوص نمیشود. در واقع، رسیدن به فهم دقیق و تعیین تفصیلی حوزه شریعت، متوقّف بر طبقهبندی اسناد و مدارک مطابق تقسیماتی که بیان کردیم، است، و طبقهبندی مزبور بر فهم اجمالی و ارتکازی درباره حوزه تشریع توقّف دارد؛ فهمی که از انس با نصوص و منابع دین بهدست میآید. (آنچه در این اصل بیان شد، روشن میسازد که امر استنباط و فهم و بیان حوزه شریعت تا چه پایه تخصّص، دقّت و انس با نصوص و اقسام آن را میطلبد، و قلم زدن برخی از نویسندگان صرفاً پرنویس در این زمینهها تا چه حدّ بیجا، و برونداد افکار آنها چه اندازه خام است)
3. همانگونه که از روش و عرف شارع مقدّس استفاده میشود و ما در بحث از تثبیت این اندیشه در مرحله بعد، آن را ثابت خواهیم کرد، اصل حاکم بر رفتار شارع در غیر عبادات بر امضا و تصحیح بنیانهاو بناهای مردم است، مگر آنکه خلاف آن بهدلیل معتبر ثابت شود. این اصل میتواند در زمان شک، مرجع رفع تردید قرار گیرد؛ چنانکه در نگرش فقیه به ادلّه و اسناد شرعی موجود، تأثیری بنیادین دارد. ایننگرش، حوزه معاملات و غیرعبادات را (دستکم در بیشتر موارد) حوزه تأسیسات شرع بهشمار نمیآورد و حضور شارع را در جایگاه امضا کننده و مصحّحِ بناهای عرف میپذیرد. اعتقاد به این اصل،باور موزونی است که از اندیشه افراطی انکار مطلق تأسیس از ناحیه شارع در غیر عبادات و از باور تفریطی تعبّد انگاشتن مطلق ادلّه غیرمعاملات، فاصله میگیرد.
مطابق این اصل، هر چند اصل حاکم بر تشریع اسلامی در غیر عبادات بر امضا و عدم تعبّد است نمیتوان در مواردی که دلیل خاصّ بر تقنینی ویژه وجود دارد، از دلیل صرفنظر کرده، بر امضا و تصحیحبنای مردم و عرف پای فشرد. بهاقتضای این قاعده، اصل نگاه شارع به بناهای مردم و تأسیسات خردمندان نگاه «تصحیح و تکمیل» است، نه نگاه «تبدیل و تغییر».
4. در اسلام هرچند بر انحصار حقّ تشریع در ذات مقدّس خداوند تأکید شده و این تأکید مورد تصدیق عقل نیز قرار گرفته است، قابل انکار نیست که تعیین نهاد یا نهادهای قانونگذار که باید با توجّه بهچارچوبها و مقاصد کلّی شارع و با لحاظ ظرفیتها، مصالح و مفاسد به قانونگذاری و برنامهریزی بپردازد نیز جزئی از تشریع الاهی است. پذیرش نهاد یا نهادهای قانونگذار و برنامهریز ـ بهگونهای که بیانکردیم ـ مورد انکار هیچ فقیه و اصولی آشنا به معارف دینی، اَسناد شرعی و اقتضائات حیات و زندگی بشری نیست.
5. از اصولی که در فهم و تعیین حوزه شریعت، و مقدار تأسیس و امضای شارع و پذیرش یا ردّ عرفها و عادات و بناهای خردمندان، تأثیر بسزا دارد، «سند بودن عقل» در شریعت اسلام است. فقیهانو اصولیان بدون استثنا (تعبیر «بدون استثنا» تعبیری تأملبرانگیز و خلاف آنچه بر سر زبانها افتاده است، میباشد. تحقیق مطلب را در فقهوعقل، ص 19 و 20، ملاحظه کنید) سندیّت عقل را در کشف شریعت پذیرفتهاند. از سوی دیگر، ریشه و بنیان بسیاری از عرفها و بناهای عُقلا نشأت گرفته از درک عقل و نیروی حسابگر و مصلحتسنجمردم است؛ با وجود این، در حوزهای که درک مصالح و مفاسد آن (غیرعبادات) برای خردمندان قابل درک است، اگر بنایی یا بنیانی براساس درک عقل و سنجش ملاکات، مصالح و مفاسد تأسیس شود،در امضای آن بهوسیله شارع نباید تردید کرد و به گسترش حوزه تأسیس شریعت در این موارد نیازی نیست.
بهنظر میرسد با توجّه به این اصل، تعبیر به «فراغ قانونی» و «منطقةالفراغ» که در نگاشتههای برخی از اندیشهوران آمده است ـ تعبیر دقیقی نیست؛ (برخی گفتهاند: «شایسته است جای عنوان «فراغ قانونی»، «اختیار جعل قانون برای ولیّامر در اداره حکومت» آورده شود. (ر.ک: محمد رحمانی: «منطقةالفراغ»، فصلنامه نقد و نظر، شماره 5، زمستان 1374، ص 249)) البتّه موارد به اصطلاح فراغ از قانون،منطقه فراغ از تشریع ابدی و فراغ از وجود نصّ و دلیل خاص هست؛ امّا فارغ از مطلق قانون نیست. منطقهای است که نهاد قانونگذار با کمک یکی از حُجَج و اَسناد معتبرِ نزد شارع، یعنی عقل به برنامهریزی وقانونگذاری میپردازد و از آنجا که از عقل مایه میگیرد و عقل یکی از اسناد معتبر کشف به شمار میرود، اعتبار و حکم حاصل از این روند را میتوان به شارع نسبت داد و آن را «حکم شرعی» یا «مطلوب شارع» نامید.
نتیجه دیگر این سخن، این است که لازم نیست از دو تعبیر «موافق شرع» و «غیرمخالف با شرع» که در برخی نگاشتههای گذشته بود و در دوران معاصر هم بر سر زبانها جاری است، استفاده کرد؛زیرا آنچه بنا است به «غیرمخالف با شرع» متّصف شود، اگر نشأت گرفته از عقل حسابگر و مصلحتسنج است، چرا به «موافق شرع» متّصف نشود؟! قائلان به تعدّد این دو عنوان و گسست «موافقشرع» از «غیرمخالف با شرع» گویا شرع را همان قرآن و سنّت گرفته، از موافق شرع، اراده موافق قرآن و سنّت کردهاند و به این دو عنوان و گسست آنها از یکدیگر رسیدهاند؛ در حالی که درک عقل نیزبخشی از شرع است و موافق با عقل، موافق با شرع نیز بهشمار میرود. مگر نه این است که قرآن و سنّت نیز بر اعتبار مدرکات عقل که بخشی از بناهای مردم نیز جزئی از آن است، پای میفشارد؛ پس به حکمقرآن و سنّت نیز باید موافق عقل را موافق شرع دانست. به دیگر سخن، باید موافق شرع را به موافق نقل و موافق عقل تقسیم کرد نه اینکه موافق عقل را قسیم موافق شرع قرار داد. تقسیم امور به شرعی و عقلی(مثل حکم شرعی و عقلی، برائت شرعیه و عقلیه، دلیل عقلی و شرعی) بهتر است به نقلی و عقلی تبدیل شود.
اصولی که بر شمردیم، اندیشه اعتدال در فهم و تبیین حوزه شریعت را روشن میسازد. این اصول روشن ساخت که غیرعبادات، هر چند موردنظر قانونگذار است، حضور عمده او در این حوزه ـ جز درمواردی که به تعبّد خاصّ پرداخته است ـ «حضور امضا و تصحیح و تکمیل» است، نه «تبدیل و تغییر و تأسیس».
مرحله دوم: تثبیت اندیشه اعتدال و نقد سایر اندیشهها
باور نگارنده این است که اندیشه اعتدال به برهان و استدلال نیاز ندارد و به اصطلاح، تصوّرش مستلزم تصدیق آن است؛ امّا به انگیزه تثبیت بیشتر و رفع هر گونه تردید از این باور و بیان برخی از مشکلات سایر نظرها بایدگفت: سخن ما از شریعت جهانی و جاودان است و چنین شریعتی اقتضاهایی دارد که قانونگذار حکیم نمیتواند آنها را مطمحنظر قرار ندهد. نخستین اقتضا، ملاحظه و تصوّر اوضاع گوناگون زمانی و مکانی و عرف و عادات مخاطبان و مکلّفان به قانون است. با وجود این شرایط و ظرفیتهای غیرقابل انکار، سه راه برای شارع وجود دارد:
1. همه ظرفیتها و مؤلّفههای تغییر را کنار نهاده، بدون توجّه به این شرایط، قوانینی متصلّب و ناهماهنگ با آنچه گفته شد، جعل کند و مردم مجبور باشند به هر قیمتی شده، خود را با آن ضوابط ثابتتطبیق داده و با محیط آن سازگارشوند.
2. با جعل دهها و صدها هزار قانون خرد و کلان و ناظر به شرایط گوناگون، کار قانونگذاری را سامان دهد.
3. اصول کلان و مقاصد و قواعد قابل اجرا در حالات گوناگون را بیان کند، و بقیه را به نهاد یا نهادهایی یا حتّی به خود مردم با شرایط واگذارد. پرواضح است که گزینه اوّل، گزینهای ناموفّق و شکننده است. پدید آوردن مجموعه مقرّراتی سخت و غیرناظر به شرایط مختلف، هیچگاه مورد نظر شارع و تأیید عقل نبوده است و نخواهد بود. گزینه دوم نیز به طور عملی غیرممکن است. حتّی اگر در فرض و تقدیر وعالَم ذهن بتوان تصویر درست و جامعی از آن ارائه داد، در تطبیق و اجرا و تعیین نهاد تطبیق عملی نیست. چه کسی باید تشخیص دهد که فلان وضعیت خاص با کدام قانون مجعول سازگار، و آن صغرا،مصداق کدام کبرا است؟ در این میان، آنچه باقی میماند، گزینه سوم است که از آن به اندیشه اعتدال تعبیر کردیم.
با این پیشینه، به بطلان نظریه شمول که در گذشته از آن بحث کردیم، میرسیم. این نظریه هر چند در نگاه نخست، شریعت را جامع و گسترده فرض کرده و حضور آن را در هر خُرد و کلان پذیرفته است، ازجهانی و جاودانه بودن آن صرفنظر کرده و آن را در حصار تنگی از زمان و مکان قرار داده و این بزرگترین ضربهای است که میتوان بر پیکر شریعت جامع، جهانی و جاودانه اسلام وارد کرد! شاید به همیندلیل است که (برخلاف تصوّر ناآشنایان به متون فقهی) هیچ فقیه منضبطی به نظریه شمول معتقد نیست؛ بهطور مثال، شیخ انصاریقدس سره از فقیهانی است که به اعتقاد نگارنده، تا حدود بسیاری با نگاه تعبّد و گسترش حوزه شریعت به سراغ ادلّه معاملات و غیرعبادات رفته و حتّی سختترین و شاملترین سیرههای عاقلان را در معاملات، قابل ردّ از ناحیه شرع دانسته است، (از این قبیل است تشکیک وی در سیره عقلا پیرامون معامله به معاطات (ر.ک: المتاجر (مکاسب)، ص 83 و 116)) و از این نظر میتوان بر استنباطهای وی خرده گرفت. (نمونههایی از تعبّدانگاری شیخ انصاری در فروش سلاح به اعدای دین (المتاجر، ص 19)؛ بیع عنب ممن یعمله خمراً (همان، ص 17)؛ خیار تخلف شرط (همان 289)؛ خیار تأخیر ثمن (همان، ص 245)؛ کیفیت ارث بردن حقوق (همان 292)؛ و...) با این همه، در مواردی تعبّد را بعید شمرده و ضرورتی در تأسیس شارع ندانسته و بر احترام نهادن به بنا و عرف مردم بهوسیله شارع تأکید کرده است (انصاری: 212؛ نجفی، 1392، ج 35، ص 20 و ج 16، ص 51؛ منتظری، 1408: ص 644).
آنچه حاصل پیجویی در نصوص دینی و متون فقهی و اصولی است، فهم این نکته است که شارع مقدّس، در معاملات، بنای مردم و تأسیسات آنها را حفظ کرده و با پیرایش از عاداتی که نمیپسندیده،به اصلاح آنها پرداخته است؛ از این رو، زبان نصوص در معاملات برخلاف روند حاکم بر عبادات در غالب موارد، زبان ردع و نهی است، نه تأسیس و اثبات* باز به همین دلیلاست که تعداد نصوص رسیده از شارع مقدّس در باب عبادات، قابل قیاس با مقدار نصوص موجود در ابواب دیگر نیست.*
این روش از شارع مقدّس، بر سیره عالمان فقه و اصول نیز تأثیر گذاشته است؛ از اینرو فقیهان از «مکاسب محرمه» صحبت میکنند و به نگاشتن «مکاسب محلّله» نیازی نمیبینند؛ معاملات راعقلایی میدانند و از ردع و تخطئه سخن میگویند. (بهطور نمونه، ر.ک: ملاّمحمد کاظم خراسانی، کفایةالاصول، ج 1، ص 49؛ امامخمینی میگوید: انالمعاملات عقلائیة لابّد فیها من الردع (مناهجالوصول، ج 2، ص 163)) قرآن نیز به متولیان استنباط، این گرا را میدهد که در حکم به تحریم طعام از دلیل سراغ بگیرند: قُللَا أَجِدُ فِی مَاأُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلَی طَاعِمٍ یَطْعَمُهُ... (انعام (6): 145) وگرنه حکم شرع، مطابق بنای مردم است و بر مسلک انکار اباحه تکلیفی، واقعه از حکم تهی است.
نقد ادلّه دالّ بر اندیشه شمول
در گذشته به برخی از آیات و روایات اشاره شد که ممکن است منشأ اندیشه شمول باشد؛ امّا میتوان به وجوهی، استفاده مزبور را از این ادلّه پاسخ گفت. این وجوه عبارتند از:
1. آنچه از این نصوص استفاده میشود، نظارت شارع مقدّس و تشریع وی برای نیازمندیهای بشر است؛ امّا بر نفی امضا و انکار نهاد یا نهادهای تقنینی و ردّ عرف و بقای خردمندان دلالتی ندارد. میتواند (بلکه باید) بخشی از تشریع الاهی، واگذاری قانونگذاری به نهادهای تقنینی با توجّه به مقاصد کلّی شریعت و نیازمندیها و متغیّرهای مرتبط با زندگی بشر و بناها و عرفهای مردم باشد.شاهد این توجیه، برخورد فقیهان با این نصوص است؛ بهطور مثال، در صحیح ابیبصیر که در گذشته نقل شد، گفته شده است:
این روایت بر تعیین ارش و مقدار خسارت بهوسیله حاکم یا بیّنه دلالت دارد؛ یعنی شارع مقدّس، اختیار تعیین ارشِ صدمات و خساراتی را که در شرع مقدّس برای آن حدّ معیّنی بیان نشده، به حاکم شرع با توجّه به کارشناسی کارشناس قرارداده است. به عبارت دیگر، این روایت را دالّ بر تعیین نهاد حکومت جهت تقویم دانستهاند، نه حاکی از جعل مقدار معیّنی از ارش برای خدش و غیر آن (خویی، 1396: ص 266 و 267).
2. شکّی نیست که برخورد گزینشی و یک جانبه در مسألهای که نصوص و روایات گوناگون دارد، صحیح نیست. بر متتّبع و محقّق منضبط است که نصوص و اسناد گوناگون را ملاحظه کرده، راهی جامع بین آنها بیابد. در مسأله مورد بحث نیز این وضعیت حاکم است؛ زیرا در مقابل نصوص گذشته، ادلّهای وجود دارد که از عدم دخالت شارع در برخی امور حکایت میکند. در گذشته، به روایاتی در این زمینه اشاره شد. روایاتی که از سکوت الاهی در مواردی چند و عدم جعل حکم و تکلیف در آن موارد حکایت میکرد. همچنین روایاتی که از آمادگی بیشتر مردم تا شخص رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم درباره امور دنیایی خود خبرمیداد. روایاتی نیز بر وجود برخی خلاها با عنوان «معضلات» دلالت دارد که حکم آنها در کتاب و سنّت بیان نشده؛ به گونهای که حتّی باب مدینةالعلم، امیرعلم و بیان، امام علیعلیه السلام نیز از آنها خبرنداشته؛ امّا حکم آنها بر حضرتش الهام میشده است. (عن ابیجعفرعلیه السلام قال: «کان علیعلیه السلام یعمل بکتاباللَّه و سنّة نبیّه، فاذا ورد علیه الشیء الحادث الذی لیس فیالکتاب و لا فی السنّة الهَمهاللَّه الحق فیه الهاماً و ذلک واللَّه من المعضلات مجلسی» (بحارالانوار، ج 26، ابواب علومهم، باب 1، ص 55، ح 113 و ص 32، ح 48 و 49 و ص 19، ح 2))
خلاصه سخن اینکه با توجّه به مجموعه اسناد و ادلّه نمیتوان روایات و آیات مورد استناد در نظریه شمول را دالّ بر این نظریه دانست.
3. تأمّل در روایات متعدّد میرساند که ادلّه مورد بحث درصدد القای نظریه شمول و جعل حکم موردی و مشخّص برای هر واقعه و حادثه نیستند؛ بلکه به شمول نسبی احکام خاص و شمول مطلق احکام عام ناظرند؛ و درصدد کوبیدن جریانها و افراد ناآگاه و پُرادّعایی هستند که به دلیل ناپختگی از قرآن و سنّت در مواردی که حتّی تشریع خاص وجود داشت، بهره نمیبردند و به راههای نامطمئنّی چونقیاس و اندیشههای شخصی خویش متوسّل میشدند. در مقابل این عدم انضباط و آشفتگی، امامان معصومعلیهم السلام بر سعه و برخورداری قرآن و سنّت (به طور عام یا خاص) پای میفشردند و مردم را ازکشیده شدن به نابسامانیهای غیرموصِل به شریعت الاهی نهی میکردند. این مضمون به استفاده از گستردگی شریعت، به جعل احکام خاص و نهی از بناها و بنیانهای مردم و خردمندان چه ربطی دارد؟! بهروایتی در این زمینه دقّت کنید:
امام کاظمعلیه السلام فرمود: گذشتگان به دلیل به کاربردن قیاس به هلاکت و ضلالت افتادند. [چه نیازی به قیاس است] در حالی که خداوند تا دینش را در بیان همه حلالها و حرامها کامل نکرد، پیامبرش را از مردم نگرفت؛ از این رو پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم تازنده بود، همه آنچه را مورد احتیاج شما بود، برای شما آورد... [؛ امّا هستند امثال] ابوحنیفه که [خود را قرین و عِدل علیعلیه السلام قرار داده،] میگوید: علی گفت، و من میگویم! (عن ابیالحسنعلیهالسلام قال: انما هلک مَن کان قبلکم بالقیاس و اناللَّه تبارک و تعالیلم یقبض نبیّه حتّی اکمل له جمیع دینه فی حلاله و حرامه، فجاءکم بما تحتاجون الیه فی حیاته و تستغیثون [تستغنون] به و باهل بیته بعد موته و انها مخیّبة عند اهلبیته حتّی ان فیه لارشالخدش. ثم قال: ان اباحنیفة ممن یقول: قال علی و قلت انا! (همان، ص 34، ح 56؛ همچنین ر.ک: همان، ص 33، ح 52))
به هر حال، اندیشه شمول ـ به گونهای که گذشت ـ پایهای نزد فقیهان ژرفاندیش، نصوص دینی و عقل سلیمندارد.
نقد اندیشه انعزال و ابهام
اندیشه انعزال و کنارهگیری مطلق شریعت از آنچه به زندگی دنیایی و شؤون گوناگون حیات انسانها مربوط میشود و اندیشه ابهام و اکتفای شریعت به بیان چند اصل ارزشی و کلّی و واگذاری تقنین وتشریع به انسانها در آنچه به زندگی آنها ارتباط مییابد، از دیدگاه گوناگون نقدپذیر است؛ برای مثال:
1. ادلّهای که بر ضرورت فرستادن انبیا و نازل کردن کتابهای آسمانی دلالت دارد و خِرَد بشری را به تنهایی برای رهبری انسان به مقصود و مقصد نهایی کافی نمیداند، بر ضرورت تشریع درباره شؤون زندگی انسانها دلالت دارد.* اندیشه انسان محوری در تقنین درباره مسائل کلان و خُرد و قرار دادن دین و شریعت در حصار امور اخلاقی و فردی یا افزودن بیان چند اصل کلّی و ارزشی چون رحمت، عدالت و مساوات چگونه با ادلّهای که بر نیاز بشر به هدایت الاهی و رهبران آسمانی تأکید میورزد، قابل جمع است؟
این در حالی است که وجود حبّ و بغض، منفعتطلبی و انفعال ناخودآگاه بشر از ارتعاشات و تشعشعات عوامل پیرامون خود، موانعی است که رهایی بشر در تقنین را غیرقابل توجیه میکند* تعجّب از کسانی است که وقتی سخن از فهم و تفسیر متون دینی به میان میآید، ذهن مَّفسر را متأثّر از دهها پیشینه میدانند؛ به گونهای که هرگز نمیتواند خالیالذهن به سراغ متن مورد نظر برود؛ امّا وقتی سخن ازتقنین و تشریع است، بشر را بر درک مصالح و مفاسد و تهی کردن خویش از همه عوامل مانع درک صحیح، توانا میدانند!
2. وجود صدها آیه و هزاران روایت در مجامع روایی را که بر تشریع در حوزههای گوناگون مرتبط به زندگی بشر دلالت دارد، نادیده گرفتن و همه را به زمان و مکان خاص ناظر دانستن، ضمن اینکه هیچدلیلی ندارد، مخالف با بسیاری از همین نصوص است. صاحبان اندیشه انعزال و ابهام، با یک سخن غیرفنّی و غیرعلمی، تمام این گزارهها را به گزارههایی ناظر به اوضاع ویژه و غیردائم برمیگردانند (سروش، 1378: ص 29 و 1380 30: ص103؛ شبستری، 1376: ص 42 و...)؛ امّا کوتاهترین نظر و کمترین اندیشه درباره ادلّه جامعیت دین، آشفتگی این سخن را روشن میسازد. عالمان اصول در دانش اصولفقه برای قضایای تشریعی و غیرتشریعی، انشایی و اخباری، حقیقی و خارجی ضوابطی را تعیین کردهاند تا از این نابسامانیها در گفتار و اندیشه پیشگیری شود.
3. مشکل عمده دیگری که در اندیشه ابهام وجود دارد، «ابهام» آن است! چه کسی است که نداند اعتبار چند گزاره کلّی چون مراعات رحمت، رعایت آزادی و عدالت که در حدّ کلّی مورد درک عقلنیز هست و هیچ نیازی به اعتبار آنها بهوسیله شارع نیست، جز اعتبار چند امر کلّی هیچ نیست! عدالت بیتفسیر، رحمت بیبیان، آزادی تعریف نشده نیاز بشر در تقنین نیست! بهویژه اگر درّه هولناک نسبیّترا نیز تصوّر کنیم و به تعبیر برخی از صاحبان همین اندیشه، به «عدالت و عقل زمانه» (و حتماً، رحمت مکانه!) نیز قائل باشیم (شبستری، 1379: ص 51 و 162 و 342 و...).
با تتبّعی که نگارنده در بسیاری از آثار و نگاشتههای صاحبان اندیشه ابهام (و حتّی انعزال) کرد، به هیچ طرح روشن و پاسخگویی برنخورد. در این نگاشتهها و گفتهها، جز چند نقد بیحاصل عایدیدیده نمیشود (مهدویزادگان، 1382: ص 51 ـ 37).
4. گسست صدر و ذیل و ناهمگونی در سخنان اربابان اندیشه ابهام، مشکل دیگری است که عرصه را بر این نظریه تنگ میکند. ملاحظه کنید:
به نظر من، روایات در این موارد (معاملات) نوعاً ارشادی است و مولوی نیست. ارشاد به شیوه عقلا است. ... تمام احکام معاملات ضرورت عقلایی بوده و مادام که ضرورت داشته و شایع بوده است، از سوی عُقلا امضا میشده است.شارع هم امضا میکرده؛ چون شارع در مسائلی مثل معاملات، نقش امضایی را بازی میکند، نه نقش تأسیسی (حائری، 1379: ص 126و 127).
صدر این سخن، با تعبیر «نوعاً»، به اندیشه اعتدال گرایش دارد؛ در حالی که ادامه آن با تعبیر «تمام»، به اندیشه انعزال یا ابهام کشیده میشود.
دیگری میگوید:
اینکه مردم برای برقراری نظام معیشتی و اقتصادی خودشان چگونه و طبق چه الگویی آن را برقرار کند، در اینجا شارع مردم را به خودشان موکول نموده است، و حتّی شریعت فرمود: اصل مقرّرات و قوانین را هم خودتان بیاورید؛ البتّهچارچوبی هم مقرّر فرمود که نباید به احدی ظلم شود. ... اگر تعیین حدّ و مرز به طور کلّی در اختیار اشخاص باشد، امکان دارد که قانون جنگل حاکم شود و قدرتمندان به ضعفا ظلم و تعدّی کنند؛ چون «کل یُحِبرالنار الی قرصه» هر که نقشخویشتن بیند در آب؛ لذا شارع مقدّس یک اصل اجتماعی مهم به نام «لاتظلِمون و لاتُظلمون» را مطرح کرده است. ... علمای سلف در بررسی انواع شرکت در زمان خودشان مشاهده کردند که سه نوع شرکت در آن زمان مطرح است و درارزیابی شرکت متوجّه شدند که دو نوع از شرکتها با قواعد عامّه و کلّی شرع منافات ندارد و لذا به جواز آن دو نوع فتوا دادند؛ ولی روی یک نوع از شرکت بهنام شرکت وجوه، خطّ بطلان کشیدند؛ گرچه عُقلای جهان آن را جایز و روامیدانستند و لیکن فقها به اینجا رسیدند که شرکت وجوه با قواعد اوّلی شرع سازگاری ندارد. شرکت وجوه، بر اساس اعتبار است؛ یعنی نه پول و سرمایهای در کار است و نه کار و عمل را به همراه ندارد... (معرفت، 1373: ص 66 ـ 60).
مطلبی که از این گوینده محترم باید پرسید، این است:
1. آیا ردّ نوعی خاص از شرکت پذیرفته شده نزد خردمندان قوم با نفی مطلق تعبّد و تأسیس که صاحب این سخن بر آن پای میفشارد، قابل جمع است؟! آیا با فرض واگذاری مطلق نظام معیشتی واقتصادی و قراردادها به عرف مردم و بیان یک یا چند اصل کلّی میتوان از بطلان یک قرارداد پذیرفته شده نزد عاقلان جهان سخن به میان آورد؟! آن «قواعد عامّه، اوّلی و کلّی شرع» کدام قواعد هستند کهشرکت وجوه با آنها ناسازگار است؟ آیا این گفته: «شرکت وجوه بر اساس اعتبار است، یعنی نه پول و سرمایهای در کار است و نه کار و عمل را به همراه ندارد» میتواند بر اساس مسلک انعزال یا ابهام ونفی هر گونه تشریع تأسیسی در شریعت سازگار باشد؟!
2. چگونه است که شارع مقدّس به انگیزه پیشگیری از ستم قدرتمندانِ برخوردار و جلوگیری از منفعت خواهی شخصی انسانها باید چارچوب تعیین کند؛ چارچوبی که مورد پذیرش خرَد هر خردورزیباشد؛ امّا لازم نیست ورای این چارچوب، سخنی گوید و هدایتی داشته باشد؟ اگر بیچارچوبی به حکومت قانون جنگل میانجامد، آیا بیقانونی در محدودهای که شارع میتواند قانون داشته باشد، به چنینحکومتی نمیانجامد؟
به هر حال، اندیشه انعزال و ابهام، برخلاف رنگ و لعابی که به آن داده شده و در مجامع غیرتخصّصی طرفدارانی یافته، اندیشهای بهغایت ضعیف و فاقد پایه علمی است.
ادلّهای هم که در توجیه آن آوردیم ـ گرچه از خود آنها دلیل روشنی ندیدیم ـ هرچند اندیشه شمول را به هم میریزد، اثباتکننده این دو اندیشه نیست. از این ادلّه ـ همانگونه که ما عمل کردیم ـ باید درتثبیت نظریه اعتدال بهره برد. واقع این است که این دو اندیشه، باوری آشفته و موضعگیری غیرعملی در مقابل اندیشه افراطی شمول است.
منابع و مأخذ
القرآن الکریم.
1. الانصاری، مرتضی: المتاجر (المکاسب)، چاپ سنگی.
2. بدلا، حسین: هفتاد سال خاطره، تدوین مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، اوّل، 1378 ش.
3. تبریزی، محمدحسین: کشفالمراد منالمشروطة والاستبداد، (چاپ شده در رسائل مشروطیت به کوشش غلامحسین زرگرینژاد) تهران، کویر،دوم، 1377 ش.
4. تقوی، سیدمرتضی: «جایگاه فقه در اندیشه دینی»، فصلنامه فقه اهلبیتعلیهم السلام، قم، 1374 ش، ش2.
5. جعیط، کمالالدین: العرف، مجله مجمعالفقهالاسلامی، جده، 1409 ق، دور پنجم، عدد پنجم، جزء چهارم.
6. حائری، مهدی، آفاق فلسفه، به کوشش مسعود رضوی، تهران، فروزان، اوّل، 1379 ش.
7. الحرالعاملی، محمد بن حسن: وسائلالشیعه الی تحصیل مسائلالشریعه، تهران، المکتبةالاسلامیه، پنجم، 1398 ش.
8. الخراسانی (الآخوند)، محمدکاظم: کفایةالاصول، ج 1، تهران، کتابفروشی اسلامیه.
9. خلخالی، عمادالعلماء: بیان معنی مشروطه و فوائدها، (چاپ شده در رسائل مشروطیت)، تهران، کویر، دوم، 1377 ش.
10. الخمینی، روحاللَّه: مناهجالوصول، مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، اوّل، 1373 ش.
11. الخمینی، مصطفی، تحریرات فیالفقه، ج 4، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، اوّل، 1376، الخیارات.
12. الخوئی، ابوالقاسم: مبانی تکمله المنهاج، قم، المطبعةالعلمیه، دوم، 1396 ق.
13. سروش، بسط تجربه نبوی، تهران، صراط، 1378 ش.
14. ـــــــ : ماهنامه کیان، تهران، کیان، ش 46.
15. ـــــــ : عبدالکریم: اخلاق خدایان، تهران، طرح نو، سوم، 1380 ش.
16. الصدر، محمدباقر: اقتصادنا، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1411 ق.
17. الطباطبایی، محمدحسین: المیزان، تهران، دارالکتب الاسلامیه، دوم، 1394 ق.
18. علیدوست، ابوالقاسم: فقهوعقل، تهران، مؤسّسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، اوّل، 1381 ش.
19. عمید زنجانی، عباسعلی: هفتهنامه افق حوزه، قم، حوزه علمیه، 1381، پیششماره 9.
20. فاضل خراسانی، یوسف: کلمه جامعه شمس کاشمری، (چاپ شده در رسائل مشروطیت)، تهران، کویر، دوم، 1377 ش.
21. الکلینی، محمد بن یعقوب: الکافی (اصول)، حاجسیدجواد مصطفوی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه.
22. کمالی، محمد، هاشم رضایی کاشانی محمدسعید: «سیاست شرعیه یا تدابیر حکومت اسلامی»، خبرنامه دینپژوهان، قم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، (دبیرخانه دینپژوهان)، 1381، ش 12.
23. گلباغی ماسوله، علی: درآمدی بر عرف، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، اوّل، 1378 ش.
24. مجتهد شبستری، نقدی بر قرائت رسمی از دین، تهران، طرح نو، اوّل، 1379 ش.
25. ــــــــــــــ : هرمنوتیک کتاب و سنّت، تهران، طرح نو، اوّل، 1375 ش.
26. ــــــــــــــ : محمد: ایمان و آزادی، تهران، طرح نو، اوّل، 1376 ش.
27. المجلسی، محمدباقر: بحارالانوار، بیروت، الوفاء، سوم، 1403 ق، ج 26.
28. مرندی، ابوالحسن: دلائل براهین الفرقان، (چاپ شده در رسائل مشروطیت به کوشش غلامحسین زرگرینژاد) تهران، کویر، دوم، 1377ش.
29. معرفت، محمدهادی: «اقتراح»، فصلنامه نقد و نظر، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1373 ش، ش 1.
30. المنتظری، حسینعلی: دراسات فی ولایةالفقیه، قم، المرکزالاعلمی للدراساتالاسلامیه، اوّل، 1408 ق، ج 2.
31. مهدویزادگان، داوود: «افق اینجهانی در معنازدایی از دین»، ماهنامه زمانه، تهران، مؤسّسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، 1382، ش 13.
32. نایینی، محمدحسین: تنبیهالامة و تنزیهالمله، با پاورقی و مقدّمه سیدمحمود طالقانی.
33. النجفی، محمدحسن: جواهرالکلام، مصحح محمدالآخوندی، تهران، دارالکتبالاسلامیه، هفتم، 1392 ق، ج 16 و 35.
34. النیشابوری، فضل بن شاذان: الایضاح، بهکوشش السیدجلالالدین الحسینی الارموی، تهران، دانشگاه، اوّل، 1351 ش.
35. النیشابوری، مسلم بنالحجاج: صحیح مسلم، شرحالنَوَری، بیروت، دارالفکر، 1401 ق.
36. هدایتی، محمدعلی: آیین دادرسی کیفری.