چیستی عقلانیت: گفت و گو
آرشیو
چکیده
متن
اشاره: قصد آن داشتیم که موضوع «عقلانیت» را تا حدّ امکان از دیدگاههاى فلسفى ـ کلامى ـ اجتماعى، خصوصاً با توجه به جایگاه این بحث در جامعه فکرى داخلى و خارجى مورد مداقّه قرار دهیم. بدین جهت از دوازده تن از اساتید محترمى که در رشتههاى مختلف علوم انسانى، نظرگاههاى مثبت و منفى نسبت به موضوع عقلانیت داشتند، دعوت بعمل آوردیم تا به سئوالات قبسات در باب عقلانیت پاسخ ـ مکتوب یا حضورى ـ بدهند، اما به دلایل مختلف و از جمله دلایل شغلى فقط چهار تن، این دعوت را اجابت نموده و مایل به شرکت در میزگرد عقلانیت شدند.
در این گفتگو، فرصت طرح و بحث درباره تمامى سئوالاتى که مدّنظر بود، فراهم نشد، ولى اساتید محترم کوشش کردند، تا حدودى در افق سئوالات موردنظر، اشاراتى داشته باشند.
لازم به توضیح است که سخنان آقاى دکتر لاریجانى، محصول گفتگوى مستقلى با ایشان است که به نحو مقتضى در کنار سخنان اساتید دیگر قرار داده شد. شرکتکنندگان در میزگرد عقلانیت عبارتند از آقایان دکتر غفارى، دکتر آزاد، دکتر مددپور و دکتر محمدجواد لاریجانى.
قبسات : براى این که سرآغاز مناسبى درباره مسئله عقلانیت داشته باشیم ابتدا نیاز است که نسبت به مفهوم عقلانیت آگاهى پیدا کنیم یعنى این که اوّلاً عقلانیت به چه معنایى است و تفسیرهاى مختلفى که در رابطه با مفهوم عقلانیت است چیست؟ فىالمثل آیا مفهوم عقلانیت در نزد ماکس وبر با مفهوم عقلانیت در فلسفههاى راسیونالیستى و یا فلسفههاى تجربى با هم تفاوت دارند؟ یا یک قدر مشترکى بین مفهوم عقلانیتى که در فلسفههاى مختلف وجود دارد مىتوان پیداکرد؟ ثانیا آیا بین مفهوم عقلانیت با عقلگرایى تفاوتى وجود دارد یا خیر؟
دکتر لاریجانى : بنده ضمن استقبال از طرح این بحث، ابتدا چند کلمهاى در رابطه با جایگاه این بحث در کاوشهاى نظرى اجتماعى معاصر توضیح مىدهم و بعد راجع به خود موضوع صحبت مىکنم. مفهوم عقلانیت در کاوشهاى اجتماعى یعنى کاوشهایى که به بررسى اعمال اجتماعى (جمعى انسانها) ربط پیدا مىکند یک مفهوم کاملاً مرکزى و محورى دارد که دلیلش را من عرض خواهم کرد. و به این معنى عقلانیت در این اصطلاح ربط پیدا مىکند به جامعهشناسى و سیاست که با مفهوم عقل در فلسفه الهى فاصله بسیار زیادى پیدا مىکند اما با مفهوم عقل در اخلاق (علم اخلاق) بسیار نزدیک است. در واقع عقلانیتى که ما در اصطلاح جامعه شناسى به کار مىبریم دنباله یا به نوعى مشتق از مفهوم عقل عملى است که امثال ارسطو مطرح کردهاند. امّا سبب پیدایش و فلسفه ظهورش در علومى که ما به آن مىگوییم علوم انسانى داراى یک مشخصه بارز است و آن مشخصه این است که تمام یا بخشى از موضوع مورد مطالعه علم، اعمال ارادى انسان است مثلاً علم تاریخ راجع به افعالى است که این فرد، آن فرد، آن سردار آن سیاستمدار انجام داده و علم جامعه شناسى یا بخشى از روانشناسى هم همین جور است، مگر بخشهایى از روانشناسى که به اعمال ارادى ربط ندارد آن هم مثلاً «جنون» که مورد بحث روانشناس است از جهت این که محصول بعضى از شرایط است که در آن شرایط بر طبق اعمال ارادى خود آن فرد انجام گرفته، مورد توجه است.
این تقسیمبندى تقریبا مىشود گفت که از کانت است که علوم انسانى و طبیعى را از روى پدیدههاى انسانى و طبیعى متمایز کرده. او گفته است، پدیدههاى انسانى آنهایى هستند که بخشى یا همه پدیده از افعال ارادى انسانها ناشى شده و پدیدههاى طبیعى فاقد این ویژگى است. و علوم طبیعى وانسانى این مشخصه به اصطلاح کانتى را دارند بنابراین سابقه این مفهوم به کانت برمىگردد.
پس افعال ارادى انسان عبارت است از آن ذراتى که پدیدههاى انسانى ( که موضوع آن انسان است) را مىسازد.
حال این انسان چه در جامعه شناسى مطرح شود چه در سیاست چه در روانشناسى یا علوم دیگر. وقتى که این جور شد به افعال ارادى او نگاه کنند افعال ارادى صورت نسبتا پیچیدهاى دارند و ویژگیهاى خاصى در آن وجود دارد اوّلاً: افعال ارادى داراى یک بخش درونى هستند یعنى هیچ وقت مکانیکى صرف نیستند. افعال ارادى داراى یک هسته ذهنى است که به آن مىگویند «هسته ارادى Intention of volitional». آن هسته ارادى در واقع مثل آیینهاى است که بخش فیزیکى عمل روى آن قرار مىگیرد و این هسته ارادى است که سرنخهاى مختلفى پیدا مىکند، یعنى این طور نیست که وقتى ما مىگوییم فعل Aرا فهمیدیم معنایش این نیست که مثلاً یک عاملى زد توى گوش یک فرد دیگر معنایش این
است که ما فهمیدیم این حرکت با یک سلسله مراتب دیگر، مثل نقش مقاصد آن فرد در انجام این کار چه ارتباطى دارد.
لذا بحث از فعل ارادى به این شکل در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم به یک مرکزى در تحقیقات اجتماعى تبدیل شد که البته نحلههایى از فلسفه و بخشى از منطق هم بعد از تقریبا یک قرن و نیم به او پیوستند یعنى این بخش از معارف اجتماعى صد و پنجاه سال از فلسفه مربوط به خودش جلوتر بود.
خوب حالا ما وقتى به افعال ارادى نگاه مىکنیم مىبینیم که یک عاملى در یک شرایطى تحت یک ساختار فکرى و مقاصد و اهدافى به یک عملى دست مىزند اینجا به اصطلاح مىرسیم به چیزى که به آن مىگویند شبکه مقاصد و برنامهها یعنى هر عامل در هر وضعیتى کارش را در یک شبکهاى از مقاصد و برنامهها انجام مىدهد که این شبکه مىتواند متناقض بشود و دلیل پیدا کند و امثال اینها.
عقلانیت در دقیقترین مفهوم یعنى جایگاه عمل در این شبکه مقاصد و برنامهها این مفهوم از عقلانیت کاملاً نسبت به ارزشها خنثى است، نمىگوید خوب و بد است، توصیفى است، و فقط جایگاه این عمل را در شبکه مقاصد روشن مىکند. مثلاً اگر یک فردى رفته یک کیلو طلا خریده عقلانیت یعنى جایگاه این فعل در شبکه مقاصد مثلاً طرف هدفش این بوده که یک کیلو طلا الآن بخرد و دو ساعت دیگر که گرانتر شد، بفروشد و با ارزش پولش برود خانه یا مسجدى بسازد و یا کار دیگرى انجام دهد که با آن کارش یا رضاى مخلوق را پیدا کند یا رضاى خدا را کسب کند. شما مىبینید که آن عمل در یک شبکه مقاصد است و براى این کار طرقى را انتخاب کرده است.
به این ترتیب ما مىتوانیم براى مفهوم عقلانیت 3 تا خصوصیت یا جایگاه تعریف کنیم:
1. فهم عامل از وضعیت حقیقى که در آن قرار گرفته. چون گفتیم عامل همیشه در یک وضعیت کار مىکند. وضعیت بخشى از عالم واقع است که با عامل رو به رو است. در عمل این فهم خیلى مهم است مثل سردارى که فکر مىکند دارد شکست مىخورد در حالى که دارد پیروز مىشود یا فکر مىکند که پیروز مىشود در حالى که دارد شکست مىخورد یا تاجرى که دارد ورشکست مىشود و فکر مىکند که وضعش خوب است این عقلانیت کار مبتنى است بر تصویرى که عامل از وضعیت دارد این تصویر مىتواند با واقعیت فاصله داشته باشد.
2. این جایگاه در واقع وضعیت مراد است وضعیت مراد یعنى وضعیتى که مورد اراده عامل قرار گرفته براى تحقق خارجى آن موضوع. البته من در اینجا کلمه وضعیت را با تسامح بکار مىبرم چون عامل مىتواند مجموعهاى از توصیفهایى را مطرح کند که بگوید من مىخواهم وضعیتى تحقق پیدا بکند که این توصیفها را داشته باشد و این توصیفها متناقض باشد بگونهاى که در عالم خارج هیچگاه تحقق پیدا نکند. ولى در اینجا مسامحتا مىگوییم وضعیت عامل.
3. جایگاه برنامه عمل است. برنامه عمل شامل عقلانیت عامل است، عامل وقتى که مرادش را انتخاب کرد حالا مىگوید براساس آن تکنولوژى که در اختیار دارد چه طرقى او را به آن هدف مىرسانند. در اینجا
دکتر لاریجانى: عقلانیت عمل یعنى جایگاه عمل در شبکهاى از مقاصد.
قبسات: عقلانیت خود آن مجموعه مقاصد را چگونه تشخیص مىدهیم؟
دکتر لاریجانى: عقلانیت آن مجموعه مقاصد را بر مبناى «سعادت بخشبودن» آن مجموعه مقاصد ارزیابى مىکنم.
مبتنى بر آن هدف یک برنامه ریزى مىکند که با این کار قدم اول را برمىدارد، اتفاقا قدم اول را که برداشت ممکن است آنچنان شرایط عوض بشود که کلاً همه چیز تغییر پیدا بکند مثل آدمى که دهها مرحله طراحى کرده قدم اولى را که برداشت، یکدفعه پرت مىشود پایین، در حالى که فکر مىکرده که پرواز مىکند.
البته این توضیحات یک تفسیر خیلى فنّى از مفهوم عقلانیت در کاوشهاى نظرى اجتماعى است. حال این شبکه مقاصد و اغراض به دو صورت مورد سؤال قرار مىگیرند: یکى مورد سؤال فلسفى قرار مىگیرند یکى مورد سؤال جامعه شناسى.
در سؤال فلسفى ما صحبت از چه باید کرد مىکنیم یعنى مىپرسیم چرا این کار را کردید؟ چراى فلسفى متوقف نمىشود به این که مثلاً بگویید من مىخواستم خانه تهیه کنم این چرا ادامه پیدا مىکند این چرا زمانى به انتها مىرسد که ما به مسئله سعادت برسیم و این سؤال پیچکردن فلسفى را حکماى الهى انجام دادهاند و لذا این عجیب نیست که سقراط مهمترین سؤالش این بود که «چه باید کرد» یا ارسطو این همه راجع به اخلاق نوشته و تحلیل فلسفى که در اخلاق نیکو ماخوس و سیاست دارد (چون براى ارسطو، سیاست و اخلاق یکى است).
دقیقترین برهانهاى فلسفى را ما فقط در حکمت اولى مىبینیم یعنى در سؤال پیچکردن عمل از لحاظ فلسفى یا عقلانیت. پس براى یک فیلسوف آن شبکه مقاصد و برنامهها در یک سطح ابتدایى متوقف نمىشود ولى براى جامعه شناس همین سطح اول، حدّ آخر است. مىگوید فهمیدم او مىخواست خانه بخرد و دیگر جلوتر نمىرود که چرا مىخواست خانه بخرد.
بنابراین ما عقلانیت را از دو زاویه مىتوانیم مورد سؤال قرار بدهیم: یکى از نقطهنظر فلسفى که وقتى مسئله را زیر منگنه مىگذاریم راهى براى فرار ندارد جز به تصویر نمودن سعادت آدمى. این یکى از قلابهاى عقلانیت است و یک پایگاه مهم است، که در واقع پایگاه وجودى انسان است زاویه دیگر راجع به جامعهشناسى عقلانیت است که چرا فرد ×در شرایط ویژهاى به یک عقلانیتى ایمان پیدا کرد این در واقع بخصوص در شرایطى که یک عقلانیتى عمومى مىشود بسیار مهم است. چون آن سؤال اول که فلسفى است به دنبال «حقّانیّت» عقلانیت است و جامعه شناس به دنبال «مقبولیت» عقلانیت است. ما اگر عقلانیت را زیر میکروسکوپ فلسفى قرار بدهیم مىرسیم به انتهاى کار ولى این که یک عقلانیتى حق باشد معنایش این نیست که مشترى داشته باشد. انبیایى بودند که حتى زن و بچههایشان هم به آنها اعتقاد نداشتند و شیادانى بودهاند که جمع میلیونى مردم را به دور خود گردآوردند این سؤال را جامعه شناس پاسخ مىدهد که چرا یک گروهى (قطعنظر از حقّانیت) به یک عقلانیت روى مىآورند یا روى برمىگردانند یا اصلاً اعتقاد مردم چه طور تطوّر پیدا مىکند قطعنظر از حقّانیت.
در اینجا من به نکتهاى که مىخواهم اشاره کنم نظرات «وبر» است، وبر در جامعه شناسى خودش شأن عقلانیت را آن طورى که باید و شاید بالا آورد البته قبل از او شیلر و دیگران نیز بودند، ولى اصل مسئله عقلانیت در همین مفهومى که ما داریم به آثار هگل نیز برمىگردد هگل البته مفاهیم دیگر عقل را هم بررسى کرد اما اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم و کل قرن نوزدهم معدن بررسى درباره عقلانیت است «وبر» در اواخر نیمه دوم قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم عقلانیت را به طور جدى مطرح کرد بخصوص در کتاب یا مجموعه یادداشتهایى که تحت عنوان کتاب جامعه شناسى و اقتصاد آورد. کتاب عظیم بسیار دیدنى است که البته چندان هم، سر و ته ندارد.
به چند نکته در مورد دیدگاه وبر درباره عقلانیت اشاره کنم، یکى این که مراد وبر از مفهوم عقلانیت زیاد دقیق نیست. نکته دیگر اینکه وبر تصور یکسانى از عقلانیت ندارد یعنى در طول آثارش ما چند برداشت از مفهوم عقلانیت را در پیش روى داریم. نکته سوم اینکه وبر یک مقدارى تحت شرایط زمان خودش نگران این است که تحقیقاتش رنگ ارزشى پیدا کند و لذا یک نوع نوسان در تفکر اجتماعیش مىبینیم حتى این مسئله در متدولوژى کارهاى وبر هم هست که من در کتاب حکومت در یک فصلى در یک بخشى خواستم نشان بدهم که چه طور وبر پدیده ذهنى را قبول مىکند که افعال بدون فرضیه نیست اما برایش خیلى مشکل است که قبول کند صورت ذهنى مىتواند حرکت عینى ایجاد کند چون آنها قایل نبودند که اینها مىتوانند علت همدیگر باشند. طبق نظرى که در آن زمان در آلمان بود پدیدههاى طبیعى علتش فقط مىتواند طبیعى باشد لذا نفس نمىتواند محرک چیز خارجى باشد. اصلاً کل متدولوژى وبر دچار یک دوگانگى شخصیتى است. وقتى به جامعه علمى خودش رجوع مىکند مىخواهد تعبیر فیزیکى بکند مىخواهد تمام حرکات اجتماعى را مادى و خارجى کند، گیرمىکند و گرفتار مىشود. وقتى که با دوستان نوع دیگر خودش رو به رو مىشود رسما اعلام مىکند که اصلاً ما کار را اشتباهى مىکنیم این که ما مىخواهیم اعمال افراد را صرفا برحسب روابط درونیشان با بیرونیشان بسنجیم باید به هسته ذهنى نفوذ کنیم، سر رشته سخن در اینجاست.
به نظرم وبر از لحاظ فلسفى چیزى را که نتوانسته بفهمد مسئله عینیت در مورد افعال است یعنى این بحث بسیار عمدهاى است که ارسطو در باب اول بازکرد و در علل اربعه آن را توضیح داده مخصوصا در قسمت مفهوم علت غایى که دو هزار سال ارزشش مورد بحث و سؤال بود. موقعى به ارزش آن پىبردیم که در پناه آن ماهیت عمل را توانستیم توضیح دهیم.
امروز بحث ماهیت عمل یکى از مباحث اصلى فلسفه تحلیل معاصر است نظر بسیار مهم که توسط دیوید سون و دیگران که تقریبا نظر کلاسیکى است این است که حقیقتا بیان علت غایى یک نوع عینیت در عمل است یعنى قبول دارند که به نحوى صورت ذهنى که مطرح است مىتواند علت حرکات خارجى باشد. البته این تحلیل براى کسانى که به اصطلاح ماتریالیسم هستند، آثار خیلى عجیب و غریبى دارد.
قبسات : شما در یکى از مکتوبهایتان راجع به مسئله عقلانیت اشاره فرمودید که ما در دو ساحت مىتوانیم مسئله عقلانیت را مطرح کنیم:
یکى در باب قضایا است و دیگر در باب عمل است یعنى در باب یک عمل عقلانیت را مطرح مىکنیم و در واقع از عمل عقلانى سؤال مىکنیم شما در قسمت دوم فرمودید که عمل عقلایى یا عقلانى یعنى جایگاه عمل در شبکهاى از مقاصد.
سؤال من در واقع در اینجا این است که این طور که ما الآن عقلانیت را در قسمت عمل مطرح مىکنیم و مىگوییم جایگاه عمل در شبکهاى از مقاصد، عقلانیت خود آن مقاصد و آن مجموعه را چگونه و با چه چیزى باید بسنجیم یعنى از کجا باید بفهمیم که این مجموعه عقلانى است.
دکتر لاریجانى : در مورد اول که در واقع مبناى صدق قضایا است یک بحث منطقى است در فلسفه و مکاتب مختلفى وجود دارد و به نظرم هیچ مکتبى سر راستتر از مکتب ارسطو نیست که مبنا و مرکز تمام تحقیقات منطقى در مورد عمل است در واقع شما سؤال خیلى خوبى مطرح کردید. من گفتم عقلانیت را آن جور که من تعبیر کردم که جایگاه فعل در شبکه مقاصد و برنامهها است دو جور مىتوان آن را زیر میکروسکوپ قرار داد یک میکروسکوپ فلسفى است که چراها را متوقف نمىکند تا مىرسیم به مسئله سعادت و آن وقت اینجا نوع پاسخى که در مورد سعادت مىدهیم آن پاسخ سؤال شما است، و حالا در مورد سعادت باید برگردیم و ببینیم که این موضعى که این فرد راجع به سعادت دارد درست است یا نه. البته ما در اینجا تیپ ایدهآل را در نظر مىگیریم. افراد به طور معمول ممکن است اصلاً دقیق نباشند و چراهاى کار را تا حدى جلو ببرند مثلاً به یک کسى مىگوییم چرا نجارى مىکنى مىگوید براى این که دکتر مددپور: راسیونالیته، بنیاد تمدن جدید غرب است و به تلقى بسیارى از نویسندگان فلسفه معاصر، جوهر و روح مدرنیته است و مدرنیته معادل دقیقش تجدد نفسانى است.
پولى در بیاورم مىگوییم چرا پولى دربیاورى مىگوید براى این که به لذتى برسم ولى وقتى این سؤال را از یک فیلسوف مىکنیم، مسئله فرق مىکند حدّ توقف در فلسفه جایى است که به سعادت مىرسیم فیلسوف به پرسش خود ادامه مىدهد تا به مسئله سعادت مىرسد، آنجاست که باید پاسخ ریشهاى براى سؤالش پیدا کند. پس اوّلاً افراد در انجام کارهایشان یک درجهاى از عقلانیت ندارند و به یک درجه بالا نمىروند یک نفر یک میلیمتر بالا مىرود ولى یک نفر تا انتهایش بالا مىرود که انتهایش مسئله سعادت است و لذا عقلانیت را تعریف مىکنند به جزئى و جامع. جزئى آن است که به سعادت کار ندارد مثلاً یک آدم مىگوید مىخواهم زندگى مرتبى داشته باشم و زن و بچه خوبى داشته باشم و این انتهاى کارش است و لذا آدمى است موفق که خانه دارد، کار دارد، زن و بچه دارد و این انتهاى کارش است و از لحاظ جامعه شناسى مسئلهاى ندارد ولى از لحاظ یک فیلسوف طبیعى است که اینجا آخر کار نمىتواند باشد.
پس ما اگر بخواهیم این سؤال شما را جواب بدهیم که مگر عقلانیت مبنا ندارد باید بگوییم چرا مبناى عقلانیت که شما دنبالش هستید همین سؤال سعادت است یعنى چه باید کرد؟ که سقراط را دیوانه کرد و سقراط هم بقیه عالم را. این سؤال بسیار مهمى است مثل سؤالى است که «چرا درست است» که پاسخ این سؤال گمشده فلسفه است، چه باید کرد هم مسئله فیلسوف است که مىرسد به سعادت و وقتى به سعادت رسیدیم دو مبناى مهم پیدا مىشود مبناى اول این است که انسان براى کمال خاصى آفریده شده و غرض خاصى از آفرینش انسان است و نیل به آن هدف، سعادت است و طریق نیل به آن هدف اعمالى است که ما را به سعادت نزدیکتر مىکند و لذا مفهوم عمل صالح در اینجا است. عمل صالحى که در قرآن است دقیقا هر کجا ما به دنبال سعادت هستیم مفهوم عمل صالح باید ملاحظه شود. عمل صالح یعنى عملى که عامل را در شرایط ویژهاى به سمت کمال حقیقىاش نزدیک مىکند. پس ما از قبول وجود یک کمال ذاتى براى انسان به سعادت مىرسیم و به عمل صالح مىرسیم و به وظیفه انسان که مؤظّف است در هر شرایط به سمت کمال حرکت کند. به کلّ این مسلک، مسلک وجودى مىگویند یعنى کسانى که براى وجود انسان ریشه قایل هستند. البته ارسطو و سقراط هم همین نظر را داشتند.
این مسلک، کلّ عالم وجود را عبث نمىداند انسان را در کل عالم، وجود ویژهاى مىداند که پدیدهاى الهى است و آسمانها و زمین براى او آفریده شده و راه کشف عمل صالح هم به هدایت انبیاء است.
مسلک دوم مسلک پدیدارى است و در واقع پایه عقلانیت لیبرال و تمدن لیبرال غرب است که تلقّى پدیدارى از انسان دارد یعنى مىگوید انسان وجودش پدیدهاى است در عداد سایر پدیدهها مثل خورشید و ماه و دلیلى ندارد که یک غرض خاصى از آفرینش آن باشد. خوب اگر اینچنین باشد بلافاصله سؤال بعدى این است که پس اگر این چنین است رشد انسانى معنایش چیست؟ در مکتب اول، رشد انسان یعنى سیر انسان به سوى آن کمال حقیقى. اینجا که ما کمال حقیقى در پیش نداریم یعنى ما هم یک موجودى هستیم مثل اتفاقات دیگر و لذا رشد انسان مجبور است روى یک عقربه درونى سوار بشود پس اصالت داده مىشود به 2 تا چیز، یکى بیشترین لذت و دیگرى کمترین محنت یا ألم ما این مطلب را در فلسفه بنتام به صورت بسیار وسیع مىبینیم.
انسانى که با یک چیز بیرونى مسیر خودش را مشخص نمىکند باید مطابق یک عقربه درونى کار کند. عقربه درونى فرمولش نفع بیشتر است امّا نفع چیست؟ نفع آن چیزى است که بیشترین لذت و کمترین الم را براى شما بیاورد و البته ممکن است که کسى بگوید که مفهوم نفع نیل به کمال باشد نکته در مفهوم خود نفع نیست نکته دراین است که در مسلک پدیدارى ما قائل نیستیم که یک چیز بیرونى است معتقد هستیم هر فردى سوبجکتیو باید نفع خودش را حساب کند ولى در فلسفه وجودى قطعنظر از من و شما نفعى هست بنابراین خیلى تمایز وجود دارد.
قبسات : پس در واقع عقلانیت یک عمل عبارت است از جایگاه یک عمل در شبکهاى از مقاصد که انسان را به سعادت مىرساند
دکتر لاریجانى : دقیقا، یعنى در مفهومى که قایل به یک سعادتى باشیم، عقلانیت عمل یعنى جایگاه عمل در آن شبکه مقاصد و نهایتا توجیه و ربطش به سعادت.
قبسات : آیا در این صورت عقلانیت اسلامى و غیراسلامى مفهوم پیدا مىکند؟ یعنى بالاخره هر عملى به لحاظ تحلیل عقلى اعم از اینکه عامل مسلمان باشد یا غیرمسلمان، یا او را به سعادت مىرساند یا نمىرساند در این صورت اسلامى بودن و غیراسلامى بودن عقلانیت مفهوم پیدا مىکند؟
دکتر لاریجانى : بله، بستگى به این دارد که آن مفهومى که از سعادت داریم چه هست. اگر آن مفهومى است که اسلام از سعادت دارد. آن عقلانیت اسلامى را به ما دیکته مىکند و اگر روش لیبرال باشد، نفع پرستى را به شما سفارش مىکند و سر جمع نفع باید ماکزیمم باشد نفع هم به یک معنا این عقلانیت لیبرال را مطرح مىکند.
آن وقت ما پس از این (یعنى بعد از مفهوم توسعه انسانى) به مفهوم ساختار مدنى مىرسیم یعنى این شبکه و ترتیب بحث در کاوشهاى نظرى جامعه شناسى اینگونه است: یک مفهوم انسان است که از معناى وجودیش در بحث عقلانیت سخن مىگویند دوم مفهوم توسعه انسانى است. سوم ساختار مدنى.
شأن وجودى به ما مىگوید که آیا ما یک سعادت خاصى داریم یا نه پس از آن مبتنى بر این موضع ما مىرسیم به مفهوم توسعه انسانى که اگر قایل به سعادت باشیم توسعه انسانى یعنى رفتن به سمت سعادت. اگر قایل به سعادت خاصى نباشیم توسعه انسانى یعنى این که شما هر چه قدر بیشتر بتوانید کارهایى را که فکر مىکنید نافع است انجام دهید لذا بنتام توضیح مىدهد که اصل لذّت یک اصل مهمى است عارف: ممکن است لذتش در عبادت باشد؛ جانى، ممکن است در قتل نفس، از لحاظ عقلانیت فرقى ندارد، در نظر اصول لیبرال تفاوتش این است که جانى را مىگیرند و مىکشند ولى عارف کشته نمىشود.
ساختار مدنى که موضوع بسیار مهمى است براساس عقلانیتى که معتقد به نوع خاصى از سعادت است فرق مىکند.
ساختار مدنى براى این است که زمینه رشد و توسعه افراد آن تجمع را فراهم بکند. اگر ما به مفهوم خاصّى از آن قایل باشیم، ساختار مدنى متکفّل این است که ما فرد را به سعادت برسانیم. یعنى اگر ما قایل هستیم که در عقلانیت اسلامى که افراد در سیرالىاللّه سهیم مىشوند ساختار مدنى ما باید سیرالىاللّه را تسریع کند و اگر به این قضیه قایل نباشیم و به توسعه انسانى که اصل ماکزیمم نفع فردى را مبنا قرار مىدهد، قایل باشیم ساختار مدنى باید بیشترین آزادیهاى فردى را تأمین بکند و این مهمترین قضیهاى است که عقلانیت لیبرال به آن مىرسد یعنى شما عقلانیت لیبرال را از این نقطه به بعد دیگر در جاده آسفالت مىبینید. این صحبتهایى که من کردم مبانى فلسفى عقلانیت لیبرال است. عقلانیت لیبرال وقتى به این قضیه مىرسد که هدف از ساختار مدنى، ایجاد بیشترین حدّ آزادى تضمین شده براى فرد که از اینجا به بعد شما حکومت سکولار پیدا مىکنید، حدود فردى پیدا مىکنید، تسامح مطلق پیدا مىکنید و چیزهاى دیگر... به نظر من این مهمترین محصول و ایستگاهى است که الان از کاوش فلسفى در عقلانیت لیبرال دارد پیدا مىشود.
دکتر غفارى : در مورد سؤالى که مطرح شد بنده توضیح کوتاهى خدمتتان عرض مىکنم و آن این است که معمولاً رسم است که ادوار تاریخى را به دورههایى تقسیم مىکنند حالا چه مورخین و چه کسانى که تاریخ اندیشه و فکر بشر را تقسیم مىکنند. در غرب ظاهر این بوده که به دورههایى تقسیم مىکنند. این دورهها به حسب نقطه نظر کسانى که این بحث را مطرح مىکنند متفاوت است و بر مبناى آن چیزهایى که بیشتر براى ایشان مطرح است دورهها و تقسیمات متفاوتى در نظر گرفتهاند مثلاً دورههاى تئولوژیکى، دورههاى پوزیتیویستى و امثالهم. یکى از تقسیماتى که انجام شده مثلاً این است که از قرن 12 به این طرف را قرون وسطى مىگویند که این بعد از دوره باستان و یونان است.
قرن 12 تا قرن 16 را مثلاً مىگویند دوره دین یا دوره قرون وسطى و بعد از قرن 16 به بعد که شروع دوران رنسانس است. باز تقسیمات متفاوتى در مورد بعد از رنسانس انجام شده است مثلاً قرن هجدهم را دوران روشنگرى مىنامند و ممکن است این دوران جدید را به عنوان دوران خرد یا عصر خرد و عصر عقلانیت نامید البته به اعتبارات مختلف چیزهاى دیگر هم مىشود گفت و البته این ادوار چیزى نیست که تقسیمبندى پذیرفته شده و قطعى و یک سویه براى همه باشد.
کسانى به این دوره جدید دوره اضطراب، دوره آشفتگى و دوره مدرنیته هم مىگویند. ولى آن چیزى که به نظر بنده مهم است، این است که یک وقت مقصودمان از عقلانیت نوع نگرش بشر به امور هست یک وقت یک برایند کلى براى یک دوران تاریخى مورد نظرمان است و مىگوییم که این دورانى که نسبت به دوران قبل که دوران سلطه و تسلط دین و معانى دینى بود بشر این دوران دین را کنار گذاشت و این کنار گذاشتن دین که امر
سلبى است مترادف و معادل شد با یک امر ایجابى که عبارت باشد از عقل مدارى و انسان مدارى. یعنى چه جور بشر دین را کنار گذاشته اینگونه که خودش مىخواهد راجع به امور تصمیمگیرى کند یعنى به جاى اینکه تصمیمگیرى خودش را به دین و به خداوند واگذار کند حالا خودش مىخواهد تصمیم بگیرد و هر فرهنگ و هر جریان فکرى که بتواند با این خصوصیت تطبیق کند، به آن مىگویند جریان عقلانیت، یعنى جریانى که خودش صرفنظر از وابستگى به یک ساحت دیگرى، مىخواهد در مورد عالم و آدم و سرنوشت و زندگى در این دنیا و همه امور تصمیمگیرى کند مسلّما اولاً در هر دوره تاریخى ولو همان دوران قرون وسطى که عصر دین بوده و یا یک دوره قبلى که دوران اساطیر بوده یا اینکه بشر دوره مثلاً سحر و جادویى داشته یا دوره فلسفى داشته است، همه اینها یک دورانهاى کلّى است و در پیچ و خم هر دورهاى جریانهاى متضادى وجود دارد. هیچ وقت اینطور نیست که در یک دوره تاریخى همه مردم یک طور فکر مىکردند هر چه قدر زمان را محدود فرضکنید، و هر چه قدر هم مکان را محدود فرض کنید، باز اندیشههاى مختلف وجود دارد که متضاد هستند ولى در این تقسیمات، آن وجهههاى کلى مورد نظر هست. مسیحیت خودش یک خصوصیت ویژهاى دارد که وجهه عقلانیت را در دوره بعد از خودش خیلى بارز کرده یعنى به خصوص فرهنگ مسیحیت این خصلت را دارد یعنى اینکه اگر واقعا در همان دوران قرون وسطى به جاى مسیحیت، اسلام در همان قرون وسطى با همان چارچوب فکرى عقلى و متافیزیکى بود بعید بود که به اصطلاح این تقابل عجیب بین عقلانیت و تفکّر دینى خیلى به وجود بیاید یعنى این حالت تفاوتى که بین دو دوره هست به وجود بیاید. به هر حال اگر مقصود از عقلانیت این معنا باشد که ظاهرا به خصوص بحثى که در جامعه ما الان مطرح است بنده استشمامم از قضایا این است که مراد اینها از عقلانیت در واقع آن جنبه سلبى بحث است یعنى وقتى گفته مىشود عقلانیت یعنى دین را کنار بگذاریم نه عقلانیت را به همراه و در کنار دین داشته باشیم اگر واقعا این باشد که به نظر مىرسد همینطور است این یک پاسخ خاص خودش را دارد امّااگر ما بدون اینکه تحت تأثیر مسائل جامعه خودمان قرار بگیریم بخواهیم در مسائلى که طبیعتا مسائلى است که عقل نظرى بشر در آنها اظهارنظر مىکند بخواهیم بعنوان یک انسان که به فطرت عقلى مفطور است راجع به این مسائل انسانى اظهارنظر و تصمیمگیرى کنیم و قضایا را از یک نقطهنظر عقلى صرف بررسى کنیم این البته یک داستان دیگرى به غیر از آن اولى پیدا مىکند امّا من بیشتر در فضاى فعلى این جنبه سلبى را در معانى عقلانیت مىبینم یعنى مىبینم که افراد آن آرمانهاى مورد نظر خودشان را از این دنیاى جدید که در غرب است برمىشمرند و بعد مىگویند اینها خصوصیت یک زندگى عقلى است و یک رویکرد عقلانى است و نه اینکه واقعا به خود عقل «بما هو هو» و به اقتضائات برخورد عقلى ما در این قضیه نگاه مىکنند.
قبسات: صرفنظر از این وضعیت فعلى که در جامعه ما بنظر شما مىرسد، خود عقلانیت را چطور مىتوانیم معنى و تعریف کنیم. حالا اگر اساتید قدرى در این مقوله سخن بگویند مطلوب است.
دکتر مددپور: به نظر بنده ما در فلسفه معاصر اصطلاحاتى داریم، نه تنها در فلسفه بلکه در هنر و علوم انسانى و غیره که الفاظ مشابهى با اصطلاحاتى که در فرهنگ و معارف اسلامى وجود دارد، پیدا کردهاند. اما این الفاظى که معادل گذارى شده ماهیتا غربىاند.
مثلاً شما لفظ فرهنگ و هنر را در نظر آورید. پیشینیان ما ترجیح مىدادند که از لفظ معارف و صنایع مستظرفه به جاى لفظ فرهنگ و هنر استفاده کنند. از اینجا نام وزارت فرهنگ و هنر سابق، وزارت معارف و صنایع مستظرفه بود، که بعدا وقتى اصحاب فرهنگستان با غرب تماس گرفتند در آنجا مسئله کولتور و آرت یعنى فرهنگ و هنر به معنى جدید مطرح بود و بر آن مبنا معادلگذارى کردند. براى آرت معادل هنر را گذاشتند و براى کولتور معادل فرهنگ را. در حالى که هنر در فرهنگ و معارف اسلامى و ادبیات فارسى معنایى دیگر داشته است. ریشه هنر به زبان سانسکریت و اوستایى برمىگردد و حال آن که آرت و معادلش صنایع مستظرفه معنایى دیگر داشته. در عالم اسلام هر صنعتگرى هنرمند تلقى نمىشود. کلمه هنر در ادبیات فارسى برابر است با فضیلت و کمال، امّا صنعتگرى چنین نیست. چرا که ممکن است صنعتگرى اهل هنر باشد یا نباشد.
به هر حال معنى هنر در ادبیات فارسى متفاوت از معنى آرت است، از اینجا مثلاً در شاهنامه فردوسى، جنگاورى هنر است و یا در مثنوى مولانا هنر «فناء فىالله» است.
چون غرض آمد هنر پوشیده شد |
صد حجاب از دل به سوى دیده شد |
هنر در اینجا مقابل غرض ورزى است. و این ربطى به آرت غربى و نیز صنعتگرى ندارد. حافظ هم، عشق و عشق ورزى را هنر انسان مىداند که فرشته از آن بیگانه است (فرشته عشق نداند چیست؟) شما به لغتنامه دهخدا مراجعه کنید دراین اثر هنر کاملاً معنایى متفاوت از صنعت و صنایع مستظرفه دارد و از اینجا متفاوت است با آرت و معادل یونانى آن یعنى تخنه و آرتوس لاتین. همینطور است لفظ فرهنگ. این کلمه در ادبیات فارسى و اسلامى معنایى بسیار محدودتر از معارف دارد. به اعتقاد بنده فرهنگ رویهاى از معارف را شامل مىشود. فرهنگ به تعلیم و تربیت و آداب دانى مربوط مىشود.
شما مصنفات بابا افضل کاشانى را ملاحظه بفرمایید فرهنگ با ادب و آداب و تربیت شوندگى ارتباط پیدامىکند و فاقد کلیت و شمول معرفت و معارف است. اصلاً ما فرهنگ الله نداریم آنچه هست معرفتالله است و معرفت الجبار: «اولالعلم معرفةالجبار»
پس اتفاقى افتاده که بعضى از الفاظ موضوعه در متن تفکر و فلسفه غرب در جهان اسلام ترجمه شده و معادلهایى انتخاب شده که به ازاى معانى دیگر وضع شده بودند. یکى از این الفاظ کلمه «راسیونالیته» یعنى «عقلانیت» است. راسیونالیته بنیاد تمدن جدید غرب است به تلقى بسیارى از نویسندگان فلسفه معاصر جوهر و روح مدرنیته است. مدرنیته خود اگر معادل دقیقش را بخواهیم بگوییم تجدّد نفسانى است. تجدّد است و نوشدن عالم اما نوشدن به معناى «تجدّد امثال» مولانا و نوشدن به معنى قرآنى لفظ نیست بلکه به معناى صورت نفسانى پیداکردن عالم است.
حال باید اینجا پرسید، عقل چه نسبتى با نفسانیت دارد. چون به اعتقاد بنده عقل در اینجا در حقیقت با چرایى نفسانى اشیاء و امور سر و کار دارد. البته اگر با نظر انتزاعى به عقل نگاه کنیم تعریفى از آن مىکنیم اما از معناى انضمامى و تاریخى عقل غافل مىشویم. این عقل انضمامى تکثر پیدا مىکند و مضمونش تاریخى و جهتش متفاوت مىشود. در اینجا وارد ادوار تاریخى مىشویم. اگر به یونان نظر کنیم ادوارى داریم که دو تلقى متفاوت از عقل در آنجا وجود دارد. کلمه «نوس» در دوره ماقبل یونانى یعنى ماقبل سقراط مطرح بوده است. اگر میتولوژىهاى یونانى را مطالعه کنید با کلمه «نوس» رو به رو مىشوید و آن یک قوه روحانى است که آپولون و الههاى یونانى از آن بهرهمندند و توان پیشگویى نگهبانان معبد و کاهنان از نوس حاصل مىشود. بعدا شما این عقل را در آثار سقراط و ارسطو و افلاطون مىبینید که معنایى دیگر پیدا کرده است. و آن قوه شناسایى ماهیات اشیاء و امور است که هویتى قدسى و آسمانى ندارد. هر چند متأخران شارحان اسکندرانى فلسفه یونانى، چنین جلوهاى از عقل یونانى عرضه کردهاند. عقل یونانى قادر به درک حسن و قبح اشیاء و امور است و مىتواند جهات کلى و علل اربعه اشیاء را تشخیص دهد و امثال این. به هر حال قوه عقل عالیترین قوه ادراکى بشر است و اختصاص به انسان دارد، و حیوان و نبات از آن برخوردار نیستند. حتّى بسیارى از انسانها از جمله در برخى آثار ارسطو زنان و بردگان فاقد این ساحت عالى درّاکهاند. آنها نفس ناطقه ندارند و فراتر از نفس حیوانى و نباتى نمىروند. حواس ظاهرى و باطنى آنها در همان قلمرو و عالم حیوانى است. آنها فقط در طور حس و وهم و خیال و غضب و شهوت زندگى مىکنند. البته خیال در طور عالم حیوانى فلسفه متافیزیک یونانى آن خیالاتى که دام اولیاء است نیست، بلکه معنایى متنزل از مفهوم خیال دینى دارد. اینجا ما شاهد هستیم که معنى عقل کاملاً متفاوت مىشود از آن عقلى که به عالم غیبیات قدسیان ماقبل یونانى مىرفت و خبر از عالم غیب مىآورد. در اینجا عقل معنایى زمینى و بشرى دارد و در آنجا عقل معنایى آسمانى و قدسى دارد. در یونان متافیزیک زده عقل کارش استدلال است نه پیام و خبرآورى و انباء و پیامبرى. اصطلاح جدید عقل در زبان اروپایى از ریشه لاتین آن یعنى «راتیو» Ratio است که به معنى محاسبه و شمردن است پس راسیونالیسم عین حسابگرى و اصالت عقل حسابگر است و غیر از عقل قدسى ادیان و انبیاء و حتى ماقبل یونانى است. به این معنا عقل یونانى و جدید رفتن از اجمال به تفصیل است که معانى مختلف دارد. عقل را اغلب وصف انتزاعى مىکنند. اما معنى و مصداق انضمامى عقل چیز دیگرى است. شما مىتوانید هر چیزى را از جمله فلسفه و هنر را تعریف انتزاعى بکنید امّا وقتى مىآیید به مضمون فلسفه و هنر نظر مىکنید تبدیل مىشود به امر انضمامى تاریخى که انسان عملاً با آن درگیر است. هنر به معنى انتزاعى لفظ، در عالم ماهیات انتزاعى در کار است چنانکه مثلاً مفهوم مطلق انسان را بیان و تعریف مىکنیم در عالم ماهیات انتزاعى ذهن، حال درباره عالم بالا و خزائن و علم الهى بحث نمىکنیم. بحث بنده متعلق به این عالم انضمامى قریب است.
خوب ببینید در اینجا باید به هر حال عقلانیت را و پرسش از عقلانیت را مورد تأمّل قرار داد و پرسید پرسش ما چه جهتى دارد؟ آیا ذات این پرسش از متن دین برآمده، از متن معارف ما جوشیده یا نه؟ آیا این یک اقتضا و اضطرار آخرالزمانى نیست که با آمدن فرهنگ و معارف غربى بر ما تحمیل شده است. غرب با ورود به جهان اسلامى پرسشهایى را مطرح کرد که قبلاً خود غرب با تمدّن سنّتى مسیحى خویش جنگ اصلى را در مقابله میان عقل و وحى به نحوى سپرى کرده بود و اکنون نوبت جهان غیرغربى، اسلام و شرق رسیده بود. جهان اکنون باید عقلانى شود و چنین نیست. البته چنین تمنایى تعارض و جنگى جدى در قلمرو فکر و عمل را در جهان اسلامى به وجود نیاورد زیرا از آغاز به نحوى جدى وارد نشد. بیشتر به نوعى کودتا و خبر ناگهانى تبدیل شد.
در عالم اسلامى ما شاهد نزاعى مانند آنچه که میان کلیساى کاتولیک و گالیله و لوتر و کالون در غرب واقع شده نبودیم و جهان اسلام در بسیار موارد در برابر جریان عقلانیت با تسامح و تساهل رو به رو شده است.
با این مقدمات عقلانیت روش عقلى کردن عالم در جهت تجدّد نفسانى است. عقلانیت صورت علمى تحقق مدرنیته است و آن یعنى محاسبهکردن عالم در جهت نفسانیت. نفسانیت مضمون عقلانیت جدید است و فرق مىکند با عقلانیت اسلام. پس عقل مفهومى تاریخى دارد. اگر بخواهم آن را به طور انتزاعى قسمت کنم تقسیمات ما بناچار بنابر نوع و جهت اعتبار، صورتى انتزاعى پیدا مىکند و وقتى اشاره کلى مىخواهیم بکنیم اقسامى پیدا مىکند. اول عقل به مفهوم انتزاعى لفظ است که همان قوه شناسایى اشیاء و امور است. دوم عقل به مفهوم تاریخى و فرهنگى و انضمامى لفظ است که ادوارى است. در هر دوره مضمون کلى عقل و جهت آن واحد است. یکى از اساتید فلسفه نوشته بودند تقسیم کردن تاریخ به ادوار غلط است و این طور استدلال کرده بودند که در قرون وسطى بحث از طبیعت هم وجود دارد، به این ظنّ و گمان که گویى قبول دوره ربانى به معنى انکار ماسوىاللّه است. حال آنکه چنین نیست، وقتى مىگوییم در دوره ماقبل متافیزیک یونانى یا دوره متولوژیک یا پلىتئولوژیک یا دوره کثرت خدایان یعنى تلقّى اصالت الوهیت، تلقّى غالب است به این معنى نیست که بحث طبیعتشناسى در کار نباشد. در این دوره نیز به طبیعت توجه مىشود. طبیعت جلوه نازلى از خلقت الهى است. اما ملکوت در ساحتى فوق طبیعت است تا برسد به عالم اسماء، پس همه عالم مورد نظر است، منتهى در پرتو اصالت عالم قدس.
ادوار دیگر هر یک به نوبت عقل را به نحوى متحقق مىکنند. در ادوار متافیزیک یونانى هم علوم طبیعى و هم علوم الهى است. اکنون نیز در همین دوره عقلانیت که ما در آن بسر مىبریم با عقلانیت گذشته کاملاً متفاوت است. ما در اصول کافى در باب عقل چه مىبینیم در روایت مىآید: عقل آن است که رحمان با آن پرستش مىشود و بهشت به دست آید العقل ما عبد بهالرحمان و اکتسب به الجنان. شما در کدام یک از تعاریف رسمى چنین وصفى از عقل مىبینید. به اعتقاد بنده خیلى از معارف ائمه(ع) در جهان اسلام مغفول
مانده و یونانیت بسیار فعال بوده است این مطلب را در کتاب «حکمت دینى و یونانزدگى» شرح کردهام. به اعتقاد حقیر ظهور امام زمان ظهورى متعارف نیست در حقیقت ظهور معارف حقیقى اسلام نیز است. بدین معنى بخش عظیمى از معارف حقیقى معصوم، احیاء و متحقّق مىشود.
خوب یک معنى از عقل هست که عرض کردم انضمامى است و یک معنى آن تاریخى ـ فرهنگى است. تقسیم تاریخى عقل تقسیم انضمامى عقل است. حالا مىتوانند با این نظر هم مخالفت کنند، در این بحثى نیست. یعنى ما خیلى از مباحث را به حدّ کشف و شهود درک مىکنیم و بسیارى مقابل این مباحث مىایستند، مسئلهاى جدى نیست مهم حق و حقیقت است. به هر حال به اعتقاد بنده عقل اسلامى با عقل به معنى راتیو لاتینى یا عقل یونانى: «نوس» و نیز «ریزن» بنیادا و جوهرا از یکدیگر متبایناند، هر چند صورت انتزاعى مشابهى داشته باشند. از اینجا عقل در چین، عقل در هند، عقل در ایران قبل از اسلام، عقل در یونان ماقبل متافیزیکى و یونان متافیزیک معانى متفاوتى دارند. در تفاوت معنى عقل از یونان میتولوژیک و یونان متافیزیک همین بس که سقراط کشته مىشود براى دفاع از عقل یونان متافیزیک. یونان با آن عقل قدسى کهن مخالف بود و پیشگوییهاى شاعرانه را نوعى هذیان تلقى مىکرد. از اینجا سقراط به عنوان شهید اول فلسفه در جهان نام گرفت. اگر تعارضى میان عقلها نبود افلاطون تمام دین و میتولوژى گذشته یونان را نقد و رد نمىکرد و شاعران فرزانه و عاقل آپولونى و غیره را از مدینه بیرون نمىکرد. شاعران قدیم نزد یونانیان کهن مقام نبوت و انباء داشتند. قبل از ظهور فلسفه شاعران شأنشان اجل از دیگران بوده است. آنها معتقد بودند که شاعر با عالم بالا اتصال دارد. عقل هم دارد، منتهى عقلش آینده را پیشگویى مىکند.
این عقل موهبت قدسیان است. از اینجا عقل انسان به تعبیر هراکلیتوس در برابر و نسبت به عقل خدایى چیزى نارستر از درک یک میمون به انسان است. بلکه شأن یک میمون نسبت به انسان شأن بالایى است.
وقتى که همین مفهوم تاریخى و معرفتىِ عقل را درنظر مىگیریم عقل قرآنى و اسلامى هم مىآید.
در ذیل این عقل تاریخى، فقها و عرفا و متکلمین و فلاسفه از عقل پرسش کردهاند شما در آثارى چون مصباحالهدایه کاشانى بحث در باب عقل را مىبینید در شفاى ابنسینا همچنین است و مراتب عقل که از عقل هیولایى آغاز مىشود تا عقل قدسى که این آخرى عقل نبوى است. باز سخن از عقل جزوى و عقل کلى است و عقل مطبوع و عقل مسموع که از روایات اسلامى ریشه گرفته، بعضى هم از ترجمههاى یونانى ریشه گرفته است که به اعتقاد بنده اینها مبدأ و معادشان متفاوت است. نقطه عزیمت پرسش بنیادا متفاوت است. گرچه بتدریج هر چه قدما جلوتر آمدهاند این دوگانگى وحیانى و متافیزیکى عقل تا حدودى به قدر طاقت بشر در پرتو حکمت قرآنى جمع مىشود. از اینجا فلسفه متأخر نسبت به فلسفه حلقه بغداد از جهات مختلف به دین و قرآن نزدیکتر شده است. گرچه در قرن پنجم به شدّت مورد انتقاد غزالى قرار مىگیرد که بعضى از متکلمین و فلاسفه سعى مىکنند به او جواب دهند ولى به هر حال این دعواها و منازعات وجود دارد. شاعران بسیارى هستند که در مقابل عقل یونانزده قرار دادند مانند خاقانى که ضد ارسطو و افلاطون است. پس آراء مختلفى درباره عقل در جهان اسلام وجود دارد.
قبسات : آقاى آزاد لطفا شما هم نظر خود را درباره مفهوم عقلانیت و تفاوت آن با عقلگرایى بیان بفرمایید.
دکتر آزاد: عرض کنم، در این زمینهاى که مطالبى را آقایان مطرح کردند شاید مطلب خاصى نداشته باشم ولى تصور مىکنم که توجه به چند نکته ضرورى است شاید که معانى و فضاهاى جدیدى را به روى بحث ما باز کند. بحث عقلانیت که الان در جامعه ما مطرح است و فکر مىکنم یک بحث اجتماعى و بیشتر مربوط به علوم اجتماعى است تا بحث غیراجتماعى و غیر مربوط به علوم اجتماعى. براساس مقاطعى تاریخىاى که آقاى دکتر غفارى مطرح کردند بیشتر یک پدیدهاى است متعلق به دوران جدید و «هابرماس» و حتى «مارکس» نیز هر کدام این سؤال را بنحوى دیگر مطرح کردهاند که چرا جامعه غرب به توسعه یا سطح توسعه دست پیدا مىکند و شرق نمىتواند به این مرحله وارد بشود و سطوحى از توسعه را شروع بکند یا به این سطوح دست پیدا بکند؟ این راز و رمز توسعه یافتگى و یا در فرایند توسعه بودن در غرب چیست و علّت توسعه نیافتگى در شرق چیست؟ همه تلاش یک محقق جامعه شناسى همچون وبر مصروف توضیح پاسخ و تبیین این سؤال است. اگر به کتاب اخلاق پرتستان او نگاه کنید و یا به همین کپتال مارکس، «سرمایهدارى مارکس»، همین مطلب را توضیح مىدهد و اقتصاد و جامعه ماکس وبر باز همین طور است. کوشش جامعه شناسى چون پارسونز نیز همینگونه است. اینها همه تقریبا کتابهایى که نوشتهاند در جهت پاسخدادن به این سؤال محورى علوم اجتماعى است. و به زعم من اگر بخواهیم علوم اجتماعى دوران جدید را به لحاظ اینکه چگونه این علوم اجتماعى شکل گرفته به جایى بازگردانیم، اینها بایستى برگردند به اینکه این سؤال کى شکل گرفته و این سؤال کى مطرح شده و در چه فضایى سؤال مطرح شده و ضرورتها یا زمینههاى معرفتى، اجتماعى و فرهنگى و سیاسى این سؤال کدام است. من مىتوانم اینطور بگویم که مقوله عقلانیت بیشتر یک مقوله جامعه شناختى است، یعنى ما در جامعه شناسى بحثى را به نام جامعه شناسى عقلانیت داریم، که به تحلیل جامعه شناختى مقوله عقلانیت مىپردازد. در این صورت وقتى که این بحث یک بحث جامعه شناختى یا علوم اجتماعى تلقى مىشود در این هنگام یک تفاوتهایى را ما با چهرههاى فلسفى و کلامى و دورههاى تاریخى از بحث عقلانیت ملاحظه مىکنیم و اینجا مطلب باز برمىگردد به سؤالى که شما مطرح کردید که تفاوت و تمایز بین عقلانیت و عقلگرایى چیست؟ خوب اگر همین دو حوزه را نگاه کنیم، دو فضاى معرفتى و دانشى را نگاه کنیم آن وقت اینجا معلوم مىشود که عقلگرایى مقولهاى است که بیشتر در بحث فلسفى مورد توجّه است. و عقلانیت مقولهاى است جامعه شناختى که در علوم اجتماعى مورد توجه قرار گرفته است. مسئله دیگرى که باز در همین فضایى که بیان کردم قابل طرح است و در دوره جدید به آن توجه فراوانى شده است این است که چه نوع ارتباطى بین آدمهایى که در این نظام اجتماعى هستند با خود نظام اجتماعى وجود دارد؟ یعنى وضعیت این انسان، این کنشگر، این کسى که مىخواهد عملى در نظام اجتماعى انجام بدهد با کل نظام اجتماعى با کل حیات اجتماعى و با بخشها و ساختارهاى متعدد اجتماعى و اقتصادى چگونه است؟ مثلاً یک کنشگرى که در یک نظام اجتماعى عملى مىخواهد انجام دهد رابطهاش با نظام یا با یک نوع چیز و مقولهاى به نام دین، اقتصاد و هنر چیست؟ یا برخورد او با زیر ساختهاى اجتماعى چگونه است. چگونه این فرد مىتواند به عنوان یک عنصر اجتماعى مؤثر، رابطهاش را با این زیرساختها و با این اجزاى اجتماعى و اجزاى نهادهاى اجتماعى برقرار کند. به عبارت دیگر آن سؤال قدیمى کلاسیک که ما همیشه داشتیم امروز هم در دانش اجتماعى داریم. همین رابطه فرد و جامعه است، که بالاخره تکلیف این چه مىشود؟ این آدمها را چگونه مىشود در این حفرههایى که در نظام اجتماعى برایشان تعبیه شده قرار داد و از اینها استفاده بیشتر کرد. به عبارت دیگر اگر این آدمها در این حفرهها قرار گرفتند کارآیى بیشتر خواهد داشت، یعنى نظام اجتماعى کارآیى بیشترى خواهد داشت و یعنى توسعه اتفاق افتاده است. پس به یک شکل دیگرى مىشود گفت، این عقلانیتى که در علوم اجتماعى مطرح شده است، یک پاسخ دیگرى به آن سؤال کلاسیک ما است که مربوط به نسبت فرد و جامعه است. چون مىخواهد این آدمها را در این نظام اجتماعى که مىتوانند رها و مؤثر باشند یا مىتوانند منزوى و ضد نظام اجتماعى باشند و یا مىتوانند در داخل نظام اجتماعى خیلى فعال و درگیر باشند، و تخریبى عمل کنند (یعنى انقلابى یا آشوبگر باشند)، چنین آدمهایى با این امکانات را مىخواهد سامان دهد، اینها را چگونه مىتواند سر و سامان دهد و یک نظام اجتماعى فعال و همهجانبهاى را داشته باشد. در اینجاست که چیزى به نام توسعه یا همان سرمایهدارى اتفاق مىافتد. پس بحث عقلانیت متمرکز یا متوجه بر چند مقوله است یکى همین آدمهاست، یکى کلّ نظام اجتماعى است، یکى هم این زیرساختهاى اجتماعى یا بخشهایى است که در نظام اجتماعى وجود دارد، و عقلانیت یعنى یک فرآیند و پروسهاى که ارتباط بین اینها در یک مجموعه سامانمند و نظام یافته تحقق یافته باشد و اینها بتوانند با همدیگر مرتبط باشند، یعنى آدمها با این زیرساختها و با کل نظام اجتماعى مرتبط باشند و واقعا هم این مقوله با این طرح جدیدش یک سؤال جامعه جدید و جامعه سرمایهدارى است که مىخواهد یک نوع هماهنگى اجتماعى و اقتصادى داشته باشد. در اینجا من به بحث از عوارض این امر یعنى امورى مانند غفلت از خویشتن و نفى دین و امثال آن که اساتید محترم به آن اشاره کردند، الان وارد نمىشوم شاید جاى دیگرى بشود آنها را مطرح کرد.
یک بحث دیگرى که ما داریم و به شکلى هم آقاى مددپور به آن اشاره کردند بحث فراموشى ارزشهاست، یعنى فراموشى سنتهاى دینى اجتماعى و اخلاق و معارف است. اینها بیشتر آثار و عوارض این نوع عقلانیت نظام جدید است وقتى این اتفاق مىافتد آنها هم خودش را بروز مىدهد و خودش را نشان مىدهد که یک تعبیر خیلى زیبایى را در این مورد در جامعه شناسى داریم که عبارت است از «فقدان عقلانیت عقلانیت» یعنى «نبود عقلانیت». یک دورهاى است که عملاً آن نتایج مطلوبى را که از نظام عقلانیت جامعه شناختى انتظار داشتیم تبدیل به غیرعقلانیت و ضد عقلانیت مىشود مثلاً قرار بود که رابطه بین سه تا پدیده متغیر که به آنها اشاره کردم به طور طبیعى و کارآمد صورت بگیرد، یعنى آدمها بتوانند خوب عمل کنند کار ایشان مؤثر و مفید باشد نظام اجتماعى مفید باشد، ولى یکباره مىبینیم محصولش آشفتگى اجتماعى مىشود. محصولش مثلاً نفى ارزشها و نفى مقولاتى به نام خانواده، اخلاق، ادب و معارف مىشود آدمها در جامعه سرمایهدارى، آدمهایى مکانیکىاند یعنى پدیدهها و عناصر مکانیکىاى هستند که فقط براساس وظایف و مشاغلشان تعریف مىشوند نه بر اساس عواطف و احساسات و ارزشها، تمایلات و علاقهشان.
من در اینجا کوشش کردم بگونهاى مختصر تعریف عقلانیت و تفاوت آن را با عقلگرایى توضیح دهم. بر مبناى جامعه شناختىاى که از عقلانیت ارائه دادم بحث عقل نظرى به معناى عقلانیت طبیعتا در اینجا مطرح نیست، یعنى هیچ کسى این ادعا را نمىکند که مراد از عقلانیت، آن عقل نظرى است. ولى بعضىها در این ادبیات اجتماعى جامعه خودمان که نگاه کنیم.
یعنى در مطبوعات مىبینید که اینها را از یکدیگر تمیز نمىدهند وقتى مىگویند عقلگرایى، فکر مىکنند از عقلانیت بحث مىکنند؟!
یا آنهایى که از مبانى عقلانى توسعه سخن مىگویند و معتقدند بایستى توسعه عقلانى بشود یا مبانى عقلانى پیدا کند وقتى به سخنان آنها توجه شود ملاحظه مىکنید که باز هم بحث عقلگرایى را مطرح مىکنند و تصور مىکنند در حال سخن گفتن از عقلانیت هستند؟!
قبسات : یک نگرشى در مورد عقلانیت وجود دارد که بعضى نیز در جامعه ما خیلى هم بر آن تأکید مىکنند و این نوع تفکر بنحوى در آراء ماکس وبر هم قابل ملاحظه است؛ مىگویند شما بیایید دینتان را عقلانى کنید، اقتصادتان را عقلانى کنید، سیاستتان را عقلانى کنید و هکذا، بنظر شما آیا اصلاً نفس این سؤال، سؤال صحیحى است که ما اینطور مطرحش کنیم که عقلانى کردن دین، عقلانى کردن سیاست، عقلانى کردن ... یا خیر این پرسش کلاً یا در بعضى موارد و مصادیق آن (مثل دین اسلام) غلط است؟ اگر این سؤال کلاً یا جزأً سؤال صحیحى است به چه معنایى ما مىتوانیم صحت آن را توضیح بدهیم پس اوّلاً به چه معنایى این سؤال، سؤال درستى است و ثانیا در صورت درستى سؤال در بعضى یا تمام مواردش جوابش چیست؟ یعنى عقلانى شدن دین اسلام به چه است؟
عقلانى شدن سیاست به چه است و همچنین موارد دیگر (راجع به این مسئله مىخواستم مقدارى توضیح بفرمایید)
دکتر لاریجانى : این البته یک حرف تبلیغاتى است و به نظر من خیلى عوامانه است. این را کسانى که ژست روشنفکرى مىگیرند بدون این که مفهوم آن را استشمام کرده باشند مطرح مىکنند و معناى دقیقى به هیچ وجه ندارد و معناى تبلیغاتى دارد. یعنى گویى که اعتقادات دینى مبناى محکمى ندارد. پس شما بیایید و این مسائل را در کنار عقل به معناى محدود بگذارید و فرض کنید، و با فیزیک، با شیمى با اینها قابل توجیه است، این اصطلاح درستى نیست امّا شاید آنچه که من راجع به عقلانیت توضیح دادم بتوان گفت که اصطلاح دقیقى در کاوشهاى نظرى در باب جامعه و سیاست و فرد است. البته در آثار حکماى ما در رابطه با ارتباط بین عقل و دین همیشه بحث شده و در آنجا صحبت از روش عقلى است به عنوان روشى که ما را به صدق قضایا مىبرد مثلاً اگر ما ایمان بیاوریم طبق مبانى محکم که رسول اکرم (ص) نبىّ صادق است طبیعى است هر نکتهاى که ایشان مىفرمایند براى ما از لحاظ درستى مبناى محکمى دارد، یعنى من مىتوانم به آن سخن از لحاظ عقلایى کاملاً اعتماد کنم که مبنایش کاملاً محکم است. اما همین مبناى محکم ممکن است با روش عقلى که اصطلاحا فلاسفه به کار مىبرند اثبات نشده باشد. ولى روش عقلى یک روش خاصى در استنباط قضایا است که حالا محل بحث ما نیست.
بنابراین بین عقلایى بودن دین به معناى عرفى و این که احکام دین از طریق روش صرف عقلى اثبات مىشود تفاوت دارد. دین اسلام از این نظر داراى احکامى است که چه در فروع چه در اصول کاملاً عقلایى است. حتى در احکام فرعیه نردبان عقلایى دارد یعنى شما نهایتا از بیان شارع و شارعى که صدق و عصمتش را قبلاً با برهان ثابت کردهاید یک معنى و حکم را استنباط مىکنید.
بنابراین مىخواهم بگویم در فروع هم عقلایى است
قبسات : عقلایى یعنى به همان معنا که ما را به سعادت مقصود نزدیک مىکند؟
دکتر لاریجانى : بله نزدیک مىکند، مىتوان در احکام فرعى کاملاً به عقل سلیم اقتدا کرد. امّا این اقتدا ممکن است برهان عقلى به معناى فلسفى نداشته باشد خوب خیلى از کارهاى ما ندارد ولى کاملاً عقلایى است به نظرم این که مىگویند سیاستتان را عقلانى کنید اقتصادتان را عقلانى کنید این را اگر خیلى دلسوزانه بگیریم مقصودشان این است که دقیق باشید تا کارهایتان بهتر بشود.
قبسات : جناب آقاى غفارى لطفا شما نظر خود را درباره مفهوم عقلانىشدن دین، سیاست، هنر، اقتصاد و... بفرمایید.
دکتر غفارى : من در واقع در ادامه بحث گذشته مطالبى را عرض مىکنم تا به جواب سؤال شما برسیم دقیقا بنده سعى کردم که از ابتداى امر ماحصل قضیه را در طرح کلى که عرض شد بیان کنم. و حالا هم در همان سمت و حوزه این مسئله را ادامه مىدهم. ببینید یک وقتى هست ما اصلاً به فرهنگ و تمدن جدید هم کار نداریم و راجع به عقل و نسبت بشر با عقل یا نسبت یک دین یا یک فرهنگ مثلاً اسلام با عقل بحث مىکنیم و عقل هم در اینجا مقصود همان قوه مدرک و مفیض کلیات است که باعث شناخت کلى بشر است و البته در فلسفه معناى عمیقتر از این هم دارد یعنى در بین همه اشیاء آن جنبه متعالى وجود بشر را جنبه عقلانى مىگویند که در افلاطون همین معنا مورد نظر است. ولى آن جنبه متعالى در محدوده ذهن و قوه شناسایى، عقل نامیده مىشود. که عقل در اینجا در مقابل حس، در مقابل خیال و در مقابل واهمه است. حالا بحث این است که پایه یک فرهنگ یا یک فکرى چه نسبتى با تفکر عقلى دارد، مثلاً اسلام تا چه میزان عقلگراست یعنى به قوه شناخت نظرى ما اجازه مىدهد که در مسائل بطور مستقلّ وارد بشویم و چون و چرا کنیم. حالا این را شما در فارسى با چه اصطلاحى بیان مىکنید چون در این اصطلاحات چیزى نخوابیده حالا من نمىدانم شما مىخواهید به این بگویید عقلگرایى، عقلانیت، آن دیگر بستگى به سلیقهاى است که ما در اصطلاح سازى به کار مىبریم و این بحثهاى لفظى مسئله، خیلى اهمیت و مدخلیتى در مباحث محتوایى ندارد و ما به این عقلگرایى مىگوییم، عقلگرایى در فرهنگ اسلام سابقه خیلى خیلى روشن و داستان پرماجرایى دارد. یعنى شما در فرهنگ اسلام که نگاه کنید اصلاً بیشترین تمایز شیعه با اهل سنت با جریانات اهل سنت همین عقلگرایى تفکّر شیعه است، یعنى تفکر شیعى نه در یکى دو جهت، بلکه به تمام معناى کلمه، تفکر معقول و عقلگرا است. در همه موارد از نگاه به معارف گرفته تا حتى بحث فقهى که موضوع بحث کاملاً با جنبههاى فروعات زندگى بشر سر و کار دارد باز هم مىبینید که عقل جزء منابع اجتهادى ماست. و همین است که شیعه اصلاً با این مشخصات در تاریخ شناخته شده است. خود اسلام به عنوان یک دین نسبت به ادیان دیگر و نسبت به سایر فرهنگهاى دیگر این گونه است و شیعه به عنوان یک مکتب در داخل فرهنگ اسلامى اینگونه است، بنده این را قاطعانه عرض مىکنم هیچ دینى و هیچ جریان فرهنگى به اندازه اسلام به تدبّر و تفکر و به استقلال در تفکر اهمیت نداده، یعنى شما فقط این واژه تفکّر و تدبّر و عقل را در قرآن کریم بخواهید در نظر بگیرید و آن را با واژههاى معادل آن در سایر ادیان مقایسه کنید، خواهید دید که حجم و بار این معناى تعقلى در اسلام نسبت به تمامى ادیان و فرهنگهاى دیگر برترى دارد، یعنى در اصل آن تعبد بشر و در اصل اینکه انسان خدا را بخواهد بپذیرد و حتّى در اینکه دین را بخواهد بپذیرد، مرتب سیاق کلام الهى این است که «قل افلا تتفکرون، افلا یتدبرون، افلا تعقلون» و در مهمترین مسائل اعتقادى مىگوید: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین» یعنى این که اصلاً ترجیعبند این کتاب الهى در تخاطبش با مردم دعوت به استفاده از قوه عقلانى بشر است و این افتخارى است براى ما و در فرهنگ شیعه هم همینطور است و احیانا اگر عقل را به معانى دیگرى مىبینید و نه اینکه فقط عقل به معناى العقل ماعبد به الرحمن بلکه با تعابیر و معانى گوناگون دیگر از آن یاد شده است، مانند «العقل حفظ التجارب» و یا «التودّد نصف العقل» و یا «العقل رسول الحق» که همه از امیرالمؤمنین علیهالسلام است و یا در روایتى از پیامبر اکرم(ص) است که «لکلّ شىء آلة و عُدة و آلة المؤمن وعُدَّتُهُ العقل... و لکل شىء غایة و غایةُ العبادة العقل... و لکل خراب عمارة و عمارة الاخرة العقل».
ولى اینها همه لوازم همان عقل نظرى است، یعنى یک معناى حقیقى را به لحاظ همان لوازمش در نظر مىگیرند و توصیف مىکنند یعنى فرض مىکنیم اگر کسى واقعا به مقتضاى عقل عمل بکند اقتضاى عقل این است که انسان عاقل دور از نفس و دور از وساوس نفسانى باشد و این است که عبودیت خداوند را براى انسان پیش مىآورد و اینها همه معانى مختلف همین عقل است که توصیف شد، یعنى گاهى مسئله مربوط به کارهاى زندگى و انتخابهاى آدمى است، مىگویند عقل یعنى آنکه انسان در زندگىاش چگونه عمل بکند انّما یدرک الخیر کلّه بالعقل و یا وقتى گفته مىشود «آبادانى آخرت عقل است» یعنى مقتضاى زندگى عاقلانه، آبادانى آخرت است نه اینکه قوه عقلانى یعنى آبادانى آخرت، بلکه یعنى لوازم عاقل بودن این است که آدمى اینگونه باشد. این وجهه عقل گرایى در فرهنگ اسلامى که بدون تردید قابل تأمل و توجه جدّى است، دوست و دشمن آن را قبول دارند. پیامبر ما مىفرماید «لا دین لمن لا عقل له (تحفالعقول) و در مورد شیعه که حتى در نظر مخالفین، و در نظر مستشرقین و حتى در نظر اهل سنت همه متّفقند در این که فلسفه در شیعه رواج پیدا کرده یعنى بزرگترین فلاسفه ما شیعه بودند. ابنسینا، فارابى، خواجه نصیر، ملاصدرا، میرداماد، شیخ اشراق. حالا اینها اگر شیعه دوازده امامى هم نبودهاند قطعا در زمره به اصطلاح اهل تشیع بودند حالا یا شش امامى بودند یا هفت امامى بودند ولى مسلما شیعه بودند یعنى آثارى که از آنها مانده دلالت بر شیعه بودن آنها دارد. پس اگر یک وقت ما بخواهیم بگوییم که عقلگرایى یعنى نسبت یک فرهنگ با قوه نظرى عقل چه طور است بنده به صراحت عرض مىکنم و کاملاً روشن است که هیچ دینى به اندازه اسلام و در اسلام هیچ مذهبى به اندازه تشیع عقلگرا نیست یعنى ما در تمام مطالب مىبینیم که فرهنگ دینى ما برخورد کاملاً مستدل را توصیه کرده است و در هیچ موردى نیست که انسان عقل را زیر پایش بگذارد براى افرادى که خیلى اهل این معانى نیستند گاهى اوقات مطالبى را در کلمات علماء و حکما ملاحظه مىکنند که گویى تضادى بین عقل و عشق در فرهنگ دینى ما وجود دارد و گویى بین این دو مخاصمه و دعوایى وجود دارد. این دعوا نیست این اختلاف مراتب و مراحل است عقل یک محدوده دارد عشق یک محدوده دارد آن کسانى که صحبت از عقل مىکنند. آن کسانى که اهل تعقل هستند همانها وقتى به وادى شهود و حضور مىرسند، مىبینند که خوب این کار عقل نیست آنجا پاى استدلال چوبین مىشود یک نماى کلّى و مفهومى را از یک عالم به دست ما مىدهد، ولى ما را به حاقّ واقع نمىرساند. این است که حافظ مىگوید:
ما را زمنع عقل مترسان و مىبیار |
که این شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست |
دین مىگوید آقا، در وادى محبت، در طریق رسیدن به حقیقت، عقل اصلاً هیچ کاره است هیچ سمتى ندارد که شما حالا ما را از عقل مىترسانید اینجا جاى شهود و جاى اشراق است، یعنى این تضاد ظاهرى در واقع راجع به دو مرتبه از سیر وجودى انسان است. انسان براى دریافتن مراتب بالاتر باید از این مرتبه وسط بگذرد. در افلاطون هم همینطور است افلاطون هم درک حقایق را متناظر مىداند با سیر وجودى بشر، یعنى بشر هر چقدر که سیر وجودى پیدا بکند ادراک معانى مىکند این تمثیل غار افلاطون همین است تمثیل خطش نیز همین است یعنى هر چقدر که بشر از نظر وجودى سیر کند یعنى سیر دیالکتیکى و سیر به سمت نور و حقیقت وجود پیدا کند به همان اندازه افق دیدش و افق معرفتش نزدیکتر و فراختر مىشود، و بدون آن اصلاً معرفت حاصل نمىشود، این سخن به معناى این نیست که اینها عقل را تخطئه مىکردند. عقل در جاى خودش براى همه این حکیمان و براى همه این دانایان معتبر و محترم بود ملاصدرا که بزرگترین فیلسوف دوران معاصر است مىبینید در اول کتاب اسفار از پرداختن به فلسفه استغفار مىکند اینجا یک تضادى در ظاهر دیده مىشود یعنى در یک اثر که بزرگترین دایرةالمعارف فلسفى است مؤلّف آن از فلسفه استغفار مىکند. این استغفار از حکمت بحثى است یعنى از اینکه رسیدن به حقیقت را فقط در گرو بحث مفهومى و بحث خشک استدلالى ببیند، استغفار مىکند، براى رسیدن به حقیقت باید با پاى اشراق و با قدم مجاهده نفسانى انسان به حق برسد. ولى البته چون این حق که انسان به آن رسیده شخصى است و کلیت نمىتواند داشته باشد در ارائه آن باید به وسیله استدلال ارائه شود یعنى در مقام اثبات و بیان براى دیگران اگر استدلال نباشد با شهود و وجدان شخصى نمىشود حقیقت را به دیگران انتقال داد،
دکتر مددپور: عقلانیت روش عقلىکردن عالم در جهت تجدد نفسانى است... نفسانیت مضمون عقلانیت جدید است و با عقلانیت اسلام فرق مىکند.
بنابراین حکمت متعالیه معنایش هماهنگى عقل و عشق است. پس اسلام و شیعه عقلگراترین ادیان و فرهنگها بشمار مىروند. در مقابل مثلاً فرهنگ مسیحى که از همان ابتدا در چنبره تناقض قرار گرفته است. یعنى شما مسیحیت را همینکه بخواهى متوجه شوى اولش تثلیت نامنقسم است بعد از تثلیت گناه اولیه است بعد از او تبدیل نان و شراب به خون و دم الهى در انسان است. و نیز فدیه واقع شدن حضرت مسیح است. و کلیددارى کلیسا براى بهشت و... اینها مطلقا با عقل قابل توجیه نیست، یعنى این چیزى نیست که ما بگوییم چون سن اگوستین، سنتوماس و آکوئیناس یعنى بزرگترین آباء کلیسا در صدر کتابهایشان گفتهاند: باید ایمان آورد تا بعد فهمید پس ما اول باید به این مطلب مسیحیت ایمان بیاوریم تا بعد آنها را بفهمیم. در اینجا رابطه درست برعکس آن چیزى است که در اسلام مىبینیم یعنى آنها مىگویند در مسیحیت شما باید مؤمن شوید بعد سعى کنید بفهمید در داخل محدوده مسیحیت چیست؟ در اینجا یک تضاد ذاتى بین عقلگرایى و مسیحیت وجود دارد یعنى یک مسیحى مؤمن خود به خود باید از اصالت تعقل دست بردارد. ثمره این حرف هم این است که امروز در غرب اصلاً از قبیل آنچه که در فرهنگ ما در رابطه میان عقل و عشق و تحقق آنها در محلّ و شخص واحد رخ داده در آنجا جزو امور پارادوکسیکال است و در فرهنگ ما چنین نیست. در فرهنگ ما الان جزو اصول اولیه حکمت متعالیه این است که کسى حکیم هست که هم اهل عرفان و تهذیب نفس است و هم اهل حکمت و بحث، اصلاً حکیم یعنى این. این نه تنها در حکمت ملاصدرا در نزد شیخ اشراق هم همین طور بود. شیخ اشراق امثال با یزید را حکیم مىداند. مىگوید حکیم اصلاً یعنى اینها شیخ اشراق، ملاصدرا، حاج ملاهادى، علامه طباطبایى اینها همه حکیمند. حکیم کسى است که با قدم مجاهدت و طلب راه رفته، مطالب را به عین شهود یافته و بعد استدلال مىکند.
حالا اگر کسى در غرب بخواهد اینگونه صحبت کند و جمع بین عقل و دل کند این تفکر اصلاً در آنجا یک امر عجیب و غریب شاخدارى است، یعنى شما امروز در غرب بگویید عارف فیلسوف، مىگویند بین دل با عقل تضاد است چطور مىشود یکنفر هم اهل شهود و ذوق عرفانى باشد و هم اهل فلسفه باشد. یعنى جمع این دو جمع بین دو امر متناقض خواهد بود. این ناشى از همان تعبیر مسیحى است یعنى حیطه ایمان را گذاشتهاند براى نفى عقل یعنى عقل با ایمان تضاد دارد. در حکمت ما اینطور نیست، ولى این قسمت یک مقدمه بود براى اینکه عرض بکنم، همان گونه که ابتداى سخن عرض شد این مطلب غیر از مفهوم عقلانیت است. البته در کاربرد اصطلاحات خیلى بحثى ندارم. عقلانیت توصیفى است براى جامعه مدرن ما و در حال حاضر هم کاربرد آن بیشتر جنبه جامعه شناسى پیدا کرده ولى اساس این جنبه در خصوصیتى است که در سه چهار قرن اخیر در فرهنگ غرب به تدریج حاصل شده است یعنى فرهنگ غرب از فرانسیس بیکن که حرکت کرد به صراحت اعلام کردند ایهاالناس، دین، ما را بدبخت کرده ما دین را اگر کنار بگذاریم و اگر بخواهیم خودمان هم امور را با عقل تحلیل بکنیم به تمام مظاهر توسعه و رفاه و نیکبختى مىرسیم، ولى هر وقت که تعلیل و تحلیل دینى بکنیم، در عقبماندگى، فقر و جنگ و جهالت هستیم این مطلب را بیکن در مقالات به صراحت اعلامکرده است، یعنى از آن وقت جهتگیرى غرب به سمت این مسأله رفته و دیگران هم دائما آن را تأکید و تقویت کردند، دکارت آمد با آن کوجیتوى خودش هر چه بیشتر بر روى اصالت انسان به عنوان معیار حق و باطل تأکید کرد، و همینطور تا دوره امروز رسید. البته این به آن معنا نیست که همه این فلاسفه و اندیشمندان ملحد و خدانشناس بودهاند، بلکه غالبا مسئله آنها نسبت به دین یک وضع شخصى و فردى بود. و در رویکرد به عالم و تفسیر جهان و تبیین غایات عملى و نظرى انسان نقشى براى دین و تفکر الهى قائل نبودند، و میان تفکر الهى و تفکر عقلانى راجع به جهان تضادى مىدیدند که لاجرم براى سعادت و رفاه بشر کنارگذاشتن تفکر دینى و استناد و اعتماد یکسره به عقل بشر را راه نجات و خروج از بنبست یافتند. شاید اگر به جاى مسیحیت دین متفکران غربى اسلام بود، اصلاً تاریخ غرب این که هست نمىشد یعنى اگر به جاى مسیحیتى که به طور ذاتى تضاد با عقل دارد اگر ما اسلام را داشتیم که یک ائتلافى با عقل دارد و به طور نهادى عقل را مؤید ایمان مىداند و نه متضاد با او تاریخ غرب، اینگونه که الان است، نبود. شما بعنوان مثال ببینید تحت عنوان عقل و جهل در متون اسلامى الىماشاءالله مطلب داریم آن مقدارى که به عقل و علم در روایات ما پرداخته شده، یک کتاب است. اگر به فارسى بخواهید مطالعه کنید به عنوان نمونه قطبالدین رازى در ابتداى کتاب معروف و جامع خود به نام «درّةالتاج» فقط آن مقدارى که درباره علم و عقل و فضیلت آن نقل روایات و دلایل مختلف کرده حدود 50 ـ 40 صفحه مىشود. در کتب روایى ما ابواب خاصى به «عقل» و فضیلت آن اختصاص داده شده است.
خوب اگر یک چنین دیانتى به جاى مسیحیت بود شاید اساسا این تاریخ این مسیر را طى نمىکرد ولى نه تنها تاریخ چنین نبوده بلکه قضایاى دیگرى هم در مسیحیت بوده یعنى اصولاً سلطه دینى عوارضى هم براى خودش دارد این یک واقعیتى است. یعنى حکومت وقتى رنگ ایدئولوژى گرفت خود به خود یک مختصاتى هم پیدا مىکند فقط این نیست که یک بحث فلسفى نظرى در کار باشد همه اینها دست به دست هم داده موجب اعراض و جدایى متفکران غربى از دین شده که از سده شانزدهم میلادى به بعد بتدریج خودش را نشان داده است. این اعراض که دلیل عمده و اصلىاش به اعتقاد بنده تضاد ذاتى است که در مسیحیت بین عقل و ایمان بود وقتى که اینها از ایمان اعراض کردند خود به خود گفتند آن جنبه متضادش (یعنى عقل) را مىگیریم و غیر آن را کنار مىگذاریم الان برچسب و عنوان فرهنگ غرب با همه عرض عریضى که دارد، یعنى ما غرب که مىگوییم تمام اروپا تا آمریکا را دربرمىگیرد همه اینها خصوصیات مشترکشان اعراض از دین است و خود به خود اعراض از دین مساوى با بروز نفسانیت است همین که مىگویند اومانیسم یعنى اصالت بشر و اصالت انسان یعنى اصالت انسان بدون معبود، و بدون خالق یعنى اصالت شخصیت مستقل انسان در برابر تمام وجود، یعنى اصالت نفس و نفسانیات این وجهه نفى دین که در عقلانیت لحاظ شده است، الان خصوصیتى شده که مترادف با پیشرفت و تکنولوژى در جوامع بشرى شده است. حالا از اینجاست که مبارزه جدیدى حاصل شده است. ببینید ما یک چیزى در دنیا داریم به نام توسعه اجتماعى و پیشرفت تکنیکى، باید ببینیم این براى بشر مطلوب است یا نه؟ بشر به طور ابتدایى حیوان است، حیوان یعنى حى و زنده است و مىخواهد رشد و نمو کند. از پیشرفت و توسعه مادى خوشش مىآید. از رفاه خوشش مىآید این موضوع مطلوب اولیه همه است و ما الان داریم از این توسعه فنى استفاده مىکنیم. ما الان در پرتو توسعه تکنیکى غرب است که بدین گونه
دکتر آزاد: عقلگرایى مقولهاى است که بیشتر در بحث فلسفى مورد توجه است و عقلانیت مقولهاى است جامعهشناختى که در علوم اجتماعى مورد توجه است.
نشستهایم و صحبت مىکنیم. این گونه مذاکرات و میزگردها همه در پرتو مظاهر تکنیکى غرب است از ضبط صوتى که ضبط مىکند تا آن مجلهاى که چاپ مىشود پس ما در ذیل تمدن غربى زندگى مىکنیم ولى این پیشرفت و توسعه که الان به نظر مطلوب مىآید غرب اینها را بطور دربست و یکجا مىفروشد و مىگوید اگر این توسعه را مىخواهید باید ببینید چه چیزهایى با وى قرین است یعنى توسعه چه عوارض ذاتى دارد. اگر شما هم توسعه مىخواهید باید اینها را هم داشته باشید. مىگویند این توسعه با دموکراسى توأم است یعنى توسعه اجتماعى باید دموکراسى اجتماعى به همراه داشته باشد و قدرت به نحو دموکراتیک تقسیم شود. خود دموکراسى مبتنى بر عقلانیت است عقلانیت یعنى اعراض از دین، یعنى شما هیچ پیش فرض نداشته باشید، اگر وارد صحنه تحلیل سیاسى مىشوید نباید هیچ پیشفرض فکرى و عقیدتى داشته باشید. تعصب و
غیرت و حمیّت ایدئولوژیک براى خودت از جایى نیاور، هیچ پیش فرضى مجاز نیست به جز رفاه بشر، به جز هر چه بیشتر انباشته کردن ثروت، به جز هر چه راحت شدن، این مسئله بخصوص براى جامعه و فرهنگ بعد از انقلاب ما بیشتر از سایر نقاط مطرح مىشود. زیرا در واقع خود انقلاب ما یعنى چنگ و دندان به دنیا نشان دادن، نه چنگ و دندان فیزیکى، چنگ و دندان فرهنگى به دنیا نشان دادن، این اعلام موجودیت، یک فرهنگ جدید در جهان شد، که در قبال فرهنگ غرب موضع گرفت و خود به خود آن طرف هم همان کار را کرد و این وضع، طبیعى است. این مقابله چه به صورت طبیعى، چه به صورت توطئه و چه به صورت تمهیدى، به هر شکل که باشد یکى از چیزهایى که در اذهان عمومى پیش مىآید و در مجلات هم بیشتر کسانى که مباحثشان جنبه جامعه شناسى دارد در بحثهاى خود مىگویند توسعه این پارامترها را دربردارد اگر توسعه مىخواهید باید این گونه بشوید، بعد شما مىبینید یکى از ابزار توسعه مثلاً بىدینى است پس یکى از ابزار توسعه اجتماعى این است که انسان هیچ ضابطه و ارزش مطلقى در جامعه نداشته باشد. آزادى و دموکراسى را هم به این معنا تفسیر مىکنند که فقط در غرب وجود دارد. که بنده اساسا با این معنا موافق نیستم. یعنى اینطور نیست که آزادى و دموکراسى یک چیزى باشد که در فرهنگ غرب است. همان دموکراسى مىتواند باشد بدون اینکه عدم محدودیت در واقع از لوازم ذاتى آن باشد، ولى امروز اینطور مىگویند و حتى این مسئله در خود غرب نیز به صورت یک تز تبلیغاتى بیان مىشود والاّ با واقعیات تاریخى تطبیق ندارد. یعنى حتى همان آزادى و دموکراسى به معناى غربى آن نیز واقعا اینطور نبوده که بعنوان یک لازمه و ضرورت لاینفک براى توسعه و ترقى تکنیکى بشر باشد، این تاریخ غرب و اروپا شهادت مىدهد که عمده پیشرفتهاى تکنیکى بشر در زمان حکومت پادشاهان مستبد در فرانسه، آلمان، انگلیس، ایتالیا و جاهاى دیگر بوده است، یعنى تاریخ شروع پیشرفتهاى تکنیکى بشر با تاریخ شروع دموکراسى در جهان معاصر انطباق کلّى ندارد.
اگر عقلانیت یعنى آن وجهه عمومى و آن عنوان انتزاعى که در تمدن و فرهنگ فعلى غربى است. این عقلانیت ربطى به عقلگرایى ندارد. یعنى ربطى به اینکه یک فرهنگ در نهاد خودش منطقى است ندارد. البته یک ریشهها و سابقههایى داشته است و همان طور که عرض کردم اوّلاً مسیحیت در ذات خود یک دین منطقى نبوده و وقتى هم که خواستند از دین اعراض کنند مثلاً یک حالت ضد منطق در دین دیدند لذا اسم این آزادى بشر و نفسانیات را در فضاى جدید عقلانیت گذاشتهاند. ولى صرفنظر از این ریشهها، داشتن یا نداشتن منطق عقلى در یک نظام فکرى ربطى به عقلانیت به معنى جدید ندارد، یعنى اینطور نیست که دیگران هر کارى کردند که ضد الگوى غرب باشد ضد عقل کار کرده است. یعنى ما هم براى خودمان منطق داریم. ما هم براى کار خودمان استدلال و دلیل و منطق داریم و هیچ کارى را روى تعبد
به معنى اینکه بگوییم ما نمىفهمیم، عمل نمىکنیم. بله آن چیزى که آنها مىپسندند در بسیارى از موارد ما نمىپسندیم.
بنابراین من در تبیین این دو وجهه، بحث این تمایزى را که ابتدا اشاره کردم الان به تفصیل بیشتر عرض کردم اینها خصوصیات فرهنگ غرب است و حالا ما باید ریز بشویم و موردى درباره آنها سخن بگوییم، فرض کنیم شما در مورد دموکراسى یا در نحوه اداره حکومت مذهبى اشکال دارید، باید ببینیم این حکومت مذهبى که ما با این شکل اداره مىکنیم چقدر با اصول عقلى به معناى منطقى سازگار است و چقدر نیست این یک بحث است که از نظر سازگارى با عقل و منطق عمومى بشر مطرح مىشود. ولى چقدر با آن معیار توسعه در غرب سازگار است، و اگر نیست غیر عقلى است، این هیچ دلیلى ندارد. این یک پیشفرضى است که اوّلاً مقدّمه صغراى آن یعنى تلازم لاینفک میان توسعه اقتصادى و اجتماعى با آنچه مبانى عقلانیت جدید شمرده مىشود، یعنى آزادى لیبرالیستى و نفى هرگونه پیشفرض اعتقادى در جامعه و سیاست و... جاى اشکال است و حرف است. ثانیا مقدّمه کبراى آن مورد تأمّل و اشکال است. یعنى توسعه اقتصادى و تکنیکى و اجتماعى را غایت قصوى و کعبه آمال بشر جدید قلمداد کردن و سعادت جوامع را با توسعه یافتگى آنها قرین و عجین دانستن محل اشکال است. باید دید بر چه مبنایى این توسعه را اصل گرفتهاند. ما شاید اگر این مقدار توسعه داشته باشیم اصلاً ضرر داشته باشد. یعنى شاید اینطور باشد که توسعه بىحد و حصر یک امرى باشد که در شدت یافتن خودش ضدارزش شود. بشر کار و رفاه مادى را مىخواهد براى اینکه مجموعا سعادتمند باشد اگر این سرعت تکنیک یک طورى شد که ضد ارزش شد یعنى سعادت را متزلزل کرد در اینجا دیگر مطلوب و مفید نیست. امروز سعى مىکنند عقلانیت به همان معنى نفى دین را با حداکثر سرعت به ما غالب کنند و این اصل موضوعى است که قابل پذیرش نیست. یعنى اگر چه به دست آوردن توانایىهاى تکنیکى و پیشرفتهاى فنى در جهت رفاه مادى بشر مؤثر است، و بشر نیز بالطبع طالب رفاه مادى است و آسایش و آرامش در زندگى مادى بخشى از سعادت او را تشکیل مىدهد ولى به هیچوجه معادل با سعادت و یا تمام سعادت آدمى نیست چه بسا انسانهایى که در سادهترین محیطهاى مادى و با کمترین امکانات رفاهى، بالاترین درجه سعادت انسانى را داشتهاند آیا پیامبراکرم (ص) و ائمه معصومین ما چون داراى برق و گاز و اتومبیل و پیتزا و کولر گازى نبودهاند از ما انسانهاى مفلوک کنونى که تمام همّ و غمّمان به دست آوردن یک آپارتمان و یک اتومبیل و مسافرت در تعطیلات است کمتر سعادتمند بودهاند و یا سقراط و افلاطون و ارسطو از ویتگنشتاین و راسل و... کمتر به سعادت انسانى نایل شده بودند یا مسلمین صدر اسلام به دلیل توسعه نیافتگى اقتصادى و بىبهرهگى از فنآورى نوین کمتر زندگى سعادتمندانه داشتهاند! ـ حاشا و کلاّ البته این سخنان به این معنا نباید تلقّى شود که اینجانب و امثال
اینجانب دعوت به اعراض از دستآوردهاى تکنیکى و زندگى توسعه یافته مدرن مىکنیم. بلکه این دعوت به تأمّل در این معناست که سعادت بشرى مساوق و مساوى توسعه یافتگى بىحدّ و مرز نیست. و بالاتر اینکه قدر مسلّم شدت توسعه یافتگى و رفاه و وابستگى بى چون و چرا به تکنولوژى در پارهاى موارد بطور جدّى مولّد معیارهایى مغایر با یک زندگى سعادتمندانه انسانى و الهى است. و متفکران صاحب درایت باید در جوامعى که پاىبند به مبانى ارزشى الهىاند،. چارچوبها و حدود برنامه ریزى توسعه اجتماعى را تعیین کنند.
قبسات : جناب آقاى مددپور، با اینکه تا اینجا در بعضى از زوایا و معانى عقلانیت صحبت شد ولى به تناسب تعریفى که از عقلانیت مىکنیم گویى سؤالات بعدى هم بنابر آن تعاریفى که از عقلانیت مىشود اگر بخواهند پاسخ بیابند، پاسخها و معانى خاص خود را پیدا مىکنند یعنى اگر شما فرمودید که عقلانیت فىالمثل به معناى اصالت نفسانیت است در اینجا اگر گفتیم آیا دین و سیاست و هنر و حکومت مىشود عقلانى بشود یا نه؟ بنابر اینکه عقلانیت به اصالت نفسانیت تأویل شود، عقلانى شدن دین و سیاست و هنر و حکومت و اقتصاد و... یعنى تأویل این امور به اصالت نفسانیت؟! در حالى که مراد کسانى که در صدد عقلانى کردن این امور هستند این مطلب نیست.
دکتر مددپور : بنده در توضیح مطالبى که قبلاً اشاره کرده بودم چند مطلب را یادداشت کردم، بنظر مىرسد حوزه بحث تقریبا روشن شده است. عرض کردم که عقل تعابیر مختلفى در ادوار تاریخى داشته است و اصالت با آن صورت انضمامى عقل است که تحقّق یافته است. از آنجا که بنده تعلّق خاطرى به هنر دارم باز از هنر مدد مىگیرم. در یکى از مصاحبههاى پیکاسو از او پرسش شد: هنر چه نسبتى با عفت دارد؟ او مىگوید: هنر و عفت با هم جمع نمىشوند، اصلاً عالم هنر عالم عفت نیست. ببینید پس اینجا مىشود به پیدایى «آرت» غربى اشاره کرد که حتّى با هنر امثال جوتو و هنرمندان عصر رنسانس فرق مىکند که از نظر دورى از دیانت پیشتر آمده است. اما در ذات یکى است چه هنر جوتو که ریشه در هنر میکل آنژ و داوینچى دارد و چه هنر پیکاسو که یکى از مدرنیستهاى غربى است، همگى یک تعریف واحد به هنر مىدهد و تفاوت در اعراض است. اگر از میکل آنژ مىپرسیدند که این برهنگى مجسمه داود چیست نمىگفت این بىعفتى است بلکه دعوى بیان حالت اثیرى انسان را مىکرد. هر چند این مجمسه در کلیسا قرار نگرفت و آن عنصر پنجم لطیف بهانهاى بیش نبود. زیبایى الهى عصر رنسانس فقط براى توجیه برهنگى آثار بود و نهایتا به سخن فاش پیکاسو انجامید. با توجه به این مقدمه عقلانیت جدید نیز یک مفهوم مشخص دارد، که آنچه از آن در ایران مطرح است بىتردید با رجوع به غربىشدن، معنى حقیقى خود را پیدا مىکند. اکنون عقلانیت ذیل غربىشدن و مدرنیته مطرح شده است. از جمله توسعه تکنولوژیک و دولوپمنت Development جدید در کنار عقلانیت مطرح شده است.
بسیارى مىآیند و فرضى را مىگذارند تحت عنوان «مذهب اصالت توسعه» و براساس این اصالت عدّهاى بحث و بررسى مىکنند و نوعى نظم عقلانى و بهرهورى و انباشت سرمایه و غیره را مطرح مىکنند و بعد عدّهاى تحت تأثیر وبر پیدا مىشوند و مىگویند اسلام مغایر با توسعه نیست مثل ماکسیمرودنسون در کتاب «اسلام و سرمایهدارى» بالاخره در همه ادیان اکنون بحث است که نه تنها پرتستانتیسم با سرمایهدارى و توسعه موافق است، بلکه ادیان یهودى و اسلام و آیینهاى هند و چین و غیره با توسعه موافقند. فقط موانعى اجتماعى وجود دارد که با رفع آنها توسعه خواهد آمد. حتّى مىشود عقلانیت و حسابگرى و نظم تکنیکى را بىنیاز از بیگانه از دل فرهنگهاى بومى بیرون کشید، که این جز همان
غربى کردن فرهنگ خودى نیست، و در واقع نوعى سازشکارى با غرب و مذهب اصالت توسعه و نظام تکنیک است. خود کلمه توسعه باز ترجمه لفظى است و ربطى به وسع معیشت و رشد معنوى اسلام ندارد. در حقیقت ما خیلى گرفتاریم بین الفاظى که هر یک اثر وضعى خاص دارند و معمولاً با معانى دینى آنها را یکى مىگیریم. در این عوالم است که براساس همان اصالت توسعه تعارضات آغاز مىشود. یک عدّه طرفدار توسعه و تقدم آن مىشوند، و عدهاى قائل به تأخر آن از دین و غیره و اما این که توسعه چه چیزى است، خودش اغلب مغفول مىماند. به هر حال جهان امروز توسعه را به معنى حضور در خانواده نظام تکنیک مىداند، و ما هر چه کنیم واقعیت چیز دیگرى است. این توسعه مبتنى است بر عقلانیت و عقلانیت هم اصالت عقل و عقلىکردن جهان (به معنى عقل نفسانى) است و این در مقابل دینى کردن و معنوى کردن جهان است. عقلانیت صرفا وسیله و آلتى در کنار نقل و وحى نیست که خود دین از آن بهرهگیرد.
اخیرا برخى مىگویند این عقل در برابر دین نیست در برابر نقل است. نه این عقل غربى در برابر دین است. مفهوم جدیدى از عقل در تاریخ جدید ظهور کرده است. نقل به معنى سنت و ترادیسیون لفظ عین دین تلقى شده پس مسئله اساسى که داریم این است که مفهوم غربى شدن ربطى به اسلام و مسیحیت و جهان دینى پیدا نمىکند و این حتى تصرّف در جوهر مدنیت و نظام تکنیکى غرب نیست.
پس عقلانیت جدید عین قبول مدرنیته و غرب است. راسیونالیته امر عامى در غرب است. همه فلسفههاى غرب حتى فلسفههاى ابرراسیونالیستى و خلاف عقل مانند فلسفه کیرکگور مبتنى بر این عقلانیت است. یعنى این عقلانیت یک چیزى است که در همه فلسفهها نفوذ کرده چه امپریسم باشد و چه مثلاً فیدئیسم پاسکال.
عقلانیت در غرب چیزى کلى است که در همه فلسفهها رسوخ پیدا کرده همه چیز بر مدار عقلانیت دائر است. غایت عقلانیت توسعه نظام تکنیک است. اکنون دو چیز در غرب و در این جهان در حال غربى شدن و در این دهکده جهانى، غایت هرگونه فعالیت انسانى است و آن یکى بسط دموکراسى است و دیگرى تکنیکى شدن است. دموکراسى یعنى دخالت بیشتر نفس و اهواء همگانى بشرى در امور عالم و نفسانى کردن عمیق جامعه. تکنیک نیز خود با این نفسانیت و اهواء هماهنگ است. نظام تکنیکى جمع این دو است. تکنولوژى و از اینجا نظام تکنیک امرى کلى است. ورود به جهان تکنولوژیک ورود به جهانى از ابزار ماشینى نیست. بلکه ورود به یک کلیتى است که فرهنگ تکنولوژیک مظهر آن است. هایدگر در آثارى چون «پرسش در باب تکنولوژى» به این معنى توجه کرده است. از اینجاست که هایدگر تکنولوژى را به مثابه نحوى انکشاف حقیقت مقدم بر علم مىداند که فرع بر این انکشاف و حضور و شهود است. بعضىها از این مطلب اظهار شگفتى مىکنند، امّا تکنولوژى در اینجا مجموعهاى از ابزار نیست و توسعه تکنولوژیک ورود ماشین آلات صنعتى نیست. اگر تکنولوژى را به معنى حضور و شهود لفظ تلقى کنیم این تقدّم دیگر، امر غیرمنطقى و بىربط و ناموجهى نمىتواند باشد.
وقتى با یک جهانى رو به رو مىشویم، در این جهان حضور پیدا مىکنیم. در واقع انسان همواره حضورى در جهان در برابر حق دارد، او در برابر وجود حضور دارد و مورد خطاب قرار مىگیرد. انسان همواره مورد خطاب حق و حقیقت قرار مىگیرد این خطاب گاهى به صورت وحى است و گاه به صورت الهام. الهام و حضور الهامى یا به فجور است و یا به تقوى. و نفس و ماسویها فالهمها فجورها و تقویها. خداوند به ما همواره به فجور یا تقوى الهام مىکند و ما اهل الهامیم و مورد مخاطبه قرار مىگیریم و به فتواى باطن عمل مىکنیم. به تبع این نسبت مظهر جمال و جلال او قرار مىگیریم و مظهر لطف و قهر او مىشویم.
پس ما حضورى داریم و با این حضور است که در جهان زندگى مىکنیم. این حضور است که در بحث آقاى دکتر غفارى نیز مورد توجه قرار گرفت. فلاسفه هم نهایتا به عشق و الهام توجه مىکنند. در آثار فلاسفه منجمله ابن سینا در شفا نیز سخن از تزکیه است یعنى باید مفاهیم در دل و جان به مرتبه حضور و شهود برسند. به همین دلیل بنده معتقدم عقل تعلّق به عالم وسطى دارد. بدین معنى باور و تعبّد مقدمه دین است. در میانه وسطى مفهومى شدن دین و استدلالى شدن دین است که در حوزه عقل قرار مىگیرد. و باز وقتى از عقل مىگذریم به دل و ذات وحى مىرسیم. اول ظاهر وحى است با بارقهاى از باطن آن. (ظاهر غالب است در عامه مردم) دوم عقل است و تفسیر و تأویل مفهومى وحى و سوم باطن وحى است توأم با ظاهر آن. یعنى آن چیزى که در عالم دین و اسلام بر عقل احاطه دارد، وحى است. حالا در مسیحیت یک مشکلاتى وجود داشته مثل همین تثلیث و تجسّد که تعبد وجه غالبتر است. حتّى در مقدمه کار و وسط و آخر مسئله، طور وراى طور عقل شدیدتر است. امّا حقیقت عقاید اسلامى نیز طورى وراى طور عقل است. در هر مرتبه باور و ایمان و یقین مهمترین شأن تفکّر دینى است. حتّى در ساحت عملِ بسیارى از عوام، ایمان به اولیاء بیش از اعتقاد به خدا حجّت مىشود.
خوب در اسلام گرچه با تثلیث رو به رو نیستیم اما با معانى بسیارى رو به روییم که به اصطلاح غربیها پارادوکسیکال یا به تعبیر حافظ خلاف آمد عادت است. پس هر چند اسلام را مىتوان بسیارى از ارکانش را توجیه عقلى و مفهومى کرد اما در نهایت به معانى پارادوکسیکال و خلاف آمد عادت مىرسیم. اینها خلاف عقل نیستند بلکه فوق عقلى و طورى وراى طور عقلاند. در مسیحیت نیز این معانى اسطوره زده در کنار معانى حقیقى فوق عقل تلقى مىشود و اگر باید رد شوند از طریق وحیانى قابل رد و تردیدند و عقل هم مىتواند انکار کند. ولى حجت آن تمام نیست. عقل طاقت آن را ندارد که به ساحت قدس معانى حقیقى دین برسد. از اینجاست که برخى فلاسفه و همه عرفا عشق را مرتبتى برتر از عقل دانستهاند. عقل پلکانى است که ما را به معانى نزدیک مىکند اما این عشق و دل است که معانى را منکشف مىکند. و حجاب از رخ عروس حقیقت برمىدارد. اعتقاد به توحید، امامت خاصه و نبوت خاصه همگى از طریق طورى وراى طور عقل حاصل مىشود. اما اجمالش و مفهومش مورد تأیید عقل است. رسیدن به ساحت قدس عصمت نیز با پاى عقل ممکن نیست. امّا مرتبه نازل دین را مىتوان بواسطه عقل درک کرد. نهایتا به آنجایى مىرسیم که کاشفش الهام باطن ربانى و وحىالهى و زنده است. وحیى که در کنار آن وحى مکتوب صامت همواره در کار است. وحى گویایى که بواسطه امام زمان عجلاللّه به ما مىرسد و دین را احیاء مىکند. دل علما و عرفا را منور مىکند و آنها را به معانى و حقایق مىرساند. حتّى به فلاسفه و متکلمین مدد مىرساند. بدون آن انفاس غیبى بدون آن قوه قدسیه الهى و عصمت قدسیه، عالم از جایش تکان نمىخورد و معانى و حقایق اصیل دینى درک نمىشد.
پس شما به هر حال با یک مفهومى به نام عقل رو به رویید که در هر دینى نقض نمىشود ولى نوع مفهومى آن نیز مطلق تلقّى نمىگردد. بسیارى از پیشینیان استدلال مىکردند که اگر عقل مکتفى به ذات بود نیاز به وحى نبود. با یک کتاب منطق مىشد همه مسائل بشر را بدون استمداد از عالم غیب و خداوند حل کرد. امّا نکته اساسى این است که عقل چه در کلیات و چه در جزئیات بطور کلى و مطلق نمىتواند بر معانى احاطه پیدا کند. بخشى از جزئیات و بخشى از کلیات (آن هم به صورت مفهومى) مىتواند از سوى عقل بیان شود. اما همین مفاهیم باید با ایمان به معانى یقینى تبدیل شود. و ارتقاء پیدا کند تا منشأ اثر و عمل شود. اما آن عقلى که در قرآن هست با دل تعارضى ندارد حتى بعضى از عرفا از تعبیر عقل دل شده یعنى عقلى که عین دل است سخن گفتهاند. همان عقلى که «ما عبد به رحمان» است. قلب مؤمن عرش رحمان است. همچنین است عقل مؤمن که رحمان را عبادت مىکند. شما مىدانید که تعارض میان عبادت و معرفت وجود ندارد. عبادت همان معرفت است و در تفاسیر آمده لیعبدون در ایه «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون» به معنى لیعرفون است. این عبادت و معرفت و عرفان که یکى است، غایت خلقت است. عقلى که عبادت رحمان مىکند غیر از آن عقلى است که صورت انتزاعى به جهان مىدهد و ا گر هم باشد مرتبه نازلى از آن عقل است. این عقل کارى که در جهان اسلام و ادیان مىکند، مفهومى کردن آن معانى و حقایق
آسمانى است. عقل در حقیقت افق اجمالى عالم دین را متنزِّل مىکند و به تفصیل مىآورد. عقل مقدمه کندهشدن انسان از عالم حس و عقل مفهومى است. انسان تا پرسش عقلى نکند پرسش عرفانى نمىکند. همینطور اگر انسان حس نداشت عقل محض و فرشته بود. این مراتب لازم ذات و وجود انسان است. او باید مراتب را طى کند تا به مرتبه عقل و قلب قدسى برسد و حقایق برایش منکشف شود و حقایق را ببیند و بشنود. بنده مىخواهم بگویم در عالم اسلامى این مفهومىشدن بازمىگردد به درک عقلانى حقایق وحیانى بقدر طاقت بشرى و نه بیشتر. پیشینیان به طاقت بشرى در تعریف فلسفه و قلمرو نظر و عمل توجه عجیبى داشتند. یعنى علم به اعیان اشیاء، مطلق تلقى نمىشد به طاقت بشرى محدود بود. آن اعیان در مرتبه معصوم به نحو تام بىحجاب مفاهیم و معانى درک مىشود. فیلسوف در یک مرتبت، متکلم در یک مرتبت و عامى هم در یک مرتبت درک حقیقت مىکنند. اما همه اینها به نحوى تحت احاطه وحى و الهام ربانىاند. در فرهنگ مسیحى هم به اعتقاد بنده عقل تعارض ذاتى با دیانت ندارد بلکه نفوذ میتولوژیهاى یونانى مدیترانهاى و تورانى کارشان را به باور به تثلیث کشاند و عقل مفهومى را محدودتر کرده بىآنکه عقل بیکار شود. همه ادیان اوّلاً و بالذّات در اصالت حضور و شهود و وحى مشترکند، متفکران دینى آلمانى تعبیرى دارند که به آن حضور و شهود اولیه مشترک انسانها که قبلاً اشاره کردم نزدیک است. این حضور اولیه را «ولیتش گوفو» Welitich gefülمىگویند، یعنى احساس جهانى. انسان با این احساس جهانى تفکر شعرى ـ فلسفى ـ سیاسى و هر گونه تفکر و عملى را آغاز مىکند. در دوره جدید یک احساس جهانى جدیدى پیدا شده که به مذهب اصالت عقلانیت رسیده است، و آن حسابگرانه دیدن جهان در جهت نفسانى و اینجهانى است که با رنسانس شروع مىشود. در اینجا دیگر دین نسبت طولى با شئون فرهنگى جدید ندارد. حال آن که دین در قرون وسطى و در عالم اسلامى نسبت طولى با همه امور داشت چه هنر و چه سیاست و فلسفه و علم و اقتصاد و اخلاق و ... دین مبدأ و نقطه عزیمت همه شئون زندگى علمى و عملى و هنرى جامعه بود. اینها همه از دین پرتو مىگرفتند و همه در ذیل دین تحقق پیدا مىکردند. اما در دوره جدید جایگاه دین به مرتبه عرض نه طول هنر و اقتصاد و حکومت و غیره تنزّل پیدا مىکند. اکنون سخن از خدمت دین به اقتصاد و اخلاق و هنر و غیره است. در حالى که در عالم اسلامى و مسیحى بقدرى که ساحت عصمت تحقق پیدا کرد، هنر و سیاست و غیره در اختیار دین و اهل دیانت بود. به اعتقاد بنده هنوز در آن دوران دین ظهور کلى پیدا نکرده بود. و این ظهور به حضرت صاحبالزمان برمىگردد که در واقع آن ساحت مغفول مانده دین تحقق پیدا مىکند. و دین به جایگاه اصلى طولى متعالى خویش برمىگردد و همه امور را زیر سایه خود مىگیرد و همه این شئون فرهنگى از دین پرتو مىگیرند. چگونه مىتوانیم مدعى شویم که کارهاى دنیوى ما حتى
درختکارى و چاهکنى و تا حکمت و فقه و هنر عالم اسلامى با اسلام ارتباط ندارد. حتى آن دنیایى که شاعر در شعرش مىگوید با آخرت نسبت دارد. پس نسبت طولى در عالم دین بوجود مىآید اما این نسبت طولى در جهان جدید به هم مىخورد و جاى دین را یک احساس جهانى نفسانى پر مىکند که حجاب دین و احساس دینى است. دیگر این بار حضور انسان در برابر حجابِ حق است و حق را با حجاب حق یکى مىگیرد. کار عقلانیت در غرب اینبار تحقق خواهش نفس است، یعنى مبدئیت به حسب تلقى نفسانى بشراز آن نفس است نه خداوند. هر کارى که بشر مىخواهد انجام دهد جهت کلى آن به نفسانیت رجوع پیدا مىکند. همه معانى و فضایل براى رفاه نفسانى و آزادى نفسانى نفى مىشود. همه تجربیات ممنوع کتب آسمانى پذیرفته مىشود. شما هنر جدید را نگاه کنید. رسما مىگوید عفت در آن جایى ندارد، و برهنگى را با جمال و زیبایى الهى توجیه مىکنند. حال آن که برهنگى مورد نفرت مسیحت بود، یونانیان چنین مىکردند و تجاهر به فسق کارشان بود. مسیحیت آمد اینها را تعطیل کرد. حتى تئودوسیون المپیک را تعطیل کرد زیرا اساسش اعمال فاسقانه بود. روابط انسانى بر آن غالب نبود. سوداگرانش، بازیگرانش و تماشاگرانش همه فاسد بودند. مسیحیت این فسقها را تعطیل کرد تا «بارون پیر دوکوبرتن» مجددا بازیها را احیاء کرد و باز همان فسق و فجور ادامه پیدا کرد. این ورزش از روح دین بیگانه است پس آن نسبت طولى دین با ورزش منتفى است. شما هر چیز دیگر را چنین در نظر بگیرید در همه ادیان و آیینها چه اسلام و مسیحى و عالم بودایى و هندو ـ که گرچه ادیان حقیقى نیستند ـ به هر حال احساس و حضورى اجمالى وجود دارد که همه علمها و عملها را دربرمىگیرد و احاطه مىکند. عقل نیز در خدمت تفسیر و تأویل این احساس جهانى، نفسانیت جهانى و سوبژکیتویته جهانى است، یعنى روح غالب بر فرهنگ جدید و تفصیلى و مفهومى کردن آن.
در نوشتهاى به نام «تأملى در باب حقیقت و ماهیت مدرنیته» گفتهام، برخلاف نظر بسیارى که جوهر مدرنیته را عقلانیت مىدانند بنده معتقدم جوهر و ذات مدرنیته شهود و همان احساس جهانى است، که جلوه مفهومى کردن آن بصورت عقلانیت جدید در مىآید. پس آن احساس جهانى، آن حضورى که انسان در عالم دارد و عقل را به اختیار مىگیرد و ظرفش را پر مىکند و متقابلاً در اختیار روح مدرنیته قرار مىدهد همان الهام و شهود شیطانى است. عقل شرارت شیطانى را در زر ورق مىپیچد. و باطن آلوده این احساس جدید جهانى را مخفى مىکند و به حدامکان باطل را حق مىنماید و روابط جدید را انسانىتر نمایش مىدهد و حقایق را مسخ مىکند. برخى منتقدان غرب همین پوشیدهها را آشکار مىکنند مثلاً مارکس در اقتصاد سیاسى مىگوید اقتصاد جدید بورژوازى پوشیده در حجاب سیاست است و خیلى استثمارها در عالم اتفاق مىافتد که پوشیده مىشود. حالا خود مارکس هم بالاخره به عقل عبد صالح نمىرسد اما فسادى را آشکار مىکند و مىگوید آن بهشت بورژوازى در واقع جهنم بوده است. مسئله دموکراسى قلاّبى نیز آشکار مىشود که در واقع نوعى الیگارشى ثروت است. همه اختیارات در دست اصحاب قدرت و سیاست است و عامه مردم از آن محرومند. کسى که به قدر یک کشور و ایالت زمین دارد، مسلّما اختیاراتش نیز بیش از یک فرد بىچیز است. تصمیمگیرنده نهایى همان فرد صاحب قدرت و ثروت است هر چند به ظاهر همه یک رأى بیش ندارند. اکثریت بشر که اکنون در دموکراسیهاى جهان غرب اسیر تأمین حیات حیوانى گذران خوداند و نفس جزوى خود را در قلمرو محدودى حفظ مىکنند مجال تعرض در کار عالم ندارند. آنها حتّى در گشت حیات حسى خود نمىتوانند به عالم مفهوم نیز ارتقاء افق پیدا کنند، چه رسد در کار عالم تصرف کنند. آنها مصرفکنندگانى فلک زدهاند، مجال آن ندارند که بپرسند اصلاً در عالم چه خبر است. در کثرت هیاهو و غوغا رشته افکارشان پریشان است و هر چه بدهند مصرف مىکنند. از اینجا با انقلاب نیز بیگانهاند و هیچ اختیارى در خود نمىبینند. در حالى که به ظاهر خود را بسیار قدرتمند و توانمند و مدار عالم تلقى مىکنند. پس در دموکراسى همه چیز در لفافه دروغ زدگى رشد و توسعه پیدا مىکند و نفسانیت جهانى کار خویش را پیش مىبرد.
حاکمیت با سوبژ کیتویته است، یعنى مذهب اصالت موضوعیت نفسانى من بشر که همه کاره است و در این میان اقلیتى که نفسشان قوىتر است مسلطتر و متمتعترند و آنها در واقع آزادى نفسانى تام و تمام دارند.
اما عقل و عقلانیت در عالم اسلامى که با نور الهى روشن شد به ساحت معصوم به قدر سعه وجود نزدیک مىشود تا به معنى قرآنى آن مىرسد و بالکلّ عقل متافیزیک و من نفسانى شبه متعالى را پشت سر مىگذارد. این عقل اسلامى غیر از آن عقل شیطانى جدید است. این عقل خودش را به شیطان و نفس بشر فروخته و این در منظومههاى انسانى مانند دکتر فاستوس کریستوفرمارلو بیان شده است. گوته به زبان رمانتیک همین را بازگفته است. این پس از آن انحطاط قرون وسطى و حیات دون کیشوتى قرون وسطى است. نسل جدیدى اکنون با رنسانس پیدا شد و عالم را باید سیاست کند و عالم قرون وسطى جز نخوت و سستى و پیرى و مرگ و فقر و بىخردى چیزى نیست. فلسفه جدید دکارت اثبات نفس مىکند و آراسموس و مونتنى و بیکن قبلاً در ادبیات اثر گذارترین و مخربترین مطالب را نوشتند و زمینه اثبات نفس متافیزیکى دکارت را فراهم کردند. اینها سلف روزنامهنگاران و منورالفکران قرون بعدند.
نکته آخرى را که در این قسمت عرض مىکنم سازشکارى عقل جدید با اسلام است. ببینید شما اگر تاریخ دموکراسى را مطالعه کنید. اتفاقى که در دوره لویى شانزدهم در فرانسه افتاد براى اجراى دموکراسى جدید بود. در فرانسه دموکراسى با آدمکشیها و خونریزیهایى همراه بود چنانکه رهبران انقلاب از میان رفتند. امّا در انگلستان نظام پارلمانى با سازش نظام قدیم (یعنى اشراف و روحانیون مسیحى) با بورژوازها متحقق شد. در انگلستان لوتر نداریم اما نهضت رفرم عمیقا در آن به نحوى سازشکارانه عمدتا انجام شد حتى هنرى هشتم، خود از بالا دستور رفرم داد و اموال کلیسا را مصادره کرد اما نه با هزینهها و خونریزیهاى بسیار. به عبارت اخرى عقلانیت و مدرنیته در انگلیس سازشکارانه تحقق یافت اما در برخى از سرزمینها مانند آلمان و فرانسه خونریزانه بود. اما ورود غرب و مدرنیته غربى به ایران با نحوى تساهل و تسامح همراه بود، یعنى اساسا مدرنیته بد تفسیر شد مانند تأیید مشروطه که در واقع همان دموکراسى با لفافه اسلامى بود که بعدا با شهادت شیخ فضلالله باطنش را آشکار کرد. منورالفکران اغلب در یک حال جنون و شیدایى از غرب ستایش مىکردند. و طرفدار اخذ تمدن فرنگى بدون تصرّف بودند یا با تصرّف اندک از جمله حفظ زبان فارسى. به هر حال غرب آمد و با مدرنیسم سطحى رضاخان کم و بیش بر اوضاع غالب شد. در برابر اراده رضاخان ارادهاى جدى نه از سوى علما و نه از سوى طبقات اشراف قدیم وجود نداشت. همه کنار کشیدند و سیاست را پذیرفتند و سکوت کردند. یا همراه و هماهنگ شدند. و این به ظاهر تسامح و تساهل ناشى از عقلانیت اسلامى بود. اما چون غرب مسیحى با عقل مخالف بود کارش به نزاع خونریزانه عصر جنگهاى پرتستانى و محاکمه گالیله و امثال آن کشید. این نظر بسیار سطحى است. در حقیقت غربىشدن که بطور سطحى در جهان اسلام و خاورمیانه آغاز شد به جهت عدم استعداد غربى شدن و عقلانیت چه به معنى سلبى و چه ایجابى تحوّلى جدّى اتفاق نیافتاد. عقلانیت رضاخانى مقدمه آن از عصر صفویه و علىالخصوص بعد از جنگهاى ایران و روس عصر قاجارى آغاز شده بود. منورالفکران حاصل از برخورد ایران با تمدن غربى در برابر قدرت تکنیکى و فکرى غرب مرعوب شدند. آنها آن تفکر را هم نداشتند که پرسش کنند باطن نظام تکنیکى غرب و روس چیست. علت تفوق غرب در مقابل نظام سنّتى ایران در چه بود؟ پاسخ روشن نبود. از اینجا فراشدن غربى شدن با یک نوع شیدایى و جنون آغاز شد. منورالفکران سکولار و علماى متجدد همگى یک مقصد داشتند و آن انتقاد از عدم کارآیى علوم و فرهنگ اسلامى و ستایش از غرب و یا غرب را با حجاب فرهنگ اسلامى دیدن. شما لکچر در تعلیم و تربیت سیدجمال را ببینید همه چیز با دیده نقد ملاحظه مىشود از شیخ اشراق و فقه و غیره. سید انتظار دارد این علوم تمدن تکنیکى را در ایران متحقق کند اما نمىتواند. او مىداند که این علوم با عقلانیت و روح فلسفى جدید بیگانه است و مقدمه این عقلانیت را در پاسخ به ارنست رنان دیندارى مىداند.
به هر حال فراشدن غربى شدن در مقابل اسلامى شدن و کردن ذات تاریخى عقلانیت جدید است این فرا شدن چه به صورت مسالمتآمیز بیاید یا خونریزانه فرقى نمىکند. نفس آن تحول در جهت نفسانیت است. در برخى مناطق توانسته پیش رود و در خاورمیانه و جهاناسلامى موفق به نفوذ نشده و حتّى شیعه را در مقابل خود اکنون با انقلاب اسلامى مىبیند. در ضمن چنین مقابلهاى هنوز مسئله توسعه جدى است هر چند سرنوشت خاورمیانهاى ما آن را نمىپذیرد. اکنون بیشتر استقلال سیاسى و اقتصادى مطرح است. البته اهل غفلت اکنون از این سخن مىگویند که تا یک نظام تکنولوژیک غربى نداشته باشیم، نمىتوانیم در جهان حضورى جدى داشته باشیم. این بدان علت است که جریان منورالفکر و تجدّد جز غرب چیزى دیگر را به رسمیت نمىشناسد. در مقابل این جریان، انقلاب اسلامى و نهضت امام خمینى بشارت ظهور احساس جهانى جدید را مىدهد. حضور انسان در برابر حق فاتحه آن عقلانیت را خواهد خواند. و نسبت طولى کهن دین با امور دیگر باز مىگردد و فرهنگ جدید غرب و علم آن را که به تعبیر کیرکگارد جهل سیستماتیزه است، شرّ خود را گم خواهند کرد.
قبسات : جناب دکتر آزاد، بنظر مىرسد بین این عقلانیت جدید و علم جدید نوعى پیوند وثیق وجود دارد و از کسانى که رابطه این مسئله را به لحاظ تاریخى هم با مذهب (پروتستان) و هم با نبوغ فنى بشر مشخص کرده، جامعه شناس شهیر، ماکس وبر است. وبر خصوصا تأکید مىکند که عقلانیت جدید مسبوق به نبوغ فنى است و نبوغ فنى بشر بود که باعث شد عقلانیت جدید فنى و تکنیکى حاصل شود. گو اینکه شاید به لحاظ تاریخى، عکس این نظر (یعنى پیدایش فن جدید از علم و عقلانیت جدید) نیز قابل طرح و دفاع باشد، تحلیل شما از این دیدگاه چیست؟
دکتر آزاد : عرض کنم که من یک مقدارى به روال بحث اعتراض دارم بنظر مىآید که ما خیلى در حول و حوش
پاسخ به سؤال اساسى قبلى سخن نگفتیم، معتقدم بعضى از مطالب گفته شده، در واقع یک مقدار سادهکردن بحث است یعنى این که:
اولاً: اگر ما همه چیز را به غربى و غربگرایى تأویل کنیم و برگردانیم، صحیح نیست. یعنى درست است که عقلانیت یکى از مظاهر یا ارکان تمدن غربى است که عدهاى مشتاق هستند آن را داشته باشند اما در واقع این یک مشکلى است که در دوره جدید سرمایهدارى شکل گرفته است و به هر حال، عقلانیت به هر شکل آن در غرب عبارت از غرب زدگى و غربگرایى نیست.
ثانیا: بنظر بنده جایگاه تفکر عقلانى در دین یک بحث است و عقلانى نمودن دین بحثى دیگر است. و تأکید مىکنم گرچه بین این دو بحث ارتباطى وجود دارد ولى به هر حال باید این دو بحث را از یکدیگر متمایز بدانیم.
اساسا بحث عقلانیت در غرب شکل گرفته و پاسخ جدى به آن همان اتفاقى است که در غرب بعنوان سرمایهدارى افتاده، همه اینها تلاشى است براى توجیه سرمایهدارى و به یک شکلى هم اشاعه سرمایهدارى است. ولى ببینید بحث سطوح متفاوتى دارد. یکى بحث این که بالاخره انسان دینى و انسان مسلمان، امکان اندیشیدن و تفکر دارد و تفکر دینى ما تفکر غیرعقلانى نیست، اتفاقا تفکر ما همینطورى که توضیح هم داده شد، تفکرى است که بیش از همه اندیشههایى که در ادیان دیگر آمده، عقلانى است، یعنى به عقل و استدلال و انسان صاحب اندیشه بها و اهمیت مىدهد. ولى چیزى که در اینجا یک مقدارى بنظرم مىآید که هنوز ممکن است جاى توجه بیشتر به آن وجود داشته باشد. این است که در این نظام اجتماعى که الان، در آن هستیم و در برپایى آن براساس تفکر دینىمان حتى تلاش هم مىکنیم در همه بحثها و سطوح متعدد رهبران دینى و رهبران اجتماعى و توسعهاى و روشنفکران همه باید بدانیم و متوجه باشیم که این انسان یک انسان معمولى است. انسانى که فکر مىکند و دین دارد و به دنبال توسعه است یک انسان معمولى است و انسان اهل اندیشه و استدلال و فیلسوف نیست. این آدم معمولى قرار است که یک مجموعه وظایف خود را به نحو احسن انجام بدهد. آنوقت این انسان معمولى که قرار است این وظایف را انجام دهد ما در بحثهایى که مربوط به توسعه است از او چه تعبیر مىکنیم؟ بله مىتوان گفت بحث یک بحث غربى است. توسعه غربى است یعنى در فرآیند غربىشدن است یعنى در جریان آمریکایى شدن است. من یک کتاب ترجمه کردم بنام «بنیانهاى جامعه شناسى» در آنجا مطرح شده است که اصلاً پدیدهاى در دنیا به نام (مک دونالیزیشن) وجود دارد که به عبارت دیگر همان بحث وبر است بعنوان Rationalizationکه ایشان ادعایش این است و حرف خیلى جالبى هم هست که دنیاى جدید یک دنیایى است که مثال و نمونه آن دیگر بوروکراسى نیست بلکه نمونه و مثالش مک دونالد است. یعنى یک نوع نظام کار خیلى کوچولوى، خیلى هماهنگ و حساب شده است. یعنى غرب و آمریکا بیشتر در حال سرایت دادن آن به جوامع و فرهنگهاى دیگر است. البته در این بحثهاى مربوط به پست مدرنیته، مطرح مىشود که مثلاً نقش آمریکا، در هدایت جوامع بسوى مصرف است یعنى فرآیند پست مدرنیته در حرکت بسوى مصرف است نه تولید.
این مطلب را به تناسب آن سؤالى که در مورد پست مدرنیته مکتوب کردهاید، اشاره کردم. بیشتر در پست مدرنیزم حرکت به سوى مصرف زده کردن است تا اندیشهور کردن جوامع، یعنى کمتر بر اندیشه و بیشتر بر مصرف تأکید مىشود جریانى است که در مصرف اتفاق مىافتد، یعنى بستگى دارد در چه حجم و چه جورى جامعه مصرف کند. این است که مقوله عقلانیت مقولهاى است که بیشتر به این معنى که بنده گفتم بار اجتماعى، اقتصادى، سیاسى دارد. یعنى آدمهاى معمولى که در نظامهاى اجتماعى حضور دارند، این آدمها چه در غرب و چه در این جامعه ما چه هر جاى دیگر دنیا، یک زندگى معمولى مىکنند. اگر اینها بتوانند به دو عنصر زمان و مکان به معناى مقولات اجتماعى
دکتر آزاد: بحث عقلانیت در جامعهشناسى متمرکز بر چند مقوله است. یکى همین آدمهاست. یکى کل نظام اجتماعى است، یکى هم این زیرساختهاى اجتماعى و بخشهایى که در نظام اجتماعى وجود دارد. و عقلانیت یعنى فرآیند و پروسهاى که ارتباط بین اینها در یک مجموعه سامانمند تحقق یافته باشد
(نه به معناى معرفتى و معناى فرهنگى) توجه بکنند یعنى استفاده بهتر از زمان و استفاده بهتر از موقعیتها در بهرهورى بیشتر بر مبناى جامعه شناسى به این امر، عقلانیت انسانها مىگویند. حال وقتى مىگویند عقلانیت انسان یک انسان معمولى مراد است، ممکن است درجه هوشى بالایى هم نداشته باشد یک انسان متوسط باشد و خیلى فیلسوف هم نیست، استدلال بلد نیست و حتى دنبال دلیل به معناى منطقى و فلسفى هم نمىگردد و بلکه دنبال دلیل به معناى اجتماعیش هم نمىگردد یعنى دنبال دلایل اجتماعى، به عبارت دیگر دنبال علتهاى اجتماعى پیدایش و پدیدآورنده شرایط خودش نمىگردد. اگر او در یک موقعیتى که قرار مىگیرد توانست خودش را تنظیم کند به معنى جدیدش مىشود«انسان رشنال» اگر این نظام توانست از این شخص استفاده کند مىشود «نظام اجتماعى رشنال». این مطلب به نظر من خیلى با دین معارض نیست یعنى بحث تعارض این نوع عقلانیت با دین اصلاً مطرح نیست. آنهایى که درباره نسبت دین با امور دیگر شبهه را مطرح کردند چه در بحث انقلاب در این دهه جدید و چه در متد شناسى و در بحث فلسفه و توسعه، اینها بنظر من وظایف دین را وظایف خاص کردند و گفتند قرار است مثلاً به انسان آرامش بدهد همین و بس. لذا من مىتوانم به لحاظ فردى آدمى دینى باشم، بحث رابطه من با خداست. یعنى یک وظایف خاصى را شما به دین دادهاید و بعد دین را گذاشتهاید کنار تا بقیه وظایف را غیر دین انجام بدهد. بقیه وظایف را چه کسى انجام مىدهد؟ بازار انجام مىدهد، سیاست انجام مىدهد، گروههاى فشار انجام مىدهند. انجمنهاى حرفهاى شغلى انجام مىدهند، رادیو و تلویزیون و وسایل جمعى انجام مىدهد، تکنولوژى انجام مىدهد بعد مىگویند دین در اینجا سهمش را انجام مىدهد، بقیه هم سهمشان را انجام بدهند در نتیجه یک جامعه هماهنگ و سازگار بوجود مىآید بنظر بنده این تلقى، تلقى غلطى است این تلقى را ما نباید بپذیریم ولى از آن طرف هم نمىتوانیم بگوییم در جامعه جدید همه انسانهایى که وجود دارند انسانهاى دینى هستند همه انسانها عاقل هستند. همه انسانها به اصطلاح فیلسوفند. همه مىتوانند محاسبه کنند و استدلال بکنند و مثل ارسطو، فارابى، ملاصدرا حکیمانه به همه امور نگاه کنند. اینطورى نیست. آدمها درگیر یک زندگى روزمرهاى هستند که خیلى از آن شرایط در اختیارشان نیست و آن شرایطى هم که در اختیارشان هست علم و آگاهى به آن ندارند و حالا اگر علم به آن پیدا کردند آیا مىشوند. انسان عاقل؟ خیر، اتفاقا اگر علم به آن شرایط هم پیدا کردند، آن انسان، هنوز هم انسان عاقلى نیست. پس شرایط بسیارى وجود دارد که بر فرد تحمیل مىشود و فرد مىخواهد در نظام اجتماعى عمل کند بعضى به آن نظام آگاهى دارند و بعضى آگاهى ندارند و برخى مىتوانند تغییر بدهند و تغییر پیدا کنند و برخى نمىتوانند تغییر بدهند و تغییر بیابند. پس در این صورت است که یک گوناگونى آدم و رفتار اجتماعى به وجود مىآید بنابراین در اینجا انسان فرهمند و انسان عاقل و متفکّر مورد نظر نیست، هر چند
که تفکر دینى، در سطوح متعدد آدم را مطرح مىکند و نظر به این مطلب هم دارد یعنى نهایتا مىخواهد انسانها، انسان فرهمند و انسان متعالى بشوند. ولى از طرف دیگر دین وقتى که مىآید داخل نظام اجتماعى قرار مىگیرد در اینجا رفتارهاى جمعى و فرهنگ عمومى مطرح مىشود حالا دین رابطهاش با این فرهنگ عمومى چیست؟ با این روزمرهگى آدمهایى که وجه بیشتر زندگیشان دین نیست، اشراق نیست، عشق نیست، و بلکه بیشترش جهل است چگونه است؟ زندگى خود آدمهایى که خیلى مدعى دین هستند را نگاه مىکنى مىبینى 80% آن جهل است 20% آن آگاهى و عبادت و ایمان و این حرفهاست!! وقتى این سطوح مىآید، سطح پایینترى هم داریم سطح پایینتر یعنى فرهنگ عمومى که بر یک تلفنچى تا یک وزیر و رئیس، حاکم است و اینها همه براساس یک فرهنگ عمومى و عامیانه عمل مىکنند.
حال در برابر چنین انسانهایى این سؤالها مطرح مىشود!! که این عقلانیت چیست؟ یا اینکه عقلانیتى که باید در دین وجود داشته باشد به چه مفهومى است؟ این عقلانیت که برمىگردد به این سطح از بحث در قرآن، براى ما حل شده است. لذا فکر مىکنم از این سطح بحث در جامعه فعلى تقریبا ما گذشتیم بنابراین اگر این مسئله که تفکر دینى ما آیا با تفکر عقلانى مىسازد یا خیر مطرح باشد، پرواضح است که سازگار است و بلکه دین اسلام مشوق تعقل و تفکر است. امّا بحث از اینکه این آدمى که در فرهنگ عامیانه وجود دارد که وجه سنتى آن هم غالب است آیا این شخص با عقلانیت رابطهاش چیست؟ و چگونه مىشود مثلاً آن، عنصر دینش را، عنصر سنتش را، عنصر علاقهاش را، ارزشهایش را و اقتصادش را عقلانى کرد تا توسعه از آن بیرون بیاید این دیگر خیلى معارض با دین نیست. یعنى من اینجا فکر مىکنم که خیلى شأن دین را نباید بیاوریم و وارد بکنیم و اینجا شبهه ایجاد کنیم. این یک بحث کارشناسى اجتماعى است یعنى اینجاست که کارشناسان اجتماعى باید بیایند اما نه یعنى اینکه علماء و فلاسفه و... نمىتوانند بحث کنند. مىخواهم بگویم که منزلت بحث، بحث اجتماعى است از جهتى اتفاقا همه مىتوانند اظهار نظرکنند. اینجاست که ما باید آن عناصر فرهنگى و عناصر اجتماعى و عناصر به اصطلاح فکرى که وجود دارد و به خمودگى و فراموشى رفتهاند و لذا متحول نشدهاند را متحوّل کنیم.
دکتر غفارى : شما مىفرمایید که سازگارى فرد با شرایط محیط این یک تعبیر عقلائى است؟
دکتر آزاد : بله این تعبیر عقلائى است البته آن شرایط محیطى که گفته مىشود یک شرایط سامان یافته حساب شده است یعنى براساس یک شرایط سود و زیان و اهداف اجتماعى مشخصى است که این معنا را عقلانیت مىگوییم.
دکتر غفارى : مسئله اینجاست که یک وقت شما از توسعهاى که در غرب واقع شده گرتهبرداى مىکنید مىگویید ما مىخواهیم به آن الگو برسیم خوب عقلانیت و سازگاریش هم مىشود، عقلانیت مطابق با آنجا ولى اگر نه، الگو و اهداف را خودمان تعریف کنیم و متناسب با آنها از رهاوردهاى مثبت غرب هم استفاده کنیم، این اشکالى ندارد ولى عملاً وقتى ما نظر به جامعه فعلى کنیم، مىبینیم بعضى از کسانى که بحث عقلانیت را مطرح مىکنند چشمشان به غرب است و آن الگو را معرّفى و تأیید مىکنند و بعد مىگویند ما اگر مىخواهیم برسیم به آنجا همه باید به شیوه آنها عقلانى بشویم به نظر بنده این درست نیست.
مطلب آخرى که بنده فقط به آن اشاره مىکنم و رد مىشوم، در مورد دموکراسى است. این یک واقعیتى است که امروزه ما در جامعه جهانى و روزگار پیچیدهاى زندگى مىکنیم. یعنى ما نمىتوانیم بگوییم اجتماع امروزى، اجتماع هزار و چهارصد سال پیش است شما ملاحظه کنید که خود جمعیت، فزونى جمعیت اصلاً به کلى، هیئت قضیه را عوض مىکند، روابط حکومتى را عوض مىکند. روابط قدرت را عوض مىکند. حالا واقعا یک دموکراسى در غرب وجود دارد که مبتنى است بر تفکر لیبرالى یعنى لیبرالیسم آنجا بعنوان یک اندیشه مبنایى ارزشى راجع به بشر مطرح است و سپس براساس این اندیشه مبنایى یک روش را هم براى تقسیم قدرت به نام دموکراسى ارائه مىکند، ولى حالا آیا ما واقعا با توجه به ارزشهاى خودى و با توجه به تعاریف خودى براى زندگى اجتماعى، آیا ما باید خود را از یک شیوه درست براى تقسیم قدرت محروم کنیم؟ ما در یک جامعه 60 میلیونى زندگى مىکنیم در این جامعه 60 میلیونى انواع گروههاى اجتماعى وجود دارند. انواع سلائق وجود دارند. باید بتوانیم همه اینها را اداره کنیم و رفاهشان را تأمین کنیم از لحاظ فکرى نیز اقناعشان کنیم. در این جا اگر ما به صرف اینکه در غرب دموکراسى است ما هم آن را در جامعه فعلى مطرح کنیم به نظرم این یک کار غلطى است. یعنى ما رفتار سازگار با زمان و موقعیت اجتماعى خود انجام ندادهایم. به علاوه صرفنظر از اینکه اصلاً غربى وجود داشته باشد. یعنى گیریم ناحیه جغرافیایى غرب اصلاً در عالم نابود شود و فقط یک جامعه اسلامى وجود داشته باشد. حالا صحبت این است که ما ساختار قدرت این جامعه اسلامى را چگونه طراحى کنیم. ضمن اینکه ما ارزشهاى اصلى خود را حفظ مىکنیم، ولى هیچ دلیلى ندارد که ما نتوانیم یک الگوى عقلانى براى تقسیم قدرت در چارچوب همین ارزشها و معیارهاى الهى و انسانى براى سعادت بیابیم. اگراین کار را نکنیم، ضربه مىخوریم. یعنى خود دموکراسى براساس یک ضرورت عقلانى در جهان بوجود آمده پس وجود خود دموکراسى به عنوان ابزارى براى اصلاح و اداره اجتماع یک سازگارى عقلى با محیط است و این هم کاملاً قابل تطبیق با ارزشهاى اسلامى ما است یعنى من اصلاً این را قبول ندارم که ما دموکراسى را بعنوان صرفا یک ابزار یعنى صرفا یک روش تقسیم قدرت نتوانیم با مفهومى مثل ولایت فقیه تطبیق بدهیم. این معناى استفاده و کاربرد صحیح عقل در حلّ معضلات اجتماعى و فردى است، این عقلگرایى است و غیراز عقلانیت است که یک آفت و گسیختگى فرهنگى در تاریخ بشر است.
دکتر آزاد : براى اینکه از اصل مسئله دور نشویم به صحبت قبلى خودم بازمىگردم ببینید همه این حرفها بنظرمىآید که در دوره جدید به مفهوم و معناى توسعه مربوط است بعضىها هم یک مقدارى توجه نکردند این را تعمیم دادهاند و رفته است در بحثهاى دینى و شبهه دینى براى ما ایجاد کرده است. از آن طرف بحث نداریم که تفکر دینى یک تفکر عقلانى است ما الان دنبال یکنوع تعیین استراتژى به معناى اجتماعى و فرهنگى هستیم یعنى بدنبال آن استراتژى فرهنگى، اجتماعى هستیم که سودآورى و کارآیى و این پیشبینى پذیرى در آن وجود داشته باشد ولى آن تخریبپذیرى و آفتهاى فرهنگى را نداشته باشد در واقع مىشود گفت که یک پارادایم جدید اجتماعى در جامعه ما در حال تأسیس شدن است، که بعد ما باید وارد بشویم و مبادى آن را تعیین و طراحى کنیم و براى آن تعیین استراتژى هم بنماییم و البته از تجربه غرب هم باید استفاده کرد زیرا غرب 400 ـ 500 سال سابقه توسعهاى و تمدنى دارد، و مىشود از آن استفاده کرد. ولى عمدهترین آسیب هم که این عقلانیت در دنیاى جدید ایجاد کرده و براى ما هم در حال ایجاد کردن است بنابر همان تعبیر که آقاى دکتر هم گفت این است که مىگویند، این بستهاى که به آن تکنولوژى مىگویند یا ما نمىدهیم یا باید با تمام عوارض و لوازم فرهنگ غرب آن را بپذیرید. یعنى سلیقهها و غذاخوردنتان را و حتى روابط جنسى و همه چیزتان را آنطور که ما مىگوییم باید، انجام بدهید. بنظر ما این محصولات فرهنگ غرب را کلاً و بستهبندى شده نباید گرفت.
یعنى مىباید در یک پارادایم جدیدى آن را مورد ملاحظه قرار داد مبادى جدیدى را به شکل دیگرى مطرح کرد. عمدتا باید ببینیم گیر کجاست؟ یعنى این بحثهاى تزریقى روشنفکرى از کجا و براى چه شروع و تزریق مىشود و مشکلش چیست؟ اینها بحثهاى تزریقى است که ما به آنها مىپردازیم. اما تاکنون ما به گره و گیر بحث کمتر توجه کردهایم. تلقى من با توجه به شواهدى که در بعضى از سطوح در همین جامعه دیدهام، این است که اتفاقا عقلانیت ابزارى به معناى وبرى در جامعه ما سلطه دارد، ولى پدیدهاى بنام نفى مقوله فرهنگ انسانى و ارزشى اتفاق نیافتاده است. آن چیزى که ادعاى بعضى از آدمهاى وبرى و نیمه وبرى است، این است که مىگویند ژاپن یک کشورى است که توانسته است یکنوع سازگارى و یک نوع تلفیقى بین عقلانیت ابزارى و عقلانیت ارزشى بوجود بیاورد یعنى بعضى از سطوح جامعه ژاپنى سطوحى است که سنتهاى اجتماعى در کنار آداب و تمدن و عقلانیت و فرهنگ غربى حضور دارد، مهم بودن فرهنگ بومى و محلى هست و این اهمیت دارد از آن طرف سلطه این نظام یا سازمان هم هست.
ولى در غرب این سلطه نظام که هست فرد مجبور است که از خانواده منزوى شود و هر کسى برود دنبال کارش. دیگر ارتباطات عاطفى خانوادگى اصلاً معلوم نیست. آن انتقال فرهنگى در خانواده صورت نمىگیرد چون اصلاً ارتباط جمعى چند ملیتى است که اعمال فرهنگ مىکند در خانواده ژاپنى در بعضى جاها دیده شده است (مقالاتى هم در این باره دیدهام) که یک تلفیق اتفاق افتاده است در این جامعه ما هم اگر ما بتوانیم در این راستا برویم و بتوانیم این پارادایم را بپذیریم. این اتفاق مىتواند بیافتد یعنى شما مىتوانید با اینکه ولایت فقیه را دارید دموکراسى داشته باشید. چه کسى گفته ولایت فقیه با دموکراسى سازگار نیست. اگر مبادى را درست قرار بدهیم یعنى سنتهاى اجتماعىمان را فعال کنیم و فعال شوند یعنى بیایند و در صحنه عمل و اجتماع قرار بگیرند نه اینکه مانع شویم و سنتهاى اجتماعى عقب بروند آن اتفاق رخ مىدهد. اما اتفاقا این چیزى که ما داریم یعنى انتخاباتى که داریم در کنار ولایت فقیه نمونهاى از آن اتّفاق جمع بین سنّتهاى اجتماعى و دینى با دموکراسى است. مثلاً ما نیامدهایم در مورد این اتفاق تبیین تئوریک و نظرى بکنیم، اتفاقى است که افتاده و این شاهد آن رخداد جمع بین عقلانیت ابزارى و ارزشى
دکتر غفارى: یک تضاد ذاتى بین عقلگرایى و مسیحیت وجود دارد،.... درست برعکس آن چیزى که در اسلام مىبینیم.
در این جامعه ما است. یعنى جمع بین مشروعیت ولایت فقیه و مشروعیت انتخابات، ولى فقیه هست، انتخابات هم باید باشد یک چنین اتفاقاتى در این جامعه افتاده. و یا پافشارى فرهنگى در مورد خانواده یعنى خانواده بعنوان یک سدّى در مقابل هجومهاى بیرونى و بعنوان یک عامل عمدهاى در انتقال فرهنگ است که امروزه در جامعه ما با عقلانیت یا مظاهر آن جمع شده است پس آن چیزى که در عقلانیت غربى وجود دارد که مىگوید نفى خانواده و نفى ارزشها به جهت سلطه تکنولوژى در نظام کار، در داخل جامعه ما مىتواند آن تکنولوژى و نظام بگونهاى تحقق بیابد که منجر به نفى خانواده و ارزشها نشود.
دکتر مددپور : بنده مطالبى را بعنوان خاتمه کلامم اختصارا مطرح مىکنم آنچه امروز با عقلانیت درگیریم همان عقلانیت و راسیونالیته غربى است که غیر از نظم و هماهنگى و حتّى رفاه اسلامى است. عقلانیت اسلام و یونان و هند و غیره چیز دیگرى است. اکنون باید پرسید این ادیان شرق دور مانند چین و ژاپن چیست که غرب و نظام تکنیک را به سهولت جذب مىکند. اساسا آیین شینتو و بوشیدو و کنفوسیوس و غیره از جمله آیین احترام به سلسله مراتب و اطاعت از مقام بالا در خدمت نفوذ غرب است. زمانى بود که مىگفتند ژاپن توانسته سنت و توسعه را جمع کند یا به تعبیرى عقلانیت ابزارى و عقلانیت ارزشى را. حال آن که امروز بسیارى متفقالقولند که ژاپن سنتهاى خویش را هر روز بیش از پیش از دست مىدهد. خانواده تقریبا در حال فروپاشى است. ژاپن در حال آمریکایى شدن است. نظام جوانمردى به رشد سرمایهدارى کمک کرده است. چنانکه آیین کنفوسیوس و غیره در چین و کره و غیره مؤثر بوده است. اما در ایران تشیع با روح بیگانه نظام تکنیک غیرقابل جمع مانده است. روزى به یکى از مدیران گفتم شما نمىتوانید کارمند و کارگر را بیش از یکى دو ساعت وادار به کار بکنید چون مقصد شما غربزده و در جهت توسعه تکنیکى است. و انسان شیعه از عالم ماده و این جهان بیش از تمتع موقت انتظارى ندارد. و این با نظام کار توسعه نمىخواند. نظام تکنیک و روح تکنولوژیک و احساس جهانى به تعبیر هایدگرى لفظ، وقتى به جامعه مىآید، اینجا با روح شیعه و اسلام و سرنوشت خاورمیانهاى نمىخواند. اما اگر موضوع اخلال در کار نظام تکنیک باشد، شیعه موفق است و همینطور انقلاب اسلامى و نظام ولایت فقیه اخلال در نظام نوین جهانى و دمو.کراسى نفسانى لیبرال غرب است و حتّى این نشریات مانند قبسات عین اخلال است. آنچه در جهت توسعه و غربى شدن است در ایران خیلى موفق نخواهد بود. خیلى از ماها به این معانى توجه نداریم. حقیقت بسیار ساده است و ما از آن غافلیم به اعتقاد بنده علم در آخرالزمان به همان اندازه که جهل زده است، پیچیده و مرکب و حجاب است حال آنکه حقیقت علم و علم حقیقى چیزى است در حد یک جزء لایتجزا یا کل لایتجزا، همه تئوریهاى علوم جامعه شناسى، روانشناسى، فلسفه و منطق و فیزیولوژى و فیزیک و مکانیک و غیرحجاب حقیقتاند و همه با ظهور علم حقیقى منتفى خواهند شد. این سادهاندیشى نیست، ساده کردن نیست بلکه حقیقت سادهاست در عین علو و عظمت حقیقت بسیط است نه مرکب. این انسان است که با حجابهایش حقیقت را مىپوشاند و مرکب مىکند. حقیقت کشف سبحات جلال است، محو موهوم است و صحو معلوم.
قبسات: آقاى لاریجانى، شما رابطه عقلانیّت با تکنیک و مذهب را از دیدگاه وبر چگونه ارزیابى مىکنید؟
دکتر لاریجانى : در رابطه با دیدگاه وبر در مورد عقلانیت، به نظر بنده از لحاظ نظرى، عقلانیت فنّى همان عقلانیت لیبرال است. دلیلش هم این است که شما وقتى مىخواهید یک کارى را انجام بدهید، عقلانیت فنّى به اتصال آن به سعادت کارى ندارد. بیشتر مىخواهد شما روى این بحث کنید که چه جور به هدفتان برسید، روى کار آمدى روشهایتان حساس است، روى فیزیولوژى کارهایتان حساس است و روى امکان سنجى کارهایتان نظر دارد. عقلانیت فنى را به این دلیل فنى مىگویند، چون در دغدغه عامل نیل به سعادت وجود ندارد، نیل به هدف جزئى است و لذا آدم فنى است که مثلاً اگر مىخواهد از نقطه Aبه نقطه Bبرود هدفش این است که چه جور سریعتر و راحتتر و بهتر برود. ولى دغدغه سعادت ندارد که من به نقطه Bاصلاً براى چه مىروم. این تمایز را ماکس وبر در مفهوم ابزارى عقلانیت پیدا کرده است. عقلانیتى که ابزارى است، فقط فنى کار مىکند و به مسؤلیت نگاه مىکند. اما این که آیا چگونه در غرب عقلانیت فنى عمومیت پیدا کرد و مردم آن را پذیرفتند؟ به نظر من ریشههایش
فراتر از تحولات صنعتى صرف است. من قبلاً اشاره کردم که مقبولیت عقلانیت غیر از حقانیتش است. یک عقلانیتى ممکن است خیلى حق باشد، مثل عقلانیت انبیا که مشترى نداشتند. و یک آدم شیادى ممکن است که میلیونها نفر دنبالش باشند. این که چگونه عقلانیت در غرب رشد کرد، البته یک بحث مهم جامعه شناسى است. ماکس وبر در جاهاى مختلف در پاسخ به این سؤال، آراى مختلف دارد. در اخلاق پروتستانى ریشه این را در صنعت نمىداند حتى محصول یک اخلاقى مىداند که آن اخلاق در اثر تحول در مسؤلیت به وجود آمد، و از آن تحول در مسؤلیت یک چیزى به اسم وظیفه شناسى حرفهاى پیدا شد.
وظیفه شناسى حرفهاى، سعادت آخرت را با کار دنیا یکى مىداند، یعنى مىگوید اگر مىخواهید در نیل به سعادت اخروى سهیم بشوید همین کار امروز بخشى از آن است. این با رهبانیت مسیحى کاملاً فرق داشت امّا بعد که مسحیت رها، و فراموش شد، این اخلاق در غرب ماند و لذا در آن بحث اخلاق پروتستانى، نظر وبر کاملاً معکوس است، یعنى معتقد است یک زمینه تحول فکرى سبب شد که این اخلاق کارى به وجود بیاید و تحولات صنعتى از آن ناشى شود.
وبر در بررسى ساختارهاى اقتصادى به عکس نظر مىدهد. و ظاهرا در اواخر عمرش ایدهاش بر این بود که محرک مردم در عبور از اخلاق رهبانى به اخلاق پروتستانى تحولاتى بود که در علم و تکنولوژى پیدا شد و اینها بشر را یک مقدار قلقلک داد که از وضع قبلى دربیاید. در این بحث جامعه شناسى خیلى مشکل است که ما دقیقا شأن علت و معلول را مشخص کنیم. آنچه که مسلّم است این است که حتى اگر انقلاب صنعتى هم نبود غرب به این اخلاق پروتستانى مىرسید. چون آنچنان بنبست ایجاد شده بود و فقر و ظلم و تاریکى و جهل در آخر قرون وسطى، آنقدر زیاد بود که حتى اگر مردم، همان سطح از تکنولوژى را داشتند. مىبایست تحول ایجاد کنند.
خلاصه کلام این است که نوعى قیام برعلیه ظلم اصحاب کلیسا و کسانى که تحت عنوان کلیسا کار مىکردند، سبب شد که مردم علىالاصول جهات ربط به سعادت را فراموش کنند و به تدریج این فکر پیدا بشود که یک گروهى به اسم سعادت مىخواهند حکومت کنند پس بهتر است ما امروز خود را براساس چیزى که نقد است استوار کنیم، یعنى من و تو نقد هستیم و لذت من و تو هم نقد است الم من و تو هم نقد است راجع به نقدها بحث کنیم و سعادت باشد براى کسانى که دین دارند.
مىخواهم بگویم مسائلى که به این تحول چهار قرنه گذشته غرب دامن زد یکى دو تا نیست عواملى مانند ظلم تحت اسم کلیسا، عقب ماندگى ساختارهاى مدنى، تحولاتى که در مسیحیت پیدا شد و تحولاتى که در علوم تکنولوژى پدید آمد هر یک بنحوى در رسیدن غرب به وضعیت کنونىاش مؤثّر بود. به هر صورت یک پدیدهتاریخى بسیار پیچیده است و عملاً ما مىبینیم که یک تمدّنى در غرب حول این عقلانیت لیبرال شکل گرفت و خود عقلانیت لیبرال هم تطور داشت و روز اول به این دقت نبود و به تدریج رشد کرد. شما مىبینید هابز که بخش مدنىاش را درست کرد. بعد در بنتام و هیوم و جان استوارت میل صور دیگرش رشد کرد. تا به قرن بیستم رسید و در نیمه دوم قرن بیستم شاید به اوج کمال خودش رسید و حالا بعد از این چه خواهد بود؟ تحلیل به اصطلاح معقولتر این است که ظاهرا با سرازیرىاش خیلى فاصله نداشته باشد هم با بررسى داخلى سیستم و هم با بررسى خارجى سیستم (و این بحث افول و سقوط تمدنها بحث جالب دیگرى است).
قبسات : اینجا الان شما به آستانه سؤالى که من مىخواستم مطرح کنم رسیدید که توقف فرمودید صحبت بنده این است که الان به تعبیرى مىگویند ما در آستانه پست مدرنیسم قرار داریم و در واقع در حال عبور از دوره مدرن به دوره دیگرى هستیم، گرچه بعضى از جامعه شناسهاى معاصر امثال ژرژ بالاندیه مفهوم پست مدرن را قبول ندارند و کلاً منکرش هستند و مىگویند غرب پست مدرن ندارد همه دورههاى مدرنى است که یکى پس از دیگرى پدیدمىآید و چهار دوره را هم مىشمارد حالا بر فرض که قبول کنیم دورهاى به نام پست مدرن بعد از دوره مدرنیسم قرار دارد و ما در آستانهاش هستیم. مىخواستم بدانم وضعیت این مفهوم عقلانیت را ما در دوره پست مدرن چگونه پیشبینى مىکنیم؟ این که مىفرمایید ممکن است سیر نزولى را طى بکند دقیقا به چه معنایى است؟ یعنى کلاً کنار گذاشته مىشود و عقلانیت فنّى دیگر هیچ جایگاهى پیدا نمىکند یا نه این عقلانیت تعدیل مىشود.
دکتر لاریجانى : البته الان در ادبیاتى که آن را به کار مىبرند پست مدرنیته مفهوم خیلى سرراستى نیست. اهل هنر آن را بگونهاى به کار مىبرند و جامعه شناسان و فلاسفه هر یک آن را مفهومى خاص استعمال مىکنند. اما یک واقعیت وجود دارد که به نظرم منکر آن نمىتوان شد و آن این است که دوره مدرنیته توسط عقلانیت لیبرال کاملاً حدود پیدا مىکند. معنا ندارد که ما از عقلانیت لیبرال دست بکشیم باز هم بگوییم دوره مدرنیته است تمام مراحلى که در مدرنیته بیان شد. در همه اینها یک شیرازه بنام عقلانیت لیبرال وجود دارد. حال ممکن است که عقلانیت لیبرال به درجاتى از شفافیت ظهور پیدا کرده که قبلاً داراى چنین شفافیتى نبوده است. اما به هر حال دوره مدرنیته توسط عقلانیت لیبرال مشخص مىشود. البته ریشه این بحث که ما مدرنیته را چگونه بفهمیم از ماکس وبر است کانت و هگل کسانى که بعد از آنها آمدند هر یک بدنبال فهم و تحلیل مدرنیته بودند و شاید جمع تمام این تلاشها در ماکس وبر است که سعى کرد مسئله دوران مدرنیته را به شکل ریشهاى و ذاتى ارزیابى کند و محصول کارش تحلیل دوران تاریخى براساس عقلانیت شد و در این دیدگاه مدرنیته توسط عقلانیت لیبرال کاملاً تحلیل مىشود.
دکتر غفارى: عقلانیت یعنى آن وجهه عمومى و آن عنوان انتزاعى که در تمدن و فرهنگ فعلى غربى ست، این عقلانیت ربطى به عقلگرایى ندارد.
بنابراین پست مدرنیته براى اینکه پست مدرن باشد، باید از پوسته این عقلانیت خروج کند و این گونه نیست که پست مدرنیته دنباله مدرنیته باشد. پست مدرنیته یک نوع گسل از مدرنیته است و علامت شروع دوره پستمدرن هم این نیست که انقلابى در اطلاعات و ارتباطات رخ داده است. اینها همه دنباله مدرنیته است. پست مدرنیته یعنى ما به اینجا برسیم که عقلانیت فنّى کافى نیست و این پوسته را بشکافیم حالا پس از این به کدام ایستگاه برویم بحث بعدى است. لذا این پست مدرنیته یک نقطه کاملاً مشخصى دارد و آن عبور از عقلانیت فنى است یعنى که این عقلانیت نارسا است و یک قسمت به اصطلاح سرگشتگى و حیرانیّت دارد و آن این است که پس از این نمىدانیم به کجا باید رفت لذا مثلاً شما آثار «بوردیا» را نگاه کنید که به اصطلاح پیغمبر مدرنیته جدید است، مىبینید که نود و نه درصد آن نقد عقل فنى است مثلاً کتاب «شفافیت شرّ» او را که نگاه کنید معتقد است که مدرنیته هنرش این بوده که تمام شرور را شفاف کرده است. هر چیزى که بد بوده الان در نهایت شفافیت ظاهر شده است، مثلاً خشونت در نهایت شفافیت است. شهوت در نهایت شفافیت است، و مىگوید نقش مدرنیته این بوده است که اینها را در زمان ما و در دوره مدرن شفاف کند، و لذا معتقد است که علىالاصول دوره پست مدرن پس از این باید شروع بشود.
اما اینکه آدمى پس از این دوره به کجا باید برود این در پست مدرنیته یک سرگشتگى بسیار بزرگى است. به نظرم این حقیقت دستآورد خیلى بزرگى براى بشر است، یعنى بشر به اینجا برسد که عقل فنى کافى نیست. اما آیا این نتیجه نیتجهاى است که آثار بد مىتواند داشته باشد یا نه؟ که حتما ثمرات بد مىتواند داشته باشد، زیرا وقتى ما برسیم به این که عقل فنى کافى نیست ممکن است درصدد ایجاد دینهاى مصنوعى جدید باشیم یعنى خودمان یک چیزهایى به اسم سعادت قالب کنیم، راه و رسم زندگى درست کنیم و خیلى هم خشن عمل کنیم. من مىخواهم بگویم که این محتملترین چیز است. ما باید غرب را اینجورى ببینیم که رسیده به این که عقل فنىاش نارس است و کافى نیست لذا مىخواهد پوسته را پاره کند. عقل فنى مثل یک پوسته کلفتى چهار قرن فکر غربى را گرفت. حالا یک عدهاى مىخواهند این پوسته را سوراخ کنند از این پوسته که در مىآیند اینطور نیست که ما با یک افق خیلى روشنى در غرب رو بهروباشیم. به نظرم محتملترین چیز ظهور دینهاى بشرى
جدید است، یعنى افراد خودشان را جاى خدا مىگذارند و پیغمبرهاى زمینى با دینهاى خیلى خشن شبیه مارکسیسم پیدا مىشوند. و سعادت و شقاوت را کاملاً مشخص مىکنند. این امور همگى در فکر غربى کنونى ریشه دارد.
پیشبینى من راجع به آینده غرب این است. اینطور نیست که اینها از دوره مدرنیته به یک فکر حسابى و درست روى بیاورند. به نظر من محتملترین ایستگاه، ظهور دینهاى بشرى با درجه خشونت بالا است. چون امکانات تکنولوژى به بشر امکان سلطه یافتنهاى بسیار عظیم داده است و قدرتها و خشونتهاى با ضریب بسیار بالا را در اختیار او قرار داده است.
قبسات : عرض شود براى این که بگوییم مدرنیسم در حال به اتمام رسیدن است باید علاوه بر نظریههاى علمى به قرائنى استناد کنیم به هر حال همانطور که انسان غربى از وضع کنونى خود دل زده شده است و بنابراین مىباید یک دوره دیگرى را آغاز کند و نمىدانیم که آن دوره بعدى چیست و حدس را بر این مىگذاریم که مثلاً دوره بعدى، دورهاى است که به جاى عقلانیت فعلى دینهاى بشر ساخته توأم با حدّت و شدّت در حاکمیت پدید خواهد آمد. این در حالى است که به نظر مىرسد آن شرایط دینهاى بشر ساخته حادّ در حاکمیت را هم، در غرب طى کردیم. یعنى مارکسیسم در غرب شکست خورد، گرچه هنوز عدهاى به آن معتقد هستند از اینجا معلوم مىشود دین بشر ساختهاى که بخواهد به استبداد کمک بکند غرب آن را نمىپذیرد. علاوه بر این قرائنى برخلاف این که دین استبدادى بتواند در غرب مسلط شود به چشم مىآید یعنى در اصل این که احیانا گرایشها و مسلکهاى بشر ساخته معنوى پدید بیاید شاید نشود تردید کرد و قرائنش ظاهر است زیرا جریانهاى به اصطلاح عرفانى بشر ساخته فراوانى الآن در غرب در حال سربرآوردن است. اما آنها جریانهاى عرفانى هستند یعنى توأم با لطافت و محبت و اشراق است. و خیلى برخوردشان برخورد استبدادى نیست. گرایش عرفانى نمىتواند اصلاً با استبداد جمع بشود یعنى اگر این مسئله صحیح باشد که غرب با ادیان بشر ساخته، زندگى خواهد کرد. آن نوع زندگى و دین
عقلانى و اجتماعى نیست و حتما دین استبدادى هم نیست. ادیانى که در حال ظهور هستند غیراستبدادى و عرفانى هستند و چون عرفانى هستند با اجتماع سر و کار ندارند یعنى نمىتوانند آن عقلانیتى را که بشر و جامعه را اداره کند ارائه بدهند.
خلاصه کلام اینکه چه قرائنى وجود دارد که ما بتوانیم بگوییم دوره مدرنیسم در حال اتمام است و یک دوره دیگرى که کاملاً گسل از آن دوره است، در حال پدیدار شدن است.
دکتر لاریجانى : البته تردیدهایى که شما اشاره فرمودید در واقع جدى است و تردیدهایى سطحى نیست و درست مثل این است که ما مثلاً در چهار قرن پیش هستیم و در آن زمان مانمىتوانیم دوره مدرنیته را در اواخر قرن بیستم به راحتى ببینیم امّا من مىتوانم به 3 دسته از قراین اشاره بکنم که این قراین ممکن است بخشى از تردیدهاى شما را مرتفع کند، چون ما راجع به آینده صحبت مىکنیم همه را ممکن است مرتفع نکند.
بخش اول ظهور نحله فکرى است که به شدت بر روى نارساییهاى عقل فنى سرمایهگذارى و تأکید مىکند. یعنى متفکرین جدى غرب در بخش جامعه شناسى، در بخش فلسفه و در بخش امور سیاسى هر کدام به نحوى، نارساییهاى عقل فنى را دارند زیر میکروسکوپ مىگذارند. و اصلاً پست مدرنیته با نقد نقد گاهى خیلى تند مدرنیته، آغاز شد. این در اوایل کم بوده است و در ده پانزده سال گذشته دایرهاش وسیعتر شده است. این نقد در همه جهات است مثلاً نقد ساینتیسم؛ این که ما همه چیز را فکر کردیم علمى باشد. این که علمى نمىشود قبل از علم باید یک چیزهایى داشته باشیم این که بشر فکر کرده که باید کارهایش را توسط علم انجام بدهد و علم جاى چیز دیگرى را بگیرد واقعا اشتباه کرده است. این نقد از قبل هم بوده، اما این که یکدفعه توسط افراد خاصّ مطرح شد خیلى مهم است.
یکى دیگر راجع به فهم واقع است. این که ما معتقد باشیم همه پدیدهها در سطح پدیدارى و ماتریال باید توجیه داشته باشد. مىگویند این یک دُگمایى بوده که ما را از خیلى حقایق خارج و دور کرده است، صور عقیده وقایع مىتواند به اصطلاح Simulation باشد، Simulationتقریبا مراتبى از وجود ذهنى را مىتواند داشته باشد، که رفتار حقیقى علمى داشته باشد در مورد به اصطلاح «تلرانس مطلق» نقد شدیدى مىکنند که چرا این دروغ بزرگ را ما به مردم مىگوییم.
راجع به آزادى اجتماعى غرب مىگویند چرا این دروغ را ما به مردم گفتیم یعنى به جاى این که ما دستهاى مردم را ببندیم عقلها و ذهنهاى مردم را بستهایم. این که خیلى بدتر است. اگر تبلیغات ما مىتواند به اصطلاح مصرف یک کالایى را 50 برابر کند در حالى که آن کاملاً کیفیتش بیش از مورد مصرف نیست با این تبلیغات در واقع ما آزادى و قدرت و واقعبینى را از مردم سلب کردهایم.
عقل مردم توى دستهایشان است. پس کدام آزادى است؟ آزادیى وجود ندارد. دروغ محض است. حتّى دولت در موضع هدایت مردم نیست. دولت فقط ژاندارم آزادیهاست. این دروغ محض است، تمام افراد امکاناتشان را بکار مىگیرند و ذهنها را شکل مىدهند. چه فرقى دارد بین اینکه با زور سرنیزه مردم را به خیابان بیاورید یا به کمک یک فرد آوازخوانى که میلیونها نفر آدم را دور خودش جمع مىکند و مردم را به خیابان مىآورد. در اینجا فقط نوع آوردن فرق دارد.
و بعد معتقد هستند که بشر علىالاصول در حال ساقط شدن از درجه مدنى است. اگر چه دسترسى آدمیان به یکدیگر زیاد شده است. قدیم از ده بالا تا ده پائین 5 ساعت طول مىکشید حالا از این نقطه عالم تا آن نقطه عالم ظرف 2 دقیقه است اما انسانها به تناسب دسترسى به یکدیگر از یکدیگر فاصله گرفتهاند و جزایر مستقلى شدهاند و بشر به سمت گلّه شدن رشد مىکند نه به سمت ساختار مَدنى. زندگى گلّهاى دارد به وجود مىآید. اینها بخشى از ادبیات پست مدرنیته است. همین طور در موارد دیگر مثلاً در مورد شهوات که معتقد هستند شهوت در حال ریشهکن شدن است. شهوت شامل رفتارى بوده که نوعى ارضاء را در انسان ایجاد مىکرده است. چون ارضاء دیگر وجود ندارد پس شهوت دیگر معنایى ندارد. یعنى یک نوع تأثیر روانى بود و چون تأثیر روانى آن دیگر وجود ندارد پس شهوت مرد. و این چیزى که الان اتفاق مىافتد خشونت است نه شهوت. (مثلاً الان در غرب تجاوز به دخترهاى زیر 5 الى 6 سال خیلى رشد دارد که اینها را همان اول کار ناقص مىکنند، حالا نقص روانى هیچ، از لحاظ جسمى هم ناقص مىکنند. اینها بحث مىکنند که این موارد دقیقا نشان دهنده این است که آن شهوتى که ما دنبالش مىرفتیم نابود شد و این مطلبى است که قبلاً سابقه نداشت.
قرینه دوم راجع به وضع اجتماعى است شما در بیست سال گذشته در غرب مىبینید که به اسم معنویت تشکیلاتى دایر مىشود که ساختار خشن و تندى دارد. مثلاً جین جون هزار تا آدم را برداشت برد در یک جایى و بر آنها سلطنت مىکرد و بعد که داشتند او را مىگرفتند به آنها سیانور داد و خودش و آن هزار نفر را کشت. یا این گروه رادمان که در آمریکا یک چیزى حدود چهار میلیون پیرو دارند اینها افراد را شستشوى مغزى مىدهند، یعنى شما اگر وارد این گروه بشوید خارج شدنتان تقریبا امکان ندارد.
قرینه سوم راجع به خود حکومتها است. ساختار حکومت ملى اصلاً چیز موهومى است نمىدانم کتاب کاوشهاى نظرى من را خواندهاید یا نه، در فصل آخر من این سؤال را مطرح کردهام و آن سؤال میهنپرستى است گفتم آدم عاقل چرا براى میهنش باید جان بدهد؟ هیچ دلیل عقلایى وجود ندارد مگر این که آن تشکّل مدنى داراى مراتبى بالاتر از ملیت باشد. یعنى اگر تجمع مدنى شما مثل این باشد که مثلاً در یک شرکت جمع شدید و شرکتى را تشکیل دادهاید و تأسیس کردهاید (مضمون آقاى حائرى) اصلاً دلیل ندارد اگر به بخشى از کشور ما حمله شد ما دفاع کنیم مثلاً حالا همسایه ما مىگوید که خوزستان را به ما بدهید و ما برویم خودمان را به کشتن بدهیم که خوزستان نرود؟! که چه بشود.
این بحث میهن پرستى، بحثى است که دارد مفهوم حکومتهاى ملى را کاملاً زیرابش را مىزند. مردم تعلّق ملّى ندارند مىگویند به ما چه؟ حالا مثلاً آلمانى هستیم باز اگر نژاد پرستى باشد یک چیزى. آن هم بىعقلیش دارد رشد پیدا مىکند. کشورهاى چند ملیتى مثل آمریکا که اصلاً دارد از هم مىپاشد.
خوب حالا که اینطور شد همین حکومتهاى دموکراسى که قوام هویت ملّىشان را تحت خطر مىبینند، معتقدند که به علت لیبرالیسم بالا، مردم خیلى معقول شدهاند و یک مقدار از اسوهاى که ناشى از بىعقلى باشد مورد نیاز است این اسوه چگونه باید ایجاد شود؟ نهایتا دولت باید مقدارى نقش پیغمبر را پیدا بکند و این مسئله الان در فرانسه، انگلیس، آمریکا، و آلمان کمتر (به خاطر این که مردم یک اسوه جاهلى نژادى دارند و کافى است که اجازه بدهند آن ظاهر بشود) دارد آرام آرام رو مىآید. و این که الان فرانسه نگران فرهنگ فرانسوى است نه تنها از طرف آمریکا است بلکه از طرف جهان اسلام هم است. لذا شما مىبینید که بعضى از شهرهاى جنوبى فرانسه گذاشتن ریش را ممنوع کردهاند. چون آنجا مسلمان زیاد است و مردم به اسلام علاقه دارند. ریش همه، از جهان اسلام برنامه مىگیرد!! شهردار گفته که کسى حق ندارد ریش داشته باشد و دولت دارد پیغمبر مىشود و مىگوید این چیزها خوب است و این چیزها بد است درست خلاف آن مسلک لیبرالیستى. و این سه تا قرینهاى است که من الان مىتوانم براى شما به عنوان آغاز یک تحولى که نمىدانیم چه قدر هم طول مىکشد بیان کنم. این تردیدهاى شما تردیدهاى جدى است و سطحى نیست که بشود به راحتى آنها را رد کرد من قرائنى که گفتم براى بیان مدعاى خودم است.
قبسات : این قرائنى که شما عرض کردید شاید قرائن عکسش بیشتر است بخاطر این که آن گرایشهاى به اصطلاح معنوى و عرفانى نه داخلش استبداد ناسیونالیست است نه گرایشهاى اجتماعى است.
این که بشر غربى در این دوره از حیاتش به آخر خط رسیده است این مسئله روشن است و بسیارى از متفکران غربى هم اعتراف دارند ولى این که بعدا چه خواهد شد خیلى مهم است. آیا واقعا به آن ادیان راستین باز خواهد گشت؟! معلوم نیست.
با تشکر از اساتید محترم که در این گفتگو شرکت کردند.
عقـلانیت *
نویسنده: هارولد براون
ترجمه: دکتر سیّد ذبیحالله جوادى
اشاره: نویسنده در تحلیل مفهوم عقلانیت به سراغ باورهاى عقلانى مىرود و ملاک عقلانىبودن باورها را، داشتن دلیل براى اثبات درستى باورها و کارآمدى و مفیدبودن آنها مىداند که این ملاک دوم را نیز به ملاک اول بازمىگرداند. از آنجا که نویسنده مدل کلاسیک عقلانیت را متضمن تحلیل مفهوم عقلانیت نمىداند طرح دیگرى از عقلانیت را بعنوان «مدل جانشین» عرضه مىکند که اجمال آن از این قرار است که، اولاً عامل عقلانى مقدم بر باور عقلانى است و بین عامل عقلانى و شخص عقلانى تمایز وجود دارد (در مدل کلاسیک بین رابطه منطقى دلیل و باور تأکید است اما در مدل جانشین تأکید بر روش است که عامل در اقامه دلیل براى رسیدن به حقانیت عقیدهاش اعمال مىکند.) ثانیاً توانایى بر حکمکردن در مواقعى که براى انتخاب عقیده قوانین کافى وجود ندارد تا بر اساس آن قوانین حکم شود. (در مدل کلاسیک حکمکردن بر اساس قوانین باید صورت مىگرفت.)
ثالثاً یک عقیدهى براى آنکه عقلانى باشد باید جمعى از متخصصین آن را تأیید کنند (درواقع در این مرحله عقلانیت یک بُعد جمعى و اجتماعى مىیابد) در راستاى توضیح این مرحله سوم آراء ویتگنشتاین و کوهن که هر یک به گونهاى بر این عنصر اجتماعى تأکید کردهاند مطرح و در ادامه نقاط اشتراک و افتراق نظر نویسنده با کوهن و پوپر بازگو مىشود.
به نظر مىرسد هم مدل جانشینى که موءلف مقاله در مقابل مدل کلاسیک عقلانیت ارائه مىکند و هم خود مدل کلاسیک هنوز در تحلیل مفهوم عقلانیت ناقصند. از نقصانهاى مشترک این دو مدل آن است که در تحلیل مفهوم عقلانیت به جاى آنکه موضوع عقلانیت تحلیل و بررسى شود، باورهاى عقلانى و ملاکها و روشهاى تحقیق باورهاى عقلانى ارزیابى مىشود. لذا از همان ابتدا موضوع «عقلانیت» به باورهاى «عقلانى» تقلیل مىیابد گوئى از نگاه موءلّف عقلانىبودن یا عقلانیت چیزى جز باور عقلانى نیست!!
شاید آن تصور بنیادین که در تحلیل نخستین مفهوم عقلانیت نفهته است، این باشد که ما باید براى باورهاى عقلانى خود دلایل و شواهدى داشته باشیم و بتوانیم آن دلایل را بر حسب ضرورت و نیاز، براى اثبات درستى باورهاى خود ارائه کنیم.
در مدل کلاسیک عقلانیت، تأکید اصلى روى ارائه منطقى میان دلیل و باور است در حالى که نقش عامل عقلانى کاهش یا حذف مىشود. اما مدل جانشین، روشى را که عامل در اقامه دلیل براى رسیدن به حقانیت عقیدهاش اعمال مىکند، پایه قرار مىدهد.
باید هر نوع پیشرفت علمى را با آزمایش ماهیّت گروه علمى و کشف اینکه چه ارزشى دارد و چه چیزى را روا مىداند و چه چیزى را ردّ مىکند، توجیه کنیم (ص 8-237، 190م).
در یک موقعیت انقلابى، ممکن است که افراد متفاوت، براى یک اجماع تحقیقى طرحهاى گوناگونى
موافقت با اکثریت، یک عقیدهرا به طور اتوماتیک علمى و عقلانى نمىسازد، مدل مقتضى آن است که عقاید و باورهاى عقلانى مبتنى بر قضاوت باشد و قضاوت مبتنى بر دلیل و برهان.
اشاره: نوشتار حاضر عمدتاً به توصیف و شرح آراء ماکس وِبر ـ جامعهشناس شهیر ـ در باب عقلانیت مىپردازد، در این دیدگاه پس از تفکیک مفهوم فلسفى عقلانیت از مفوم جامعهشناسى آن به بیان تعریف عقلانیت، ویژگیهاى عقلانیت، مصادیق عقلانیت و ثمرات عقلانیت پرداخته مىشود.
دکتر تقى آزاد ارمکى
خارجى را درک مىکند و مىپذیرد، که Rational است. یکى هم عقلى که حقایق را درک مىکند و مىپذیرد که ریزن یا دلیل Reason است، از نظر شریعتى، انسان وقتى خود را براى جامعه یا کسى فدا مىکند، کارى کرده است معقول و عقلى نه دیوانگى، این را فقط دلیل مىپذیرد نه راسیون. مرگ نیچه فیلسوف بزرگ آلمانى را که به خاطر قاطرى پیش آمد ریزن قبول مىکند. ولى عقل آن را رد مىنماید. او در ادامه مىگوید: «Rational یا خرد عبارت است از قدرتى در مغز که تنها و تنها واقعیات را کشف مىکند، و نیز واقعیات را مقدّمه براى رسیدن به هدفهایى قرار مىدهد، و نیز این هدفها را بر اساس مصالحى انتخاب مىکند. منظور از واقعیات حقایق علمى دو دو تا چهار تا مىباشد. راسیون در جامعه، واقعیات را استنباط مىکند، این واقعیات را آنچنان کنار هم مىچیند که به هدف مشخّصى برسد که این هدف مشخّص را نیز براساس مصالحى انتخاب کرده است.
عقلگرایى از عقلى نیز متفاوت مىباشد. راسیونالیسم یا عقلگرایى به معنى عقل مجرّد منطقى خشک حسابگر مىآید، که عبارت است از مکتب اصالت عقل. این مکتب در عین حال که رشد و پیشرفت سریعى در جهت منطقى به انسان و جامعه مىدهد، وجوه بسیارى را نیز در انسان تضعیف مىکند. انسان بسیارى از زیباییها و ارزشها را مىتواند بوسیله "رزن" درک کند ولى همه وجوه آن با سلطنت مطلق راسیون بر اندیشهها معطل مىماند و رو به زوال مىرود او در پایان به مواردى چند نیز اشاره کرده است: «احتیاج به خدا و پرستش راسیونال نیست، ولى تشکیل خانواده راسیونال است. ثروتاندوزى در خانواده براى زوجین راسیونال است، ولى اینکه کمبود عواملى موجب تیرهبختیها است راسیونال نیست، ولى ریزن است. در مقابل، خانوادهاى که بىپولاند، زندگى جهنمى دارند، راسیونال نیست، ولى ریزن است.7
در دنیایى که عقلانیت بوروکراتیک بیشتر شود، عقلانیت ذاتى کمتر مىشود و مردم کنترل نیروهایى که زندگىشان را شکل مىدهد، از دست مىدهند.
قسمت اول استاد محمدتقى جعفرى
قسمت اول
اشاره: نوشتار حاضر پساز تعریف لغوى واژه سکولاریزم و نفى استناد نظریه سکولاریزم به فلسفه سیاسى ارسطو، از دیدگاه تاریخى به بررسى وقایع و عللى مىپردازد که منجر به پیدایش سکولاریزم در غرب شد.
در نهایت موءلف محترم با توجه به عوامل پیدایش سکولاریسم در غرب و با توجه به بیان معنى حیات، دین و سیاست از دیدگاه اسلام، پیدایش سکولاریسم در جوامع مسلمانى که باردار فرهنگ اسلامى هستند را منتفى و بلکه محال مىداند.
وضع کنونى مغرب زمین با نظر به پیشرفت علم و تکنولوژى و تنظیم پدیدهها و روابط مردم در زندگى اجتماعى، معلول کنارگذاشتن و حذف دین الهى فطرى از جامعه نیست، بلکه معلول دینسازانى است که براى خودکامگیهاى خود، دین الهى را ـ که عامل سازنده بشرى است ـ مطابق هوى و هوسهاى خود تفسیر و تطبیق و اجراء مىکردند.
با توجه به این حقیقت که عامل یا عوامل شیوع سکولاریسم در مغرب زمین به هیچ وجه با مکتب اسلام سازگار نیست، دامنزدن به ترویج این طرز تفکر، هیچگونه جنبه علمى و واقعگرایى ندارد، و ازاینرو باید عوامل اصلى این فعالیت را در امور دیگر جستجو کرد.
بخش عظیمى از مسائل دین در قلمرو عملکرد سیاسى است در حالى که متقابلاً در عرصه سیاست نیز بسیارى از مسائل، مربوط به قلمروهاى دینى است.
«لَقَدْ اَرْسَلْنَا رُسُلَنا بِالبَیِّنَاتِ وَاَنْزَلْنَا مَعهُمْ الکِتابَ وَالْمِیْزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالقِسْطِ.»(1)
فعالیت موءلف محترم این کتاب نیز مىباشد چرا که این کتاب به نحوى بررسى و بازشناسى مبانى اندیشههاى سیاسى اسلام با توجه به مسائل و مباحث مربوطه در زمان ما مىباشد. این کتاب علاوه بر آنکه به کار محققان مىآید براى دانشجویان رشتههاى علوم سیاسى و علاقهمندان به این مباحث نیز مىتواند بعنوان یک متن درسى یا منبع علمى مورد استفاد قرار گیرد. کتاب فوق در قطع وزیرى و در حجمى بیش از سیصد و پنجاه صفحه توسط استاد عباسعلى عمید زنجانى نگارش یافته است و داراى یک مقدمه و هشت فصل مىباشد که فصل هشتم، نتیجهگیرى مباحث پیشین است. عناوین فصول هشتگانه به ترتیب عبارتند از:
«فلسفه دین» یا «سلسله مباحثى در قلمروشناسى رسالت و هدایت دین»
از جمله مباحث جدّى و مهمى که در گذشته به انحاء مختلف مطرح شده است و امروزه با شدت و قوّت بیشترى به آن پرداخته مىشود این است که حوزه فعالیت دین در کجا و تا کجا است؟ این سوءال براى تمامى پیروان ادیان (مسیحى ـ زرتشتى ـ یهودى) مطرح بوده و هست و براى معتقدین به دین اسلام نیز چنین مىباشد.
کتاب فلسفه دین که ـ بنابر آنچه در پیشگفتار آن آمده ـ قرار است در دو دفتر منتشر شود، درواقع کاوشى اجمالى است در شناسایى حوزه فعالیت دین شریف اسلام.
دفتر نخست فلسفه دین در قطع رقعى و در دویست و ده صفحه و با قیمت 450 تومان متشکل از یک پیشگفتار و یک مقدمه و سه فصل است.
پیشگفتار گزارشى است از محورهاى مباحث اصلى کتاب، و مقدمه مبسوط این دفتر در پى منقّحکردن شاکله، جایگاه و روشهاى تبیین حوزه قلمرو فعالیت دین است. پس از آن فصل اول با عنوان «علت نیاز به دین» بحث فشردهاى در باب وجه نیاز آدمیان به دین دارد و فصول دوم و سوم این دفتر در مقام تحدید و تعیین اجمالى قلمرو فقه ـ بعنوان یکى از قلمروهاى فعالیت دین ـ مىباشند. که در واقع به نوعى بیان فلسفه فقه و بیان فلسفه علم فقه مىباشد.
این کتاب که از جمله اولین آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى است با پیشگفتار حجةالاسلام آقاى صادقى رشاد ریاست پژوهشگاه، و به قلم علامه گرانقدر استاد محمدتقى جعفرى و با مقدمه آقاى محمدرضا اسدى نگارش یافته است. طرح و نقد و بررسى مباحثى از قبیل «تبیین قلمرو هدایت دین» از نیازهاى جدّى انسان عصر حاضر، عموماً و از نیازهاى حیاتى جوامع اسلامى، خصوصاً مىباشد. دقّت و تأمل وافر در انجام این مهم و رفع این نیاز برعهده عالمان و محققان دینى است که وظیفه نشر و تفسیر و تبلیغ دین را بر دوش دارند. به امید آنکه هر چه زودتر کتاب دوم این مجموعه و کتابهاى دیگرى از این دست، در مسیر پاسخگویى به عطش علمى و دینى موءمنین این روزگار در دسترس مشتاقان و طالبان آن قرار گیرد.
کتاب نقد
ناشر: موسسه فرهنگى اندیشه
سکولاریزم، که براى آن معادلهاى مختلفى در فارسى همچون، دنیوىشدن دین، عرفىشدن دین و جدایى دین از سیاست ساخته شده است، از آن دسته عناوینى است که هنوز مفهوم و ماهیت آن فىحدّنفسه و همچنین در رابطه با دین و جامعه اسلامى ما، وضوح و روشنى نیافته است. در میان این ابهام و اجمال ماهیت و معناى سکولاریزم، هر کسى تفسیرى از آن عرضه مىکند و به نوعى به بیان نسبت آن با دین مىپردازد. در جهان اسلام، این عنوان بطورخاصى اولین بار در جهان عرب اسلامى مورد تحلیل و بررسى قرار گرفته است و پس از آن چند سالى است که در ایران اسلامى مورد بحث و تحلیل و نقادى علمى واقع شده است و هنوز به فراوانى جاى طرح و نقد و بررسى آن احساس مىشود. اولین کتاب «نقد» با عنوان «سکولاریزم» که از سوى موءسسه فرهنگى اندیشه انتشار یافته حاوى هفت مقاله از نویسندگان مختلف است. این مقالات به نقّادى و بررسى تفسیرهاى مختلفى که از این عنوان در جامعه اسلامى ما شده است، مىپردازد.
بهجایگاه کتابنقد «سکولاریزم»ازدو جهتشکلى و
محتوایى مىتوان اشاره نمود. از جهت شکلى، مىباید گفت، انتشار سلسله کتبى با عنوان اصلى «کتاب نقد» از آنگونه اقداماتى است که جاى آن در فضاى علمى ـ دینى ما خالى است و وجود کتابهایى از این قبیل در هر جامعه علمى و علمپسندى، از ضروریات دوام حیات علمى آن مىباشد.
با اینکه مسئله نقد و نقّادى علمى و غیرعلمى در جامعه ما از رونق و رواج برخوردار بوده و هست و مقالات نقدى در موضوعات مختلف در نشریات متنوع به نگارش درمىآید اما چه پسندیده است که انواع «کتابهاى نقد» در علوم مختلف طبیعى و انسانى و دینى و امثالهم پدید آید. حُسن بوجودآمدن کتابهاى نقد با حفظ ضوابط علمى و ادبى و اخلاقى آن است که به طالبین آگاهشدن از نقدهاى مختلف در یک موضوع کمک مىکند که بطور یکجا و متمرکز به مقالات نقدى دسترسى پیدا کنند. اولین کتاب نقد با عنوان «سکولاریزم» اگر توفیق یابد که به صورت سلسله در موضوعات مختلف منتشر شود، حداقل این دو اثر مذکور را به همراه خواهد داشت. فوائد دیگرى بر وجود این کتب نقد مترتب مىشود که قصد احصاء آنها در اینجا نیست.
اما به لحاظ محتوایى، کتاب نقد «سکولاریزم» متشکل از هفت مقاله از نویسندگان مختلف است که عناوین و نویسندگان آن مقالات به ترتیب عبارتند از:
1. پیدایش سکولاریزم ـ دکتر بخشایشى.
2. حق و تکلیف ـ دکتر بهشتى
3. عرف و مصلحت در ترازوى حکومت اسلامى ـ حسن رحیمپور (ازغدى)
4. دلایل پیدایى و پایایى سکولاریزم ـ حجةالاسلام صادقى رشاد.
اول بار در سال 1374 به چاپ سپرده شد و چاپ دوم آن در بهار 1375 با قطع وزیرى بهقیمت 700 تومان در دو هزار نسخه توسط انتشارات وزارت امور خارجه به چاپ رسیده است.
اشاره: محور اینگفتار بررسىنسبتسکولاریزم با اندیشهدینى در جامعهدینى ایران است. موءلف با ذکر تفاوتمیان«سکولاریزم»بعنوانیکایدئولوژىومکتبفکرىمبتنىبرپیشفرضهاىخاصو«سکولاریزاسیون» بعنوان یک جریان و حادثه خارجى، به بیان مبانى سکولاریزم مىپردازد. عقلمحورى، انسانمحورى، نسبیّتگرایى معرفتى و اخلاقى، سنّتستیزى و سنّتگریزى، اباحىگرى و آزادى مطلق، تکیه افراطى علم تجربى، از جمله ارکان سکولاریزم است. در انتها موءلف به طرح و نقد عقلانىشدن جهان و دین از دیدگاه ماکسوِبِر مىپردازد و خطاى وِبِر را در آمیختن«راز» با «مجهول» و تعریفدین بر پایه «راز» مىداند.
عقلمحورى بعنوان یکى از مبانى سکولاریزم یعنى، عقیده به اینکه عقل به تنهایى و مستقل از وحى و دین و آموزشهاى الهى این قدرت و اقتدار را دارد که زندگى بشر را تدبیر کند.
وِبر غیر از خطاهاى روششناختى و تقلیل دین به مسیحیت و مسیحیت به پروتستانتیسم که تحقیق او را بشدّت محدود و تعمیمناپذیر کرده است، دو خطاى عمده در باب عقلانىکردن جهان و دین کرده است. یکى اینکه «راز» را با «مجهول» یکى انگاشته و دیگر اینکه دین را بر پایه «راز» تعریف کرده است.
اشاره: نگارنده مقاله پس از بیان تفکیک دو نوع تفکر آمارى و معنوى از نگاه هایدگر و توضیح نسبت تکنیک با «تفکر و وجود» و ذکر اینکه ظهور و رشد تکنیک مدرن بیانگر پایان تفکر معنوى است، به تبیین نوعى تعارض در دیدگاه هایدگر در باب نسبت انسان با تکنیک جدید مىپردازد و در انتها به مناسبتى، تفسیر عرفانى اسلامى از تفکرات هایدگر را که توسط بعضى از معاصرین در جامعه کنونى، انجام مىشود، ناصحیح و نامبارک معرفى مىکند.
متأسفانه امروز در جامعه ما نیز بعضى از دلدادگان تفکر هایدگر از سر آگاهى یا غفلت مىکوشند به افکار هایدگر صبغه مضامین عرفانى ـ اسلامى ببخشند. ایشان در این تلاش خود سعى بر آن دارند که از ارکان تفکر هایدگر توجیه و تفسیر عرفانى ـ دینى عرضه نمایند. غافل از اینکه دعوت هایدگر به تفکر معنوى ـ در برابر تفکر تکنیکى ـ مبتنى بر تفکرى خدا مرکزى نیست چه رسد به اینکه دعوت او به تفکر معنوى مبتنى بر خدامحورى اسلامى ـ عرفانى باشد.
منبع: استامیا
تاریخ نشر: 7 نوامبر 1995
ترجمه: اداره کل مطبوعات خارجى
با آغاز سده، یعنى دقیقاً در سال 1900 (1279) در ماربورگ متولد شد و به عنوان یک شاهد عینى، ناظر فراز و نشیبهاى مدرنتیه (نوگرایى) بوده است. امروز هانتس ـ گئورگ گادامر، یکى از سرشناسترین و مورد بحثترین فیلسوفان آلمانى است کتابهایش بیش از هر فیلسوف آلمانى دیگرى ترجمه شدهاند. به درسهاى هوسرل و هایدگر مستقیماً و با صداى خودشان، گوش فرا داده و از پدران هرمنوتیک مدرن است و با 95 سال سن، همچنان دور دنیا مىگردد و با این باور که براى عقل و منطق هرگز دیر نیست، به تکرار و اثبات امیدها و محدودههاى تفکرش مىپردازد. از زمانى که در سال 1972 (1351) در ایتالیا کتاب اساسى «حقیقت و روش» منتشر شد، بسیارى به مقایسه خود با عقاید او پرداختند.
آخرین نوشته ایتالیایى او، حاصل اجلاس کاپرى است که سال پیش تشکیل شد. این نوشته، با عنوان «دین و ادیان» در کتاب «دین» به همت ژاک دریدا و جانى واتیمو به تازگى توسط انتشارات لاترتسا به چاپ رسیدهاست. آنچه درزیر مىآید، گفتگویى باگادامر است:
س: وضعیت سلامتدین در مدرنیته غربى چگونه است؟
ج: در قرن بیستم، الحاد متحجرانهاى با خشونت تثبیت شد. به خود فریبى عقیدتى مکتب مارکسیسم در اتحاد جماهیر شوروى مىاندیشم؟ اما در پى سقوط این سیستم، قدرت اغفال آن به شکل قابل توجهى کاهش یافته است. با این حال، براى ادیان غربى، دستیابى به انسانها چندان هم آسان نیست. در واقع، الحاد و بىتفاوتى در انکار آشکار دین رخنه کرده است در جامعه مرفه صنعتى کردن گاه وجود دینى حقیقى و منحصر به فردى به خود مىگیرد و آن، همانا دین جهانى اقتصاد است. قوانین پابرجاى توسعه صنعتى، فنى و اقتصادى، بیش از پیش سرنوشت ما را تعیین مىکنند. وِبِر گفته است: پیورتیانتیسم (پاکدینى مسیحى.م)، زمینهاى مساعد براى توسعه سرمایهدارى مدرن بهوجود مىآورد. پیشرفت ویرانگر تکنیک، باعث
اشاره: قصد آن داشتیم که موضوع «عقلانیت» را تا حدّ امکان از دیدگاههاى فلسفى ـ کلامى ـ اجتماعى، خصوصاً با توجه به جایگاه این بحث در جامعه فکرى داخلى و خارجى مورد مداقّه قرار دهیم. بدین جهت از دوازده تن از اساتید محترمى که در رشتههاى مختلف علوم انسانى، نظرگاههاى مثبت و منفى نسبت به موضوع عقلانیت داشتند، دعوت بعمل آوردیم تا به سئوالات قبسات در باب عقلانیت پاسخ ـ مکتوب یا حضورى ـ بدهند، اما به دلایل مختلف و از جمله دلایل شغلى فقط چهار تن، این دعوت را اجابت نموده و مایل به شرکت در میزگرد عقلانیت شدند.
در این گفتگو، فرصت طرح و بحث درباره تمامى سئوالاتى که مدّنظر بود، فراهم نشد، ولى اساتید محترم کوشش کردند، تا حدودى در افق سئوالات موردنظر، اشاراتى داشته باشند.
لازم به توضیح است که سخنان آقاى دکتر لاریجانى، محصول گفتگوى مستقلى با ایشان است که به نحو مقتضى در کنار سخنان اساتید دیگر قرار داده شد. شرکتکنندگان در میزگرد عقلانیت عبارتند از آقایان دکتر غفارى، دکتر آزاد، دکتر مددپور و دکتر محمدجواد لاریجانى.
دکتر لاریجانى: ما عقلانیت را از دو زاویه مىتوانیم مورد سئوال قرار بدهیم. یکى از نقطهنظر فلسفى و دیگرى از نقطنظر جامعهشناسى. دیدگاه فلسفى بدنبال «حقانیت» عقلانیت است و دیدگاه جامعهشناسى به دنبال «مقبولیت» عقلانیت است.
دکتر مددپور: راسیونالیته، بنیاد تمدن جدید غرب است و به تلقى بسیارى از نویسندگان فلسفه معاصر، جوهر و روح مدرنیته است و مدرنیته معادل دقیقش تجدد نفسانى است.
پولى در بیاورم مىگوییم چرا پولى دربیاورى مىگوید براى این که به لذتى برسم ولى وقتى این سؤال را از یک فیلسوف مىکنیم، مسئله فرق مىکند حدّ توقف در فلسفه جایى است که به سعادت مىرسیم فیلسوف به پرسش خود ادامه مىدهد تا به مسئله سعادت مىرسد، آنجاست که باید پاسخ ریشهاى براى سؤالش پیدا کند. پس اوّلاً افراد در انجام کارهایشان یک درجهاى از عقلانیت ندارند و به یک درجه بالا نمىروند یک نفر یک میلیمتر بالا مىرود ولى یک نفر تا انتهایش بالا مىرود که انتهایش مسئله سعادت است و لذا عقلانیت را تعریف مىکنند به جزئى و جامع. جزئى آن است که به سعادت کار ندارد مثلاً یک آدم مىگوید مىخواهم زندگى مرتبى داشته باشم و زن و بچه خوبى داشته باشم و این انتهاى کارش است و لذا آدمى است موفق که خانه دارد، کار دارد، زن و بچه دارد و این انتهاى کارش است و از لحاظ جامعه شناسى مسئلهاى ندارد ولى از لحاظ یک فیلسوف طبیعى است که اینجا آخر کار نمىتواند باشد.
ساختار مدنى که موضوع بسیار مهمى است براساس عقلانیتى که معتقد به نوع خاصى از سعادت است فرق مىکند.
سلبى است مترادف و معادل شد با یک امر ایجابى که عبارت باشد از عقل مدارى و انسان مدارى. یعنى چه جور بشر دین را کنار گذاشته اینگونه که خودش مىخواهد راجع به امور تصمیمگیرى کند یعنى به جاى اینکه تصمیمگیرى خودش را به دین و به خداوند واگذار کند حالا خودش مىخواهد تصمیم بگیرد و هر فرهنگ و هر جریان فکرى که بتواند با این خصوصیت تطبیق کند، به آن مىگویند جریان عقلانیت، یعنى جریانى که خودش صرفنظر از وابستگى به یک ساحت دیگرى، مىخواهد در مورد عالم و آدم و سرنوشت و زندگى در این دنیا و همه امور تصمیمگیرى کند مسلّما اولاً در هر دوره تاریخى ولو همان دوران قرون وسطى که عصر دین بوده و یا یک دوره قبلى که دوران اساطیر بوده یا اینکه بشر دوره مثلاً سحر و جادویى داشته یا دوره فلسفى داشته است، همه اینها یک دورانهاى کلّى است و در پیچ و خم هر دورهاى جریانهاى متضادى وجود دارد. هیچ وقت اینطور نیست که در یک دوره تاریخى همه مردم یک طور فکر مىکردند هر چه قدر زمان را محدود فرضکنید، و هر چه قدر هم مکان را محدود فرض کنید، باز اندیشههاى مختلف وجود دارد که متضاد هستند ولى در این تقسیمات، آن وجهههاى کلى مورد نظر هست. مسیحیت خودش یک خصوصیت ویژهاى دارد که وجهه عقلانیت را در دوره بعد از خودش خیلى بارز کرده یعنى به خصوص فرهنگ مسیحیت این خصلت را دارد یعنى اینکه اگر واقعا در همان دوران قرون وسطى به جاى مسیحیت، اسلام در همان قرون وسطى با همان چارچوب فکرى عقلى و متافیزیکى بود بعید بود که به اصطلاح این تقابل عجیب بین عقلانیت و
دکتر غفارى: جریان عقلانیت در غرب، جریانى است که خودش صرفنظر از وابستگى به یک ساحت دیگرى، مىخواهد در مورد عالَم و آدم و همه امور تصمیمگیرى کند.
غیرت و حمیّت ایدئولوژیک براى خودت از جایى نیاور، هیچ پیش فرضى مجاز نیست به جز رفاه بشر، به جز هر چه بیشتر انباشته کردن ثروت، به جز هر چه راحت شدن، این مسئله بخصوص براى جامعه و فرهنگ بعد از انقلاب ما بیشتر از سایر نقاط مطرح مىشود. زیرا در واقع خود انقلاب ما یعنى چنگ و دندان به دنیا نشان دادن، نه چنگ و دندان فیزیکى، چنگ و دندان فرهنگى به دنیا نشان دادن، این اعلام موجودیت، یک فرهنگ جدید در جهان شد، که در قبال فرهنگ غرب موضع گرفت و خود به خود آن طرف هم همان کار را کرد و این وضع، طبیعى است. این مقابله چه به صورت طبیعى، چه به صورت توطئه و چه به صورت تمهیدى، به هر شکل که باشد یکى از چیزهایى که در اذهان عمومى پیش مىآید و در مجلات هم بیشتر کسانى که مباحثشان جنبه جامعه شناسى دارد در بحثهاى خود مىگویند توسعه این پارامترها را دربردارد اگر توسعه مىخواهید باید این گونه بشوید، بعد شما مىبینید یکى از ابزار توسعه مثلاً بىدینى است پس یکى از ابزار توسعه اجتماعى این است که انسان هیچ ضابطه و ارزش مطلقى در جامعه نداشته باشد. آزادى و دموکراسى را هم به این معنا تفسیر مىکنند که فقط در غرب وجود دارد. که بنده اساسا با این معنا موافق نیستم. یعنى اینطور نیست که آزادى و دموکراسى یک چیزى باشد که در فرهنگ غرب است. همان دموکراسى مىتواند باشد بدون اینکه عدم محدودیت در واقع از لوازم ذاتى آن باشد، ولى امروز اینطور مىگویند و حتى
دکتر آزاد: بحث عقلانیت در جامعهشناسى متمرکز بر چند مقوله است. یکى همین آدمهاست. یکى کل نظام اجتماعى است، یکى هم این زیرساختهاى اجتماعى و بخشهایى که در نظام اجتماعى وجود دارد. و عقلانیت یعنى فرآیند و پروسهاى که ارتباط بین اینها در یک مجموعه سامانمند تحقق یافته باشد
عقلانى و اجتماعى نیست و حتما دین استبدادى هم نیست. ادیانى که در حال ظهور هستند غیراستبدادى و عرفانى هستند و چون عرفانى هستند با اجتماع سر و کار ندارند یعنى نمىتوانند آن عقلانیتى را که بشر و جامعه را اداره کند ارائه بدهند.
خلاصه کلام اینکه چه قرائنى وجود دارد که ما بتوانیم بگوییم دوره مدرنیسم در حال اتمام است و یک دوره دیگرى که کاملاً گسل از آن دوره است، در حال پدیدار شدن است.
دکتر لاریجانى : البته تردیدهایى که شما اشاره فرمودید در واقع جدى است و تردیدهایى سطحى نیست و درست مثل این است که ما مثلاً در چهار قرن پیش هستیم و در آن زمان مانمىتوانیم دوره مدرنیته را در اواخر قرن بیستم به راحتى ببینیم امّا من مىتوانم به 3 دسته از قراین اشاره بکنم که این قراین ممکن است بخشى از تردیدهاى شما را مرتفع کند، چون ما راجع به آینده صحبت مىکنیم همه را ممکن است مرتفع نکند.
بخش اول ظهور نحله فکرى است که به شدت بر روى نارساییهاى عقل فنى سرمایهگذارى و تأکید مىکند. یعنى متفکرین جدى غرب در بخش جامعه شناسى، در بخش فلسفه و در بخش امور سیاسى هر کدام به نحوى، نارساییهاى عقل فنى را دارند زیر میکروسکوپ مىگذارند. و اصلاً پست مدرنیته با نقد نقد گاهى خیلى تند مدرنیته، آغاز شد. این در اوایل کم بوده است و در ده پانزده سال گذشته دایرهاش وسیعتر ...