مدرنیته همچون سیلابی خروشان همه وجوه زندگی انسان را با نیرویی مقاومت ناپذیر دگرگون کرده است. فراگیری، گریزناپذیری و تداوم تحولات مدرن موجب شده که بحث و نظر درباره جنبه های روشن و تاریک مدرنیته به قشری خاص در جامعه ای خاص محدود نشود و همواره و در هر جا موضوعیت داشته باشد. مدرنیته در هر مرحله از پیشروی اش، در کنار دستاوردهای خیره کننده اش، مسائلی را به وجود آورده است که برای انسان قدیم تصورناپذیر بود. این مسائل شگفتی برانگیز بزرگ ترین اندیشمندان هر عصر را به تأمل واداشته است. با توجه به پویایی های مدرنیته، بدیهی است که شکافی عظیم، ما را از مسائل انگیزش بخش اندیشمندان کلاسیک جدا می سازد. اما کلاسیک های جامعه شناسی اهمیت خود را در روزگار ما حفظ کرده اند، چراکه ما در یک چیز با آنها شریکیم: تحول بی وقفه و بحران های برخاسته از آن. در این مقاله نشان می دهیم که سه تن از جامعه شناسان کلاسیک بحران های عصر خود را در چه چیزی می دیدند و این مهم چگونه در روش شناسی آنها بازتاب یافته است.