بحث از متفکری همچون نیکولو ماکیاولی به مانند رشته درازی است که تاکنون پایانی نداشته است. نسبت اندیشه مدرن با مسیحیت و تحول فکری سکولاریسم، نخستین آبشخورهای خود را از اندیشه ماکیاولی می گیرد. استفاده ابزاری از دین توسط ماکیاولی از تفاسیر معتبر در این زمینه است که راه را بر درک اندیشه ماکیاولی مخدوش تر می کند. در این مقاله سعی در نشان دادن نوعی این همانی بین اندیشه ماکیاولی و مسیحیت داریم که از طریق تفسیر جمهوری خواهانه، می تواند به درک معنای سکولاریسم و فهم چنین تحولی منجر شود. چنین تحولی ناگفته پیداست در تفسیری که صرفا در مسیحیت قابل توضیح است در اینجا آورده می شود.