آرشیو

آرشیو شماره ها:
۵۸

چکیده

این مقاله به کنکاش در نظریه ها و چارچوب های مفهومی در حوزه بین رشته ای سیاست پژوهی علم، فناوری، و نوآوری می پردازد تا با بررسی میزان بین رشتگی، درجه توانمندی این نظریه ها را در رویارویی با چالش های اصلی سیاست گذاری بسنجد. پرسش این مقاله این است که چه تغییری در طبیعت میان رشتگی این قلمرو دانشی درنتیجه چرخش های نظری در انگاره های مفهومی آن پدیدار شده است. واحد تحلیل، برنامه های پژوهشی حاکم بر حوزه مطالعاتی است که حول محور «شکست»، تکوین یافته اند. ابزار سنجش میان رشتگی این قلمرو دانشی، بنیان های فلسفی این انگاره های نظری است. مقاله حاضر با استفاده از آموزه های کلاین و ولش در بعد هستی شناختی و معرفت شناختی درمی یابد که با توجه به چندرشته ای بودن جامعه علمی این حوزه، اولاً سطح تحلیل از خرد به سطح کلان سیستمی و اکنون به نگرش چندسطحی تحول یافته است؛ ثانیاً به تدریج سهم نگرش های کیفی گرا و تفسیری علوم اجتماعی و انسانی در توسعه نظریه و روش ها بیشتر شده و در پایان، صبغه انتقادی این نگرش ها نسبت به صبغه ابزاری آن ها پررنگ تر شده است. این سه ویژگی، نشان دهنده این است که انگاره های مفهومی نوین در این رشته، قابلیت این حوزه را در رویارویی با معضلات پیچیده سیاست گذاری افزایش داده اند.

تبلیغات