میان رشتگی ، چه در مقام آموزش و چه در مقام پژوهش، در بسیاری از کشورهای جهان به عنوان روشی نوین در نهاد دانش، جای خود را باز کرده است. اینکه چه اقتضائاتی میان رشتگی را به منصه ظهور رسانده است، و چه عواملی آن را بسط و یا تعدیل می کنند، نیازمند یک بررسی همه جانبه است. در تحلیل بررسی های موجود، اگرچه به علل مختلف ظهور و بسط و تعدیل میان رشته ای پرداخته شده است، اما از نگاهی آسیب شناسانه و با روشی پدیدارشناسی، کمتر به علت غایی این پدیده پرداخته شده است. مدعای پژوهش حاضر این است که میان رشتگی می تواند، «مسئولیت» را به مثابه علت غایی خود بیابد. آنچه میان رشتگی را در دانشگاه ها و موسسات پژوهشی جا انداخته است، ضرورت توجه به مقوله ای به نام مسئولیت است. از آنجا که دنیای پیچیده کنونی رابطه میان فرد و جامعه را دستخوش دگرگونی کرده است به نحوی که هریک از دیگری مطالباتی را می خواهد این میان رشتگی است که می تواند فرد و جامعه را در قبال یکدیگر مسئول بار آورد. میان رشتگی طبق این تقریر، پناه بردن به مرزهای دانش بدیل برای یافتن پاسخ مکفی به پرسش هایی است که یک قلمرو معرفتی واحد توان ارائه آن را ندارد. همین نکته می تواند تیغ دو لبه باشد: صاحب دانش میان رشته ای، ضعف خود را در ارائه پاسخ مسئولانه با گریز زدن از یک دانش به دانش دیگر بپوشاند. اما با نگاهی رویه ای به میان رشته ای می توان آن را به سان اخلاقی هنجاری تصور کرد که غایتش آموزش افراد جامعه جهت ارائه پاسخ های مسئولانه به پرسش هایی است که در قلمرو دانش میان رشتگی آنان مطرح است.