آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۰

چکیده

به نظر دکتر امجد، برای درک ماهیت پرسش از رابطه ایران و آمریکا، لازم می آید تا نخست سیاست خارجی آمریکا و اصول حاکم بر آن را که در بستر دیدگاه واقع گرایی بنا شده است، مورد مطالعه قرار دهیم. برای همین منظور سخنران ضمن تحلیل تاریخ گذشته روابط ایران و آمریکا نتیجه می گیرد که آمریکا همیشه براساس اصل منفعت جویی خود در ایران عمل کرده و در هر شرایطی، حتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی خواستار آن بوده تا بنحوی بتواند، بدون پرداخت هزینه های سنگین نظامی، همچنان در ایران مطرح باشد. این روند در چارچوب الگوی تک قطبی ای که می رفت بر جهان حاکم شود، شاید می توانست جواب بدهد؛ اما هم اکنون به نظر می رسد که اروپا به عنوان یک گزینه بدیل برای آمریکا مطرح است. بنابراین در بحث از رابطه ایران و آمریکا، نقش و جایگاه اروپا را به هیچ وجه نباید نادیده گرفت. بدیهی است که ورود این عامل تازه نوع و الگوی رابطه را دستخوش تحول قرار خواهد داد

متن


فهرست

الف - روش تحلیل در سیاست خارجی
ب  - بستر تاریخی
ج   - جمهوری اسلامی ایران و آمریکا
د   - توضیحات
 
مقدمه
ضمن سپاس از دوستان عزیزی که بنده را دعوت کرده و فرصتی برای من فراهم ساخته اند که با شما آشنا شوم. فرصت بسیار مغتنمی است، آن هم بعداز 22سال که از مملکت دور بوده ام و تقریبا همه چیز برایم تازگی دارد، تا با هم درباره موضوعی مهم سخن بگویم. امیدوارم در حضور دوستان مطالب جدیدی را بیاموزم و این آموخته ها را وسیله ای برای انجام پژوهشهایم قرار دهم. بحثی را که حالا می خواهم خدمتتان مطرح کنم بحث مختصری در مورد سیاست خارجی آمریکا در قبال ایران است. باید گفت سیاست خارجی آمریکا بسیار پیچیده است، اصولا بحث "سیاست" پیچیده است، حالا اگر بخواهیم در مورد سیاست خارجی سخن بگوییم، این پیچیدگی فزونتر می گردد؛ خصوصا سیاست خارجی کشوری به بزرگی آمریکا با منافع مختلف و سازمانهای مختلفی که در آن اعمال نظر می کنند. از این روست که بحث بسیار پیچیده است. بعد از شناخت مختصر سیاست خارجی آمریکا، به این نکته خواهیم پرداخت که این سیاست خارجی در کشور ما به چه صورت عمل کرده است. اگر بخواهیم فقط سیاست خارجی آمریکا را در طول یکسال بررسی کنیم خود این بحث ساعتها به درازا می انجامد؛ من تا آن جا که ممکن است سعی می کنم به طور موجز به بررسی این سیاست در دوره زمانی طولانی تر بپردازم.

الف - روش تحلیل در سیاست خارجی
بهترین روش، توضیح سیاست خارجی آمریکا براساس تئوری واقع گرایی است. به طورکلی تئوری واقع گرایی واکنشی در برابر تئوری آرمان گرایی است که در سالهای بین دو جنگ در غرب مطرح گردید.

آرمان گرایی براساس اصول مسیحیت بنا شده که در تقابل با یهودیت است. یعنی اعتقاد به سرشت پاک انسانها و این که انسانها، موجوداتی خوب هستند که می خواهند با هم همکاری کنند و می توانند گناهان دوستان و یا سایر افراد جامعه را براساس نیت خیر و کارها را با تعقل انجام دهند، در نتیجه با توسل به سازمانهای بین المللی می توانند به حل اختلافات خود بپردازند و به همین دلیل بود که جامعه ملل ایجاد شد؛ منتهی بعدها مشکلاتی پیش آمد که باعث تجدید نظر در این نظریه شد؛ از این رو تعدادی به نظریه واقع گرایی روی آوردند. اساس و ریشه این نظریه در یهودیت است و اعتقاد به این که انسانها فزون خواه هستند. یعنی گناه اولیه به این دلیل پیش آمد که انسان نمی خواست تابع مقررات باشد؛ به عبارت دیگر انسانها به دنبال منافع خود هستند و این اساس کار تئوری واقع گرایی است. اصول دیگری که واقع گرایی در نظر میگیرد توجیه سیاست براساس درکی است که ما از قدرت داریم؛ یعنی سیاست چیزی نیست به جز بررسی قدرت. هدف سیاست یا به دست آوردن قدرت است یا حفظ قدرت و یا گسترش قدرت و یا هر سه مورد. بنابراین کشوری که اعتقاد دارد براساس تئوری واقع گرایی عمل می کند در واقع بر منافع ملی خود تأکید می ورزد و چون به منافع ملی تأکید میکند نه دوستان دایمی وجود خواهند داشت و نه دشمنان دایمی. بنابراین اگر ما میخواهیم به سیاست خارجی آمریکا نظر بیفکنیم باید از بعد تئوری واقع گرایی نگاه کنیم و اعمال سیاستمداران خارجی را در باره کشور خود و یا سایر کشورها براین اساس به بررسی در آوریم. تا درک درستی از آن داشته باشیم. در ضمن به هنگام سیاست گذاری هم با درک درست از این مفهومی که آمریکاییها به کار می برند می توانیم سیاست مناسبی در باره آن در پیش بگیریم.

ب - بستر تاریخی
بعداز جنگ جهانی دوم دو قدرت عمده با دو دید مختلف نسبت به جهان و اقتصاد و سیاست و جامعه به منصه ظهور رسیدند. از یک طرف شوروی با دید مارکسیستی وجود داشت که انقلاب سوسیالیستی را فراگیر می خواند و معتقد بود که در زمانی زندگی می کنیم که دوره انحصار سرمایه داری است و با توجه به شرایط موجود نتیجه می گرفتند که دنیا برای گذار به سوسیالیسم آماده است. در طرف دیگر آمریکا بود با منافع و سیستمی کاملا متضاد با شوروی. آمریکا معتقد بود که سیستم سرمایه داری بهترین سیستم موجود است و این سیستم باید گسترش یابد.

این یک طرف قضیه است؛ آمریکاییها با دید واقع گرایی خود، در عین این تضاد با شوروی می خواستند تا آن جا که ممکن است منافع متحدان سابقشان را مدنظر داشته باشند. تا زمان حیات روزولت، رابطه بسیار صمیمانه ای بین این دو ابرقدرت برقرار بود. وی رسما می گفت که منافع شوروی را باید در نظر بگیریم و براساس تدوین سیاستی که هم منافع آنها را تأمین کند و هم منافع ما را، بتوانیم جلو برویم ولی وقتی که ترومن روی کار آمد بعد دیگری وارد سیاست خارجی آمریکا شد و آن این که منافع ملی ما فقط این نیست که سعی کنیم با شوروی همکاری کنیم چون در تضاد آشکار با ما قرار دارد و تنها در صورتی می توانیم جلو نفوذ کمونیزم را بگیریم که بتوانیم مرتب برآن فشار بیاوریم. طراح این نظریه جرج کنان نفر دوم سفارت آمریکا در مسکو بود. مسأله ای که او مطرح می کرد این بود که شوروی به خاطر سیستم مارکسیستی و اعتقاد به انقلاب جهانی در یک جا نمی ایستد و مرتب با تحریک کشورها باعث انقلاب میشود و منافع ما را به خطر می اندازد، بنابراین باید در مقابل آن تئوری "سدّ نفوذ" را به اجراء گذارد تا از طریق آن بتوان جلو شوروی را گرفت؛ به همین علت بود که پیمانهای نظامی مختلف مثل پیمان ناتو، پیمان سنتو، پیمان سیتو و یا پیمانهای اقتصادی مانند طرح مارشال در مناطق مختلف عقد و به اجراء گذارده شد. خلاصه آن که بعداز جنگ، تصاد آشکاری بین آمریکا و شوروی ایجاد میشود و این تضاد به خصوص در مورد ایران اهمیت بسیار می یابد و آن در جریان تخلیه ایران است که نیروهای انگلیس و آمریکا ایران را ترک میکنند، ولی نیروهای شوروی در خاک ایران باقی می مانند. در این جاست که آمریکا می تواند برای اولین بار خودش را متحد ایران قلمداد کند. ولی دو سال بعد بحران دیگری بین آمریکا و شوروی پدید می آید و آن در ترکیه و یونان است. ترومن نظریه خود را مطرح می کند، که ما به کشورهای خواهان دفاع از آزادی خود، کمک می کنیم و 400میلیون دلار کمک به ترکیه و یونان می پردازد. این مسأله نوعی سد نفوذ است که عملا در ایران و ترکیه با موفقیت عمل می کند. در این جا آمریکا می خواهد که تمامی تلاش خود را به کار اندازد تا این دو کشور بدام کمونیزم نیفتند و با تمام توان وارد معرکه می شود تا رهبری جهان غیرکمونیسم را به عهده گیرد.
در کشوری مثل ایران که آمریکا نمی خواهد مستقلا دست به اقدام بزند به تدریج از طریق سیاستی خاص وارد عمل شده و قلمرو نفوذش را گسترش می دهد. این سیاست عبارت است از ایجاد افزایش عملکرد سازمانهایی خاص که می توانند تأثیرگذار باشند.

یعنی ایجاد سازمانهایی که سرمایه داری را در ایران گسترش می دهند. پس از آن است که مسأله بحران نفت در ایران رخ می دهد. در مجموع تا وقتی که دموکراتها سرکار هستند، آمریکا سعی می کند وضعی مستقل در پیش گیرد، از این رو از منافع ایران حمایت میکند و می کوشد بین ایران و انگلیس تا آن جا که ممکن است توافق ایجاد شود ولی سرانجام با کنار رفتن ترومن و روی کار آمدن آیزنهاور سیستم جدیدی حاکمیت می یابد و سیستم سد نفوذ کمرنگ می گردد.
طبق سیاست جدید در هر جا و هر کس بخواهد با منافع آمریکا یا حتی انگلیس در بیفتد و بخواهد از منافع کشور خود دفاع کند گویی آب در آسیاب کمونیزم ریخته است. آیزنهاور و برادران دالس - جان فاستر دالس و آلن دالس - این استراتژی را پیشنهاد نمودند. اینان معتقد بودند که دیگر سیاست سد نفوذ مطرح نیست بلکه نوعی سیستم برگشت به عقب موردنظر است. یعنی نه تنها می باید سیستم سدنفوذ را ایجاد کنیم بلکه باید بکوشیم که کشورهای کمونیست را به عقب برانیم. آنها معتقد بودند که باید قدم اول را از کشورهایی که هنوز سوسیالیستی نشده اند آغاز کرد و تمامی عوامل کمونیسم را در این کشورها نابود ساخت. این عجیب نیست، اگر می بینیم این سیاست با رسیدن دوران مک کارتیزم در آمریکا همزمان است. مک کارتیزم معتقد بود که شما در وجب به وجب کاخ سفید و CIAکمونیستهای بیشتری می بینید تا در حزب کمونیست شوروی؛ یعنی کمونیستها در تمامی ارکان جامعه آمریکا نفوذ پیدا کرده اند. پس از چند ماه از روی کار آمدن آیزنهاور، مشاهده می شود که سیستم جدید در اقصا نقاط جهان اثر می گذارد. مثلا در ایران آمریکا و انگلیس متحدا حکومت مصدق را سرنگون می سازند ودوران جدیدی در آمریکا شروع می شود که به طور مستقیم بر سیاست داخلی ایران تأثیر می گذارد و این دوره ای است که واقعا می شود گفت ایران سیاست خارجی ندارد و سیاست خارجی ایران دنباله رو سیاست خارجی آمریکاست. این دوران تا انقلاب ادامه پیدا میکند. هر رئیس جمهور جدیدی که بر سر کار می آیدبا نظریه جدیدی کار خود را آغاز میکند اما در نهایت هدف همه آنها حمایت از سیستم داخلی ایران است. دموکراتها کمی متعادلند و همانند جمهوریخواهان به تقویت شاه معتقد نیستند ولی معتقدند سیستمی را که در ایران است باید دست نخورده نگه دارند. آن چه که به دوران نیکسون برمیگردد این است که وی ایران را به شکل یکی از پایگاههای آمریکایی در جهان در می آورد و به وسیله ایران زیر عنوان حفظ منافع آمریکا در منطقه جای پای خود را محکم می سازد.

شاه به دلیل آن که کاملا وابسته به آمریکا بود و تفکر مستقلی از خود نداشت هنگام روی کار آمدن کارتر به دلیل ترس از شرایط جدید سعی کرد در دوران انتخابات از رقیب کارتر حمایت کند اما با پیروز شدن کارتر، شاه برای این که کمی دل آمریکا را به دست آورد برخی آزادیهای نسبی را در ایران ایجاد کرد که در نتیجه جنبشهای زیرزمینی و آشکار، مذهبی، عناصر لیبرال، روشنفکران و دانشجویان دست به دست هم داده متحد می شوند که این مسأله در انقلاب نیز تأثیر قابل توجهی داشت. اصول عمده سیاست خارجی آمریکا در این دوران عبارتند از: در درجه اول حفظ نظام سرمایه داری با رهبری خودش، و در درجه بعد مبارزه با کمونیسم و در بعد وسیع تر مبارزه با ایدئولوژیهای رقیب دیگر. عامل سوم در تعیین سیاست خارجی آمریکا دفاع از متحدین آمریکا در سرتاسر جهان به خصوص اسرائیل است و عامل چهارم جریان پیدا کردن نفت به طرف آمریکا و متحدین آن است و عامل بعد باز نگهداشتن تمامی راههای دریایی.

ج - جمهوری اسلامی ایران و آمریکا
بعداز پیروزی انقلاب اسلامی، آمریکا دولت جدید را به رسمیت شناخت و خواهان همکاری با آن شد. دولت موقت اعتقاد به همکاری با آمریکا داشت، توجه به این نکته هم مهم است که احزاب کمونیستی متعددی در کشور وجود داشت و این احزاب پای رژیم جدید را سست می کردند. آمریکا نیز بسیار مایل بود که روابط تا حد سفارت ادامه یابد. می خواست روابط اقتصادی و سیاسی ادامه پیدا کند و شرکتها و کارشناسانی که به خاطر انقلاب، کشور را ترک کرده بودند دوباره به ایران برگردند. اما مسائلی که پیش آمد موضوع را بسیار پیچیده تر کرد. از یک طرف پادشاه ایران را داریم که اگر چه کشور را ترک کرده بود ولی هنوز خود را شاه می دانست. خاطره شوم برگشت شاه طی کودتا، همواره برای مردم ایران نگران کننده بود و فکر اینکه مبادا دوباره آن واقعه تجدید شود به انحای مختلف ترویج می شد. از طرف دیگر بحران گروگانگیری مطرح است. این جاست که روابط دو کشور وارد یک مرحله جدید می شود یعنی قطع رابطه از سوی طرفین. در این مرحله، مسأله عمده آمریکا آزادی گروگانهایش بود. این عمل سبب ایجاد دگرگونی در سیاست خارجی آمریکا می شود بدین ترتیب که آمریکا برای آزادی گروگانها دست به کارهای جدیدی می زند. در فوریه 1980وارد مذاکره با رقیب ایران یعنی عراق شده و چراغ سبزی برای حمله عراق به ایران نشان می دهد؛ چون براین باور بود که با فشار بر ایران گروگانها آزاد می شوند.

در این زمان دموکراتها که بی کفایتی خود را در آزاد کردن گروگانها نشان داده بودند کناره گرفتند و جمهوریخواهان به قدرت رسیدند. سیستم جدیدی روی کار آمد که براساس آن باید با تمام توان جلوی خطر کمونیسم گرفته می شد. به خصوص که شوروی با اشغال افغانستان نشان داده بود که دیگر به تعهدات بین المللی خود هم عمل نمی کند. بنابراین ریگان می گفت به همان صورت که شوروی عمل کرده ما هم باید وارد عمل شویم تا بتوانیم منافع خود را تأمین کنیم. از این رو وضعیت بار دیگر به همان دوران جنگ سرد برگشت. بنابراین روابط به جای این که در جهت بهبود حرکت کند در جهت بدتر شدن پیش رفت. در نتیجه علیرغم آزادی گروگانها و علیرغم قولی که آمریکاییها داده بودند که دارایهای بلوکه شده ایران را برگردانند، چنین نکردند و آن را اهرم فشار برای ایران قرار دادند تا از این طریق بتوانند به نحوی با ایران کنار بیایند. البته در صورتی که مطمئن باشند انقلاب در ایران باعث نمی شود که کشورهای دیگر یکی پس از دیگری سقوط کنند. در مرحله سد نفوذ، جلوگیری از نفوذ کمونیسم برای آمریکا مهم بود اما در این جا الگوی رقیب یعنی الگوی مبارزه جویی اسلامی مطرح می گردد که برای آمریکا به صورت خطری درآمده بود. چرا که در چندین نقطه از جهان شورشهایی به هواداری از انقلاب ایجاد شد از جمله در عربستان، بحرین و به ویژه در عراق که حدود %65جمعیت آن شیعه مذهب می باشد. بنابراین این نگرانی در آمریکا وجود داشت و به همین علت میخواستند مطمئن باشند این انقلاب اسلامی در نقاط دیگر گسترش نمی یابد و سعی کردند با فشار مرتبی که بر ایران وارد میکنند به نحوی این مسأله حل شود. پس از به گروگان گرفته شدن تعدادی از آمریکاییها در لبنان - که یکی دو نفرشان وابسته به CIA بودند - آمریکا در جهت آزادی آنها کوشید که با ایران وارد مذاکره شود که با شکست مواجه شد. بنابراین باز هم بحران بین ایران و آمریکا دامن زده می شود. پس از ریگان و در دوران بوش است که تا حدودی از حالت خصمانه بین دو کشور کاسته می شود. به خصوص در دوران حمله عراق که حالتی پیش می آید که تمایل به همکاری آشکار می گردد. البته باید اول سیاست خارجی آمریکا در جنگ ایران و عراق را بررسی کنیم. اگرچه آمریکا چراغ سبز را به عراق نشان داد؛ مقداری اسلحه به عراق دادند ولی نمی خواستند که عراق بر ایران و یا بالعکس پیروز شود. می خواستند مطمئن باشند که ایران را می توانند تنبیه کنند تا آن حدی که گروگانها آزاد شوند و ایران در مقابل آمریکا کوتاه بیاید.

وقتی گروگانها آزاد شدند مسأله آمریکا عملا حل شده بود چون آمریکا به خاطر منافع ملی و منطقه ای اش اصلا مایل به تجزیه ایرن نبود. آنها منتظر بودند که جنگ تمام شود ولی چون جنگ تمام نشد، آمریکا، فرانسه و اغلب کشورها شروع به حمایت و تقویت کشور عراق نمودند تا جایی که کشتیهای آمریکا کشتیهای کویتی یا عراقی را اسکورت می کردند و در ضمن تعدادی از کشتیهای متعلق به کویت یا عربستان با پرچم آمریکا حرکت می کردند تا حمله به آنها حمله به آمریکا تلقی شود. در این باره سقوط هواپیمای مسافربری ایران مطرح می شود که به هر جهت در دفاع از این کشورها و وادار سازی ایران برای صلح با عراق و به اصطلاح پایان دادن به جنگ بود. به هر جهت پس از روی کار آمدن بوش از فشارهای وارد بر ایران کاسته شد؛ چرا که جنگ هم تمام شده بود و بایستی به نحوی با ایران کنار می آمدند. در جریان حمله عراق به کویت، ایران موضع بسیار خوبی پیش گرفت، از اشغال کویت انتقاد کرد و اعلام نمود عراق باید از خاک کویت خارج شود هر چند که در جریان شکل گیری یک نیروی نظامی وسیع در برابر عراق شرکت نجست. ایران راه حل نظامی را راه حل درستی نمی دانست و می دانید که جنگ به آن صورتی پیش آمد که عراق به وضع فجیعی شکست خورد و عواقب آن را هنوز هم می بیند. حال می خواهیم بدانیم سیاست خارجی آمریکا در این مرحله به چه صورتی گسترش یافته است. از سال 1990به بعد که به تدریج فروپاشی شوروی شروع شد، آمریکا به فکر افتاد که سیاست جدیدی را به اجرا در آورد؛ چون جهان به سوی نظام یک قطبی پیش می رفت. در نظام دوقطبی تضادها کاملا آشکار بود؛ یک طرف شوروی با متحدانش و طرف دیگر آمریکا با هم پیمانان خود. وقتی که شوروی همانند یک رقیب مطرح نباشد، باید جهان جدیدی به وجود بیاید. این جا جهان جدید است با رهبری آمریکا. و گروههای دیگری که به وجود می آیند قدرت چندانی ندارند. در نتیجه لازم نیست آمریکا در مورد این گروهها نگرانی زیادی داشته باشد و باید سعی بر کنترل آنها کنند. منتهی احتیاج به جنگ طولانی نیست بلکه جنگی شروع می شود که به آن جنگ خفیف می گویند. روابط بین ایران و آمریکا با این نوع جنگ توجیه می شود. در حالی که یک جنگ خصمانه را می توانیم در مقابل عراق در نظر بگیریم. بنابراین، سیاست جدید چنین می شود که توسعه سیستم سرمایه داری در سرتاسر جهان صورت گیرد که این از طریق گسترش بنیادهای فکری و ایدئولوژیکی و فرهنگی و پذیراندن این مسأله به مردم سرتاسر جهان که نظام سرمایه داری بهترین نظام موجود است، انجام می شود.

در مورد کشورهایی که به خواسته آمریکا تن نمی دهند، آمریکا مجبور به مداخله می شود؛ چنان که جرج بوش صراحتا اعلام داشته که آمریکا مدافع نظام جهانی است؛ نظام بین المللی ای که می خواهد در صلح زندگی کند و آمریکا حق خود می داند که اگر کشوری پایش را فراتر از این نظام بین المللی که آمریکا مدافع آن است بگذارد با آن کشور وارد جنگ شود. یعنی خط و نشان کشیدن برای کشورهایی که بخواهند راه عراق را بروند و با تهدید کردن منافع آمریکا یا متحدین آمریکا یا جلوگیری از آزادی عبور کشتیها در راههای بین المللی به نحوی سد راه آمریکا بشوند. و با این سیاستگذاری یک نظام آمریکایی را نوید می دهد. در این جاست که نظریه پردازانی چون فوکویاما وارد میدان می شوند.
تئوری فوکویاما به نظر بنده درست نیست و ریشه در این موضوع مهم دارد که آیا فرهنگ آمریکایی می تواند خود را در سرتاسر جهان گسترش دهد یا خیر؟ در زمان کلینتون نظریه حاکم این بود که آمریکا با گسترش نظام تک قطبی در سرتاسر دنیا می تواند حضور خود را تثبیت کند؛ بنابراین باید از ایجاد بحران پرهیز کرد؛ باید کشورهایی را که سعی می کنند پایشان را از این نظام بیرون بگذارند، نه الزاما از طریق نظامی بلکه از طریق اقتصادی تحت فشار قرار داد و در نتیجه این فشار آنها را وادار به ورود به این سیستم جهانی کرد. به همین خاطر است که در کنگره آمریکا مواردی در جهت اجرای این طرح تصویب می شود و سعی می کنند به نحوی مانع از قدرت یافتن ایران و عراق گردند و دو کشور را در محدوده خود نگه دارند. اما این نظمی که آمریکا پندار بر ایجاد آن دارد، نظامی است یک قطبی، و همان طور که گفته شد با ایجاد اروپای یگانه به شدت مورد تهدید قرار گرفته است.
اروپا با نظریات آمریکا برای تهدید و یا کنترل کشورهای دیگر موافق نیست و معتقد نیستند که شما باید سیاست داخلی یک کشور را سیاست خارجی دیگر کشورها طراحی کنید. اروپا معتقد نیست که شما باید بر کشورهای متحد خودتان فشار بیاورید تا سیاست خارجی شما را دنبال کنند. از این رو به تدریج الگوی یک قطبی مطرح شده آمریکا شکاف برداشت و ما در حال حاضر به سوی یک جهان چندقطبی و لااقل دو قطبی می رویم که یکی آمریکا و در طرف دیگر اروپا قرار گرفته است و به نظر می رسد اروپا می تواند گزینه خوبی برای آمریکا در سطح روابط بین الملل باشد.


د - توضیحات
سؤال - سیاست خارجی آمریکا تا چه اندازه تحت تأثیر سیاستهای اسرائیل است؟
پاسخ - برای شناخت سیاست داخلی و سیاست خارجی آمریکا باید بدانیم که گروههای ذی نفع فراوانی در این کشور وجود دارد. بعضی از این گروهها مثل انجمن صنعتگران آمریکا، سازمان کارگری، بنیاد یهود و سازمان صهیونیستها، بسیار قدرتمند هستند. به خاطر نفوذی که این گروهها در تعداد آرای مردم دارند و کمک مالی ای که به نامزدهای انتخاباتی می کنند طبیعتا تأثیر زیادی در سیاست داخلی و خارجی آمریکا خواهند داشت. همچنین بیشتر شرکتهای چندملیتی به نحوی تحت حاکمیت و سلطه و نفوذ صهیونیستها هستند. اگر رییس جمهوری بخواهد به اسراییل فشار بیاورد اسراییلیها معمولا مذاکرات را آن قدر طولانی می کنند تا زمان دوره انتخابات ریاست جمهوری نزدیک شود. از این رو اگر رئیس جمهوری بخواهد سرکار بماند باید سیاستهای خود را با اسراییلیها هماهنگ کند.
سؤال - با توجه به این که جناب عالی حدود 22سال در آمریکا بوده اید دید مردم آمریکا را نسبت به ایران و ایرانی چگونه ارزیابی می کنید؟
پاسخ - به نظر من در مجموع نظریات آنها نسبت به ایرانیان مثبت است البته در بعضی قسمتها به خصوص مرکز آمریکا و مناطق روستایی آدمهای کج فهم و متعصب یافت می شوند ولی دید آمریکاییان در مجموع این است که تنها اقلیتی که توانسته در آمریکا سربار جامعه نشود ایرانیان هستند. یعنی ایرانیان به جای این که در آمریکا به دریوزگی بپردازند، خود طراح کار و شغل بودند و موفقیتهای زیادی به خصوص در امر تجارت کسب کرده اند. یک نکته هم که لازم می دانم در این جا عرض کنم این است که آمریکاییها معتقد هستند سیستم آمریکاییها طوری است که به آن "کوره مذاب" گویند؛ یعنی همه فرهنگها در این جا وارد می شوند و چیزی را به سیستم فرهنگی آمریکا اضافه می کنند؛ بنابراین هرکس می تواند از هر جای دنیا بیاید و طرح و فکر خود را به این سیستم بیفزاید. در نتیجه نظر نسبت به ایرانیها بسیار مثبت است. به خصوص در سالهای اخیر که آقای خاتمی با لحن ملایمی با ملت آمریکا صحبت کرده و از مردم آمریکا با عنوان ملت بزرگ آمریکا یاد کرده است. در مجموع از رئیس جمهور آمریکا گرفته تا وزارت خارجه و اکثر مسؤولان آمریکایی همگی از تأثیرات مثبت سخنان آقای خاتمی یاد می کنند.

سؤال - سرکوب عراق آیا در حمایت از اسرائیل صورت نپذیرفته است؟
پاسخ – تنبیه عراق به نظر من به این علت است که عراق در جریان حمله به کویت افزون به آن تعرضاتی هم به اسراییل داشت. مسلما باعث تقویت اسرائیل خواهد شد ولی نه این که توازن قوا را در منطقه به هم بزند؛ اعتقاد ندارم چون آمریکا به هیچ وجه نمی خواهد هیچ یک از کشورهای منطقه و از آنجمله عراق، وحدت ارضی خود را از دست بدهد چون می داند باعث بحرانهای بسیار وخیمی خواهد شد. عراق و ایران دو کشوری هستند که آمریکا بیشترین اختلافات را با آنها دارد ولی به نظر من آمریکا مایل نیست که یک گروه مخالف در این کشورها به قدرت برسد؛ کمک آمریکا به گروههای مخالف به منظور فشار آوردن بر دولت ایران یا دولت عراق است. برای این که در جهت منافع آمریکا حرکت بکنند.

تبلیغات