آرشیو

آرشیو شماره ها:
۹۸

چکیده

مؤلف در این نوشتار ضمن اشاره به ابعاد مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی مقوله ارتباط ایران و آمریکا، اظهار می‏دارد که این موضوع دارای مبانی فلسفی خاص خود نیز می‏باشد. نوع نگرش "شرق" و "غرب" به یکدیگر موضوع مهمی است که به‏طور قطع در وجود یا عدم وجود رابطه ایران و آمریکا مؤثر است. به همین خاطر نویسنده با بررسی تاریخی سیر تعالی و زوال شرق و استیلای غرب، چنین نتیجه می‏گیرد که: غرب هم‏اکنون دوره زوال خود را تجربه می‏کند و بنابراین شرقیان باید بدانند که در فضای تازه‏ای قرار دارند. فضایی که دیگر در آن غربیان ضرورتا حاکم و شرقیان محکوم نیستند. عصر حاضر عصر شروع اعتلای تازه‏ای برای شرق است و ما در چنین فضایی باید از رابطه‏مان با غرب سخن بگوییم. به عبارت دیگر ما باید خود را باور کنیم و سپس با اقتدار تمام در مقام پاسخ‏گویی به سؤال از وجود یا نوع رابطه با غرب و از آنجمله آمریکا، سخن بگوییم.

متن

الف - اعتلای تمدن اسلامی و جایگاه غرب
ب - آغاز زوال تمدن اسلامی و غربزدگی ما
ج - حضور همه ‏جانبه غرب
د - غرب چیست؟
ح - زوال غرب
ه - سرآغاز نوین
و - برنامه غرب
مقدمه
بحث از رابطه ایران و آمریکا گذشته از ابعاد تاریخی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، دارای بعدی فلسفی نیز می‏باشد که به بررسی و تحلیل نگرش طرفین به یکدیگر می‏پردازد. این که "غرب" - که آمریکا به آن تعلق دارد - و "شرق" - که ایران به آن تعلق دارد - چیستند و هر یک در چشم دیگری؛ چگونه‏اند، مسأله‏ای است بسیار مهم که پرداختن به آن را از ضروریات می‏سازد. بنابراین آشنایی با غرب‏شناسی و شرق‏شناسی به مثابه دو علم، برای تحلیل جامع روابط ایران و آمریکا کاملا بایسته می‏نمایند. به همین علت در نوشتار حاضر، به بحث درباره "غرب" پرداخته‏ایم و کوشیده‏ایم از دیدگاه یک فرد مسلمان و آشنا با غرب، از ماهیت این پدیده آگاهی یابیم. حسن حنفی برای بسیاری از محققان و اسلام‏شناسان نامی آشناست، یک مسلمان مصری که در بهبود روابط علمی دو کشور اسلامی ایران و مصر تلاشهایی کرده است. اگرچه نظرات این محقق مصری تماما نمی‏تواند مورد تأیید ما باشد، اما چنین به نظر می‏رسد که در طرح موضوع و ترسیم چشم‏اندازی مناسب از مسأله به میزان زیادی موفق بوده است. به همین علت درج ماحصل نظرات او در این مجموعه مناسب تشخیص داده شده و امید می‏رود مورد توجه پژوهشگران قرار گیرد و زمینه‏ساز پژوهشهای مفصّل و مستند دیگری بشود.

الف - اعتلای تمدن اسلامی و جایگاه غرب
دانش غرب‏شناسی علم جدیدی نیست. تمدن اسلامی، از بدو تأسیس، علم غرب‏شناسی را آزموده است؛ چرا که علم غرب‏شناسی به معنای ارتباط "من" با "دیگری" می‏باشد. "من" همان فرهنگ اسلامی و "دیگری" فرهنگهای پیرامون می‏باشد. از بدو حیات اسلام عصر ترجمه آغاز شد و مترجمان نسبت به ترجمه فلسفه یونان به‏طور خاص و روم و هند و ایران اقدام کردند. با وجودی که خود پیروز و فاتح بودند، ولی فرهنگهای دیگر را بزرگ می‏داشتند. برخلاف استعمار اروپایی که هنگام ورود به سرزمینهای دیگر، فرهنگ و زبان آن سرزمین را نابود می‏ساخت. همچنان که در الجزایر، فرانسه این کار را انجام داد؛ بر زبان عربی و دین اسلام هجوم آورد و مدارس قرآنی را به تعطیلی کشاند؛ چرا که تسلط بر فرهنگ، همواره ابزاری برای استعمار شرق بوده است، همان‏گونه که استعمار اروپایی در آفریقا نیز چنین عمل کرد. با یک آفریقایی نمی‏توان صحبت کرد مگر این که فرانسوی یا انگلیسی‏زبان باشی چرا که زبان فرانسوی و انگلیسی به زبان اصلی آفریقا تبدیل شده است. در هر حال از زمان ظهور اسلام، ارتباط بین "من" و "دیگری" واضح و روشن بوده است. مسلمانان ]کتابهای[ یونان را ترجمه کردند و فرهنگ یونانی را بزرگ داشتند و ارسطو را "معلم اول" و سقراط را "داناترین بشر" و جالینوس را "برترین پیشینیان و آیندگان" نامیدند. این بدان معناست که هیچ تمدنی وجود ندارد که به اندازه اسلام نسبت به بزرگداشت و احترام تمدنهای دیگر اقدام کرده باشد، با وجود این که مسلمانان مسلط و پیروز و فرهنگهای دیگر مغلوب و مضمحل شده بودند.
بیرونی اقدام به نگارش کتاب مهمی در هند با نام "تحقیق ماللهند" در زمینه مقولات و مباحث مورد پذیرش عقل یا غیر از آن کرد. این طلیعه‏های آغازین غرب‏شناسی می‏باشد، که ابوریحان مسلمان، فرهنگ هند را بررسی می‏کند تا بداند که "دیگری" به چه معنایی می‏باشد و همانند ابن‏مسکویه که فرهنگ ایرانی را بررسی کرده و کتاب "جاویدان خرد" را ترجمه کرده تا از آن برای فهم و شناخت فرهنگ ایرانی و نیز فهم خودش، یعنی فرهنگ اسلامی بهره گیرد. پس "غرب‏شناسی" در تمدن قدیم ما نیز وجود داشته است. ابن مقفع کتاب کلیله و دمنه را از زبان پهلوی بعد از این که از سانسکریت به این زبان ترجمه شد، به عربی برگرداند. پس اسلام در دوره آغازینش، با تمام احترام و تجلیل اقدام به بررسی و شناخت دیگران کرد.
در قرون وسطی غربیان شروع به آموختن از ما کردند و آثاری در زمینه علوم ریاضی، نجوم، هندسه، شیمی، طبیعیات، طب، حساب، جبر و به قلم خوارزمی، ابن‏سینا و ابن‏رشد را به زبانهای لاتین و یا عربی ترجمه کردند. اروپاییان از قرن ( 15عصر اصلاح دینی) پیشرفت خود را آغاز کردند و در قرن ( 16عصر بیداری) و قرن ( 17دوره عقلانیت) و قرن (18دوره روشنگری) و قرن ( 19دوره علم و تکنولوژی) و قرن ( 20دوره اصالت وجود) این پیشرفت و تطور را ادامه دادند تا به بحران کنونی غرب رسیدند.

ب - آغاز زوال تمدن اسلامی و جریان غربزدگی ما
در قرون معاصر که ما جزئی از دستگاه خلافت عثمانی بودیم، دچار عقب‏ماندگی شدیم و نتوانستیم به مرحله ابداع و تولید فرآورده‏های علمی برسیم و به شرح، خلاصه کردن، حاشیه زدن و نگارش دانشنامه‏های بزرگ دست زدیم و با تکیه بر خاطرات گذشته به دانش‏آموزی همان چیزهایی پرداختیم که پیش از آن با تکیه بر "عقل" فرامی‏گرفتیم. در این هنگام در مقابل اروپاییان عقده خودکم‏بینی به ما دست داد و اروپا با توجه به سلطه‏اش بر علوم روز، به پیشرفت نائل شد و روحیه خودبزرگ‏بینی بدو دست داد. علم و عقل، جامعه مدنی و پیشرفت و حقوق بشر و عدالت اجتماعی همه نزد او بودند و ما بدبختی و فقر و عقب‏ماندگی را می‏آزمودیم. پس طبیعتا استعمار به منظور استعمار جهان اسلام در آفریقا و آسیا پیش آمد، همان‏طور که به نام "اکتشافات جغرافیایی"، "آمریکا" را به استعمار کشیدند.
"غرناطه" در سال 1492سقوط کرد و کشف دنیای جدید به دست "کریستف‏کلمب" در 1492پایان پذیرفت. ما از تاریخ منزوی گشته و عقب رانده می‏شدیم در حالی که اروپا در حال پیشرفت بود. در هر حال، در طول مدت 200سال که استعمار به سراغ ما آمد و تأثیرگذاری خود را آغاز کرد، تمدن اروپایی به آفرینش اسطوره‏ای درباره خود مشغول بود. بدین‏صورت که خود را صاحب "فرهنگ انسانی، علمی، متمدن و مدرن" می‏دانست که هیچ انسانی نمی‏توانست به آن دست یابد؛ مگر این که الگوی اروپایی را برگیرد. این که تمدن اروپایی، تمدن جهانی بوده و همه ملتها باید آن را الگو قرار دهند؛ ریشه در همین اسطوره‏سازی‏ها دارد. الجزائریها از فرانسویان، مصریان، عراقیها، اردنیها و افغانها از انگلیسیها، و در حال حاضر همگی به استثنای برخی، از آمریکاییان تقلید می‏کنیم.
امروزه آثار هجوم اروپایی‏ها بر ما در دهه‏های 50و 60کاسته شده و دولتهای جدیدی به وجود آمده‏اند که حکایت از شروع دوره دیگری دارد. ولی این رهایی از سلطه نیروهای بیگانه بود نه رهایی اقتصادی، فرهنگی و تمدنی. همه ما همچنان به غرب تکیه داشتیم، غرب در ما اثرگذار بود و طبقه‏ای غربزده را که در فرهنگ، زبان، روشهای زندگی و سلوکش مقلد غرب بودند، پدید آورد. در مصر شرکتهای بزرگی با عناوین "محمد موتورز"، "علی مکدونالد" و "ابراهیم شورولت" وجود دارد، انگاری که عقده خودکم‏بینی "ما" نیازمند "شورولت" و "مکدونالد" است که احساس کند به غرب پیوسته است.
غربزدگی در زندگی ما ریشه دواند و ما از غرب از جمله از اسطوره فرهنگ غربی متأثر شدیم. به زبان انگلیسی یا فرانسوی سخن می‏گوییم و کسی که به زبانهای بیگانه سخن نگوید، عقب‏مانده، اصول‏گرا، مرتجع، محافظه‏کار و سنتی به شمار می‏رود. خلاصه آنکه، علم "غرب‏شناسی"، تلاش برای خروج از استعمار فرهنگی - غربی است و نگهدارنده نیروی "من" در مقابل فرآیند سلطه‏جوی غرب بر کل جهان است.
اساسا فرهنگی جهانی وجود ندارد. هر فرهنگی فرزند دوره و زمان و مکان و محیط خویش است. فرهنگی وجود ندارد که بتواند ادعای نمایندگی همه ملتها را داشته باشد. در این جاست که علم غرب‏شناسی برای کلیه ممالکی که خواستار پیشرفت و ترقی در عصر حاضر هستند، اهمیت می‏یابد.

ج - حضور همه ‏جانبه غرب
اهداف این علم، نخست غلبه بر غرب‏زدگی در پیروی از غرب در طول قرن گذشته است. همه رویکردهای اصلاحی در جهان اسلام - چه مکتب سیدجمال‏الدین اسدآبادی و محمد عبده و رشیدرضا که همان (مکتب اصلاح‏گرا) می‏باشد، یا مکتب "الطهطاوی" در مصر و "خیرالدین تونسی" در تونس که دولت ملی غرب را چونان الگو می‏پذیرد، یا جریان علمی سکولاری که "احمدخان" در هند و "شبلی شمیل" در مصر و "نصار هشام" نمایندگان آن بودند - همه اینها با وجود تفاوت در مبادی؛ چه با مبادی دینی در جریان اصلاح‏گری آغاز کنیم یا با مبانی دولت در جریان لیبرال یا با تکیه بر علم در جریان سکولاریستی، همگی غرب را الگویی برای تجدد درنظر می‏گیرند. حتی سیدجمال‏الدین می‏گوید:
جهان اسلام اصلاح نمی‏شود مگر با حکومتی متکی بر قانون اساسی و مبتنی بر تکثر، حزب و مجلس و صنعت و آموزش و پرورش، همان‏گونه که اروپا [بدان وسیله] بیدار شد. پس اروپا از این منظر به غلط همچون الگویی برای اصلاح‏گری دینی مطرح است. جریان لیبرالی نیز چنین چیزی می‏گوید: جهان اسلام تغییر نمی‏کند مگر این که مدل معاصر اروپایی را بپذیرد؛ دولت ملی با مرزهای مستقل و مشخص، جامعه مدنی و تکالیف و قانون، قانونمندی و آزادیهای عمومی. و جریان سوم، جریان علمی سکولار نیز همین را می‏گویند: مسلمانان پیشرفت نمی‏کنند مگر این که الگوی اروپایی را برگزینند. از این دیدگاه علم، نقطه تمایز میان کلیسا و حکومت است؛ لذا تکیه بر طبیعت و ماده و کاربرد عقل و به عبارتی جدایی از گذشته یعنی تاریخ و سنت تنها راه‏حل مشکل است. تکلیف دین در این منظر نیز روشن است: دین تنها رابطه انسان است با خدا و هیچ دخالتی در زندگی اجتماعی ندارد. به این ترتیب غربزدگی و غرب به صورت الگویی درآمد. علم غرب‏شناسی در اینجا به پرسش می‏پردازد. آیا در این زمینه تنها یک الگو برای تجدّد می‏باشد که همان الگوی غرب است، یا این که هر تمدنی الگوی خاص خودش را دارد؟
[باید گفت] در این زمینه تعدد الگو وجود دارد؛ مثلا غرب الگوی انفصال رابطه بین گذشته و حال را ترجیح داده است؛ جمع کردن میان ارسطو و دوره معاصر امکان ندارد؛ جمع میان کلیسا و علم نیز امکان‏پذیر نیست؛ این الگوی غرب است. گریزی از جدایی دین و حکومت و تکیه بر علم و ماده نیست. الگوی شرقی در ژاپن و کره، الگوی آسیایی است که قائل به الگوی غربی انفصال میان گذشته و معاصر نیستند ولیکن به "همزیستی" قائلند. قدیمی در کنار جدید، نه از هم جدا می‏شوند و نه با هم یکی می‏شوند. ژاپنی از روز دوشنبه تا پایان هفته در مقابل دستگاههای محاسباتی سکولار است؛ از اروپاییها بهتر کار می‏کند ولی در پایان هفته "کی‏مونو" را برتن می‏کند، به معبد رفته و به شعبده و رمالی می‏پردازد؛ از ارواح گذشتگان خبیثه استمداد می‏جوید و به کف‏خوانی می‏پردازد و یک اسطوره‏گرای تمام‏عیار می‏شود و می‏پرسی آیا این معقول است؟ این ژاپنی که پنج روز به علم و سپس دو روز به شعبده می‏پردازد؟ او به تو می‏گوید از این وضعیت خوشوقت است. در ساحت علمی، علم کارآیی دارد ولی در زندگی شخصی بوداییسم، هندوئیسم و؛ این الگویی دیگر است. چنین فردی از گذشته کلا چشم نمی‏پوشد و تماما به حال تمسک نمی‏جوید بلکه آنها را در کنار هم می‏پذیرد. ما نیز نه مانند اروپاییان ارتباطمان را با گذشته قطع می‏کنیم و نه مانند شرقیان به تلفیق دست می‏زنیم؛ ولی "قدیمی" و "گذشته" را نو می‏کنیم. و این عجیب نیست؛ چنانکه داریم: "خداوند در آغاز هر صد سال کسی را برای نو کردن و تجدید دین امت برمی‏گزیند." مسیحیت از دل یهودیت بیرون می‏آید و اسلام نیز از مسیحیت و یهودیت حاصل می‏شود. نو از دل کهنه خارج می‏شود؛ این الگوی ماست. در نتیجه علم غرب‏شناسی درنظر دارد که تعدُّد الگوها را اثبات کند و این که تنها یک الگوی واحد برای پیشرفت و تجدد وجود ندارد. ولی البته غرب به ما مسیح را سفیدچهره، موبور و چشم‏آبی نشان داده است؛ این همان مسیح ایتالیایی است. ولی نزد آفریقایی، مسیح سیاه‏پوست، موفرفری و دارای لبان کلفت است؛ یعنی همانند یک آفریقایی سیاه‏پوست چنان که موسی نیز سیاه‏پوست است.
غرب است که گالیله و کپلر و نیوتن و انیشتین را پدید آورده و برق و قوه جاذبه و رادیو و تلویزیون و هواپیما و توپخانه و موشک اختراع کرده و بدان می‏بالد و ما در این جا دانش و شناخت را انتقال می‏دهیم و ترجمه می‏کنیم. غرب ابداع می‏کند و ما اقتباس می‏کنیم. غرب فکر می‏کند و ما پیروی می‏کنیم. در این جا می‏گویم آیا تغییر این رابطه امکان دارد؛ آیا دانش‏آموز تا ابد شاگرد باقی می‏ماند؟ غرب به گونه‏ای خود را نشان داده است که نمی‏میرد و مرا همچون کودکی شیرخواره که هرگز به مرحله پس از شیرخوارگی نمی‏رسد. علم غرب‏شناسی در این جا پرسشی آسان و البته مهم مطرح می‏کند: آیا امکان دارد غرب را به جای این که منبع علم باشد، به موضوعی برای علم تبدیل کرد؟ به جای این که غرب را منبع دانش بپذیریم آیا امکان دارد به موضوعی برای علم تبدیل بشود؟
غرب در طول قرون معاصر از زمان "دکارت" ادعا می‏کند که من فکر می‏کنم پس هستم؛ و بدین‏وسیله در خود، موضوعیت و فعلیت را پرورش داده است؛ او همان ذاتی است که می‏شناسد و می‏فهمد و قوانین تاریخ را درک می‏کند و قوانین طبیعت و جامعه را می‏شناسد. غرب همان "شناخت" است و این که نقش غرب در شناخت است و طرح مدرن غربی تماما در مقوله شناخت است و نیز در اهمیت تئوری شناخت و روشهای بحث. او طبیعت را می‏شناسد و غیر از خود را موضوع شناخت قرار می‏دهد. ملتهای آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را موضوع شناخت قرار داده است؛ چرا که او ذات است و من همان مورد شناسایی یا موضوع او هستم. "شی‏ء" هستم و "چیز". پس غرب ذاتی است که تمامی ذاتهای دیگر را در آفریقا و آسیا و آمریکای لاتین "چیزواره" کرده است. می‏گوید عصر اکتشافات جغرافیایی هنگامی است که اروپا دماغه امیدنیک و جزایر هند غربی را کشف کرد، گویی که آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین قبل از آن که مرد سفیدپوست بدانها پابگذارد، وجود نداشته‏اند؛ پس شناخت همان وجود شده است.
بازهم می‏گویم که قوت غرب در شناخت اوست و این روزها گفته می‏شود که آن چه غرب در یک دقیقه از حیث شناخت ابداع می‏کند، به اندازه ابداعات بشری در مدت صدسال است.
سرعت شناخت و معرفت در غرب به گونه‏ای است که توان اقتباس و ترجمه را از ما می‏گیرد. در همان زمان که ما سرگرم ترجمه‏ایم و گمان می‏کنیم که به غرب می‏پیوندیم، غرب پیشتر می‏رود و شکاف نیز وسیعتر می‏شود. در نتیجه به آسیب‏پذیری تمدنی دچار می‏شویم، چرا که من می‏دانم هرچه ترجمه شود، هرچه آموخته شود، بازهم غرب چندین مرحله از من جلوتر است و به یأس دچار می‏شوم. در این جا می‏پرسم آیا این همان ذاتی است که می‏شناسد و دیگر ملتها و تمدنها را به موضوعی برای شناخت در "شرق‏شناسی" تبدیل می‏کند. من‏بعد از رهایی از استعمار نظامی و اقتصادی غرب باید به رهایی فرهنگی بپردازم و خود را به صورت ذاتی که دارای قدرت شناخت است، بشناسانم و غرب را به موضوعی برای شناخت تبدیل کنم؛ یعنی غرب مشاهده شود و من مشاهده‏گر. آیا می‏توانم من همان مشاهده‏گر و غرب همانند مورد باشد؟ الان غرب مشاهده‏گر و من مورد مشاهده هستم، آیا نمی‏توانم که همچون مشاهده‏گر باشم و مشاهده‏گر غربی نمی‏شود که مورد مشاهده باشد؟
"من" تنها موضوعی برای مردم‏شناسی نیستم؛ شرق‏شناسی مانند گارت می‏آید و می‏گوید: رنگ و شکل و شمایل و قیافه و دهان ایرانیان به این صورت است و کتابی در "مردم‏شناسی ایران" می‏نویسند. بر همین سیاق مردم‏شناسی مصر و مردم‏شناسی سایر ممالک جهان اسلام را داریم. به عبارتی همه ما به موضوعی برای مردم‏شناسی تبدیل شده‏ایم یعنی موضوعی برای موزه که موضوع پژوهش هستیم. آیا من نمی‏توانم که در برابر این "چیزوارگی" قیام کنم و این که نقش خود را برعهده بگیرم و دانش را پایه‏گذاری کنم؟ حق خود را همچون یک ذات استیفا کنم و غرب را به موضوعی تبدیل کنم؟ دیروز غرب ذات بود و من موضوع، ولی فردا این مسأله را دیگرگونه بسازیم و من ذات و غرب همان موضوع شود. این همان رابطه بین من و دیگر است؛ باید این رابطه یک طرفه میان من در مقام موضوع و غرب در مقام ذات را رد کنم و این مشکل نیست.
احکامی که شرق‏شناس بر ملتهای غیراروپایی تحمیل می‏کند، احکامی ظالمانه هستند که در آنها رگه‏های تبعیض نژادی و موضع‏گیری و ناپسند پنداشتن دیگران فراوان وجود دارد. در مورد من می‏گویند: عقلانیت شرقی، استبداد شرقی، روش تولید آسیایی، عقلانیت بودایی. همه اینها مردم‏شناسی ملتهاو قبایل آفریقایی و آسیایی است که پر از اتهام است.
اما من هنگامی که دیگری را به بررسی و مطالعه درمی‏آورم، ضدکسی موضع نمی‏گیرم؛ چرا که قایل به این اصل هستم که: "ما شما را در قبائل و ملتهای مختلف خلق کردیم تا با همدیگر آشنا شوید و برای هر امتی راهها و روشهایی را قرار دادیم." پس تلاش می‏کنم که همان‏گونه که بیرونی هند را به مطالعه کشید و فارابی و پورسینا و ابن رشد یونان را و مسکویه ایران را و همان‏گونه که ابن خلدون فرنگ را در "مقدمه" بررسی کرد، غرب را بررسی کنم. یعنی آن که می‏توانم دیگران را بی‏آن که در برابر آنها موضع بگیرم بررسی کنم، چرا که من نه ناسیونالیست و نه فاشیست و نه نازیست هستم و نه می‏خواهم که دیگران را استعمار کنم، تنها می‏خواهم بفهمم و بشناسم و این که نقش خود را همچون یک ذات آشنا ایفا کنم تا تمدنی جدید یا دوره‏ای جدید برای تمدن اسلام به وجود بیاورم، همچنان که پیشینیان کردند. غرب دو اسطوره را برای ما به ارمغان آورد "موضوع‏وارگی" و "مادی‏گرایی"؛ غرب می‏گوید که علم شرق همان موضوع واقع شدن آن است؛ این پرده‏ای است که غرب در پس آن بیشترین میزان موضع‏گیری را پنهان ساخته است.
آیا تمامی احکام و نظراتی که در مورد اسلام و مسلمانان یا درباره هند یا چین گفته شده احکام موضوعی هستند؟ آیا غرب هنگامی که ملتهای استعمارشده را بررسی می‏کرد بی‏طرف بود؟ اما من، می‏توانم درباره غرب ژرف‏نگری کنم؛ درست است که او سابقا دشمن من بوده ولی اکنون از او رهایی پیدا کرده‏ام و اسلام از چشم‏پوشی کردن حق ملتها مرا منع کرده است و می‏توانم همچنان که پیشینیان یونان و ایران و هند و چین را ارج نهاده‏اند، چنان کنم.

د - غرب چیست؟
هر تمدنی منابعی دارد، پیشرفتی و آغازی و اوجی و پایانی و نیز آینده‏ای از آن خود دارد و در نتیجه می‏توانیم که غرب را و فرهنگ غربی را در سیر تاریخی خود بررسی کنیم. همچنان که او صدر اسلام و تاریخ عرب قبل از اسلام، عصر پیامبر، خلفای راشدین، امویان، عباسیان، صفویان تا به امروز را به مطالعه درآورده، من هم می‏توانم که تاریخ غرب را بکاوم. منابع غرب کدامند؟ غربیان می‏گویند که دو منبع دارند، فرهنگ آنان نشأت از دو کانون دارد: منبع یونانی - رومی و منبع یهودی - مسیحی و سایر منابع را پنهان می‏کنند.
پس منبع شرقی تمدن اروپایی کجاست؟ آیا غربیان شاگردی مصریان و بابلیها و آشوریان را نمی‏کردند؟ آیا اسکندر به هند و ایران نرفت؟ حتی تاکنون نیز در آسیای میانه نام اسکندر را به کار می‏برند چرا که او منبع تمدنهای قدیم را می‏شناخت. غرب منابع شرقی خویش را پنهان کرد تا بگوید که غرب پدیده‏ای بی‏سابقه و بی‏نظیر است و این که استعداد و نبوغ غربی و یونانی و رومی ذاتی است و پایه‏های شرقی، آفریقایی یا آسیایی ندارد و اگر در منبع یونانی، رومی ژرف‏نگری کنیم، غرب امروزی بیش از آن که یونانی باشد، رومی است چرا؟ امپراطوری روم، یعنی زور و سلطه و یونان یعنی تعقل، ولی غرب امروزه اسپارت است بیش از آن که آتن باشد و روم است بیش از آن که یونان باشد. همچنان روح امپراطوری‏گری و جهان‏گشایی و تسلط نظامی – اقتصادی که امروزه "جهانی شدن" نام دارد، بر غرب حاکم است و این که جهان سرتاسر در دست زورمندان است: غرب و آمریکا و… این روحیه رومی، همان روحیه امپراطوری‏گری است و دشمنی با اسلام نیز از آن جا سرچشمه می‏گیرد که اسلام آمد و مستعمره‏های روم در شمال آفریقا و آسیا گسترش یافت. روم به گاه زورمندیش جنوب دریای مدیترانه را مستعمره خویش ساخته بود و با آمدن اسلام، جنوب دریای مدیترانه آزاد شد و اسلام در جنوب ایتالیا و جنوب فرانسه و جنوب اسپانیا و آسیای میانه رواج یافت. پس در مورد منبع رومی – یونانی غرب باید گفت که غرب اکنون در اعماق خود روحی است که به سلاح اراده و زور و سلطه مجهز شده و نه به حکمت و تعقل و این در جنگها و استعمار و خشونت و تهدید او روشن می‏گردد.
منبع یهودی - مسیحی: امروزه غرب بیش از آن که مسیحی باشد، یهودی است چرا که خود را ملت برگزیده خدا می‏داند، مرد سفیدپوست، نقش مرد سفیدپوست، اهمیت مرد سفیدپوست، مرکزیت مرد سفیدپوست و قضا و قدر مرد سفیدپوست را در مقابل مرد سیاه‏پوست و زردپوست برگزیده است. این طرز تفکر و روحیه یهودی است.
در ترسیم تاریخ جهان، سده‏های قدیم، قرون وسطی و قرون معاصر مرا در قرون وسطی جای می‏دهند. من در قرون وسطی نیستم، این دوره طلایی من بود. عصر شکوفایی تمدن اسلامی و قرون معاصر اروپایی در رابطه با من معاصر نیستند. این دوره ترکان و دولت عثمانی است و می‏گویند که آنان در انتهای قرون معاصرند و من در ابتدای آن. در هر حال بازنویسی تاریخ مسأله مهمی است. آگاهی تاریخی، پایه آگاهی متمدانه و آگاهی سیاسی و فکری است.

در نتیجه غرب بیش از آن که یونانی باشد رومی و بیش از آن که مسیحی باشد یهودی است. اینها منابع غربند اما دوران آغازین او کدام است؟ دوران آغازین معاصر غرب همان‏گونه که گفتم عصر اصلاح دینی در قرن 15، عصر بیداری در قرن 16 تا قرن 20 است که به ما چیستی غرب و از آنجمله آمریکا را می‏شناسانند.

و - زوال غرب
دوره پایانی غرب اکنون است. بسیاری از فیلسوفان قرن بیستم می‏پندارند که غرب در قرون معاصر به پایان خود نزدیک شده است؛ مثلا اشپنگلر فیلسوف آلمانی کتابی به نام "افول غرب" نگاشته و غرب را تقریبا پایان پذیرفته دانسته است. برگسون فیلسوف فرانسوی می‏گوید غرب پایان پذیرفته است چرا که تصور او بر این بود که ماشین‏آلات می‏توانند خدا را خلق کنند. شیلر فیلسوف آلمانی می‏گوید دوره غرب پایان یافته چرا که غرب ارزشها را دگرگون ساخته است. همه چیز را در همه چیز به هم ریخته و طبیعتا در ذهن او نیز طبیعت و مادی‏گری و شک‏گرایی و نسبی‏گرایی درهم آمیخته است. راسل می‏گوید بسیاری از فلاسفه غرب به بحران غرب باور دارند و این که نابودی عقل و نابودی علم در این دیار شروع شده است. کسی که تاریخ فکر غربی را می‏شناسد می‏داند که نوعی تجزیه‏نگری و نگرش تفکیکی وجود دارد. متلاشی ساختن هر چیز، نابود کردن همه‏چیز، دوره پست مدرن، از بین بردن نظم و عصیان بر قانون و عقل و ساختار و هرگونه تناسب و نظمی در جهان و اقدام به بی‏نظمی و آنارشیسم در همه چیز، آنارشیسم در طبیعت، آنارشیسم در اجتماع؛ اجتماع مظاهری هستند که حکایت از زوال غرب دارند.

ه- سرآغازی نوین
اکنون غربیان به وضعیتی رسیده‏اند که خود اعتراف می‏کنند که در انتهای باند فرودگاه هستند. غرب به پایان می‏رسد و ما آغاز می‏کنیم همان چیزی که به قرن بیستم تعبیر می‏شود؛ عصر رهایی از استعمار و بیداری ملتهای آسیا و آفریقا و انقلاب اسلامی ایران و مقاومت فلسطینی‏ها و استقلال جزائر آسیایی. علم غرب‏شناسی می‏خواهد که تاریخ را بازنویسی کند. بدین معنا که من نه به قرن بیستم و نه به قرن 21متعلق نیستم، من در پایان قرن 14و آغاز قرن 15هستم، در هفت قرن پیش از ابن خلدون، یعنی زمانی که تمدن اسلامی را پایه‏گذاری کردم و متنبی و بیرونی و پورسینا و خوارزمی نیز در همین دوره بودند.

پس از آن به مدت 5قرن عقب‏مانده شدم و اکنون از زمانی که سیدجمال و محمداقبال و جنبشهای بیداری از نو به پا خاستند، دیگرباره آغازیدن گرفته‏ام.
پس من آموزگار خواهم بود به همین علت برای ایران احترام بالایی قائل هستیم چرا که او از استقلال ملی خود دفاع می‏کند و در مقابل سیطره بلامنازع جهان غرب و آمریکا می‏ایستد و از هویت خود پاسداری می‏کند. همه اینها علامتها و دلالتهایی هستند مبنی بر این که مسیر تاریخ تغییر خواهد کرد.

و - برنامه غرب
طرح و برنامه غرب چیست؟ بیشترین میزان ممکن از تولید برای بالاترین میزان از مصرف، برای نیل به عالی‏ترین سعادتها. آیا این برنامه اجرا شد؟ تولید غربی در بحران قرار دارد و شرکتهای چندملیتی می‏کوشند تا بازارها را به تصرف درآورند و برای جهانی شدن اقتصاد تلاش می‏کنند تا هرچه بیشتر از این طریق جهان را زیر سلطه قرار دهند. آیا زندگی فقط مصرف کردن است؟ سعادت کجاست؟ ؟ بالاترین میزان خودکشی در کشورهای به اصطلاح غربیان سعادتمند می‏باشد، در کشورهای اسکاندیناوی، در سوئد و نروژ و دانمارک که الگو هستند. بالاترین میانگین جرائم و قتل و تجاوز در ایالات متحده آمریکا، ثروتمندترین ثروتمندان جهان است، پس در اهداف غربی ناکامی وجود دارد.
یک جوان در آمریکا اسلحه کمری برمی‏دارد و به مدرسه می‏رود و سی‏دانش‏آموز را به قتل می‏رساند تا در رسانه‏ها و تلویزیون ظاهر شود و همکاران از او به نام قهرمانی بزرگ یاد کنند. در ارزشهای غربی نیز تهیدستی به چشم می‏خورد. عقل و علم و پیشرفت و بیداری و آزادی و آن چه در انقلاب فرانسه و در فلسفه روشنگری گفته شد، اکنون در غرب دیگر مطرح نیست. غرب پیر و مسن شده و به مرحله قبل از مرگ رسیده است. به کار بردن نیروی قهری در هجوم به عراق و تحریم لیبی و تحریم سودان و ایران نشانه قدرت نیست بلکه نشانه ضعف ]و مرگ[ است. زورمند قدرت را به کار نمی‏برد، از تفاهم استفاده می‏کند اما کسی که قدرت را به کار می‏برد می‏خواهد یکی از نقاط ضعف اصلی خود را پنهان کند.

در این جا باید بگویم که غرب و غرب‏شناسی مسأله‏ای برای این نسل است از آن رو که بدانند غرب منبعی برای نو شدن و علم نیست، مبادا تصور کنیم و مبادا گمان بریم که تسلط مختص غرب و تمدن جهانی متعلق به اوست. اینها اساطیری هستند که غرب با رسانه‏های خبری غربی و تسلط بر کانالهای ماهواره‏ای ایجاد کرده است. نمونه آن در ایالات متحده آمریکا قابل دیدن است که در آن خائنی را قهرمان و قهرمانی را خائن جلوه می‏دهند و حق را باطل و باطل را حق جلوه می‏دهند. نتیجه می‏گیریم که ما باید رها شویم و مسیر خود را در تاریخ درک کنیم و بدانیم که در کدام مرحله از تاریخ زندگی می‏کنیم و آینده تاریخی خود را بشناسیم و این که آیا کودکانی شیرخواره باقی خواهیم ماند و آیا به مرحله بعد از شیرخوارگی نمی‏رسیم.
در قرن گذشته، غرب ما را یعنی تمام جهان اسلام را به استعمار خود درآورد و در این قرن، جنگهای ملی در الجزایر و تونس و یمن و فلسطین و استقلال جهان اسلام مشهود است. تشکیل دولتها، ایجاد صنایع، بیداری اسلام، منتشر شدن اسلام در اروپای شرقی و غربی و آمریکای لاتین و آمریکای شمالی و پایان تبعیض نژادی در جنگ آفریقا نمایانگر آن است که در این نسل، نشانه‏هایی وجود دارد که نشان از رسیدن ما به مرحله باروری تاریخی می‏باشد. مهم این است که این را به مباحث علمی و طرحهایی علمی تبدیل کنیم. جوان دنیای جدید می‏تواند که به خود و نیروهایش اعتماد کند و نقش علمی خود را ارج بگذارد و خود را آموزنده‏ای که دانسته‏هایش را از اینترنت دریافت می‏کند نداند. در این جا میان معلومات و علم تفاوتی وجود دارد، معلومات در کتابها و اینترنت قابل شناسایی هستند ولی معلومات علم نیستند، علم همان چیزی است که از معلومات کشف و استنتاج می‏کنی. علم، همان دریافت جدید است. معلومات قدیمی هستند و به همین لحاظ از کامپیوتر و اینترنت و ماهواره‏ها هراسی نداریم، دانشمند جوان می‏تواند فکر کند و به همین علت است که می‏گوییم ما می‏توانیم با همه نابرابری تکنولوژیک، زایش نوینی را تجربه کنیم.
مبدع کسی است که می‏اندیشد و استنباط و اجتهاد می‏کند و با باور به خود نقش خویش را همچون یک "ذات" بررسی کرده و تبدیل خود را به موضوعی برای شناخت رد می‏کند و نیز از این که موضوعی برای "مردم‏شناسی" و موضوعی برای "جامعه‏شناسی" موضوعی برای "علوم اجتماعی" شود. من چیزی نیستم جز خودی آگاه و این را محمد اقبال نیز در تعابیر "خود" و "خودی" مطرح کرده است. پس باید قبل از طرح مسأله رابطه خود با غرب و اجزای آن، در مبانی این رابطه به تأمل پرداخته، شأن، اهداف و روش خود را مشخص سازیم.

تنها در این صورت است که رابطه ما با غرب معنادار خواهد بود. به گمان من پرداتن به یک مسأله مهم سیاسی چون رابطه با آمریکا، فارغ از ملاحظات فلسفی آن و قبل از آن که تکلیف خود را در قبال مسایلی چون "شان" و "جایگاه" تاریخی‏مان، روشن کنیم؛ ورود به عرصه‏ای است که در آن ارایه جواب "آری" و یا "خیر" از حیث ارزش تاریخی یکسان است و در اصل مسأله هیچ تفاوتی نمی‏کند. ما باید "خود" را دوباره بشناسیم و طرف مقابل خودمان را نیز درک کنیم، آن موقع می‏توانیم از ضرورت وجود یا عدم وجود رابطه و یا نوع آن سخن بگوییم.
این سخنرانی به همت معاونت پژوهشی دانشکده معارف اسلامی و علوم سیاسی دانشگاه امام صادق )ع( در این دانشگاه برگزار گردیده است و متن آن جهت بهره‏برداری در اختیار فصلنامه قرار گرفته است. آنچه در اینجا آمده توسط دفتر فصلنامه تنظیم شده و اصل مطالب در دانشکده مزبور موجود است.

تبلیغات