نقد کتاب جامعه شناسی خودکامگی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
با حضور آقایان دکتر و دکتر اخوانکاظمیمتن
در حوزه جامعهشناسی فرهنگ سیاسی در ایران، اگرچه کتب معتبر زیادی تاکنون چاپ و منتشر نشده ولیکن حجم مقالات و یا کتب تاریخیای که مملو از شواهدی در باب چگونگی رفتار سیاسی ایرانیان در گذشته بوده، وجود دارد. از جمله محدود کتابهایی که در این حوزه نام و آوازهای یافته است، کتاب جامعهشناسی خودکامگی میباشد. لذا قبل از طرح هرگونه سؤالی، مناسب است نگاهی بیفکنیم به محتوای اصلی اثر و سپس نقد و بررسی آن را دنبال کنیم.
دکتر بهراماخوانکاظمی:موضوع اصلی کتاب حاضر را نسبت نظام سیاسی با نیروهای اجتماعی در درون جامعه شکل میدهد. ایده مؤلف آن است که نظام سیاسی برآمده و برایند نیروهای اجتماعی است، بدین صورت که فرهنگ سیاسی افراد و گروهها در ایران به گونهای بوده که اساسا دیکتاتورپرور بوده است. در همین چارچوب است که میبینیم مؤلف به تحلیل سیاسی جامعه ایران در عصر فردوسی پرداخته و نشان میدهد که چگونه مردم برایسرنگونیخودکامگان دست در دامن افرادی زدهاند که بعدا خود تبدیل به خودکامگی دیگر میشدهاند. فردوسی این فرهنگ را به سختی نقد میکند و در عوض بر عنصر آگاهی و عدالت بهمثابه عناصر مقوم نظامهای استوار، انگشت میگذارد.
در همین زمینه مؤلف از فرهنگ قبیلهای بهطور مشخص سخن گفته است که قتل، خشونت و غارت را در عرصه حیات سیاسی افراد مجاز شمرده، آنها را به این اعمال تشویق مینماید.
فصلنامه: ویژگیهای عمده اثر حاضر که آن را از عناوین مشابه متمایز میسازد کدام است؟
دکتر دولتیار: در مقایسه با آثار مشابه من چند نکته قوت در این کتاب میبینم:
1- جذابیت موضوع: عنوان کتاب از مسایل مبتلا به جامعه است و واقعا به مثابه یک معضل جدی که محتاج تأمل میباشد، میطلبید تا کتاب یا کتابهایی درباره آن نوششته و چاپ شود.
2- اتقان روش: باید قبول کرد که کتاب حاضر نسبت به آثار دیگر مؤلف دارای استحکام روشی بیشتری است و سعی مؤلف برای تحلیل آکادمیک قرین توفیق بیشتری بوده است.
3- ابتکاری بودن مدعا: اگرچه اصل دعوای مؤلف محل بحث است ولی باید قبول کرد که طرح تقابل دو نوع فرهنگ عقلایی و قبیلهای در ایران و دادن شواهد هریک از درون تاریخ آن هم با رعایت اصل ابهام و کنایهای که در کار خود فردوسی نیز تا حدودی دیده میشود، نکتهای بدیع و قابل توجه است.
4- نثر روان: مؤلف نشان داده که نسبت به شعر و ادبیات بیگانه نیست و در مقام فهم و بیان مطالب به شکل شیوایی عمل کرده که جذابیت و قوت اثر میافزاید.
فصلنامه: با پذیرش این که مؤلف نسبت به موضوع رویکردی علمی اتخاذ کرده، اگر بخواهیم نقاط ضعف آن را در مقام یک اثر علمی بیان داریم، چه مطالبی جلب توجه مینماید؟
آقای دکتر دولتیار: به نظر بنده ایراد عمده اثر آن است که مؤلف در پی اثبات فرضیهاش بوده است و لذا تا آن جا که ممکن بوده موارد مؤید را ذکر کرده و این در حالی است که واقعیتهای سادهای در جامعه وجود دارند که مبطل فرضیه هستند. واقعیتهایی که علیرغم سادگیشان به چشم مؤلف نیامدهاند.
نکته دیگر به خاستگاه و گرایش فکری ایشان برمیگردد که به نظر میرسد تعلق خاطری به ایدههای مرحوم بازرگان داشته باشند. مؤلف سعی بلیغ مینماید تا "نگاه به بالا" را مردود و متعلق به انسانهای اعصار قبلی بداند که استعداد خودکامهپروری هم داشت. تأکید ایشان بر بطلان پدیده مبارزه با رژیم و تأکید بر نقش اصلاحگرایانه گروهها نیز در همین مقام معنا میدهد. از اینرو مشاهده میشود که در قالب این کار علمی سعی شده به نحوی آموزههای فوق - که محتاج تحلیل علمی و مستقلی هستند - نه تحلیل، بل تأیید شوند.
از حیث شکلی و ساختاری نیز فقدان یک نتیجهگیری منسجم و مشخص، بیتوجهی به عنوانبندی صحیح، طرح پارهای از مفاهیم بدون رعایت دقتهای علمی و آکادمیک و در زبان محاورهای عامه را میتوان به عنوان مصادیقی دیگر از ضعف کتاب ذکر کرد.
دکتر اخوانکاظمی: در همین باره نیز چند نکته مهم دیگر وجود دارد که لازم است به آنها اشارهای بشود:
اولا - مؤلف در بحث از موضوع خودکامگی و فرهنگ قبیلهای، مقطع تاریخی هجمه مغولها، ترکها و اعراب را به شکل افراطیای مدنظر قرار داده، سهم قابل توجهی از تقصیر را متوجه آنها میسازد. من در اصل این که پدیدههای فوق هریک به نحوی دارای نقش بودهاند فعلا سخنی ندارم، نکته مهم این است که در بیان این اثر دچار "فرافکنی" نشویم. یعنی با ترسیم یک فرهنگ بهمنزله نقطه مقابل سعی نکنیم تمام نکات منفی تاریخ خود را به آن نسبت داده، از داخل کاملا غفلت ورزیم. بنابراین بهتر آن است که موضوع وجود نهادهای کنترلکننده خودکامگی در جامعه را جدی گرفته از نسبت این دو نیز غافل نشویم.
مطلب بعدی به نگرش کلینگرانه -و بدون اعمال تفکیک در بین مصادیق مختلف - مؤلف مربوط میشود. این گونه به نظر میرسد که مؤلف در مقام تحلیل ویژگیهای منحصربه فرد، پدیدههای مختلف را ندیده، حکم همه آنها را واحد میداند. مثلا بین ورود مغولان و مسلمانان - متظاهر به اسلام - به ایران تفکیک عمدهای قایل نمیشود حال آن که از حیث و دوره تاریخی، نحوه برخورد و اصول حاکم بین آنها تفاوت بسیاری وجود دارد.
همین مطلب مقام ارزیابی عملکرد اندیشهگران مختلف نیز صادق است؛ به گونهای که مشاهده میشود مؤلف افراد را نیز در قالب فرضیه مورد قبول خود قرار داده، تعریف و فهم میکند. برای نمونه ادعای مؤلف در باب دو روش و نفاق سیاسی خواجه نصیرالدین بسیار سطحی است و مطابق با واقعیات زندگی خواجه نصیرالدین و مطالب وی در اخلاق ناصری نیست؛ ولی میبینیم مؤلف به علت نداشتن یک دیدگاه تفکیکی به آن نکات توجه نکرده، خواجه را در ردیف دیگر اندیشهگران توجیهگر ظلم و ستم میآورد و او را به دورویی متهم میکند، همچنان که مؤلف اشتباها سعدی و حافظ را بهدلیل کنار آمدن با ظلم و جور و فقدان سیاست مبارزه شماتت میکند و فردوسی را بدینخاطر بر آنها مرجح میداند.
فصلنامه: ادعای اصلی کتاب همانگونه که آمد، جامعهشناسی خودکامگی است که در عنوان کتاب نیز منعکس شده است. سؤالی که مطرح میشود این است که متن تا چه اندازه به این عنوان وفادار میباشد؟ و معنای جامعهشناسی مورد نظر مؤلف چیست؟
آقای دکتر دولتیار: این نکته جای بحث زیادی دارد و در مقام یکی از مسایل اختلافی میطلبد نقد و بررسی مستقلی در باب آن صورت بگیرد. در هر صورت در جامعهشناسی گمان بر این است که ما از روابط متقابل دولت و جامعه بحث خواهیم کرد. اما متن کتاب و روش تحلیلی مؤلف مبین این مطلب میباشد که غرض بیشتر تحلیل دولت و پیدا کردن علتی برای حاکمیت روحیه خودکامگی بر آن است. از اینرو به نظر میرسد حق عنوان جامعهشناسی در این اثر اداء نشده باشد.
آقای دکتر اخوانکاظمی: بدیهی است که هر فرهنگی علاوه بر نقاط قوت دارای ضعفهایی نیز هست و مؤلف محترم نیز در جای جای کتاب این نقاط ضعف را در فرهنگ سیاسی اجتماعی ما ایرانیان نمایانده است. دیدگاه ایشان از این حیث به شرطی که جنبه های افراطی و تفریطی آن تعدیل شود کاملا قابل ملاحظه و تأمل است. خصوصا از آن جا که بیماری خودکامگی و خودکامهپروری در کشور و تاریخ ما از عهد باستان بدینسو دارای پیشینه است؛ مقابله با آن و تأکید بر رفع این ضعف در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ما از عنایت ویژهای برخوردار است و این نکته کاملا مورد توجه مؤلف بوده است.
در طراحی سیاست کلان آتی میتوان با افزایش مشارکت بیشتر مردم و تأسیس افزونتر نهادهای کنترلکننده قدرت، تا حد معتنابهی به تخفیف یا علاج این بیماری همت گماشت
دکتر بهراماخوانکاظمی:موضوع اصلی کتاب حاضر را نسبت نظام سیاسی با نیروهای اجتماعی در درون جامعه شکل میدهد. ایده مؤلف آن است که نظام سیاسی برآمده و برایند نیروهای اجتماعی است، بدین صورت که فرهنگ سیاسی افراد و گروهها در ایران به گونهای بوده که اساسا دیکتاتورپرور بوده است. در همین چارچوب است که میبینیم مؤلف به تحلیل سیاسی جامعه ایران در عصر فردوسی پرداخته و نشان میدهد که چگونه مردم برایسرنگونیخودکامگان دست در دامن افرادی زدهاند که بعدا خود تبدیل به خودکامگی دیگر میشدهاند. فردوسی این فرهنگ را به سختی نقد میکند و در عوض بر عنصر آگاهی و عدالت بهمثابه عناصر مقوم نظامهای استوار، انگشت میگذارد.
در همین زمینه مؤلف از فرهنگ قبیلهای بهطور مشخص سخن گفته است که قتل، خشونت و غارت را در عرصه حیات سیاسی افراد مجاز شمرده، آنها را به این اعمال تشویق مینماید.
فصلنامه: ویژگیهای عمده اثر حاضر که آن را از عناوین مشابه متمایز میسازد کدام است؟
دکتر دولتیار: در مقایسه با آثار مشابه من چند نکته قوت در این کتاب میبینم:
1- جذابیت موضوع: عنوان کتاب از مسایل مبتلا به جامعه است و واقعا به مثابه یک معضل جدی که محتاج تأمل میباشد، میطلبید تا کتاب یا کتابهایی درباره آن نوششته و چاپ شود.
2- اتقان روش: باید قبول کرد که کتاب حاضر نسبت به آثار دیگر مؤلف دارای استحکام روشی بیشتری است و سعی مؤلف برای تحلیل آکادمیک قرین توفیق بیشتری بوده است.
3- ابتکاری بودن مدعا: اگرچه اصل دعوای مؤلف محل بحث است ولی باید قبول کرد که طرح تقابل دو نوع فرهنگ عقلایی و قبیلهای در ایران و دادن شواهد هریک از درون تاریخ آن هم با رعایت اصل ابهام و کنایهای که در کار خود فردوسی نیز تا حدودی دیده میشود، نکتهای بدیع و قابل توجه است.
4- نثر روان: مؤلف نشان داده که نسبت به شعر و ادبیات بیگانه نیست و در مقام فهم و بیان مطالب به شکل شیوایی عمل کرده که جذابیت و قوت اثر میافزاید.
فصلنامه: با پذیرش این که مؤلف نسبت به موضوع رویکردی علمی اتخاذ کرده، اگر بخواهیم نقاط ضعف آن را در مقام یک اثر علمی بیان داریم، چه مطالبی جلب توجه مینماید؟
آقای دکتر دولتیار: به نظر بنده ایراد عمده اثر آن است که مؤلف در پی اثبات فرضیهاش بوده است و لذا تا آن جا که ممکن بوده موارد مؤید را ذکر کرده و این در حالی است که واقعیتهای سادهای در جامعه وجود دارند که مبطل فرضیه هستند. واقعیتهایی که علیرغم سادگیشان به چشم مؤلف نیامدهاند.
نکته دیگر به خاستگاه و گرایش فکری ایشان برمیگردد که به نظر میرسد تعلق خاطری به ایدههای مرحوم بازرگان داشته باشند. مؤلف سعی بلیغ مینماید تا "نگاه به بالا" را مردود و متعلق به انسانهای اعصار قبلی بداند که استعداد خودکامهپروری هم داشت. تأکید ایشان بر بطلان پدیده مبارزه با رژیم و تأکید بر نقش اصلاحگرایانه گروهها نیز در همین مقام معنا میدهد. از اینرو مشاهده میشود که در قالب این کار علمی سعی شده به نحوی آموزههای فوق - که محتاج تحلیل علمی و مستقلی هستند - نه تحلیل، بل تأیید شوند.
از حیث شکلی و ساختاری نیز فقدان یک نتیجهگیری منسجم و مشخص، بیتوجهی به عنوانبندی صحیح، طرح پارهای از مفاهیم بدون رعایت دقتهای علمی و آکادمیک و در زبان محاورهای عامه را میتوان به عنوان مصادیقی دیگر از ضعف کتاب ذکر کرد.
دکتر اخوانکاظمی: در همین باره نیز چند نکته مهم دیگر وجود دارد که لازم است به آنها اشارهای بشود:
اولا - مؤلف در بحث از موضوع خودکامگی و فرهنگ قبیلهای، مقطع تاریخی هجمه مغولها، ترکها و اعراب را به شکل افراطیای مدنظر قرار داده، سهم قابل توجهی از تقصیر را متوجه آنها میسازد. من در اصل این که پدیدههای فوق هریک به نحوی دارای نقش بودهاند فعلا سخنی ندارم، نکته مهم این است که در بیان این اثر دچار "فرافکنی" نشویم. یعنی با ترسیم یک فرهنگ بهمنزله نقطه مقابل سعی نکنیم تمام نکات منفی تاریخ خود را به آن نسبت داده، از داخل کاملا غفلت ورزیم. بنابراین بهتر آن است که موضوع وجود نهادهای کنترلکننده خودکامگی در جامعه را جدی گرفته از نسبت این دو نیز غافل نشویم.
مطلب بعدی به نگرش کلینگرانه -و بدون اعمال تفکیک در بین مصادیق مختلف - مؤلف مربوط میشود. این گونه به نظر میرسد که مؤلف در مقام تحلیل ویژگیهای منحصربه فرد، پدیدههای مختلف را ندیده، حکم همه آنها را واحد میداند. مثلا بین ورود مغولان و مسلمانان - متظاهر به اسلام - به ایران تفکیک عمدهای قایل نمیشود حال آن که از حیث و دوره تاریخی، نحوه برخورد و اصول حاکم بین آنها تفاوت بسیاری وجود دارد.
همین مطلب مقام ارزیابی عملکرد اندیشهگران مختلف نیز صادق است؛ به گونهای که مشاهده میشود مؤلف افراد را نیز در قالب فرضیه مورد قبول خود قرار داده، تعریف و فهم میکند. برای نمونه ادعای مؤلف در باب دو روش و نفاق سیاسی خواجه نصیرالدین بسیار سطحی است و مطابق با واقعیات زندگی خواجه نصیرالدین و مطالب وی در اخلاق ناصری نیست؛ ولی میبینیم مؤلف به علت نداشتن یک دیدگاه تفکیکی به آن نکات توجه نکرده، خواجه را در ردیف دیگر اندیشهگران توجیهگر ظلم و ستم میآورد و او را به دورویی متهم میکند، همچنان که مؤلف اشتباها سعدی و حافظ را بهدلیل کنار آمدن با ظلم و جور و فقدان سیاست مبارزه شماتت میکند و فردوسی را بدینخاطر بر آنها مرجح میداند.
فصلنامه: ادعای اصلی کتاب همانگونه که آمد، جامعهشناسی خودکامگی است که در عنوان کتاب نیز منعکس شده است. سؤالی که مطرح میشود این است که متن تا چه اندازه به این عنوان وفادار میباشد؟ و معنای جامعهشناسی مورد نظر مؤلف چیست؟
آقای دکتر دولتیار: این نکته جای بحث زیادی دارد و در مقام یکی از مسایل اختلافی میطلبد نقد و بررسی مستقلی در باب آن صورت بگیرد. در هر صورت در جامعهشناسی گمان بر این است که ما از روابط متقابل دولت و جامعه بحث خواهیم کرد. اما متن کتاب و روش تحلیلی مؤلف مبین این مطلب میباشد که غرض بیشتر تحلیل دولت و پیدا کردن علتی برای حاکمیت روحیه خودکامگی بر آن است. از اینرو به نظر میرسد حق عنوان جامعهشناسی در این اثر اداء نشده باشد.
آقای دکتر اخوانکاظمی: بدیهی است که هر فرهنگی علاوه بر نقاط قوت دارای ضعفهایی نیز هست و مؤلف محترم نیز در جای جای کتاب این نقاط ضعف را در فرهنگ سیاسی اجتماعی ما ایرانیان نمایانده است. دیدگاه ایشان از این حیث به شرطی که جنبه های افراطی و تفریطی آن تعدیل شود کاملا قابل ملاحظه و تأمل است. خصوصا از آن جا که بیماری خودکامگی و خودکامهپروری در کشور و تاریخ ما از عهد باستان بدینسو دارای پیشینه است؛ مقابله با آن و تأکید بر رفع این ضعف در فرهنگ سیاسی و اجتماعی ما از عنایت ویژهای برخوردار است و این نکته کاملا مورد توجه مؤلف بوده است.
در طراحی سیاست کلان آتی میتوان با افزایش مشارکت بیشتر مردم و تأسیس افزونتر نهادهای کنترلکننده قدرت، تا حد معتنابهی به تخفیف یا علاج این بیماری همت گماشت