روند بحران قومی در ایران
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مقدمه
باید این نکته را پذیرفت که به هر حال کشور ما مانند اکثر کشورها، چند قومیتی است. ظاهراً حدود چهار الی پنج هزار قومیت در دنیا شناسایی شده که در چارچوب این دوسیت و اندی (دولت) جمع شده است، که به هر حال این قومیت های گوناگون ساکن در کشورهای مختلف به گونه ای با یکدیگر مشکل دارند. در منشور صلح پطرس غالی آمده بود: سازمان ملل درهای خود را نبسته اما آیا منابع انسانی و منابع طبیعی روی زمین سخنران در اینجا دو مبحث را مورد توجه قرار می دهد. در مبحث اول بحث تئوریکی در زمینه چگونگی ایجاد بحران قومی و عواملی که آن را تداوم می بخشد ارائه می شود. در ادامه دو نوع عوامل داخلی و خارجی و یا فاکتورهای اولیه و ثانویه مطرح شده و با توجه به شاخص های مختلف مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.
مبحث دوم مقاله به چگونگی روند بحران قومی در ایران و عوامل تشدید کننده بحرانهای مذکور می پردازد. در این راستا عوامل داخلی مورد بررسی قرار گرفته و ارزیابی می شود سپس عوامل خارجی یا بین الملل در ایجاد و تداوم بحران قومی در ایران مورد توجه قرار می گیرد. بخش آخر مقاله ابتدا سازکارهای حل بحران قومی را مطرح کرده و سپس کارائی این سازوکارها در مورد ایران و همچنین تجربة بکارگیری بعضی از آنها در تاریخ معاصر کشورمان مورد ارزیابی قرار می گیرد. و در آخر پیشنهادهائی جهت تقویت همگرایی قومیتها د ایران ارائه می شود. لازم به ذکر است که آنچه سخنران در این مجال اظهار داشته اند بیانگر نوعی از تفکر در ارتباط با مسائل ایران می باشد و اینکه چون کشور ما هم چند قومی است، لاجرم باید در این خصوص سیاست هایی را اتخاذ نماید.
اجازه تشکیل پنج هزار دولت را می دهد یا نمی دهد؟ این سؤال جدی است. اگر در نهایت قبول داشته باشیم که همه قومیت ها باید هر کدام یک دولت ملی داشته باشند آن وقت پنج هزار دولت باید داشته باشیم که این هم نشدنی است. تجربه یوگسلاوی بعد از منشور صلح این را ثابت کرد که این امر ناممکن است. بدلیل اینکه مرزها در هم می ریزند، یعنی وقتی که بناست یوگسلاوی دوام نیاورد ـ آنهم به خاطر اینکه سه تا قومیت (مسلمان، کروات و اسلاو) نمی توانند با هم زندگی کنند ـ طبیعاً در بوسنی هم نمی تواند دوام بیاورند، وقتی در بوسنی نشود، در مجموعه کوچکتر هم نشدنی است چه آنکه روند رو به رشد مهاجرت در سطح دنیا و جابجائی مرزها باعث میشود مرزهای انسانی با مرزهای جغرافیایی همخوانی نداشته باشند. اگر این را در نظر بگیریم با دیدگاه های مختلف میتوان به مسأله نگاه کرد، از دیدگاه منافع گروه ها، از دیدگاه منافع دولت ها که هر کدام انتظاراتی خاص خود را دارند.
به نظر من دیدگاهی که محققان صلح به عنوان یک شاخه در سطح دنیا راجع به مسائل قومی در ذهن دارند، کم هزینه ترین دیدگاهی است که می شود روی آن فکر کرد. مسأله پنج قومیت و بیش از دویست ملت را در نظر بگیرید. این محققان معتقدند که باید شیوه ای در حل منازعات به کار گرفته شود که دارای این پنج ویژگی باشد.
1 ـ عدم استفاده از خشونت فیزیکی: یعنی هیچ یک از طرفین درگیر از خشونت فیزیکی استفاده نکنند.
2 ـ استفاده بهینه از زمان در اختیار انسان.
3 ـ پیگیری یک توافق منطقی که در آن منافع مشروع طرفین ملحوظ شده باشد و ضمناً منافع طرف های سوم و چهارم درگیر را هم در ذهن داشته باشد.
4 ـ کم کردن هزینه هایی برای طرف های درگیر وجود دارد و برای کسانی که از برون به قضیه نگاه می کنند و یا درگیر قضیه می شوند.
5 ـ بهبود روابط بین طرفین یا حداقل کم کردن تنش ها یا هزینه های درگیری طرفین.
با در نظر گرفتن این پنج مورد آنگاه راجع به اینکه برای مسئله قومیتها به چه راه حلی در نهایت می خواهیم برسیم با دید دیگری نگاه خواهیم کرد.
به هر حال مسئله منازعات قومی از آن مسائلی است که دنباله دار است. یک مسیر را شما باید در نظر بگیرید که با موج های سیاسی شروع می شود و خاتمه هم ندارد. و این چیزی است که تجربه کشورهای پیشرفتة دنیا و کشورهایی که از لحاظ جامعه مدنی در سطح بالایی هم قرار دارند نشان می دهد که تنش های قومی هنوز هم حل نشده و هر روز باز مسائل جدیدی مطرح می شود. تنها فرقی که با جوامعی مثل جامعه ما و جوامع جهان سومی دارند این است که میزان خشونت روز بروز کمتر می شود.
بحث راجع به معضلات قومی هم نمی تواند به یک دیسیپلین (نظم) علمی به روابط بین الملل، یا علوم سیاسی، روانشناسی، جامعه شناسی و منحصر شود. در واقع باید یک دیدگاه جامعی ـ که مجموعه ای از دانش های مختلف در حوزه علوم انسانی را در بر می گیرد ـ را درگیر کرد تا بتوان به یک تجزیه و تحلیل قابل قبولی رسید. یعنی همان بحثی که در مباحث نظریة جهانی1 راجع به عدم تفکیک علوم انسانی وجود دارد، در مسأله بحران های قومی خودش را به شکل واضحی نشان می دهد که امکان این وجود ندارد که شما با یک زمینه2 دانشی از باب شاخه های علوم انسانی وارد مبحث مطالعات قومی شوید. من در اینجا ابتدا اشاره ای خلاصه وار به آنچه که باعث ایجاد تنش های قومی هست می کنم و بعد به روندی که معمولاً برای حل منازعات قومی پیش بینی شده، و در نهایت یک مقداری به تاریخچه مسائل قومی در داخل کشور می پردازم.
ایران، یک مشخصات خاصی دارد و آن اینکه ما پنج قومیت داریم که به آگاهی قومی رسیده اند و در عین حال در مناطق مرزی ما ـ هم مرز با کشورهای هم زبان خود یا با قومیت های هم زبان خودشان ـ واقعند. در دنیا این گونه موارد نادر است که مثلاً از پنج طرف، یک چنین وضعی وجود داشته باشد. معمولاً بحران های قومی، در نقاط مرزی خودش را نشان میدهد؛ البته استثناهایی هم وجود دارد، مثل قره باغ در دایره بسته ای در آذربایجان. بحران قومی در واقع از تعارض میان گروه هایی که اعضای آنها یک هویت جمعی برای خودشان قائلند که با هویت جمعی همسایه در تعارض قرار می گیرد؛ ناشی می شود. این هویت جمعی هم بر خصوصیات همراه با تولد افراد یعنی (خصوصیات غیر ارادی) و هم بر خصوصیات ارادی که بعداً در تعامل اجتماعی به وجود آمده (معمولاً زبان، مذاهب و نژاد را خصوصیات همراه با تولد می دانند)، مبتنی می باشد. در حالی که تجربة اجتماعی استثمار شدن یا استثمارگر بودن، محروم بودن یا نبودن، خصوصیات و تجربیاتی است که بعداً اضافه می شود و مجموعه این دو، آگاهی قومی را به وجود می آورد؛ در واقع می شود گفت که این تعارض در مورد تأمین نیازهای انسانی (اولیه و ثانویه) است. یعنی نیازهای انسانی1 یکی از مهمترین ملاک هایی است که در بحث بحران های قومی باید به آن اشاره کرد. این هم به این خاطر است که نیازهای ثانویه بسیار اهمیت دارند. بنابراین، ما بحرانی را “قومی“ می دانیم که بر اساس خودآگاهی جمعی گروهی باشد که این احساس هویت جمعی در داخل یک مجموعه ای که فعلاً2 دولت ـ ملت هست خودش را نشان می دهد. یعنی ما ممکن است که تعارض بین عرب و فارس را بین ایران و عراق داشته باشیم اما این را “بحران قومی“، نامگذاری نمی کنیم یا تعارض بین جمهوری آذربایجان و ارمنستان را “بحران قومی“ تلقی نمی کنیم؛ اما همین که این تعارض به داخل جمهوری آذربایجان محدود می شود اسمش را “بحران قومی“ می گذاریم مثل بحران قره باغ.
برای اینکه یک بحران را “قومی“ بنامیم؛ مراحل مختلفی را معمولاً ذکر می کنند یعنی بحران قومی خودش را به شکل های مختلفی نشان می دهد، می تواند خشونت بار باشد یا غیر خشونت بار. اگر غیر خشن هم هست، به معنای نبود بحران قومی نیست چون ممکن است در مرحله اعتراضات باشد یا در مرحله کاملاً خفی باشد و خودش را نشان ندهد و به قول فرنگیها آتش زیر خاکستر باشد اگر هم خشونت بار باشد می تواند به صورت شورش ها، جنگ های چریکی باشد و یا در یک نبرد سطح پائین متعارف، خودش را نشان بدهد. این را از این جهت گفتم که بحران های قومی معمولاً از یک مرحله به مرحلة دیگر تغییر می کنند یا بالاتر میرود یا پائین تر می آید، این تغییر خشونت به چهار موضوع اساسی ربط پیدا می کند.
1 ـ موضوع نزاع: خود موضوع نزاع ممکن است در طول تاریخ عوض بشود، در یک مرحله ممکن است بحث زبانی ناسیونالیستی باشد و در مرحله بعد ممکن است به یک بحث مذهبی مثل شیعه و سنی؛ تبدیل شود در مرحله بعد ممکن است به بحث اقتصادی منحصر شود و این تعامل و تغییر، همیشگی است.
2 ـ عامل دیگر خود بازیگران هستند، نقش بازیگران را نباید نفی کرد. طرفین بازی معمولاً به این اعتقاد دارند (هم بازیگر داخلی هم خارجی) که تحت شرایطی می توان یک بحران را در سطح بالاتر یا در سطح پائین تر دید.
3 ـ عامل عمده ساختار فرصتها است یعنی یک زمانی فرصتی برای یکی از بازیگران پیش می آید که اگر بازیگر، دولت باشد مثلاً فرصت سرکوب پیدا می کند یا اگر بازیگر قومی باشد، فرصت اعتراض پیدا می کند. خود این زمان و چارچوب و ساختاری ـ که برای فرصت ها وجود دارد ـ بسیار اهمیت دارد. در روند تاریخی کشور ما مطالعه مسأله تنش های قومی، به این مسأله فرصت ها باید خیلی دقت کنیم که کجاها فرصت داده شده و بحران ایجاد شده و کجاها فرصت ایجاد شده که بحران فروکش کرده است.
4 ـ عامل چهارم مقوله استراتژی های طرفین درگیر و نحوه تصمیم گیری است. این بسیار مهم است. به فرض الان حزب دمکرات کردستان ایران ـ که حزب غیرقانونی از نظر قانون اساسی ما است ـ در یک مرحله ای است که با تعارض درونی روبرو است که آیا فاز نظامی را به فاز سیاسی تغییر بدهد یا نه، و مدتهاست که توانایی تشکیل یک کنگره را ندارند تا در طی آن راجع به این موضوع تصمیم گیری نمایند تبعات این مسأله بسیار مهم است که استراتژی و نحوة تصمیم گیری چگونه می تواند باشد. طبیعتاً تصمیم گیری قدرت های خارجی هم در این قضیه بسیار اهمیت پیدا می کند؛ فقط داخلی ها نیستند. با توجه به همه این مسائل می شود گفت که بحران قومی وقتی پیش می آید که رابطه ای سلطه جویانه در میان قومیت ها وجود داشته باشد. یکی از قومیت ها یا مجموعه ای از قومیت ها خواهان سلطه بر دیگران باشند و یا اعمال سلطه بر دیگران بکنند.
در مرحله دوم، باید آن احساس هویت جمعی در میان قومیت ها چه سلطه گر چه سلطه پذیر وجود داشته باشد. در ضمن باید گروه هایی که احساس هویت جمعی می کنند، شروع به عمل براساس این هویت جمعی بگنند. ما اعمالی را که در میان قومیت ها شکل می گیرد منتها براساس هویت قومی نیست، داریم؛ مثلاً جریان دادشاه در بلوچستان، اعتراض به ستم است نه اعتراض به ستم قومی؛ بعد هم می بینیم دادشاه به یک قهرمان ملی در تمام کشور در آن زمان تبدیل می شود.
سوم اینکه باید یک تغییر هم در روابط قدرتی میان قومیت ها بوجود بیاید. یا این تصور وجود داشته باشد که در روابط قدرتی بین قومهای مختلف باید تغییری بوجود بیاید.
در چنین صورتی است که بحران قومی نمود پیدا می کند و اما اینکه شکل خارجی آن چگونه باشد، بعداً بررسی می کنیم. برای حل بحران های قومی، استراتژیهای مختلفی مطرح می شود چه از طرف دولت ها چه از طرف گروه ها. خلاصه می توانیم بگوییم که دولتها می تواند سه استراتژی کلی1 داشته باشند که هر کدام تقسیماتی دارند.
1 ـ یکی سیاست مدارا و تحمل و یا قبول همراهی. در این چارچوب ممکن است که سیاست های مختلفی مطرح شود. فدرالیسم، کنفدرالیسم، اتحادیه قومیت ها یا اینکه نحوة توزیع منابع و قدرت را تغییر بدهند. یعنی یک دولتی ممکن است چنین استراتژی را در نظر بگیرد (مثل اریتره)
2 ـ یک سیاست هم اینکه روابط سلطه گرایانه باشد. این روابط، مراحل مختلف می تواند داشته باشد. می تواند فقط ادغام فرهنگی باشد؛ یعنی از نظر فرهنگی، فرهنگ یک قومیت را از بین می برد. می تواند جذب باشد، سعی می کند با سیاست های جذبی قومیت را از قومیت خودش جدا بکند و یک سیاست هم می تواند (مثل سیاست شاه عباس) جابجایی باشد، قومیت از یک جا به جای دیگر برود. یکی هم سرکوب است، که می تواند به شکل سرکوب نظامی یا نسل کشی باشد، مثل بعضی از کشورهای آفریقایی (روآندا و بروندی).
گروه ها هم می توانند سیاست هایی را برای خودشان در نظر بگیرند؛ که مانند سیاستهای دولت باشد. یکی از این سیاست ها می تواند به صورت انزواگرائی باشد. ما کروه هایی در سطح دنیا داریم که اصلاً کنار می کشند، میگویند ما دخالت نمی کنیم؛ کاری نداریم و یک وقت هم خود این گروه ها مهاجرت می کنند این مهاجرت را ما در کردهای ترکیه می بینیم، اینها از یک طرف مقاومت می کنند و از طرفی مهاجرت می کنند. بیشترین کسانی که در اروپا به عنوان ترک شناخته می شوند، کردهای ترکیه هستند که هم مهاجرت می کنند برای اینکه از شر دولت راحت شوند و هم یک عده از ایشان مقاومت می کنند.
اینها دو وجه مشترک هم دارند، یکی اینکه تقاضای جدایی می کنند یا تقاضای خودمختاری می کنند. یا گاهی وقت ها ما در واقع شاهد تقاضای خودمختاری فرهنگی ـ علاوه بر خودمختاری سرزمینی ـ از طرف قومیت ها هستیم. در نهایت آنچه که می شود پیشنهاد کرد؛ در واقع نوعی مهندسی سیاسی دربارة حل بحران های قومی است، این مهندسی اجتماعی (سیاسی) به سه گونه می تواند خود را نشان بدهد. تغییر در نحوة انتخابات، معمولاً در جوامع قومی اگر انتخابات بر مبنای اکثریت باشد قومیت هایی که در اقلیت هستند، محروم می مانند و این تنش زا می شود. شکل دوم سیاست های توزیعی مجدد است مثل سیاست مناطق محروم که ما ایجاد کرده ایم. دیگر اینکه در مقوله های زمینی و سرزمینی تغییر بدهیم؛ یعنی بپذیریم که به یک قومیتی خودمختاری داده شود که در بعضی جاها هم صورت گرفته است.
اما اینکه در چه شرایطی بحران هایی قومی بوجود می آید، یک مطلبی راجع به توسعه بگویم (مبحث مدرنیزم). در دهة شصت افرادی مثل “کارل دویچ“ و اصحابش معتقد بودند به محض اینکه روند مدرنیزاسیون پیشرفت کند، قومیت گرایی به عنوان یکی از گرایش های سنتی در میان انسانها از بین خواهد رفت. اما ما در نیمه دوم دهة هفتاد و دهة هشتاد شاهدیم که کشورهایی که از نظر مدرنیزه و پیشرفت صنعتی بسیار جلو هستند اینها دچار تنش های قومی هستند، مانند آمریکا، آلمان، بلژیک، انگلستان، اسپانیا و… نیز کشورهائی همچون یوگسلاوی و شوروی و عراق و… درگیر این تنش ها هستند. این یک بحثی نیست که ربطی آن چنان به مدرنیزاسیون داشته باشند؛ البته جدیداً کسانی مانند “سیکوارت“ معتقدند که اصلاً خود مدرنیزاسیون در مسائل قومی تنش زاست. مخصوصاً مدرنیزاسیونی که بر اساس نرخ رشد اقتصاد ملی استوار شده باشسد یعنی اگر بنا باشد که مبنای رشد اقتصادی، اقتصاد ملی باشد سیاست توسعه ناموزون پیش می آید و مناطق محروم تر باز هم در محرومیت می مانند و به خاطر سایر جنبه های مدرنیزم همچون گسترش اطلاعات، کتابخوانی و تحرک اجتماعی، آگاهی قومیت ها از محرومیت خودشان بیشتر می شود و بنابراین خود روند مدرنیزاسیون، تنش زا است و مسائل قومی را بیشتر می کند.
بنابراین اگر بخواهیم به روند مسائل ایران توجه کنیم، باید به دنبال شرایطی که از نظر حالتها سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی باعث تعارض بین قومیت های ایرانی با دولت مرکزی در طول تاریخ شده است، باشیم. هم چنین باید دورانی ـ که این تعارض ها نمود پیدا کرده اند ـ را در نظر داشته باشیم و سپس سیاست های دولت ها را در طول زمان تجزیه و تحلیل بکنیم و ببینیم که آیا دولت ها مقصر بودند، عوامل خارجی مقصر بوده اند، یا اینکه موانع قومی مقصر بودند و یا اینکه تعاملی از این سه بوده که بحران قومی را بوجود آورده است.
برای اینکه تفاوت های فرهنگی بین قومیت ها را مشخص کنیم، ملاک اندازه گیری های ما خیلی دقیق نیست. ما سه مرحله را به عنوان مراحلی که بحران های قومی را در تاریخ ایران شاهدش بودیم، ذکر می کنیم:
مرحله اول: قبل از دولت رضا شاه است.
مرحله دوم: از اواسط جنگ جهانی دوم شروع می شود تا پس پایان جنگ.
مرحله سوم: سال های اولیه پیروزی انقلاب اسلامی.
قبل از رضا شاه در واقع تنش های قومی به آن شکل نبود. بیشتر، تنش های قبیله ای بوده خیلی هویت قومی به آن معنای مدرن خودش را نشان نمی داد، بلکه رئیس قبیله در تعارض سیاسی با دولت مرکزی قرار داشت و یا اینکه مشکلاتی با دیگر قبایل داشت و یا اینکه تحریک مستقیم خارجی در جریان بوده است. قضیه شیخ خزعل نمونه ای از این موارد بوده که یک حرکت تجزیه طلبانه ای است که توسط انگلیسیها هدایت می شد و بعد هم که انگلیسیها به این نتیجه می رسند که دولت متمرکز ایران مهمتر است، این حرکت خود به خود از بین میرود. اینها، حرکت های قومی نیستند، بیشتر قبیله ای هستند و به طور کلی این حرکت ها را نمی توانیم حرکت قومی بنامیم. مثلاً سیم کوه (اسماعیل آقا) در کردستان، زمانی با روس ها متحد شد، و زمانی با آذری ها درگیر می شود و گاهی هم کردها را قتل عام می کند و گاهی هم ادعا می کند که همه ملت ایران باید از من متشکر باشند؛ چون به خاطر آنها در برابر روسها ایستادم یا در جایی می بینیم که به ارمنی ها برای سرکوب آذری ها کمک می کند یا… به هر حال خیلی روند متعادلی را نشان نمی دهد.
من به عوامل مختلف در مورد بحران های قومی در ایران به صورت خلاصه اشاره می کنم که هم عوامل سیاسی و اقتصادی و هم عامل نفوذهای خارجی است:
1 ـ از 1920 ما می بینیم که دخالت های قومی1 پایین می آید اما در جاهایی می بینیم که بحران های قومی در بالاترین حدش هست. در تمام کشور هم بلوچستان مشکل داشتیم، هم در خوزستان و هم در کردستان. بعد دولت انگلیس به سرعت حمایت خودش را از همة حرکت های قومی بر می دارد. در نتیجه می بینیم که روند بحران قومی در کشور فروکش میکند.
2 ـ در فاصله 1930 تا 1933 که بحران نفت ما با انگلیس است، یک مقداری تنش های قومی افزایش می آید. که این روند تا 1945 الی 1947 ادامه دارد. در این سال ها میزان مداخله خارجی ها و اشغال کشور به بالاترین حدس می رسد و تنش های قومی هم بالا میرود. هرگاه مداخله خارجی ها در حمایت از قومیت ها کاهش می یابد، تنش های قومی هم پایین می آید.
3 ـ بعد در دوران محمدرضا پهلوی یک روند آرامی از تنش های قومی را داریم. فقط در سال 1963 تا 67 میلادی است که بتید به روی کارآمدن کندی در آمریکا دقت شود؛ که طی آن کم شدن حمایت دولت آمریکا از حرکت های قومی باعث پایین آمدن تنش های قومی میشود.
4 ـ بعد به سال 1979 م می رسیم که در واقع دوران ثبات حکومت پهلوی است. رژیم عراق ابتدا شروع به حمایت از تمام گروه های قومی موجود در ایران می کند و ما در کنار این می بینیم که تنش های قومی بالا میرود. هرچه دولت عراق ضعیف تر می شود و حمایتش کمتر می شود میزان تنش های قومی پائین تر می آید اینجا رابطه بحران های قومی با حقوقی که ما برای قومیت ها قائل بودیم، معنی دار می شود.
قبل از اینکه دولت رضاشاه کاملاً متمرکز و ناسیونالیستی بشود، قومیت های ما در یک حد خودمختاری قبیله ای بودند، می بینیم که تنش ها بالاست اما حقوق (اقلیتها) هم بد نبوده هر چه حقوق پایین تر می آید، تنش ها هم پائین می آید. حقوق اقلیت ها در دوران رضاشاه، صفر است که حتی لباس پوشیدن آزاد را هم اجازه نمی دادند ولی ما می بینیم حرکتی جدی قومی مشاهده نمی شود. در اینجاها رابطه قومیت ها با حقوقی که برای آنها در نظر گرفتیم، بی معنی به نظر میرسد.
در دوران اشغال به هر حال یک مقداری به خاطر باز شدن فضا، دوباره لباس پوشیدن آزاد می شود، تکلم آزاد می شود، نوشته هایی به زبان های مختلف می بینیم، حقوق قومیت افزایش پیدا می کند، به همان میزان تنش ها هم، بالا می رود. دوباره شاه وقتی بر اوضاع مسلط میشود. حقوق اقلیت ها به صفر می رسد و روند تنش هم بسیار پایین است یا اصلاً دیده نمیشود. اینجا، دوباره تنش ها که بالا می رود، بتدریج دولت سعی می کند حقوق اقلیت ها را رعایت می کند (در اوائل انقلاب)، لذا می بینیم که آزادی کامل می شود. می بینیم در بعضی مناطق حتی دولت مرکزی را هم به رسمیت نمی شناسند. بیش از حد هم خودمختاری میخواهند و می آیند مذاکره می کنند؛ تنش های قومی هم بالا است.
بعد هم می بینیم روند اعطاء آزادی یا حقوق به اقلیت ها، یک روند متعادل می شود. در حدی که قانون اساسی، اجازه چاپ و نشر کتاب را می دهد و دولت هم سعی می کند در بعضی مواقع، زبان را تقویت بکند یا حداقل محدودیت ها را کمتر بکند، تنش ها هم همین طور پایین می آید. یک جایی که شاید معنی دار باشد بحث نابرابری های اقتصادی بین بعضی مناطق است. از سال 1920 م تقریباً همه مناطق ـ به جز تهران و تبریز ـ شبیه هم بودند. در روند توسعه کشورمان خودمان می بینیم که فاصله بین مناطق از نظر اقتصادی به شدت بالا می رود. اما هیچ ربطی به وضعیت بحران های قومی پیدا نمی کند. مگر اینکه بگوییم این فاصله تا یک جایی آیش زیر خاکستر بوده است. این امر احساس می شد لکن با انقلاب مردم، به یکباره خود را نشان داد. ظلم یا ستم مضاعف که مطرح میشود این احساس به آنها دست می دهد؛ هم مدرنیزاسیون در کشور بود، هم وضعیت قومیت ها از نظر اقتصادی در یک مقایسه، بدتر شد. بعد دوباره بعد از انقلاب می بینیم که فاصله بین مناطق با سیاست های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی مسأله مناطق محروم، سهمیه دانشگاه ها ئ اعزام اجباری پزشکان به مناطق، یک مقداری فاصله ها متعادل تر می شود؛ البته باز می بینیم که تنش های قومی هم پایین میآید.
یک ربطی هم بین آزادی های سیاسی در کل کشور و بحث تنش های قومی می بینیم، هرچه ما آزادی های سیاسیمان بالا رفته (به هر دلیل)، تنش های قومی بالا رفته، هر چه سرکوب دولت بیشتر بوده و آزادی های سیاسی پایین تر بوده، ما تنش های قومی را هم
نداریم و بعد می بینیم که در دوران انقلاب، تنش های قومی در بالاترین حدش بوده (در دو سال اول)، آزادی ها هم در بالاترین حد بوده است و بعد به سرعت سقوط کرده و دوباره در یک حالت متعادل گرفته است. این برهه ای که ما الان در آن قرار داریم (این برهه حساس)، باید مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد که در این بحث ما نمی گنجد. یک بحث هم هست به این صورت: رابطه بین بحران یا تنش های قومی و میزان قدرت دولت در سرکوب، ما میبینیم هر جا دولت سرکوبش بالا رفته، میزان تنش های قومی در کشور پایین آمده است. (نشان دادن نمودار توسط سخنران به مستمعین).
دولت شاه از 1345 تا 1357 بالاترین حد قدرت سرکوب را داشته، که نمودار کاهش تنشهای قومی را نشان می دهد، بعد قدرت سرکوب توسط انقلاب منفجر می شود و کنترل دولت به حداقل می رسد. تنش های قومی بالا می رود دوباره قدرت و کنترل دولت بالا میرود، میزان تنش های قومی پایین می آید شاید معنادارترین رابطه را ما در اینجا می یابیم که هر جا قدرت دولت بالا می رود، ما نمود عینی تنش های قومی را نداریم