مطالب مرتبط با کلیدواژه
۱.
۲.
۳.
۴.
۵.
۶.
۷.
۸.
۹.
۱۰.
۱۱.
علوم اعصاب شناختی
حوزه های تخصصی:
شناسایی رفتارهای کارآفرین، نیازمند شناسایی پایه های نورونی تفکر کارآفرین در لایه ای عمیق تر است. در حال حاضر، کارآفرینی در سطح پردازش های نورونی، قابل بررسی است. هدف پژوهش حاضر، بررسی تفاوت خطرپذیری در دو گروه کارآفرین و افراد غیرکارآفرین است. در پژوهش حاضر، با استفاده از ابزار عصب شناختی خطرپذیری بارات، تصمیم گیری مخاطره آمیز در بیست نفر از مسئولان واحدهای مرکز رشد دانشگاه های شهید بهشتی و تهران، با بیست نفر از همتایان غیرکارآفرین مورد مقایسه قرار گرفت. این آزمون خطرپذیری فرد را در شرایط دنیای واقعی تعیین می کند. داده ها با استفاده از آزمون تی مستقل با نرم افزار اس پی اس اس مورد تحلیل قرار گرفت. یافته های آزمون بارات نشان داد که دفعات باد کردن در بادکنک های ترکیده در دو گروه، در سطح 05/0 تفاوت معنی داری دارد. با مقایسه میانگین ها نیز مشخص گردید که این نمره در گروه کارآفرین بیشتر است. تعداد دفعات ذخیره پول نیز در دو گروه، تفاوت معنی دار دارد و در گروه گواه به طور معنی داری در سطح 05/0 نمره بیشتر دارد. سایر متغیرهای آزمون، از جمله دفعات باد کردن کل بادکنک ها، حداکثر و حداقل دفعات باد کردن بادکنک ها با وجود بالاتر بودن در گروه کارآفرین، تفاوت معنی داری را در سطح 05/0 نشان نداد. خطرپذیری پیشگوی مناسبی برای کارآفرینی است و می توان در استعدادیابی کارآفرینان، آن را مورد استفاده قرار داد.
آموزش زبان با رویکرد شناختی: اهمیت علوم اعصاب شناختی در آموزش زبان خارجی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بشر از دیرباز در جست و جوی درک فرآیندهای ذهنی در استدلال، تصمیم گیری، یادگیری و سایر فعالیت های ذهنی بوده است؛ اما مطالعة علمی ذهن انسان از چند دهة قبل با پیدایش علوم شناختی آغاز شد. برخی علوم نیز برای به روزمانی و دستیابی به دستاوردهای جدید، به علوم شناختی گرایش پیدا کردند و پسوند شناختی در بسیاری از این علوم به کار رفت. آموزش زبان نیز به عنوان یک علم میان رشته ای باید از دستاوردهای علوم شناختی برای متحول و به روز شدن بیشتر بهره مند شود و درعمل از آن ها استفاده کند. پیوند مستقیم میان آموزش زبان و علوم شناختی اندکی مشکل به نظر می آید؛ به همین دلیل، به علومی مثل روان شناسی شناختی، زبان شناسی شناختی و علوم اعصاب شناختی نیاز است تا تعامل و تلفیق آموزش زبان و علوم شناختی ممکن شود. هدف این مقاله، طرح و بررسی مبانی نظری آموزش زبان با رویکرد شناختی با استفاده از علوم اعصاب شناختی و ارائة مبنایی برای انجام تحقیق میدانی در این زمینه است. در این پژوهش، درپی یافتن پاسخ برای دو پرسش هستیم؛ اینکه تا چه اندازه می توانیم علوم اعصاب شناختی را در آموزش زبان به کار بریم و رویکرد یاددهی یادگیری سازگار با مغز چه کاربردی در آموزش زبان دارد. براساس این پژوهش، علوم اعصاب شناختی که عملکردهای شناختی را با توجه به عملکرد و ساختار مغز مطالعه می کنند، مبنای نظری مناسبی برای آموزش زبان با رویکرد شناختی به شمار می روند و رویکردهای آن ها در آموزش زبان بسیار کاربرد دارد؛ مانند اصول یاددهی یادگیری سازگار با مغز که دانستن و کاربرد آن ها در فرآیند یاددهی و یادگیری زبان خارجی بسیار مفید و راهگشا است.
واکاوی مؤلفه های شناختی در فراگرد رفتار اطلاع یابی درمانگران با استفاده از ابزارهای پژوهشی علوم عصب شناختی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این پژوهش بر آن است تا مؤلفه های شناختی رفتار اطلاع یابی درمانگران در تشخیص و درمان اختلال های روانی را مورد واکاوی قرار دهد. بر این اساس با توجه به توان بالای ابزارهای علوم عصب شناختی در واکاوی مولفه های شناختی در لحظه، از روش الکتروآنسفالوگرافی کمی استفاده شد. در ادامه پنج نفر از درمانگران به صورت نمونه گیری انتخابی که تنوع مدنظر پژوهشگران را داشتند انتخاب شده و در فرایند پژوهش قرار گرفتند. برای گردآوری داده ها علاوه بر الکتروآنسفالوگرافی کمی از نرم افزار مورائه استفاده شد. یافته های پژوهش نشان داد که امواج مغزی درمانگران در مراحل اول کولثاو بیانگر فعالیت های گسترده شناختی است. هر چه درمانگران به سمت مراحل انتهایی حرکت کردند، از شدت این فعالیت ها کاسته و جنبه هیجانات مغز غالب شد. برمبنای یافته ها، بهترین مرحله جهت مداخله کتابدار برای راهنمایی و کمک به درمانگران در جهت ارائه اطلاعات، مرحله 3 کولثاو است. در نهایت یافته های پژوهش نشان داد رفتار اطلاع یابی درمانگران در بخش کنش های شناختی با مدل فراگرد جست وجوی اطلاعات کولثاو مطابقت دارد. در نتیجه به نظر می رسد با تکیه بر ابزارهای نوین تولید شده در چند دهه اخیر در حوزه علوم اعصاب و تکنولوژی اطلاعات بتوان شناخت بهتری از لحظه لحظه فراگرد رفتار اطلاع یابی درمانگران پیدا کرد و با کمک سامانه های هوشمند و شخصی سازی شده در لحظه مناسب، اطلاعات مناسب را به کاربران ارائه داد. این تحول می تواند گامی بلند در ارتقاء رفتار اطلاع یابی و پیشرفتی در حصول اطلاعات مورد نیاز برای کاربران در لحظه باشد.
ویژگی های محتوایی و اهداف برنامه درسی الکترونیک از منظر نظریه علوم اعصاب شناختی
منبع:
پیشرفت های نوین در روانشناسی، علوم تربیتی و آموزش و پرورش سال پنجم تیر ۱۴۰۱ شماره ۴۹
233 - 247
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضر، شناسایی ویژگی های محتوایی و اهداف برنامه درسی الکترونیکی از منظر نظریه ی علوم اعصاب شناختی به روش تحلیل محتوای کیفی قیاسی بود. مقالات منتشر شده در پایگاه های علمی پرتال علوم انسانی، جهاد دانشگاهی، مگ ایران، ایران داک و نورمگز به عنوان جامعه مقالات فارسی و پایگاه اریک از میان پایگاه های علمی معتبر برای زبان انگلیسی انتخاب شد. مقالات دارای دسترسی تمام متن، بکار رفتن کلیدواژه در عنوان یا چکیده و قرارگیری در چارچوب زمانی 2010 تا 2021 معیارهای شمول مقالات بودند. برای تحلیل محتوای قیاسی از عناصر نه گانه کلاین استفاده شد. یافته ها در زمینه عنصر اهدف نشان داد که برنامه درسی الکترونیکی باید قابلیت های شناختی را در کلاس تقویت کنند. در زمینه عنصر محتوا نیز محتوا باید به 1) درگیری شناختی یادگیرنده با دروس کمک کند؛ 2) منابع متناسب با توانایی یادگیرندگان باشد؛ و 3) درگیری غیرکلامی با آموزش الکترونیکی ایجاد کند.
یادگیری تحلیل ریاضیاتی مبتنی بر تلفیق تحلیل فلسفی و یافته های علوم اعصاب شناختی پیرامون ریاضیات نمادین(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف اصلی این پژوهش تبیین یادگیری تحلیل ریاضیاتی مبتنی بر تلفیق تحلیل فلسفی و یافته های علوم اعصاب شناختی است. بدین منظور یادگیری تحلیل ریاضیاتی، به عنوان یکی از جنبه های تفکر ریاضیاتی، مبتنی بر یادگیری نمادهای عددی در کودکان با بهره گیری از روش عصب-فلسفی بررسی شده است. بر این اساس سه گزاره مشاهده ای که نتایج پژوهش های علوم اعصاب شناختی پیرامون ریاضیات نمادین است اخذ شده است. این گزاره ها عبارت اند از: یادگیری نمادین اعداد در کودکان، مغز را تغییر می دهد؛ پردازش اعداد نمادین و اعداد غیرنمادین به صورتی ناهمسان است و ارتباطی مبهم و دوسویه بین آن ها وجود دارد؛ دانش نمادین عدد، نقش مهمی در پیشرفت های آینده کودکان در ریاضیات سطح بالاتر دارد. بر مبنای این سه گزاره تلاش شده است تا پرسش های فلسفی پژوهش و چالش های مرتبط با آن ها بررسی شود. نتایج این پژوهش حاکی از آن است که همراه شدن یادگیری اعداد نمادین با چگونگی به وجود آمدن نمادهای عددی و تشویق کودکان به ایجاد ارتباط پیاپی بین نمادهای عددی و معنای ذهنی و بیان کلامی آن ها می تواند اسباب لازم برای غنای توانایی های فراشناختی مانند تشخیص خطاها را فراهم کند. اما لازم است چالش هایی مانند چگونگی آشنایی کودکان با نظریه تکامل با توجه به مسائل فرهنگی، نوع راهبردهای لازم برای بهبود ارتباط درک معنایی و نمادین اعداد در کودکان و سطح تأکید بر فرآیندهای حل مسئله (که نیازمند تحلیل مبتنی بر نمادها هستند) در برنامه های آموزش ریاضی به منظور بهبود توانایی های تفکر کودکان بررسی شود.
اثر نمایشی از دریچه علوم اعصاب: رابطه اثر و مخاطب بر اساس یافته های آزمایشگاهی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
بررسی مولفه های عاطفی-هیجانی و محتوای شناختی موجود در آثار نمایشی بخشی از تحقیقات علوم اعصاب را در قالب یک حوزه میان-رشته ای نوین تشکیل می دهد. حوزه فوق تحت مجموعه ای با عنوان علوم اعصاب هنر به مطالعه ی همبستگی بین فعالیت مغز و کارکردهای ذهن (یا شناخت) هنگام مواجهه ی مخاطب با هنرهای نمایشی می پردازد و علاوه بر کمک به خالق اثر جهت چینش بهینه ی عوامل و تاثیرگذاری هدفمند بر گروه مخاطبین، پژوهشگر علوم اعصاب را در کشف سازوکار مرتبط با پردازش محرک های عاطفی و شناختی پیچیده توسط مغز یاری می کند. از آنجا که ادراک محرک های حسی بیش از آنکه تحت کنترل آگاهی فرد باشد بطور ناخودآگاه یا نیمه آگاه بر جلب توجه و ثبت اطلاعات در حافظه تاثیرگذار است، لذا استفاده از روش-های معتبر عصب شناختی جهت بررسی مستقیم ارزش عاطفی محرک برای مخاطب -به جای بررسی غیرمستقیم، نظیر مصاحبه و اخذ پرسشنامه- و ثبت تاثیر محرک بر سیستم عصبی خودکار مخاطب فارغ از اراده و آگاهی وی اهمیت دارد. در این مقاله، به عنوان نخستین کار از گروه نویسندگان، مقدمه ای بر روش های عصب شناختی رایج جهت سنجش هیجانات مخاطب و کارکردهای شناختی وی نسبت به آثار نمایشی بیان می شود تا زمینه پژوهش آتی در حوزه تحلیل کارکرد مغز مخاطبین هنگام مشاهده اثر، با هدف ارتقاء کیفی هنر نمایش و تاثیرگذاری آن در جامعه فراهم آید.
«شناسایی ویژگی های راهبردهای تدریس و ارزشیابی برنامه درسی الکترونیک از منظر نظریه علوم اعصاب شناختی »
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضر، شناسایی ویژگی های راهبردهای تدریس و ارزشیابی برنامه درسی الکترونیکی از منظر نظریه ی علوم اعصاب شناختی به روش تحلیل محتوای کیفی قیاسی بود. مقالات منتشرشده در پایگاه های علمی پرتال علوم انسانی، جهاد دانشگاهی، مگ ایران، ایران داک و نورمگز به عنوان جامعه مقالات فارسی و پایگاه اریک از میان پایگاه های علمی معتبر برای زبان انگلیسی انتخاب شد. مقالات دارای دسترسی تمام متن، بکار رفتن کلیدواژه در عنوان یا چکیده و قرارگیری در چارچوب زمانی 2010 تا 2021 معیارهای شمول مقالات بودند. برای تحلیل محتوای قیاسی از عناصر نه گانه کلاین استفاده شد. با توجه به یافته ها در زمینه عنصر روش آموزش، توجه به 1) تفاوت های فردی؛ 2) احساسات شخصی؛ 3) فعالیت یادگیرندگان؛ 4) انواع قالب های آموزشی؛ 5) فاصله گذاری زمانی مناسب و 6) توضیح شفاف روش انجام تکالیف شناسایی شد. در زمینه عنصر ارزشیابی نیز باید 1) واکنش یاد دهنده به پاسخ یادگیرنده همراه با بازخورد هشداردهنده باشد؛ 2) آزمون های شناختی جایگزین آزمون های به یادآوردنی شود؛ 3) سؤالات باید جنبه استنباط یادگیرنده را تقویت کنند و او را به سمت ارائه پاسخ های خلاقانه تری ببرند.
زیبایی شناسی هنر مدرن از منظر علوم اعصاب شناختی(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
باغ نظر سال بیستم آبان ۱۴۰۲ شماره ۱۲۵
55 - 64
حوزه های تخصصی:
بیان مسئله: چرا زیباانگاری برخی آثار انتزاعی برای بسیاری از مخاطبان عادی هنر پرسش برانگیز است؟
چه معیارها و شاخص هایی در زیبایی شناسی هنر مدرن دخیل هستند؟ اساساً چیستی و زیبایی شناسی هنر مدرن به عنوان پرسشی مهم در حوزه فلسفه هنر همواره چالش برانگیز بوده است، از سویی با توسعه مطالعات در حوزه علوم اعصاب شناختی درکی عمیق تر و گسترده تر از بنیان های عصب شناختی ادراک دیداری و فرایند تصمیم سازی در مغز فراهم آمده است که می تواند کاربردهای گسترده ای در زمینه های نظری و کاربردی مختلف از تبیین چگونگی شکل گیری تجربه زیبایی شناسی تا طراحی شناختی داشته باشد.
هدف پژوهش: در این مقاله ضمن تمرکز تحلیلی بر معیارهای زیبایی شناختی هنر مدرن از منظر علوم اعصاب و تفسیر مهم ترین آزمون های تجربی در این حوزه و شرح نسبت آن با هنر مدرن، تحلیلی زیبایی شناختی از هنر مدرن بر اساس قوانین عصب-زیبایی شناختی ارائه خواهد شد.
روش پژوهش: این پژوهش به لحاظ روش شناختی از نوع پژوهش های کیفی با تکیه بر روش توصیفی-تحلیلی است. بحث، یافته ها و نتایج این پژوهش براساس تحلیل و تفسیر نتایج پژوهش های تجربی معتبر علمی در حوزه عصب-زیبایی شناسی است.
نتیجه گیری: تحلیل انجام یافته در این پژوهش حاکی از تأثیر برخی از قوانین عصب-زیبایی شناسی در شکل گیری تجربه زیبایی شناختی هنر مدرن است، قوانینی که بر اساس مکانیسم های پردازش بینایی در مغز انسان و در واقع در پیوند بیشتر با مسیر ژن پایه ادراک زیبایی شناختی در مغز عمل می کنند. همچنین به نظر می رسد بخش عمده ای از آنچه که تجربه زیبایی شناختی مواجهه با آثار هنری انتزاعی را شکل می دهد نتیجه مفاهیمی برساخته سیستم استدلالِ نحوی مغز است که به مثابه برچسبی معنایی به آثار هنری مدرن منتسب می شود. دو مسیر غریزه ژن پایه زیبایی و سیستم استدلالِ نحوی مغز به شکلی درهم تنیده و در خلال نوعی برهم کنش دوسویه دیالکتیکی در فرایند ادراک زیبایی شناختی نقش دارند، همچنان که براساس تحلیل انجام یافته به نظر می رسد مسیر دوم – که بیشتر تحت تأثیر فرهنگ و آموزش است – تأثیرگذاری بیشتری در زیباانگاری هنر مدرن نسبت به مسیر نخست دارد.
ترسیم اشاره هایی برای مدیریت یادگیری برخط در پرتو یافته های علوم اعصاب شناختی درباره یادگیری(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
پژوهشنامه مبانی تعلیم و تربیت سال ۱۳ بهار و تابستان ۱۴۰۲ شماره ۱
137 - 163
حوزه های تخصصی:
هدف این پژوهش ترسیم اشاره هایی برای مدیریت یادگیری برخط بر بنیاد تبیین نگرش علوم اعصاب شناختی درباره یادگیری است. علوم اعصاب شناختی، برخی داده های تجربی برای تبیین مفهوم یادگیری در سطح مغز را فراهم می کند. در این مقاله با توجه به این تبیین و در رویارویی با برخی چالش های مرتبط با ماهیت یادگیری برخط، سیاست هایی برای مدیریت محیط های یادگیری برخط پیشنهاد شده است. در این راستا برای استفاده روش مند از یافته های علوم اعصاب شناختی در آموزش و یادگیری، لازم است بیش از به کارگیری روش های تصویربرداری از مغز و آزمایش های رفتاری، بر نظریه های برآمده از قلمرو علوم تربیتی تکیه کرد. بدین ترتیب نخست چهار فرایند در هم تنیده توجه، درگیری فعال، بازخورد خطا و استحکام، همچون شرایط لازم برای یادگیری برشمرده شده اند سپس تبیین شده است که در فرایند یادگیری برخط لازم است الگوی ذهنی فراگیران با پیگیری فرایندهای پیش گفته اصلاح شود. سپس به این پرسش پرداخته ایم که با چه سیاست ها یا راهبردهای کلانی می توان الگوی ذهنی فراگیران را به ترتیبی که گفته شد، اصلاح کرد. در پاسخ به این سوال، یادگیری فردی شده، ارائه محتوای مرتبط با زندگی، ارائه پودمانی، پویا و چندبعدی محتوا، برانگیختن هیجان، توجه به بدن مندی یادگیری، ارزیابی پودمانی و سرانجام خودارزیابی و پیگیری روش های یادگیری بلندمدت استنباط شده اند. برای به کارگیری سیاست های آموزشی پیش گفته، بن سازه ها یا ابزارهایی نیز برای مدیریت یادگیری برخط پیشنهاد شده است.
بررسی اثربخشی برنامه درسی مبتنی بر علوم اعصاب شناختی بر بهبود کارکردهای اجرایی و حافظه فعال دانش آموزان ابتدایی دارای اختلال یادگیری ریاضی شهر شیراز(مقاله علمی وزارت علوم)
منبع:
عصب روانشناسی سال ششم زمستان ۱۳۹۹ شماره ۴ (پیاپی ۲۳)
123 - 142
حوزه های تخصصی:
مقدمه: پژوهش حاضر با هدف بررسی اثربخشی برنامه درسی علوم عصبی شناختی در بهبود کارکردهای اجرایی و حافظه فعال دانش آموزان مقطع ابتدایی با اختلال یادگیری ریاضی در شیراز صورت گرفت. روش: روش تحقیق نیمه تجربی است. جامعه آماری این مطالعه شامل کلیه دانش آموزان دارای ناتوانی در یادگیری ریاضی از کلاس دوم تا ششم ناحیه 2 و 4 شهر شیراز است. با استفاده از نمونه گیری تصادفی ساده، سی و یک دانش آموز به طور تصادفی انتخاب و سپس به طور تصادفی در گروه های آزمایش و کنترل قرار گرفتند. آموزش در گروه کنترل براساس سبک تدریس سنتی و آموزش در گروه آزمایش براساس الگوی برنامه درسی علوم اعصاب شناختی انجام شد. یافته ها: یافته های پژوهش نشان داد که تفاوت بین میانگین نمرات حافظه فعال در پس آزمون بعد از کنترل پیش آزمون و در دو گروه آزمایش و کنترل برابر بود با 740/8. و Fبرابر با 144/26 با سطح معناداری P≤0.001 و این، نشان می دهد که این تفاوت، با کنترل پیش آزمون معنادار است. در بخش کارکردهای اجرایی میانگین نمرات برابر شد با 337/205 و مقدار F هم 94/2 به دست آمد. کشش(Trend) به سمت اثربخشی مداخله بوده است ولی از لحاظ آماری تفاوت معنی داری مشاهده نشده است. بنابراین می توان گفت که مداخله تأثیر مثبت و معناداری بر حافظه فعال و تأثیر غیرمستقیمی بر کارکردهای اجرایی دانش آموزان داشته است. نتیجه گیری: مداخلات علوم اعصاب شناختی با توجه به برجسته کردن مهارت های اساسی یادگیری ریاضی می تواند یک روش مؤثر در بهبود ناتوانی یادگیری ریاضی باشد.
شناسایی ویژگی های مطلوب برنامهدرسی آموزش علوم مبتنی بر علوم اعصاب شناختی از دیدگاه معلمان دوره ابتدایی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این پژوهش با هدف شناسایی ویژگی های مطلوب برنامه درسی مبتنی بر یافته های علوم اعصاب شناختی در آموزش علوم تجربی دوره ابتدایی انجام شد. روش مورد استفاده ترکیبی (کیفی و کمی) است. در بخش کیفی به روش فیش برداری و تحلیل محتوای قیاسی، داده های مرتبط با علوم اعصاب شناختی گردآوری شد. به منظور تعیین روایی محتوایی، در دو مرحله از نظرات صاحب نظران استفاده شد. جامعه آماری مرحله اول اساتید و هیات علمی در حوزه علوم اعصاب و اعصاب شناختی و در مرحله بعد متخصصان برنامه ریزی درسی و آموزش علوم بودند. روش نمونه گیری هدفمند و ابزار پژوهش از نوع پرسشنامه محقق ساخته بود. در بخش کمی از روش توصیفی - همبستگی استفاده شد. جامعه آماری شامل معلمان مدارس دوره ابتدایی شهر تبریز به تعداد 1256 نفر بود. حجم نمونه آماری با استفاده از جدول مورگان، 365 نفر تعیین و با روش خوشه ای تصادفی یک مرحله ای انتخاب شدند. ابزار پژوهش پرسشنامه محقق ساخته شامل 70 گویه در قالب ده مولفه بود. در تحلیل داده ها با استفاده از شاخص های گرایش مرکزی و پراکندگی و در تعیین روایی سازه (اعتبار مولفه های برنامه درسی) از تحلیل عاملی تاییدی استفاده شد. تحلیل داده ها با استفاده از نرم افزار SPSS و PLS انجام یافت. پایایی الگوی برنامهدرسی به روش آلفای کرونباخ 97/0 به دست آمد. در این بررسی تمامی رهنمودهای آموزشی شناسایی شده در مرحله کیفی، در قالب ده عنصر برنامه درسی در مدل اَکِر مورد تایید قرار گرفت. نتایج این پژوهش می تواند به عنوان نقشه ای برای هدایت طراحی آموزشی در حوزه های مختلف آموزش علوم تجربی بخصوص در دوره ابتدایی باشد.