یکی از مباحث مهم فلسفی و کلامی بحث سعادت و شقاوت است. لذا شایسته است دانسته شود که سعادت چیست. لذت، حکمت، خیر و علم است یا چیزی کاملتر و دربردانده همه اینها. سعادت غایت مطلق و مطلوب نهایی انسان است. سعادت همان چیزی است که انسانها دانسته، یا نداسته در پی آن هستند. و بینش ها و گرایشهای اصیل انسانی آن را تایید می کند.
سعادت چیزی است که با هدف خلقت و کمال نهائی انسان هماهنگی دارد.
بنابراین سعادتمند کسی است که در مسیر الی الله و کمال مطلق گام بر می دارد.
در این مقاله نخست به معنای لغوی و مفهوم اصطلاحی سعادت و شقاوت پرداخته شده و سپس دیدگاه صدرالمتالهین در حکت متعالیه و علامه طباطبائی در المیزان بیان شده است و در ضمن به سؤالاتی از این دست که آیا سعادت از امور حقیقی و مطلق است یا اعتباری و نسبی؟ سعادت امری ذاتی است یا اکتسابی؟ امری دنیائی است یا آخرتی و یا دنیائی ـ آخرتی؟ آرمانی یا دست یافتنی و... پاسخ داده شده است.
جست وجوی زمینه ها و عوامل دخیل در تکوین عهدین (کتاب مقدس) خود موضوعی است که هم از جنبه های تاریخی ـ فرهنگی و هم از جهت الهیاتی ـ کلامی، در فهم روح حاکم بر این اثر بسیار موثر است.
فرض بر آن است که دو سنت «عبرانی ـ یهودی» و «یونانی ـ یونانی مآبی»، سرچشمه های اصلی شکل گیری کتاب مقدس و البته خود مسیحیت بوده اند. اما تحلیل تاریخی و ریشه شناسانه دو سنت مذکور، از یک سو عوامل و مؤلفه های کمتر شناخته شده دیگری را برای ما عرضه می دارد که احیاناً در لابه لای پژوهش های دین شناسانه مغفول واقع شده اند؛ و از سوی دیگر نشان دهنده تلفیق فرهنگی و حتی روحی- معنوی دو سنت یاد شده با یکدیگر است که این، خود در تقدیر تاریخی دو سنت یهودی و مسیحی مؤثر واقع شده است. ملاحظه نتایج حاصل از گسترش عوامل مذکور نیز به نوبه خود، عرصه جدیدی از پژوهش را در این زمینه می گشاید که از زمره فروعات آن، ظهور جریان تاویل (هرمنوتیک) کتاب مقدس است. ریشه یابی تحولات معرفت دینی در سنت مسیحی و پیوند آن با نخستین رویدادهای فرهنگی و دینی سده های نخست میلادی، هدف اصلی این نوشتار است.
از آن جا که آدمی از دو قوه نظری و عملی، سرشته شده است و هریک از این دو قوا نقش اساسی در نحوه زندگی انسان، ایفا می کنند جا دارد که پرسش شود نظر و عمل چه نسبتی با یکدیگر دارند و کدامیک بر آن دیگری تقدم دارد؟ درپاسخ به این پرسش ها فیلسوفان اسلامی و غربی پاسخ های مختلف و متعددی بیان کرده اند. در این مقاله هیدگر و ملاصدرا به عنوان دو نماینده ازتفکر فلسفی غرب و اسلامی برای پاسخگویی به پرسش های مطروحه انتخاب شده اند زیرا علی رغم برخی از مشابهت های فکری در مبانی فلسفی و انسان شناسانه، دو پاسخ متفاوت به پرسش های مذکور داده اند.
هیدگر با تعریف و تبیین خاصی که از عمل و نظر دارد قایل به تقدم وجودی عمل و پراکسیس برنظر، در مقام شکل گیری معرفت آدمی است و ملاصدرا با تعریف و تبیین متفاوتی از آنچه هیدگر در باب نظر و عمل دارد قایل به تقدم وجودی و ارزشی علم و آگاهی بر عمل در مقام شکل گیری معرفت آدمی و رجحان آدمی بر دیگر موجودات است.
ابن سینا و توماس آکوئینی دو فیلسوف بر جسته مسلمان و مسیحی از مؤثر ترین فیلسوفان الهی در قرون وسطی و پس از آن بوده اند .توماس از طریق آشنایی با فلسفه مشائی به وسیله تفسیر های ابن رشد و بویژه ابن سینا از فلسفه ارسطو، به تاسیس یک نظام فلسفی مسیحی اقدام نمود. او از ابن سینا بهره های فراوان برده است هرچند تحت تاثیرنقدهای غزالی بر فلسفه، گاهی به مخالفت با ابن سینا ونقد نظرات وی پرداخته است .یکی از موارد اختلاف بین توماس و ابن سینا و شاید مهمترین مساله اختلافی بین متکلمان و فلاسفه، مسئله حدوث و قدم جهان است.
در پژوهش حاضر دیدگاه های ابن سینا و توماس مورد ارزیابی قرار گرفته و نشان داده شده است که به لحاظ فلسفی، ایرادات متکلمان و توماس برابن سینا نا تمام است و توماس به شبهاتی که ابن سینا درباره حدوث عالم دارد پاسخ قانع کننده ای ارائه نکرده است.