در نگاهی تجویزی، اعجاز قرآن به مثابه مبنایِ تفسیر، بدین معناست که باور به اعجاز قرآن در فرایند و سمت وسوی تفسیر، اثری تعیین کننده دارد و چنین باوری، لازمه هر تفسیر معتبری است. این مدعا در میان قرآن پژوهان موافقان و مخالفانی دارد. نوشتار حاضر بر این باور مبتنی است که این مدعا از دو حیث دارای ابهام و اشکال اساسی است: «اعجاز قرآن» در مقام تحلیل، چیزی نیست جز نظریه های اعجازکه با هم یکسان نیستند. مبانی تفسیر نیز نمی تواند برگرفته از تفسیر یا به تعبیر دیگر، ماهیتِ تفسیری داشته باشد. مقاله حاضر با در میان آوردن دو نکته فوق، «نظریه های اعجاز» را به تیغ ملاک های بازنگری شده مبانی تفسیر می سپارد و نشان می دهد که پاره ای از این نظریه ها نسبتی با مقوله تفسیر پیدا نمی کنند و پاره ای دیگر، خود مسبوق و مبتنی بر تفسیر هستند. از دیگر سو، تفسیر گونه های مختلفی دارد و برخی از نظریه های اعجاز مبنای برخی از گونه های تفسیری خواهد بود.
اندیشمندان مسلمان که درباره انسان شناسی پژوهش نموده اند، بر این باورند که انسان ها حقیقت و واقعیتی دارند که با کلماتی مانند «من» و «خود» به آن اشاره می نمایند. «من» و «خود»، با اینکه ارزشمندترین شی ء، نزد آنان است، در بسیاری از اوقات مورد غفلت و فراموشی واقع شده، درنتیجه، انسان ها از خود بیگانه می شوند.
تحقیق حاضر با مدنظر قرار دادن آیات قرآن کریم و بررسی دیدگاه اندیشمندان مسلمان، درصدد تبیینِ «امکانِ ازخودبیگانگی» بوده، به این نتیجه رهنمون گردیده است که حقیقت و واقعیت انسان، نفس اوست که ذومراتب می باشد. رشد و تعالی این حقیقت، وابسته به ارتباط داشتن با خدا و توجه به مرتبه عالی آن است؛ به گونه ای که اگر انسان، خدا و یا مرتبه عالی آن را فراموش نماید و با آنها بیگانه شود، از خود بیگانه خواهد بود. از این جهت بسیاری از انسان ها نسبت به خدا و مرتبه عالی نفس بی توجه هستند، نه تنها «امکانِ ازخودبیگانگی»، بلکه وقوع آن نیز ثابت می شود.