هرمنوتیک و تأثیر آن بر فهم متون دینى
آرشیو
چکیده
هرمنوتیک را مىتوان با عنوان فشرده «دانش تفسیر متون» معرفى نمود. علم هرمنوتیک براى رشتههایى که با متون دینى سروکار دارند، اهمیت بسزایى دارد.در این مقاله ابتدا با تعریفى اجمالى از هرمنوتیک، به تأثیر آن بر فهم متون دینى اشاره شده، با تبیین نظریه مؤلّفمدارى، مفسّرمدارى و متنمدارى، هدف از تفسیر متون دینى، درک قصد و مراد جدى صاحب سخن دانسته شد؛ یعنى تفسیر متن دینى، مؤلّفمدار است. از طرفى، تفسیر متن دینى، متنمحور نیز هست؛ یعنى از مجراى متن به دنبال درک مراد مؤلّف مىگردد؛ بدین معنا که مراجعه به متن و ساختار زبانى، پلى است براى رسیدن به قصد و نیت مؤلّف. تفسیر متن دینى نه آن چنان «متن محور» است که مؤلّف را نادیده بگیرد و نه آن چنان مؤلّف محور است که به جاى آغاز از متن، با روانشناسىگروى، مستقیما به دنبال جغرافیاى فکرى و فرهنگى و اجتماعى مؤلّف باشد. این مقاله نظریه مفسّرمدارى که ذهنیت و پیشداورىهاى مفسّر (تفسیر به رأى) را در فهم متون دخالت مىدهد، صحیح ندانسته و براى متن، معنایى نهایى قایل است و اختلافات علما در دین به نحو موجبه جزئیه را مىپذیرد، نه به نحو موجبه کلیه.متن
1. مقدمه
گسترش ارتباط علمى بین فرهنگهاى مختلف، بهویژه اسلام و غرب، و ترجمه متون غربى به زبان فارسى و ورود برخى مباحث به محافل علمى کشور ما، چالشهایى را موجب شده که فهم قرآن کریم را نیز بىنصیب نگذاشته است. یکى از این مباحث، «تأثیر هرمنوتیک(2) بر فهم متون دین» است. برخى بدون توجّه به تفاوتهاى موجود بین اسلام ومسیحیّت، و قرآن کریم و متون مقدّس مسیحى، بهویژه اناجیل اربعه، سعى مىکنند همان مباحث و نتایج را بر فهم قرآن کریم نیز تطبیق دهند و بر تأثیر تامّ انتظارات در فهم قرآن کریم پافشارى مىکنند.
مسئله فهم متون دینى و شیوهها و معیارهاى آن از جمله مسائلى است که توجّه بسیارى از متفکّران را در عصر حاضر به خود مشغول داشته است. برخى بر این باورند که فهم این متون بیرون از توان بشر است؛ برخى نیز با ردّ این نظر، معتقدند که با توجّه به فلسفه نزول این متون، هدایت بشر، محال است که آنها را از حوزه فهم انسان خارج بدانیم. در این فصل سعى بر آن است که به مسئله فهم متون دینى، شرایط، روشها و معیارهاى آن و مباحثى دیگر بپردازیم.
1.1. مفهوم هرمنوتیک
واژه هرمنوتیک از یونان باستان رواج داشته و ارسطو بخشى از کتاب ارغنون در باب منطق قضایا را «بارى ارمنیاس»(3) به معناى «در باب تفسیر» نامید که به بررسى ساختار «دستورى»(4) گفتار آدمى مىپردازد ولکن به رغم این تداول و رواج، اصطلاح هرمنوتیک به مثابه شاخهاى از دانش، تا عصر رنسانس و اصلاح مذهبى، یعنى قرن شانزدهم میلادى، هنوز تحقق خارجى نداشته است(5). بنابراین، مفهوم هرمنوتیک به منزله شاخهاى از دانش، پدیدهاى نوظهور مربوط به دوران مدرنیته است و واژه یونانى Hermeneutike از زمان افلاطون به کار مىرفته است، اما معادل لاتین آن، یعنى Hermeneutice، تنها از قرن هفدهم به بعد، به عنوان شاخهاى خاص از دانش بشرى تداول یافت. این علم پیشکسوتانى داشته است، اما شلایر ماخر را مىتوان اولین کسى دانست که فرضیه عامّ تفسیر را بیان کرد و او را بنیانگذار هرمنوتیک مدرن مىدانند. پس این علم در قرن 19 و 20 شکل مىگیرد که در واقع پس از وقوع رنسانس در اروپاست (وین، 1377، ص76).
اصطلاح هرمنوتیک، به لحاظ لغتشناختى، پیوندهاى ریشهاى با نام هرمس، خداى یونانى، پیامآور خدایان و خداى سرحدات دارد. هرمس الهه مرزها و واسطه بین خدایان و مردمان، خالق سخن و تفسیرکننده خدایان براى مردمان بوده است. در نزد یونانیان شأن هرمس این بود که آنچه وراى فهم انسانى است تفسیر و به وجهى بیان کند که عقل انسان بتواند آن را درک نماید و این کار مشروط به این بود که هرمس با دقایق زبان ابناى بشر آشنا باشد و اول خود بفهمد و براى خود تفسیر کند؛ لذا زبان از چیزهایى است که در هرمنوتیک مؤثر است. هر شرح و تفسیرى سه ضلع دارد: اول: نشانه، پیغام، یا متن که نیازمند فهم و تفسیر است؛ دوم: واسطه حصول فهم یا مفسّر (هرمس)؛ و سوم: رساندن پیام نشانه یا متن به مخاطبان. این واسطه برخى را بر آن داشت که در تحلیل ریشه لغوى میان آن و خداى واسطه (هرمس) ارتباط برقرار نمایند و یونانیان، کشف زبان و خط را به هرمس نسبت مىدهند، یعنى دو وسیلهاى که فهم انسان براى درک معنا و انتقال آن به دیگران به کار مىبرد. کار هرمس، فرایند «به فهم درآوردن» بوده که در این امر عنصر زبان، نقش حسّاسى بر عهده داشته است.
2.1. عالمان اسلامى و هرمنوتیک
عالمان اسلامى، اعمّ از متکلّمان و فلاسفه و اصولیّون و مفسّران، به طور رسمى و تحت این عنوان بحثى ارائه نکردهاند. این امکان وجود دارد که بخشى از مطالب مرتبط با مباحث رایج هرمنوتیکى در حوزه تفکّر دینى ما راه یافته باشد.
علوم اسلامى در شاخههاى مختلف آن، بهویژه فقه، کلام و تفسیر، ارتباط وسیعى با فهم و تفسیر متون دینى دارد؛ از اینرو، عالمان اسلامى در مراجعه خویش به متون دینى، از نظریّه تفسیرىِ خاصىّ پیروى مىکنند. مباحث پژوهشگران دینى ما در زوایاى مختلف، از هرمنوتیک در زمینه تفسیر، مشابه نظریات هرمنوتیکى است؛ گرچه نام هرمنوتیک برآن ننهاده باشند. بخشى از علم اصول به مسائل مربوط به فهم متن و قواعد حاکم بر فهم متون دینى اختصاص دارد که به «مباحث الفاظ موسوم است» (مظفر، 1370، ج1، ص19به بعد). در مقدّمات تفسیر، مفسّران اسلامى، به بخشى از مباحث مربوط به کیفیّت فهم و تفسیر قرآن مجید مىپردازند که این مطالب به نوبه خود هرمنوتیکى است؛ براى نمونه، مىتوان به شیوه مرحوم علامّه طباطبائى در تفسیر المیزان اشاره کرد که با ارائه روش «تفسیر قرآن به قرآن» ایده تفسیرى متفاوتى را ارائه کرد. در حالىکه اخبارىها آیات قرآنى را در دلالت بر موارد، مستقل ندانسته، قرآن را بر خلاف محاورات عرفى مىدانند و معتقدند که غرض خداوند، تفهیم مراد و مقصود خویش به نفس آیات قرآنى نبوده است، بلکه تفسیر واقعى و مراد از آیات را باید به کمک روایات معصومین علیهمالسلام شناخت (انصارى، 1377، ج1، ص141ـ142).
تمایل برخى عارفان و صوفىمسلکان به تفسیر انفسى قرآن، عدم اکتفا به ظواهر لفظى و گرایش به رمزى دانستن آیات نیز نوعى گرایش هرمنوتیکى است که در میان محققّان مسیحى نیز سابقه دارد.
بنابراین اصل وجود مباحث هرمنوتیکى در حوزه اندیشه اسلامى وجود داشته است، اما پرداختن به نظریّه تفسیرى مقبول نزد عالمان مسلمان، ما را به وادى گسترده هرمنوتیک متن مىکشاند. در میان مباحث اسلامى، دیدگاههایى که با هرمنوتیک فلسفى تناسب داشته باشند، یافت نمىشوند، بلکه نظریّه تفسیرى رایج در میان آنان در تقابل گسترده با مباحث هرمنوتیک فلسفى در زمینه فهم متن است و در عین تناسب وسیع با مباحث هرمنوتیک ما قبل فلسفى، وجوه مشابهت نظریّه تفسیرى دانشپژوهان مسلمان با هرمنوتیک عصر روشنگرى و هرمنوتیک مدرن شلایرماخر و تابعان او در قرن بیستم، فراوان است، گرچه با هر یک از آنها در برخى جهات اختلاف دارد.
2. فهم متون دینى
فهم دین یا معرفت دینى، مجموعه دانستهها و شناختهاى آدمى نسبت به یک دین خاص است. فهم دین غیر از دینورزى و دیندارى و متفاوت با خود دین است. تدیّن و دینورزى درباره هر دینى، فرع بر آگاهى و شناخت از آن دین است، پس همواره دیندارى، آمیخته با معرفت دین است؛ یعنى ایمان و پذیرش و التزام به درونمایه یک دین، مقارن با معرفت و شناخت آن دین است.
معرفت دینى و آگاهى متدیّنان از مقولات دینى، با مراجعه به منابعى صورت مىپذیرد. بهطور مرسوم سه منبع اصلى، معرفت دینى دینداران را شکل مىدهد. این سه منبع عبارتاند از: تجارب دینى، تأمّلات عقلانى و فهم و تفسیر متون مقدّس دین (سبحانى، 1379، ص26). در ادیان توحیدى که متون دینى نقش اساسى و محورى در شکلدهى معرفت دینى دارند، این متون اصلىترین منبع معرفت دینى هستند، در عین حال دو منبع دیگر نیز، ایفاى نقش مىکنند.
امّا ممکن بودن فهم دین، بحثى است که به نگرش ما نسبت به میزان اعتبار این منابع سهگانه بستگى دارد؛ براى نمونه، از نظر کسانى نظیر اخبارىها که ظواهر قرآن را براى غیرمعصومین علیهمالسلام حجّت نمىدانند، مراجعه مستقیم ما به قرآن و فهم ظواهر آن، حجّت نیست و نمىتوان معرفت دینى را با مراجعه بىواسطه به قرآن شکل داد؛ همچنین کسانى که براى عقل در استنباط فقهى شأنى قایل نیستند، معرفت عقلى نسبت به احکام شرعى فاقد اعتبار است؛ لذا عقل از نظر آنان تنها به ساماندهى معرفت دینى درباره مبدأ و معاد منحصر مىشود و یک منبع شناخت به حساب نمىآید.
باید یادآور شویم که هر معنایى را به متون دینى نمىتوان نسبت داد و فهم متن دینى، از روش عقلانىِ حاکم بر فهم متون تبعیّت مىکند و عدم رعایت ضوابط حاکم بر فهم متن، به سوء فهم منتهى مىگردد.
1.2. مبانى امکان روشمندى فهم متون دینى
مسائل دینى گاهى تکیهگاه فطرى دارد و از امورى است که از درون انسان مىجوشد، و گاهى جنبه فکرى و عقلى و گاهى جنبه نقلى و سماعى، که هر کدام روش خاصّى براى خود دارند. اگر دین را از فطرت بگیریم، باید علایم چهارگانه فطرت برآن حاکم باشد. اگر آن را از عقل بگیریم، مسلّما باید یافتههاى عقل برهانى باشد، یعنى به گونهاى باشد که بر مبناى دلیل عقلى استوار باشد؛ مثلاً این جهان وابسته به عالم دیگر است، آن عالم دیگر نمىتواند مخلوق عالم دیگر باشد و الاّ به تسلسل مىانجامد، یا نمىتواند هم وابسته به عالم دیگر و مخلوق آن و هم خالق آن باشد، این دور است. اینگونه مسائل، یک رشته مسائل روشن عقلى است.اگر دین را از کتاب و سنّت (نقل) بگیریم، باید شرایط نقل را فراهم سازیم. قرآن ما به زبان عربى است و زبان عربى براى خود قواعد و دستور زبان خاصّى دارد و باید از طریق آنها معناى کلام خدا را بفهمیم؛ اگر نصّ یا ظاهر است، باید آن را نصّ و ظاهر تلقّى کنیم و اگر مجمل است، اجمال و ابهام آن را به کمک نصوص و ظواهر برطرف سازیم. مقصود این است که همانطور که شعر و نثر را تفسیر مىکنیم، قرآن را نیز تفسیر کنیم. دیگر کتابها را از طریق قواعد و دستور زبان آن مىفهمیم؛ متون آسمانى نیز همین حالت را دارند؛ با این تفاوت که قرآن خصوصیّات دیگرى نیز دارد که آن را از متون دیگر ممتاز مىگرداند.
قرآن را باید من حیثالمجموع مورد قضاوت قرار دارد. چون ممکن است آیهاى متذکّر قسمتى از مطلب باشد و قسمت دیگر را آیه دیگر بیان کند؛ علاوه بر این، قرآن کتاب شریعت و قانون هم هست و روش قانونگذارى این نیست که همه مسائل یکجا بیان شود، لذا ممکن است کلیّات را امروز بیان کنند، تبصرهها را یکسال بعد؛ قرآن هم اگر کلیّاتى درباره شریعت دارد این کلیّات حجّت است، ولى در عین حال باید به مخصّصها و مقیّدها توجّه داشته باشیم. همه این ضوابط را علماى اسلام در علم اصول تحت مباحثى نظیر اصالت ظهور، اصالت عدم قرینه، اصالة الحقیقه و شناخت مقام بیان از مقام اجمال و غیره بیان کردهاند که همگى فهم کتاب و سنّت را قانونمند مىکند. از وجوه تفاوت قرآن با متون دیگر، در فهم و شناخت آن، ایمان و باور به حقّانیّت و وحیانى بودن قرآن است، چرا که ناپاکان و بیماردلان از درک آن محروم هستند. قرآن در اینباره مىفرماید: «لایَمَسُّهُ اِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه / 80) و «الّذین فى قُلوبهمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشَابَهَ مِنْهُ ...» (آلعمران / 7).
زیرا همه آیات، کلمات و حروف آن با مؤمن سخن مىگوید و روح و دل و عقل و همه وجود او را به تفکّر و احساس وامىدارد ولذا خداوند قرآن را «هُدىً لِلْمُتقین» (بقره / 2) توصیف مىکند. چنین ایمان عارفانهاى به قرآن، روح مفسّر را به نور قرآن روشن مىگرداند و با این نور، مفسّر به مقصد مىرسد. خداوند مىفرماید: «وَلکِنْ جَعَلْناهُ نورا نَهْدى بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا» (شورى / 52). در این مرحله، مفسّر علاوه بر داشتن ایمان راستین، باید عوامل بازدارنده را نیز از خود دور سازد؛ مانند پیروى از هواى نفس، تحمیل رأى خود بر آن، تعصّب کور، پیشداورىها، خودباختگى، نفاق، بیمارى دل، شرک باطنى، معاصى و ... که به زودى در شرایط استنباط از متون دینى از آن بحث خواهد شد.
تأکید این نکته ضرورى است که فهم دین بىقانون نیست و کسى که در آن اظهار نظر مىکند، باید از این اصول و قواعد اطّلاع داشته باشد. اگر فرد بیگانهاى بخواهد در سرودههاى فردوسى اظهارنظر کند پذیرفته نمىشود، مگر آنکه قواعد زبان فارسى را بداند، مفردات آن را بشناسد، با شاهنامه تا حدّى مأنوس و با کلماتش آشنا باشد و بعدا اظهارنظر کند. کتب دینى نیز داراى شرایطى است که با حفظ آن شرایط مىتوان به تفسیر و فهم آن پرداخت.
اما قرآن براى مردم قابل درک و فهم است و هدف از نزول آن همین بوده که به وسیله قرآن هدایت شوند و راه سعادت ابدى خود را بیابند و این حقیقت در برخى آیات با صراحت بیان شده است؛ از جمله آیات: «بیانٌ للنّاس» (آلعمران / 138) و «تبیانا لِکُلِّ شىء» (نحل / 89). همچنین در آیات دیگر مؤمنان را به تدبّر و اندیشیدن در آیات قرآنى دعوت مىکند، تا از این طریق به مفاهیم عالى قرآن راه یابند و آن را در نظر و اندیشه و رفتار به کار ببندند؛ همانند: «اَفَلا یَتَدَبَّرونَ الْقُرْآن» (نساء / 82) و یا «کِتابٌ انزلناه الیک مُبارکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیاتِهِ و لِیَتذَکَّرَ اوُلوُا اَلْباب» (ص / 29).
این آیات و نظایر آنها که در قرآن فراواناند، همگى ما را به این حقیقت دعوت مىکنند که این کتاب براى آن فرو فرستاده شده که افراد با ایمان، با تدبّر و اندیشه به مقاصد فرستنده آن که در آن نهفته است پى ببرند و آنها را به کار گیرند؛ لذا تلاش مفسّر باید در مسیر کشف مقاصد مؤلّف باشد، در غیر این صورت، هدایت تحقق نمىپذیرد و تدبّر به ثمر نمىرسد.
2.2. شرایط و قواعد استنباط از متون دینى
از آن جا که تفسیر متن نزد عالمان اسلامى جنبه روششناختى داشته است نه فلسفى، مفسّران بزرگى براى مفسّر شروطى قایل شدهاند تا بتوانند در پرتو فراهم ساختن این شروط، مقاصد الهى را به دست آورند؛ و همه آنها حاکى از آن است که مفسّران اسلامى به تفسیر به دیده «یک روش» مىنگرند. در اینجا به عنوان نمونه برخى از شرایط تفسیر و استنباط از متون دینى که مفسّران متذکّر شدهاند، بیان مىگردد.
1.2.2. شرایط فهم آیات قرآن
حسین بن محمّد بن المفضّل ابوالقاسم، معروف به راغب اصفهانى (متوّفاى 502 ه . ق) در مقدمّه کتاب خود به نام جامعالتفسیر درباره شرایط تفسیر و مفسّر مىگوید: «تفسیر کتاب الهى جز در سایه یک رشته علوم لفظى و عقلى و موهبت الهى امکانپذیر نیست» (اصفهانى، بىتا، ص91ـ96). او این علوم را این چنین بیان مىکند:
الف) شناخت الفاظ که متکفّل آن علم لغت است.
ب) مناسبت برخى از الفاظ با برخى دیگر که علم اشتقاق بیانگر آن است.
ج) شناسایى عوارض الفاظ، یعنى صیغهسازى و اعراب کلمات که علم صرف و نحو بیانگر آن است.
د) شناسایى قرائات مختلف.
ح) شأن نزول آیات، بالاخص آنچه مربوط به سرگذشت پیشینیان است و از آن به علم آثار و اخبار نام مىبرند.
شایان ذکر است که شأن نزولها، هرچند در تفسیر قرآن مدخلیّت قطعى ندارند، به قرآن روشنى مىبخشند؛ مثلاً قرآن مىفرماید: «وَ عَلَى الثَلاثَةِ الذّینَ خُلّفُوا حتى اِذا ضاقَتْ عَلَیْهِمُ الارضُ بما رَحُبتْ؛ این سه نفرى که به جهاد نرفتند، زمین بر آنها ضیق شد. جانشان برخودشان ضیق شد و تصوّر کردند که پناهگاهى جز خداوند ندارند. به سوى خدا برگشتند و خداوند توبه آنها را پذیرفت» (توبه / 118). در اینجا شأن نزول، روشن مىکند که این سه نفر چه کسانى هستند؟ به کدام جهاد نرفتند؟ عذرشان چه بود؟ برخورد جامعه با اینها چگونه بود و چگونه توبه کردند و خدا توبه اینها را پذیرفت؟
س) آنچه از رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلم درباره مجملات و مبهمات قرآن نقل گشته است؛ مانند گفتار رسول خدا درباره نماز و زکات که شرح آنها در سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآله و روایات و علمالحدیث هست. باید در تفسیر آیات، به احادیث صحیح مراجعه کرد؛ البتّه احادیث صحیح در تفسیر آیه ابتداءً دخالتى ندارند، ولى قرآن ویژگىهاى عامّ و منطقى دارد که خاصّ و مقیّد آن در روایات آمده است. با مراجعه به احادیث صحیح ـ که با علم رجال به صحّت و درستى آن پى مىبریم ـ مىتوان به فهم قرآن دست یافت.
ص) شناسایى ناسخ و منسوخ، عامّ و خاص و مسائل اجماعى و اختلافى که از آنها در علم اصول بحث مىشود. لذا باید سیاق آیات را در نظر گرفت. اگر آیهاى را جداگانه لحاظ کنیم و قبل و بعدش را در نظر نگیریم، نتیجه مطلوب حاصل نمىشود؛ مثلاً برخى منکر خاتمیّت هستند و به آیه «یا بنى آدمَ امّا یَأتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُم» (اعراف / 35) استدلال مىکنند و مىگویند: پیغمبر شما این آیه را خوانده است، پس معلوم شد پیامبر دیگرى نیز خواهد آمد؛ در حالى که اصل آیه این است: «یا بنىآدَمَ اِمّا یَأتینَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُم یَقُصُّونَ عَلَیْکُم آیاتى فَمَنِ اتَّقى و أصْلَح فلا خَوْفٌ عَلَیهم وَلاهُمْ یَحْزَنوُن» (اعراف / 35). پیغمبر این آیه را آورد، ولى زمان این خطاب، آغاز خلقت است؛ یعنى هنگامى که آدم و حوّا به زمین فرود آمدند، این خطابها نیز همراه آنها فرود آمد؛ اما آنان چون قبل و بعد آیه را در نظر نگرفتند دچار این اشتباه شدند.
ط) شناسایى احکام دین و آداب آن و سیاستهاى اسلامى که علم فقه از آنها بحث مىکند.
ع) شناسایى ادلّه و براهین عقلى که از آنها در علم کلام گفتوگو مىشود.
ف) علم موهبتى است که خدا آن را در اختیار کسى قرار مىدهد که بداند و عمل کند. راغب اصفهانى حدیثى را از امام علیهالسلام نقل مىکند که حضرت مىفرماید: «حکمت روزى به سخن درآمد و چنین گفت:(6) «مَنْ أرادنى فَلْیَعْمَل باحْسَنِ ما عَلم؛ هرکس خواهان حکمت است، به آنچه مىداند به نحو احسن عمل کند و این موهبت در سایه انجام کارهاى صالح رخ مىدهد» (نقل از اصفهانى، همان)؛ لذا قرآن کریم مىفرماید: «کسانى که هدایت یافتهاند و به آنچه مىدانند عمل کردهاند بر هدایتشان مىافزاییم»(7) (محمد / 17).
آنگاه راغب اصفهانى مىگوید: «آگاهى از این علوم، به اضافه موهبت الهى، سبب مىشود که مفسّر از هر نوع تفسیر به رأى [تفسیر به صورت پیشداورى] بیرون آید. تفسیر به رأى از آن گروهى است که این ابزار و ادوات (امور دهگانه) نزدشان فراهم نباشد. این گروه طبعا راه تخمین و گمان در پیش مىگیرند و چنین افرادى خطاکارند، هرچند به واقع برسند؛ چون هر قرآن مجید گروهى را تصدیق مىکند که آگاهانه به حقیقت گواهى دهند چنان که مىفرماید: «کسانى که به حقیقت در عین آگاهى از آن گواهى مىدهند»(8) (زخرف / 86).
هدف راغب اصفهانى از این گفتار ارائه این حقیقت است که در طول تاریخ تفسیر، مفسّران بر این عقیده بودهاند که از راههاى خطاناپذیر یا کمخطاپذیر به تفسیر قرآن مىپردازند و مقاصد الهى را به دست مىآورند.
ق) آگاهى از بعضى مسائل فلسفى و علمى، مانند پزشکى، هیئت، شیمى، جامعهشناسى، روانشناسى، تاریخ، علوم تربیتى، حکومتى و سیاسى به معناى آیه روشنى بیشترى مىبخشد؛ مثلاً اگر مسائل فلسفى، راجع به دور و تسلسل را بدانیم، بهتر مىتوانیم آیه «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمْ الْخَالِقُونَ» (طور / 35) را تفسیر کنیم. یا آیه «لَوْ کان فیهِما آلِهَةٌ اِلاّ اللّه لَفَسَدتا» (انبیاء / 22) و یا آیه «وَ مِنْ کُلِّ شىءِ خَلَقْنا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّروُن» (الذّاریات / 49) که آگاهى از اسرار نهفته در اتم و ترکیب آن از دو جزء، ظهور بیشترى به آیه مىبخشد و روشن مىشود که در جهان، فرد نداریم، هرچه داریم زوج است. لذا پیشرفت علوم، به فهم قرآن روشنى مىبخشد، ولى نباید قرآن را طورى تفسیر کرد که مسئله علمى بر آن تحمیل شود و تنها مىتوان آن را به صورت یک احتمال مطرح کرد.(9)
2.2.2. شرایط فهم روایات
تفسیر حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و دیگر معصومان علیهمالسلام نیز همانند تفسیر قرآن، داراى اصولى است؛ مثلاً تفسیر حدیث دست کم بر پایه هایى از این قبیل استوار است:
الف) صدور حدیث از معصوم باشد، که علم رجال متکفّل سلسله سند احادیث در رابطه با صحّت و سقم آنهاست.
ب) متن آن با توجّه به کار برد دستور زبان و دیگر شرایط، که در علمالحدیث مطرح است، تفسیر مىشود.
ج) تطابق مراد جدّى با مراد استعمالى، در فهم احادیث و عمل به آن مؤثّر است که علم اصول فقه متکفل آن است.
د) اصل عقلایى دیگرى که در عمل به احادیث به آن توجّه مىشود اصالة الجدّ است، یعنى گوینده (متکلّم) در تفهیم معنا اراده جدّى داشته باشد، که این هم در علم اصول مطرح است.
ه ) احتمال تقیه نیز در فهم و اعتنا و عمل به حدیث کاملاً مؤثر است.
موارد دیگرى از این قبیل در تفسیر احادیث و عمل به آن مؤثّر است که ما در اینجا درصدد نقل همه آن موارد نیستم. امروزه در کتب اربعه نیز، مانند کتب روایى صحیح بخارى و صحیح مسلم اهلسنّت، داراى شروح زیادى است. مرحوم علاّمه محمدتقى مجلسى (1110 - 1038)، کتاب کافى مرحوم شیخ کلینى را در 25 جلد به نام مِرْآة العقول تفسیر کرده؛ همچنان که تهذیب شیخ طوسى را در 10 جلد به نام ملاذ الاْءخیار تفسیر نموده است. ذکر این شواهد، براى این است که در شرق اسلامى، مفسّران کتب آسمانى، قبل از طرح هرمنوتیک جدید انگیزهاى جز کشف واقعیّات و اهداف مؤلّف نداشتهاند. (سبحانى، 1379، ص10ـ11) همانطور که در هرمنوتیک کلاسیک که همان هرمنوتیک روششناسى است، سعى بر آن است که پیام مؤلّف به دست آید و ذهنیّت مفسّر در عمل فهم متن دخالت محتوایى ندارد؛ و به خلاف هرمنوتیک فلسفى که در آن بر این نکته تأکید مىشود که فهم یک چیز جز ترکیب افق معنایى متن با افق معنایى مفسّر نیست و از طرفى، ذهنیّت مفسّر در عمل فهم متن دخالت محتوایى دارد.
3.2. فهم مشترک از متون دینى
فهم مشترک و ثابت در حوزه معارف دینى، نهتنها ممکن، بلکه عملاً در بسیارى از موارد واقع شده است و این اشتراک، اختصاص به فروع دین یا اصول دین ندارد. همین که مىگوییم «اصول دین اسلام» و عناصرى را به عنوان اصول این دین برمىشماریم، حاکى از وجوه معرفتى مشترک در میان معتقدان به این دین است. در باب فروع دین نیز مشترکاتى وجود دارد که به «مسلّمات» یا «ضروریّات» فقهى موسوماند. اصل وجوب نماز و روزه و حجّ و سایر ابواب فقهى جزء مسلّمات فقه است؛ گرچه در فروع جزئیّات فقهى در هر یک از این موارد اختلافاتى وجود دارد.
منظور از مشترکات معرفت دینى آن است که هر کس بهطور روشمند و مضبوط و با رعایت اصول عقلایى حاکم بر فهم متن به سراغ این متون بیاید، به فهمى مشترک و یکسان دست مىیابد، حتى اگر این مراجعه کننده مسلمان نباشد؛ بهطور مثال، هر گاه کسى درباره اسلام تحقیق کند، درمىیابد که در این دین، واجبات و محرّمات خاصى وجود دارد و مسلمانان عقاید مشترکى در باب مبدأ و معاد دارند. گرچه در اوصاف مبدأ و خصوصیّات معاد اختلاف دارند. این امر حاکى از وجود معرفتهاى دینىِ ثابت و مشترک است که در گذر زمان رنگ نمىبازد و متحوّل نمىشود. گویى گوهر و اساس دین با این معرفتهاى ثابت آمیخته است.
علماى اسلام در مسائل مربوط به ایمان و کفر اختلافى ندارند، ولى مسلّما در قسمتى از مسائل کلامى و فقهى اختلاف وجود دارد. البتّه اختلاف مربوط به اختلاف قرّاء است که مربوط به لهجه قرآن است، نه محتواى آن. بنابراین از اختلاف قرائات که امروزه مطرح گردیده به حساب نمىآید. برخى تأثیر زمان و مکان را مایه اختلاف دانستهاند؛ درحالىکه تأثیر زمان و مکان مربوط به حوزه موضوع است که طبعا حکم نیز دگرگون مىشود و این ارتباطى به اختلاف در قرائت که امروزه در هرمنوتیک مطرح است، ندارد؛ مثلاً روزگارى «خون» فاقد منفعت و درنتیجه خرید و فروش آن حرام بود؛ در حالى که امروز از ابزار زندگى است و جرّاحى بر محور آن دور مىزند و درنتیجه، معامله آن اشکال ندارد.
4.2. عوامل تنوع فهمها در قرآن
اختلاف فهم، در هر زمینه علمى و معرفتى، امرى کاملاً طبیعى است، ازجمله در باب معرفت دینى به طور عام و معرفت دینى برخاسته از مراجعه به متون دینى، بهطور خاص؛ امّا این سؤال مطرح است که آیا مىتوان تنوّع فهمها را ناشى از اختلاف مبانى کسانى دانست که درصدد فهم متون دین هستند؟
از آنجا که بحث ما در باب معرفت دینى، عمدتا در زمینه تفسیر متون دینى بوده است، به اجمال به پارهاى از زمینههاى بروز اختلاف فهم متن دینى اشاره مىکنیم. اختلاف یا تفاوت تفاسیر از عوامل متعددّى ناشى مىشود، نه این که ناشى از تفاوت مبانى یا گویا نبودن بیانات قرآن باشد. این اختلاف نظرها، تا حدّى مربوط به مسائلى خارج از مراد آیه است. گاهى مفاد آیه (مراد خداوند) غیر از آن است که از آیه برداشت یا استنباط مىشود؛ لذا بعضى از مفسّران برداشتهاى یکدیگر از آیات را نادرست مىدانند. اگر طبق محاوره زبان به معانى آیات بنگریم، این اختلافها رفع مىشود. بسیارى از برداشتهاى نادرست در فهم قرآن، به دلیل عدم استناد به قواعد عقلایى یا محاورهاى درست بوده است؛ درحالىکه اگر مفسّر به مواردى ثابت استناد مىکرد و قراین موجود را در نظر مىگرفت، پیام درستترى از آیه دریافت مىکرد. بنابراین به نظر مىرسد بیشترین منشأ اختلاف در فهم مراد، مربوط به عدم توجّه به قرائن است. اینها همه نشان دهنده وجود روشها و مبانى مشترک است با آنکه احتمال اختلاف نظر یا اشتباه وجود دارد؛ اما معنایش این نیست که معرفت ما کم شده است. لذا اگر مبنا، محکمات قرآن باشد و حدود دلالت آیه را، که احتمالى یا قطعى است، در نظر بگیریم، این اختلافها رفع مىشود. اختلاف نظرهاى مفسّران قرآن مىتواند به چند دلیل باشد:
الف) اختلاف در روش: مثلاً ممکن است کسى راه فهم قرآن را مراجعه به روایات بداند، هر چند روایت، واحد، ضعیف یا مرسله باشد. یا کسانى گرایشهاى خاصّى در روششناسى براى فهم قرآن داشتند و مىگفتند: «قرآن بطونى دارد که با ظاهر آن سازگار نیست؛ آن بطون را باید از راه کشف یا علوم غریبه یا علم اعداد یا علم حروف استنباط کرد» (مصباح یزدى، 1377، ص13). نظیر این روشها روشى است که مبتنى بر قراین لبّى در تشخیص معانى آیات است؛ مثلاً وقتى قرآن مىفرماید: «وَ جاءَ رَبُّکَ والمَلکُ صفّا صفّا» (فجر / 22). هر کس به مبانى اسلام ایمان داشته باشد مىداند که خدا جسم نیست و آمدن به صورت جسمانى در این آیه مورد نظر نیست، بلکه آیه معناى دیگرى دارد. با این دلیل عقلى که خدا مجرّد است و نسبتش به همه زمانها و مکانها یکى است، مىتوان معناى آیه مزبور را فهمید و متوجّه شد که مراد از «جاء»، آمدن به صورت جسمانى نیست. این قرینه عقلى که جزء اصول محاوره است، به ما کمک مىکند تا قرآن را درست بفهمیم؛ و این یک روش عقلایى در فهم کلام و از محسّنات آن است که در بسیارى از موارد تعابیر مجازى به کار مىبرند (مصباح یزدى، 1377، ص13).
ب) عدم اطلاع از قراین: ممکن است کسى مطلقا ادلّه عقلى را معتبر نداند، لکن علت عمده این روش، برخلاف روشهاى دیگر، عدم توجّه به قراین است؛ مثلاً مناظراتى بین امام صادق علیهالسلام با برخى از علماى معاصرشان واقع مىشد؛ آنان آیه را به گونهاى مىفهمیدند و امام صادق علیهالسلام آنها را متنّبه مىساختند که مثلاً، مگر فلان آیه را نخواندهاى؟ این نشان مىدهد که آنها از آیه معنایى را مىفهمیدند که اگر به دیگر آیات توجّه مىنمودند، فهم آنها دگرگون مىشد (مصباح یزدى، 1377، ص14).
این موارد، اختلاف در روش به حساب نمىآید، بلکه به دلیل وجود قراین صارفه از معناى حقیقى و اثبات معناى مجازى است؛ یا مثلاً به دلیل عدم توجّه به شأن نزول، معناى آیه را نمىتوان درست فهمید.
خلاصه آنکه اگر ما اصول محاوره زبان را رعایت و به نکات لازم توجّه کنیم، بخش عظیمى از آیات را بهدرستى خواهیم فهمید؛ مثلاً وقتى قرآن مىفرماید: «انّما اللّهُ اِلهٌ واحِدٌ» (نساء / 171) یا «اِلهکم الهٌ واحدٌ» (بقره / 163)، ما براى درک مفهوم این آیات حتى نیازى به مراجعه به لغت هم نداریم. اگر کسى غرض سوء نداشته باشد، معناى دیگرى از این آیات نمىفهمد.
ج) فهم و برداشت از آیات با ذهنیّت خود مفسّر: این موارد معدود است و تمام متون دینى را شامل نمىشود. هر چند آیاتى وجود دارند که مفسّران به صورت ظنّى آنها را تفسیر مىکنند و مىگویند: «ظاهر آیه چنین است»، که در مقابل اینها هم ممکن است کسانى بگویند: «این خلاف ظاهر است». وجود این اختلافنظرها به معناى مبهم شدن معرفت دینى نیست؛ بلکه باید بپذیریم که معناى یقینى برخى از آیات را نمىدانیم. البته این موارد به دین لطمه نمىزند؛ مواردى جزئى است که با ضروریّات دین و مسائل اساسى آن تماسى ندارد و حتى اگر کسى معنایى را از آن نفهمد، بازهم به دین او خللى وارد نمىشود.
د) اختلاف نظر در مسائل و مبانى علوم مقدّماتى تفسیر: گاهى این مورد نیز موجب اختلاف در معرفت دینى مىشود. مراد از علوم مقدّماتى تفسیر، معارفى نظیر علوم ادبى یا شاخههاى مختلف آن، علم رجال و درایه، علم اصول فقه، مباحث علوم قرآنى و مانند آن است.
در آخر تأکید این نکته لازم و ضرورى به نظر مىرسد که اختلاف فهم در هر زمینه علمىمعرفتى امرى کاملاً طبیعى است و در باب معرفت دینىِ بهطور عامّ و معرفت دینى برخاسته از مراجعه به متون دینى به طور خاص نیز، بروز اختلاف کاملاً عادى و طبیعى است.
3. امکان قرائتهاى مختلف از دین
نظریه قرائتهاى مختلف از اسلام و متون دینى در دو اصطلاح مختلف به کار مىرود: یک نظریّه طرفدار تکثّر قرائات به صورت موجبه جزئیه در آموزههاى غیر مسلّم نظرى، آن هم بعد از حاصل شدن مبانى خاص است. نظریّه دوم، مدّعى تکثّر قرائتها در همه آموزههاى دینى، اعمّ از مسلّم و غیر مسلّم، بدون توجّه به مبانى خاص آن است. طرفداران هرمنوتیک، مبلّغ و مروّج دیدگاه دوّم هستند و آن را بهصورت قضیّه کلیّه مطرح مىکنند؛ اما در مقابل دیدگاه دیگرى است که طرفدار ناطق بودن شریعت به صورت قضیّه جزئیه است. به این بیان که شریعت [قرآن و سنّت [مشتمل برنصوص و ظواهرى است که دلالت آن بر مقصود، جزمى است و در کنار آن بعضى آیات و روایات مبهم و متشابه وجود دارد و دلایل آنها چند چیز است (صدر، 1406، حلقه سوم، ص263 و کتب اصولى مبحث دلالت وضعى و لفظى)
الف) عقل: غایت شریعت، هدایت و تقرّب به مقام الهى است و امکان تأمین این غایت در امکان رساندن پیام شریعت به مخاطبان و فهم و درک پیام مزبور نهفته است. در صورت صامت و گنگ بودن شریعت، ارتباط آسمانیان با زمینیان قطع خواهد شد و ارسال رسل و انزال شرایع، عبث و بىغایت خواهد بود و از طرفى، چون فرستنده کتابهاى آسمانى خداى عالم و حکیم است، از او چنین فعل عبثى صادر نمىشود؛ پس شریعتْ ناطق است.
ب) تأکید قرآن بر ناطقیّت خود: قرآن خود را «کتاب مبین» (حجرات / 1؛ یوسف / 1)، «تبیان» (نحل / 89)، «عربى مبین» (شعراء / 26)، «فصّلت آیاته» (فصلت / 3) و «اُحْکِمَتْ آیاته» (هود / 1) توصیف مىکند که حاکى از ناطقیت قرآن و تعارض با نظریّه صامتانگارى شریعت است.
ج) تأکید روایات بر ناطقیّت قرآن: پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم در روایتى قرآن را با اوصافى مانند کتاب «تفصیل»، «بیان»، «فصل»، «چراغ هدایت»، «نور مبین» و مشتمل بر نصوص و ظواهر توصیف مىکند که همه اینها صراحتا دالّ بر ناطق بودن قرآن است. «و هُو کتابٌ فیه تفصیلٌ و بیانٌ و تحصیلٌ و هو الفصل و لیس بالهزل و له ظهورٌ و بطن فظاهِرُهُ حُکم و باطِنُه عِلم، ظاهرهُ أَنیق و باطنه عمیق، فیه مصابیح الهُدى و منار الحکمة... انّ هذا القرآن نورٌ مبین» (فیض کاشانى، 1402، ص9).
حضرت على علیهالسلام در روایت دیگرى، ملاک تشخیص روایات سره از ناسره را تطبیق آن با قرآن ذکر مىکند: «فما وافق کِتابَ اللّهِ فَخذُوهُ وَ ما خالَفَ کِتابَ اللّه فَدَعُوهُ» (کلینى، 1413، ج1، ص88) و صدرالمتألهین در شرح آن مىنویسد: «سزاوار است که علوم و اخبار با قرآن سنجیده شوند و اندیشهها و دیدگاهها از آن کسب نور نمایند».حضرت على علیهالسلام قرآن را کتاب ناطق و گویایى توصیف مىکنند که زبانش گنگ نیست؛ مىفرماید: «و کتاب اللّه بین اظهرکم ناطق لا یَعْیا لسانه» (نهجالبلاغه، خطبه 133). «و کتاب خدا در میان شما، سخنگویى است که هیچگاه زبانش از حقّگویى کُند و خسته نمىشود و همواره گویاست» (نهجالبلاغه، خطبه 133) از منظر حضرت على علیهالسلام ، قرآن کتابى است که احکام حلال و حرام را تبیین کرده است و در آن آیات «محکم» و «متشابه» وجود دارد. قرآن کتاب «بیان»، «نصیحت»، «حجّت»، «تبیان»، «نور مبین»، «چراغ هدایت» و «سیراب کننده عطش عالمان» و «بهار دل فقیهان» است (همان، خطبه 156 و 198).
امام باقر علیهالسلام در مورد قرآن مىفرماید: «هرکس گمان کند که قرآن کتاب مبهم است، خود را هلاک کرده و با نظریّه خود دیگران را نیز به هلاکت سوق مىدهد»(10) (مجلسى، 1403، ج89، ص90). شایان ذکر است که ناطقیّت و قابل فهم بودن قرآن به همه آیات نصّ و ظاهر مربوط نمىشود؛ چرا که قرآن مشتمل بر متشابهات و لایههاى درونى مختلفى است که فهم آنها به امامان و راسخان در علم اختصاص دارد.
دیدگاه مخالف قید «کلیّت» مىگوید: تمام شریعتْ صامت نیست، بلکه بخشى از آن ناطق و گویاست و مىتواند بخش صامت خود را تفسیر کند که رهاورد آن دستیابى به لبّ بعضى از آموزههاى دینى است. اما تفسیر دیگر که غبار تشابه و ابهام از آن رفع نشده است، محتاج شرایط و تحصیل مبانى ویژهاى است که عالم دینى بعد از گذر از آن مىتواند به حجّت شرعى دست یابد، نه این که قطع حاصل آید و ادّعاى جزم باشد.
اصحاب هرمنوتیک و قایلان به اختلاف قرائت، از عدم وجود معناى مرکزى یا عدم شناخت آن جانبدارى مىکنند و بعضى از آنها بر این باورند که ما در تفسیر دین و متشابهات آن، اصلاً نیازى به توجه به خود شریعت و اصول و قواعد محکم و ثابت آن و همچنین هدف و خصوصیّات فرستنده دین نداریم، بلکه در تفسیر آن تنها به رأى و پیشفرض هاى ذهنى خود متکّى هستیم. چنین رویکردى عقلاً پذیرفتنى نیست؛ حتى خود طرفداران هرمنوتیک نیز اصرار دارند که در تفسیر یک متن، علاوه برظاهر متن، نکات دیگرى مانند اهداف متکلّم و خصوصیّات علمى و ذهنى او نیز باید لحاظ شود تا بتوان به مقصود متن دست یافت. با بطلان این رویکرد، تنها راهکار موّجه، استفسار از خود دین است. به این صورت که با مراجعه و تأمّل در مجموعه شریعت و اهداف آن، سعى کنیم تفسیر متشابهات را از خزانه اصول، محکمات و حقایق خود شریعت بهدست آوریم، تا غبار غیر دینى بر معرفت دینى ما ننشیند؛ چرا که اهل خانه بهتر مىداند که در خانه چیست. بارى، عقل حکم مىکند که در صورت عدم امکان تفسیر متشابه توسّط خود شریعت، آشنایان به بیت دین، با یارى جستن از دیگر اصول و قواعد دینى، به تفسیر متشابه بپردازند.
در واقع مفسّران حقیقى متشابهات و مبهمات آن، عبارتاند از: قرآن، پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ، ائمه اطهار علیهمالسلام و عالمان دینى. این چهار گروه مفسّران دین هستند. در ابتدا با مراجعه به قرآن، تفسیر متشابه و پاسخ مبهم را از کتاب الهى درمىآوریم؛ مرحله بعدى مراجعه به وجود مبارک حضرت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم است؛ قرآن مىفرماید: «وَ هُوَالّذى بَعَثَ فىِ الاُمیّیّن رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِم آیاتِهِ و یُزکیّهِم و یُعَلِّمُهُمُ الکِتابَ وَالْحِکْمَة» (جمعه / 2).
بعد از حضرت رسول صلىاللهعلیهوآلهوسلم نوبت به ائمّه اطهار علیهمالسلام مىرسد که مسئولیّت تبیین و ترویج دین الهى را به عهده دارند و سنّت آنان اعمّ از نظرى و عملى، مانند سنّت پیغمبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم ملاک تشخیص دینى از غیردینى است.
بعد از مراجعه به قرآن یا پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآلهوسلم و یا یکى از امامان، نوبت به عالمان دینى مىرسد و به حکم عقل مراجعه به مفسّر شریعت در زمان غیبت امام علیهالسلام لازم و ضرورى است و این مفسّر باید داراى شرایطى باشد که قبلاً بیان شد. البته باید توجه داشت که آنچه در هرمنوتیک دینى گفته مىشود ادّعاى بدون دلیل نیست؛ یعنى ادعاى مفسّران و عالمان دینى در تفسیر متون دینى و فهم آن همراه با دلیل است، به خلاف آنچه در هرمنوتیک جدید گفته مىشود که در واقع ادّعاهایى بدون دلیلاند و لذا نمىتوان چنین تفاسیرى را پذیرفت.
بنابراین، فهم و تفسیر قرآن و متون دینى، امرى ممکن است، ولى براى کسى که آگاه به شرایط تفسیر و استنباط از متون دینى باشد و هر کسى نمىتواند به تفسیر آن بپردازد؛ مانند کتاب فیزیک یا شیمى که به زبان آسان نوشته مىشود، ولى چنان نیست که همه بتوانند آن را بفهمند و تدریس کنند، بلکه مفسّر و مدرّس آن باید از این دانش آگاهى داشته باشد تا بتواند آن را تدریس و تفسیر کند (عمید زنجانى، 1368، ص328ـ338).
1.3. ملاک تشخیص قرائت معتبر از غیر معتبر
همه قرائتهاى عرضه شده از سوى متخصّصان و عالمان دینىِ واجد شرایط، از نگاه کلّى معتبر و براى صاحب قرائت، حجّت است و در صورت خطا او معذور خواهد بود. با وجود این، در مقام داورى و سنجش صدق و مطابقت هر کدام با شریعت، ملاکهایى وجود دارد که عبارتاند از:
1. مطابقت با قرآن؛ 2. مطابقت با روایات؛ 3. عقلانیّت و فطرت؛ 4. بررسى مبانى و ادلّه؛ 5 . تحلیل صاحب قرائت.
در اوّلى و دومى، ملاک، تطبیق آن بر صغرویّات است. به این معنا که نخست باید دلالت و موضع صریح و شفّاف قرآن و اهلبیت علیهمالسلام در موضوعى روشن شده باشد، تا بتوان بر این اساس به داورى دو قرائت مختلف پرداخت. در صورت عدم وضوح موضع کتاب و سنّت در این مرحله، صاحبان هر دو قرائت مىتوانند قرائت خود را موافق کتاب و سنّت توصیف کنند. پس مقصود از این استدلال که «دین اسلام با قرائتهاى مختلف سازگار نیست و یک قرائت هم بیشتر ندارد و آن قرائت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و ائمّه علیهمالسلام است» (مصباح یزدى، 1378، ص2) موضعى است که در آن، قرائت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و ائمه علیهمالسلام شفّاف باشد و در صورت عدم شفافیّت باید ملاکهاى دیگرى را لحاظ کرد.
در صورت مجمل بودن موضع کتاب و سنّت، مىتوان قرائتى را که مطابق فطرت پاک و عقلانیّت سلیم انسانى باشد ترجیح داد و شخص داور مىتواند مبانى و ادلّه هر دو قرائت را به ترازوى نقد بکشد و با نقد و جرح یک قرائت، ادلّه دیگرى را تأیید کند و از طرفى، مىدانیم که تأثیر روحیّات، پیشدانستهها، محیط، استاد و... در اخذ قرائت بىتأثیر نیست. به تعبیر امام خمینى قدسسره «هر طیفى از عالمان اسلامى، آیات و روایات را به ورقى که خودشان فهمیدهاند برمىگردانند» (خمینى، 1369، ص153)؛ و به تعبیر شهید مطهّرى «فتواى عرب بوى عرب و فتواى عجم بوى عجم مىدهد» (مطهرى، 1341، ص60-59)؛ لذا داور و ناظر باید با مطالعه روحیّات مختلف و به اصطلاح، جهات مختلف صاحب قرائت، به تفکیک و تبیین عوامل خارجى مؤثر در تفسیر صاحب قرائت بپردازد، تا سره از ناسره روشن گردد.
2.3. ادلّه قرائتگرایان مطلق و نقد آنها
در کاربرد نظریّه «قرائتهاى مختلف» باید دقّت کرد که مقصود از آن، تکثّر و اختلاف در بعضى از آموزههاى دینى (غیر اصول و ضروریّات) است، یا مقصود اختلاف و تکثّر در همه آموزههاى دینى، اعمّ از اصول، ضروریّات و متشابهات است. به نظر مىرسد دیدگاه اوّل که از آن به قرائتگرایى نسبى تعبیر مىکنیم، موافق شریعت است، که بحث آن گذشت. شالوده دیدگاه دوّم که از آن به قرائتگرایى مطلق یاد مىکنیم، را مباحث معرفتشناسى و هرمنوتیک غرب تشکیل مىدهد که به اختصار ادلّه آنها را ذکر، نقد و بررسى مىکنیم.
1.2.3. نسبیّت معرفت بشرى
یکى از مبانى تکثّر قرائت متن، احیاى مکتب «شکاکیّت» پیرهون(11) (270 - 360 ق) است. پیرهون منکر شناخت واقعى انسان شده و مدّعى بود که انسانها باید با ادّعاهاى یقین و جزمیّت خودشان وداع کنند. کاپلستون در این مورد مىنویسد: «ما فقط مىتوانیم بدانیم که اشیا چگونه به نظر مىآیند. اشیاى واحد براى مردم مختلف، متفاوت به نظر مىآیند و ما مىتوانیم بدانیم که کدام حقّ و درست است. در برابر هر قولى، قول مخالفى مىتوانیم ارائه کنیم، با دلایلى به همان اندازه معتبر؛ لذا ما نمىتوانیم درباره چیزى مطمئن باشیم و مرد خردمند از حکم قطعى و راسخ خوددارى مىکند. بهتر است به جاى این که بگوییم: «این، چنین است»، بگوییم: «به نظر من چنین مىآید» یا «ممکن است چنین باشد» (کاپلستون،(12) 1375، ص474).
برخى از محقّقان معاصر مسلمان، تئورىِ «نسبیّت» و زوال جزم معرفتى را بهزعم خود، از مبانى تکثّر و اختلاف قرائت دانستهاند. چنانکه نوشتهاند: «در فضاى فکرى جدید، جازمیّت فلسفى و علمى از دست رفته و رفتن به دنبال یقین، به آن صورت که گذشتگان عمل مىکردند، بىنتیجه شده و در همه زمینهها عدم جزمیّت بر تفکّر بشر چیره گردیده است» (مجتهد شبسترى، 1379، ص172).
ارزیابى و نقد
الف) انتحار این نظریّه توسّط خویش: اگر نسبىگرا بر نسبیّت همه معرفتهاى بشرى تأکید کند لازمه آن انتحار خود نسبیّت توسّط خویش است؛ چراکه ادّعاى نسبیّت و عدم جزمیّت، شامل خود او نیز مىشود. اگر همه قرائتها از متن، ظنّى است فهم و روش خود آنها از فهم هم نباید قطعى باشد. این خطا نظیر بحث پارادوکس دروغگو است که مىگوید: همه خبرهاى من دروغ است. به او باید گفت: این خبرت هم دروغ است، چراکه این قضیه هم خبر است و نمىتوان این خبر را استثنا کرد؛ بنابراین عقیده قایلان به قرائتگرایى نسبى، ظنّى است و رجحانى براى پذیرش آن وجود ندارد؛ همانکه قرآن مىفرماید: «وَلاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ» (اسراء / 336) و «إِنَّ الظَّنَّ لاَ یُغْنِی مِنْ الْحَقِّ شَیْئا» (نجم / 28)؛ گمان در [وصول به] حقیقت هیچ سودى نمىرساند (طباطبایى، 1359، ج2، مقاله دوم و چهارم؛ جوادى آملى، 1372، ص248 و لاریجانى، 1370، ص176). افزون بر اینکه خود ادّعاى نسبیت و خداحافظى از معرفتهاى جزمى، یک استدلال مطلق و جزمى است که طراحّان آن مىکوشند با اثبات آن، بنیان جزمگرایى را فرو ریزند؛ لکن اگر ادّعاى فوق صادق باشد، باید اذعان کرد که همه علوم نسبى است و این شامل خودش نیز خواهد شد و لازمه آن نسبیّت دلیل و مدعّاست و با دلیل نسبى نمىتوان ادّعاى مطلق، یعنى نسبیّت همه علوم را ثابت کرد و اگر ادّعاى فوق کاذب باشد، یعنى تنها بعضى از علوم نسبى باشد که شامل خودش نیز نباشد، لازمه آن اثبات معرفت جزمى است.
ب) مغالطه خلط عامّ و خاص: در مسئله معرفت، نسبىگرایان براى اثبات مدّعاى خود (عدم مطابقت علم با واقع) به چندین خطاى حسّى و عقلى استشهاد مىکنند و با تعمیم آن به کلّ معرفت، به اثبات تئورى خود مىپردازند؛ درحالىکه استدلال فوق، صرف تمثیل منطقى و قیاس فقهى است که عدم اعتبار آن در فلسفه و منطق مبرهن شده است. علاوه بر این، حداکثر غایت و رهاورد آن، وجود معرفتهاى خطایى و کاذب در انبوه معرفتهاى صادق است که آن را خود مخالفان نسبیّت نیز مىپذیرند، ولى به خاطر وجود برخى معرفتهاى خطا و ناصواب، نمىتوان تمام معرفتهاى آدمى را نسبى و خطایى توصیف کرد و سخن از خداحافظى از معرفتهاى جزمى به میان آورد.
2.2.3. صامتانگارى متن و شریعت
صامتانگاران متن بر این باورند که معناى اصلى متن و نیّت مؤلّف براى خواننده دست نیافتنى است، بلکه هر خوانندهاى با حدس و ظنّ خود به قرائت متن مىپردازد.
بعضى از اصحاب هرمنوتیک، مانند شلایرماخر و گادامر، به هسته و معناى مرکزى متن قایلاند، لکن آن را دور از دسترس خواننده فرض مىکنند. اما افراطیون هرمنوتیک، سخن از «مرگ مؤلّف» به میان مىآورند که شاخهاى از «هرمنوتیک مدرن» و «نقد نوین آمریکایى» در سلسلهجنبان آن قرار دارند (احمدى، 1375، ص526 و ریکور، 1377، ص134). رولان بارت(13) از منکران معناى مرکزى متن است و در این باره مىگوید: «متن به تکثّرى از معنا دست مىیابد. متن همان گذر یا پیمایش است، نه همزیستى معانى؛ لذا متن به انتشار معانى پاسخ مىدهد نه به تفسیر؛ تکثّر متن تابع محتواى آن نیست، بلکه اساسا متکّى بر بنیانى است که مىتوان آن را دالهایى دانست که متن را مىبافند» (بارت، 1377، ص61).
رولان بارت تا جایى پیش مىرود که تفسیر خود مؤلّف از متن خویش را نمىپذیرد و در نهایت آن را یک قرائت مهمان به شمار مىآورد و تصریح مىکند که مىتوان متن را بدون ضمانت پدرش (مؤلّف) خواند (همان، ص63).
گادامرنیز سخن گفتن متن را منوط به تأویل مىکند و مىگوید: «متن بهواسطه تأویل سخن مىگوید؛ اما هیچ متن و کتابى سخن نخواهد گفت مگر به زبان آشنا براى دیگرى» (احمدى، 1377، ص234) کثرتگرایان مسلمان نیز با اخذ مبناى فوق از غرب، یکى از مهمّترین دلایل خود را صامت انگاشتن متون دینى قرار دادند و مدام از صامت بودن شریعت سخن به زبان آوردهاند (سروش، 1373، ص264 و 494).
ارزیابى و نقد
الف) وجود معناى نهایى متن: نفس یک گزاره کامل از یک مؤلّف آگاه و جدّى، دلیل وجود معناى نهایى متن است که وظیفه اصلى خواننده و حتى علم هرمنوتیک کشف آن است و انکار آن مانند انکار دلالت الفاظ بر معانى خاصّ خود، انکار یک امر بدیهى و وجدانى خواهد بود. اریک هرش در این باره مىگوید: «رسالت اصلى هرمنوتیک، یافتن اصل یا ضابطهاى است که بتوان با آن نیّت اصلى یا معناى راستین را بازشناخت» (احمدى، 1375، ص596).
ب) خلط نص و غیرنص: به نظر مىرسد که طرفداران هرمنوتیک بین جزئى و کلّى خلط کردهاند؛ ما باید بین متنها فرق بگذاریم، چرا که در بعضى از متنها معنا و نیّت مؤلّف صریح و شفّاف است و نیازى به تأویل و تفسیر ندارد و به تعبیرى، «تک معنایى» هستند؛ مثل این گزاره دینى که «قرآن آخرین کتاب آسمانى است.» و یا «حضرت محمّد صلىاللهعلیهوآلهوسلم خاتم انبیاست». بعضى از متون صریح در معنا نیستند، بلکه ظهور در آن دارند. اینگونه متنها که نه ناطق محض و نه صامتاند، به دلیل سیره عقلا و حکم عقل، قابل احتجاج و معتبرند. قسم سوّم، متون مبهم و صامتاند که به سخن درآوردن آنها، نیازمند تلاش زیادى است که بعد از آن هم دستیافتن به نیّت مؤلّف قطعى نخواهد بود.
طرفداران هرمنوتیک، بین متن قسم اوّل و سوم و حدّاکثر قسم دوم خلط کردهاند و حکم قسم سوّم و دوّم، یعنى صامت بودن را نیز، آگاهانه یا ناآگاهانه، به قسم اوّل، یعنى «نصّ»، تسرّى دادهاند و براى اثبات مدّعاى خود که تمامى متنها صامتاند، تنها به متنهاى قسم سوّم و دوّم استناد ورزیده و حکم آن دو را به صورت موجبه کلیّه و به عنوان نظریه معرفتشناسى عرضه داشتهاند که سستى چنین استدلالى واضح است.
ج) غفلت از متنهاى ناطق: در مواجهه با متون دینى، شاهد سه نوع متن دینى (نصّ و ناطق، صامت و مبهم، ظاهر) هستیم. بعضى از طرفداران هرمنوتیک، با غفلت از متنهاى ناطق، تنها با استشهاد به پارهاى از متون مبهم یا ظاهر، نداى صامتانگارى کلّ شریعت را سردادهاند.
د) اعتراف به فهمهاى ثابت: بعضى از طرفداران تکثر قرائتها به پارهاى از فهمهاى ثابت اعتراف کرده و گفتهاند: «پارهاى از فهمها ثابت و مشابه مىماند، ... بدان دلیل است که اقتضاى طبیعى فهمها بدین جا مىکشد و آن ثبات، بدون خواست این و آن متولّد مىگردد» (سروش، 1377، ص236).
یکى از طرفداران صامت بودن همه متون با اذعان به «نص» در توجیه آن مىگوید: «هرگاه فرضا در فهمیدن معناى یک «نص» هیچ اختلافى بروز نکند، این موضوع به سبب دلالت خود به خود متن بر معنا و بىنیازى از تفسیر نیست، بلکه بدین سبب است که همگان آن را به گونهاى واحد تفسیر مىکنند» (مجتهد شبسترى، 1379، ص15).
وى در موضع دیگر به اشتمال متون به نصوص، چنین اعتراف مىکند: «تفسیر متون [دینى] اجتهادى است. متنى را در جلو ما گذاشتند، این متن محکمات دارد، مشابهات دارد» (مجتهد شبسترى، 1379، ص139). خلاصه آنکه نمىتوان با طرح تئورى صامتانگارى متن و به تبع آن، شریعت با قید کلیّت، به اختلاف و تکثّر قرائت آموزههاى دینى رسمیّت و اعتبار بخشید.
3.2.3. دخالت پیشفرضهاى ذهنى
یکى دیگر از مبانى مهمّ تکثّرگرایان، ادّعاى مشارکت و دخالت پیشدانستهها و پیشداورىهاى خواننده و مفسّر در تفسیر و تبیین یک متن است. گادامر از جمله کسانى است که در این عرصه شاید بیش از دیگران تلاش کرد که نشان دهد، خواندن متن بدون تأویل و دخالت پیشدانستههاى مفسّر، اعم از تربیتى، فرهنگى و تاریخى، میسور نیست (احمدى، 1377، ص13).
گادامر در این باره مىگوید: «تلاش براى حذف مفاهیم شخصى در تأویل، نه فقط ناممکن، بلکه آشکارا کارى بیهوده و پوچ است. تأویل کردن، دقیقا به معناى بهرهگیرى از پیشفهمهاى شخصى خویشتن است؛ به گونهاى که معناى متن براى ما به سخن در آید» (احمدى، 1377،234).
پلریکور(14) نیز دیالکتیک متن و مخاطب و ، بهدنبال آن، تناقض حقّ مؤلّف و خواننده را مطرح مىکند و مىگوید: «سخن به مثابه سخن، به واسطه دیالکتیک مخاطب و اثر، که هم عام است و هم مشروط، آشکار مىشود. از یک سو، این استقلال متن است که گسترهاى از خوانندگان بالقوّه را پیش روى متن مىگشاید و به قول معروف، مخاطبان متن را مىآفریند و، از سوى دیگر، این پاسخ مخاطبان است که متن را مبهم و در نتیجه قابل توجّه مىسازد» (احمدى، 1377، ص247ـ248).
برخى از روشنفکران مسلمان نیز از این قرائت و مبنا به صورت مطلق جانبدارى کردهاند؛ مثلاً نصرحامد ابوزید، یکى از نویسندگان عرب، یکى از کاستىهاى تفسیر دینى را بسندگى به دلالت لفظى و عدم توجّه به پیشدانستههاى مفسّر ذکر مىکند و خاطرنشان مىسازد که قرائت بىطرفانه ممکن نیست (ابوزید، 1994، ص114ـ115).
ارزیابى و نقد
الف) تفکیک پیشفرضهاى موجه از ناموجه: اینکه تفسیر مستلزم پیشفرض است، به یک معنا سخن درستى است. همه مفسرّان براى تفسیر قرآن نیازمند آشنایى با زبان عربى، معانى بیان، منطق، تاریخ اسلام، شأن نزول آیات و... هستند که مىتوان به اینها پیشدانسته نیز گفت. اما تفسیر قرآن نیازمند پیشفرضهایى است که بعضى از آنها مربوط به خدا، بعضى مربوط به متن و بعضى دیگر مربوط به انسان است. چنین پیشفرضهایى را مىتوان پیشفرضهاى ابزارى نامید، نه معناساز؛ یعنى این پیشفرضها افق ذهنى مفسرّ را شکل مىدهند و تغییر و تعدیل آنها جایز نیست؛ درنتیجه، تفسیر نیز باید با این پیشفرضها هماهنگ باشد و اگر تفسیرى با این پیشفرضها ناسازگار بود، از لحاظ دینى اعتبار ندارد. اصل وجود پیشفرض قابل انکار نیست. هر انسانى در هر شرایطى با نوعى از عقاید و اندیشهها و آرمانها بزرگ شده و این عقاید و باورها در اندیشه او جاى گرفته است. مهم این است که باید در پایه تأثیر پیشفرضها در فهم متن، خصوصا کلام الهى، فکر کرد. پس اوّلین نقد بر تکثّرگرایانى که پیشفرضهاى ذهنى مفسّر را در فهم متن دخالت مىدهند این است که باید پیشفرضهاى موجّه را از ناموجّه تفکیک کرد؛ در حالىکه تکثّرگرایان این کار را نمىکنند.
ب) تفکیک نصّ از غیر نصّ: عدم تفکیک متنهاى نصّ از غیر نصّ، بزرگترین آفت و مغالطه طرفداران هرمنوتیک مدرن است.
ج) تفکیک قرائت معتبر از نامعتبر: مفسّر، نخست باید همّت خویش را به محوریّت شریعت و مبانى آن مبذول دارد و اگر بعد از طى مبانى و راهکارهاى موجّه فهم شریعت، در استخراج حکم شریعت، ناآگاهانه بر اثر پیشدانستههاى غیرموجّه ره به خطا برد، مصداق قاصر معذور خواهد بود که هر چند قرائت او قرائت خطایى است، ظاهر آن بر صاحب قرائت حجّت است. برخلاف قرائتى که از همان ابتدا فهم شریعت را نه از مبانى مشروع، بلکه از پیشداورىهاى خود آغاز مىکند. البتّه چنین قرائتى نه معذور، بلکه مصداق «تفسیر به رأى» است که فرجام آن عذاب اخروى خواهد بود.
خلاصه آنکه: اوّلاً، قلمرو تفسیر متون مبهم است و ثانیا، وجود پیشفرضهاى موجّه در تفسیر متن دینى، لازم و ضرورى است؛ چرا که نقش مهمّى در تفسیر مبهمات دارد؛ اما استفاده از پیشفرضهاى ناموجّه، امرى مذموم است. اگرچه نقش پیشفرضهاى ناموجّه بعضا و فىالجمله در تفاسیر دینى انکارناپذیر است. همانطور که در فقه، فقها تابع «حجّت» هستند و این به دلیل یأس از تحصیل یقین است؛ با وجود این باید بین «قرائت معتبر» و «قرائت نامعتبر» تمایز قایل شد (قدردان قراملکى، 1379، ص98).
4.2.3. اثبات و ابطالناپذیرى قرائت خاص
چهارمین دلیل قایلان به تکثر قرائت از متن این است که نمىتوان صدق قطعى یک قرائت یا ابطال قطعى قرائت دیگر را اثبات کرد؛ لذا هر قرائت و تفسیرى از دین، در اعتبار و صحّت با سایر قرائتها برابر و یکسان است؛ زیرا هیچ کدام از دو قرائت قابل اثبات یا ابطال نیست و از این رو، برخى سخن گفتن از قرائت واحد از دین را بىباکانه و متهوّرانه توصیف مىکنند (سروش، 1378، ص16).
ارزیابى و نقد
شریعت اسلام مشتمل بر نصوص و آموزههاى قطعى است که در جاى خود اثبات شدهاند. با وجود این، بعضى از آموزههاى فقهى و غیرفقهى تنها با دلیل ظنّى معتبر شناخته شدهاند که اینگونه قرائتها نه قرائت قطعى، بلکه قرائت معتبر و حجّت تلّقى مىشوند. اتّصاف یک قرائت از دین به وصف اعتبار و حجّت، منوط به گذر از مبانى و اصولى است که قبلاً بیان شد؛ پس نمىتوان با اتّکا به این نکته که قرائتها واجد برهان و دلیل قطعى نیستند، هر قرائتى را عرضه داشت و آن را در ردیف قرائتهاى معتبر قرارداد؛ بلکه با فرض عدم دلیل قطعى باید از قرائتى تبعیّت کرد که واجد ملاک شرع و عقل (حجّت) باشد.
حاصل آنکه، قرائت واحد، تنها در منصوصات دینى است که متّصف به برهان است. چنین ادّعایى واقعگرایانه است، نه بىباکانه. بله نفس ادّعاى تکثّر قرائتها از دین به صورت مطلق، جدّا ادّعاى بىباکانه و از محصولات عصر مدرنیته و متأثّران از فرهنگ مغرب زمین است.
5.2.3. فاصله زمانى قرآن و سنّت
برخى از مسلمانان، تکثّر قرائت، بُعد زمانى و تاریخى قرآن و سنّت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امامان علیهمالسلام را دلیل بر عدم اعتبار و حجیّت قرائتها تفسیر مىکنند. «چه مقدار زیادى از معارف قرآن و سنّت، براى انسانهایى که فاصله زمانى از تدوین این منابع ندارند، حجیّت دارند» (مکى نژاد، 1377، ص39). بعضى دیگر عدم دسترسى به پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امامان علیهمالسلام را از عوامل تکثّر قرائتها به حساب آوردهاند.
ارزیابى و نقد
بهنظر مىرسد که طرّاحان مسلمان این اشکال، به تکرار اشکال عالمان یهودى و مسیحى از مقرّرات و انجیل خودشان دست زدهاند. از آنجایى که هم اعتبار سندى و هم اعتبار دلالتىمحتواىِ کتاب مقدّس سخت مخدوش است و خود محقّقان و مورّخان نیز به آن اذعان دارند، به عدم حجیّت و اعتبار سند و دلالت متون مقررات و انجیل قائل شدهاند (قدردان قراملکى، 1379، ص100). در پاسخ به اشکال فوق دو نکته را باید متذکّر شویم:
الف) سندیّت قطعى قرآن و بعضى از روایات: با آنکه چهارده سده از نزول قرآن مىگذرد، ادلّهاى قطعى و برهانى وجود دارد که قرآنِ موجود، عین قرآنِ نازل است و در آن تحریفى صورت نگرفته است. بعضى از روایات مشهور پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلم و امامان علیهمالسلام نیز به حدّى متواتر است که اعتبار سندى آنها مناقشهپذیر نیست.
ب) دلالت شفّاف بعضى از متون دینى: برخى از آموزههاى دینى «قطعى الدّلالة» و شفّاف است و نیازى به تفسیر ندارد. نکته قابل توجّه آن است که در دوره غیبت امام معصوم علیهالسلام ، چون در مواردى دست ما از «یقین» کوتاه است، از باب ضرورت، تعطیلناپذیرى، پویایى و بالندگى شریعت خاتم، خودِ معصومان علیهمالسلام جواز سیر در جادّه ظنّ معتبر را به خبرگان شریعت دادهاند که از آن به «اجتهاد» در فقه و غیرفقه تعبیر مىشود؛ اما باز سخن از قرائت خاص است، نه قرائتهاى مختلف. از مطالب ذکر شده، سستى این اشکال که «مجموعه باز و ناقص بودن سنّت و واسطههاى متعدّد در نقل آن مانع قرائت قطعى یا معتبر مىشود» (مکى نژاد، 1377، ص39)، روشن مىگردد؛ زیرا گسترده بودن روایات، موجب عمق آن مىشود و مفسّرِ غوّاصى مىخواهد تا از این بحر عمیق بتواند به صید دُرّ و گوهرهاى ناب بپردازد و آن هم نقش اجتهاد و شرایط خاص آن را نمایان مىکند.
6.2.3. اختلاف در تشخیص ثابتات و متغیّرات
بعضى از طرفداران تکثر قرائت، وجود ثابتات و اصول مسلّم در شریعت اسلام را مىپذیرند؛ ولى در تشخیص ثابتات از متغیّرات مناقشه مىکنند. به تعبیرى، مقام ثبوت و نفسالامرى را که تنها علم شارع بر آن سایه مىافکند مىپذیرند و آن را امرى مسلّم و مفروغ عنه مىگیرند؛ اما مقام اثبات این را که نمىتوان در مقام تفسیر و تبیین دین بهطور قطعى به تفکیک آنها از یکدیگر پرداخت نمىپذیرند. چنانکه بعضى از آنها گفتهاند: «در بخش ثابت و متغیّر، اجماعى وجود ندارد؛ یعنى در مورد اینکه کدام قسمت ثابت و کدام قسمت متغیّر است، آراى متفاوتى اظهار شده است. ... یک مطلب غیرقابل انکار است و آن اینکه به لحاظ نظرى و معرفتى، تمام اصول نظرى، مبانى جهانبینى، سیستم ارزشها یا احکام، به گونههاى بسیار متنّوع و متفاوت قابل تفسیر و تبیین است» (یوسفى اشکورى، 1378، ص3).
یا گفته شده است که «به تعبیر علمىتر، معرفت دینى با خودِ دین متغایر است. نفس دین امر الوهى قدسى فرا متغیّر است؛ اما تفسیر و قرائت عالمان دین از شریعت، نه خود دین، بلکه معرفت دینى به شمار مىآیند» (سروش، 1376، ص3).
ارزیابى و نقد
الف) تفکیک بین مقام ثبوت و اثبات از افتخارات فقه شیعه است که با قول به «نظریّه مخطئه» بین مقام واقع و ظاهر فرق مىگذارند؛ لکن تکثّرگرایان از این نکته غفلت کردهاند که بین این دو مقام تباین مطلق وجود ندارد، بلکه به دلیل مسلم و ضرورى بودن بعضى از آموزههاى دینى، مثل وجود خدا، صفات جمالى او، اصل وجوب فروع دین، بین دو مقام (واقع و ظاهر) انطباق کامل وجود دارد و در آرا و آموزههاى نص و محکم، جایى براى تفسیر و تغییر موضع وجود ندارد.
ب) اینکه گفتهاند معرفت دینى در صورت صحّت و کامل بودن آن با اصل دین تغایر دارد و مثلاً وجوب نماز در فقه یا اعتقاد به وجود خدا، چون معرفت بشرى است، هرچند صحیح و کامل باشد، خود دین نیست، از ادّعاهاى عجیب و غیرمدلّل آنهاست که وجه آن را باید به حساب تفسیرناپذیرى متن گذاشت؛ اما ادّعاى نزول شریعت و اسلام به تعداد فهمهاى صحیح از شریعت، از عدم دقّت در نظریّه «مخطئه» و خلط آن با «تصویب اشاعره» خبر مىدهد؛ چون مطابق رأى «مخطئه» رأى و تفسیر صحیح شریعت کاشف مطابقت تفسیر (مقام اثبات) با واقع (مقام ثبوت) است؛ یعنى مفسّر توانسته است از سنگلاخهاى فهم بشرى گذر کند و خود را به سرچشمه دین برساند و از آن سیراب گردد، نه این که با فهم صحیح خود، خداوند آیین دیگرى بر او نازل کرده است؛ چرا که آن ادّعا را نه احدى مطرح کرده است و نه با فهم صحیح از شریعت تناسب دارد که ظاهر و بلکه نص به دنبال یک شریعت ناب و سوق دادن فهم به سوى آن است. از طرفى، بنابه نظریّه «تصویب اشاعره» خداوند با فهم مفسّر، هرچند خطایى، یک حکم واقعى مطابق آن انشا مىکند که نقد آن واضح و در کتب کلامى مطرح شده است و ما در این نوشتار درصدد نقد و بررسى آن نیستیم.
7.2.3. وقوع قرائتهاى مختلف
قایلان به تکثّر قرائتهاى مختلف، براى اثبات مدّعاى خود، به وجود قرائتهاى متعدّد عالمان اسلامى از شریعت استناد مىکنند و تأکید دارند که عرضه تفاسیر مختلف از سوى عالمان و مفسرّان دینى از طیفهاى مختلف، مانند متکلّمان، مفسّران، فلاسفه و فقیهان، روشنترین دلیل و گواه بر مدّعاست: «تاریخ شریعت همواره با چندگونه درک از شریعت عجین و قرین بوده است و این درکها مادامى که مضبوط و روشمند باشند، همه موجّه و مقبولاند. درک واحد نه ممکن است و نه مطلوب» (سروش، 1373، ص305).
ارزیابى و نقد
الف) عدم کلیّت: وجود تفاسیر و قرائتهاى مختلف عالمان اسلامى امرى مسلّم و انکارناپذیر است، ولى به صورت کلّى شامل همه آموزههاى دین نمىشود، بلکه محدود به بعضى از آموزههاى دینى است؛ لذا شامل آموزههاى مسلّم و برهانى که در آنها بیش از یک دیدگاه وجود ندارد نمىشود.
ب) تفکیک قرائت معتبر از نامعتبر: ارائه قرائت مختلف و حتى متعارض در بین عالمان اسلامى اوّلاً، در غیرمسلّمات وثانیا، بعد از گذر از مبانى معتبر و خاص است. متأسفانه، قایلان به تکثّر قرائت تنها به نفس تکثّر قرائت عالمان دین استناد ورزیده و دو نکته فوق را نادیده مىانگارند و مىخواهند از آن جواز قرائت مطلق را استنتاج کنند؛ لکن سستى ادّعاى فوق کاملاً واضح است؛ چراکه مدّعا از حیث عام و خاص تابع دلیل است. وقتى دلیل، جواز قرائت خاصّى را اثبات کرد، نمىتوان بیش از قلمرو دلیل، ادّعاى عمومیّت و کلیّت داشت.
نکته قابل توجّه این است که در مسائل ظنّى، حتى صاحبان قرائتهاى معتبر، مدّعى کشف واقع و مطابقت قرائت خود با شریعت نیستند، بلکه سخن از ظنّ معتبر و حجّت شرعى است. مگر اینکه صاحب قرائت مدّعىِ به دست آوردن براهین و ادلّهاى باشد که با اتکا به آنها به کشف حقیقت و حکم واقعى شریعت نایل آمده باشد. در چنین شرایطى وى حقّ مطلقانگارى قرائت خود را دارد؛ اما دیگران، یعنى عالمان و خبرگان، مىتوانند به تحلیل و نقد آن براهین دست بزنند و بدینسان، با روشن نگه داشتن شمع اجتهاد در عصر تاریکىِ غیبت معصوم علیهالسلام ، شریعت خاتم به حیات و بالندگى خود استمرار بخشد.
خلاصه آنکه گاهى دیده مىشود که علماى دینى در مسائل فقهى با هم اختلاف دارند و در تفاسیر قرآنى اختلافاتى به چشم مىخورد. بحث اختلاف در فهم دین، فقه، کلام، تفسیر و ... در جوامع اسلامى و در جامعه ما امر رایج، عادى و مقبولى است. اما حسّاسیّت این بحث مهم است، اگر امکان قرائتهاى مختلف همان اختلاف علما در بعضى از آموزههاى دینى اعم از فقهى، کلامى، تفسیرى و سایر علوم اسلامى است، نباید حسّاسیّت برانگیز باشد؛ زیرا اختلاف علما در معارف دینى به نحو موجبه جزئیّه است. آنچه مسلّم است، این است که علما در هر شاخهاى از معارف دینى معرفت و فهم ثابت ولایتغیّرى دارند که ثابتات آن علم و مورد قبول همه و جزء ضروریّات است، ولى در پارهاى از مسائل همان علم اختلافنظر دارند و در مورد تفاسیر قرآنى هم همینطور است؛ پس اختلاف علما در شاخههاى مختلف معارف دینى، در پارهاى از موارد است. اما بحث امکان قرائتهاى مختلف از دین، تمام متن و کلیّت متن را پوشش مىدهد؛ یعنى متن دینى را بهطور مطلق همواره قابل قرائتهاى مختلف مىداند و از طرفى، باید توجّه داشته باشیم که مىتوان در مراجعه به متن اهداف متعدّدى داشت؛ مثل درک زیبایى سخن یا فهم صاحب سخن و... ؛ این موارد پیشداورى نیست، بلکه یک واقعیّت انکارناپذیر است.
4. بازتاب هرمنوتیک هایدگر و گادامر در حوزه تفکّر دینى
تفکّر دینى معاصر، شاهد طرح پرسشهاى جدیدى است که برخى از آنها ریشه در هرمنوتیک دارد. امکان ارائه قرائتهاى مختلف و نامحدود از متون دینى، تاریخمندى و زمانمندى فهم و سیّالیّت و تغییر مستمر آن، مشروعیّت بخشیدن به ذهنیّت مفسّر و تجویز دخیل دانستن آن در تفسیر متن و تأثیرپذیرى فهم دینى از دانستهها و پیشداورىها و انتظارات مفسّر، بخشى از مباحثى است که ریشه در تفکّرات هرمنوتیکى دارد.
هرمنوتیک پیش از هایدگر، چالش جدّى را در حوزه تفکّر دینى پدید نیاورد. هرمنوتیک هایدگرى و بعد او چنین چالشى را پدید آوردند که از دو جهت تفکّر دینى را تحت تأثیر قرار دادند و مسائل و پرسشهاى جدیدى را پیشروى آن گذاشتند:
الف) از مباحث هرمنوتیک، معطوف بودن به تفکّر فلسفى درباره فهم بهطور مطلق و صرف نظر از فهم در زمینه خاصّ است که دامنه آن، معرفت دینى و تفسیر متون دینى را نیز دربرمىگیرد و درنتیجه، میان مباحث هرمنوتیک و معرفت دینى پیوند ایجاد مىکند.
ب) ادیان ابراهیمى (اسلام، مسیحیّت و یهودیّت) مبتنى بر وحى و کلام الهىاند و از این رو، این ادیان در ابعاد مختلف از متون دینى و تفسیر و فهم آنها تأثیر مىپذیرند. این پیوند عمیق میان فرهنگ دینى و مقوله تفسیر متون دینى، موجب آن شد که ارائه نظریّات نو در زمینه تفسیر و فهم متون، شیوه رایج و مقبول تفسیر متن را به چالش بکشد و عالمان دینى را با پرسشهاى جدیدى روبه رو سازد و بر مقوله معرفت دینى تأثیر بگذارد و از آنجا که هرمنوتیک همواره با مسئله تفسیر متن درگیر بوده و اهتمام خاصّى به مقوله فهم متن داشته است، ارائه نظریّات نوظهور در زمینه هرمنوتیک متن بر حوزه تفکّر دینى اثرگذار خواهد بود.
1.4. اهمّ تأثیرات هرمنوتیک هایدگر و گادامر در حوزه تفکّر دینى
1) امکان قرائتهاى مختلف از متون دینى: تفسیر دینى امتزاج افق ذهنى مفسّر با افق معنایى متن است و چون افقهاى ذهنى مفسّران متعدّد و متفاوت است، تفسیرها نیز متفاوت مىشوند و هیچ معیارى براى تشخیص برترى یک تفسیر بر تفسیر دیگر وجود ندارد؛ بنابراین، دخالت ذهنیّت مفسّر در فهم، نه امرى مذموم، بلکه شرط وجودى حصول فهم و واقعیتى اجتنابناپذیر است که باید آن را پذیرفت.
2) عدم دسترسى به فهم صحیح و عینى متون دینى: درک عینى متنى، به معناى امکان دستیابى به فهم مطابق با واقع، امکانپذیر نیست؛ زیرا ذهنیّت و پیشداورىِ مفسّر، شرط حصول فهم است و پیشدانستههاى مفسّر، به ناچار در هر دریافتى، دخالت مىکند.
3) اعتبار بخشیدن به تفسیر به رأى: هیچ معیارى براى تشخیص تفسیر به رأى و تفسیرِ به نحو همگانى معتبر وجود ندارد.
4) نبود معیار روشن و دقیق براى فهم متون دینى: معیارى براى سنجش تفسیر معتبر از نامعتبر وجود ندارد؛ زیرا در اصل چیزى به نام تفسیر معتبر نداریم. دیدگاهى که از چنین چیزى سخن به میان مىآورد، هدف از آن را درک مراد مؤلّف مىداند؛ حال آنکه هرمنوتیک فلسفى «مفسّرمحور» است و هرگز به دنبال درک مقصود مؤلّف نیست و چون مفسّران متن، متنوّع و داراى افق معنایى متفاوت هستند، فهمهاى کاملاً متفاوتى از متن شکل مىگیرد که هیچ کدام را نمىتوان برتر یا نهایى و یا معتبر نامید.
5) بىتوجّهى به مراد مؤلّف متن: هدف از تغییر متن، درک «مرادِ مؤلّف» نیست. ما با متن مواجه هستیم نه با پدید آورنده آن. نویسنده یکى از خوانندگان متن است و بر دیگر مفسّران یا خوانندگان متن رجحانى ندارد. متن موجود مستقلّى است که با مفسّر به گفتوگو مىپردازد و فهم آن محصولِ این مکالمه است؛ لذا براى مفسّر اهمیّتى ندارد که مؤلّف و صاحب سخن، قصد القاى چه معنا و پیامى را داشته است.
6) بىپایان بودن عمل فهم: عمل فهم بین احتمال ترکیبهاى بىپایان و درنتیجه، امکان قرائتها و تفسیرهاى مختلف و بىانتها از متن وجود دارد.
7) وجود نداشتن فهم ثابت: هیچگونه فهم ثابت و غیرسیّالى وجود ندارد و درک نهایى و تغییرناپذیر از متن نداریم.
8) نسبىگرایى در تفسیرهاى دینى: هرمنوتیک فلسفى، سازگارى تمامعیارى با «نسبیّتگرایى تفسیرى» دارد و میدان وسیعى براى تفسیر افراطى متن مىگشاید.
9) اعتبار بخشیدن به تمام فرقههاى انحرافى از دین: همه فرقههاى دینى مدّعى تفسیر درست از دین هستند و ملاکى براى انحرافى بودن آنها وجود ندارد.
در پایان تذکّر دو نکته لازم است:
الف) هایدگر و گادامر هیچکدام براى نظریّه هرمنوتیکى خود دلیل متقن و مستدلّى ارائه ندادهاند و اگر گزارش از واقع دادهاند، گزارش آنان خلاف واقع است ـ چون متدیّنان هر نوع تفسیرى را برنمىتابند ـ و اگر توصیه مىکنند، توصیه آنان براساس صحیحى استوار نیست.
ب) نگرش هایدگر و گادامر مخالف روح دینى است. اگر واقعاً چنین دیدگاهى را در مورد هرمنوتیک بپذیریم، بىهویتى در کلام خدا و پیامبر و فعل او به وجود مىآید. همه ما مىدانیم که قرآن و پیامبر علیه بتپرستى قیام کردند. اگر هیچ ملاکى براى برترى یک تفسیر از تفسیر دیگر وجود نداشته و تفسیر بهتر و صحیحتر معنا نداشته باشد، مبارزه علیه بتپرستى معنایى نخواهد داشت؛ زیرا بتپرستى نوعى قرائت از خداپرستى است و بتپرستان بر آن بودند که این بتها ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیک مىکنند: «کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفتهاند، به این بهانه که ما آنها را جز براى اینکه ما را هرچه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمىپرستیم»(15) (زمر / 3).
بنابراین، براساس دیدگاه هرمنوتیکى هایدگر و گادامر، باید بگوییم که بتپرستان با افق ذهنى خود چنین برداشتى از خداپرستى داشتهاند و پیامبر نیز قرائتى دیگر داشته است و هیچ معیارى براى رجحان تفسیر پیامبر بر بتپرستان نداریم؛ درحالىکه چنین نگرشى را در مورد تفسیر دین نمىتوان برگزید.
5. اهمّ اصول وآموزههاى قرائت سنّتى از دین
درکِ رایج و متعارف از متون دینى که در ادبیّات روشنفکرى «قرائت سنّتى از دین» نامیده مىشود، بر آموزههاى زیر استوار است:
1) مفسّر در جستوجوى معناى متن است. معناى هر متن آن چیزى است که مؤلّف قصد کرده و الفاظ وکلمات را براى افاده آن به استخدام درآورده است.
2) هر متن داراى معنایى مشخّص و نهایى است که مراد جدّى صاحب متن و گوینده کلام است.
3) مراد جدّى و معناى معیّن نهایى، امرى عینى و واقعى است که مفسّر در پى درک و دریافت آن است.
4) معنایى که مفسّر در پى درک آن است، امرى ثابت و تغییرناپذیر است و ذهنیّت مفسّر نقشى در آن ندارد؛ زیرا مراد از عینى و واقعى بودن آن است که گاه مفسّر ره به خطا مىبرد و به آن دست نمىیابد و گاه به واقع مىرسد و فهم و درکش با آن مطابق مىشود. در هر دو صورت، آن معنا امرى ثابت و تغییرناپذیر است و ذهنیت مفسّر نقشى در آن ندارد.
5) متون دینى مشتمل بر پیامهاى الهى به بشرند و هدف مفسّر این متون، درک و دریافت پیامهایى است که مراد جدّى صاحب سخن هستند.
6) رسیدن به هدف مذکور، از طریق پیمودن روش متعارف و عقلایى فهم متن میسّر است.
7) در این روش، ظهور لفظى متن، پل رسیدن به مراد جدّى و معناى مقصود است؛ زیرا متکلّم و مؤلّف متن مراد خویش را از طریق الفاظ و ترکیبات لفظى افاده کرده و دلالت الفاظ بر معانى، تابع وضع لغوى و اصول و قواعد عقلایى محاوره و تفهیم و تفاهم است.
8) قواعد مذکور، عرفى و عقلایى است و در هر زبانى، متکلّم و مخاطبْ آنها را رعایت مىکنند و تخطّى از این اصول، فهم متن را مختلّ مىسازد.
9) این ضوابط و اصول قابل شناسایى و تدوین است، همانگونه که ضوابط حاکم بر تفکّر و استدلال هم در قالب علم منطق قابل شناسایى و تدوین است.
10) حالت ایدهآل براى مفسّر، آن است که به فهمى یقینى و اطمینانآور از مراد جدّى متکلّم دست یابد.
11) اطمینان مذکور زمانى حاصل مىشود که دلالت متن بر مراد روشن باشد. اصطلاحاً به چنین متنهایى «نصوص» مىگویند و در نصوص دینى، فهم عینى و مطابق با واقع براى مفسّر حاصل مىشود.
12) در غیرنصوص، که اصطلاحاً به آنها «ظواهر» گفته مىشود، مفسّر به قطع و یقین درنمىیابد که معناى درک شده همان معناى نهایى متن است؛ اما این به منزله از دست رفتن عینیّت و اعتبار در تفسیر نیست.
13) فقدان این اطمینان و مشکل بودن احراز مطابقت فهم با واقع و مراد متکلّم موجب نمىشود که معیارى براى سنجش تفسیر معتبر از نامعتبر در کار نباشد.
14) در مقوله تفسیر متن، بهویژه تفسیر متون دینى، به دنبال دستیابى به فهم حجّت و معتبر هستیم.
15) تفسیرى حجّت و پذیرفتنى است که روشمند، مضبوط و با حفظ اصول و قواعد عقلایىِ حاکم بر محاوره حاصل شده باشد.
16) براساس روش متعارف، متنْ هر تفسیرى را برنمىتابد و تفسیرى معتبر و قابل اعتناست که در عرف رایج عالمان پذیرفته شده باشد.
17) فاصله زمانى عصر و زمانه مفسّر یا خواننده متن با زمان پیدایى و تکوین آن، مانع دستیابى مفسّر به معناى مقصود و مراد جدّى متون دینى نیست.
18) فهم عینى متن، علىرغم این فاصله زمانى، امکانپذیر است؛ زیرا تغییرات و دگرگونىهاى زبان در گذر زمان بهگونهاى نیست که فهم متن را با مشکل جدّى مواجه کند و ظهورِ لفظى کلام را که براى مفسّر منعقد مىشود، در تقابل با معناى موردنظر متکلّم قرار دهد؛ لذا فرهنگ لغات در پوشاندن این خلأ زمانى نقش بسزایى دارد؛ مخصوصا که در سنّت اسلامى از اهمیّت خاصّى برخوردار است.
19) فهم، عملى «متنمحور» و «مؤلّفمحور» است؛ لذا همّت مفسّر باید براى درک پیام متن صرف شود.
20) مفسّر به دنبال دریافت مراد مؤلّف از طریق دلالت متن است؛ از اینرو، هرگونه دخالت دادن ذهنیّت وى در تعیین محتواى پیام، ناموجّه و مردود است.
21) پیشداورىهاى مفسّر، به عمل فهم خدشه وارد مىکند و تفسیر را «تفسیر به رأى» مىگرداند.
22) هرگونه نظریّهپردازى در امر تفسیر که به «مفسّرمحورى» منتهى شود و دخالت ذهنیّت مفسّر و پیشداورىهاى او را در فهم موجّه و مشروع جلوه دهد، در تقابل جدّى با شیوه مقبول و رایج در روش سنّتى فهم متن است.
23) براساس شیوه مذکور، مفسّر در مقابل پیام متن منفعل است و نقش گیرنده پیام را ایفا مىکند و تأثیرى در ترسیم و شکلدهى پیام ندارد.
24) مفسّر اگر بخواهد فعّالانه در تعیین محتواى پیام نقشآفرینى کند، از روش مرسوم و مقبول فهم منحرف مىشود و درک او ناموجّه و تفسیر به رأى خواهد بود.
25) قرائت سنّتى و صحیح از متن، با «نسبىگرایى تفسیرى» به شدّت مخالف است. مراد از نسبىگرایى تفسیرى آن است که معیارى براى تعیین و تمییز فهم صواب از ناصواب وجود نداشته باشد و فهم حقیقى و مطابق با واقع از فهم نادرست قابل تشخیص نباشد و هر فهمى از متن، یا دستکم فهمهاى متنوّع و متفاوت از آن، موجّه و مقبول باشد و فهم واحد، عینى و معتبرى در کار نباشد.
26) روش رایج و متعارف در تبیین متن، به هر تفسیرى اجازه بروز نمىدهد؛ لذا هر تفسیرى را برنمىتابد.
27) در فهم ظواهر و غیرنصوص، بهطور محدود، در پارهاى موارد اختلاف فهم رخ مىدهد. این اختلاف، قلمرو محدودى دارد؛ در مواردى که متن دچار اختلاف در تفسیر مىشود، تفسیر همچنان «مؤلّفمحور» و «متنمحور» است و مجالى براى «مفسّرمحورى» نمىماند.
فهرست منابع
قرآن کریم
نهجالبلاغه، (1367). فیض الاسلام. تهران، انتشارات فقیه.
احمدى، بابک، (1375). ساختار و تأویل متن. چاول. تهران، نشر مرکز.
السیوطى، عبدالرّحمن بن ابىبکر، (1363). الاتقان فى علوم القرآن. تهران، انتشارات امیرکبیر.
انصارى، مرتضى، (1377). فرائد الاصول، چاول. قم، مجمع الفکر الاسلامى.
بابک احمدى، (1377). هرمنوتیک مدرن. تهران، نشر مرکز.
بارت، رولان، (1377). «از اثر تا متن». ترجمه مراد فرهادپور، فصلنامه ارغنون، ش 4.
پرادفوت، وین، (1377). تجربه دینى. ترجمه عباس یزدانى. چ اول، قم، انتشارات مؤسسه فرهنگى طه.
جوادى آملى،عبدالله، (1372). شریعت در آینه معرفت. تهران، مرکز نشر فرهنگى رجاء.
خمینى، روحاللّه، (1369). صحیفه نور، مجموعه رهنمودهاى امام(ره). تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى.
راغب اصفهانى (بىتا). جامع التفسیر. دارالدعوة، کویت.
ریکور، پل، (1377). زندگى در دنیاى متن. ترجمه بابک احمدى. چاپ اول. تهران، نشر مرکز.
زرکشى، بدرالدّین محمّد بن عبداللّه، (1408). البرهان فى علوم القرآن. بیروت، دارالکتب العلمیّه.
سبحانى، جعفر، احمد واعظى، (1379). «اقتراح: هرمنوتیک دینى». قبسات، ش 17.
سبحانى، جعفر، (1364). منشور جاوید قرآن، نخستین تفسیر موضوعى به زبان فارسى. اصفهان، کتابخانه عمومى امام امیرالمؤمنین علیهالسلام .
سبحانى، جعفر، (1379). «هرمنوتیک»، کلام اسلامى، ش 36.
سروش، عبدالکریم، (1376). «تفسیر متین متن»، کیان، ش 38.
سروش، عبدالکریم، (1378). روزنامه صبح امروز. ش 232.
سروش، عبدالکریم، (1373). قبض و بسط تئوریک شریعت، نظریّه تکامل معرفت دینى. تهران، مؤسسه فرهنگى صراط.
شراره، عبدالجبّار، (1416). بحوث فى القرآن الکریم. چ اول. قم، موسسة النشر الاسلامى.
صدرالدّین شیرازى، محمد بن ابراهیم، (1366). شرح اصول کافى. تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالى.
صدر، محمّدباقر، (1406). دروس فى علمالاصول. بیروت، دارالکتاب اللبنانى.
طباطبائى، محمّدحسین (1359). اصول فلسفه و روش رئالیسم. قم، دارالکتاب.
طباطبائى، محمدحسین، (1411). تفسیر المیزان، ط الاولى. مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
عمید زنجانى، عباسعلى، (1368). مبانى و روش هاى تفسیر قرآن کریم. مشهد، آستان قدس رضوى.
فیض کاشانى، محمّد بن شاه مرتضى، (1402). تفسیر صافى. بیروت، مؤسسة الاعلمى.
قدردان قراملکى، محمدحسن، (1379). «اسلام و تکثّر قرائتها»، قبسات، ش 18.
کاپلستون، فردیک، (1375). تاریخ فلسفه. ترجمه سید جلالالدین مجتبوى. چ سوم. تهران، انتشارات سروش.
لاریجانى، صادق، (1370). معرفت دینى، نقدى بر نظریه قبض و بسط تئوریک شریعت. تهران، مرکز ترجمه و نشر کتاب.
مجتهد شبسترى، محمّد، (1379). هرمنوتیک کتاب و سنت. چ چهارم. تهران، طرح نو.
مجلسى، محمّدباقر، (1403). بحار الانوار. بیروت، انتشارات الوفاء.
مصباح یزدى، محمّدتقى، محمود رجبى، مهدى گلشنى، (1377). «میزگرد روششناسى فهم متون دینى»، معرفت، ش 24.
مطهرى، مرتضى، (1341). «اجتهاد در اسلام»، در: بحثى در مرجعیّت و روحانیّت. تهران، شرکت سهامى انتشار.
مظفّر، محمدرضا، (1370). اصول الفقه، چ چهارم. مؤسسه مطبوعاتى اسماعیلیان.
مکىنژاد، کیومرث، (1377). «تجربه باطنى و احکام شریعت»، کیان، ش 42.
نصر حامد، ابوزید، (1994). نقدالخطاب الدینى. قاهره، انتشارات سینا.
یوسفى اشکورى، حسن، (1378). روزنامه آفتاب امروز، ش 40.
The Hermeneutics Reader. Ed by Kort muller volmer. Basil Black well.
________________________________________
1 کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامى و مدرس دانشگاه آزاد اسلامى (واحد دامغان).
2. Hemeneutice
3. Peri Hermeneias.
4. Grammatical.
5. The Hermeneutics Reader Ed by Kort muller volmer. Basil Black well pp. 1-2.
6 به نقل از: راغب اصفهانى، همان.
7. «وَالّذینَ اهْتَدوُا زادَهُمْ هُدَىً ...» .
8. «اِلاّ مَنْ شَهِدَ بالحقّ و هم یَعْلَموُن».
9. مفسّران دیگرى بحثهاى گستردهاى در این مورد دارند. ر.ک: سیوطى، 1363، ج2، ص1189ـ1224؛ زرکشى، 1408، ج2، ص146ـ177 و سبحانى، 1364، ج3، ص276ـ310.
10. «فَمَنْ زَعَمَ انّ کتاب اللّه مُبْهم فقد هلک و اهلک».
11. Pyerhon.
12. Copleston
13. Roland Barthes
14. Paul Ricoear
15. وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى.