روش شناسی علوم انسانی

روش شناسی علوم انسانی

روش شناسی علوم انسانی سال 30 تابستان 1403 شماره 119 (مقاله علمی وزارت علوم)

مقالات

۱.

هستی شناسی حکمت متعالیه و دانش سازمان و مدیریت(مقاله علمی وزارت علوم)

تعداد بازدید : ۱۸ تعداد دانلود : ۱۶
مقاله به بررسی عمیق فرضیات وجودشناسی در حوزه مدیریت می پردازد، به ویژه از منظر حکمت متعالیه. در این مقاله، نویسندگان به تأثیر این فرضیات بر دانش سازمان و مدیریت اشاره می کنند و بیان می کنند که مدیریت به عنوان یک ساختار اعتباری و نیز به عنوان تدابیر و مسئولیت های نشأت گرفته از رفتارهای مدیریتی عینی تلقی می شود. این ساختار ها از طریق عقل نظری کشف و از طریق عقل عملی و اراده ساخته می شوند. نویسندگان  هستی شناسی فلسفه اسلامی را به مدیریت متصل کرده و بیان می کنند که می توان از فلسفه جهت شناخت مسائل سازمانی و اجتماعی بهره جست. فلسفه اسلامی به قوانین کلی می پردازد و رابطه آن با وجود را بررسی می کند. نویسندگان تأکید دارند که بررسی دقیق فرضیات بنیادی نظریه ها و اقدامات مدیریتی از منظر وجودشناسی فلسفه اسلامی اهمیت زیادی دارد. این امر می تواند به توسعه دانشی معتبر و بنیادین در حوزه مدیریت کمک کند که صرفاً به ساختارهای عملیاتی محدود نیست. مقاله سعی دارد تا نشان دهد که چگونه می توان با تفکر فلسفی عمیق تر، درک بهتری از مدیریت و سازمان را از منظر حکمت متعالیه به دست آورد و بر اهمیت بازنگری در این فرضیات بنیادی در توسعه دانش مدیریتی تأکید دارد. مقاله به چالش هایی که نظریات و شیوه های سنتی مدیریت با آن مواجه هستند اشاره می کند. با توجه به محدود بودن این نظریه ها در پاسخگویی به پیچیدگی های دنیای معاصر، نیاز به نگرشی نو در حوزه ی مدیریت که بر مبنای حکمت متعالیه است، احساس می شود. این چشم انداز می تواند چارچوب بهتری برای درک و مدیریت سازمان ها ارائه دهد. توجه به ابعاد معنوی و متعالی مدیریت می تواند به تقویت مسئولیت اجتماعی سازمان ها کمک کند. مدیران با درک عمیق تر از ارتباط میان انسان و جهان می توانند به روش های پایدارتر و اخلاقی تری برای هدایت سازمان ها برسند. از نکات برجسته مقاله، ادغام دانش قدیم و جدید است. مقاله پیشنهاد می کند که تلفیق اصول حکمت متعالیه با روش های مدرن مدیریتی می تواند راه حل های بدیع و کارآمدی برای مسائل پیچیده امروز ارائه دهد. نتیجه گیری مقاله بر این است که رویکرد  هستی شناسی فلسفی مبتنی بر حکمت متعالیه می تواند دیدگاهی جامع تر و عمیق تر در مدیریت ارائه دهد که به تعامل و هماهنگی بین ابعاد مادی و معنوی سازمان ها توجه بیشتری دارد. چنین رویکردی می تواند سازمان ها را به سمت تحقق اهداف عالی تر و انسانی تر سوق دهد و به شکلی نوین به چالش های مدیریتی پاسخ دهد.
۲.

بررسی کاربست نظریه اخلاقی پیامدگرایی در تابع رفاه اجتماعی فایده گرایان(مقاله علمی وزارت علوم)

تعداد بازدید : ۲۱ تعداد دانلود : ۲۵
مقدمه و اهداف : از برخی سیاست های اقتصادی مانند سیاست های درآمدی انتظار می رود تغییراتی در توزیع یا بازتوزیع درآمد ایجاد کنند که به آن بایسته های رفاهی می گویند؛ مانند اینکه وضعیت فقرا بهبود یابد و از ثروت و درآمد برخی افراد جامعه کاسته شود. بایسته های رفاهی در دانش اقتصادی مربوط به رفاه اجتماعی مورد بحث و کاوش قرار می گیرند. این بایسته ها با ارزش ها و نظریه های اخلاقی کاملاً عجین اند.سابقه استفاده از نظریات اخلاقی در اقتصاد رفاه به ابتکار پیگو در وارد کردن فایده گرایی بنتام در نظریه اقتصاد رفاه خویش برمی گردد. پس از او تردیدهایی درباره صلاحیت اقتصاددانان برای ورود به قلمرو هنجاری و داوری درباره وضعیت های رفاهی مطرح شد، که در نتیجه برخی کوشیدند با محوریت بهینگی پارتو ساحت اقتصاد رفاه را از مباحث هنجاری عاری کنند؛ ولی برگسون با ابداع تابع رفاه اجتماعی نشان داد می توان نظریات اخلاق هنجاری را به گونه ای در اقتصاد رفاه وارد کرد که هم به علمیت آن خدشه ای نرسد و هم بتواند از سیاست های رفاهی هنجاری پشتیبانی کند.یکی از مهم ترین و معروف ترین نظریه های اخلاق هنجاری که از فلسفه اخلاق برای درج در تابع رفاه اجتماعی عاریه گرفته شده، نظریه فایده گرایی است. این نظریه اخلاقی در تابع رفاه فایده گرایان به عنوان اصل موضوع پذیرفته شده است؛ اما علی رغم کاربست دیدگاه اخلاقی فایده گرا در ضمن تابع رفاه اجتماعی، هنوز چگونگی ارتباط میان این مبحث اخلاقی و تابع رفاه اجتماعی چندان روشن نیست؛ از این رو به نظر می رسد پرداختن به شفاف سازی مفاهیم و ویژگی های نظریه اخلاقی فایده گرا و تابع رفاه اجتماعی، به عنوان مقدمه و تبیین چگونگی کاربست نظریه اخلاقی فایده گرا در تابع رفاه فایده گرایان از جمله مباحث ضروری است که در این جستار مورد کاوش قرار می گیرد.روش: توابع رفاه اجتماعی، در آثار مربوط به آن، به صورت توابع ریاضی و به روش ریاضی ارائه می شود؛ از سوی دیگر فایده گرایی به عنوان نظریه ای هنجاری در فلسفه اخلاق به صورت توصیفی بیان می شود. این دوگانگی در روش، ارائه مقاله ای در باره «بررسی کاربست نظریه اخلاقی پیامدگرایی در تابع رفاه اجتماعی فایده گرایان» را برای نگارنده بسیار دشوار می ساخت. از این رو به ناچار، باید عناصر اصلی تابع رفاه اجتماعی از بیان ریاضی به توصیفی تغییر داده می شد تا همگونی در روش ایجاد و در نتیجه امکان ارتباط برقرار کردن میان این دو موضوع، به ظاهر متفاوت، فراهم می شد. پس از تغییر بیان ریاضی به توصیفی، با تحلیل و موشکافی در مفاهیم تابع رفاه اجتماعی به عنوان مبحثی اقتصادی و فایده گرایی به عنوان نظریه ای در اخلاق هنجاری ارتباط میان این دو میسر شد و بحث از این کاربست به سرانجام رسید .نتایج: در بررسی کاربست پیامدگرایی در تابع رفاه اجتماعی فایده گرا ابهامات فراوانی در کار است. این مقاله مهمترین ابهامات را به شرح ذیل برطرف کرده است:توابع رفاه اجتماعی به طور مستقیم با فایده گرایی که در آن ملاک خوبی عمل نتیجه ای است که به عموم انسان ها می رسد ارتباط دارد و از آن جا که پیامدگرایی اعم از فایده گرایی و غایت گرایی اعم از پیامدگرایی است با این دو نیز بطور غیر مستقیم مرتبط می شود.* توابع رفاه اجتماعی هنجاری هستند و با اخلاق هنجاری ارتباط دارند. متغیر مستقل در این توابع از وضعیت های رفاهی همه افراد جامعه تشکیل می شود. متغیر توضیحی «رفاه اجتماعی» مطلوب در یک جامعه است که برای جامعه، باید فراهم شود. رابطه در این تابع بیان می کند: هر تغییری در وضعیت های رفاهی موجود افراد جامعه موجب چه تغییری در رفاه اجتماعی می شود.* فایده گرایی در اقتصاد رفاه پیگو می تواند عمل محور باشد؛ اما در عین حال، وی با در نظرگرفتن قاعده کاهنده بودن مطلوبیت نهایی، به قاعده محوری تن داده است.* فایده گرایی عمل محور، برخلاف قاعده محور، هم به شیوه خودگرایانه و هم به شیوه های دیگرگرایانه و کل گرایانه قابل تفسیر است.* منظور از فایده گرایی در فلسفه اخلاق کل گرایانه است. فایده گرایی کل گرایانه، در حقیقت، با رفاه کل جامعه یا افراد مرتبط ذی شعور سروکار دارد؛ البته در نظر گرفتن رفاه کل جامعه به معنای این نیست که اصلاً نیازی به در نظر گرفتن رفاه یکایک افراد در کار نیست.* تابع رفاه اجتماعی متفاوت از تابع سعادت است؛ تابع سعادت در فایده گرایی یک تابع فردی است؛ ولی تابع رفاه اجتماعی فایده گرا با تغییر در مطلوبیت های افراد جامعه سروکار دارد و شخص فاعل مورد توجه قرار نمی گیرد.بحث و نتیجه گیری: کاربست نظریه اخلاقی پیامدگرایی در تابع رفاه اجتماعی فایده گرایان این گونه تبیین می شود که در متغیر وابسته این تابع، رفاه کل جامعه به عنوان هدفی ارزشی و اخلاقی معرفی می شود و از این طریق با نظریه اخلاقی فایده گرا در فلسفه اخلاق مرتبط خواهد شد. بر اثر این ارتباط، تابع رفاه اجتماعی فایده گرایان تابعی هنجاری است؛ در این صورت، به سیاست گذاران و مجریان سیاست های رفاهی جامعه توصیه می شود آن را برای جامعه محقق کنند. در این تابع، فعل اخلاقی این است که باید مطلوبیت فرد یا افراد فقیر افزایش یابد، اما توجیه اخلاقی نیکو بودن چنین افزایش این است که با افزایش مطلوبیت فقرا، مطلوبیت کل بیش تر افزایش می یابد.متغیر مستقل و رابطه تابع در هر تابع رفاه هدف اخلاقی را بیان نمی کنند؛ بلکه ارتباط آن ها با اخلاق به تبع متغیر وابسته است. مثلاً در توابع رفاه فایده گرایان، گفته می شود اخلاقاً باید رفاه افراد فقیر(متغیر مستقل) افزایش یابد. این سخن به تبع این است که رابطه تابع بیان می کند: با افزایش رفاه افراد فقیر، در قیاس با افزایش رفاه ثروتمندان، رفاه کل که به متغیر وابسته مربوط است بیشتر افزایش می یابد.تقدیر و تشکر: از آقای دکتر گیلک به عنوان ناظر محترم این طرح و از آقایان دکتر علیزاده و دکتر رفیعی آتانی به عنوان ناقدین و نیز از مسئولین محترم پژوهشگاه حوزه و دانشگاه که با مساعدت های فراوان آن ها این پژوهش میسر گردید تشکر می شود.
۳.

بررسی بنیادهای فلسفی-نظری رابطه علم و قدرت در «تبارشناسی» و «روش شناسی بنیادین»(مقاله علمی وزارت علوم)

تعداد بازدید : ۱۵ تعداد دانلود : ۱۴
مقدمه: تبارشناسی و روش های تحقیق منبعث از آن مانند تحلیل گفتمان، امروزه کاربرد زیادی یافته اند و موضوعات و پدیده های اجتماعی بسیاری با این روش مورد پژوهش قرار می دهند. از سوی دیگر این روش متناسب با سنت اسلامی نیست و منجر به نسبیت گرایی روش شناختی خواهد شد. در این مقاله قصد داریم با بهره گیری از روش تطبیقی، از نگاه سنت اسلامی و با تکیه بر روش شناسی بنیادین حمید پارسانیا، روش تبارشناسی فوکویی را بررسی و نقد کنیم. تبارشناسی میشل فوکو: فوکو پس از روش دیرینه شناسی و تحت تأثیر نیچه، تبارشناسی را مطرح کرد. او در روش تبارشناسی بر اساس دو مؤلفه «تاریخیت» و «قدرت»، شکل گیری پدیده های فیزیکی، اجتماعی و نظام های علمی را در طول تاریخ توضیح می دهد. تاریخیت در نظر فوکو، به معنای فقدان غایت و تلقی کلی و آینده ای مشخص از تاریخ است و بنابراین روایت فوکو از تاریخ، معطوف به مسئله زمان حال است؛ او ناظر به مسئله اکنون، به تاریخ گذشته مراجعه می کند و چون لحظه اکنون در نظر او، مقید به هیچ ضرورتی ازلی نیست، تاریخ گذشته نیز فاقد پیوستگی ازلی و ناظر به گسست های تاریخی است. در این تلقی، شناخت و تکوین تاریخ و نظام های علمی در طول تاریخ، محصول تصادف و «تفاوت» بوده است، در حالی که در سنت اسلامی، اعتبار نظریه های علمی وابسته به ایده «اینهمانی» و وحدت کلی تاریخ است. همچنین در نظر فوکو، قدرت، هم برساخته تاریخ و هم برسازنده آن است و از این جهت اشیاء اساساً در تاروپود روابط قدرت تکوین می یابند. در این نگاه، قدرت کالا یا حقیقتی نیست که در اختیار و تملک کسی قرار بگیرد، بلکه قدرت امری سیّال و منتشر و حتی فاقد جوهر و ذات است. قدرت همان عاملی است که سازنده تفاوت اشیاء است و تمایز و تشخص هر شیء یا هر گفتمانی از شیء و گفتمان دیگر، ناشی از روابط قدرت است. تاریخ، عرصه عملکرد مراسم قدرت است و در نتیجه بشر از یک نوع سلطه به نوعی دیگر می رسد. یکی از مؤلفه های اساسی قدرت در روش تبارشناسی، پیوند وثیق آن با علم و نظام های دانشی است؛ بر این اساس علم، دیگر حقیقی برخوردار از ضرورت ازلی و خارجی و محصولی فارغ از اقتضائات تاریخی نیست. در این نگاه علم محصول قرارگرفتن در درون شبکه ای از روابط قدرت، در قالب گفتمان ها است. ما با رژیم های حقیقتی روبه رو هستیم که محصول روابط قدرت در هر دوره اند. مطابق رابطه قدرت و  دانش در تبارشناسی فوکو، قدرت، بدون دانش اِعمال نمی شود و قدرت، نیز منشأ دانش است. روش تبارشناسی در استمرار نظریات و چشم اندازهای جامعه شناسی معرفت، هیچ نقشی برای مابعدالطبیعه سنتی در تکوین نظریات علمی قائل نیست و علم و معرفت را امری صرفاً تاریخی و اجتماعی و محصول روابط قدرت می داند.  روش شناسی بنیادین حمید پارسانیا: روش شناسی بنیادینِ پارسانیا که از مبانی فلسفه اسلامی استنباط شده، روش شناسی است که قصد دارد تعاملات میان اصول ثابت و ازلی یک نظریه علمی از یکسو و متغیر و تاریخی آن را از سوی دیگر توضیح دهد. در این روش شناسی، در کنار توجه به اقتضائات متغیر تاریخی، به هسته مرکزی و ثابت و اتصالِ هر نظریه با حقیقت نفس الأمری سازگار با خودش نیز توجه می شود. روش شناسی بنیادین با تکیه بر مجموعه مبانی و اصول موضوعه ای که نظریه علمی بر اساس آن شکل می گیرد، چارچوب و مسیری را برای تکوین علم پدید می آورد. در این روش از سه جهان بحث می شود: جهان اول، مقام نفس الأمر یک نظریه است که فراتاریخی و مابعدالطبیعی است و با تغییر افراد و جامعه و همچنین در طول تاریخ تغییر نمی یابد. جهان دوم، نظریه را در ظرف آگاهی و معرفت عالِم بررسی می کند و در واقع همان، جهان ذهنی عالِم است که حقایق نفس الأمری را دریافت می کند و سرانجام، جهان سوم، جهان اثبات نظریه علمی در جهان اجتماعی و تاریخی است. به طور خلاصه جهان اول جهان منطقی و معرفتی، جهان دوم،  بُعد وجودی عالِم و جهان سوم، جهانِ جامعه و تاریخ و فرهنگ است. مقایسه تطبیقی دو روش: با توجه به مفهوم تاریخیت، جهان سوم در روش شناسی بنیادین، جهانی است که با روش تبارشناسی مرتبط می شود و به بحث از چگونگیِ تغییر اپیستمه ها می پردازد؛ اما نقطه تمایز اساسی و مهم آن با روش تبارشناسی فوکو آن است که در عین توجه به تکثر تاریخی، به مابعدالطبیعه مقید مانده است. پارسانیا با تلقی انسان به مثابه نوع متوسط، معتقد است که در ذیل نوع متوسط، انواع اخیر متعدد و متکثری می توانند جهان های اجتماعی و تاریخ های مختلفی را رقم بزنند. بنابراین امکان اشکال مختلفی از جهان اجتماعی و تاریخی در ذیل ضرورتِ مابعدالطبیعیِ انسان فراهم می گردد. به علاوه پارسانیا با بهره گیری از نظریه اعتباریات علامه محمدحسین طباطبایی، اعتباریات علم اجتماعی را مقید به مبانی مابعدالطبیعی می داند و به همین جهت، تکثر جهان های اجتماعی را با توجه به وحدت وجود مشکک توضیح می دهد. در انتهای این مقاله، با توجه به تعریف قدرت نزد فیلسوفان مسلمان، مخصوصاً صدرالمتالهین شیرازی و تمایز آن با تعریف متکلمان مسلمان از قدرت، نشان می دهیم که چگونه مفهوم قدرت در حکمت متعالیه، می تواند قدرت مابعدالطبیعی خداوند و قدرت انسان را توضیح دهد. مطابق تعریف حکمای مسلمان، قدرت، «کون الفاعل بحیث إن شاء فعل و ان لم یشأ لم یفعل» است. در این تعریف، قدرت به مثابه صفت الهی، با نظر به نظام احسن تعریف می شود و بنابراین منافاتی با علم الهی ندارد. از سوی دیگر، چون در این تعریف، قدرت به صورت قضیه شرطیه تعریف شده است، عدم تحقق فعل ناشی از قدرت انسانی، به معنای نفی ضرورتِ فعل و قدرت الهی نیست. در قضایای شرطیه، صدق قضیه وابسته به صدق مقدم یا صدق تالی نیست، بلکه مبتنی بر استلزام مقدم و تالی است. با توجه به تعریف انسان در حکمت متعالیه به مثابه وجود ربطی، قدرت انسانی نیز همواره وابسته و مبتنی بر علم خواهد بود. در این دیدگاه، قدرت انسانی، می تواند تحقق نیابد، اما ضرورت ازلی قدرت الهی نفی نمی شود و قدرت می تواند قابلیت مطابقت یا عدم مطابقت با قدرت الهی را داشته باشد و در عین حال، نقصانی بر قدرت الهی ایجاد نشود؛ در حالی که در تلقی فوکویی و روش تبارشناسی او، قدرتِ انسانی، با توجه به وابستگی آن به شرایطِ صرفاً انسانی، نمی تواند با حقایق نفس الامری مطابقت داشته باشد. بنابراین با نفی تحقق قدرت انسانی، تاریخ دچار گسست می شود. به همین دلیل فوکو ناگزیر قائل به گسست گفتمان های تاریخی می شود و نمی تواند معیاری ازلی و ثابت را برای تغییرات تاریخی مدنظر قرار دهد. نتیجه گیری: در تبارشناسی فوکو، به دلیل نفی نگاه مابعدالطبیعی و سیالیت تاریخی قدرت، دیگر هیچ مرجع نفس الامری برای تعریف علم بر اساس ایده مطابقت و این همانی باقی نمانده است بلکه ایده «تفاوتِ» گفتمان ها، هستیِ امور را مشخص ساخته و به تبع، از حیث معرفت شناختی، مهمترین وجه تشخص و تمایز یک نظریه علمی از نظریه علمی دیگر خواهد بود. در مقابل، روش شناسی بنیادین پارسانیا سعی دارد تا در عین توجه به نقش مقومِ مابعدالطبیعه (و نه تنظیم کننده آن) در شکل گیری یک نظریه علمی، به نقش و تاثیر زمینه های اجتماعی و تاریخی (جهان دوم و سوم) در فرایند تکوین علم نیز توجه کند. با توجه به تعریف این دو مولفه (تاریخیت و قدرت) در روش شناسی بنیادین، می توان نوعی از تبارشناسی مطابق با حکمت اسلامی را بازتعریف کرد و در تحقیقات اجتماعی به کار گرفت. این مقاله به تایید نویسنده اول و مسئول مقاله، محمدرضا قائمی نیک و نویسنده دوم، احمد کاتب رسیده است و تعارض منافعی فیمابین نویسندگان نیست.
۴.

رهیافت رابطه گرایی در پژوهش اجتماعی: فهم اجتماعی مناسبات همیشه پویایی(مقاله علمی وزارت علوم)

نویسنده:
تعداد بازدید : ۳۷ تعداد دانلود : ۲۳
مقدمه: همواره در روش شناسی علوم اجتماعی معاصر کوشش می شود نوآوری های مفهومی و روشی ایجاد شوند که از پس تبیین مناسبات جمعی روبه پیچیدگی و همیشه دگرگون شونده برآیند. ظهور روندهای تازه، پدیده های نوظهور و پیچیده تر شدن مناسبات فعلی ضرورت نوآوری های مفهومی و روش شناختی را یادآور می شوند. به عبارتی، مداخله های روش شناسی میان و فرارشته ای در علوم اجتماعی بیش ازپیش ضروری شده اند؛ از جمله، به علت جهانی شدن فزاینده مناسبات محلی که گیدنز به مثابه ازجاکندگی مناسبات زمان-مکان می فهمد (گیدنز 1401)، ظهور پدیده های دورگه که از مناسبات پیچیده میان عناصر انسانی-ناانسانی ظهور کرده اند و به تکثیر و پیوندهای تازه ادامه می دهند (لاتور، 1993)، و ماهیت به شدت پویا، دگرگون شونده، گسسته و پیشامدی پدیده های نوظهور در مدرنیته متاخر (باومن، 2000) که از دسترس مقوله پردازی های جاافتاده در علوم اجتماعی مرتبط با مدرنیته کلاسیک به دور می مانند. بویژه این مورد آخری اتخاذ رهیافت های روش شناختی راضروری می سازند که به جای ایستایی های اجتماعی بیشتر بر پویایی های اجتماعی تاکید کنند و به دریافت و درک ماهیت شتابان، پیچیده، و پیوسته دگرگون شونده پدیده ها و رخدادهای زندگی اجتماعی بر حسب مناسبات درونی شان بیانجامند یکی از راه هایی که می شود در علوم اجتماعی برای درک و دریافت و تحلیل مناسبات نوظهور پیشنهاد داد توجه به خود این مناسبات و پویایی های مرتبطشان و در نظر گرفتن رابطه ها به مثابه واحد تحلیل است. با این کار، نه تنها پویایی های دگرگونی های اجتماعی در کانون تحلیل قرار می گیرند بلکه نحوه شکل گیری و برقراری مناسبات به علاقه پژوهشی برای آسیب شناسی اجتماعی تبدیل می شوند. در این راستا، مقاله پیش رو، با توجه به شرایطی که در بالا ترسیم شد، رهیافت رابطه ای را راهی برای پاسخ دادن به نیازهای روشی و پژوهشی معرفی می کند. بر این اساس، پرسش های مقاله پیش رو عبارتند از اینکه: «رهیافت رابطه ای در علوم اجتماعی چیست؟»، و «بنیان های هستی شناختی و معرفت شناختی این رهیافت کدامند؟»، و «چگونه نوعی رهیافت رابطه ای در پژوهش اجتماعی به فهم پدیده های نوظهور سده بیست ویکمی مان کمک می کند؟»، در ذیل این دو پرسش اولیه، پرسش ثانویه ای نیز مورد بحث قرار می گیرد که به الزامات کاربست روش شناختی منطق رابطه ای در پژوهش بازمی گردند: «الزامات استدلالی برای کاربست رویه رابطه ای در علوم اجتماعی چیستند؟».روش: در این راستا، این مقاله با رجوع به متن های اصلی متفکران متربط با «رهیافت رابطه گرایی» روش تحلیل متن را اتخاذ می کند. همچنین رهیافت تفسیری-تحلیلی که راینر کِلر در «جامعه شناسی معرفت» بسط داده است (کِلر، 1402 و توکل و منوری، 1395) را به عنوان چشم انداز کلی برای بازسازی روش رابطه مندی برای علوم اجتماعی برمی گیرد. در این راستا، رهیافت تفسیری-تحلیلی دو هدف بهم پیوسته را دنبال می کند؛ 1) گسترش بنیان های نظری و چشم اندازهای پژوهشی کیفی (هرمنیوتیک علوم اجتماعی و جامعه شناسی دانش)، و 2) از این راه امکان پذیر ساختن نوعی پیوند پژوهش کیفی با مبحث مستقر و گسترش روش های کیفی پژوهش اجتماعی درون پارادایم کیفی (کِلر، 1402، 81 به بعد).یافته ها: این مقاله  نشان می دهد که رهیافت رابطه ای یا رابطه گرایی روشی مناسب برای درک پویایی های اجتماعی در شرایط همیشه دگرگون شونده و جهان شده جامعه مدرن است. همچنین در اینجا بحث کرد که رهیافت رابطه ای خصوصیات متمایز دارند که از جمله عبارتند از ضداقتدارگرا بودن، حساس بودن به زمینه های پژوهش (زمینه محور)، توجه کردن به تجربیات پژوهشگر در تشخیص و حل مسئله و مناسب بودن این رهیافت روش شناختی برای پژوهش های میان و فرارشته ای. برای توضیح  بیشتر این روش و فراهم آوردن زمینه هایی برای بحث های نظری و کاربست های عملی آتی، این مقاله، نخست اهمیت تاکید بر روابط در علوم اجتماعی برای دریافت و تحلیل پویایی اجتماعی را برجسته کرد. سپس، به ترتیب، بنیان های هستی شناختی و معرفت شناختی این رهیافت را معرفی کرد و در این میان به برخی از نقدها نیز اشاره کرد. از آن جایی که رهیافت رابطه ای «روابط» را واحد تحلیل خود تعیین می کند، در اینجا منطق ربایشی یا استدلال تاسیسی که چالرز پیرس بسط داده است را به عنوان روش مناسبی برای فهم و تفسیر روابط اجتماعی معرفی کرد. سرانجام برخی از پیامدهای اتخاذ روش رابطه ای برای آسیب شناسی و نقد اجتماعی جامعه مدرن معاصر را مورد بحث قرار داد. بحث و نتیجه گیری: برای فهم پدیده های نوظهور، دورگه و جهانی شده که در بسترهای دگرگون شونده رخ می دهند، پژوهش اجتماعی نیازمند گشودگی به روی روش های نوین، ترکیبی و میارشته ای است. رهیافت رابطه ای می تواند پاسخی به این نیاز باشد. این رهیافت با آغازیدن از روابط و نحوه گره خوردنشان به یکدیگر نوعی هستی شناسی مسطح را پیش فرض می گیرد که از ذات باوری پرهیز می کند و بواسطه اینکه در آن مناسبات مبتنی بر پایگان جایی ندارد اصولا ضداقتدارگراست. همچنین این رهیافت «روابط» را به مثابه واحد تحلیل خود برمی گزیند و با این تاکید تحلیلی از پیوستارهایی فراتر می رود که در علوم اجتماعی میان دو قطب فرد-جمع و عاملیت-ساختار شکل می گیرند. تاکید بر روابط همچنین تحلیل اجتماعی را به روی مناسباتی جهان انسانی و ناانسانی می گشاید و جهان چیزها را وارد تحلیل اجتماعی می کند. از این رو، نوعی تحلیل رابطه ای مناسب است با جهانی که که به طور روزافزونی با انبوهی از دورگه ها مشخص می شود. به عبارتی، بازشناسی این امر که روابط از توان تاسیسی برخوردارند کمک می کند که پرسش هایی از این دست صورتبندی شوند: چگونه پدیدهای اجتماعی به صورت خاص شکل گرفته اند یا در حال دگرگونی اند؟ همچنین این مقاله منطق ربایشی را به عنوان روش استنباطی مناسب با روش رابطه ای پیشنهاد کرد. این روش نه تنها به زمینه مندی فرایندهای استنباط حساس است بلکه راه را برای تجربه گرایی و درگیری بی واسطه و چندگونه پژوهشگر با محیط پژوهش می گشاید. توجه به دانش زمینه در صورتبندی مساله و حدس و پیشبینی نه تنها به پژوهشگر –دانش زمینه ای، تجربه پیشین و نوع رابطه ای که با محیط برقرار می کند- اهمیت می دهد بلکه بازنگری انتقادی را در فرایند پژوهش همچنین فرضیه سازی در فرایند تحلیل امکان پذیر می سازد. این نکته به جنبه انتقادی رهیافت رابطه مندی غنا می بخشد که بر اساس نحوه بودن ما در جهان نوع رابطه مان را خود و دیگران همچنین دگرگونی احتمالی آینده مان را مشخص می سازد. در اتخاذ رهیافتی رابطه ای پژوهشگر نمی تواند در جهان انسانی و ناانسانی پیرامونش درگیر نباشد و در پایان فرایند تحقیق خود، مورد تحقیق اش و جهان مشترکان در حالت اولیه پیش از تحقیق، بی تغییر مانده باشند.
۵.

رویکرد پدیدارگرایانه کوانتومی؛ چیستی واقعیت در علوم اجتماعی(مقاله علمی وزارت علوم)

نویسنده:
تعداد بازدید : ۲۳ تعداد دانلود : ۲۲
طی سال های اخیر با  از بین رفتن مفهوم زمان و مکان در تعاملات انسانی کاربرد نظریه کوانتوم در تحلیل پدیده های سیاسی،اجتماعی و اقتصادی به طور روزافزون در حال گسترش بوده است. با این وجود استفاده از نظریه کوانتوم  در علوم اجتماعی عموما مبتنی بر نگاهی ابزارگرایانه بوده است. به کارگیری نظریه کوانتوم  در علوم اجتماعی زمانی مفید خواهد بود که بتواند خلاء های نظری موجود در آن  را پوشش دهد. مهمترین چالش نظری علوم اجتماعی در قرن گذشته عدم توافق درباره نحوی مطالعه پدیده های اجتماعی بوده است؛ مشکلی که منجر به شکل گیری پاردایم های روشی مختلف برای مطالعه آن شده است. استدلال مقاله حاضر آن است که علت این عدم توافق روشی را باید در مفهوم واقعیت اجتماعی جستجو کرد؛ چرا که واقیت در این علوم مستقل از کنش های قصدمندانه فرد وجود خارجی ندارد. در ادامه این پرسش مطرح می گردد که چرا در علوم اجتماعی برخلاف علوم طبیعی(کلاسیک) واقعیت ها وابسته به کنش های قصدمندانه افراد است؟برای پاسخ به پرسش بالا، چارچوب تحلیلی تحت عنوان «رویکرد پدیدارگرایانه کوانتمی» معرفی شده که بر پایه تفاسیر ایده آل گرا از نظریه کوانتم بنا شده است. این رویکرد از این مزیت برخوردار است که در آن بتوان کنش های قصدمندانه افراد را در فرآیند تصمیم گیری انها لحاظ کرد و در نتیجه آن واقعیت اجتماعی را به گونه ای بازسازی کرد که نسبت آن با کنش های قصدمندانه اول شخص تعیین شود . در واقع این رویکرد برای ذره کوانتومی نوعی خودآگاهی بدوی قائل است؛ در نتیجه واقعیت به صورت ترکیب تابع موج و فروپاشی آن در نظر گرفته می شود؛ به طوری که شناخت ذره کوانتومی همان تابع موج،  قصدمندی او عامل فروپاشی و تجربه ذره کوانتومی فرآیند فروپاشی تابع موج است. بنابراین مشابه یک چنین فرآیندی می توان الگویی کوانتومی از نحوه تصمیم گیری فرد ارائه نمود که در آن کنش های قصدمندانه فرد(عامل فروپاشی تابع موج تصمیم) و بستر تجربی (فروپاشی تابع موج تصمیم) در فرآیند تصمیم گیری وی لحاظ گردد. مهم ترین پیامد این الگوی کوانتمی آن است که رفتار فرد قصدمند از منظر اول شخص قطعی و تصمیم های او از نظر خودش در آن لحظه بهینه است؛ در حالی که اگر بخواهیم از دیدگاه سوم شخص رفتار فرد را بررسی نماییم رفتار او دارای عدم قطعیت ذاتی و غیرقابل پیش بینی ست.لذا بازتعریف مفهوم واقعیت اجتماعی به کمک چارچوب تحلیلی «رویکرد پدیدارگرایانه کوانتومی» چند مزیت عمده به همراه دارد؛ لحاظ کردن عاملیت و قصدمندی فرد در نظام تصمیم گیری او، قائل شدن یک تفاوت بنیادین و هستی شناسانه بین علت و دلیل و هم چنین امکان ادغام و تلفیق رویکردهای کل گرایانه و فردگرایانه به شیوه ای نوآورانه و متفاوت از رویکردهای رایج شکل گرفته بعد از دهه 1970 در علوم اجتماعی. کل(تابع موج) از منظر «رویکرد پدیدارگرایانه کوانتومی» با وجود آنکه قدرت علّی دارد، ولی صرفا دربرگیرنده حالت های بالقوه است؛ حالت واقعی محصول اعمال عاملیت فرد در بستر تجربی است که به کل هویت واقعی می بخشد(فروپاشی تابع موج). با لحاظ کردن قصدمندی فرد در نظام تصمیم گیری او می توان نشان داد که واقعیت در علوم اجتماعی برخلاف علوم طبیعی تجربی کلاسیک وابسته به ذهن و کنش های قصدمندانه فرد است. از آنجائیکه در علوم تجربی کلاسیک پژوهش گر یک ماده بی جان را مورد مطالعه قرار می دهد که فاقد عاملیت و کنش ارادی است، از منظر اول شخص واقعیت کوانتمی همان واقعیت کلاسیکی است. آنچه می ماند شناخت فرد به عنوان مشاهده گر در مقام سوم شخص از آن واقعیت کلاسیکی است. اگر واقعیت کلاسیکی را به مثابه یک تجربه برای مشاهده گر به عنوان یک موجود کوانتمی در نظر گرفته شود، در آن صورت ادراک پژوهشگر به بستر تجربی وابسته خواهد بود. با این وجود به تبعیت از اصل عدم قطعیت هایزنبرگ، تجربیات فرد در مقام مشاهده گرا به دو دسته تجربیات سازگار و ناسازگار دسته بندی می شوند. در علوم تجربی کلاسیک با کنترل شرایط فیزیکی و محیطی آزمایش و تکرار آن آزمایش می توان به معضل وابسته به تجربه بودن مشاهدات مشاهده گر غلبه کرد. بدین خاطر که منشاء عدم قطعیت در علوم تجربی کلاسیک صرفا از مشاهده پژوهشگر(فرد کوانتمی) نشات می گیرد؛ پس با سازگار کردن تجربه او می توان بر این مشکل غلبه کرد و ویژگی های کمی و کیفی با ثبات به مشاهده ها نسبت داد. در علوم اجتماعی اما وضعیت بسیار پیچیده تر است؛ بدین خاطر که منشاء عدم قطعیت نه فقط به دلیل کنش های ارادی و قصدمندانه مشاهده گر و وابستگی ادراک او به بستر تجربی در مقام سوم شخص، بلکه عاملیت و قصدمندی افراد مشارکت کننده در شکل دهی آن پدیده اجتماعی به عنوان واقعیت نیز می باشد. بنابراین در چنین دنیایی به دلیل عدم قطعیت ذاتی تصمیم های فرد برای مشاهده گر در مقام سوم شخص، اساسا تعریف و شناخت مفاهیم اجتماعی به عنوان امری مشترک امکان پذیر نخواهد بود. این بدان معنی است که تعریف واقعیت های اجتماعی و شناخت آن نیازمند پیش نیازی به نام نهاد است. در واقع در یک تعریف کوانتومی از نهاد، نهادها چیزی جز نمود خارجی اطلاعات به اشتراک گذاشته شده بین افراد با هدف پیش بینی پذیر شدن رفتار خود برای دیگران نیست، تا از این طریق زیست اجتماعی امکان پذیر گردد. در مورد واقعیت ها در علوم اجتماعی، اگرچه می توان مشابه علوم تجربی فرآیند تجربه کردن را به دو دسته سازگار و ناسازگار تقسیم بندی کرد، با این وجود امکان کنترل محیط های انسانی مشابه شرایط آزمایشگاهی جهت سازگار کردن تجربه ها وجود ندارد. از اینرو تجربیات ناسازگار فراگیر رخ داده شده در محیط های انسانی به عنوان محرک اولیه بی ثبات کننده نهادهای موجود عمل نموده و منجر به تغییر الگوی اطلاعات به اشتراک گذاشته بین می گردد. در چنین دنیایی دیگر شاخص ها و مفاهیم نسبت داده شده به واقعیت های اجتماعی که ماهیتی نهادی دارند نیز متاثر از پیامدهای محرک اولیه در دوره گذار بی ثبات خواهد شد. بنابراین مفاهیم نسبت داده شده به پدیده های اجتماعی جهت شناخت آنها مشابه مفاهیم در علوم طبیعی تجربی کلاسیک کاملا عینی و باثبات محسوب نمی شوند. لذا واقعیت های اجتماعی آن گونه که واقع گرایان در نظر می گیرند ماهیتی عینی ندارند؛ از سوی دیگر  با وجود آنکه ذهن در شکل گیری واقعیت نقش اساسی دارد دارد، آن گونه که تفسیرگراها می نگرند واقعیت کاملا ماهیتی ذهنی ندارد. هم چنین برخلاف رویکردهای انتقادی شکل گرفته شده از دهه 1970 به بعد، به دلیل ماهیت نهادی واقعیت های اجتماعی در تحقیق حاضر، آنها مستقل از قصدمندی افراد در بستر تجربی موجود وجود خارجی ندارند. در واقع برخلاف فیزیک کلاسیک که قادر نیست جایی برای خودآگاهی به عنوان یک امر طبیعی،زیست شناسانه و فیزیکی متفاوت از ماده باز کند، مفاهیم موجود در نظریه کوانتوم نظیر درهم تنیدگی[1] و ناموضع گرایی[2] در کنار تایید تجربی آنها توسط آزمایشهای  بل و گزینش تاخیری این امکان را فراهم می کند که بتوان به کمک تفاسیر ایده آل گرا برای ذرات زیر اتمی نوعی ذهنیت و خودآگاهی بدوی در نظر گرفت. فیزیکی پنداشتن خودآگاهی به طوری که پسماند ماده کلاسیکی در نظر گرفته نشود یک پیامد مهم برای علوم اجتماعی به همراه خواهد داشت؛ امکان بازگشت به فلسفه آگاهی به جای فلسفه زبان. در واقع در چارچوب تحلیلی به کارگرفته شده در این تحقیق زبان نیز یک کل بالقوه ای است که در نهایت با اعمال عاملیت فرد از طریق گفتار شکل واقعی به خود می گیرد. ضمن آنکه در «رویکرد پدیدارگرایانه  کوانتومی» عقلانیت انتزاعی و استعلائی، جایی ندارد؛ چرا که عقلانیت در بستر تجربی معنی پیدا می کند. تعریف عقلانیت در یک زیست بوم در کنار عدم استقلال واقعیت از ذهن و کنش های قصدمندانه فرد، به معنی رد ادعای واقع گرایان انتقادی نظیر بسکار و پوپر است که بر این فرض استواراند که شناخت نوع بشر از واقعیت مبتنی بر خطای نظام مند صورت می پذیرد؛ ضمن آنکه دیدگاه هابرمارس در پافشاری بر قرار دادن معیارهای کلی و جهانشمول در فهم واقعیت نیز رد می گردد. در واقع اگرچه نوع بشر در شناخت واقعیت دچار خطای نظام مند نمی شود ولی دریافت وی از واقعیت که محصول عاملیت اوست، نسبی و وابسته به زمان و مکان است.
۶.

از هژمونی تا پساهژمونی: مقایسه دیدگاه آنتونیو گرامشی و اسکات لش(مقاله علمی وزارت علوم)

تعداد بازدید : ۱۸ تعداد دانلود : ۱۱
مفهوم هژمونی و پساهژمونی در علوم اجتماعی و انسانی به طور گسترده شناخته شده و بسته به رشته ها و زمینه های ملی، تعاریف مختلفی دارد. هژمونی به وضعیتی اشاره دارد که در آن ائتلافی موقت از برخی گروه های اجتماعی به اقتدار اجتماعی تام بر سایر گروه ها منجر می شود. گرامشی به عنوان نظریه پرداز برجسته در این زمینه معتقد است طبقه حاکم باید علایق گروه های فرودست را مدنظر داشته باشد تا به یک موازنه منطقی برسد. لش  نیز به عنوان نظریه پرداز مهم در زمینه پساهژمونی با ایجاد تغییری که در توصیف قدرت ایجاد کرده  مفهوم هژمونی را به چالش می کشد. از اینرو در مقاله حاضر به مقایسه دیدگاه های گرامشی و لش از منظر زمینه تاریخی، چارچوب های نظری، ماهیت قدرت، پویایی فرهنگی و مکانیسم های حکمرانی با روش مقایسه کتابخانه ای و اسنادی پرداخته خواهد شد. تحولات مدرن بر توزیع قدرت و هژمونی تاثیر گذاشته و به ظهور دینامیک های جدیدی از هژمونی و پساهژمونی منجر شده است. هژمونی بر تسلط ایدئولوژی های طبقه حاکم تأکید دارد، در حالی که پساهژمونی بر سیالیت روابط قدرت و نقش فعال افراد و جوامع در مقاومت و خلاقیت تمرکز می کند. ۱. مقدمه و بیان مسألههژمونی مفهومی است که در علوم اجتماعی و انسانی در سطح جهانی به رسمیت شناخته شده و کاربرد گسترده ای پیدا کرده است و بسته به زمینه های رشته ای و ملی، تعابیر گوناگون و گاه متناقض دارد. در اوایل قرن بیست و یکم، ارتباط و انسجام مفهوم هژمونی مورد بررسی قرار گرفته است. نظریه های مختلفی از «پساهژمونی» پدیدار شده اند که به دنبال ارائه تحلیل سیاسی واقع بینانه ای هستند که هژمونی زمانی ارائه می کرد. اصلی ترین نظریه پرداز در زمینه پسا هژمونی اسکات لش  به شمار می آید. لش اعتقاد دارد هژمونی اغلب از طریق «نظم نمادین» کار می کند. این امر میزان زیادی سلطه را از طریق ضمیر ناخودآگاه فرض می کند. هدف این مقاله ارائه یک ارزیابی کلی از «هژمونی از منظر آنتونیو گرامشی به ویژه از کتاب (دفترچه های زندان )» و «پسا هژمونی از دیدگاه اسکات لش به ویژه در مقاله (قدرت پس از هژمونی) او می باشد. ۲. ادبیات پژوهشگرامشی نیز مانند بسیاری از نظریه پردازان هم عصر خود می کوشید تا احکام مارکسیستی را اصلاح کند. وی معتقد است ،فرهنگ استقلال نسبی دارد و تکامل افکار و اندیشه ها یا روبناهای فکری می تواند همزمان هم شیوه ی تولید و هم روبناهای فکری جامعه را تغییر دهد.(هالوب  ۱۹۹۲ : ۷۳).میدهد از نظر گرامشی هژمونی جدا از اعمال زوری است که توسط قوای دولت انجام می شود طبقه ی حاکم ممکن است اجماع بر سر قدرت خود را از طریق وسایل ایدئولوژیک تأمین کند.از نظر گرامشی لازمه ی هژمونی جامعه ی مدنی است و آن را در برابر دولت سرکوبگر قرار می دهد. گرامشی از ایستگاه های تلویزیونی خانواده مدرسه کلیسا روزنامه ها و غیره به دستگاه های هژمونی یاد می کنند که افراد را به جای سرکوب به قدرت حاکم پیوند می دهند از نظر وی سرکوب و تحکم به دولت اختصاص دارد ولی هژمونی مخصوص جامعه ی مدنی است. (اندرسون، ۱۹۷۶، ۵۳).پسا هژمونی در نظریه های لش با تأکید بر ماهیت غیرمتمرکز و پراکنده جامعه معاصر، مفاهیم سنتی قدرت و کنترل را به چالش کشیده می شود و فراتر از ایده یک هژمونی مسلط است تا چگونگی عملکرد نیروهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را کار لش بر ظهور فناوری های اطلاعاتی و تأثیر آن ها بر ساختارهای اجتماعی متمرکز است و تغییر از سلسله مراتب پایدار به سیستم های پویا و خودسازمان دهنده را برجسته می کند. در عصر پسا هژمونیک، مفهوم بی واسطه است و ارزش ها و واقعیت ها به عنوان داده های حسی خام در مقابلمان قرار می گیرند.پساهژمونی از نظر «ارتباطات» بهتر درک شد. سرانجام، پوزیتیویسم عصر هژمونی، جای خود را به تجربه گرایی پساهژمونیک می دهد.(اسکات لش، ۲۰۰۷). ۳. روش شناسیروش پژوهش حاضر اسنادی است که از پایگاه های مختلفی برای جمع آوری داده استفاده گردیده است. از کتاب ها و مقالات به روز، کتاب های رفرنس و مقالات نوشته شده توسط نظریه پردازان اصلی در پژوهش، به منظور جمع آوری داده های دقیق و بدون ابهام استفاده گردیده است. ۴. یافته هاگرامشی مفهوم هژمونی را بر اساس نقش فرهنگ و ایدئولوژی در حفظ قدرت طبقه حاکم توسعه داد.هژمونی از طریق رضایت به جای اجبار اعمال می شود و نهادهای فرهنگی و رسانه ها نقش مهمی دارند.گروه های زیردست می توانند با مقاومت فرهنگی و اجتماعی به چالش کشیدن ساختارهای قدرت بپردازند. لش مفهوم پساهژمونی را با توجه به تکه تکه شدن و تمرکززدایی قدرت در جامعه معاصر مطرح کرد.در پساهژمونی، قدرت در چندین سایت و شبکه مختلف توزیع می شود و رسانه های دیجیتال و جهانی شدن نقش مهمی دارند بازیگران مختلفی برای کنترل و رقابت بر سر قدرت درگیر هستند. ۵. بحث و نتیجه گیرینظریات گرامشی و لش درباره قدرت و هژمونی، با وجود شباهت ها، تفاوت های مهمی دارند. گرامشی، فیلسوف مارکسیست، مفهوم هژمونی را مطرح می کند که بر اساس آن طبقه حاکم از طریق نهادهای فرهنگی و رسانه ها قدرت ایدئولوژیک خود را حفظ می کند. او به نقش نهادهای متمرکز و تأثیر ایدئولوژی های طبقه حاکم در کنترل اجتماعی اشاره دارد. لش، مفهوم پساهژمونی را معرفی می کند که به پویایی های قدرت در عصر دیجیتال می پردازد. او معتقد است که قدرت در جوامع معاصر پراکنده و سیال شده و از طریق شبکه ها و پلتفرم های دیجیتال اعمال می شود. این تحولات، فضاهای جدیدی برای مقاومت و خلاقیت فراهم می کنند و ایدئولوژی مسلط یا طبقه حاکم را به چالش می کشند.در مجموع، مقایسه بین هژمونی گرامشی و پساهژمونی لش، تغییرات مهمی در نحوه توزیع و اعمال قدرت نشان می دهد. گرامشی بر کنترل از طریق نهادهای متمرکز تأکید دارد، در حالی که لش بر پراکندگی قدرت و نقش فعال افراد و جوامع در عصر دیجیتال تأکید می کند. پساهژمونی، با توجه به تمرکززدایی و عاملیت بیشتر افراد، بینش های جدیدی در مورد چالش ها و فرصت های تغییر اجتماعی ارائه می دهد.

آرشیو

آرشیو شماره‌ها:
۱۱۲