فلسفه اخلاق از دیدگاه استاد مطهری (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
این مقال بر آن است تا فلسفة اخلاق از دیدگاه استاد شهید مطهری را بررسی قرار کند. ابتدا به تعریف فلسفة اخلاق و شاخههای آن و روابط آن، با حکمت عملی و همچنین به معیار فعل اخلاقی اشاره شده؛ سپس شاخههای مهمّ فلسفة اخلاق که اخلاق دستوری و فرا اخلاق به شمار میرود، مورد بحث قرار گرفته است. در اخلاق دستوری از راه تحلیل عقلانی، تلاش میشود به معیارها و قواعدی دست یابیم که به واسطة آن میتوانیم مشخّص کنیم چه کاری خوب و چه کاری بد است. در این حوزه، به اخلاق غایتگرایانه و وظیفهگرایانه اشاره شده و در آخر، نظریة شهید مطهری به نام نظریة پرستش در حوزة اخلاق مورد بحث قرارگرفته است. در ادامه، مؤلّف به نظریات متفاوت در حوزة فرا اخلاق که به اخلاق دستوری ناظر است و تعابیر و واژههای اخلاقی را مورد بحث قرار میدهد، اشاره کرده است که عبارتند از: 1. طبیعتگرایی اخلاق؛ 2. غیرطبیعتگرایی اخلاق یا شهودگرایی؛ 3. غیرشناختگرایی اخلاقی. در آخر، مؤلّف، نظریة شهید مطهری را در حوزة فرا اخلاق را مطرح میکند تا در پرتو نظریات دیگر اتقان و استحکام آن هرچه بیشتر آشکار شود.متن
این مقاله بر آن است تا مسائل مهمّ فلسفة اخلاق و به تعبیری حکمت عملی را از دیدگاه شهید مطهری مورد بحث و بررسی قرار دهد.
یکی از حوزههای مهم و سرنوشتساز حِکمی و فکری، حوزة فلسفة اخلاق است. به طور معمول از قدیم، بحث فلسفة اخلاق میان اندیشهوران و فیلسوفان مهم، مطرح بوده است. فلسفة اخلاق شامل دو شاخه و بخش اصلیاست: 1. اخلاق دستوری؛ 2. فرا اخلاق. شهید مطهری در هر کدام این بخشها، نظری خاص و مستقل دارد کهمیتوان در کنار نظریّات مهم دیگر به آن اشاره کرد؛ امّا قبل از پرداختن به این بحث، برای روشنی جایگاه فلسفة اخلاق بین علوم و همچنین مباحث مهم آن، ذکر نکاتی لازم است.
فیلسوفان از قدیم، حکمت یا فلسفه را به دو بخش تقسیم میکردند: حکمت نظری و حکمت عملی. شهیدمطهری حکمت نظری و عملی را چنین تعریف میکند:
حکمت نظری عبارت است از علم به احوال اشیا آنچنان که اشیا هستند یا خواهند بود؛ ولی حکمت عملی عبارت است از علم به این که افعال بشر چگونه و به چه منوال خوب است و باید باشد و چگونه و به چه منوال بد است و نباید باشد. خلاصه آن که حکمت نظری از«هست»هاو «است»ها سخن میگوید و حکمت عملی از «باید»ها و «شاید» و «نشاید»ها [و«خوبها» و «بدها»] (مطهری، 1379: ص 178).
حکمت نظری به الاهیات و ریاضیات و طبیعیات و حکمت عملی به اخلاق و تدبیر منزل و سیاست جامعه تقسیم میشود؛ امّا امروزه، وقتی از اخلاق و فلسفة اخلاق سخن به میان میآید کل مباحث حکمت عملی را شامل میشود. و همچنینحکمت عملی در معنا و اصطلاح متعارفش، بخشی از معنای فلسفه اخلاق را تشکیل میدهد؛ چون اخلاق دستوری، همان مباحث حکمت عملی است و بر آن است تا با تحلیل عقلانی روشن کند که بر اساس چه معیارها و ملاکهایی، یک عمل «خوب»، و عمل دیگر «بد» میشود. بخش دیگر فلسفة اخلاق، فرا اخلاق است که دربارة اخلاق دستوریاست؛ یعنی در این بخش، مفاهیم و تعابیر اخلاق مانند «خوب» و «بد» تحلیل عقلانی میشوند که آیا این مفاهیم وجود خارجی دارند یا صرفاً مفاهیم انتزاعی هستند و... .
به نظر شهید مطهری، حکمت عملی ویژگیهای خاصّی دارد که عبارتند از:
اوّلاً محدود به انسان است و حوزة غیرانسان را در بر نمیگیرد. [ما مفاهیم خوب و بد را در مورد اشیا نیز بهکار میبریم که خارج از اخلاق است].
ثانیاً مربوط به افعال اختیاری انسان است و افعال غیراختیاری او را که در قلمرو پزشکی و فیزیولوژی وروانشناسی است، در برنمیگیرد.
ثالثاً مربوط است به «باید»های افعال اختیاری انسان که باید چگونه باشد و چگونه نباشد، نه بحثهایمربوط به مقدّمات اعمالی که باید انجام شوند؛ از این رو بحثهای مربوط به ماهیت اختیار و این که آیا انسان مجبوراست یا مختار، از حوزة حکمت عملی خارج است.
رابعاً حکمت علمی دربارة همه «باید»ها بحث نمیکند؛ بلکه دربارة آن عدّه از «باید»ها بحث میکندکه «باید»های نوعی و کلّی و مطلق و انسانی است و نه «باید»های فردی و نسبی؛ مثلاً این حکم که «باید راست گفت» یا «راستی خوب است» یا «باید با ظلم و ظالم ستیزه کرد»، مربوط به همة انسانها است، نه برخی از انسانها (همان: ص 179)؛
ولی این حکم که «باید کتاب گرامر فارسی را خواند»، مربوط به کسانی است که میخواهند زبان فارسی را یاد بگیرند، نه همه انسانها. اگر منکر چنین احکام عام و مطلق شویم، در حقیقت منکر حکمت عملی شدهایم.
از لوازم این نوع احکام کلّی و مطلق انسانی، این است که اگر کسی آنها را انجام دهد، قابل ستایش و آفرین و تحسین است. فردی که جان خودش را فدای مبارزه با ظالمان میکند، عمل او قابل ستایش و آفرین و تحسین است (مطهری، 1375: ص13).
حال که تا اندازهای جایگاه و ماهیت فلسفة اخلاق و رابطة آن با حکمت عملی روشن شد، به مباحث دیگرمیپردازیم. همانطور که پیشتر اشاره شد، امروزه مطالعه و بررسی مباحث فلسفة اخلاق در دو حوزة اخلاق دستوری و فرا اخلاق بررسی میشود. اکنون به بررسی این حوزهها خواهیم پرداخت، سپس دیدگاه شهید مطهری رادر این باره مطرح میکنیم.
1. اخلاق دستوری
در این شاخه از اخلاق، ما به طریق عقلانی میکوشیم، معیارها و قواعدی را عرضه کنیم که به کمک آنها، اعمال «خوب» و «درست» را از اعمال «بد» و «نادرست» تشخیص دهیم یا به تعبیر دیگر، به طریق عقلانی میکوشیم اصولی را کشف کنیم که به ما کمک میکند چه کارهایی را باید انجام دهیم و چه کارهایی را نباید انجام دهیم یا چه کارهایی خوب، و چه کارهایی بد است (پالمر، 1995: ص 11)؛ بنابراین، آنچه در این حوزه برای فیلسوف اخلاق اهمّیت دارد، کشف این نکته است که چرا انسانها بعضی از اعمال را «خوب» و بعضی دیگر را «بد» میدانند و چه اعمالی را «باید» و چه اعمالی را «نباید» انجام دهند. بحث در باب صحّت و سقم و اتقان این معیارها و قواعد، وظیفة فیلسوف اخلاق است. این شاخه از اخلاقکه به آن فلسفة اخلاق نیز گفته میشود، سنّت اصلی و رایج در حوزة فلسفة اخلاق است که مباحث دوران پیش از سقراط و زمان او و زمان افلاطون و ارسطو و... تا زمان کنونی را دربرمیگیرد.
دیدگاههای مربوط به اخلاق دستوری به طور معمول به دو گروه عمده تقسیم میشود:
1. دیدگاهها و نظریات غایتگرایانه (Teleological Theories)؛
2. دیدگاهها و نظریات وظیفهگرایانه (Deontological Theories) (همان).
1. نظریات غایت گرایانه
پیروان این نظریه بر آنند که خوبی و بدی یا درستی یا نادرستی یک عمل، با توجّه به نتیجه آن مشخّص میشود؛ امّا در باب نتیجة عمل، دیدگاههای متفاوتی وجود دارد. برخی مانند آریستیپوس (355 ـ 435 ق.م) و اپیکور (370 ـ 442 ق.م) نتیجة عمل را سودمندی یا لذّت شخص فاعل در نظر میگیرند. اگر عملی برای عامل، سودمند یا لذّت آفرین بود، آن عمل خوب وگرنه بد است (کاپلسون، ج 1: ص 467).
برخی دیگر مانند جرمی بنتام (1748ـ 1832م) و جان استوارت میل (1806ـ 1873م) معتقدند که خوبی یک عمل، هنگامی است که افزون بر عامل، برای دیگران نیز سودمند باشد. منفعت عمومی نزد بنتام، وسیلهای برای دستیابی به منفعت شخصی است؛ در حالی که نزد میل، منفعت عمومی، مطلوب اصلی است (براتراند راسل، 1373: ص 1060).
نقد و بررسی: اشکال این نظریه این است که نتیجة عمل، پیش از درستی و نادرستی عمل باید تعیین شود که به آسانی قابل تشخیص نیست؛ زیرا به سرعت نمیتوان دربارة نتیجة بعضی از اعمال اظهار نظر کرد. استاد شهید مطهری، مکاتب اخلاقی را که بر لذّت و نفع شخصی و جمعی مبتنی است، اصولاً اخلاق نمیداند:
1. وی عملی را اخلاقی میداند که قابل ستایش و آفرین و تحسین است و کسی که برای نفع شخصی یا جمعی کارکند، همواره چنین نیست که قابل تحسین باشد (مطهری، 1375: ص 12). همچنین، خودپرستی را همراه با انواع تجاوزها، مظالم و سیّئات اخلاقی میداند (همان: ص 280).
فرد یا ملّتی که برای منفعت شخصی یا جمعی عملی را انجام میدهند، ممکن است برای رسیدن به لذّت و نفع به هر جنایت و ظلمی دست بزنند؛ در حالی که ظلم و جنایت و آدمکشی را همة انسانها تقبیح میکنند؛ بنابراین چه بسیار اعمال زشت و ناپسندی وجود دارد که وسیلة رسیدن به لذّت هستند؛ ولی در این مکتبها، اخلاقی لحاظ میشوند؛ حال آن که همة آدمیان، آنها را اخلاقی نمی دانند.
2. اشکال دیگری که متوجّه این مکاتب منفعتگرا است، این که آنها، بر نظام فلسفی مادیگرایانه مبتنی هستند؛ یعنی لذّت و نفع را منحصر به لذّت و نفع مادّی و این جهانی میدانند. در نظر استاد شهید مطهری، اخلاق وشرافتهای انسان و اخلاق، جز در مکتب خداپرستی در هیچ مکتب دیگری قابل توجیه و تأیید نیست (همان: ص 134).
استاد معتقد است:
اگر خدا و ایمان نباشد، اخلاق مثل اسکناسی است که پشتوانه نداشته باشد. ابتدا ممکن است عدّهای نفهمند؛ ولی اساس و پایه ندارد. مگر فرانسویها اوّل کسانی نبود، که اعلامیة جهانی حقوق بشر را منتشرکردند؟ ولی این اعلامیه در جنگ اوّل و دوم کجا رفته؟ در حادثه الجزایر کجا رفته؟! مگر آنجا حقوق بشر نبود؟! مگرجز این بود که یک ملّت حقّ خودش را میخواست؟! غیر از این، حرف دیگری نبود. آن وقت چه کارهایی که نشد! آیا به زن رحم کردند، و به بچه رحم کردند؟ به آثار تمدّن رحم کردند؟ به کتابخانهها رحم کردند؟ به مؤسّسات فرهنگیرحم کردند؟ به عابد رحم کردند؟ (در زمان خودمان میبینید) چرا؟ چون پایه نداشت (همان: ص 286)؛
بنابراین، کسی که به خدا و جاودانگی نفس و حیات بعد از مرگ و رسالت انبیای الاهی اعتقاد داشته باشد نمیتواند به این نظام اخلاقی معتقد بشود؛ زیرا چه بسا برای چنین فردی انجام فرامانهای خدا میتواند لذّتبخشترین عمل باشد؛ هر چند به ضرر دنیای او تمام شود؛ از این رو، پیش از هر چیز باید معنای نفع و مصلحت معنا شود. اگر منظور از نفع، لذّت مادّی است. این مکتب، بر نظام مادّیگرایانه مبتنی است که مشکلات خاص خود را دارد و اگر منظور از نفع، مادّی ومعنوی با هم است، موارد بسیاری پیش میآید که باید یکی از آنها را بر دیگری ترجیح داد. در آن صورت، ملاک ترجیح چیست؟ و اگر منظور از نفع و لذّت، معنوی است، در آن صورت، مکتب غایتگرایانه نفی میشود؛ زیرا نفع معنوی در مکاتب وظیفهگرایانه نیز میسّر است و به مشخّص کردن غایت آن عمل نیازی نیست، بلکه نفع و لذّت معنوی میتواند در انجام نفس عمل نیز نهفته باشد، نه نتیجة عمل؛ از این رو، امیرمؤمنان علیعلیهالسلام میفرماید:
اگر خدا، بهشت و جهنّم را هم خلق نکرده بود، من خدا را عبادت میکردم؛ چون خدا شایستة عبادت است و این عمل او، لذّت معنوی را به دنبال دارد (همان: ص 135).
3. سومین اشکال متوجّه برخی از مکاتب منفعتگرا، این است که این عقیده (منفعت عمومی،مطلوب اصلی است)، نه یک گزارة بدیهی است و نه یک گزارة مستدل و مبرهن؛ بنابراین، هیچ دلیلی وجود ندارد که جهتگیری تمام فعّالیت انسان، منفعت عمومی باشد. چرا انسان باید منفعت خود را فدای عموم مردم کند؟ در اینمکتب، برای این سؤال پاسخ قانعکنندهای وجود ندارد. استاد شهید مطهری در نقد منفعت عمومی که در غیردوستی ریشه دارد، میگوید:
اوّلاً دایرة اخلاق از حدود غیردوستی وسیعتر است. همة کارهای مقدّس و با شکوه انسان از نوع غیردوستی نیست؛ مانند تن به ذلّت ندادن؛ بنابراین، انسانی که تن به ذلّت نمیدهد و جان خود را در این راه از دست میدهد، قابل تمجید است؛ ولی ربطی به غیردوستی و [منفعت عمومی] ندارد (مطهری، 1375: ص 45).
ثانیاً تعابیر «عموم مردم» و «انسان» نیاز به تفسیر دارد. آیا مقصود از انسان و یا مردم، همین حیوان یک سر و دو گوش است؟ آیا هر کجا چنین موجودی یافته شد، هر چند در بین آنها افراد پلید و جنایتکار وجود داشته باشد، باید در منفعت آنها تلاش کنیم؟ یا مقصود از انسان، نه هر انسانی است، نه انسان بالقوّه و نه انسان ضدّ انسان؛ بلکه انسان دارای انسانیّت است. هر انسانی به هر اندازه که واجد ارزشهای انسانی است، لایق دوستی (و نفعرسانی) است و به هر اندازه که از انسانیّت خلع شده و لو به ظاهر مانند انسانهای دیگر است، [لایق دشمنی است. از نظر ظاهر،] چنگیز و یزید بن معاویه و حجّاج بنیوسف هم انسانند؛ ولی انسانهایی که چیزی که در آنها وجود ندارد، ارزشهای انسانی است؛ انسانهایی ضدّ انسان؛ پس انسان دوستی احتیاج به تفسیر دارد. انسان دوستی یعنی هر انسانی به هر نسبت که از ارزشهای انسانی بهرهمند است، شایستة دوستی است، و انسانی همکه بالفعل از ارزشهای انسانی بهرهمند نیست، باز لایق دوستی است برای رساندن او به ارزشهای انسانی. یک انسان کامل، یک انسان فاقد ارزشهای انسانی را هم دوست دارد؛ ولی نه اینکه چون دوستش دارد فقط میخواهد شکمش را سیر بکند. دوست دارد که او را نجات بدهد و برساند به ارزشهای انسانی. به این معنا است که پیغمبر اکرم رحمةٌ للعالمین است؛ برای همة مردم اعمّ از کافر و مؤمن، رحمت است (همان: ص 46)؛
از این رو تا هنگامی که مفهوم «مردم» و انسان، روشن نشود، نفعرسانی و دوستی انسانها معنای روشنی ندارد؛ بنابراین نمیتوان اثبات کرد که منفعت عمومی، مطلوب اصلی است؛ بلکه این ارزشهای انسان است که مطلوب اصلی است. همچنین بدون در نظر گرفتن خدا، تمام ارزشهای انسانی، بیمحتوا خواهند بود.
2. نظریات وظیفهگرایانه
نظریات وظیفهگرایانه در اخلاق، بر آن است که خوبی و بدی، عمل مبتنی بر نتایج آن نیست؛ بلکه ویژگیهایخود عمل است که مشخّص میکند آن عمل، خوب یا بد است؛ برای مثال، احکامی نظیر «راستگویی خوباست» یا «باید با مردم به عدالت رفتار کنی»، اگر به خود عمل توجّه داشته باشیم، یعنی راستی و عدالت را برای خود راستی و عدالت انجام دهیم و نه برای غایت و نتیجة آنها و همچنین اگر نتایج راستی و عدالت، در خوبی و بدی آنها تأثیری نداشته باشد، چنین نظریهای، نظریة وظیفهگرایانه است. در این که وظیفة اخلاقی را چه منبعی مشخّص میکند، اختلافنظر وجود دارد. برخی مانند امیل دورکیم (1858ـ 1919 م) عقیده دارند که این وظیفهرا جامعه مشخّص میکند (دورکیم، 1360: ص 51؛ دورکیم، 1359: ص 458).
برخی دیگر مانند ژانژاک روسو (1712ـ 1778 م) و ایمانوئل کانت (1724ـ 1804) برآنند که این وظیفه را وجدان یا عقل عملی مشخّص میکند و برخی دیگر مانند طرفداران نظریة فرمان الاهی معتقدند که اینوظایف را خدا مشخّص میسازد. ما در اینجا فقط به بررسی آرای کانت میپردازیم.
دیدگاه کانت
به نظر استاد، شهید مطهری، هیچ کس به اندازة کانت به وجدان اهمّیت نداده است. او حتّی اعتقاد دارد که خدا را از راه برهان عقلی نمیشود ثابت کرد؛ ولی از راه وجدان اخلاقی میشود ثابت کرد. خود او به خدا از راه وجدان اخلاقیاعتقاد دارد. کانت معتقد به الهام وجدانی است و میگوید:
بعضی چیزها را انسان در وجدان خودش به صورتیک تکلیف و یک امر و نهی احساس میکند که ظلم نکن. دروغ نگو. راست بگو. به دیگران محبّت بورز و خیانتنکن، و هیچ غرض و غایتی هم جز خود عمل ندارد. اگر وجدان بگوید که من این عمل را برای فلان هدف انجام میدهم، مثل این که بگوید، راست بگو تا مورد اعتماد مردم واقع شوی، دیگر اخلاقی نیست (مطهری، 1375: ص 302 و 65).
شهید مطهری همچنین بر آن است که کانت، بین سعادت و کمال فرق گذاشته است:
سعادت یک مطلب است، و کمال، مطلب دیگر. چون اوامر وجدان، مطلق و غیرمشروط است و به نتایج عمل، توجّه ندارد و میگوید: عملخواه برای تو مفید فایده و لذّتی باشد یا نباشد، خوشی به دنبال بیاورد یا رنج، آن را انجام بده؛ پس با سعادت انسان کار ندارد؛ چون سعادت در نهایت امر یعنی خوشی، منتها هر لذّتی خوشی نیست. لذّتی که به دنبال خودش رنج بیاورد خوشی نیست. سعادت یعنی خوشی هر چه بیشتر. وجدان به خوشی کار ندارد، به کمال کار دارد. میگوید: تو این کار را بکن برای این که خودش فی حدّ ذاته کمال است؛ سعادت دیگران را بخواه که کمال تو است. اینجا است که آقای کانت میان کمال و سعادت فرق گذاشته است (همان: ص 70).
برای روشنی اخلاق وظیفهگرایانه کانت، توضیح مطالبی لازم است؛ سپس بعد از این مطلب انتقاد شهید مطهری رادر باب اخلاق کانت مطرح میکنیم.
کانت برای رسیدن به اخلاق خاص خود از اخلاق متعارف آغاز میکند و میگوید:
محال است چیزی را در جهان و حتّی خارج از آن تصوّر کرد که بدون قید و شرط خیر باشد، مگر فقط ارادة نیک را (کانت، 1972: ص 59).
اموری نظیر ثروت، علم، تیزهوشی، شجاعت و همّت وجود دارند که در بسیاری از موارد و جهات خیرند؛ ولی در همة اوضاع و شرایط خیر نیستند؛ یعنی هنگامی که ارادة بد آنها را به کار میگیرد، کاملاً بد میشوند؛ بنابراین آنها خیرهای مشروطند؛ یعنی تحت شرایط خاص خیرند نه مطلقاً و به خودی خود (محمدرضایی، 1379: ص 37).
کانت برای این که ماهیت ارادة خیر را روشن کند، از مفهوم تکلیف کمک میگیرد و میگوید:
ارادهای که به خاطر تکلیف عمل میکند، ارادة خیر است (کانت، 1372: ص 62).
تکلیف بهمعنای ضرورت عمل کردن از سر احترام به قانون است (همان: ص 66). کانت فرامانها و اوامر عقل عملی را دوگونه میداند: اگر فرمان عقل، مشروط به غایتی باشد، به آن امر شرطی (hypothetical imperative) میگویند؛ مانند این حکم که راست بگو تا مورد اعتماد مردم واقع شوی؛ امّا اگر فرمان عقل مشروط به غایتی نباشد، بلکه عمل به سبب خودش، یعنی به صورت خیر فی نفسه و بدون ارجاع به غایتی دیگر خواسته میشود، در این صورت امر مطلق یا تنجیزی (categorical imperative) است؛ مانند این حکم که «راست بگو؛ بنابراین، در این حکم به نتیجه راستگویی توجه نمیشود؛ بلکه خود عمل، مورد نظر است.
کانت امر اخلاقی را فقط اوامر مطلق میداند، نه اوامر مشروط. او همچنین پنج فرمول و قاعده برای شناسایی امر مطلق ارائه میدهد که به سه فرمول اصلی آن اشاره میکنیم: اگر فرمان عقل بتواند در این قالبها درآید، آن، امر اخلاقی خواهد بود وگرنه اخلاقی نیست. آنها عبارتند از: فقط طبق دستوری عمل کن که به وسیلة آن بتوانی در عین حال اراده کنی که دستور مزبور، قانون کلّی وعمومی شود (همان: ص 84).
کانت این صورتبندی را به این شکل نیز مطرح کرده است.
چنان عمل کن که گویی دستورعمل شما بنا است به وسیله اراده قانون کلّی طبیعت شود (همان).
چنان عمل کن که انسانیت را چه در شخص خودت و چه در شخص دیگران همواره در عین حال به عنوان غایت به کار بری، نه صرفاً به عنوان وسیله (همان: ص 91).
چنان عمل کن که اراده بتواند در عین حال، به واسطة دستور اراده، خود را واضع قانون عام لحاظ کند (همان: ص 93)؛
برای مثال، کسی که برای گرفتن قرض، وعدة کاذب میدهد، وعدة کاذب، امر اخلاقی نیست؛ زیرا نمیتوان آن را بهصورت قانون کلّی طبیعت قرار داد. اگر وعدة کاذب، قانونعام طبیعت شود با خود متناقض میشود و دیگر نمیتوان وعدة کاذب داد؛ زیرا هیچ کس به شنیدن وعدهای حاضر نخواهد شد؛ یعنی همة وعدهها کاذب میشود و وعده راستی باقی نمیماند تا بتوان در کنار آن وعدة کاذب داد. همچنین بر اساس صورتبندی دوم، بردهداری، امر غیراخلاقیاست؛ زیرا که در آن، از برده به صورت وسیلة صرف استفاده شده است.
بر اساس صورتبندی سوم، اگر دستوری با خودمختاری انسان ناسازگار باشد، آن دستور غیراخلاقی است.
کانت همچنین از راه اخلاق، وجود خدا و جاودانگی نفس را ثابت میکند و میگوید:
«او میگوید: عقل حکم میکند که برترین خیر(Summum Bonum) را طلب کنیم. به نظر کانت، برترین خیر، معنای مشترک بین خیراخلاقی وخیرطبیعی حسّی است. خیراخلاقی که به آن فضیلت نیز میگویند، تنها خیر نیست. فضیلت مناسب با برترین خیر، فضیلت تام است؛ یعنیمطابقت تام بین اراده و قانون اخلاقی. یا اراده همواره به گونهای باشد که از قانون اخلاقی تبعیت کند. خیر حسّی که به آن سعادت نیز میگویند، به معنای خشنودی همة امیال در سراسر عمر است؛ یعنی اگر در سراسر عمر موجود عاقل، همه چیز مطابق میل و اراده او صورت بگیرد، به آنسعادت میگویند (اکتون، 1974: ص 261).
کانت همچنین معتقد است که فضیلت، علّت سعادت است؛ یعنی به هر مقدار که انسان با فضیلت میشود، باید سعادتمند هم بشود؛ امّا چنین نیست؛ بنابراین، عقل حکم میکند که برترین خیر را بطلبیم و آنچه فقط در اختیار انسان است، فضیلت است و همچنین بر اساس نظر کانت به هر مقدار که کسی فضیلت کسب میکند، باید سعادتمند نیز بشود؛ یعنی جهان مطابق میل او شود؛ امّا از طرفی چون انسان نه خالق جهان است و نه قادر به نظم بخشی طبیعت تا جهان را با اراده و میل خود هماهنگ کند تا بتواند سعادت متناسب با فضیلت را مهیا سازد، ما باید یک علّت را برای کل طبیعت فرض کنیم که متمایز از طبیعت و در بردارندة اساس و علّت هماهنگی دقیق بین فضیلت و سعادت است که آن خدا است (کانت، 1956: ص 128).
اشکالات استاد مطهری به کانت
شهید مطهری در عین حال اذعان میکند که نکات عالی و لطیفی و به تعبیری عناصر صحیحی در اخلاق کانت وجود دارد، انتقاداهایی را هم بر او وارد میکند:
1. اشکال اوّلی که وی طرح میکند، انتقاد به این نظر کانت است که عقل نظری نمیتواند در باب مسائل اساسی ما بعدالطبیعه از قبیل خدا، جاودانگی نفس و اختیار آدمی، اظهارنظر کند. وی این تفکّر کانت را فاقد انسجام منطقی میداند و به بعضی از این انتقاداها اشاره میکند که چون این انتقاد از قلمرو بحث خارج است، از ذکر آن خودداری میکنیم (دژاکام، 1375: ص 235).
2. اشکال آن است که همة احکام وجدانی و به تعبیری احکام اخلاقی، مطلق نیست. «عدالت، خوب، و ظلم، بد است» احکام مطلقی است؛ امّا راستگویی، حکم مطلق نیست. اگر دیوانه ظالمی، کاردی به دست گرفته و سراغبیچارهای را میگیرد که شکمش را سفره کند و از تو میپرسد آیا اطلاع داری او کجا است؟ اگر بگویی اطّلاع ندارم، دروغ گفتهای؛ در حالی که وجدان به تو گفته باید راست بگویی؛ اگر بگویی اطّلاع دارم، او را به ناحق میکشد. آیا واقعاً وجدان انسان اینقدر مطلق است و میگوید تو باید راست بگویی و به نتیجه کار نداشته باشی؟ (مطهری، 1375: ص 82)؛ بنابراین، به نظر استاد، تمام احکام اخلاقی، مطلق نیست. نکتهای که از فحوای کلام شهید مطهری بر میآید، این است که کانت در تعارضات اخلاقی، راهحلّی ارائه نداده است. حفظ جان انسان، حکم اخلاقی است، راستگویی حکم اخلاقی دیگر است. هنگامی که این دو با هم متعارض شد، وظیفه چیست؟
3. اشکال اساسی شهید مطهری به کانت این است که کانت، کمال یا فضیلت و سعادت و به تعبیری، خوشی و لذّت را از هم تفکیک، و بر این اساس هم وجود خدا و جاودانگی نفس را اثبات کرده است. حال اگر اثباتشود که بین سعادت و فضیلت هیچ انفکاکی وجود ندارد، بخش فراوانی از تفکّر کانت با اشکال جدّی مواجه است.
شهید مطهری میگوید:
هنگامی که انسان، فضیلتی را انجام داد، غرق نوعی خاص از مسرّت و شادی میشود؛ یک نوع مسرّت و شادی که قابل توصیف با لذّت حسّی نیست. عالمی که به کشف یک حقیقت علمی میرسد، لذّتی به او دست میدهد که با هیچ خوشی حسّی قابل مقایسه نیست. همواره لذّت از رسیدن پیدا میشود و الم و درد از نرسیدن به کمالی که انسان باید برسد؛ بنابراین تفکیک کمال و فضیلت از لذّت و سعادت که کمکم در فلسفة اروپا یک سخن رایجی شده که آیا انسان باید طالب کمال باشد یا طالب سعادت و لذّت، حرف درستی نیست. هر کمال [یا فضیلتی] خواهنخواه نوعی لذّت را به دنبال خود میآورد (مطهری، 1375: ص 78).
بر اساس دیدگاه شهید مطهری، فضیلت و سعادت، توأمان هستند؛ پس اگر هر فضیلتی سعادت و لذّتی را به دنبال داشت، دیگر لازم نیست [به عقیدة کانت] موجودی خارج از عالم را به نام خدا فرض کنیم که به هر مقدار که انسانی فضیلتی را انجام داد، به او خوشی و سعادت بدهد؛ یعنی جهان را با ارادة شخص با فضیلت هماهنگ کند؛ زیرا کههر فضیلتی، سعادت متناسب خود را در پی دارد و اصولاً خوشی منحصر به خوشی و سعادت حسّی نیست؛ بلکه درانجام همان فضیلت خوشی نهفته است؛ خوشی که قابل مقایسه با خوشیهای حسّی نیست؛ از این رو، اگر تفکیک بین فضیلت و سعادت از بین برود، این بخش از عقیدة اخلاقی کانت نیز مخذوش میشود.
4. اشکال دیگر شهید مطهری بر کانت این است که او، وجدان را مستقل از تکلیف کننده لحاظ کرده است. درصورتی که وجدان، جدا از حسّ خداشناسی نیست. وجدان انسان، همانگونه که تکلیف را درک میکند، تکلیف کننده را نیز درک میکند. وجدان انسان، به ریشه و تمام عالم هستی اتّصال دارد و چون با خدا ارتباط دارد، تکالیف خدا را در وجدان احساس میکند. وی به این آیة قرآن تمسّک میکند که اوحینا الیهم فِعلَ الخیرات (انبیاء، 73). ما خود، کار خیر را در قلب مردم الهام و وحی کردیم؛ بنابراین، همان طور که کاری خیر را که متعلّق وحی است، درک میکنیم، وحی کننده را نیز که خدا است، درک میکنیم.
دیدگاه شهید مطهری در باب اخلاق دستوری
استاد مطهری در حوزة اخلاق دستوری، نظریة بدیع و متقنی به نام نظریه پرستش را ارائه میدهد:
کارهای اخلاقی که مورد تقدیس و ستایش دیگران قرار میگیرد، از مقولة پرستش است. قوانین اجتماعی، قوانین الاهی است. خداوند، دو نوع قانون برای انسان مقرّر کرده است: یک نوع قوانین را در فطرت انسان ثبت کرده است و نوع دیگر، قوانینی که درفطرت انسان نیست؛ بلکه از همان قوانین فطری منشعب میشود و تنها به وسیلة انبیا بیان شده است. انبیا علاوه بر این که قوانین فطری را تأیید میکنند، یک قوانین اضافه هم برای انسان میآورند. آن عمق روح انسان، آن فطرت انسان،آن عمق قلب انسان، با یک شامّة مخصوص ناآگاهانه همینطور که خدا را میشناسد؛ این قوانین خدا را میشناسد، رضای خدا را میشناسد و کار را بالفطره در راه رضای خدا انجام میدهد؛ ولی خودش نمیداند که دارد قدم در راه رضای خدا بر میدارد. حال کسی که ناآگاهانه مثل یک بتپرست از چنین قوانین فطری تبعیت میکند، آیا چنین کارهایی نزد خدا اجر دارد؟ جواب آن است که بیاجر هم نیست (همان، 1375: ص 128). از این رو، اخلاق از مقولة عبادت و پرستش است. انسان به همان میزان که خدا را ناآگاهانه پرستش میکند، نااگاهانه هم از یک سلسله قوانین الاهی که در فطرت انسانی است، پیروی میکند. پیامبران الاهی برای آن آمدهاند که این عبادت ناآگاهانه را به یک امر آگاهانه تبدیل کنند. آن وقت دیگر تمام کارهای او میشود اخلاقی؛ چون تمام کارها بر اساس تکلیف و رضای خداتنظیم شده است (همان: ص 133). «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ (انعام، 162)؛ بگو: در حقیقت، نماز من و [سایر] عبادات من و زندگی و مرگ من، برای خدا، پروردگار جهانیان است»؛ بنابراین، پرستش منحصر به پرسش آگاهانه نیست. پرستش آگاهانه مخصوص بعضی از انسانها است؛ ولی ناآگاهانه، تمامی موجودات، خدا را پرستش میکنند، چنانچه قرآن میفرماید: «سَبَّحَ لِلَّهِ مَا فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ (حدید، 1)؛ آنچه در آسمانها و زمین است، خدا را به پاکی میستایند و او است ارجمند حکیم». «إِن مِن شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (اسراء، 44)؛ هیچ چیز نیست، مگر این که در حال ستایش، تسبیح او میگوید؛ ولی شما تسبیح آنها را در نمییابید»؛ پس اگرکسی قانون اخلاقی را انجام میدهد، به این علّت انجام میدهد که این قانون را قانون خدا میداند و تبعیت از قانون الاهی مورد رضایت الاهی است. در واقع با پیروی از قانون، رضایت خدا را برآورده میسازد. فاعل اخلاقی، از آنرو از قانون اخلاقی تبعیت میکند که حس میکند محبوب واقعیاش یعنی خدا، آن را از او میخواهد؛ از این جهت آن قانون اخلاقی را دوست دارد (همان: ص 131).
از نظر شهید مطهری، انگیزة تبعیت از قانون اخلاقی از آن رو است که قانون اخلاقی مورد رضایت خدا است وچون از ناحیة خدا است، زیبا است و هر انسانی دوست دارد، رضایت محبوب واقعی خود را برآورد.
نظریة پرستش شهید مطهری در باب اخلاق، این برتری را بر نظریه کانت دارد که انگیزة تبعیت از قانون اخلاقی نزد کانت، فقط احترام به قانون است؛ یعنی هنگامی که قانون را تصوّر کند، فاعل به عمل واداشته میشود؛ در حالی که مشاهده میکنیم تمایلات طبیعی، مانع مهمّی در راه فاعل اخلاقی است که صرف انگیزة احترام به قانون نمیتواند بر تمام این موانع غلبه کند؛ ولی انگیزه نزد شهید مطهری افزون بر زیبایی و حُسن قانون اخلاقی، ارتباط آن قانون با خدا نیز میتواند برای فاعل اخلاقی کارآمد باشد؛ یعنی هنگامی که فاعل اخلاقی، زیبایی قانون اخلاقی را درک میکند و همچنین درک میکند که این قانون مورد رضایت محبوب واقعی است، بیشتر بر انجام آن قانون راغب شده، بر تمایلات طبیعی خود نیز راحتتر غلبه میکند.
برخی از فیلسوفان اخلاق اشکال گرفتهاند که اعتقاد به خدا، و تبعیت از او با اخلاق سازگاری ندارد، و خود مختاری و آزادی عامل اخلاقی را خدشهدار میسازد.
اوّلاً تبعیت از خدا منافاتی با خود مختاری اخلاقی ندارد؛ زیرا عامل اخلاقی از سر اختیار از قوانین الاهیتبعیت میکند و نه از سر اجبار.
ثانیاً به نظر استاد شهید مطهری، عبادت، مراتبی دارد: یک مرتبه، همان عبادت ناآگاهانه است که درهمة اشیا و فطرت آدمی وجود دارد. عالیترین مرتبه هم، عبادتی است که در آن نه طمع بهشتی است و نه ترس از جهنّم؛ ولی در عین حال، عبادتهایی که به طمع بهشت یا به سبب ترس از جهنّم است، عبادت است. امیر مؤمنان علیعلیهالسلام میفرماید که اگر خدا، بهشت و جهنّمی هم خلق نکرده بود، باز او خدا را پرستید.
الاهی ما عَبَدْتُکَ خوفاً مِن نارِکَ و لا طَمَعاً فی جَنَّتِکَ بَلْ وَجَدْتُکَ اَهْلاً لِلْعبادَه فَعَبَدْتُکَ (همان: ص 135).
خدایا! من تو را از سر ترس از جهنّم و از سر طمع به بهشت عبادت نمیکنم؛ بلکه چون تورا اهل عبادت یافتم،عبادت میکنم؛
بنابراین برترین مرتبة عبادت، عبادتی است که نه به سبب ترس از جهنّم و نه به سبب طمع به بهشت صورت میگیرد. در آن صورت ترس از عقاب و طمع به بهشت وجود ندارد که با اخلاق ناسازگار باشد.
فرا اخلاق
فرا اخلاق، به تحلیل فلسفی در باب تعابیر اخلاقی، مانند «خوب» و «بد» و «باید» و «نباید» میپردازد؛ از این رو، اخلاق، ناظر به اخلاق دستوری، و در پی آن است که واژهها و مفاهیمی را که در آن بکار رفته بفهمد. آیا «خوبی» واقعیت خارجی دارد با مفهوم انتزاعی است؟ آیا خوبی چیزی مانند رنگ است کهمیتوانیم ببینیم یا چیزی مانند درد است که آن را میتوانیم احساس کنیم. در سالهای اخیر، به دلیل دلمشغولی فزایندة فلسفه به تحلیل زبان، این شاخه از فلسفة اخلاق، ظهور و بروز بیشتری یافته است. (پالمر، همان: ص 11)
در حوزة فرا اخلاق، نظریات متفاوتی مطرح شده است که ابتدا به صورت خلاصه به این نظریات اشاره کرده؛ سپس دیدگاه شهید مطهری را مطرح میکنیم. این نظریات را میتوان تحت سه عنوان کلّی گنجاند:
1. طبیعتگرایی اخلاقی(Ethical Naturalism)؛
2. غیرطبیعتگرایی اخلاقی یا شهودگرایی ( Ethical non ـ naturalism or intutionalism)؛
3. غیر شناختگرایی اخلاقی(Ethical non ـ cognitivism).
1. طبیعتگرایی اخلاقی: این نظریه بر آن است که تمام گزارههای اخلاقی میتوانند به گزارههای غیراخلاقی به ویژه به گزارههای واقعی، تحقیقپذیر یا اثباتپذیر تعبیر بشوند. این دو گزاره را در نظر بگیرید:
أ. هیتلر در سال 1945 مرتکب خودکشی شد؛
ب. هیتلر انسان بدی بود.
نخستین گزاره، یک گزارة واقعی است و صدق و کذب آن با شاهد و دلیل اثبات میشود. طبیعتگرایان اخلاقی برآنند که گزارة دوم نیز مانند گزاره اوّل اثباتپذیر یا ابطالپذیر است. ما میتوانیم با اثبات این که او در رفتار شخصیاش ظالم، فریبکار و ترسو بوده یا با اثبات این که اعمال او نتایج بدی داشته، مشخّص کنیم که هیتلر انسان بدی بوده است.
شکل دیگر طبیعتگرایی، این است که تمام گزارههای اخلاقی به احساس (یا اظهار) رضایت یا عدم رضایتشخصی یا جمعی برگردانده میشود. اگر گفته میشود: فلانی فرد خوبی است، در مورد ماهیت او چیزی نمیگوییم؛ بلکه صرفاً احساس رضایت خود را از او بیان میداریم یا این که منظور آن است که اکثر مردم از او احساسرضایت میکنند؛ بنابراین، بازگزارههای اخلاقی اثباتپذیر یا ابطالپذیرند؛ یعنی از طریق واکنش روانشناختی خود یا مردم، به کمک مشاهده یا بیان آماری، رضایت یا عدم رضایت را آشکار میسازیم.
روشنترین اشکال طبیعتگرایی اخلاقی این است که این نظریه، از حلّ و فصل منازعات اخلاقی ناتوان است. اگر شخصی اظهار بدارد بردهداری باطل و نادرست است و شخص دیگر بگوید: بردهداری درست است، هر دو نگرش صحیح است و معیاری برای حلّ و فصل آنها وجود ندارد.
مشهورترین اشکال به طبیعتگرایی را جُرج مور (1873ـ 1958م) مطرح کرده است. مور، در کتاب اصول اخلاقیاش استدلال میکند که همه اشکال طبیعتگرایی اخلاقی، مرتکب مغالطهای به نام مغالطة طبیعتگرایانه (Naturalistic Fallacy) شدهاند. استدلال او بر فن و شیوهای مبتنی است که او برای آزمودن تعاریف پیشنهادی درست از نادرست ابداع کرده است که این شیوه را شیوه سؤال باز (Open question Technigue) مینامد؛ برای مثال، تعریف برادر چنین است: برادر کسی است که مذکر و هم مادر ویا هم پدر است. اگر سؤال کنیم که من میدانم فلان کس برادر است؛ امّا آیا هم مادر و هم پدر هم هست، این سؤال، بیثمر و بیمعنا است. مور این سؤال را سؤال بسته (closed question) مینامد؛ امّا اگر این سؤال را مطرح کنیم: من میدانم فلانی برادر است؛ امّا آیا او معلّم نیز هست؟ این سؤال بیمعنا نیست. تعریف برادر بودن، چیزی دربارة معلّم بودن به ما نمیگوید: مور این سؤال را سؤال باز (open question) مینامد. مور از این بحث نتیجه میگیرد که تعریف، هنگامی درست است که سؤال بسته باشد و اگر سؤال باز باشد، تعریف نادرست است. مور معتقد است که همة تعاریف طبیعتگرایانة واژههای اخلاقی، به سؤالات باز منتهی میشود؛ بنابراین، هیچ واژة اخلاقی را نمیتوان برحسب صفت طبیعتگرایانه تعریف کرد؛ برای مثال، اگر بدی هیتلر را به سبب ظالم بودن بدانیم، باز این سؤال مطرح میشود که من موافقمکه هیتلر ظالم است؛ ولی آیا ظلم، بد و شر است؟ با این که من از آن رضایت دارم، آیا رضایت داشتن خوب است؟بنابراین نمیتوان بدی را با ظلم و عدم رضایت اثبات کرد.
2. غیرطبیعتگرایی اخلاقی (یا شهودگرایی): مور که مغالطة طبیعتگرایانه را در همة اشکال طبیعتگراییاخلاقی جاری میداند، نظریة خود را به نام شهودگرایی اخلاق مطرح میکند. ما از طریق شهود اخلاقی پی میبریم که گزارة اخلاقی صادق است یا کاذب؛ زیرا به گونهای بیواسطه میتوانیم صفت خوبی را مشاهده کنیم؛ امّا این صفتچیست؟ مور میگوید که این صفت، منحصر به فرد و غیرقابل تعریف است. خوبی، چیزی است که اگرچه قابل تحلیل نیست میتوانیم تصدیق کنیم که فردی آن را واجد است یا نه. اگر سؤال شود که خوب و خیر چیست، پاسخ این است که خوب، خوب است. این نهایت چیزی است که در این باره میتوان گفت. یا اگر سؤال شود که خوب چگونه تعریف میشود، پاسخ آن است که خوب، تعریفناپذیر است؛ زیرا بسیط و غیرمرکّب است. امور دیگر با خوب تعریف میشوند؛ ولی خود خوب تعریفناپذیر است (مور، 1903: ص 6 و 9).
این نظریه، اشکلات فراوانی دارد. یکی از اشکلات آن، شبیه اشکال به طبیعتگرایی اخلاقی است. اگر من شهودمیکنم فلان چیز خوب است و شما شهود میکنید که همان چیز بد است، در این موارد که شهودها متعارضند، معیاری بر صحّت و سقم شهودها وجود ندارد؛ زیرا بر اساس نظریه مور، یگانه روش اثباتپذیری معمول برای شهودگرایی، بداهت خود شهود است.
3. غیر شناختگرایی اخلاقی: طبیعتگرایی اخلاقی و شهودگرایی اخلاقی، هر دو نظریات شناختی فرا اخلاقهستند. آنها هر دو مدّعی آنند که قضایای اخلاقی، نوعی شناخت را اظهار میدارند؛ ولی نظریة غیرشناختگراییاخلاقی، بر آن است که گزارههای اخلاقی، غیرشناختی هستند و هیچگونه شناختی را بیان نمیکنند؛ پس وظیفة گزارههای اخلاقی مطابق این نظریه چیست؟ فیلسوف انگلیسی آیر، در کتاب زبان، صدق و منطق معتقد است که وظیفة آنها به طور کامل احساسی است و صرفاً احساسات و عواطف کسانی را اظهار میدارند که آنها را به کار میبرند. تا این حد، آنها شبیه جیغ و فریادها، نالهها یا هوم هومِ لذّت هستند یا برای برانگیختن احساسات در دیگران یا تحریک عملی است؛ برای مثال، اختلاف میان کسی که میگوید: «درد دارم»، با کس دیگری که میگوید: «آخ»، دراین است که فرد نخست وصف میکند که درد دارد و اگر در واقع درد داشته است، گزاره، صادق وگرنه کاذب است؛ امّا فرد دوم، اصلاً چیزی را اظهار یا وصف نمیکند. واژه «آخ» صرفاً دردش را اعلام میدارد. همچنین مادری که به فرزندش توصیه میکند «راست بگو»، میلش را برای پرورش و توسعة این احساس در فرزندش اظهار میدارد. به نظر آیر، دقیقاً همانطور که کسی نمیگوید، «فریاد درد» یا «فرمان»، صادق یا کاذب است، به همان طریق، درست نیست که بگوییم: احکام اخلاقی که احساساتی را ابراز میدارند یا فرامانهایی را صادر میکنند، صادق یا کاذب هستند. اگر فردی میگوید: «دزدی خوب است» و شخص دیگری میگوید: «دزدی بد است، این امر شبیه «هورا» برای دزدی و «اُف» (اظهار تنفّر) برای دزدی است. آنها بیانگر احساس رضایت و عدم رضایت است؛ امّا آنها، نه احساسات را وصف میکنند و نه حتّی این که بیان میکنند که آنان این احساسات را دارند(آیر، 1946: ص 102؛ پالمر، 1995: ص 158).
انتقاد به این نظریه، این است که هیچ ملاکی برای صدق و کذب ادّعاهای متعارض وجود ندارد.
نظریه شهید مطهری در باب فرا اخلاق
شهید مطهری در باب خوبی و بدی میگوید:
خوبی و بدی همچون هستی و نیستی است؛ بلکه اساساً خوبی، عین هستی و بدی، عین نیستی است. هر جا که سخن از بدی میرود، حتماً پای یک نیستی و فقدان در کار است (مطهری، 1359: ص 144). بدی یا خودش از نوع نیستی است و یا هستی است که مستلزم نوعی نیستی است؛ یعنی موجودی است که خودش از آن جهت که خودش است، خوب است و از آن جهت بد است که مستلزم یک نیستی است و تنها از آن جهت که مستلزم نیستی است، بد است، نه از جهت دیگر. ما نادانی، فقر و مرگ را بد میدانیم. این ها ذاتاً نیستی و عدمند. گزندگان، درندگان، میکربها و آفتها را بد میدانیم. این ها ذاتاً نیستی نیستند؛ بلکه هستیهایی هستند که مستلزم نیستی وعدمند. نادانی، فقدان و نبود علم است. علم، یک واقعیت و کمال حقیقی است؛ ولی جهل و نادانی واقعیت نیست. وقتی میگوییم نادان، فاقد علم است، چنین معنا نمیدهد که وی صفت خاصّی به نام فقدان علم دارد و دانشمندان آنصفت را ندارند. فقر نیز بیچیزی و ناداری است، نه دارایی و موجودی. آن که فقیر است، چیزی را به نام ثروت فاقد است، نه آن که او هم چیزی دارد و آن فقر است.مرگ هم از دست دادن است، نه به دست آوردن؛ امّا گزندگان، درندگان و... از آن جهت بد هستند که موجب مرگ یا از دست دادن عضوی یا نیرویی میشوند یا مانع رشد و رسیدن استعدادها به کمال میگردند. اگر گزندگان، موجب مرگ و بیماری نمیشدند، بد نبودند. در حقیقت آن چه ذاتاً بد است، همان فقدان حیات است و اگر درنده وجود داشته باشد و درندگی نکند، یعنی موجب فقدان حیات کسی نشود، بد نیست و اگر وجود داشته باشد و فقدان حیات تحقق یابد بد است (همان: ص 146).
در مورد کارهای اخلاقی و صفات زشت نیز جریان از همین قرار است. ظلم بد است؛ زیرا حقّ مظلوم را پایمال میکند. حقّ چیزی است که یک موجود استحقاق آن را دارد و باید آن را دریافت کند؛ مثلاً علم برای انسان یک کمالاست که استعداد انسانی، آن را میطلبد و به سوی آن رهسپار است و به همین دلیل، استحقاق آن را دارد. اگر حقّ آموزش را از کسی سلب کنند و به او اجازه تعلیم ندهند، ظلم و بد است؛ زیرا مانع کمال و موجب فقدان شده است (همان)؛
بنابراین، هرچه در جهان وجود دارد، از جهت وجود داشتن، خوبی و خیر است و بدیها هم از نوع نیستی است.
این نظریه در باب خوبی و بدی از اشکالات نظریات گذشته مصون است.
اوّلاً خوبی که همان وجود است واقعیتی است و هیچ کسی در آن شبههای ندارد.
ثانیاً در تعارضهای حکم اخلاقی، معیار روشنی برای صدق و کذب وجود دارد.
ثالثاً خوبی که همان وجود است، مفهومی بدیهی و آشکار است که به تعریف نیازی ندارد و اصولاً هر چیزیرا به وجود تعریف میکنند و مفهومی روشنتر از وجود نیست تا در تعریف آن اخذ شود.
منابع و مآخذ
أ. فارسی
1. دژاکام، علی، تفکّّر فلسفی غرب، از منظر استاد شهید مطهری، مؤسّسة فرهنگی اندیشه، تهران، 1373ش.
2. دورکیم، امیل ، فلسفه و جامعهشناسی، ترجمة فرحناز خمسهای، تهران، 1360ش.
3. ــــــ ، تقسیم کار اجتماعی، ترجمة حسن حبیبی، تهران، 1359ش.
4. راسل، برتراند، تاریخ فلسفة غرب، ترجمة نجف دریابندری، کتاب پرواز، تهران، 1373ش.
5. کاپلسون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمة سیدجلالالدین مجتبوی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1368ش.
6. محمدرضایی، محمد، تبیین و نقد فلسفة اخلاق کانت، بوستان کتاب، قم، 1379ش.
7. مصباح، مجتبی، فلسفة اخلاق، سوم، انتشارات مؤسّسة آموزشی و پژوهشی امام خمینی، قم، 1378ش.
8. مطهری، مرتضی، عدل الهی، دوم، انتشارات صدرا، قم، 1359ش.
9. ــــــ ، آشنایی با علوم اسلامی، بیست و چهارم، انتشارات صدرا، قم، 1379ش.
10. ــــــ ، فلسفة اخلاق، پانزدهم، انتشارات صدرا، قم، 1375ش.
ب. لاتین
1. Palmer, Michael, Moral Problems, the Lutterworth Pres, Cambridge, 1995.
2. Moore, G. Principia Ethica, Cambridge University Press, Cambridge, 1903.
3. Ayer. A.J. Language, Truth and Logic, Victor Gollancz Ltd, London, 1946.
4. Acton, H.B. "Kant's Moral Philosophy", in New Studies in Ethics, Vol, I, ed:
Hudson, W.D. Macmillan Press, London, 1974.
5. Kant, Immanuel, Critique of Practical Reason, Tr, Beck, L.W. the Library of Liberal Arts, New York, 1956.
6. Kant, Immanuel "Groundwork of Metaphysic of Morals", Tr, Paton, H. PP. 53 – 123, in: the Maral Law, Hutchinson University Library, 1970.