حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۵

چکیده

متن

            ‌اشاره‌

مشروطیت، از حوادث‌ بزرگ‌ دوران‌ معاصر است‌ که‌ به‌ لحاظِ‌ تأ‌ثیر عمیق‌ و ماندگارش‌ بر سیاست‌ و فرهنگ‌ این‌ سرزمین، نقطة‌ عطفی‌ در تاریخ‌ به‌ شمار می‌رود و امروزه‌ بسیاری‌ از صاحب‌ نظران، بررسی‌ مشروطیت‌ و کاوش‌ در بارة‌ ریشه‌ ها و پی‌آمدهای‌ آن‌ را، برای‌ آشنایی‌ نسل‌ حاضر با پیشینة‌ فرهنگ‌ و سیاست‌ کشور خویش‌ و عبرت‌ گیری‌ از آن‌ در جهت‌ بهبود وضعیت‌ کنونی‌ خود، امری‌ حیاتی‌ می‌شمرند. بررسی‌ مشروطیت، بدون‌ پرداختن‌ به‌ مواضع‌ فکری‌ و سیاسیِ‌ آیت‌ ا حاج‌ شیخ‌ فضل‌ ا نوری‌ ممکن‌ نیست. زیرا وی‌ در مراحل‌ گوناگون‌ تاریخ‌ مشروطیت‌ دخیل‌ و مؤ‌ثر بوده‌ و چنان‌که‌ مشروطیت‌ را بسترِ‌ بروزِ‌ نخستین‌ نزاعِ‌ جد‌ی‌ و اصولی‌ بین‌ «دین» و «مدرنیزم» در تاریخ‌ کشورمان‌ به‌ شمار آوریم، شیخ‌ در آن‌ هنگامه، پرچم‌دارِ‌ دفاع‌ از دین‌ محسوب‌ می‌شده‌ و هزینة‌ سنگینی‌ را نیز بابت‌ این‌ امر پرداخت‌ کرده‌ است.

بررسیِ‌ زندگی‌ و افکار شیخ‌ فضل‌ ا نوری، از زاویة‌ دیگر نیز - که‌ این‌ نوشتار، به‌ منظور آن‌ گرد آمده‌ - خالی‌ از فایده‌ و عبرت‌ نیست‌ و آن‌ بازکاویِ‌ نقش‌ وی‌ به‌ مثابة‌ یک‌ «مصلحِ» پرتکاپو و تأ‌ثیرگذار در تاریخ‌ معاصر است؛ شخصیتی‌ که‌ - حتی‌ اگر افکار و رفتارش‌ را صائب‌ ندانیم‌ - باید بپذیریم‌ که‌ با مبارزات‌ خویش‌ بر سیر تاریخ‌ کشورمان‌ در عصر مشروطیت‌ و پس‌ از آن‌ تأ‌ثیر نهاده‌ و حتی‌ پس‌ از گذشت‌ هفتاد سال‌ از مرگش، بحث‌های‌ بسیاری‌ را در دوران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ برانگیخته‌ است. مقالة‌ حاضر، شخصیت، اندیشه‌ و عمل‌کرد شیخ‌ را از این‌ زاویه‌ بحث‌ و بررسی‌ کرده‌ است.

            ‌1. ابتدای‌ کلام‌

فقیه، حکیم، سیاست‌مدار و نظریه‌ پرداز بزرگ‌ عصر مشروطه‌ آیة‌ا حاج‌ شیخ‌ فضل‌ا نوری‌ (تولد: دوم‌ ذی‌الحجة‌ 1259 - شهادت: سیزدهم‌ رجب‌ 1327  ق) به‌ لحاظِ‌ اهتمام‌ به‌ تغییر و تعدیل‌ ساختار سیاسی‌ - اجتماعیِ‌ ایران‌ (از استبداد به‌ قانونمندی) و دغدغة‌ اصلاحِ‌ جامعه‌ بر پایة‌ اصول‌ و موازین‌ اسلامی، در شمارِ‌ مصلحانِ‌ دینیِ‌ فعال‌ و تأ‌ثیرگذارِ‌ کشورمان‌ قرار دارد. تحلیل‌گران‌ تاریخ‌ و علوم‌ اجتماعی‌ نوعاً‌ واژة‌ اصلاح‌ را به‌ معنای‌ تلاش‌ برای‌ تغییر وضع‌ موجود در جهت‌ ایجاد وضع‌ مطلوب‌ می‌گیرند که‌ در مفهوم‌ عام‌ و گستردة‌ خود شامل: دو صورت‌ عمدة‌ «انقلاب» (تغییرِ‌ دفعی‌ و بنیادین) و «رفرم» (تحول‌ تدریجی‌ و روبنایی) می‌گردد. چنان‌که‌ این‌ تعریف‌ کلی‌ را بپذیریم، بی‌گمان‌ باید شیخ‌ نوری‌ را از اصلاح‌ طلبان‌ قرن‌ اخیر کشورمان‌ به‌حساب‌ آوریم، زیرا وی‌ به‌ هدفِ‌ تغییر و بهبود وضعیتِ‌ جاریِ‌ کشور خویش، با سبک‌ و سلیقة‌ خاصش، در چند جنبش‌ بزرگ‌ عصر خود هم‌چون‌ قیام‌ تنباکو و عدالت‌خانه، شرکت‌ فعال‌ و مؤ‌ثر داشته‌ و زمینة‌ سرنگونیِ‌ چند وزیر مقتدر را فراهم‌ ساخته‌ است.

از سوی‌ دیگر مقولة‌ اصلاح‌ و اصلاح‌گری‌ در تاریخ‌ دو قرن‌ اخیر ایران، به‌ دو گونه‌ تفسیر و عمل‌ شده‌ است: 1. اصلاحِ‌ دین‌ 2. اصلاح‌ دینی.

گروهی‌ که‌ جمع‌ موسوم‌ به‌ «روشن‌فکران‌ مذهبی» غالباً‌ از آن‌ جرگه‌اند بینِ‌ اسلامِ‌ واقعی‌ و اصیل‌ با اسلامِ‌ فقاهتیِ‌ موجود، تضاد قائل‌ شده‌ و نجات‌ مسلمین‌ را در گروِ‌ اصلاح‌ (به‌ معنای‌ تغییر و دست‌کاری) در عقاید و باورهای‌ دینیِ‌ معمول‌ و متعارفِ‌ آن‌ها می‌شمرند و از لزومِ‌ پالایش‌ و ویرایشِ‌ این‌ عقاید به‌ مدلِ‌ اندیشه‌ها و مکاتب‌ رایجِ‌ روز دم‌ می‌زنند.(1) متقابلاً‌ گروهی‌ که‌ علمای‌ اسلام‌ غالباً‌ از آن‌ جرگه‌ و در رأ‌س‌ آن‌ قرار دارند، معتقدند که‌ اسلام‌ و تشیعِ‌ رسمیِ‌ موجود که‌ مهرِ‌ تأ‌یید فقیهان‌ خورده، برای‌ هدایت‌ و نجات‌ بشر توان‌ کافی‌ دارد و تنها باید احکام‌ و مقررات‌ گوناگون‌ آن‌ را به‌ عرصة‌ زندگی‌ آورد و به‌ طور هم‌آهنگ‌ و نظام‌مند بر کرسیِ‌ اجرا نشاند. آن‌چه‌ از دین‌ که‌ در پهنة‌ حیات‌ فردی‌ و اجتماعی‌ بشر بدان‌ عمل‌ می‌شود، تقویت‌ کرد و آن‌چه‌ که‌ مغفول‌ مانده، فقیهانه‌ شناخت‌ و دقیق‌ و درست‌ به‌ اجرا گذاشت.

گروه‌ نخست‌ (= روشنفکران‌ مذهبی) اسلام‌ را زندانیِ‌ «ذهنیتِ‌ موجودِ» مسلمانان‌ دانسته‌ و با منحط‌ شمردن‌ این‌ ذهنیت، مد‌عی‌ است‌ پیش‌ از رهایی‌ مسلمانان‌ از زندان‌ استبداد و استعمار، باید دین‌ را از حصارِ‌ باورهایِ‌ معمولِ‌ مسلمانان‌ آزاد ساخت‌ و سپس‌ به‌ سوی‌ آزادی‌ امت‌ اسلامی‌ از چنگال‌ دشمنان‌ و رفعِ‌ موانع‌ رشد و سعادت‌ آنان‌ گام‌ برداشت. گروه‌ دوم‌ (= علمای‌ دین) هرچند راه‌ را یک‌سره‌ بر نقد و ارزیابیِ‌ آن‌چه‌ که‌ به‌ نام‌ دین‌ در ذهن‌ و دلِ‌ مسلمانان‌ می‌گذرد، نبسته‌ و با تعاملِ‌ پایاپایِ‌ علمی‌ میان‌ تمدن‌ها و بهره‌گیری‌ از دست‌آوردهایِ‌ مثبتِ‌ دیگر ملل‌ نیز (به‌ شرطِ‌ هم‌خوانی‌ با طبیعتِ‌ شرقی‌ - اسلامی‌ - شیعیِ‌ مردم‌ این‌ دیار) مخالفتی‌ ندارد، اما با جدیت‌ معتقد است‌ که‌ مشکل‌ جوامع‌ اسلامی‌ و عاملِ‌ انحطاطِ‌ تدریجیِ‌ آنان‌ (گذشته‌ از توطئه‌ و تجاوز دشمنان‌ رنگارنگِ‌ اسلام) عمدتاً‌ چیزی‌ جز عدمِ‌ عمل‌ به‌ احکام‌ نورانی‌ اسلام‌ نیست؛ همان‌ احکامی‌ که‌ با تلاش‌ و تکاپویِ‌ کارشناسان‌ اسلام‌ (فقیهان‌ پارسا) از کتاب‌ و سنت‌ معصومین(ع) استخراج‌ شده‌ و سعادت‌ بشر در گرو عمل‌ دقیق‌ و همه‌ جانبه‌ به‌ آن‌ها است. به‌ دیدة‌ این‌ گروه‌ اصولاً‌ زمانی‌ می‌توان‌ حکم‌ به‌ اصلاح‌ و تغییر اسلامِ‌ فقاهتیِ‌ موجود کرد که‌ احکام‌ آن‌را با دقت‌ و به‌طور کامل‌ مجریان‌ شایسته‌ پیاده‌ کنند و کفایت‌ و کاراییِ‌ آن‌ در عرصة‌ عمل‌ آزمون‌ شود. آن‌گاه‌ اگر باز هم‌ کمبود و کاستیی‌ مشاهده‌ شد به‌ تغییر اصول‌ و فروع‌ اسلام‌ فقاهتی‌ برآمد و یا برای‌ رفع‌ کمبودهای‌ آن، از جای‌ دیگر وام‌ گرفت.

روشنفکر مذهبی‌ در پی‌ اصلاح‌ و ویرایش‌ دین‌ است‌ و در این‌ راه‌ نیز چشم‌ به‌ «پروتستانتیسمِ» لوتِر و کالوَن‌ (مصلحان‌ مسیحیِ‌ اروپا در قرن‌ شانزدهم‌ میلادی) دارد، ولی‌ عالمِ‌ متعارفِ‌ دینی‌ در تکاپوی‌ اصلاح‌ جامعه‌ با همان‌ دیانتی‌ است‌ که‌ حاصلِ‌ برداشتِ‌ علمی‌ و روشمندِ‌ فقیهان‌ از متون‌ و منابع‌ اصیل‌ اسلامی‌ (قرآن، سنت‌ معصومان‌ و...) است. مدل‌ مطلوب‌ برای‌ اصلاح‌ جامعه‌ و پیشرفت‌ و ترقی‌ آن‌ از نظر عالمان، همان‌ شریعت‌ اسلامی‌ است‌ که‌ فقیهان‌ پارسا در حوزة‌ فقه‌ و اخلاق‌ و... تدوین‌ کرده‌اند، ولی‌ روشنفکر مذهبی‌ در اصلاح‌ جامعه‌ و رفع‌ کاستی‌های‌ آن، کمابیش‌ نظر به‌ ایدئولوژی‌های‌ مسلطِ‌ روز (سیانتیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم، پلورالیسم‌ و...) دارد. کسانی‌ چون‌ فتحعلی‌ آخوند اُف، سِر سید احمدخان، محمد عبده، دکتر شریعتی‌ و دکتر سروش، هریک‌ به‌ سبک‌ و سلیقة‌ خاص‌ خویش، در گروه‌ اول‌ قرار دارند و کسانی‌ چون‌ شیخ‌ فضل‌ ا نوری، سید حسن‌ مدرس، مرتضی‌ مطهری‌ و امام‌ خمینی، در گروه‌ دوم‌ جای‌ می‌گیرند.(2) سخن‌ شیخ‌ فضل‌ ا، حرفِ‌ دلِ‌ همة‌ برجستگان‌ گروه‌ اخیر است:

«عَلَیکُم‌ بِطَلَبِ‌ القانُونِ‌ الأَساسیٍّ‌ الاًس‌لامی، ثُمَّ‌ عَلَیکُم‌ بِطَلَبِ‌ القانُونِ‌ الأ‌ساسیٍّ‌ الاًس‌لامی، فاًنَّهُ‌ مُصلِحٌ‌ لِدینِکُم‌ وَ‌ دُنیاکُم؛(3)

ای‌ برادر، نظام‌نامه، نظام‌نامه، نظام‌نامه، لکن‌ اسلامی، اسلامی، اسلامی. یعنی‌ همان‌ قانون‌ شریعت‌ که‌ هزار [ و] سی‌صدواندی‌ است‌ در میان‌ ما هست‌ و جمله[ ای] از آن‌ - که‌ به‌ آن، اصلاحِ‌ مفاسدِ‌ ما می‌شود - در مرتبة‌ اجرا نبود، حالا بیاید به‌ عنوان‌ قانون‌ و اجرا شود.»(4)

شرایط‌ یک‌ مصلح‌ اجتماعی‌ که‌ در جامعه‌ای‌ دینی‌ به‌ سر می‌برد چیست‌ و برای‌ تغییر و بهبود اوضاع‌ کشورش‌ نیاز به‌ چه‌ ابزاری‌ دارد؟ آیا شیخ‌ فضل‌ ا - به‌ لحاظ‌ منش‌ و روش‌ - از توان‌ و ابزار لازم‌ برای‌ انجام‌ اصلاحات‌ برخوردار بود و می‌توان‌ او را در گردونة‌ مبارزات‌ اجتماعی‌ یک‌ مصلح‌ موفق‌ ارزیابی‌ کرد؟

            ‌2. شرایط‌ و ویژگی‌های‌ یک‌ مصلحِ‌ (موفقِ) دینی‌

یک‌ مصلح‌ دینی‌ باید اولاً: اصول‌ و فروعِ‌ دینِ‌ مورد اعتقادِ‌ جامعه‌ را (که‌ در فرض‌ ما، همان‌ اسلام‌ و تشیع‌ است) به‌ طور «کارشناسانه‌ و روش‌مند» بشناسد و با زیر و بم‌ آن‌ کاملاً‌ آشنا باشد. ثانیاً: جامعة‌ خویش‌ را نیک‌ بشناسد و به‌ نقاط‌ قوت‌ و ضعف‌ آن‌ آگاه‌ باشد. یعنی‌ دردها، کمبودها، تباهی‌ها و نیز محاسن‌ و کمالات‌ موجود آن‌ در گذشته‌ و حال‌ را بشناسد تا به‌ شفای‌ دردها، رفع‌ نارسایی‌ها و تعمیق‌ و توسعة‌ نقاط‌ حسن‌ و قوت‌ آن، اقدام‌ کند.

ثالثاً: زمانة‌ خود را نیک‌ بشناسد و به‌ ترفندها و دسیسه‌های‌ صاحبان‌ زر و زور و قدرت‌مندانِ‌ داخل‌ و خارج، در برابر آرمان‌های‌ اصلاحی‌ خویش‌ آگاه‌ باشد. رابعاً: نسبت‌ به‌ سرنوشت‌ مردم‌ دل‌سوز و برای‌ رفع‌ مشکلات‌ آنان‌ کوشا باشد. نارسایی‌ها، مفاسد و مظالم‌ اجتماعی‌ شدیداً‌ وی‌ را رنج‌ دهد و به‌ اوضاع‌ و احوال‌ جاری‌ کشور معترض، اصلاح‌گر و تعالی‌جو باشد.

خامساً: مؤ‌من، وارسته‌ و پارسا باشد و مقصدش‌ از ورود به‌ میدان‌ مبارزات‌ اجتماعی، دست‌یابی‌ به‌ کسب‌ مال‌ یا شهرت‌ و مقام‌ نباشد. سادساً: شجاع‌ و نترس‌ و مقاوم‌ بوده، با تهدید و ارعابِ‌ صاحبان‌ قدرت‌ از میدان‌ به‌ در نرود و فشار و سختی‌های‌ مبارزه‌ او را به‌ سازش‌ و تسلیم‌ نکشاند، بلکه‌ در راه‌ پیش‌برد اهداف‌ اصلاحی‌ خویش‌ تا پای‌ جان‌ پایداری‌ ورزد.

سابعاً: از توان‌ و نیروی‌ لازم‌ برای‌ انجام‌ اصلاحات‌ اجتماعی‌ - که‌ همان‌ نفوذ و محبوبیتِ‌ وسیع‌ مردمی‌ و حسنِ‌ اعتماد توده‌ها است‌ - برخوردار باشد. ثامناً: برای‌ شفای‌ دردها و رفع‌ مشکلات، برنامة‌ کلی‌ داشته‌ و مدل‌ مطلوبی‌ - متناسب‌ با شرایط‌ و اوضاع‌ فرهنگی‌ - اجتماعی‌ - سیاسی‌ جامعه‌ - برای‌ ادارة‌ کشور در نظر گرفته‌ باشد.

شیخ‌ فضل‌ ا نوری، همة‌ این‌ ویژگی‌ها و شرایط‌ را دارا بود. او:

1. از دانش‌ وسیع‌ و ژرف‌ دینی‌ بهره‌مند بود و اسلام‌ را به‌ طور همه‌ جانبه‌ و عالمانه‌ می‌شناخت. 2. راجع‌ به‌ غرب‌ و مبانی‌ و غایات‌ آن، آگاهی‌ عمیق‌ داشت‌ و به‌ تضاد‌ ماهوی‌ و بنیادینِ‌ آن‌ با اسلام‌ و شریعت‌ محمدی‌ (ص) آشنا بود. 3. جامعة‌ خود را نیک‌ می‌شناخت. چه، از حدود 1300 قمری‌ (ربع‌ قرن‌ پیش‌ از مشروطه) به‌ پایتخت‌ کشور خویش‌ (تهران) آمده‌ و در جایی‌ که‌ نبضِ‌ اقتصاد و سیاست‌ ایران‌ در آن‌جا می‌زد، رحل‌ اقامت‌ افکنده‌ بود، طبقات‌ مختلف‌ اجتماع‌ با او مربوط‌ بودند و در کل‌ با چشمانی‌ باز، تحرکات‌ اشخاص‌ و گروه‌ها و تحو‌لات‌ اجتماعی، فرهنگی‌ و سیاسیِ‌ ایران‌ و جهان‌ را تعقیب‌ می‌کرد. با مردم، دردها و غم‌های‌ ایشان، دایم‌ در ارتباط‌ بود و مفاسد و مظالم‌ حکومت‌ را می‌شناخت.

4. ظرفیت‌ و استعداد خاص‌ و محدود ایرانِ‌ عصر خویش‌ برای‌ انجامِ‌ تحو‌لات‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ و اجرای‌ طرح‌ها و اهدافِ‌ اصلاحی‌ را دقیقاً‌ در نظر داشت‌ و (بر خلافِ‌ امثال‌ تقی‌ زاده) هوش‌مندانه‌ از درغلطیدن‌ به‌ دامِ‌ تقلیدهایِ‌ «شکلی» و گرته‌ برداری‌هایِ‌ نسنجیده‌ از نظام‌های‌ غربی‌ پرهیز می‌نمود.

5. شجاع‌ و پارسا بود و از های‌ و هوی‌ مخالفان‌ و اشتلمِ‌ زورمندان‌ نمی‌هراسید. برقِ‌ سکه‌های‌ زر و هیبت‌ سرنیزه‌های‌ زور، او را از تفکر و سلیقه‌ و سبک‌ جهادی‌ خود باز نداشت‌ و در صورت‌ احساس‌ تکلیف‌ به‌ حریف‌ - هرچند قوی‌ و تردست‌ و کینه‌ توز - یورش‌ می‌برد.

6. از منطق‌ قوی‌ و محبوبیت‌ شگرف‌ اجتماعی‌ بهره‌مند بود و می‌توانست‌ با خطابه‌ها و بیانیه‌های‌ شیوای‌ خود، انسان‌های‌ بسیاری‌ را - از جرگه‌ خواص‌ و عوام‌ - به‌ دنبال‌ خود بکشاند و بر دشمن‌ بشوراند. ابزار اجرای‌ اصلاحات‌ را - که‌ همان‌ موقعیت‌ مهم‌ دینی‌ و اجتماعی‌ باشد - در اختیار داشت. جامعه‌ او را عالم‌ بزرگ‌ دینی‌ می‌شناخت‌ و حکمش‌ را مطاع‌ و متَّبَع‌ می‌شمرد.

7. مدل‌ مطلوبش‌ برای‌ ادارة‌ کشور حاکمیت‌ ارزش‌ها، حدود و احکام‌ الهی‌ بود که‌ به‌ زعم‌ وی، فقه‌ چهارده‌ قرن‌ شیعی‌ (با روش‌ها و قواعد علمی‌ خود در استنباط‌ احکام) متکفل‌ آن‌ بود.

اکنون‌ موارد فوق‌ را توضیح‌ می‌دهیم:

            ‌دانش‌ کلان‌ و جامعیت‌ علمی‌

شیخ‌ فضل‌ ا، از حیث‌ آگاهی‌های‌ اسلامی‌ و دانش‌ فقهی‌ هیچ‌ کمبودی‌ نداشت‌ و دوست‌ و دشمن‌ همگی‌ به‌ مقام‌ عالی، بلکه‌ اعلای‌ علمی‌ وی‌ اعتراف‌ دارند. به‌ گفتة‌ دکتر رضوانی: «شیخ‌ فضل‌ا مقام‌ اجتهاد داشت‌ و این‌ مقام‌ بر همه‌ کس‌ مسلم‌ بود، به‌ طوری‌ که‌ حتی‌ سرسخت‌ترین‌ دشمنان‌ او نیز نتوانستند عظمت‌ علمی‌ او را انکار کنند. در بحبوحة‌ انقلاب‌ (مشروطه) آن‌چه‌ امکان‌ داشت‌ به‌ این‌ پیر مرد، به‌ دروغ‌ یا راست، افترا و تهمت‌ زدند، اما هیچکس‌ منکر مقام‌ علمی‌ او نشد.»(5)

نوری‌ در محضر فقیه‌ برجسته‌ای‌ چون‌ میرزای‌ شیرازی‌ (رهبر جنبش‌ تنباکو) پرورش‌ یافته‌ بود و همگان‌ او را از خواص‌ اصحاب‌ و شاگردان‌ درجه‌ اول‌ میرزا می‌شمردند.(6) استادِ‌ دیگرِ‌ شیخ، آیة‌ا حاج‌ میرزا حبیب‌ا رشتی‌ نیز در تقریظ‌ بر رسالة‌ فقهیِ‌ شیخ‌ فضل‌ا قاعدة‌ ضَمانُ‌ الیَد مقام‌ علمی‌ و تحقیقی‌ وی‌ را به‌ نحوی‌ شگفت‌ و کم‌ نظیر ستوده‌ است: «باید در هر جمع‌ و مجلسی، با بانگ‌ بلند از فضل‌ و کمال‌ شیخ‌ سخن‌ گویند و سوارگانِ‌ دیاران‌ به‌ سوی‌ وی‌ تشویق‌ و تحریض‌ گردند... مضامین‌ رسالة‌ وی‌ را سزاست‌ نه‌ با مُرَکَّب‌ قلم‌ بر صحیفة‌ اوراق‌ که‌ با ذر‌ات‌ طلا بر مردمِ‌ دیدگان‌ بنگارند! آفرینِ‌ خدای‌ بر مؤ‌لف‌ آن‌ باد!». در پایان‌ نیز، از شیخ‌ با عنوان‌ «عالم‌ ربانی، رهنمای‌ راستین‌ و حقانی، مجتهد ماهر...، و جامع‌ معقول‌ و منقول» یاد می‌کند که‌ «رواست‌ بندگان‌ مؤ‌من‌ خداوند، در امور دینی‌ وی‌ را مرجع‌ خود قرار دهند و رشتة‌ انقیادش‌ را در امور اخروی‌ و دنیوی‌ بر گردن‌ افکنند».(7)

گذشته‌ از استادان‌ یادشده، دیگر شخصیتهای‌ علمی‌ معاصر شیخ‌ یا متأ‌خر از وی‌ نیز، او را به‌ دانش‌ و پارسایی‌ و نفوذ وسیع‌ اجتماعی‌ ستوده‌ اند، هم‌چون‌ میرزا حسین‌ نوری، میرزا ابوالفضل‌ تهرانی، شیخ‌ محمد حرزالدین، ملا محمدعلی‌ اردوبادی، سید محمدمهدی‌ اصفهانی‌ (فرزند صاحب‌ روضات)، میرزا لطفعلی‌ صدرالأ‌فاضل، شهید سید حسن‌ مدرس، سید احمد شُبَیری‌ زنجانی، حاج‌ شیخ‌ عبدالسلام‌ تربتی، حاج‌ شیخ‌ محمدهاشم‌ خراسانی، ضیأالدین‌ در‌ی‌ اصفهانی، مدرس‌ تبریزی‌ (صاحب‌ ریحانة‌ الأ‌دب)، حاج‌ شیخ‌ آقا بزرگ‌ تهرانی، محدث‌ قمی‌ (صاحب‌ سفینة‌ البحار)، علامه‌ شعرانی، معلم‌ حبیب‌ آبادی، علامه‌ محمد قزوینی، عباس‌ اقبال‌ آشتیانی، علامه‌ امینی‌ (صاحب‌ الغدیر)، امام‌ خمینی‌ و شهید مرتضی‌ مطهری.(8) فی‌المثل‌ میرزا حسین‌ نوری‌ در تقریظ‌ بر «صحیفة‌ مهدویة» شیخ‌ شهید، از وی‌ با اوصاف‌ بلندی‌ چون: «کوه‌ بلند علم‌ و ستون‌ استوار فضل، مقتدای‌ فقیهان‌ برجسته‌ و معتَمَدِ‌ عالمانِ‌ چیره‌ دست‌ ، جامع‌ علوم‌ معقول‌ و منقول، حاوی‌ حقایقِ‌ فروع‌ و دقایقِ‌ اصول، بوستانِ‌ علم‌ و اقیانوسِ‌ فضل، عالمِ‌ عاملِ‌ کامل، خواهرزادة‌ اعز‌ و ارشد ما، شیخ‌ فضل‌ا» یاد می‌کند.

به‌ همین‌ نمط‌ می‌توان‌ به‌ شمار زیادی‌ از مورخان‌ مشروطه‌ اشاره‌ کرد که‌ (با وجود آن‌که‌ غالباً‌ از مخالفان‌ فکری‌ و سیاسی‌ شیخ‌ اند) به‌ دانشِ‌ دینیِ‌ کلانِ‌ شیخ‌ اعتراف‌ کرده‌ و بعضاً‌ رتبة‌ علمی‌ وی‌ را از سیدین‌ طباطبایی‌ و بهبهانی‌ برتر شمرده‌ اند. هم‌چون: دکتر محمداسماعیل‌ رضوانی، پرفسور حامد الگار، ناظم‌الاسلام‌ کرمانی، مستوفی‌ تفرشی، مهدی‌ ملکزاده، عین‌السلطنه، ادوارد براون، هانری‌ رنه‌ دالمانی، پیتر آوری، مخبرالسلطنة‌ هدایت، و...(9) نکتة‌ جالب‌ آن‌ است‌ که‌ معلومات‌ شیخ، منحصر به‌ فقه‌ و اصول‌ نبود و به‌ اصطلاح‌ جامعیت‌ علمی‌ داشته‌ و در تاریخ‌ و جغرافیا و نجوم‌ و ادبیات، دارای‌ تبحر بود. سید محمدعلی‌ شوشتری‌ و ضیأالدین‌ دُر‌ی‌ اصفهانی‌ دو تن‌ از معاصران‌ شیخ‌اند که‌ به‌ این‌ امر تصریح‌ دارند.(10)

            ‌زمان‌ آگاهی‌ و غرب‌شناسی‌

ناظم‌الاسلام‌ کرمانی‌ می‌نویسد: به‌ شیخ‌ نوری‌ گفتم‌ که‌ ملای‌ سی‌صد سال‌ قبل‌ به‌ کار امروز مردم‌ نمی‌خورد. شیخ‌ بلافاصله‌ بر کلامم‌ تکمله‌ زد: «خیلی‌ دور رفتی! بلکه‌ ملای‌ سی‌ سال‌ قبل‌ به‌ درد امروز نمی‌خورد. ملای‌ امروز باید عالم‌ به‌ مقتضیات‌ وقت‌ باشد، باید مناسبات‌ دوَل‌ [ = سیاست‌ جهانی] را نیز عالم‌ باشد».(11) آیة‌ا حاج‌ شیخ‌ حسین‌ لنکرانی، ضمن‌ اشاره‌ به‌ روابط‌ خاص‌ شیخ‌ با حاج‌ میرزا عبدالغفار خان‌ نجم‌ الدوله‌ (ریاضی‌دان‌ و منجم‌ نام‌دار و دانشمندِ‌ ذوفنونِ‌ عصر قاجار) می‌گفت: اوراق‌ و نشریاتی‌ که‌ در خارج‌ کشور نشر می‌یافت‌ و ارتباط‌ به‌ اسلام‌ و ایران‌ داشت، به‌ وسیلة‌ مرحوم‌ نجم‌ الدوله‌ تهیه‌ می‌شد و همراه‌ با ترجمة‌ آن‌ قسمت‌ از آن‌ها که‌ به‌ زبان‌های‌ غیر شرقی‌ نوشته‌ شده‌ بود، تحویل‌ مرحوم‌ شیخ‌ می‌گردید. ضمناً‌ شنیده‌ می‌شد که‌ حاج‌ نجم‌ الدوله‌ رابطِ‌ شیخ‌ با سید جمال‌الدین‌ اسدآبادی‌ همدانی‌ معروف‌ بوده‌اند. به‌ گفتة‌ وی: برای‌ عدم‌ کشف‌ این‌ وضع، ارتباط‌ شیخ‌ و نجم‌ الدوله‌ به‌ شکل‌ مجلس‌ درس‌ انجام‌ می‌یافته، او در خدمت‌ شیخ‌ از فقه‌ و اصول‌ و کلام‌ بهره‌ مند می‌شده‌ و شیخ‌ هم‌ علم‌ نجوم‌ و هیئت‌ را که‌ خود در آن‌ سابقه‌ داشته‌ به‌ وسیلة‌ مباحثه‌ با این‌ منجم‌ هَیَوی‌ معروف‌ تکمیل‌ می‌کرده‌ است. در تأ‌یید سخنان‌ لنکرانی، می‌توان‌ از نزدیکی‌ و مشابهتی‌ که‌ میان‌ سخنان‌ شیخ‌ (در لوایح‌ ایام‌ تحصن‌ حضرت‌ عبدالعظیم‌ - علیه‌السلام‌ - در صدر مشروطه، راجع‌ به‌ ماهیت‌ مکاتب‌ غربی‌ نظیر ناتورالیسم‌ و...) با مندرجات‌ رسالة‌ سید جمال‌الدین‌ در رد‌ نیچریه‌ وجود دارد.

هم‌چنین‌ به‌ گفتة‌ لنکرانی‌ باید افزود: شیخ، برای‌ تهیه‌ و ترجمة‌ مندرجات‌ جراید اروپا در بارة‌ ایران، در اواخر عمر خویش‌ از میرزا محمد خان‌ قزوینی‌ معروف‌ بهره‌ می‌گرفت‌ که‌ خود زمانی‌ نزد شیخ‌ درس‌ خوانده‌ بود و در صدر مشروطه‌ در اروپا به‌ سر می‌برد. در همین‌ زمینه، نامة‌ مهمی‌ از قزوینی‌ به‌ شیخ‌ وجود دارد که‌ در آن، قزوینی‌ ضمن‌ تأ‌کید بر امتیاز خاص‌ روحانیت‌ شیعه‌ بر مقامات‌ کلیسا (در رهبریِ‌ نهضت‌های‌ رهایی‌ بخش‌ و عدالت‌خواه)، شرحی‌ زبان‌دار از مصادرة‌ اموال‌ کلیسا و اخراج‌ اسقف‌ بزرگ‌ پاریس‌ در همان‌ ایام‌ توسط‌ دولت‌ فرانسه‌ و موافقت‌ مردم‌ آن‌ کشور با این‌ امر، به‌ شیخ‌ نوشته‌ و شاید به‌ طور ناخواسته، توجه‌ شیخ‌ را به‌ ماهیتِ‌ ضددینیِ‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ غرب، جلب‌ کرده‌ است.(12)

شعار اصلی‌ انقلاب‌ فرانسه، این‌ بود: نه‌ قانون، نه‌ شاه‌ و نه‌ خدا(Ne Roi, Ne Loi, Ne Dieu) ! و انقلابیون‌ شعار می‌دادند: تا وقتی‌ روده‌ های‌ آخرین‌ فرمانروای‌ مستبد، با آخرین‌ کشیش‌ به‌ دار کشیده‌ نشود، مردم‌ به‌ آزادی‌ نخواهند رسید!(13) و جناب‌ قزوینی‌ هنگام‌ نگارش‌ این‌ نامه، نمی‌دانست‌ که‌ نفوذ رگه‌ های‌ فرهنگِ‌ «اومانیستی‌ - فراماسونیِ» انقلاب‌ فرانسه‌ در میان‌ جناح‌ تندرو مشروطه، نهایتاً‌ کار را به‌ جایی‌ خواهد رساند که‌ مخاطبِ‌ عالی‌مقام‌ وی‌ در این‌ نامه‌ (شیخ‌ فضل‌ ا)، سرنوشتی‌ به‌مراتب‌ بدتر و فجیع‌تر از رئیس‌ اسقفان‌ پاریس‌ خواهد یافت!

اشاراتی‌ که‌ شیخ‌ فضل‌ ا در لوایح‌ عصر مشروطه، در بارة‌ «خِرَدِ‌ گسسته‌ از وحیِ» اروپاییانِ‌ عصر خود دارد و تحلیل‌ عمیقی‌ که‌ از ماهیت‌ مکتب‌هایی‌ چون: نَیهیلیسم، ناتورالیسم، سوسیالیسم‌ و آنارشیسم‌ به‌ دست‌ می‌دهد و آن‌ها را به‌ رغمِ‌ اختلاف‌ در لفظ، معناً‌ متحد شمرده‌ و سر و ته‌ یک‌ کرباس‌ می‌شناسد، دلیلی‌ است‌ روشن‌ بر عمق‌ درکِ‌ او از بنیانِ‌ واحدِ‌ ایدئولوژیهای‌ غرب‌ جدید، یعنی‌ اومانیسم. فی‌ المثل‌ می‌فرماید: غربی‌ها «مهمی‌ جز تکمیل‌ حس‌ ظاهر و قوای‌ نُکرویه‌ ندارند و عقولشان‌ مُغَطی‌ به‌ اَ‌غطیة‌ کثیرة‌ کثیفه‌ شده» است.»(14)

«و نیز در این‌ عصر ما فرقه‌ ها پیدا شده‌ اند که‌ بالمَره‌ منکِر ادیان‌ و حقوق‌ و حدودند. این‌ فِرَقِ‌ مستحدثه‌ را بر حسب‌ تفاوت‌ اغراض، اسم‌های‌ مختلف‌ است: آنارشیست، نیهیلیست، سوسیالیست، ناطورالیست، بابیست‌ و این‌ها یک‌ نحو چالاکی‌ و تردستی‌ در اِثاره‌ [ برانگیختنِ] فتنه‌ و فساد دارند و به‌ واسطة‌ ورزشی‌ که‌ در این‌ کارها کرده‌ اند، هرجا که‌ هستند، آن‌جا را آشفته‌ و پریشان‌ می‌کنند. سال‌هاست‌ که‌ دو دستة‌ اخیر از این‌ها، در ایران‌ پیدا شده‌ و مثل‌ شیطان، مشغول‌ وسوسه‌ و راه‌زنی‌ و فریبندگی‌ عوامِ‌ اَضَل‌ مِنَ‌ الأ‌نعام‌ هستند: یکی‌ فرقة‌ بابیه‌ است‌ و دیگر فرقة‌ طبیعیه. این‌  دو فرقه، لفظاً‌ مختلف‌ است‌ و لُباً‌ [ = در باطن] متفق‌اند و مقصد صمیمی‌ آنها نسبت‌ به‌ مملکت‌ ایران، دو امر عظیم‌ است: یکی‌ تغییر مذهب‌ و دیگری‌ تبدیل‌ سلطنت‌ [ از صورت‌ و ظاهر اسلامی‌ آن‌ به‌ صورت‌ و باطنِ‌ صد در صد ضد‌ اسلامی].(15)

اهل‌ نظر، تعریفی‌ را که‌ شیخ‌ در رسالة‌ تذکرة‌ الغافل، از مشروطة‌ (سکولار) به‌ دست‌ داده، دقیق‌ترین‌ تعریف‌ شمرده‌اند: «...برادر عزیزم، بدان: حقیقت‌ مشروطه‌ عبارت‌ از آن‌ است‌ که‌ منتخبین‌ از بلدان، به‌ انتخابِ‌ خودِ‌ رعایا، در مرکز مملکت‌ جمع‌ شوند و این‌ها هیئت‌ مُقَنٍّنة‌ مملکت‌ باشند و نظر به‌ مقتضیات‌ عصر بکنند و قانونی‌ مستقلاً‌ مطابق‌ با اکثر آرا بنویسند، موافق‌ مقتضای‌ عصر، به‌ عقول‌ ناقصة‌ خودشان، بدون‌ ملاحظة‌ موافقت‌ و مخالفت‌ آن‌ با شرع‌ اَطهَر، بلکه‌ هرچه‌ به‌ نظر اکثر آن‌ها نیکو و مستحسن‌ آمد او را قانون‌ مملکتی‌ قرار بدهند...».(16) اشاره‌هایِ‌ فوق، به‌خوبی‌ نشان‌ از آشنایی‌ کلان‌ و عمیق‌ شیخ‌ با تفکر و تمدن‌ سکولار غربی‌ است. شیخ‌ خاصه‌ در اواخر عمر، با قاطعیت‌ هرنوع‌ برخورد انفعالی‌ در برابر موج‌های‌ فکری‌ و سیاسی‌ جدید را محکوم‌ می‌کرد و شریعت‌ جاوید نبوی‌ را تحت‌ هیچ‌ عنوان‌ و بهانه‌ ای‌ نظیر عنوانِ‌ فریبایِ‌ «مقتضیات‌ عصر» تغییر پذیر نمی‌دانست. سخن‌ او این‌ بود: «من‌ حکم‌ خدا و رسول‌ را می‌نویسم، نه‌ مقتضیات‌ عصر را.»(17) چنان‌که‌ می‌نویسد:

«اگر کسی‌ را گمان‌ آن‌ باشد که‌ مقتضیات‌ عصر، تغییر دهندة‌ بعض‌ مواد‌ قانون‌ الهی‌ است‌ یا مُکَمَّلِ‌ آن‌ است، چنین‌ کس... از عقاید اسلامی‌ خارج‌ است. به‌ جهت‌ آن‌که: پیغمبر ما خاتم‌ انبیاست‌ و... خاتَم، آن‌ کسی‌ است‌ که‌ آن‌چه‌ مقتضیِ‌ صلاحِ‌ حالِ‌ عباد است‌ اِلی‌ یَومِ‌ الصُّور(18) به‌ سوی‌ او وحی‌ شده‌ باشد و دین‌ را کامل‌ کرده‌ باشد. پس‌ بالبدیهه‌ چنین‌ اعتقاد، کمال‌ منافات‌ را با اعتقاد به‌ خاتمیت‌ و کمال‌ دین‌ او دارد و انکار خاتمیت، به‌ حکم‌ قانون‌ الهی‌ کفر است.»(19)

برای‌ درک‌ اشاره‌ها و تعریض‌های‌ فوق، بایستی‌ دیدگاه‌ها و اظهارنظرهای‌ جناح‌ مقابلِ‌ شیخ‌ را در نظر گرفت، تا معلوم‌ شود که‌ وی‌ چه‌ دیدگاهی‌ را هدف‌ گرفته‌ بود. شفاف‌ترین‌ بیانِ‌ جناح‌ مقابل‌ شیخ، فتوای‌ مشهور تقی‌ زاده‌ در مجلة‌ کاوه‌ است‌ که‌ چند سال‌ پس‌ از شهادت‌ شیخ، در سرمقالة‌ اولین‌ شماره‌ از دورة‌ جدید کاوه‌ نوشت: «ایران‌ باید ظاهراً‌ و باطناً‌ و جسماً‌ و روحاً، فرنگی‌ مآب‌ شود و بس»!(20)

            ‌آشنایی‌ با جامعة‌ ایران‌

نوری‌ به‌ علت‌ تماس‌ روزانة‌ دایم‌ با طبقات‌ مختلف‌ مردم‌ در مجلس‌ درس‌ و روضه‌ و محکمة‌ شرع‌ و به‌ویژه‌ حضور مستمرٍّ‌ (حدوداً‌ 30 ساله) در پایتخت‌ و سابقة‌ طولانیِ‌ مبارزاتی‌ (شرکت‌ در جنبش‌ تنباکو و عدالت‌خانه‌ و...)، از پیشینة‌ فکری‌ و عملیِ‌ اشخاص‌ و گروه‌های‌ مؤ‌ثر در حوادث‌ کشور (پیش‌ و پس‌ از طلوع‌ مشروطه) اطلاع‌ وافر داشت. روی‌ این‌ جهات‌ به‌ طور طبیعی‌ از مراجع‌ مشروطه‌ خواه‌ نجف‌ (که‌ گذشته‌ از عدمِ‌ سابقة‌ طولانی‌ در مبارزات‌ سیاسی، ارتباطشان‌ با قضایای‌ تهران‌ نیز به‌ نحو غیر مستقیم‌ بود و در حقیقت، دستی‌ از دور بر آتش‌ مشروطه‌ داشتند)(21) در ریشه‌ یابی‌ و کالبد شکافیِ‌ قضایا، شناخت‌ ماهیت‌ و اغراض‌ صحنه‌ گردانان‌ و پیش‌ بینیِ‌ عواقب‌ امور، بسیار موفق‌تر بود و حقایق‌ را در خشتِ‌ خامِ‌ حوادث، زودتر و بهتر از آنان‌ می‌خواند. ناظم‌الاسلام‌ کرمانی‌ - از پیش‌گامان‌ مشروطه‌ - با اشاره‌ به‌ درگذشت‌ آیة‌ا میرزا حسین‌ تهرانی‌ (از مراجع‌ مشروطه‌ خواه‌ نجف) در شوال‌ 1326 ق‌ می‌نویسد:

اگر چه‌ این‌ بزرگوار مشروطه‌ خواه‌ بوده، ولی‌ هرگز راضی‌ به‌ این‌ وضع‌ هرج‌ و مرج‌ نبود و اگر مطلع‌ برمقاصد فرنگی‌ مآب‌ها و اشخاص‌ مفسد و شر طلب‌ می‌شد، اصلاً‌ مشروطیت‌ را اجازه‌ و اذن‌ نمی‌داد[ !].»(22)

کسروی‌ با اشاره‌ به‌ ناسازگاری‌ و تغایر میان‌ مشروطة‌ اروپایی‌ و کیش‌ شیعی‌ تأ‌کید می‌کند: «آن‌ راه‌ سازشی‌ که‌ آخوند خراسانی‌ و همراهان‌ او می‌اندیشیدند به‌ جایی‌ نتوانستی‌ رسید».(23) دکتر عبدالهادی‌ حائری‌ نیز نظر شیخ‌ را در تحلیل‌ ماهیت‌ مشروطه‌ و پی‌آمدهایش، به‌ آن‌چه‌ که‌ در واقع‌ امر رخ‌ داد نزدیک‌تر دانسته‌ و معتقد است: نائینی‌ و یارانش‌ از دقت‌ و دوراندیشی‌ لازم‌ در این‌ زمینه‌ برخوردار نبودند.(24) به‌ باور او توجیهاتِ‌ به‌ظاهر اسلامیِ‌ میرزا ملکم‌ خان‌ و هم‌فکران‌ او از اصول‌ و قوانین‌ غربی، امثال‌ طباطبایی‌ را - که‌ فاقد شناختی‌ کامل‌ از فرهنگ‌ و تمدن‌ اروپا بودند - در مشروطه‌ به‌ اشتباه‌ افکند.(25) لذا آن‌چه‌ که‌ سیر تاریخ‌ مشروطه‌ هم‌ عملاً‌ بر آن‌ صحه‌ گذارد، درستیِ‌ هشدارها و اعلام‌ خطرهای‌ شیخ‌ شهید بود، نه‌ توجیه‌ ها و حمل‌ به‌ صحتهای‌ (اولیة) دیگران. و این‌ جناح‌ مقابل‌ شیخ‌ در تهران‌ و نجف‌ بود که‌ پس‌ از مرگ‌ شیخ‌ بانگ‌ برداشت: سرکة‌ مشروطه، شراب‌ شده‌ است! در یک‌ کلام‌ باید گفت‌ که‌ مراجع‌ مشروطه‌ خواه‌ نجف‌ در تشخیص‌ موضوعات‌ و تطبیق‌ کلیات‌ بر مصادیق‌ به‌ پای‌ شیخ‌ نمی‌رسیدند و او در آشنایی‌ با ریشه‌های‌ تاریخی‌ و مبانی‌ تئوریک‌ مشروطة‌ وارداتی، شناخت‌ ماهیت‌ افراد و گروه‌های‌ مؤ‌ثر و ذی‌نفوذ و اطلاع‌ دقیق‌ از شگردهای‌ ظریف‌ و گوناگون‌ آن‌ها و پیش‌ بینی‌ آیندة‌ حوادث‌ و جریان‌ها، بسیار جلوتر از مراجع‌ مزبور حرکت‌ می‌کرد.

لذا دیدیم‌ زمانی‌ که‌ مجادلات‌ سیاسی‌ میان‌ گروه‌های‌ مختلف‌ مشروطه‌ خواه‌ در مشروطة‌ دوم، اهداف‌ و مقاصد سوء جناح‌ تقی‌ زاده‌ را کاملاً‌ برملا ساخت، آخوند خراسانی‌ و یاران‌ وی‌ نیز، (هم‌چون‌ شیخ‌ شهید) در مصاف‌ با منحرفین‌ شمشیر را از رو بستند و حتی‌ حکم‌ به‌ اخراج‌ تقی‌ زاده‌ از مجلس‌ شورا دادند.(26) در حالی‌که‌ مع‌ الأ‌سف‌ این‌ گونه‌ معارضات‌ با تیپ‌ تقی‌ زاده، در زمان‌ حیات‌ شیخ‌ شهید از خراسانی‌ و هم‌فکرانش‌ در ایران‌ و عراق‌ مشاهده‌ نمی‌شد.(27) پیشنهادِ‌ نظارت‌ فائقة‌ رسمیِ‌ فقیهان‌ بر مصوبات‌ مجلس‌ نیز - که‌ اصل‌ دوم‌ متمم‌ قانون‌ اساسی‌ مشروطه‌ بر پایة‌ آن‌ نوشته‌ شد - «ابتکار شیخ» بود نه‌ آنان.

عین‌ السلطنه، از رجال‌ مطلع‌ عصر قاجار، حدود سه‌ سال‌ و نیم‌ پس‌ از قتل‌ شیخ‌ فضل‌ ا، از نفرت‌ مردم‌ تهران‌ نسبت‌ به‌ مشروطه‌ خبر می‌دهد(28) و سخن‌ او را اظهاراتِ‌ دیگر شاهدان‌ عینی‌ نیز (نظیر معیرالممالک‌ در «وقایع‌ الزمان») تأ‌یید می‌کند. حتی‌ سید علی‌ محمددولت‌ آبادی، لیدر حزب‌ مشروطه‌ خواه‌ «اعتدال»، ضمن‌ تشریح‌ اختلافات‌ و کش‌مکش‌های‌ مشروطه‌خواهان‌ و نیز کشتار و غارت‌ مردم‌ توسط‌ آنان‌ در سالهای‌ 1330-1328(29)، تصریح‌ می‌کند: 90% مردم‌ تهران، در اثر مشاهدة‌ این‌ اعمال‌ و حوادث‌ سوء، خواهان‌ بازگشتِ‌ محمدعلی‌شاه‌ به‌ کشور بوده‌اند. تاریخ‌ نارضایی‌ و افسردگیِ‌ بسیاری‌ از سران‌ مشروطه‌ را دربارة‌ اوضاع‌ و احوالی‌ که‌ پس‌ از شهادت‌ شیخ‌ بر کشور حاکم‌ شد ضبط‌ کرده‌ است. در این‌ زمینه‌ می‌توان‌ از علمای‌ مشروطه‌ خواه‌ ایران‌ و عراق‌ (نظیر: آخوند خراسانی(30)، شیخ‌ عبدا مازندرانی(31)، میرزای‌ نائینی(32)، سید محمد طباطبایی(33)، حاج‌ آقا نورا اصفهانی(34)، سید عبدالحسین‌ لاری(35» و هم‌چنین‌ ادیب‌ الممالک‌ فراهانی(36) (شاعر مشهور و مدیر روزنامة‌ مجلس)، شیخ‌ یحیی‌ کاشانی(37) (مدیر روزنامه‌ های‌ حبل‌ المتین‌ و مجلس)، و حتی‌ سپهدار تنکابنی(38) و تقی‌ زاده(39) (دو رکن‌ بزرگ‌ تجدید مشروطه) و نیز ستار خان‌ و باقر خان(40) دو سردار بزرگ‌ مشروطه‌ یاد کرد که‌ هر یک‌ به‌ نحوی‌ نارضایتی‌ یا ندامتشان‌ از روند مشروطیت‌ را ابراز داشته‌ اند.

ندامتِ‌ مخالفان‌ شهید نوری‌ و نیز سیرِ‌ معکوس‌ و متنزلِ‌ تاریخ‌ مشروطه، بی‌گمان‌ گواهِ‌ دور بینی‌ و آینده‌ نگری‌ شیخ‌ شهید و صحتِ‌ هشدارهای‌ اوست‌ و در این‌ زمینه‌ باید حق‌ را به‌ مرحوم‌ «جلال‌ آل‌احمد» داد که‌ می‌گوید:

«...در نهضت‌ مشروطه، گویا حضرات‌ روحانیان‌ شرکت‌ کننده، گمان‌ می‌کردند که‌ سلطنت‌ را از غاصبانِ‌ حق‌ و مقامِ‌ «امام‌ زمان» پس‌ خواهند گرفت‌ یا دست‌ کم‌ حکومت‌ که‌ به‌ شورا بدل‌ شد ایشان‌ را نیز به‌ نمایندگیِ‌ «صاحب‌الأ‌مر» در آن‌ حقی‌ خواهد بود.

ولی‌ با خلع‌ ید از روحانیت‌ که‌ حاصل‌ اصلی‌ مشروطه‌ بود، گویا امروز حق‌ داریم‌ که‌ نظر شیخ‌ شهید نوری‌ را صائب‌ بدانیم‌ که‌ به‌ مخالفت‌ با مشروطه‌ برخاست‌ و مخاطرات‌ آن‌ را برای‌ روحانیت‌ گوشزد کرد. چرا که‌ او می‌دید مشروطیت‌ به‌ جای‌ خلع‌ ید از حکومت‌ جبار زمان‌ (سلطنت‌ قاجار)، از روحانیت‌ خلع‌ ید خواهد کرد...!»(41)

            ‌شناخت‌ و رعایتِ‌ ظرفیتِ‌ جامعه‌ برای‌ اصلاحات‌

فردِ‌ مصلح‌ بایستی‌ میزان‌ ظرفیت‌ و آمادگیِ‌ مردم‌ را برای‌ پذیرش‌ و انجام‌ طرح‌هایِ‌ اصلاحیِ‌ خُرد و کلانِ‌ خود، دقیقاً‌ مد‌ نظر قرار داده‌ و به‌ویژه‌ از تقلیدِ‌ «شکلی» و کپیه‌ برداریِ‌ نسنجیده‌ از الگوها و برنامه‌ریزی‌های‌ دیگر کشورها - که‌ در اوضاع‌ و شرایط‌ فرهنگی، سیاسی‌ و اقلیمیِ‌ مغایری‌ به‌ سر می‌برند - بپرهیزد. یکی‌ از مهم‌ترین‌ ایرادهای‌ شیخ‌ به‌ مشروطه‌ چیانِ‌ تندرو و سکولار این‌ بود که‌ آن‌ها می‌خواستند بدون‌ در نظر گرفتن‌ آمادگی‌ ملت‌ ایران‌ و رسوم‌ و عقاید و سننِ‌ ریشه‌ دار ملی‌ و دینی‌ این‌ سرزمین، قوانین‌ غربی‌ را بر کشور تحمیل‌ کنند و شیخ‌ بحق، این‌ امر را به‌ صلاح‌ ملک‌ و ملت‌ نمی‌شمرد. در همین‌ راستا وی‌ استقرار نظام‌ پارلمانیِ‌ مطلقة‌ غربی‌ و رواج‌ آزادی‌های‌ بی‌حد‌ و حصر اروپایی‌ را در اوضاع‌ و احوالِ‌ آن‌ روزِ‌ کشورمان‌ (که‌ هزاران‌ سال، با رژیمِ‌ «بستة» حکومت‌ فردی‌ اداره‌ شده‌ و تغییرِ‌ کامل‌ این‌ رژیم، به‌ طور دفعی‌ و یک‌شبه، نه‌ ممکن‌ بود و نه‌ مفید) به‌ دلایلِ‌ جامعه‌ شناختی‌ و ملاحظة‌ اوضاع‌ و شرایط‌ فرهنگی‌ - اجتماعی‌ و اقلیمیِ‌ خاص‌ این‌ مرز و بوم‌ در آن‌ روزگار به‌ نفع‌ ملت‌ ارزیابی‌ نمی‌کرد، بلکه‌ خصوصاً‌ پس‌ از مشاهدة‌ آشوب‌های‌ فزاینده‌ و ایران‌ سوزِ‌ جناح‌ تندرو در مشروطة‌ اول‌ آن‌ را به‌ زیان‌ مملکت‌ می‌انگاشت(42) (متقابلاً‌ نسخة‌ «عدالت‌خانه» - که‌ اساساً‌ قیام‌ مشروطه‌ برای‌ دست‌یابی‌ به‌ آن‌ آغاز شد  - از آن‌ رو مورد حمایت‌ جد‌ی‌ شیخ‌ قرار داشت‌ که‌ با وضعیت‌ و ظرفیتِ‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ مردم، کاملاً‌ انطباق‌ داشت). هرج‌ و مرج‌ و نیز کشتارهای‌ فجیعی‌ که‌ پس‌ از اعدام‌ شیخ، در سال‌های‌ نخستین‌ مشروطة‌ دوم‌ در ایران‌ (توسط‌ مشروطه‌ چیان‌ حاکم) به‌ویژه‌ در صفحات‌ آذربایجان‌ و کرمانشاه‌ از مردم‌ صورت‌ گرفت‌ و به‌ اشغال‌ بخش‌هایی‌ از کشورمان‌ توسط‌ قشون‌ روس‌ و انگلیس‌ انجامید، نشان‌ داد که‌ نظر شیخ‌ در پیش‌ بینی‌ آینده‌ صائب‌ بوده‌ است. جالب‌ است‌ که‌ تقی‌ زاده‌ نیز در دوران‌ پختگی‌ نسبی‌ خویش‌ یعنی‌ سال‌های‌ پس‌ از شهریور بیست، از «احداث‌ جراید بی‌شمار» در کشور و توهین‌ و فحاشی‌ آن‌ها به‌ اعضای‌ دولت‌ و تزلزل‌ و تغییر دایم‌ کابینه‌ ها(43) شدیداً‌ انتقاد کرده، و ثبات‌ و بهبودی‌ اوضاع‌ کشور را مشروط‌ به‌ تحقق‌ سه‌ چیز می‌داند: نخست، ثبات‌ و قدرت‌ و استحکام‌ کامل‌ حکومت‌ مرکزی. دوم، داشتن‌ قوای‌ تأ‌مینیة‌ منظم‌ و صحیح‌ و جامع‌ الشرایط. سوم، داشتن‌ میزانی‌ معتدل‌ از آزادی‌ و حکومت‌ ملی‌ و حفظ‌ آن.(44)

در بررسیِ‌ علتِ‌ مخالفت‌ شیخ‌ با مشروطة‌ مطلقه‌ (و دمکراسی‌ لیبرال‌ غربی) در اواخر عمر، نباید از نظر دور داشت‌ که‌ اوضاع‌ و شرایط‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ - نظامی‌ - صنعتی‌ و آموزشی‌ کشورمان‌ در عصر مشروطه، با اوضاع‌ و شرایط‌ فعلیِ‌ کشور، از برخی‌ جهت‌ها تفاوت‌های‌ بارز و عمده‌ ای‌ داشت‌ و این‌ تفاوت‌ها، خود به‌خود، برخوردها و عکس‌ العمل‌ های‌ دوگانه‌ ای‌ را در قبال‌ امورِ‌ ظاهراً‌ مشابه‌ و یک‌سان‌ طلب‌ می‌کرد: کشور ما در صدر مشروطه، فاقد یک‌ ارتش‌ گسترده‌ و مقتدر مرکزی‌ (آن‌ هم‌ کاملاً‌ ملی‌ و رها از دخالت‌ مستشاران‌ بیگانه) بود و از شبکة‌ ارتباطات‌ وسیع‌ خبری‌ و نیز وسایل‌ نقلیة‌ سریع‌ امروزی‌ بهرة‌ چندانی‌ نداشت. علاوه‌ از مشکلاتی‌ هم‌چون‌ کمبود چشم‌گیر عناصر با سواد، فقدان‌ نظام‌ آموزش‌ و پرورش‌ اجباری‌ و متمرکز، عدم‌ امنیت‌ کافیِ‌ طرق‌ و راه‌های‌ خارج‌ از شهر، رنج‌ می‌ برد و در عین‌ حال‌ شدیداً‌ گرفتار نفوذ فزاینده‌ و دخالت‌های‌ زنندة‌ دو همسایة‌ مقتدر و سلطه‌ جوی‌ جنوبی‌ و شمالی‌ بود و افزون‌ بر این‌ همه، هیچ‌ گونه‌ سابقه‌ و تجربة‌ کار پارلمانی‌ نیز نداشت‌ و فرهنگ‌ «آزادی» به‌ مفهوم‌ غربی‌ آن‌ مطلقاً‌ نهادینه‌ نشده‌ بود.(45) مخالفت‌ شیخ‌ نوری‌ و یارانش‌ با مجلس‌ شورای‌ وقت، گذشته‌ از اشکالات‌ اعتقادی‌ و فقهی‌ به‌ پارلمانتاریسم‌ «مطلقة» اروپایی‌ ریشه‌ در توجه‌ دقیق‌ آنان‌ به‌ اوضاع‌ و احوال‌ وقت‌ کشور و ناسازگاریِ‌ آن‌ با لوازم‌ و ملزوماتِ‌ استقرار مشروطة‌ اروپایی‌ داشت‌ و از پیش‌ بینیِ‌ تبعاتِ‌ سوء اجرای‌ دموکراسیِ‌ پارلمانی‌ (به‌ سبک‌ غربی) در آن‌ برهه‌ از تاریخ‌ نشأت‌ می‌ گرفت.(46) متقابلاً‌ شرایط‌ و مقتضیات‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ - تاریخیِ‌ آن‌ روز کشورمان، دست‌ کم‌ از دیدگاه‌ رهبران‌ دینیِ‌ وقت‌ (حتی‌ آنان‌ که‌ بر ضد محمدعلیشاه، در فترت‌ پس‌ از مشروطة‌ صغیر حکم‌ جهاد دادند) از حیث‌ «درجة‌ انحرافِ‌ دستگاه‌ حکومت، آمادگی‌ مردم، مصلحت‌ سیاسی‌ کشور و امثال‌ آن، ضرورتِ‌ ایجاد یک‌ قیام‌ انقلابی‌ (از سنخ‌ انقلاب‌ بهمن‌ 57 ) را که‌ از تحدید و تعدیل‌ سلطنت‌ به‌ وسیلة‌ برنامه‌ ریزی‌ و نظارت‌ مجلس‌ شورا فراتر رفته‌ و طرحِ‌ «تغییر کامل‌ رژیم» به‌ جمهوری‌ یا چیز دیگر را درافکند، ایجاب‌ نمی‌ کرد و از این‌ حیث‌ با شرایط‌ و مقتضیات‌ کشورمان‌ در اواخر دهة‌ پنجاه‌ شمسی‌ یک‌سان‌ نبود...(47)

دمکراسی‌ پارلمانی‌ در (مثلاً) انگلیس، چندین‌ قرن‌ سابقه‌ دارد و در این‌ مدت‌ نظام‌ شورایی‌ کاملاً‌ نهادینه‌ شده، اما ایرانِ‌ عصر قاجار با سابقة‌ هزاران‌ سال‌ حکومتِ‌ فردی‌ و فقدان‌ تجربة‌ لازم‌ برای‌ کار جمعی‌ چطور؟

طبیعی‌ است‌ برای‌ گذار از آن‌ نظام‌ کهن‌ و رسیدن‌ به‌ این‌ نظامِ‌ نوین‌ و بی‌سابقه، به‌ یک‌ حلقة‌ واسطه‌ نیاز بود، و این‌ حلقة‌ واسطه‌ - به‌ قول‌ تندر کیا - می‌توانست‌ همان‌ عدالت‌خانه‌ یا مشروطة‌ مشروعة‌ شیخ‌ باشد.(48)

            ‌منطق‌ قوی‌ و محبوبیت‌ عظیم‌ اجتماعی‌

فرد مصلح‌ هم‌چنین‌ باید از نفوذ و محبوبیتِ‌ شگرفِ‌ مردمی‌ برخوردار باشد تا بتواند در صورت‌ لزوم، انسان‌ها را - از زبده‌ و توده‌ - برای‌ پیش‌برد اهداف‌ اصلاحی‌ خویش‌ بسیج‌ کند. در جامعة‌ دینی‌ جلب‌ نظر مردم‌ به‌ انجام‌ اصلاحات‌ و پیروزی‌ بر موانع‌ گوناگونی‌ که‌ بر سر راه‌ آن‌ وجود دارد، جز از کسانی‌ که‌ نفوذ و قدرت‌ وسیع‌ اجتماعی‌ داشته‌ و جامعه‌ حکمشان‌ را مُطاع‌ و متَّبَع‌ می‌شمرَد ساخته‌ نیست. شیخ‌ به‌ یمنِ‌ برخورداری‌ از دانش‌ کلان‌ دینی، اخلاق‌ نیکو و نیز دل‌سوزی‌ و شفقت‌ بر خلق، مورد علاقة‌ شدید خاص‌ و عام‌ بود. یپرم، (به‌ دار زنندة‌ شیخ) در یادداشت‌های‌ خود وی‌ را «روحانی‌ عالی‌قدری» به‌ شمار می‌آورد که‌ «گفتة‌ او برای‌ تودة‌ خلق، وحیِ‌ مُنزَل‌ محسوب‌ می‌شد».(49) عبدا بهرامی‌ در تهران، شاهد آن‌چنان‌ پیشواز باشکوهی‌ از شیخ‌ بوده‌ است‌ که‌ می‌نویسد: «در همان‌ موقع‌ در من‌ فکری‌ پیدا شد که‌ اگر انسان‌ شاه‌ نشود، بهتر است‌ که‌ اقلاً‌ مجتهد یا پیشوای‌ امت‌ گردد.»!(50)

نفوذ عمیق‌ و گستردة‌ شیخ‌ در بین‌ مردم، در گزارش‌های‌ سفارت‌ انگلیس‌ نیز منعکس‌ شده‌ است. آرتور نیکلسون‌ سفیر انگلیس‌ در دربار تزار، در تلگراف‌ به‌ ادوارد گِری‌ وزیر خارجة‌ بریتانیا (مورخ‌ هیجدهم‌ مارس‌ 1909 یعنی‌ حدود پنج‌ ماه‌ قبل‌ از شهادت‌ شیخ)، با اشاره‌ به‌ تصمیم‌هایی‌ که‌ در لندن‌ و پترزبورگ‌ برضد شیخ‌ در جریان‌ بود، هشدار روس‌ها را چنین‌ منعکس‌ می‌سازد:

«در مورد شیخ‌ فضل‌ا باید به‌ این‌ نکته‌ توجه‌ داشت‌ که‌ این‌ مجتهد، نه‌ تنها در محافل‌ محافظه‌کار [ = مخالفین‌ مشروطه]، بلکه‌ در میان‌ عن-اصر میان-ه‌رو [ = مشروطه‌ خواهان‌ معتدل‌ و غیرافراطی] نیز نفوذ زیادی‌ دارد و جلب‌ هم‌کاری‌ او برای‌ موفقیت‌ اصلاحات‌ طرح‌ ریزی‌ شده‌ [ =  تجدید مشروطه‌ و مجلس] اجتناب‌ ناپذیر است.

هرنوع‌ اقدامی‌ که‌ دو دولت‌ [ روس‌ و انگلیس] علیه‌ شیخ‌ به‌ عمل‌ آورند، ممکن‌ است‌ نارضایتی‌ توده‌های‌ مردم‌ را مخصوصاً‌ در تهران‌ که‌ شیخ‌ دارای‌ پیروان‌ زیادی‌ در میان‌ طلاب‌ یا محصلین‌ مدارس‌ مذهبی‌ است‌ برانگیزد. بنابراین‌ دولت‌ امپراتوری‌ [ روس‌ تزاری] عقیده‌ دارد با توجه‌ به‌ این‌ حقیقت‌ که‌ شیخ‌ هیچ‌ گونه‌ مقام‌ رسمی‌ ندارد که‌ بتوان‌ او را از داشتن‌ آن‌ مقام‌ محروم‌ کرد، عاقلانه‌تر خواهد بود که‌ به‌ شخص‌ شیخ‌ فضل‌ا نوری‌ کاری‌ نداشته‌ باشند.»(51)

مردوخ، (امام‌ جمعة‌ کردستان) از شیخ‌ به‌ عنوان‌ ایران‌ مدار(52) یاد کرده‌ و در شرح‌ اجتماع‌ مردم‌ به‌ رهبری‌ شیخ‌ در باغ‌ شاه‌ برای‌ جلوگیری‌ از تجدید مشروطه‌ می‌نویسد: «عموم‌ آقایان‌ علما به‌ منزل‌ حاج‌ شیخ‌ (فضل‌ا) آمده‌ از آن‌جا بالأ‌تفاق‌ با کالسکه‌ و درشکه‌ به‌ جانب‌ باغ‌ شاه‌ حرکت‌ کردیم. متجاوز از پنجاه‌ کالسکه‌ و درشکه‌ پشت‌ سر حاج‌ شیخ‌ به‌ حرکت‌ درآمد».(53) علاقه‌ و احترام‌ وافر بزرگان‌ به‌ شیخ، تنها ویژة‌ رجال‌ دین‌ نبود. قدرت‌مداران‌ عرصة‌ سیاست‌ نیز به‌ شیخ‌ نگاهی‌ فرازپو و قله‌ سو داشتند. به‌ قول‌ حسنعلی‌ برهان: «تمام‌ رجال‌ و اولیای‌ امور و پادشاهان‌ و اقران‌ و امثالش‌ به‌ او به‌ نظر اِ‌عزاز و احترام‌ نگاه‌ می‌کردند».(54) میرزا نصرا خان‌ مشیرالدوله‌ وزیر خارجة‌ مظفرالدین‌شاه‌ در دهم‌ ربیع‌ الثانی‌ 1323 ق‌ به‌ آقا سید حسین‌ نائینی‌ (کذا) با اشاره‌ به‌ «جناب‌ مستطاب‌ ملاذ الاسلام‌ حجة‌ الاسلام‌ آقای‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌ا» می‌نویسد: «جناب‌ مُعَز‌ی‌الیه... امروز در تهران‌ سرسلسلة‌ علما هستند و مطاعیت‌ دارند».(55) عضدالملک، رئیس‌ ایل‌ قاجار و نایب‌ السلطنة‌ خوش‌نام‌ احمدشاه، مرید و مقلد شیخ‌ شهید بود(56) و از شنیدن‌ خبر قتل‌ وی‌ فوق‌ العاده‌ متأ‌ثر و ناراحت‌ شده، به‌ سر و صورت‌ خود می‌کوبید و شیون‌ و زاری‌ می‌کرد و از این‌که‌ مجتهدی‌ را اعدام‌ کردند اشک‌ می‌ریخت.»(57)

            ‌برنامة‌ کلان‌ و مدل‌ مطلوب‌ سیاست‌

اصول‌ سیاست‌ شیخ‌ در زندگی‌ و برنامة‌ کلان‌ او برای‌ بهبود مشکلات‌ موجود و نیل‌ جامعه‌ به‌ رفاه‌ مادی‌ و سعادت‌ معنوی‌ چنین‌ بود: استقلال، قانون‌مندی‌ و حاکمیت‌ اسلام. او «دین» و «سیاست» را از یک‌دیگر جدا نمی‌دانست‌ و برای‌ خود - خاصه، به‌ عنوان‌ یک‌ فقیهِ‌ صاحب‌ نفوذ - در عرصة‌ اجتماع‌ و سیاست، مسئولیت، آن‌ هم‌ مسئولیتی‌ گران‌ قائل‌ بود. شیخ‌ البته، مستقلاً‌ رساله‌ یا خطابه‌ ای‌ در بارة‌ «نظریة‌ سیاسی» خویش‌ و مبانی‌ و غایات‌ آن‌ تحریر نکرده‌ است، ولی‌ با کاوش‌ در سخنان‌ وی‌ می‌توان‌ به‌ اصول‌ آرا و نظریات‌ سیاسی‌ او (که‌ مبتنی‌ بر شناختی‌ «حکیمانه‌ / فقیهانه» از مبانی‌ دینی‌ است) دست‌ یافت‌ و سیمای‌ کلی، اما روشنی‌ از آن‌ تصویر کرد. با تأ‌مل‌ در سخنان‌ شیخ، معلوم‌ می‌شود که‌ از نظر او اولاً: این‌ «سیاست» است‌ که‌ بایستی‌ رنگ‌ «دین» به‌ خود بگیرد و جامه‌ای‌ متناسب‌ با قد‌ و قوارة‌ دین‌ بپوشد نه‌ بالعکس. درثانی: نظریة‌ سیاسیِ‌ شیخ، حاویِ‌ دو جنبة‌ «سلبی» و «ایجابی» (یا مثبت‌ و منفی) است‌ که‌ وجه‌ سلبیِ‌ آن، خود از دو رکن‌ اساسی‌ تشکیل‌ می‌شود: استقلال‌ به‌ معنی‌ رهایی‌ از یوغ‌ سلطة‌ فکری‌ - فرهنگی‌ - سیاسی‌ - اقتصادیِ‌ بیگانگان‌ (به‌ویژه‌ استعمار غرب) و عدالت‌ از طریق‌ «مهارِ‌ قانونمندانة» دولت‌ توسط‌ مجلسی‌ مرکب‌ از نمایندگان‌ طبیعی‌ اصناف‌ و طبقات‌ جامعه. حاکمیت‌ اسلام‌ نیز، به‌ معنای‌ اجرای‌ «موبه‌مو و بدون‌ تبعیض»ِ‌ احکام‌ اسلامی‌ در جمیع‌ شئون، وجهِ‌ «ایجابیِ» سیاستِ‌ مطلوب‌ وی‌ را می‌سازد.

            ‌الف) استقلال‌ (رهایی‌ از سلطة‌ سیاسی‌ و فرهنگی‌ غرب)

رهایی‌ از سلطة‌ بیگانه‌ - خاصه‌ استعمار غرب‌ - در همة‌ شئون، هدف‌ اساسی‌ شیخ‌ در دست‌یابی‌ به‌ ایرانِ‌ آباد و سربلند بود و زندگیش‌ را یک‌سره‌ وقف‌ مبارزه‌ در راه‌ آن‌ ساخته‌ بود. تقریظ‌ وی‌ بر کتاب‌ «تبشیر اندر تبشیر» (1314 ق) نشان‌ می‌دهد که‌ حرکت‌ در این‌ راه‌ را مصداق‌ «جهاد فی‌ ا» شمرده‌ و «تجارت‌ سودمند دنیا و آخرت» می‌دانست.(58)

1. طرد سلطة‌ سیاسی‌ استعمار: چرچیل‌ مدیر ادارة‌ شرقی‌ سفارت‌ انگلیس، در گزارش‌ به‌ لندن، از شیخ‌ به‌ عنوان‌ «یکی‌ از مجتهدین‌ طراز اول‌ تهران» یاد می‌کند که‌ «از تماس‌ با اروپائیان‌ احتراز می‌جوید و از گفت‌وگو با آنان‌ سر باز می‌زند».(59) امتناع‌ شیخ‌ در پایان‌ عمر خویش‌ (به‌ قیمت‌ شهادت) از پناهندگی‌ به‌ بیرق‌ روس، انگلیس، هلند و حتی‌ عثمانی‌ مهم‌ترین‌ گواه‌ بر روحیة‌ مستقل‌ وی‌ و اهتمامش‌ به‌ جلوگیری‌ از دخالت‌ بیگانگان‌ در مقدرات‌ کشور اسلامی‌ است. چنان‌که‌ حضور فعال‌ او در جنبش‌ تنباکو و نیز هواداریش‌ از تأ‌سیس‌ بانک‌ ملی‌ در صدر مشروطه، تنها معطوف‌ به‌ اهداف‌ «اقتصادی» نبود و بیش‌ و پیش‌ از آن‌ غایات‌ «سیاسی» داشت‌ و نجات‌ ایران‌ از سلطة‌ سیاسی‌ غرب‌ را دنبال‌ می‌کرد. به‌ همین‌ نمط، ورودش‌ به‌ جنبش‌ عدالت‌خواهی‌ صدر مشروطه‌ نیز - چنان‌که‌ خود در لایحة‌ هیجدهم‌ جمادی‌ الثانی‌ 1325 ق‌ منتشره‌ در حضرت‌ عبدالعظیم(ع) تصریح‌ دارد - به‌ هدف‌ جلوگیری‌ از تحلیل‌ رفتن‌ تدریجی‌ کشور در هاضمة‌ قدرت‌های‌ جهانخوار بوده‌ است.(60) فراموش‌ نکنیم‌ یکی‌ از مهم‌ترین‌ علل‌ مخالفت‌ وی‌ با مشروطة‌ وارداتی‌ و هواداران‌ افراطی‌ آن، بستگی‌ آن‌ها به‌ بیگانگان‌ بود: «ای‌ عزیز، اگر مقصود تقویت‌ اسلام‌ بود انگلیس‌ حامی‌ آن‌ نمی‌شد و اگر مقصودشان‌ عمل‌ به‌ قرآن‌ بود عوام‌ را گول‌ نداده‌ پناه‌ به‌ کفر [ =  سفارت‌ انگلیس] نمی‌بردند و آن‌ها را یار و معین‌ و محل‌ اسرار خود قرار نمی‌دادند... اگر بنای‌ آن‌ بر حفظ‌ دولت‌ اسلام‌ بود، چرا یک‌ عضوی‌ از روس‌ پول‌ می‌گرفت‌ و دیگری‌ از انگلیس»؟!(61)

شیخ‌ به‌ویژه‌ در اواخر عمر، بر سر تجدید مشروطه‌ رسماً‌ با سفارتخانه‌ های‌ روس‌ و انگلیس‌ در افتاد و درگیریش‌ با آن‌ها بدان‌جا کشید که‌ شاه‌ اعلامیه‌ ای‌ را که‌ (پس‌ از تجمعِ‌ باغ‌ شاه) روی‌ اصرار شیخ‌ و علما صادر کرده‌ بود، زیر فشار شدید سفرای‌ لندن‌ و پطرزبورغ، از کوچه‌ و بازار جمع‌ کرد(62) و شیخ‌ نیز شاهِ‌ مرعوب‌ را به‌ مقاومت‌ در برابر آن‌ها فراخواند.(63) به‌ قول‌ کسروی: «محمدعلی‌ میرزا در آن‌ ایستادگی‌ که‌ در برابر... نمایندگان‌ سیاسیِ‌ دولت‌های‌ اروپا می‌نمود، بیش‌ از همه‌ به‌ دل‌گرمی‌ از پشتیبانیِ» شیخ‌ بود.(64) کشاکش‌ سخت‌ شیخ‌ با روس‌ و انگلیس، به‌ ترور وی‌ توسط‌ ایادی‌ انگلیس‌ انجامید و حتی‌ سفارت‌ انگلیس، در محاکمة‌ ضاربین‌ دخالت‌ کرده‌ مانع‌ مجازاتشان‌ شد.(65) پس‌ از آن‌ هم‌ به‌ طور لاینقطع‌ رشتة‌ این‌ درگیری‌ ادامه‌ یافت‌ تا به‌ اعدام‌ وی‌ توسط‌ همان‌ عوامل‌ انجامید(66) و آرتور نیکلسون‌ سفیر انگلیس‌ در روسیه‌ به‌ وزیر خارجة‌ لندن‌ نوشت: شیخ‌ فضل‌ا برای‌ مملکت‌ خود خطر بزرگی‌ [ !] بود، خوب‌ شد که‌ ایران‌ او را از میان‌ برداشت‌ [ !](67)

2. طرد سلطة‌ اقتصادی‌ استعمار: شرکت‌ فعال‌ شیخ‌ در جنبش‌ تنباکو، از گام‌های‌ بلند وی‌ در مسیر مبارزه‌ با نفوذ اقتصادی‌ بیگانگان‌ است‌ که‌ خوش‌بختانه‌ تاریخ‌ آن‌ را با خطوط‌ روشن‌ ثبت‌ کرده‌ است.(68) نیز باید از حمایت‌ وی‌ از طرحِ‌ تأ‌سیس‌ «بانک‌ ملی» در صدر مشروطه‌ یاد کرد که‌ اندیشة‌ رهایی‌ کشور از استعمار اقتصادی‌ را تعقیب‌ می‌کرد و شیخ‌ از آن‌ کاملاً‌ حمایت‌ نموده‌ و «دویست‌ تومان‌ سهام‌ بانک‌ را خریداری‌ کرد».(69) در کارنامة‌ شیخ، مدرک‌ جالبی‌ مربوط‌ به‌ سال‌ 1306 ق‌ یافت‌ می‌شود که‌ نشان‌ از حضور دیرین‌ وی‌ در سنگر دفاع‌ از استقلال‌ سیاسی، کفایت‌ اقتصادی‌ و کیان‌ فرهنگیِ‌ کشورمان‌ دارد. مدرک‌ مزبور حاوی‌ شصت‌ مورد سؤ‌ال‌ و جواب‌ از میرزاست‌ که‌ شیخ‌ به‌ تدوین‌ و طبع‌ آن‌ها پرداخته‌ است. میرزا در پاسخ‌ به‌ نخستین‌ سؤ‌الِ‌ (نانوشتة) این‌ رساله(70)، ضمن‌ تأکید بر عواقب‌ سوء حمل‌ اجناس‌ از بلاد کفر به‌ ایران، از توجه‌ سائل‌ به‌ این‌ گونه‌ مسائل‌ و اقدامش‌ به‌ تهیة‌ دفع‌ آن‌ها که‌ صرفاً‌ از سرِ‌ غیرت‌ دینی‌ و خیرخواهی‌ برای‌ مسلمین‌ است‌ اظهار مسرت‌ می‌کند و با تصریح‌ به‌ این‌که‌ خود همواره‌ ملتفت‌ و نگرانِ‌ این‌ مسائل‌ که‌ خرابی‌ دین‌ و دنیای‌ مسلمین‌ را دربر دارد بوده‌ است، بر لزوم‌ «جلوگیری‌ از ورود کالاهای‌ خارجی‌ به‌ کشور» و «اقدام‌ دولت‌ به‌ رفع‌ احتیاجات‌ داخلی‌ مردم‌ از راه‌ تشویق‌ و حمایت‌ عملی‌ از سرمایه‌ گذاری‌ در بخش‌ صنایع‌ داخلی»، تأکید می‌ورزد. در پایان‌ نیز از خداوند، عزت‌ اسلام، پیروزی‌ مؤ‌منین، و قطع‌ ریشة‌ دشمنان‌ را خواستار می‌شود!(71)

3. طرد سلطة‌ فرهنگی‌ بیگانه: شیخ، درکنار تلاش‌ جهت‌ رهایی‌ کشور از استعمار سیاسی‌ و اقتصادی، به‌ سیطرة‌ فرهنگ‌ و نظام‌ فکری‌ و حقوقیِ‌ غرب‌ بر کشورمان‌ نیز حساسیت‌ منفی‌ داشت‌ و ستیزش‌ با مشروطه‌خواهان، عمدتاً‌ برسر همین‌ امر بود: «دین‌ اسلام، اکمل‌ ادیان‌ و اتم‌ شرایع‌ است‌ و این‌ دین‌ دنیا را به‌ عدل‌ و شورا گرفت. آیا چه‌ افتاده‌ است‌ که‌ امروز باید دستور عدل‌ ما از پاریس‌ برسد و نسخة‌ شورای‌ ما از انگلیس‌ بیاید»؟!(72) به‌ گفتة‌ دکتر رضوانی: شیخ‌ «برخلاف‌ آن‌چه‌ که‌ عده‌ ای‌ گمان‌ می‌برند، مخالف‌ با مشروطه‌ [ = تحدید سلطنت] نبود... می‌فرمود: مشروطه‌ ای‌ که‌ در فرنگستان‌ ساری‌ و جاری‌ است، با مشخصات‌ خاصی‌ که‌ دارد شایستة‌ اجرا در ایران‌ نیست. ایرانیان‌ باید مشروطه‌ ای‌ منطبق‌ بر سُنَن‌ ملی‌ و مذهبی‌ خود برقرار کنند و... شعارش‌ این‌ بود: وَ‌ عَلَیکُم‌ بِالمَشرُوطیَّةِ‌ الاًسلامی».(73)

            ‌ب) عدالت‌ و حکومت‌ قانون‌

محمد حرزالدین، نوری‌ را «از چهره‌ های‌ برجسته‌ ای» می‌شمرَد که‌ «با حاکمان‌ و دولت‌مردان‌ مقتدرِ‌ ستم‌گر می‌ستیزید».(74) عدالت‌خانه، مهاری‌ بود که‌ شیخ‌ متناسب‌ با امکانات‌ و مقتضیات‌ زمانه، برای‌ تعدیل‌ خودکامگی‌ها و رفع‌ استبداد تهیه‌ دیده‌ بود. او خود در لوایح‌ ایام‌ تحصن‌ در حضرت‌ عبدالعظیم(ع) تصریح‌ دارد که‌ انگیزه‌اش‌ از برافراشتن‌ درفش‌ عدالت‌خواهی‌ در صدر مشروطه، تغییر رژیم‌ خودکامگی‌ و محدود ساختن‌ اختیارات‌ شاه‌ و دولت‌ توسط‌ نمایندگان‌ مردم‌ بوده‌ است.(75) شهید نوری، کار خلاف‌ شرع‌ و قانون‌ را از هر کسی‌ می‌دید بر می‌آشفت‌ و انتقاد می‌کرد، چه‌ شاه‌ باشد و چه‌ مد‌عیان‌ دروغین‌ عدل‌ و آزادی. یکی‌ از همسایگان‌ شیخ‌ که‌ در روزهای‌ پرآشوب‌ اواخر مشروطة‌ اول‌ با شیخ‌ دیدار داشته، شرحی‌ از شکایات‌ زیاد وی‌ از اعمال‌ خلاف‌ قانون‌ شاه‌ و مشروطه‌ چیان‌ تندرو به‌ دست‌ داده‌ است.(76) در همان‌ ایام، شیخ‌ نامه‌ای‌ به‌ عضدالملک‌ نوشت‌ و ضمن‌ دفع‌ این‌ شایعه‌ که‌ وی‌ در صددِ‌ پناهندگی‌ به‌ سفارت‌خانه‌های‌ خارجی‌ است! باز بر اجرای‌ قانون‌ و دوری‌ از هرج‌ و مرج‌ در کشور تأ‌کید کرد: «...صریحاً‌ عرض‌ می‌نمایم‌ که‌ هر که‌ علی‌ التحقیق‌ بر خلاف‌ قانون‌ اقدامی‌ نماید، مستحق‌ مجازات‌ است‌ ولو خودِ‌ داعی‌ باشم. عماً‌ قریب(77) معلوم‌ می‌شود که‌ عدالت‌خواه‌ کیست‌ و هرج‌ و مرج‌ خواه‌ کیست»؟!(78)

سخنان‌ فوق، حاکی‌ از قانون‌خواهی‌ و قانون‌مداریِ‌ شیخ‌ است‌ که‌ در تأ‌یید آن، می‌توان‌ به‌ شواهد دیگری‌ هم‌چون: انتقادات‌ تند وی‌ (در لوایح‌ ایام‌ تحصن) به‌ آشوب‌گریِ‌ گروه‌های‌ فشار و مداخلات‌ بی‌ رویة‌ انجمن‌های‌ قارچ‌ گونة‌ صدر مشروطه‌ و نیز تأ‌کیدش‌ بر لزوم‌ تکمیل‌ و تصویب‌ سریع‌ قانون‌ اساسی‌ اشاره‌ کرد.(79) هم‌چنین‌ می‌توان‌ به‌ کلام‌ استوار وی‌ در آغاز «تذکرة‌الغافل» اشاره‌ کرد که‌ می‌نویسد: «...حفظ‌ نظام‌ عالم، محتاج‌ به‌ قانون‌ است‌ و هر ملتی‌ که‌ تحت‌ قانون‌ داخل‌ شدند و بر طبق‌ آن‌ عمل‌ نمودند، امور آن‌ها [ بسته] به‌ استعداد قابلیت‌ قانونشان‌ منظم‌ شد...».(80)

دعوای‌ شیخ‌ با دیگران، هرگز بر سرِ‌ «تحدیدِ» اختیارات‌ شاه‌ و «تعدیلِ» مظالمِ‌ دولت‌ نبود و شیخ‌ در لزوم‌ این‌ گونه‌ امور هیچ‌ نوع‌ تردیدی‌ نداشت. فراموش‌ نکنیم‌ که‌ وی‌ پانزده‌ سال‌ پیش‌ از طلوع‌ مشروطه، لحظه‌ای‌ را در پیوستن‌ به‌ نهضت‌ تحریم‌ (که‌ مستقیماً‌ ارادة‌ ملوکانه‌ را هدف‌ گرفته‌ بود) درنگ‌ نکرده‌ بود. دعوا بر سر این‌ بود، حال‌ که‌ قرار است‌ استبداد مطلقة‌ سلطنتی‌ محدود و مشروط‌ به‌یک‌ سری‌ قوانین‌ گردد، این‌ قوانین‌ باید همان‌ قوانین‌ شرع‌ باشد که‌ ملت‌ مسلمان‌ ایران‌ از عمق‌ جان‌ بدان‌ها ایمان‌ دارد و نهضت‌ خویش‌ را نیز با تکیه‌ بر آن‌ها و تغذیة‌ از آن‌ها آغاز کرده‌ و پیش‌ برده‌ است. به‌ تصریح‌ دکتر حمید عنایت: شیخ‌ «هرگز دربارة‌ محسَّناتِ‌ اساسیِ‌ محدودیت‌های‌ قانونی‌ در مورد اختیارات‌ سلطنت، شک» نداشت‌ و «آن‌ شیخ‌ صریح‌ اللهجه‌ کراراً‌ با مخالفین‌ خویش‌ بر سر این‌ موضوع‌ که‌ برای‌ سلطنت‌ که‌ در نتیجة‌ حوادث‌ دنیا، از شریعت‌ منحرف‌ شده‌ و به‌ ستم‌ گراییده‌ است، تمهید قوانین‌ خاصی‌ لازم‌ است‌ موافقت‌ کرد».(81) دکتر رضوانی‌ نیز او را در کشاکش‌ مشروطه‌ و استبداد - بحق‌ - «نیروی‌ سوم» ی‌ قلمداد می‌کند که‌ نه‌ از استبداد حمایت‌ می‌کرد و نه‌ موافق‌ با دموکراسی‌ خاص‌ اروپایی‌ بود.(82)

از دیدگاه‌ شیخ، شاه‌ یا هر کس‌ دیگر که‌ بر جامعة‌ اسلامی‌ حکومت‌ می‌کند، لزوماً‌ باید در خط‌ اسلام‌ و مصالح‌ مسلمین‌ حرکت‌ کند و خط‌ و جهت‌ کلی‌ را از کارشناسان‌ خبره‌ و امین‌ اسلام‌ (فقها) بگیرد. در یکی‌ از لوایح‌ ایام‌ تحصن‌ در حضرت‌ عبدالعظیم(ع) تصریح‌ دارد: در منطق‌ شیعه‌ (بر خلاف‌ اهل‌ سنت)، دولت‌ و سلطنتی‌ که‌ زمام‌ آن‌ به‌ دست‌ خدا و رسول‌ و امام‌ و نایبان‌ امام‌ (فقهای‌ عدول) نباشد، اوامرش‌ واجب‌ الاطاعه‌ نیست.(83) هم‌چنین‌ در اجتماع‌ علما و مردم‌ در باغ‌ شاه‌ (شوال‌ 1326 ق.) که‌ برای‌ منع‌ از تجدید مشروطه‌ بر پا شد، شیخ‌ صریحاً‌ به‌ شاه‌ گوشزد کرد: «ما دعاگویان‌ در اطاعت‌ اوامر ملوکانه‌ تا حد‌ی‌ حاضریم‌ که‌ مخالف‌ با مذهب‌ ما نباشد، ولی‌ چیزی‌ که‌ مخالف‌ با مذهب‌ باشد تا جان‌ در بدن‌ داریم‌ نخواهیم‌ گذاشت‌ اجرا شود...» و از شاه‌ خواست‌ طبق‌ خواستة‌ مردم‌ و حکم‌ صریح‌ علما بر حرمت‌ مشروطه، دست‌ خطی‌ در رفع‌ مشروطه‌ صادر کند. شاه‌ پذیرفت‌ و گفت: در این‌ باب‌ «با جناب‌ صدراعظم‌ مذاکره‌ می‌شود و قراری‌ که‌ اسباب‌ آسودگی‌ قاطبة‌ رعایا باشد داده‌ خواهد شد». ولی‌ شیخ‌ احالة‌ موضوع‌ به‌ مذاکره‌ با صدراعظم‌ را رد کرد و گفت: «مشورت‌ در محلی‌ است‌ که‌ طریق‌ دیگر داشته‌ باشد و این‌ امر ابداً‌ ممکن‌ نیست‌ که‌ انجام‌ شود. صریحاً‌ اعلی‌حضرت‌ حال‌ باید حکم‌ بفرمایند در افنای‌ مشروطه». شاه‌ لاجرم‌ پذیرفت‌ که‌ دست‌ خط‌ بدهد.(84) سخنان‌ شیخ، برجسته‌ سازیِ‌ همان‌ نکته‌ای‌ بود که‌ همان‌ ایام‌ در عریضة‌ او و علمای‌ هم‌فکرش‌ به‌ شاه‌ آمده‌ بود: «ما مسلمانان‌ که‌ در تحت‌ اقتدار سلطنت‌ اسلامیه‌ هستیم، ابداً‌ راضی‌ نمی‌شویم‌ که‌ وَ‌هنی‌ به‌ اسلام‌ و دین‌ ما برسد و در مقابل‌ احکام‌ اسلامیه، شاه‌ و رعیت‌ یک‌سان‌ است».(85)

            ‌ج) حاکمیت‌ اسلام‌

عدالت‌ غایتِ‌ آرزو، بلکه‌ معشوقِ‌ «دلربا»ی‌ شیخ‌ بود(86) و حتی‌ آن‌ را اساس‌ تکوین‌ و تشریع‌ و عامل‌ پیشرفت‌ اسلام‌ در جهان‌ می‌شمرد.(87) از نظر او «دین‌ اسلام... دنیا را به‌ عدل‌ و شورا گرفت. آیا چه‌ افتاده‌ است‌ که‌ امروز باید دستور عدل‌ ما از پاریس‌ برسد و نسخة‌ شورای‌ ما از انگلیس‌ بیاید»؟!(88) دست‌یابی‌ به‌ عدالت، آرمان‌ مقدسی‌ بود که‌ شوقِ‌ وصول‌ به‌ آن‌ شیخ‌ را هم‌چون‌ آحاد ملت‌ ایران، در صدر مشروطه‌ به‌ قیام‌ بر ضد‌ استبداد واداشت: «کلمة‌ طیبة‌ العدل‌ را هر کس‌ اصغا نمود بی‌ اختیار در تحصیل‌ آن‌ کوشید و به‌ اندازة‌ وسعت‌ به‌ بذل‌ مال‌ و جان‌ خودداری‌ نکرد. مِن‌ جمله‌ خودِ‌ داعی‌ هم‌ اقدام‌ در این‌ امر نموده‌ و متحمل‌ زحمات‌ سَفَراً‌ و حَضَراً‌ شدم».(89) وقتی‌ هم‌ از آن‌ سفر برگشت، «تأ‌سیس‌ اساس‌ مجلس‌ دارالشورای‌ ملی‌ و معدلت‌خانة‌ اسلامی» را به‌ دوستان‌ تبریک‌ گفت‌ و آن‌ را «موجب‌ ترویج‌ شرع‌ اطهر و تعظیم‌ شعایر اسلامی» شمرد.(90)

آری، عدالت‌ مطلوب‌ و محبوبِ‌ شیخ‌ بود و در این‌ جایِ‌ هیچ‌ شکی‌ نیست. منتها وی‌ - بحق‌ - در تعریف‌ عدالت‌ و تشخیص‌ موارد آن‌ و نیز نحوة‌ دست‌یابی‌ به‌ این‌ گوهر دیر یاب‌ و زود رنج، بحث‌ داشت‌ و به‌ حکمِ‌ «خِرَد» - که‌ خالق‌ جهان‌ را در تشخیص‌ مصالح‌ بشر و تأ‌مین‌ سعادت‌ جاوید وی، از همگان‌ آگاه‌تر می‌داند - «تحصیل‌ عدالت» را منوط‌ به‌ اجرای‌ احکام‌ اسلام‌ می‌شمرد و معتقد بود که‌ حقیقت‌ عدل‌ از راه‌ اقدام‌ به‌ معروف‌ و اجتناب‌ از منکَر محقق‌ می‌شود. هم‌چنین‌ تأ‌کید داشت‌ که‌ اجرای‌ قوانین‌ عادلانه‌ در جامعه، نیاز به‌ پشتوانة‌ روحی‌ و اعتقادی‌ دارد و آن‌ نیز چیزی‌ جز ایمان‌ به‌ خدا و قیامت‌ نیست‌ و هر مقدار، یقین‌ به‌ مبدأ و معاد و خداترسی‌ و امیدواری‌ شدیدتر است، عدالت‌ منبسطتر خواهد بود و هر چه‌ از این‌ کاسته‌ شود، بی‌ اعتدالی‌ زیاده‌ خواهد شد». نیز: «اگر بخواهند بسط‌ عدالت‌ شود» باید این‌ دو گروه‌ را تقویت‌ کنند: «حَمَلة‌ احکام» و «اُولی‌ الشَّوکَة‌ من‌ أهلِ‌ الاًس‌لام». یعنی، علمای‌ دین‌ و رجال‌ سیاسی‌ متعهد به‌ اسلام. «این‌ است‌ راه‌ تحصیل‌ عدالت‌ صحیحة‌ نافعه».(91)

شهید نوری، از سیاست‌ و عدالت‌ تصویری‌ چنین‌ توحیدی‌ داشت‌ و عرصة‌ زندگی‌ را حوزة‌ اقتدار «مطلق» الهی‌ می‌شمرد. «پیتر آوری» استاد تاریخ‌ دانشگاه‌ کمبریج‌ سخن‌ جالبی‌ دارد: «شیخ‌ فضل‌ا نوری... را بایستی‌ نمایندة‌ آن‌ مکتب‌ فکری‌ دانست‌ که‌ حاکمیت‌ را از خداوند می‌دانند و نه‌ از مردم‌ و شاه».(92) کسروی‌ هم‌ (در کلامی‌ به‌ شیوة‌ معمول‌ آمیخته‌ به‌ زهر کینه) اعتراف‌ جالبی‌ دارد:

حاجی‌ شیخ‌ فضل‌ا... فریفتة‌ «شریعت» می‌بود و رواج‌ آن‌ را بسیار می‌خواست... با یک‌ امید و آرزوی‌ بسیاری‌ پیش‌ آمده‌ چنین‌ می‌خواست‌ که‌ «احکام‌ شرع» را به‌ رویة‌ قانون‌ آورد و به‌ مجلس‌ بپذیراند. روی‌هم‌رفته‌ به‌ بنیاد نهادن‌ یک‌ «حکومت‌ شرعی» می‌کوشید.(93)

نظام‌ مطلوب‌ شیخ‌ نظامی‌ است‌ که‌ در آن‌ احکام‌ اسلام‌ پیاده‌ شود: «ای‌ برادر، نظام‌نامه، نظام‌نامه...، لکن‌ اسلامی، اسلامی... یعنی‌ همان‌ قانون‌ شریعت‌ که‌ هزاروسی‌صد و اندی‌ است‌ در میان‌ ما هست‌ و جمله‌ [ ای] از آن‌ - که‌ به‌ آن، اصلاح‌ مفاسد ما می‌شود - در مرتبة‌ اجرا نبود، حالا بیاید به‌ عنوان‌ قانون‌ و اجرا شود».(94) اگر در تحصن‌ حضرت‌ عبد العظیم‌ (ع) بر فراز منبر خاطر نشان‌ می‌کند: «من... این‌جا هستم‌ تا این‌که‌ قانون‌ قرآن‌ را رواج‌ بدهم»(95) یا در «رسالة‌ تحریم‌ مشروطیت» می‌نویسد: «فی‌الحقیقه‌ سلطنت، قوة‌ اجرائیة‌ احکام‌ اسلام‌است»(96) دقیقاً‌ به‌ همین‌ معناست. چنان‌که‌ از نامه‌اش‌ به‌ آقا نجفی‌ اصفهانی‌ نیز بروشنی‌ همین‌ معنا بر می‌آید.(97)

آری، شیخ‌ خواستارِ‌ نظام‌ حاکمیت‌ حدود و ارزش‌های‌ اسلامی‌ بود که‌ البته‌ از دیدگاه‌ او جز با حکم‌ و تنفیذ فقیهان‌ محقق‌ نمی‌شد. در خلال‌ اظهارات‌ شیخ‌ در مشروطه‌ مکرر به‌ طرح‌ مسئلة‌ ولایت‌ فقیه‌ مبسوط‌ الید بر می‌خوریم‌ و این‌ به‌وضوح‌ حاکی‌ از وجهِ‌ ایجابیِ‌ نظریة‌ سیاسی‌ شیخ‌ و نیز مخالفتِ‌ اصولیِ‌ او با استبداد شاهنشاهی‌ است: «در زمان‌ غیبت‌ امام(ع) مرجع‌ در حوادث، فقهای‌ از شیعه‌ هستند و مَجاری‌ امور به‌ یَدِ‌ ایشان‌ است‌ و بعد از تحقق‌ موازین، احقاق‌ حقوق‌ و اجرای‌ حدود می‌نمایند و ابداً‌ منوط‌ به‌ تصویب‌ احدی‌ نخواهد بود».(98)

از نظر شیخ، اگر مجلس‌ و مجلسیان، اولاً: به‌ احکام‌ اسلام‌ مقید و ثانیاً: از پشتوانة‌ نظارت‌ و تنفیذ فقیه‌ برخوردار باشند خود و مصوباتشان‌ مورد تأ‌یید است‌ و باید از جان‌ و دل، به‌ حمایت‌ از آن‌ها پرداخت(99) و در غیر این‌ صورت، نه. در دیدگاه‌ شیخ‌ راجع‌ به‌ مجلس‌ و مشروطه‌ دو نکتة‌ کلیدی‌ وجود دارد که‌ فهم‌ درستِ‌ نظریات‌ وی‌ در گرو توجه‌ دقیق‌ به‌ آن‌هاست: الف) جامعیت‌ و کمال‌ قوانین‌ اسلامی‌ ب) نظارت‌ و ولایت‌ فقهای‌ جامع‌ الشرایط. به‌ اعتقاد وی(100):

1. حفظ‌ نظام‌ عالم‌ در گرو وجود قانون‌ است‌ و هر ملتی‌ که‌ تحت‌ قانون‌ داخل‌ شدند و بر طبق‌ آن‌ عمل‌ نمودند، امور آن‌ها [ بسته] به‌ استعداد [ و] قابلیت‌ قانونشان‌ منظم» خواهد شد.

2. در میان‌ قوانین‌ بهترین‌ قانون، «قانون‌ الهی‌ (اسلام) است». چه، اولاً: جامعِ‌ جمیعِ‌ ما یَحتاجٌ‌ اِلَیهِ‌ الناس(101) بوده‌ و علاوه‌ بر عبادات، حکمِ‌ جمیعِ‌ مواد‌ سیاسیه‌ را بر وَجهِ‌ اَکمَل‌ و اَوفی‌ داراست، حتی‌ اَرشُ‌ الخَدش(102) را. ثانیاً: قانون‌ اسلام، قانونی‌ ابدی‌ و جاوید است‌ و همة‌ عصرها و نسل‌ها را شامل‌ می‌شود. ثالثاً: بینش‌ اسلامی، حیات‌ و زندگی‌ بشر را منحصر به‌ این‌ جهان‌ نمی‌بیند و و مرگ‌ را صرفاً‌ دروازة‌ حیات‌ جاودان‌ و دنیا را مزرعة‌ آخرت‌ می‌شمرَد. بر اساسِ‌ این‌ بینش‌ «ماها باید... نظم‌ معاش‌ خود را قسمی‌ بخواهیم‌ که‌ امر معاد ما را مختل‌ نکند و لابد چنین‌ قانون، منحصر خواهد بود به‌ قانون‌ الهی، زیرا اوست‌ که‌ جامع‌ جَهَتَین‌ یعنی‌ نظم‌ دهندة‌ دنیا وآخرت‌ است».

3. خاتَمیتِ‌ دین‌ اسلام، ملازم‌ با کامل‌ بودن‌ دستورات‌ آن‌ است‌ و متقابلاً‌ اعتقاد به‌ نقص‌ و ناتمامیِ‌ فقه‌ اسلامی‌ و موافقت‌ با تغییر یا تکمیل‌ برخی‌ از مواد‌ آن‌ به‌ بهانه‌ و عنوان‌ «مقتضیات‌ عصر» با ایمان‌ به‌ خاتمیت‌ و کمال‌ دین‌ تضاد دارد: «اگر کسی‌ را گمان‌ آن‌ باشد که‌ مقتضیات‌ عصر، تغییر دهندة‌ بعض‌ مواد‌ قانون‌ الهی... یا مُکَمَّلِ‌ آن‌ است، چنین‌ کسی... از عقاید اسلامی‌ خارج‌ است»، زیرا «پیغمبر ما خاتم‌ انبیاست‌ و قانون‌ او ختم‌ قوانین... و خاتَم‌ آن‌ کسی‌ است‌ که‌ آن‌چه‌ مقتضیِ‌ صلاحِ‌ حالِ‌ عباد» تا روز رستاخیز است‌ به‌ او وحی‌ شده... و دین‌ را کامل‌ کرده‌ باشد. پس‌ بالبدیهه‌ چنین‌ اعتقاد، کمال‌ منافات‌ را با اعتقاد به‌ خاتمیت‌ و کمال‌ دین‌ او دارد و انکار خاتمیت‌ به‌ حکم‌ قانون‌ الهی‌ کفر است».

4. بر پایة‌ آن‌چه‌ گفتیم، قانون‌ اسلام‌ «از بس‌ متین‌ و صحیح‌ و کامل‌ و مستحکم‌ است‌ نسخ‌ بر نمی‌دارد». چه، خداوند «در هر موضوع‌ حکمی‌ و برای‌ هر موقع، تکلیفی‌ مقرَّر فرموده‌ است». بنابراین‌ «نمی‌شود که‌ جایز شود تغییر بدهند قانون‌ الهی‌ را و جعل‌ قانونی‌ بر خلاف‌ آن‌ نمایند ولو در یک‌ مورد، زیرا مخالفت‌ عملی‌ [ با] قانون‌ الهی‌ فسق‌ است، ولی‌ تغییر دادن‌ آن‌ کفر است. چون‌که‌ تخطئة‌ قانون‌ الهی‌ است‌ نسبت‌ به‌ این‌ زمان».

5 . کمال‌ و تمامیت‌ اسلام، اجازه‌ نمی‌دهد که‌ کسی‌ در برابر قوانین‌ الهی‌ قانون‌ جدیدی‌ وضع‌ کند: «در اسلام‌ برای‌ احدی‌ جایز نیست‌ تقنین‌ و جعل‌ حکم، هر که‌ باشد، و اسلام‌ ناتمام‌ ندارد که‌ کسی‌ او را تمام‌ نماید». و جامعة‌ ایمانی‌ و اسلامی‌ ابداً‌ محتاج‌ به‌ جعل‌ قانون‌ نخواهد بود، زیرا اسلام‌ بدون‌ اقرار به‌ نبوت، مُحَقَّق‌ نیست؛ و...دلیل‌ عقلی‌ بر نبوت‌ نیز چیزی‌ جز احتیاج‌ ما به‌ قانون‌ الهی‌ و جهل‌ و عجز ما از تعیین‌ آن، بنابراین‌ اگر خود را بر کشف‌ و استخراج‌ قانون‌ قادر... بدانیم، پس‌ دیگر دلیل‌ عقلی‌ بر نبوت‌ وجود نخواهد داشت. اصولاً‌ «جعل‌ قانون» در برابر قانون‌ الهی، چه‌ کم‌ و چه‌ زیاد، با اسلام‌ «منافات» داشته‌ و نفسِ‌ عمل، یک‌ کار پیغمبری‌ است، لذا فرد مسلمان‌ را حق‌ جعلِ‌ قانون‌ نیست.

6. حتی‌ شأن‌ و مسئولیت‌ فقها و مجتهدان، با همة‌ والایی‌ تنها استنباط‌ احکام‌ الهی‌ از کتاب‌ و سنت‌ معصومین‌ (ع) است، نه‌ جعلِ‌ قانون. حتی‌ آنان‌ حق‌ ندارند - آن‌ گونه‌ که‌ متأ‌سفانه‌ در بین‌ اهل‌ سنت‌ رایج‌ است‌ - در مقام‌ کشف‌ و استخراج‌ احکام، اموری‌ هم‌چون‌ قیاس‌ و استحسانات‌ عقلی‌ را دخالت‌ دهند: «وظیفة‌ [ مجتهدین]...، منحصر به‌ آن‌ است‌ که‌ احکام‌ کُلیه‌ را - که‌ مواد‌ قانون‌ الهی‌ است‌ - از چهار دلیل‌ شرعی‌ استنباط‌ فرمایند و به‌ عوام‌ رسانند و آن‌ چهار: قرآن‌ و اخبار و اجماع‌ و عقل‌ است؛ آن‌ هم‌ به‌ نحو مخصوصی‌ که‌ مقرر شده. و عمده‌ آن‌ است‌ که‌ باید ملاحظه‌ فرمایند که‌ در مقام‌ استنباط، قیاس‌ و استحسان‌ را دخالت‌ ندهند. چون‌که‌ در شرع‌ امامیه‌ حرام‌ است‌ که‌ از روی‌ استحسان‌ و قیاس، تعیین‌ احکام‌ الهیه‌ بنمایند». فقیه‌ که‌ نایب‌ امام(ع) است، در واقع‌ استنباط‌ از کتاب‌ و سنت‌ می‌کند، نه‌ تقنین‌ و جعل.

7. بنای‌ اسلام، بر عبودیت‌ یعنی‌ تسلیمِ‌ صِرف‌ در برابر خداوند استوار است‌ و التزام‌ به‌ قوانین‌ الهی، تنها راه‌ رهایی‌ از هرگونه‌ فساد و بهره‌ مندی‌ کامل‌ از نعمات‌ الهی‌ در دنیا و آخرت‌ می‌باشد: «به‌ حکم‌ اسلام، باید ملاحظه‌ نمود که‌ در قانون‌ الهی‌ هر که‌ را با هر کس‌ مساوی‌ داشته، ما هم‌ مساویشان‌ بدانیم‌ و هر صنفی‌ را مخالف‌ با هر صنفی‌ فرموده‌ ما هم‌ به‌ اختلاف‌ با آن‌ها رفتار کنیم‌ تا آن‌که‌ در مفاسد دینی‌ و دنیوی‌ واقع‌ نشویم»، بلکه‌ در دنیا و آخرت‌ بهره‌ مند باشیم.

8 . با توجه‌ به‌ آن‌چه‌ که‌ گفتیم، این‌ سؤ‌ال‌ مطرح‌ می‌شود که: تأ‌سیس‌ مجلس‌ شورا و وضع‌ قوانین‌ اساسی‌ و غیر اساسی‌ در جامعة‌ اسلامی‌ چه‌ وجهی‌ دارد؟

پاسخ‌ این‌ سؤ‌ال‌ از آن‌چه‌ که‌ گفته‌ شد، کاملاً‌ روشن‌ است: همان‌ قانون‌ شریعت‌ را که‌ پیامبر اسلام‌ و جانشینان‌ معصوم‌ وی‌ - سلام‌ ا علیهم‌ اجمعین‌ - هزاروسی‌صد و اندی‌ پیش‌ از این، به‌ بشر ابلاغ‌ کرده‌اند، ولی‌ چنان‌که‌ باید‌ اجرا نشده، لباس‌ قانون‌ بپوشد و به‌ صورت‌ ماده‌ و تبصره‌ درآید: «ای‌ برادر، نظام‌نامه، نظام‌نامه، نظام‌نامه، لکن‌ اسلامی، اسلامی، اسلامی. یعنی‌ همان‌ قانون‌ شریعت‌ که‌ هزار [ و] سی‌صد و اندی‌ است‌ در میان‌ ما هست‌ و جمله[ ای] از آن‌ - که‌ به‌ آن، اصلاح‌ مفاسد ما می‌شود - در مرتبة‌ اجرا نبود، حالا بیاید به‌ عنوان‌ قانون، و اجرا شود». و : «عَلَیکُم‌ بِطَلَبِ‌ القانُونِ‌ الأَساسیٍّ‌ الاًس‌لامی، ثُمَّ‌ عَلَیکُم‌ بِطَلَبِ‌ القانُونِ‌ الأ‌ساسیٍّ‌ الاًس‌لامی، فاًنَّهُ‌ مُصلِحٌ‌ لِدینِکُم‌ وَ‌ دُنیاکُم».(103).

9. مجلسی‌ که‌ قانون‌ اساسیِ‌ آن، مخالف‌ با موازین‌ دین‌ نباشد و اعضای‌ آن‌ از دایرة‌ احکام‌ شرع‌ گامی‌ بیرون‌ ننهند، مورد قبول‌ و تأ‌یید همة‌ فقیهان‌ از جمله: شیخ‌ فضل‌ ا) است. چه، مخالفت‌ با آن‌ عملاً‌ چیزی‌ جز مخالفت‌ با موازین‌ و قوانین‌ شرع‌ نیست: «من‌ آن‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌ را می‌خواهم‌ که‌ عموم‌ مسلمانان‌ آن‌ را می‌خواهند، به‌ این‌ معنی: البته، عموم‌ مسلمانان‌ مجلسی‌ می‌خواهند که‌ اساسش‌ بر اسلامیت‌ باشد و بر خلاف‌ قرآن‌ و بر خلاف‌ شریعت‌ محمدی(ص) و بر خلاف‌ مذهب‌ مقدس‌ جعفری(ع) قانونی‌ نگذارد. من‌ هم‌ چنین‌ مجلسی‌ می‌خواهم». در این‌ زمینه‌ «من‌ و عموم‌ مسلمین‌ بر یک‌ رأی‌ هستیم. اختلاف، میانة‌ ما و لامذهب‌هاست‌ که‌ منکر اسلامیت‌ و دشمن‌ دین‌ حنیف‌ هستند». چنین‌ مجلسی‌ که‌ حاصل‌ سعی‌ و رنجِ‌ حجج‌ اسلام‌ و نو‌اب‌ عامة‌ امام(ع) است، قاعدتاً‌ حفظ‌ حقوق‌ و پیروان‌ مذهب‌ جعفری‌ را مد‌ نظر دارد و ممکن‌ نیست‌ که‌ آثار پارلِمِنت‌ پاریس‌ و انگلیس‌ بر آن‌ مترتب‌ گردد». به‌ تعبیری‌ روشن‌تر: اعضای‌ مسلمان‌ و متعهد این‌ مجلس، هرگز تن‌ به‌ تصویبِ‌ قانون‌ آزادی‌ عقاید و اَق‌لام‌ به‌ سبک‌ بی‌ بند و بارانة‌ غربی‌ و تغییر شرایع‌ و احکام‌ نداده‌ و بر افتتاح‌ خَمارخانه‌ها و اشاعة‌ فواحش‌ و بی‌ حجابیِ‌ بانوان‌ و اباحة‌ مُنکَرات‌ مهر تأ‌یید نخواهند زد. «مسلم‌ است‌ که‌ قوانین‌ موضوعه‌ در این‌ مجلس، مخالف‌ با قواعد شرعیه‌ نبوده‌ و نخواهد بود و چنان‌که‌ در قانون‌ اساسی‌ ذکر شده‌ است، هر مطلبی‌ که‌ مخالف‌ با شریعت‌ اسلامیه‌ باشد، سِمَتِ‌ قانونیت‌ پیدا نخواهد کرد...».

10. چنان‌چه‌ لزوم‌ انطباق‌ مصوبات‌ مجلس‌ با موازین‌ و معیارهای‌ شرع‌ را یک‌ اصل‌ اجتناب‌ ناپذیر بپذیریم‌ - که‌ منطق‌ اسلامی‌ راهی‌ جز پذیرش‌ آن‌ نمی‌شناسد - لامحاله‌ گریزی‌ از قبولِ‌ نظارت‌ فائقه‌ رسمی‌ و دایمیِ‌ مجتهدین‌ بر مصوبات‌ مجلس‌ نخواهیم‌ داشت.

دلیل‌ این‌ امر آن‌ است‌ که‌ پارلمان، در ایران‌ اسلامی‌ یک‌ پدیدة‌ وارداتی‌ و نوظهور است‌ و در اصلِ‌ وضعِ‌ خویش، با مبنا و ساختارِ‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ جدید غرب‌ تناسب‌ دارد و مولودِ‌ تحولاتِ‌ عمیقِ‌ فکری‌ - سیاسی‌ - اجتماعیِ‌ اروپا در چند قرنِ‌ پس‌ از رنسانس‌ است‌ که‌ بعضاً‌ با اصول‌ فکری، سننِ‌ فرهنگی، شرایط‌ تاریخی‌ و وضعیت‌ اجتماعی‌ کشورمان‌ هم‌خوانی‌ ندارد، بلکه‌ متضاد است. بنا براین، بایستی‌ برای‌ هم‌آهنگی‌ و انطباق‌ این‌ پدیدة‌ نوظهور با مبانی‌ و سننِ‌ فرهنگی‌ و اجتماعیِ‌ این‌ دیار، تصرفات‌ حساب‌ شده‌ای‌ در فرم‌ و محتوای‌ اروپاییِ‌ آن‌ صورت‌ گیرد: «مملکت‌ ایران، از 1300 و چند سال‌ قبل‌ که‌ از آیین‌ زردشتی‌ به‌ دین‌ مبین‌ محمدی(ص) شرف‌ انتقال‌ پذیرفته‌ است، مجلس‌ دارالشورای‌ قائم‌ دایم‌ که‌ امور جمهور اهالی‌ را همواره‌ اداره‌ بکند نداشته‌ است. امروز که‌ این‌ تأسیس‌ را از فرنگستان‌ اقتباس‌ کرده‌ به‌ همین‌ جهت‌ که‌ اقتباس‌ از فرنگستان‌ است، باید علمای‌ اسلام‌ - که‌ عِندَ‌ ا و عِندَ‌ رَسُولِهِ‌ مسئول‌ حفظ‌ عقاید این‌ ملت‌ هستند - نظری‌ مخصوص‌ در موضوعات‌ و مقررات‌ آن‌ داشته‌ باشند که‌ امری‌ بر خلاف‌ دیانت‌ اسلامیه‌ به‌ صدور نرسد و مردم‌ ایران‌ هم‌ مثل‌ اهالی‌ فرنگستان‌ بی‌قید در دین، و بی‌باک‌ در فحشا و منکر و بی‌ بهره‌ از الهیات‌ و روحانیات‌ واقع‌ نشوند. این‌ ملاحظه‌ و مراقبه‌ حسب‌ التکلیف‌ الشرعی، هم‌ حالا که‌ قوانین‌ اساسی‌ مجلس‌ را از روی‌ کتب‌ قانون‌ اروپا می‌نویسند لازم‌ است‌ و هم‌ مِن‌ بَعد در جمیع‌ قرن‌های‌ آینده‌ الی‌ یوم‌ یقوم‌ القائم‌ عجل‌ ا تعالی‌ فرجه».

            ‌4. انقلابیِ‌ عصر استبداد

شیخ‌ در زندگی‌ سیاسی‌ خویش، دو دوران‌ را از سر گذرانده‌ است: دوران‌ استبداد فردیِ‌ سلاطین‌ قاجار و دوران‌ مشروطیت. او با خودکامگی‌ به‌هیچ‌ وجه‌ سر سازش‌ نداشت‌ و لذا در کلیة‌ جنبش‌های‌ ضد استبدادی‌ پیش‌ از مشروطه، هم‌چون‌ جنبش‌ تنباکو و عدالت‌خانه‌ حاضر، بلکه‌ پیشوا و جلودار بود. شرکت‌ فعالش‌ در جنبش‌ ضد استعماری‌ - ضد‌ استبدادی‌ تنباکو، نقش‌ مؤ‌ثر وی‌ در برکناری‌ امین‌السلطان‌ و حضورش‌ در مرکز ثقل‌ قیام‌ عدالت‌خواهیِ‌ صدر مشروطه‌ که‌ به‌ عزل‌ عین‌الدوله‌ انجامید، همگی‌ ثبت‌ تاریخ‌ است. اعظام‌ الوزاره‌ با ذکر درگیری‌ سخت‌ میان‌ میرزای‌ آشتیانی‌ و ناصرالدین‌شاه‌ بر سرِ‌ کشیدن‌ قلیان‌ در بحبوحة‌ نهضت‌ تحریم‌ می‌نویسد: شاه‌ حکم‌ به‌ تبعید آشتیانی‌ داد و در پی‌ آن‌ غوغای‌ ملی‌ عظیمی‌ برخاست‌ که‌ نهایتاً‌ حکم‌ شاه‌ را مُلغا گذاشت. آن‌گاه‌ می‌افزاید: «اوَّل‌ کسی‌ که‌ از علما در آن‌ روز به‌ منزل‌ میرزای‌ آشتیانی‌ وارد شد و هم‌صدا با ایشان‌ گردید، آقای‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌ا مجتهد نوری‌ بود».(104) احتشام‌السلطنه‌ (رئیس‌ مجلس‌ شورای‌ اول) نیز معتقد است‌ شیخ‌ در «در آن‌ وقایع... در تهران‌ کبادة‌ ریاست‌ می‌کشید و در صف‌ پیشوایان‌ روحانی، مشوق‌ و محرک‌ مردم‌ در مخالفت‌ با امتیاز نامة‌ رژی‌ بود».(105) عین‌الدوله‌ که‌ پس‌ از برکناری‌ امین‌السلطان‌ روی‌ کار آمد، معتقد بود: آن‌ کس‌ که‌ امین‌السلطان، دولت‌ را از او می‌ترسانید و از ترس‌ همو نیز استعفا داد، شیخ‌ فضل‌ا بوده‌ است.(106) وقتی‌ هم‌ که‌ روابط‌ شیخ‌ (در صدر مشروطه) با عین‌الدولة‌ مقتدر و خشونت‌ مآب‌ به‌ تیرگی‌ گرایید و عین‌الدوله‌ به‌ شیخ‌ و دیگر عالمان‌ معترض‌ و متحصن‌ در مسجد جمعة‌ تهران‌ پیغام‌ داد که‌ اگر پراکنده‌ نشوید دست‌ به‌ داغ‌ و درفش‌ خواهم‌ برد، شیخ‌ به‌ فرستادة‌ او گفت: «کسی‌ که‌ حیات‌ و مماتش‌ زیر قلم‌ ماست‌ چگونه‌ جرئت‌ می‌کند چنین‌ جملاتی‌ را به‌ زبان‌ بیاورد؟! به‌ او بگو ما از تو واهمه‌ای‌ نداریم‌ و عن‌قریب‌ تکلیفت‌ را روشن‌ می‌کنیم»!(107) و چنین‌ نیز کرد. به‌ قول‌ ملک‌زاده: «حاج‌ شیخ‌ فضل‌ ا... با وجود ممانعت‌ عین‌ الدوله‌ با سران‌ نهضت‌ هم‌قدم‌ شد و راه‌ مهاجرت‌ را پیش‌ گرفت».(108) شیخ‌ از نفوذ خویش‌ در بین‌ مراجع‌ عراق‌ (نظیر آخوند خراسانی) بهره‌ گرفت‌ و آنان‌ را به‌ صحنة‌ مبارزه‌ با رژیم‌ استبداد کشانید.(109)

ملک‌زاده‌ می‌نویسد: «از حسن‌ اتفاق، حاجی‌ شیخ‌ فضل‌ا که‌ در آن‌ زمان‌ در حوزة‌ روحانی‌ نجف‌ شهرت‌ و اعتبار زیادی‌ داشت، در میان‌ مهاجرین‌ [ به‌ قم] بود و او هم‌ در سهم‌ خود روحانیون‌ نجف‌ را به‌ نفع‌ نهضت‌ ملی‌ تشویق‌ می‌نمود».(110) آیة‌ا میرزا احمد کفایی‌ (فرزند آخوند خراسانی) اظهار می‌داشت: زمانی‌ مرحوم‌ آخوند خراسانی‌ و دیگر مراجع‌ عتبات‌ به‌ حمایت‌ از نهضت‌ عدالت‌خواهی‌ صدر مشروطه‌ وارد عمل‌ شدند که‌ شیخ‌ فضل‌ ا نوری‌ در نامه‌ به‌ آخوند، لزوم‌ این‌ کار را مؤ‌کداً‌ گوشزد کرد.(111)

درنتیجة‌ اتفاق‌ علمای‌ تهران‌ و نجف‌ بر ضد‌ استبداد، شاه‌ سپر انداخت‌ و ضمن‌ برکناریِ‌ عین‌ الدوله، دست‌خط‌ تأ‌سیس‌ مجلس‌ شورا را صادر کرد. در حصول‌ این‌ موفقیت، بی‌گمان‌ شیخ‌ نقشی‌ مهم‌ و تعیین‌ کننده‌ داشت. «فریدون‌ آدمیت» و «مهدی‌ بامداد» تصریح‌ دارند: شیخ‌ «در قیامی‌ که‌ منجر به‌ صدور فرمان‌ مشروطیت‌ گردید خدمت‌ ارج‌مندی‌ کرد».(112)

            ‌5 . اصلاح‌گر عصر مشروطه‌

شیخ‌ - چنانکه‌ گفتیم‌ - در مقدماتِ‌ ایجاد و تحصیل‌ آن‌چه‌ که‌ بعدها به‌ نام‌ «مشروطیت» معروف‌ شد، نقش‌ اساسی‌ داشت‌ و به‌ این‌ معنا عموم‌ مورخان‌ اشاره‌ دارند.(113) پس‌ خود را در حفظ‌ و پاسداری‌ از آن‌چه‌ که‌ دست‌آورد نهضت‌ ملت‌ (قیام‌ عدالت‌خانه) می‌انگاشت، موظف‌ می‌شمرد و بر خلاف‌ برخی‌ از رهبران‌ که‌ در برابر فشار و تهدید گروه‌های‌ تندرو و جریانات‌ سکولار جا می‌زدند، با تمام‌ توان‌ می‌ایستاد و می‌کوشید مانع‌ انحراف‌ نهضت‌ از راست‌راهِ‌ ملی‌ و اسلامیِ‌ آن‌ به‌ چپ‌ و راست‌ گردد. کسروی‌ می‌نویسد: پس‌ از پیشرفت‌ مشروطه‌ و باز شدن‌ مجلس، رهبران‌ مذهبیِ‌ جنبش‌ مشروطه‌ هر یکی‌ بهره‌ای‌ جسته‌ به‌ کنار رفتند، ولی‌ دو سید [ طباطبایی‌ و بهبهانی] و حاجی‌ شیخ‌ فضل‌ ا هم‌چنان‌ باز ماندند و چون‌ مشروطه‌ را پدیدآوردة‌ خود می‌شماردند از نگهبانی‌ باز نمی‌ایستادند...».(114)

برای‌ آشنایی‌ با نقش‌ اصلاحیی‌ که‌ شیخ‌ فضل‌ ا در طول‌ جنبش‌ مشروطه‌ ایفا کرد، بایستی‌ روند پرنشیب‌ و فراز این‌ جنبش‌ را از آغاز تا زمان‌ شهادت‌ شیخ، مورد دقت‌ و ملاحظه‌ قرار داد: جریانی‌ که‌ به‌ نام‌ مشروطه‌ در تاریخ‌ کشورمان‌ معروف‌ شده، خود مسبوق‌ به‌ نهضت‌ اصیل‌ اسلامی‌ و مستقلٍّ‌ عدالت‌خانه‌ بود که‌ رهبری‌ آن‌ به‌ عهدة‌ علمای‌ دین‌ (بالأ‌خص‌ شیخ‌ فضل‌ا) قرار داشت‌ و مقصد عمده‌اش‌ نیز تأسیس‌ عدالت‌خانه‌ بود، یعنی‌ تأسیس‌ مجمعی‌ از نمایندگان‌ طبیعیِ‌ اصناف‌ و طبقات‌ مردم‌ که‌ به‌ شور بنشینند و برای‌ دوایر دولتی، قانون‌ بنویسند تا به‌ خودکامگی‌های‌ دولت‌ و دربار پایان‌ داده‌ شود. هجرتِ‌ شیخ‌ و سیدین‌ به‌ قم‌ در صدر مشروطه، به‌ همین‌ منظور انجام‌ گرفت‌ و صدور دست‌خط‌ تأسیس‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ از سوی‌ مظفرالدین‌شاه‌ نیز دست‌آورد همین‌ حرکت‌ بود. مع‌ الأ‌سف‌ هم‌زمان‌ با هجرت‌ علما به‌ قم، با کارگردانی‌ سفارت‌ انگلیس‌ و ستون‌ پنجم‌شان‌ در داخل‌ کشور، طرح‌ کشاندنِ‌ مردم‌ ساده‌ و غافل‌ (یا شکم‌باره) به‌ سفارت‌ ریخته‌ شد و استعمار بریتانیا به‌ دسایس‌ معمول‌ خود شدت‌ بخشید و برای‌ نسخ‌ و نابودی‌ آن‌ قیام‌ اسلامی‌ - مردمی، از طریق‌ سیاست‌ خطرناک‌ مسخ‌ و انحراف‌ وارد شد... . نقشة‌ مزبور بزودی‌ شعارِ‌ همه‌ کس‌ فهم‌ و ریشه‌دارِ‌ عدالت‌خانه‌ را جای‌گزینِ‌ شعار وارداتی، چند پهلو و متشابهِ‌ مشروطه‌ ساخت. نیز به‌ یاری‌ کاردار سفارت، در دست‌خط‌ شاهِ‌ محتضر (مورخ‌ شانزدهم‌ جمادی‌ الثانی‌ 1324 ق) مبنی‌ بر اجازة‌ تأسیس‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ دست‌ برده‌ و درست‌ در بحبوبة‌ به‌ بار نشستنِ‌ نهضت‌ عدالت‌خواهی، قید اسلامی‌ را برای‌ همیشه‌ (در دوران‌ مشروطه) از عنوان‌ مجلس‌ حذف‌ کردند!(115) سپس‌ هم‌ مانع‌ تثبیت‌ عنوان‌ «مشروعه» به‌ جای‌ «مشروطه» شدند و این‌ البته‌ آخرین‌ گام‌ انحرافی‌ در مسیر نهضت‌ ملت‌ نبود...(116)

مشروطة‌ وارداتی، در نظر طر‌احان‌ اصلی‌ آن‌ کپیه‌ ای‌ از لیبرال‌ دموکراسی‌ غربی‌ بود که‌ بر مفهوم‌ فراماسونری، لیبرالیستیِ‌ شعار آزادی‌ - برابری‌ - برادری‌ (و نه‌ مفاهیمِ‌ محصَّلِ‌ اسلامی‌ آن‌ها) تکیه‌ داشت‌ و از حیث‌ قانون‌گذاری، تعیین‌ و تنظیم‌ روش‌ زیست‌ انسان‌ها، اهوای‌ نفس‌ اکثریت‌ را به‌ نحوی‌ قانون‌مند، جای‌گزین‌ تشریع‌ الهی‌ می‌ساخت. و پیداست‌ که‌ چنین‌ مشروطه‌ ای‌ - به‌ قول‌ شیخ‌ - آبش‌ با «شرع» و «مشروعه» در یک‌ جوی‌ نمی‌رفت.

اما باید توجه‌ داشت‌ که‌ مشروطه‌ بازانِ‌ صدر مشروطه، به‌صراحت‌ و یک‌بارگی، پرده‌ از مقاصد و مطامع‌ حقیقی‌ خویش‌ برنمی‌گرفتند و باطنِ‌ شیطانیِ‌ رژیمِ‌ مطلوب‌ خود را - که‌ در طغیان‌ نسبت‌ به‌ حق‌ از استبدادِ‌ فردی‌ و بی‌ نقابِ‌ چند هزار ساله‌ پیشی‌ می‌گرفت‌ - رو نمی‌کردند و به‌ قول‌ کسروی: «تا دیری‌ سخن‌ از شریعت‌ و رواج‌ آن‌ می‌رفت‌ و انبوهی‌ از مردم‌ می‌پنداشتند که‌ آن‌چه‌ خواسته‌ می‌شود همین‌ است».(117) ولی‌ با گذشت‌ زمان‌ که‌ بازار هتاکی‌ به‌ ساحت‌ احکام‌ الهی‌ و جسارت‌ به‌ علما در روزنامه‌ ها و شب‌نامه‌ها و میتینگ‌های‌ مشروطه‌خواهان‌ بالا گرفت‌ و متهمانِ‌ به‌ بابی‌گری‌ و متظاهرانِ‌ به‌ فرنگی‌ مآبی‌ صحنه‌ گردانِ‌ حوادث‌ شدند - مشروطة‌ سفارت‌ پرورده‌ پوست‌ انداخت‌ و باطن‌ حقیقی‌ خود را تا حدود زیادی‌ آشکار ساخت. در نتیجه، شیخ‌ نوری‌ نیز که‌ از مدت‌ها پیش‌ نگران‌ انحراف‌ نهضت‌ و تباهی‌ ثمراتِ‌ قیام‌ ملت‌ بود، نوای‌ انتقاد دیرینه‌ و فزایندة‌ خویش‌ علیه‌ مفاسدِ‌ هم‌زاد یا نوزادِ‌ مشروطه‌ را به‌ فریاد رسای‌ اعتراض‌ بَدَل‌ ساخت‌ و رسماً‌ در برابر مشروطه‌خواهان‌ افراطی‌ موضع‌ گرفت‌ و نهایتاً‌ با هم‌فکران‌ خود در حضرت‌ عبدالعظیم(ع) تحصن‌ گزید و به‌ نشر لوایح‌ روشن‌گرانه‌ و طرح‌ شعار مشروطة‌ مشروعه‌ پرداخت‌ و اعلام‌ کرد که‌ قانون‌ اساسی‌ باید دقیقاً‌ و کاملاً‌ با موازین‌ شرع‌ تطبیق‌ شود و این‌ تطبیق‌ نیز، کارِ‌ «کارشناسانه» می‌طلبد که‌ آن‌ هم‌ جز از فقهای‌ پارسا برنمی‌ آید.

لزوم‌ پای‌ بندی‌ شاه‌ به‌ طریقة‌ حقة‌ تشیع‌ اثنی‌ عشری، نظارت‌ فائقة‌ مجتهدین‌ بر مصوبات‌ مجلس، شرط‌ فقاهت‌ در قاضی‌ و... اصولی‌ بود که‌ با مجاهدات‌ پی‌گیر شیخ‌ در متمم‌ قانون‌ اساسی‌ گنجانده‌ شد.

مرحلة‌ بعدی‌ جریان‌ مشروطیت، با انحلال‌ خونین‌ مجلس‌ شورای‌ اول‌ و قلع‌ و قمع‌ هواداران‌ مشروطه‌ به‌ دست‌ محمدعلی‌شاه‌ آغاز شد که‌ افکار عمومی‌ هم‌ - به‌ علت‌ نفرت‌ از هرج‌ و مرج‌ و آشوب‌ فزاینده‌ای‌ که‌ جناح‌ تندرو مشروطه‌ در کشور پدید آورده‌ و زندگی‌ را بر همگان‌ مشکل‌ کرده‌ بود - به‌ اقدام‌ شاه‌ سکوت، بلکه‌ مساعدت‌ نشان‌ داد. در این‌ مرحله، شیخ‌ با استفاده‌ از فرصت‌ پیش‌ آمده، به‌ تحریم‌ مشروطة‌ مطلقه‌ و تلاش‌ برای‌ احیای‌ عدالت‌خانه‌ (= مجلس‌ شورا با اختیارات‌ و مسئولیتِ‌ «محدود» به‌ حدودِ‌ اصلاح‌ دوایر دولتی) برخاست. اقدام‌ مزبور ناشی‌ از آشنایی‌ کامل‌ شیخ‌ با ماهیتِ‌ صحنه‌ گردانان‌ غرب‌ زدة‌ مشروطه‌ و دسایس‌ استعمار در آن‌ برهة‌ حساس‌ بود. تأثیر شدید اقلیت‌ فراماسون‌ و منحرفِ‌ مجلس‌ اول‌ بر اکثریت‌ مسلمان، اما مشتبه‌ آن‌ سازشِ‌ امثال‌ سردار اسعد (تجدیدگر مشروطه) با قدرت‌های‌ استکباری‌ و حمایت‌ صریح‌ روس‌ و انگلیس‌ از مشروطه‌ و جناح‌ تندرو آن‌ در دوران‌ موسوم‌ به‌ استبداد صغیر و بالأ‌خره‌ یأس‌ شیخ‌ از اصلاحِ‌ غائله‌ به‌ شیوة‌ قانونی‌ و مسالمت‌ آمیز او را نهایتاً‌ به‌ درگیری‌ حاد‌ و بی‌برگشت‌ با مشروطة‌ وارداتی‌ کشانید. این‌ مرحله، چندی‌ پس‌ از انحلال‌ مجلس‌ اول‌ آغاز شد و تا قتل‌ شهید نوری‌ و ملا محمد خمامی‌ و... و انزوا و تبعید برخی‌ دیگر از علما ادامه‌ یافت.

نکتة‌ قابل‌ توجه‌ این‌ است‌ که‌ شیخ، حتی‌ در استبداد صغیر نیز مخالف‌ وجودِ‌ مجلس‌ شورا و مشروطه‌ (به‌ معنی‌ تحدید استبداد و مهار آن‌ توسط‌ شورایی‌ از عقلای‌ ملت) نبود، بلکه‌ به‌ قول‌ خود: «مشروطة‌ مشروعه‌ و مجلس‌ محدود» می‌خواست، لذا چند روز پس‌ از انحلال‌ مجلس‌ اول، به‌ شاه‌ تأ‌کید کرد: «مشروطه‌ باید باشد، ولی‌ مشروطة‌ مشروعه‌ و مجلس‌ محدود، نه‌ هرج‌ و مرج».(118)

مخالفت‌ صریح‌ و بی‌ پروای‌ شیخ‌ با مشروطه‌ و مجلس‌ در اواخر عمر، ممکن‌ است‌ در نگاه‌ ابتدایی‌ نوعی‌ عدول‌ آشکار از (حتی) مواضع‌ پیشین‌ وی‌ (= مشروطة‌ مشروعه) تلقی‌ شود. درحالی‌که‌ اگر نیک‌ دقت‌ کنیم، شیخ‌ به‌ مشروطه‌ (در شکل‌ غربی‌ آن) از روز نخست‌ تأ‌مل‌های‌ جد‌ی‌ و اصولی‌ داشت‌ و قائل‌ به‌ اصلاحات‌ اساسی‌ (بر وفق‌ اصول‌ و مبانی‌ اسلام) در آن‌ رژیم‌ وارداتی‌ بود. علاوه‌ بر آن‌ معتقد بود که‌ فتنه‌ گران‌ و غوغا سالاران‌ با بلوا آفرینی‌ خود، فرصت‌ و امکان‌ اصلاحات‌ قانونی‌ را از دولت‌ و ملت‌ می‌گیرند و راه‌ را بر سلطة‌ دشمنان‌ استقلال‌ و آزادی‌ ایران‌ هموار می‌سازند. مع‌ الأ‌سف، جناح‌ تندرو با شهر آشوبی‌هایش‌ در مشروطة‌ اول‌ و بند و بست‌ با روس‌ و انگلیس‌ برای‌ براندازی‌ حکومت‌ مرکزی‌ در دورانِ‌ موسوم‌ به‌ استبداد صغیر، نشان‌ داد که‌ نگرانی‌ شیخ‌ و هم‌فکرانش‌ بی‌ اساس‌ نیست‌ و اسفبارتر آن‌که‌ روس‌ و انگلیس‌ در اولتیماتومی‌ که‌ در فترت‌ مزبور (به‌ حمایت‌ از مشروطه) به‌ محمدعلی‌شاه‌ دادند، بر عفو و آزادی‌ عملِ‌ مشروطه‌خواهانِ‌ تبعید شده‌ اصرار داشتند و مفهوم‌ این‌ امر آن‌ بود که‌ باز باید بساط‌ تندروی‌ها و بلواگری‌های‌ مشروطة‌ اول‌ تجدید شود و این‌ چیزی‌ نبود که‌ شیخ‌ و مصلحانِ‌ هم‌فکر وی، به‌هیچ‌وجه‌ آن‌ را برتابند.

درتوضیح‌ و تأ‌یید آن‌چه‌ گفتیم‌ (عدمِ‌ عدولِ‌ شیخ‌ از آرمان‌ عدالت‌ و شورا)، باید خاطرنشان‌ سازیم: شاه‌ در دست‌خطی‌ که‌ (پس‌ از تظاهرات‌ باغشاه‌ بر ضد‌ مشروطه) در اواسط‌ دوران‌ استبداد صغیر خطاب‌ به‌ شیخ‌ و علما صادر کرد قول‌ داد که‌ در نشر عدالت‌ و بسط‌ معدلت، دستور العمل‌ لازم‌ را صادر کند و از آنان‌ خواست‌ مردم‌ را از عزم‌ ملوکانه‌ به‌ نشر معدلت‌ و رعایت‌ حقوق‌ رعیت‌ و اصلاح‌ مفاسد به‌ قانون‌ دین‌ مبین‌ اسلام‌ حضرت‌ خاتم‌ النبیین(ص) اطلاع‌ دهند.(119) در پی‌ این‌ امر نیز، مجلس‌ شورای‌ کبرای‌ مملکتی‌ در ذی‌ قعدة‌ 1326 ق. گشایش‌ یافت‌ تا به‌ صورت‌ قائم‌ مقام‌ مجلس‌ شورای‌ مشروطه‌ عمل‌ کند. اعضای‌ این‌ مجلس‌ که‌ حق‌ نداشتند شغل‌ دولتی‌ داشته‌ باشند و در صورت‌ قبول‌ سِمَتِ‌ دولتی‌ باید استعفا می‌دادند، از حقوق‌ مهم‌ و قابل‌ توجهی‌ برخوردار بودند، چون: حق‌ نظارت‌ بر وزارت‌خانه‌ها و تحقیق‌ و تفحص‌ در امور آن‌ها، احضار و استیضاح‌ و در صورت‌ لزوم‌ محاکمه‌ و عزل‌ وزرا، رسیدگی‌ به‌ شکایت‌ عارضین‌ و سؤ‌ال‌ از وزیر مربوطه‌ برای‌ احقاق‌ حق‌ آنان، ارائة‌ نظریات‌ اصلاحی، رد‌ لوایح‌ دولتی‌ و لزوم‌ کسب‌ اجازة‌ دولت‌ از آنان‌ برای‌ واگذاری‌ امتیازات‌ خارجی.(120)

شیخ‌ در نامه‌ به‌ علمای‌ مازندران‌ (پنجم‌ ذی‌ قعدة‌ 1326) ضمن‌ مژدة‌ افتتاح‌ مجلس‌ مزبور - متشکل‌ از جمعی‌ از وزرا و رجال‌ و تجار محترمِ‌ عاقلِ‌ دانشمندِ‌ خیر خواهِ‌ دولت‌ و ملت‌ - اظهار امیدواری‌ کرد: «ان‌ شأ ا مِن‌ بعد آن‌چه‌ راجع‌ به‌ قوانین‌ عامه‌ و معدلت‌ تامه‌ است‌ در این‌ دارالعدالة‌ مبارکه‌ مذاکره‌ و اقدام‌ خواهد گردید».(121) مسلماً‌ اگر شورش‌ تبریز و دست‌ خارجی‌ می‌گذاشت‌ اوضاع‌ کشور به‌ حال‌ عادی‌ بازگردد شیخ‌ با حمایت‌ مشروط‌ از این‌ مجلس، می‌کوشید اهداف‌ عدالت‌خواهانه‌اش‌ را به‌ دست‌ اعضای‌ آن‌ تحقق‌ بخشد... مع‌ الاسف‌ تلاش‌ صادقانه‌ و جد‌یِ‌ شیخ‌ در این‌ مرحله‌ به‌ علل‌ گوناگون، هم‌چون: عمل‌کردِ‌ بد و غارت‌گرانة‌ بخشی‌ از قشون‌ اعزامی‌ به‌ تبریز، تعلل‌ عمدی‌ صاحب‌منصبان‌ روسی‌ قزاق‌خانه‌ - که‌ محرمانه‌ از سوی‌ روسیه‌ به‌ آنان‌ «دستور ایست» داده‌ شده‌ بود - در دفع‌ هجوم‌ نیروهای‌ مشروطه‌ به‌ پایتخت(122) و نااستواری‌ شاه‌ در مقابل‌ فشار شدید روس‌ و انگلیس‌ و امیدِ‌ واهیِ‌ او به‌ کمک‌ تزار به‌ نتیجة‌ مطلوب‌ نرسید. وقتی‌ عناصر مرعوب‌ یا مزدور روس‌ و انگلیس‌ نظیر سپهدار تنکابنی‌ و سردار اسعد بختیاری‌ (که‌ مع‌ الأ‌سف، حتی‌ بدون‌ حضور مؤ‌ثرِ‌ جناح‌ مشروطه‌ خواهانِ‌ پاک‌دل‌ و سلیم‌ النفس‌ نظیر شادروان‌ ستارخان‌ انجام‌ گرفت) تهران‌ را اشغال‌ نظامی‌ و فتح‌ نمودند، محمدعلی‌شاه‌ از سلطنت‌ خلع‌ و میدان‌ برای‌ تاخت‌ و تاز دیگران‌ و شهادت‌ فجیع‌ شیخ‌ باز گردید...

            ‌6. آیا شیخ، در اقدامات‌ اصلاحی‌ خود، شکست‌ خورد؟

شیخ، در پایان‌ عمر به‌ نحوی‌ فجیع‌ به‌ قتل‌ رسیده‌ و پس‌ از مرگ‌ نیز از سوی‌ دشمنانش‌ همواره‌ آماج‌ سخت‌ترین‌ حمله‌ها قرار داشته‌ است. با این‌ سرنوشت‌ غم‌بار، آیا می‌توان‌ نتیجة‌ کار و زحمات‌ او را، مثبت‌ و ثمربخش‌ ارزیابی‌ کرد؟

شک‌ نیست‌ که‌ جناح‌ تندرو و سکولارِ‌ مشروطه‌ در کش‌مکش‌ سیاسی‌ با شیخ‌ بر وی‌ پیروز شد و حتی‌ جسم‌ او را به‌ دار آویخته‌ و در پای‌ آن‌ جشن‌ گرفت‌ و چند صباحی‌ با توسل‌ به‌ زور و خشونت‌ بر ایران‌ اسلامی‌ حکومت‌ کرد، اما داوری‌ دربارة‌ پیروزی‌ و شکست‌ اشخاص‌ و جریان‌ها، تنها به‌ ملاکِ‌ رخ‌دادهای‌ موقت‌ و زودگذر سنجیده‌ نمی‌شود و معیار درست‌ بررسیِ‌ نتیجه‌ و پی‌آمدِ‌ جریان‌ها و جنبش‌ها در دراز مدت‌ است. قیام‌ عاشورا به‌ لحاظِ‌ آن‌چه‌ که‌ در ماه‌ها و حتی‌ سال‌های‌ پس‌ از آن‌ بر خاندان‌ پیامبر - علیهم‌ السلام‌ - و یاران‌ ایشان‌ گذشت، ظاهراً‌ به‌ شکست‌ انجامید و حکومت‌ جَور امَوی‌ به‌ مقاصد خود دست‌ یافت. اما چندی‌ پس‌ از آن‌ تاریخ‌ زمانی‌ که‌ تو‌ابین‌ عراق، سپاهیان‌ مختار و سیاه‌ جامگان‌ خراسان‌ با شعار خون‌خواهی‌ سالار شهیدان‌ به‌پاخاسته‌ و در فرجام، طومار حکومت‌ اموی‌ را درهم‌ پیچیدند و سپس‌ نیز شور و شعور حسینی(ع) موتور محرکة‌ نهضت‌های‌ گوناگون‌ اسلامی‌ در طول‌ تاریخ‌ شد و لعن‌ بر امَویان، تسبیح‌ مجاهدان‌ گردید و حتی‌ شخصیتی‌ چون‌ گاندی، رهبر نهضت‌ آزادی‌ هند، در قرن‌ بیست‌ اعلام‌ کرد که‌ در انتخاب‌ نوع‌ مبارزه‌ با استعمار انگلیس‌ از رهبر قیام‌ عاشورا الهام‌ گرفته‌ است، معلوم‌ گشت‌ که‌ در سرخ‌ روزِ‌ عاشورا این‌ فرزند فاطمه‌ (ع) بود که‌ به‌ رغمِ‌ جسم‌ پاره‌ پارة‌ خود، شاهد پیروزی‌ را در آغوش‌ کشید.

پوشیده‌ نیست‌ که‌ قتل‌ مصلحان‌ و یا شکست‌ ظاهری‌ و سیاسی‌ آنان، لزوماً‌ به‌ معنای‌ شکست‌ و ناکامیِ‌ ایشان‌ در فرایند اصلاحات‌ نیست. چه‌ بسا مصلحانی‌ که‌ خود از پای‌ درآمده‌اند، اما هم‌چون‌ حسین‌ بن‌ علی(ع) ققنوس‌وار از خاکسترشان‌ برخاسته‌ و حیاتی‌ جاوید یافته‌اند. در معنا با راهی‌ که‌ گشوده‌اند، بذری‌ که‌ پاشیده‌اند و درسی‌ که‌ داده‌اند در آیندة‌ نزدیک‌ یا دور زمینة‌ تحو‌لات‌ بزرگی‌ را - به‌منظور پیش‌بردِ‌ آرمان‌های‌ خود - رقم‌ زده‌اند و هرچند (در کوتاه‌ مدت) توانِ‌ تغییر وضع‌ موجود یا حفظ‌ دست‌آوردهای‌ قیام‌ را نیافته‌اند، ولی‌ دست‌ کم‌ در مرحلة‌ فکر و نظر، ذهن‌ مردم‌ را به‌ مصادیق‌ حق‌ و باطل‌ روشن‌ ساخته‌ و از همین‌ طریق‌ (در آینده‌ای‌ نه‌ چندان‌ دور) راه‌ را بر تعمیق‌ و گسترشِ‌ نهضت‌ و نهایتاً‌ پیروزی‌ آن‌ گشوده‌اند.

مبارزة‌ اصلاحی‌ شیخ‌ نیز از این‌ قاعده‌ مستثنا نیست. او جسم‌ خود را در آن‌ مبارزة‌ سهمگین‌ از دست‌ داد، اما مهرِ‌ فکر و آرمان‌ اسلامیِ‌ خود را بر پیشانی‌ نهضت‌های‌ دینیِ‌ تاریخ‌ ایران‌ زد.

پیش‌نویس‌ متمم‌ قانون‌ اساسی‌ مشروطه، متَّخَذ از کشورهای‌ غربی‌ (نظیر بلژیک‌ و فرانسه) بود و بویی‌ از رسوم‌ و سنت‌های‌ ملی‌ و اسلامی‌ در آن‌ به‌ مشام‌ نمی‌خورد و اگر اصرار شیخ‌ و هم‌فکران‌ او نبود، همان‌ قوانین‌ بی‌کم‌ و کاست‌ به‌ اسم‌ مشروطه‌ بر مردم‌ ما تحمیل‌ می‌گشت. پیشنهادِ‌ نظارتِ‌ فقها بر مصوَّبات‌ مجلس‌ از سوی‌ شیخ‌ (که‌ در اثر مبارزات‌ خون‌بار او - با تغییراتی‌ - در متممِ‌ قانون‌ اساسی‌ درج‌ شد) و نقشی‌ که‌ این‌ اصل‌ در هفتاد سال‌ پس‌ از شیخ‌ در تاریخِ‌ تحو‌لات‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ ایران‌ بازی‌ کرد، بهترین‌ شاهد بر توفیق‌ و تأ‌ثیر عمیق‌ او در سرنوشت‌ مردم‌ این‌ سرزمین‌ است. جالب‌ است‌ که‌ با مرور بر تمامیِ‌ نهضت‌های‌ مرجعیت‌ شیعه‌ در ایران‌ - در فاصلة‌ قتل‌ شیخ‌ تا پیروزی‌ انقلاب‌ اسلامی‌ - می‌بینیم‌ که‌ دست‌مایة‌ قانونیِ‌ فقهای‌ مبارز برای‌ ورود مقتدرانه‌ به‌ عرصة‌ مبارزات‌ اجتماعی‌ و مطالبة‌ قانونیِ‌ اصلاحات‌ در نظام‌ سیاسی‌ کشور، همواره‌ همین‌ اصلی‌ بوده‌ است‌ که‌ شیخ‌ در پگاهِ‌ مشروطه‌ پیشنهاد داده‌ و با مبارزات‌ خونبارش‌ مایة‌ درج‌ آن‌ در قانون‌ اساسی‌ شده‌ است. شهید سید حسن‌ مدرس، به‌ استناد همین‌ اصل‌ از سوی‌ مراجع‌ نجف‌ برگزیده‌ شده‌ و حضور مقتدرانه‌اش‌ در مجلس‌ شورا را آغاز کرد. حاج‌ آقا نورا اصفهانی‌ و هم‌فکرانش‌ با تکیه‌ بر همین‌ اصل‌ در زمان‌ رضاخان‌ درفش‌ قیام‌ بر ضد‌ دیکتاتوری‌ را برافراشتند و شاه‌ را مجبور به‌ پذیرش‌ درخواست‌های‌ اصلاحی‌ خود کردند که‌ البته‌ با مرگ‌ مشکوک‌ حاج‌ آقا نورا و نبودنِ‌ بدیل‌ مناسبی‌ برای‌ رهبریِ‌ آن‌ قیام‌ پس‌ از وی، چراغ‌ نهضت‌ خاموش‌ شد. هم‌چنین، پس‌ از خروج‌ رضا خان‌ از کشور، این‌ اصل‌ دست‌آویزِ‌ دو مرجع‌ گران‌قدر: حاج‌ آقا حسین‌ قمی‌ و حاج‌ آقا حسین‌ بروجردی‌ قرار گرفت‌ و با استناد به‌ آن، لغو منع‌ حجاب، و نظارت‌ فقها بر مجلس‌ را از دولت‌ خواستار شدند. این‌ ماجرا در اوایل‌ دهة‌ چهل‌ هم‌ تکرار شد. مراجع‌ بزرگ‌ قم‌ و مشهد به‌ اعتبار اصل‌ «نظارت‌ فقها»، خود را محِق‌ دیدند به‌ لایحة‌ دولت‌ عَلَم‌ (انجمن‌های‌ ایالتی‌ و ولایتی) اعتراض‌ کنند و وقتی‌ که‌ شاه‌ در خرداد 42 امام‌ خمینی‌ را دستگیر کرده‌ و به‌ جرمِ‌ اخلال‌ در امنیت‌ کشور تصمیم‌ به‌ اعدام‌ وی‌ گرفت، آن‌ها اجتهاد امام‌ را اعلام‌ کرده‌ و دخالتش‌ در امور کشور را به‌ استناد اصل‌ دو متمم‌ قانوناً‌ مجاز دانستند و جان‌ امام‌ را نجات‌ دادند. اصل‌ مزبور، حربة‌ قانونیِ‌ موجهی‌ بود که‌ در طول‌ نهضت‌ اسلامی‌ ایران‌ از سوی‌ امام‌ و دیگران‌ برای‌ نفیِ‌ مشروعیت‌ رژیم‌ پهلوی‌ به‌ کار می‌رفت.(123) نهایتاً‌ نیز این‌ اصل، الهام‌بخشِ‌ رهبران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ در تصویب‌ اصل‌ شورای‌ نگهبان‌ قانون‌ اساسی‌ گردید. همه‌ این‌ها بذری‌ بود که‌ شیخ‌ پاشیده‌ و نهالی‌ بود که‌ او غرس‌ کرده‌ بود...

آری، او به‌ دست‌ حریف‌ بر دار رفت، اما با افشاگری‌ها و هشدارهایِ‌ به‌موقعش‌ و نیز با مرگ‌ باشکوهی‌ که‌ برگزید، نقاب‌ از چهرة‌ سکولاریسمِ‌ منافق‌ (که‌ پیش‌ از اسارت‌ «تَن»ها، به‌ شکار مغزها و دل‌ها برخاسته‌ بود و خوابِ‌ نابودی‌ دین‌ را در این‌ سرزمین‌ می‌دید) کنار زد و با این‌ کار، هم‌ غافلان‌ و مشتبهان‌ را بیدار ساخت‌ و هم‌ تقی‌ زاده‌ها را به‌ فاش‌ ساختنِ‌ منویات‌ خویش‌ (مبنی‌ بر فرنگی‌ مآب‌ ساختنِ‌ مطلقِ‌ ایران) واداشت‌ و هرچند حکومت‌ در ایران‌ روندی‌ نامشروع‌ طی‌ کرد، اما متن‌ جامعه‌ از سقوط‌ در گرداب‌ غرب‌ زدگی‌ مصون‌ ماند و درنتیجه‌ پس‌ از ده‌ها سال‌ کش‌مکش‌ میان‌ اسلام‌ و غرب، ندای‌ روحانیت‌ را برای‌ سرنگونیِ‌ نظام‌ ستم‌شاهی‌ و تأ‌سیس‌ رژیم‌ اسلامی‌ پاسخ‌ مثبت‌ گفت.(124) هجمة‌ تند مخالفان‌ شیخ‌ (در قالب‌ گزارش‌ یا تحلیل‌ تاریخ‌ مشروطه) به‌ وی، از عصر مشروطیت‌ تا کنون‌ به‌ گونه‌ای‌ بی‌امان‌ ادامه‌ دارد. آیا این‌ امر، جز نشانِ‌ حیات‌ و تازگیِ‌ جاویدِ‌ اندیشة‌ شیخ‌ در بین‌ مردم‌ ایران‌ است؟! بی‌جهت‌ نیست‌ که‌ جلال‌ آل‌ احمد، در آن‌ سخن‌ زیبا و ژرفِ‌ خویش، پیکر شیخ‌ را بر فراز دار به‌ مثابة‌ پرچمی‌ می‌داند که‌ به‌ علامت‌ استیلای‌ غرب‌زدگی‌ پس‌ از دویست‌ سال‌ کشمکش‌ بر بام‌ سرای‌ این‌ مملکت‌ افراشته‌ شد و اکنون‌ در لوای‌ این‌ پرچم، ما شبیه‌ به‌ قومی‌ از خود بیگانه‌ایم. در لباس‌ و خانه‌ و خوراک‌ و ادب‌ و مطبوعاتمان، و خطرناک‌تر از همه‌ در فرهنگمان، فرنگی‌ مآب‌ می‌پروریم‌ و فرنگی‌ مآب‌ راه‌ حل‌ هر مشکل‌ را می‌جوییم».(125) وقوع‌ انقلاب‌ شکوهمند اسلامی‌ و ذکر مکرر داستان‌ شیخ‌ بر زبان‌ رهبر آن‌ نشان‌ داد که‌ منش‌ و روش‌ شیخ، می‌تواند مهری‌ بر پایان‌ غرب‌ زدگی‌ و مایة‌ اهتزاز پرچم‌ حاکمیت‌ اسلام‌ نیز باشد.

 

            ‌پی‌نوشت‌ها

.1 جمعی‌ از روشن‌فکران‌ غیردینی‌ و سکولار نیز نظیر پرنس‌ میرزا ملکم‌ خان‌ و بالگونیک‌ فتحعلی‌ آخوند اُف‌ - به‌ هدف‌ تضعیف‌ و محو دین‌ و مرحلة‌ گذار جامعة‌ اسلامی‌ به‌ سکولاریسم‌ - از دیدگاه‌ فوق‌ جانب‌داری‌ کرده‌اند.

.2 سید جمال‌ الدین‌ اسدآبادی، در برزخ‌ میان‌ این‌ دو گروه‌ قرار دارد.

.3 باید مؤ‌کداً‌ قانون‌ اساسی‌ اسلامی‌ را طلب‌ کنید، چرا که‌ اصلاح‌ کنندة‌ امر دین‌ و دنیای‌ شماست.

.4 رسائل، اعلامیه‌ ها، مکتوبات... و روزنامة‌ شیخ‌ شهید فضل‌ ا نوری، گردآوری‌ محمد ترکمان، ص‌ 356 و 358.

.5 انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران، دکتر محمداسماعیل‌ رضوانی، ص‌ 199.

.6 ر.ک‌ حیات‌ یحیی، یحیی‌ دولت‌ آبادی، 1/ 135؛ منتخب‌ التواریخ، حاج‌ محمد هاشم‌ خراسانی، صص‌ 322-321؛ علمأ معاصرین، حاج‌ ملاعلی‌ واعظ‌ خیابانی، ص‌ 48؛ شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران...، مهدی‌ بامداد، 3/96؛ مجلة‌ یغما، سال‌ 5، ش‌ 8، آبان‌ 1331، ص‌ 367، یادداشتهای‌ حاجی‌ میرزا ابوالحسن‌ علوی؛ تذکرة‌ مدینة‌ الأ‌دب، عبرت‌ نائینی، 2/680؛ خاطرات‌ صدرالاشراف، ص‌ 64 و ص‌ 173؛ مکتوبات، اعلامیه‌ ها...، محمد ترکمان، ص‌ 360.

.7 برای‌ متن‌ عربی‌ و ترجمة‌ فارسی‌ تقریظ‌ محقق‌ رشتی، ر.ک، اندیشة‌ سبز، زندگی‌ سرخ، از همین‌ قلم. ضمناً‌ رسالة‌ «فی‌ قاعدة‌ ضمان‌ الید» شیخ‌ شهید را، حضرت‌ آیة‌ا سجانی‌ مدظله‌ همراه‌ کتاب‌ «اشارة‌السبق‌ الی‌ معرفة‌ الحق» تألیف‌ علامة‌ بزرگوار ابوالحسن‌ علی‌ بن‌ حسن‌ حلبی‌ (از اعلام‌ شیعه‌ در قرن‌ 6) به‌ طبع‌ رسانیده‌اند.

.8 بترتیب‌ ر.ک، دیوان‌ حاج‌ میرزا ابوالفضل‌ طهرانی، تدوین‌ محدث‌ اُرمَوی، ص‌ 196؛ معارف‌ الرجال، شیخ‌ محمد حرزالدین، 2/158؛ علمای‌ معاصرین، واعظ‌ خیابانی، ص‌ 77؛ احسن‌ الودیعه، سید محمدمهدی‌ اصفهانی، 2/91؛ ریحانة‌ الأ‌دب، مدرس‌ تبریزی، 6/263؛ پراکنده‌ نگاهی‌ به‌ کتاب‌ زرد، علی‌ مدرسی، مندرج‌ در: مجلة‌ یاد، سال‌ 6، ش‌ 21، زمستان‌ 1369 ش، ص‌ 93؛ میراث‌ اسلامی‌ ایران، به‌ کوشش‌ رسول‌ جعفریان، 9/596 ؛ اندیشة‌ شهاب...، به‌ کوشش‌ و تنظیم‌ دکتر شهابی، صص‌ هفتاد و دو - هفتاد و نه؛ منتخب‌ التواریخ، حاج‌ محمدهاشم‌ خراسانی، ص‌ 321؛ تاریخ‌ انقلاب‌ طوس‌ یا پیدایش‌ مشروطیت‌ ایران، ادیب‌ هروی، ص‌ 141؛ نقبأ البشر، شیخ‌ آقا بزرگ، نسخة‌ خطی، ذیل‌ «حاج‌ شیخ‌ فضل‌ا نوری»؛ فوائدالرضویه، حاج‌ شیخ‌ عباس‌ قمی، 1/353-352؛ در آسمان‌ معرفت...، حسن‌ زادة‌ آملی، ص‌ 197؛ مکارم‌ الاَّثار، معلم‌ حبیب‌ آبادی، 5 /1606؛ بیست‌ مقالة‌ قزوینی، دورة‌ کامل، تصحیح‌ اقبال‌ آشتیانی‌ و...، ص‌ 12؛ مجلة‌ یادگار، سال‌ 5، ش‌ 8 و 9، ص‌ 6، مقالة‌ اقبال‌ آشتیانی؛ شهدأالفضیلة، علامه‌ امینی، ص‌ 356؛ تاریخ‌ معاصر ایران‌ از دیدگاه‌ امام‌ خمینی، ص‌ 51 به‌ بعد؛ اسلام‌ و مقتضیات‌ زمان، مرتضی‌ مطهری، 1/159.

.9 ر.ک، انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران، دکتر رضوانی، ص‌ 72؛ مجلة‌ یادگار، سال‌ 5، ش‌ 8 9-، ص‌ 6، مقالة‌ عباس‌ آشتیانی؛ نقش‌ روحانیت‌ پیشرو در جنبش‌ مشروطیت...، حامد الگار، ترجمة‌ دکتر سر‌ی، ص‌ 33؛ تاریخ‌ بیداری‌ ایرانیان، ناظم‌الاسلام‌ کرمانی، بخش‌ اول، 3/504 ؛ تاریخ‌ انقلاب‌ ایران، مستوفی‌ تفرشی‌ (ر.ک، مکتوبات، اعلامیه‌ ها...، محمد ترکمان، ص‌ 205)؛ تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران، مهدی‌ ملکزاده، 6/1257 و 2/366 و 6/1257؛ روزنامة‌ خاطرات‌ عین‌السلطنه، 3/1887 و 4/2709؛ انقلاب‌ ایران، ادوارد براون، ترجمه‌ و حواشی‌ احمد پژوه، ص‌ 355 و 260؛ سفرنامة‌ از خراسان‌ تا بختیاری، هانری‌ رنه‌ دالمانی، ترجمة‌ مترجم‌ همایون، ص‌ 1170. تاریخ‌ معاصر ایران...، پیتر آوری، ترجمة‌ رفیعی‌ مهرآبادی، ص‌ 249. خاطرات‌ و خطرات، مخبرالسلطنه، ص‌ 155. واقعات‌ اتفاقیه‌ در روزگار، محمدمهدی‌ شریف‌ کاشانی، 2/472. حیات‌ یحیی، دولت‌ آبادی، 3/111. زمینة‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران‌ (سه‌ خطابه)، سید حسن‌ تقی‌ زاده، ص‌ 66. مجلة‌ یغما، سال‌ 5، ش‌ 8، ص‌ 367، مقالة‌ میرزا ابوالحسن‌ علوی. دیوان‌ فرصت، به‌ کوشش‌ علی‌ زرین‌ قلم، شرح‌ حال‌ فرصت‌ به‌ قلم‌ خودش، ص‌ 109. تاریخ‌ مشروطة‌ ایران‌ و جنبش‌ وطن‌ پرستان‌ اصفهان‌ و بختیاری، دانشور علوی‌ (مجاهد السلطان)، ص‌ 68. خاطرات‌ من...، اعظام‌ الوزاره، 1/12. رجال‌ عصر ناصری، دوستعلی‌ معیرالممالک، ص‌ 102. قیام‌ آذربایجان‌ و ستارخان، اسماعیل‌ امیرخیزی، ص‌ 457. تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، احمد کسروی، ص‌ 31 و 58. شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران...، مهدی‌ بامداد، 3/97-96 و 287. مجموعة‌ آثار قلمی‌ شادروان‌ ثقة‌الاسلام...، به‌ کوشش‌ نصرت‌ا فتحی، ص‌ 472. سید جمال‌ واعظ‌ اصفهانی، اقبال‌ یغمایی، ص‌ 292. تلاش‌ آزادی، باستانی‌ پاریزی، ص‌ 168. عقاید و آرای‌ شیخ‌ فضل‌ا نوری، فریدون‌ آدمیت، مندرج‌ در: کتاب‌ جمعه، سال‌ 1، 28 فروردین‌ 1359 ش، ص‌ 53  و کتاب‌های‌ دیگرش: ایدئولوژی‌ نهضت‌ مشروطیت‌ ایران، 1/429. فکر آزادی...، ص‌ 246. خاطرات‌ صدرالاشراف، ص‌ 64 و ص‌ 173. چگونه‌ حاج‌ شیخ‌ فضل‌ا...را در میدان‌ توپخانه‌ به‌ دار کشیدند، خسرو معتضد، اظهارات‌ فرخ‌ دین‌ پارسا، ص‌ 50. گیلان‌ در جنبش‌ مشروطیت، ابراهیم‌ فخرایی، ص‌ 68. رهبران‌ مشروطه، ابراهیم‌ صفایی، 1/176 و 272. فرهنگ‌ فارسی، دکتر محمد معین، بخش‌ اعلام، غ‌ - ی، ص‌ 1370. تفکر نوین‌ سیاسی‌ اسلام، دکتر حمید عنایت، ترجمة‌ صارمی، ص‌ 229.

.10 مکتوبات، اعلامیه‌ها...، ترکمان، ص‌ 361-360 و انقلاب‌ طوس‌ یا پیدایش‌ مشروطیت‌ ایران، ادیب‌ هروی، ص‌ 141، اظهارات‌ ضیأالدین‌ در‌ی.

.11 تاریخ‌ بیداری‌ ایرانیان، بخش‌ اول، 1/321.

.12 برای‌ نامة‌ مذکور ر.ک: «دیده‌بان؛ بیدار!» از همین‌ قلم.

.13 دمکراسی‌ و مردم، احمد بنی‌ احمد، ص‌ 90.

.14 یعنی، دیدة‌ عقل‌ و چشم‌ بینش‌ شان‌ را پرده‌های‌ تیره‌ای‌ [ از مادیت‌ و نفسانیت] پوشانده‌ است‌ (ر.ک: رسائل، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 74).

.15 همان: ص‌ 266-265.

.16 رسائل، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 64.

.17 روزنامة‌ خاطرات‌ عین‌ السلطنه، 3/2291.

.18 تا روز دمیدن‌ شدن‌ صور اسرافیل‌ یعنی‌ تا روز پازپسین.

.19 رسائل، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 57 ، نقل‌ از تذکرة‌ الغافل.

.20 مجلة‌ کاوه، دورة‌ جدید، غُرة‌ جمادی‌ الاَّخر 1338 ق/22 ژانویة‌ 1920 م، ص‌ 2. و نیز این‌ سخن‌ او در همان‌ مجله‌ (ش‌ 41، 1920 م) است‌ که‌ می‌نویسد: ما ایرانی‌ها... مادةً‌ و معناً، در علم‌ و ادب، در صنعت‌ و ذوق، در موسیقی‌ و شعر، در عادات‌ و آداب، در زندگی‌ و مردگی، در جسم‌ و روح، در اداره‌ و سیاست... از مللِ‌ متمدن‌ فرنگ‌ صد هزار فرسنگ‌ عقب‌ افتاده‌ایم‌ و باید... پشت‌ سر فرنگی‌ها بدویم‌ و اجتهادات‌ بی‌معنا اخذ نکنیم‌ و بلاشرط‌ تسلیم‌ تمدن‌ مغرب‌ بشویم...[ !].

.21 امجد الواعظین‌ تهرانی‌ که‌ ایام‌ تحصن‌ شهید نوری‌ در حضرت‌ عبدالعظیم(ع) با وی‌ دیدار و گفت‌وگو داشته، می‌نویسد: از شیخ‌ پرسیدم: «آیا علمای‌ اعلامی‌ مانند آخوند ملا کاظم‌ خراسانی‌ و آقای‌ حاجی‌ میرزا حسین... تهرانی‌ و آخوند ملا‌ عبدا مازندرانی‌ که‌ فتوای‌ مشروطه‌ را داده‌ اند، مشروعیتِ‌ مشروطه‌ را در نظر داشته‌ اند یا خیر؟». شیخ‌ پاسخ‌ داد: «این‌ آقایان، از ایران‌ دورند و حقیقت‌ اوضاع‌ را از نزدیک‌ نمی‌بینند و نامه‌ ها و تلگراف‌هایی‌ که‌ به‌ ایشان‌ می‌رسد از طرف‌ مشروطه‌ خواهان‌ است‌ و دیگر مکاتیب‌ را به‌ نظر آقایان‌ نمی‌رسانند» (گوشه‌ ای‌ از رویدادهای‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران، ص‌ 41 و 42).

.22 تاریخ‌ بیداری...، بخش‌ دوم، 4/ 238. برای‌ بی‌ اطلاعی‌ مرحوم‌ تهرانی‌ از بعضی‌ اطلاعیه‌ هایی‌ که‌ به‌ نامش‌ صادر می‌شد ر.ک: روزنامة‌ خاطرات‌ عین‌ السلطنه، 3/ 2208.

.23 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، ص‌ 291. نیز: «اگر راستی‌ را خواهیم‌ این‌ علمای‌ نجف‌ و کسان‌ دیگری‌ از علما که‌ پافشاری‌ در مشروطه‌ خواهی‌ می‌نمودند، معنای‌ درست‌ مشروطه‌ و نتیجة‌ رواج‌ قانون‌های‌ اروپایی‌ را نمی‌دانستند و از ناسازگاری‌ بسیار آشکار که‌ میانة‌ مشروطه‌ و کیش‌ شیعی‌ است‌ آگاهی‌ درستی‌ نمی‌داشتند» (همان، ص‌ 287 و نیز ص‌ 309 و 259).

.24 تشیع‌ و مشروطیت...، ص‌ 281 و 299-298.

.25 همان، ص‌ 5 و 53 54- و 226 و 303-302.

.26 ر.ک، حکم‌ اخراج‌ تقی‌ زاده‌ از مجلس‌ توسط‌ آخوند خراسانی‌ و شیخ‌ عبدا مازندرانی‌ و نیز نامه‌ های‌ سوزناک‌ و تکان‌ دهندة‌ مازندرانی‌ به‌ رجال‌ مشروطه‌ در افشای‌ ماهیت‌ باند تقی‌ زاده‌ (اوراق‌ تازه‌یاب‌ مشروطیت‌ و نقش‌ تقی‌ زاده، ص‌ 212-207. اسنادی‌ در بارة‌ هجوم‌ انگلیس‌ و روس‌ به‌ ایران، گردآوری‌ ترکمان، ص‌ 127-125. واقعات‌ اتفاقیه‌ در روزگار، 2/ 538 به‌ بعد).

.27 آخوند و مازندرانی، در نامه‌ای‌ که‌ نه‌ ماه‌ پس‌ از قتل‌ شیخ‌ به‌ عضدالملک‌ نوشتند، گفتند که‌ تقی‌ زاده‌ «به‌ عکس‌ آن‌چه‌ امیدوار بودیم» درآمد، فکانت‌ رجأً‌ ثمَّ‌ صارت‌ رَزیةَ‌ (ر.ک: تاریخ‌ معاصر ایران، کتاب‌ سوم، زمستان‌ 70، ص‌ 173-172). زمانی‌ هم‌ که‌ بهبهانی، سرِ‌ سالِ‌ شیخ‌ فضل‌ ا، به‌ دست‌ همان‌ شبکة‌ ترورکنندة‌ شیخ‌ (حسین‌ لله‌ و...) به‌ قتل‌ رسید، آخوند و مازندرانی‌ در تلگراف‌ به‌ دولت‌ و امرا و سرداران‌ مشروطه‌ خاطرنشان‌ کردند: «...این‌ حادثة‌ شنیع... خوب‌ پرده‌ از مکنونات‌ مواد فساد برداشت» و افزودند که‌ منتظرند اقدام‌ جد‌ی‌ دولت‌ به‌ دستگیری‌ و مجازات‌ عاملین‌ این‌ جنایت‌ «حالت‌ یأ‌س‌ حالیه‌ را به‌ امیدواریهای‌ سابقه‌ مبدل‌ سازد...» (تاریخ‌ و فرهنگ‌ معاصر، سال‌ 6، ش‌ 2-1، بهار و تابستان‌ 1376، ص‌ 356).

.28 روزنامة‌ خاطرات‌ عین‌ السلطنه، 5 /3830.

.29 ر.ک: خاطرات‌ سید علی‌محمد دولت‌ آبادی، بخش‌ مربوط‌ به‌ شوستر و نیز ص‌ -114 118.

.30 آیت‌ ا حاج‌ شیخ‌ محمدباقر محسنی‌ ملایری، از علمای‌ پارسا و معمر قم، می‌گفت: آخوند خراسانی‌ می‌فرمود «ما کشمش‌ ریختیم‌ سرکه‌ بشود، چرا شراب‌ شد!» (سیرة‌ صالحان، ابولفضل‌ شکوری، ص‌ 138). در مورد مخالفت‌ شدید آخوند (پس‌ از قتل‌ شیخ) با مشروطه‌خواهانِ‌ منحرف‌ و تصمیم‌ او برای‌ آمدن‌ به‌ ایران‌ برای‌ اصلاح‌ مشروطه‌ و شهرتِ‌ «مسمومیتِ» وی‌ (که‌ عناصرِ‌ نفوذیِ‌ مشروطه‌ خواه‌ در آن‌ متهم‌ اند) ر.ک: مجلة‌ حوزه، ش‌ 41، آذر و دی‌ 69، ص‌ -27 28 (گزارش‌ جالب‌ آقای‌ واعظ‌ زادة‌ خراسانی). سیرة‌ صالحان، ص‌ 137-136 (اظهارات‌ آیة‌ا سید جمال‌ الدین‌ گلپایگانی). خاطرات‌ نو‌اب‌ وکیل، ص‌ 495. برگی‌ از تاریخ‌ معاصر...، ص‌ -75 78 و 130. خاطرات‌ سید محمدعلی‌ دولت‌ آبادی، ص‌ 36-35 (متهم‌ بودنِ‌ دمکرات‌ها به‌ قتل‌ آخوند).

.31 ر.ک: رنجنامة‌ پرسوز و گداز مرحوم‌ مازندرانی‌ که‌ چهارده‌ ماه‌ پس‌ از شهادت‌ شیخ‌ نوری‌ به‌ محمدعلی‌ بادامچی‌ (یار و هم‌رزمِ‌ شیخ‌ محمد خیابانی‌ در تبریز) نوشته‌ و در آن‌ با لحنی‌ تند، به‌ دسایسِ‌ ضد‌ اسلامی‌ و ضد‌ ملیِ‌ جناح‌ تقی‌ زاده‌ اعتراض‌ کرده‌ و حتی‌ خطر آنان‌ را در کشور با خطرِ‌ قشون‌ روس‌ (که‌ آن‌ روزها تبریز و قزوین‌ را اشغال‌ کرده‌ بود) برابر شمرده‌ است‌ (روزنامة‌ حبل‌ المتین، ش‌ 15، 28 رمضان‌ 1328 ق. اوراق‌ تازه‌ یاب‌ مشروطیت‌ و نقش‌ تقی‌ زاده، ص‌ 212-208. برای‌ نامه‌ های‌ دیگر شیخ‌ عبدا مازندرانی‌ ر.ک: اسنادی‌ در بارة‌ هجوم‌ انگلیس‌ و روس‌ به‌ ایران، گردآوری‌ محمد ترکمان، ص‌ 127-125. مجلة‌ راهنمای‌ کتاب، سال‌ 12، ش‌ 5 و 6، مرداد - شهریور 1348 ش، ص‌ 313).

.32 نائینی‌ نسخه‌های‌ «تنبیه‌ الأ‌مه» را که‌ در اثبات‌ مشروطیت‌ نوشته‌ بود، در اواخر عمر در عراق‌ و ایران‌ با بهای‌ گزاف، از این‌ و آن‌ می‌خرید و نابود می‌کرد. دکتر عبدالهادی‌ حائری، وی‌ را یکی‌ از قربانیانِ‌ سرخوردگی‌ علما و متدینین‌ از مشروطه‌ می‌داند که‌ نه‌تنها از فعالیتهای‌ مشروطه‌ خواهی‌ کناره‌ جست، بلکه‌ دیگر حتی‌ نام‌ مشروطه‌ را به‌ زبان‌ نیاورد و به‌ هیچ‌ گفت‌وگویی‌ که‌ مربوط‌ به‌ مشروطه‌ بود نیز گوش‌ نداد» (تشیع‌ و مشروطیت...، ص‌ 167). دربارة‌ دل‌سردی‌ میرزا از مشروطه‌ و گردآوری‌ نسخه‌های‌ تنبیه‌ الامة، هم‌چنین‌ ر.ک: بخوانند و داوری‌ کنند، کسروی، ص‌ 106. معارف‌ الرجال، 1/287-286. مقدمة‌ آیة‌ا طالقانی‌ بر تنبیه‌ الأ‌مه. راهنمای‌ کتاب، سال‌ 4، ش‌ 12-11، ص‌ 1017، مقالة‌ سید احمد روضاتی. مجلة‌ حوزه، ش‌ 32، خرداد - تیر 68، ص‌ 77 (مصاحبه‌ با آیة‌ا زنجانی). نهضت‌ روحانیون‌ ایران، دوانی، 1/182. تاریخ‌ اصفهان، جابری‌ اصفهانی، تصحیح‌ جمشید مظاهری، ص‌ 334.

.33 دربارة‌ انزوایِ‌ جبریِ‌ مرحوم‌ طباطبایی‌ و افسردگی‌ و ندامت‌ شدید وی‌ ر.ک: دست‌خط‌ آن‌ مرحوم، مورخ‌ 1329 ق، که‌ می‌نویسد: پس‌ از خلع‌ محمدعلی‌شاه‌ من‌ به‌ تهران‌ آمدم. آقا سید عبدا نیز با تشریفات‌ زیاد وارد شد. او را کشتند و من‌ ناخوش‌ شدم‌ که‌ تا کنون‌ ناخوشم. مجدداً‌ مشروطه‌ و مجلس‌ درست‌ شد، ولی‌ نه‌ همان‌ طوری‌ که‌ من‌ می‌خواستم... اکنون‌ که‌ بیستم‌ جمادی‌الثانیة‌ 1329 است، در ونک‌ هستم‌ به‌ حالتی‌ زیاد بد. خداوند رحم‌ فرماید...» (بنیاد، نشریة‌ بنیاد جانبازان‌ و مستضعفان، ش‌ 25، نیمة‌ اول‌ شهریور 1372 ش، ویژه‌ نامة‌ فرهنگی‌ - شمارة‌ 6، ص‌ 8). سخنش‌ در بارة‌ انحراف‌ مشروطه‌ از اهداف‌ اصیل‌ خویش: «ما سرکه‌ ریختیم، شراب‌ شد!» نیز مشهور است‌ (نهیب‌ جنبش‌ ادبی...، اظهارات‌ مدیر نظام، ص‌ 250. فاجعة‌ قرن...، بهمنی، ص‌ 170). یوسف‌ صدیق، از مأ‌مورین‌ قدیمی‌ و متدین‌ وزارت‌ خارجه، این‌ جمله‌ را از خود آن‌ مرحوم‌ شنیده‌ و برای‌ دیگران‌ بازگو کرده‌ است‌ (رهبران‌ مشروطه، ابراهیم‌ صفایی، 1/ 219-218 و نیز ص‌ 216).

.34 ر.ک: دیوان‌ طرب، مقدمة‌ جلال‌ الدین‌ همایی، ص‌ 136.

.35 دوحة‌ احمدیه‌ فی‌ احوال‌ الذریة‌ الذکیه‌ (شرح‌ حال‌ آیة‌ا سید عبدالحسین‌ لاری)، سید علی‌اکبر آیت‌ اللهی‌ و...، مندرج‌ در: میراث‌ اسلامی‌ ایران، 1/-657 658.

.36 آگاهی‌ نامه‌ از جمع‌ آوری‌ اشعار... ادیب‌ الممالک، خان‌ ملک‌ ساسانی، ص‌ 13 و ص‌ 548 554- . نیز ر.ک: ص‌ 89 94- و -143 145 و -697 698.

.37 تاریخ‌ بیداری‌ ایرانیان، بخش‌ 1، 2/473. مقالة‌ شیخ‌ یحیی‌ با عنوان‌ «دمکراسی‌ یا دماگوژی» در انتقاد از عمل‌کرد مزورانة‌ دمکرات‌ها، خواندنی‌ است‌ (روزنامة‌ مجلس، سال‌ 4، ش‌ 67 و 68، 4 ربیع‌ الاول‌ 1329 ق. رونامة‌ خاطرات‌ عین‌ السلطنه، 5 /3352-3351).

.38 وی، تنها دو سال‌ و اندی‌ پس‌ از شهادت‌ شیخ‌ یعنی‌ در ذی‌ حجة‌ 1329 نوشت: «هر ساعت‌ این‌ اوضاع‌ را مشاهده‌ و آرزوی‌ مرگ‌ می‌کنم. و افسوس‌ نه‌ می‌میرم‌ و نه‌ می‌کشند مرا... و اگر هم‌ خودم‌ را تلف‌ کنم‌ خلاف‌ شرع‌ است‌ و خَسِرَ‌ الدُّنیا و الاَّخره‌ می‌شوم»! (سپهسالار تنکابنی، امیر عبدالصمد خلعتبری، ص‌ 192-191 و نیز ر.ک، ص‌ 294-292 و 314 و 360 از همان‌ کتاب، که‌ همه‌ تنقید از سوء اعمال‌ مشروطه‌خواهان‌ حاکم‌ است). حتی‌ نوشته‌اند: «در آن‌ هنگام‌ که‌ به‌ مرض‌ روحی‌ دچار و از زندگی‌ رنج‌ می‌برد، تنها جملة‌ با مفهومی‌ که‌ همیشه‌ تکرار می‌کرد این‌ بود: افسوس! شیخ‌ فضل‌ا راست‌ می‌گفت، نباید کشته‌ می‌شد»! (فاجعة‌ قرن...، جواد بهمنی، ص‌ 171-170).

.39 تقی‌ زاده‌ خود در خاطراتش‌ اعتراف‌ می‌کند: در زمان‌ نخست‌ وزیری‌ امین‌ السلطان‌ در صدر مشروطه‌ «من‌ خیلی‌ تند بودم‌ به‌ حد افراط‌ به‌ او مخالفت‌ می‌کردم... چون‌ که‌ مخالف‌ بودم‌ هروقت‌ در مجلس‌ مذاکره‌ می‌کرد بر ضدش‌ نطق‌ می‌کردم»! (زندگی‌ طوفانی، ص‌ 340). دربارة‌ ندامت‌ تقی‌ زاده‌ مفصلاً‌ در کتاب‌ آخرین‌ آواز قو توضیح‌ داده‌ایم.

.40 برای‌ اظهارات‌ آن‌ دو در نارضایتی‌ شدید از روند مشروطیت‌ ر.ک: روزنامة‌ خاطرات‌ عین‌ السلطنه، 5 /3469 و 3472.

.41 در خدمت‌ و خیانت‌ روشن‌فکران، جلال‌ آل‌ احمد، قسمت‌ ضمایم، ص‌ 271-270.

.42 در رسالة‌ «تذکرة‌الغافل»، استقرار پارلمانتاریسم‌ به‌ شیوة‌ غربی‌ را در کشورمان‌ (صَرفِنظر از مغایرت‌ آن‌ با موازین‌ اسلامی) به‌ دلیل‌ وجودِ‌ سه‌ خصوصیت‌ در ایران‌ آن‌ روزگار، حتی‌ از حیث‌ سیاسی‌ و ماد‌ی‌ نیز مضر‌ تشخیص‌ داده‌ و منشأ‌ هرج‌ و مرج‌ فوق‌ الطاقه‌ می‌شمارد: وجود مذاهب‌ مختلف، کمی‌ نیروی‌ ارتش‌ و کثرت‌ ایلات‌ و عشایر. و معتقد است‌ که‌ تا این‌ سه‌ خصوصیت‌ باقی‌ است، در همواره‌ بر همین‌ پاشنه‌ چرخیده‌ و جز با کشتارهای‌ وسیع‌ و طولانی‌ نمی‌ توان‌ بر اغتشاش‌ و آشوبِ‌ ناشی‌ از آن‌ فایق‌ آمد. مگر آن‌که‌ ابتدا سلطنت‌ مرکزی‌ تقویت‌ شده‌ و به‌ همت‌ آن، یک‌ کرور ارتش‌ مسلحِ‌ حاضر یراق‌ تهیه‌ شود و در هر بلدی‌ و طریقی‌ و ایلی‌ به‌ قدر لزوم‌ متفرق‌ شوند و عده‌ ای‌ مُعتَدُّبه‌ در رکاب‌ شاه‌ حاضر باشند تا آن‌که‌ به‌ سبب‌ ایجاد مشروطة‌ اروپایی‌ هرج‌ و مرج، ایران‌ را فرانگیرد (رسائل، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، 73-72).

.43 نامه‌ های‌ لندن‌ از دوران‌ سفارت‌ تقی‌ زاده‌ در انگلستان، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، ص‌ 34-32 و 74-73 و...

.44 همان، ص‌ 76. به‌ گفتة‌ او: استبداد مطلقه، کشور را به‌ ورطة‌ گمراهی‌ افکنده، ملت‌ را در چنگ‌ ظلم‌ و تعد‌ی‌ خویش‌ خوار می‌سازد و کار اصلاحات‌ را صدها سال‌ به‌ عقب‌ می‌اندازد، اما از خطرِ‌آن‌ سویِ‌ قضیه‌ نیز نباید غافل‌ شد. چه‌ «اگر عنان‌ آزادی‌ و ایرادگیری‌ مُفرِط‌ به‌ اسم‌ حکومت‌ ملی‌ و انتقاد سرداده‌ شود و مثل‌ بعضی‌ از ادوار [مشروطه؟] هر کسی‌ به‌ هر چیزی، اعتراض‌ داشته‌ و مخالف‌ باشد و کار گزاران... دولت‌ بی‌چاره... مانند گربه‌ ای‌ که‌ در معرض‌ حملات‌ دایمی‌ هزار سگ‌ یا شیر از یمین‌ و یسار و پیش‌ و پس‌ واقع‌ شده‌ باشد، هر ساعتی‌ آشفته‌ و مشغول‌ دفاع‌ و رد‌ ایرادات‌ و تکذیب‌ مفتریات... باشند که‌ ابداً‌ سنگی‌ روی‌ سنگ‌ نایستاده‌ و بنای‌ حکومت‌ پاشیده‌ می‌شود و نه‌ تنها طرح‌ ریزی‌ نقشة‌ اصلاحات‌ آینده‌ میسر نمی‌شود، بلکه‌ حفظ‌ نظم‌ و امنیت‌ هم‌ از دست‌ دولت‌ خارج‌ می‌شود و هر یاغی‌ در ولایتی‌ چند نفر خطیب‌ و محرر در مرکز پشتیبان‌ پیدا می‌کند و عرصه‌ بر مدیران... قوة‌ اجرائیه‌ تنگ‌ می‌شود و قطعاً‌ مملکت‌ رو به‌ فنا می‌رود. و شاید بتوان‌ گفت‌ که‌ «اَلمُلکُ‌ یَبقی‌ مَعَ‌ الاًستبداد و لایَبقی‌ مَعَ‌ الفوضی» یعنی‌ شیرازة‌ مملکت‌ شاید به‌ وجود ظالم‌ قهاری، با همة‌ فساد آن‌ پایدار بماند، ولی‌ قطعاً‌ با هرج‌ و مرج‌ و لجام‌ گسیختگی‌ یا افراط‌ آزادی‌ گسیخته‌ و پاشیده‌ می‌شود»! (همان، ص‌ -77 78. نیز ر.ک: ص‌ 74-73. اظهارات‌ تقی‌ زاده‌ راجع‌ به‌ لزوم‌ قانون‌ نویسی‌ و برنامه‌ ریزی‌ در کشور از سوی‌ هیئتی‌ آشنا با وضعیت‌ و شرایط‌ خاص‌ کشور و ملت‌ ایران‌ و تنقید از تحلیل‌ها و نظریه‌پردازی‌های‌ روشن‌فکران‌ فرنگی‌ مآبِ‌ بریده‌ از متن‌ مردم).

.45 ضمناً‌ مجلس‌ شورای‌ صدر مشروطه، نه‌ یک‌ مجلس‌ شورای‌ معمولی، بلکه‌ عِدل‌ و همتایِ‌ مجلس‌ خبرگان‌ تدوین‌ قانون‌ اساسی‌ بود که‌ در اوایل‌ دوران‌ جمهوری‌ اسلامی‌ تشکیل‌ یافت، آن‌ هم‌ با این‌ تفاوت‌ اصولی‌ که‌ چتر ولایت‌ و نظارت‌ فقیه‌ بر سر مجلس‌ شورای‌ مشروطه‌ وجود نداشت‌ و مع‌ الاسف، جناح‌ مؤ‌ثر و خط‌ دهندة‌ آن‌ نیز، پذیرایِ‌ اصلاح‌ و تقیید مصوبات‌ مجلس‌ به‌ موازین‌ اسلامی‌ نبود.

.46 بخش‌ مهمی‌ از این‌ اوضاع‌ و احوال، البته‌ در جریان‌ تغییر و تحو‌لات‌ هشتاد سال‌ اخیر کشورمان، نسبتاً‌ تغییرات‌ بعضاً‌ عمده‌ یافته‌ است. هرچند پاره‌ای‌ از مسائل‌ اساسی، نظیر نهادینه‌ شدن‌ فرهنگ‌ «آزادی‌ معقول» و...، هنوز به‌ گذشت‌ زمان‌ احتیاج‌ دارد.

.47 لذا حتی‌ فاتحین‌ تهران‌ در آغاز مشروطة‌ دوم، با وجود اقدام‌ به‌ عزل‌ محمدعلی‌شاه، بر پادشاهی‌ فرزند وی‌ احمد شاه‌ ابقا کردند و استعمار نیز سیزده‌ سال‌ بعد از آن‌ تاریخ، «سناریو» ی‌ انقراض‌ و سرنگونی‌ حکومت‌ قاجار را نه‌ به‌ صورت‌ دفعی، بلکه‌ به‌ شکل‌ گام‌ به‌ گام‌ و خزنده‌ پیش‌ برد.

.48 نهیب‌ جنبش‌ ادبی‌ - شاهین، ص‌ 274-273.

.49 یپرم‌ خان‌ از انزلی‌ تا تهران...، ص‌ 62-61.

.50 خاطرات‌ عبدا بهرامی، ص‌ 105.

.51 تاریخ‌ استقرار مشروطیت‌ در ایران، ترجمة‌ حسن‌ معاصر، ص‌ 1057-1056.

نیز در همین‌ مأخذ، به‌ نقل‌ از سر جرج‌ بارکلی‌ (سفیر وقت‌ انگلیس‌ درایران) در تلگراف‌ به‌ سرادوارد گری‌ (مورخ‌ 10 فوریة‌ 1909 م) می‌خوانیم‌ که‌ می‌نویسد: «باید توصیه‌ کنیم‌ شیخ‌ فضل‌ا را از تهران‌ خارج‌ نمایند، زیرا اگرچه‌ او مقام‌ رسمی‌ ندارد، ولی‌ نفوذ بسیار زهرآگینی‌ دارد...»! (همان، ص‌ 1046).

.52 تاریخ‌ کرد و کردستان‌ (و توابع)، محمد مردوخ، 2/ 248.

.53 همان، 2/251.

.54 مجلة‌ وحید، ش‌ 14، دورة‌ 14، اسفند 1355 ش.

.55 برای‌ نامة‌ مزبور ر.ک: افسانة‌ فروش‌ مدرسه‌ و قبرستان‌ چال، محمد ترکمان، مندرج‌ در: نشریة‌ نگاه‌ نو، ش‌ 38، ص‌ 18.

.56 زندگی‌ طوفانی، تقی‌ زاده، ص‌ 139-138. بیست‌ و یک‌ سال‌ با تقی‌ زاده، مهدی‌ مجتهدی، مندرج‌ در: یادنامة‌ تقی‌ زاده، ص‌ 80. رهبران‌ مشروطه، ابراهیم‌ صفایی، 2/486. نهیب‌ جنبش‌ ادبی‌ - شاهین، ص‌ 257.

.57 ذکأالملک‌ فروغی‌ و شهریور 20، دکتر باقر عاقلی، ص‌ 241.

.58 تبشیر اندر تبشیر، میرزا عبدالرحیم‌ الهی، سواد مرقومة‌ شریفة‌ جناب‌ آقای‌ آقا شیخ‌ فضل‌ا نوری: اینک‌ که‌ «مشرکان‌ قصد دین‌ کرده‌ و دشمنان‌ دین‌ سَر به‌ کمین‌ آورده، موجِ‌ فِتَن‌ اوج‌ گرفته، شاخ‌ بلا بالا کشیده، کفار رخنه‌ در ارکان‌ دین‌ نموده، کاخ‌ اسلام‌ در شرفِ‌ ویرانی‌ و کار مسلمانی‌ در عقدة‌ پریشانی‌ - بر عموم‌ مسلمین‌ لازم‌ است‌ که... در راه‌ اعلای‌ کلمة‌ مقدسة‌ اسلام‌ خودداری‌ ننموده‌ جان‌ و مال‌ صرف‌ کنند تا به‌ مصداق‌ آیة‌ شریفة‌ (یا اَیُّهَا الذِینَ‌ آمَنُوآ هَل‌ اَدُلُّکُم‌ عَلی‌ تِجارَةٍ‌ تُنجیکُم‌ مِن‌ عَذابٍ‌ اَلِیمٍ‌ تُؤمِنُونَ‌ بِاِ‌ وَرَسُولِهِ‌ وَتُجاهِدُونَ‌ فِی‌ سَبِیلِ‌ اِ‌ بِأموالِکُم‌ وَ‌أنفُسِکُم‌ ذلِکُم‌ خَیرٌ‌ لَکُم‌ اِن‌ کُنتُم‌ تَعلَمُونَ) در این‌ تجارت، ربحِ‌ دنیا و آخرت‌ دریابند...».

گفتنی‌ است‌ که‌ جملات‌ فوق‌ را شیخ، از دیباچة‌ مرحوم‌ قائم‌ مقام‌ فراهانی‌ بر رسالة‌ «جهادیة‌ کبیر» گرفته‌ که‌ حاویِ‌ «حکم‌ جهادِ» علما در جنگ‌ ایران‌ و روس، و دستورالعمل‌ سیاسی‌ - دینیِ‌ آنان‌ به‌ ملت‌ ایران‌ برای‌ پاک‌سازی‌ کشور از قشون‌ مهاجم‌ بیگانه‌ است. این‌ امر، حاکی‌ از توجه‌ خاصش‌ به‌ سابقة‌ تجاوز استعمار به‌ این‌ سرزمین‌ و لزوم‌ بسیج‌ ملی‌ برای‌ دفع‌ هجمة‌ آنان‌ است.

.59 فرهنگ‌ رجال‌ قاجار، جرج‌ پ. چرچیل، ترجمة‌ غلامحسین‌ میرزا صالح، ص‌ 139.

.60 کلام‌ شیخ‌ در این‌ باره، در فصل‌ بعد: «عدالت‌ و حاکمیت‌ قانون»، خواهد آمد.

.61 رسائل‌ و اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 64-63. این‌ سخنِ‌ تکان‌ دهنده‌ و عبرت‌ انگیز نیز از شیخ‌ معروف‌ است‌ که‌ می‌گفت: مشروطه‌ ای‌ که‌ از دیگ‌ پلو سفارت‌ انگلیس‌ بیرون‌ بیاید و امثال‌ یپرم‌ برای‌ آن‌ سینه‌ بزنند، به‌ درد ما نمی‌خورد! (نهیب‌ جنبش‌ ادبی‌ - شاهین، تندر کیا، ص‌ 224).

.62 ر.ک: تاریخ‌ استقرار مشروطیت‌ در ایران، ص‌ 862، 866، 916، 926-920، 931-930، 935 و 938، 942-941 و 1009-1008. کتاب‌ نارنجی، 2/187 و 58 .

.63 ر.ک: نامة‌ شیخ‌ به‌ مشیرالسلطنه، مندرج‌ در: رسائل، اعلامیه‌ها...، ترکمان، 223-220. تاریخ‌ استقرار مشروطیت‌ در ایران، ترجمة‌ حسن‌ معاصر، ص‌ 936-935.

.64 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، ص‌ 829 .

.65 ر.ک، مکتوبات، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 19-18 و -382 385؛ روزنامة‌ خاطرات‌ عین‌ السلطنه، 3/2291، سخنان‌ شیخ‌ راجع‌ به‌ حمایت‌ سفارت‌ انگلیس‌ از ضاربین.

.66 دربارة‌ وابستگی‌های‌ ماسونی‌ و استعماریِ‌ کسانی‌ که‌ پس‌ از فتح‌ تهران‌ روی‌ کار آمده‌ و دست‌ به‌ خون‌ شیخ‌ آلودند، ر.ک: دولت‌های‌ ایران‌ در عصر مشروطیت، ح.م. زاوش، ص‌ 40-38 و نیز نامة‌ بسیار تکان‌ دهندة‌ عضدالملک‌ (نایب‌ السلطنة‌ احمد شاه) به‌ ثقة‌الاسلام‌ تبریزی، مندرج‌ در: مجموعة‌ آثار قلمی‌ شادروان‌ ثقة‌الاسلام...، ص‌ 329-327.

.67 مشروطة‌ گیلان، رابینو، ص‌ 163 و کتاب‌ آبی، 3/700.

.68 ر.ک: «اندیشة‌ سبز، زندگی‌ سرخ»، از همین‌ قلم.

.69 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، کسروی، ص‌ 182 و تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران، ملکزاده، 2/403. شیخ‌ هم‌چنین‌ شرحی‌ در بارة‌ بانک‌ ملی‌ به‌ شاگردش‌ علامه‌ محمد قزوینی‌ معروف‌ که‌ آن‌ زمان‌ در اروپا می‌زیست‌ و اخبار مربوط‌ به‌ ایران‌ در مطبوعات‌ غربی‌ را برای‌ شیخ‌ می‌فرستاد، نوشت. ر.ک: به‌ نامة‌ قزوینی‌ به‌ شیخ، در آغاز بخش‌ گذشته.

.70 خوش‌بختانه‌ متنِ‌ سؤ‌ال‌ را که‌ در رسالة‌ شیخ‌ نیامده، می‌توان‌ در کتاب‌ «هدایة‌ الطالبین» تصنیف‌ مرحوم‌ آیة‌ا حاج‌ سیدعبدالحسین‌ لاری‌ شاگرد دیگر میرزا یافت: «سؤ‌ال‌ - استعمال‌ مطعومات‌ و مشروبات‌ و ملبوسات‌ و مصنوعاتِ‌ مَجلوبه‌ از بلاد کَفَره‌ که‌ جمیع‌ یا اغلبِ‌ اهالیِ‌ آنها کفارند و منتشر در بلاد اسلامیه‌ شده، چه‌ صورت‌ دارد؟ بَیٍّنُوا تُوجَروا». ر.ک: ولایت‌ فقیه، زیربنای‌ فکری‌ مشروطة‌ مشروعه، سید محمدتقی‌ آیت‌ اللهی، ص‌ 150-148 و 177-173.

.71 رسالة‌ سؤ‌ال‌ و جواب‌ از میرزای‌ شیرازی، قطع‌ جیبی، تهران‌ 1306 ق‌ و قرارداد رژی‌ 1890 م‌ یا تاریخ‌ انحصار دخانیات‌ در سال‌ 1309 ه'ق، مقدمة‌ ابراهیم‌ دهگان.

.72 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، احمد کسروی، ص‌ 410.

.73 بیست‌ و دو رسالة‌ تبلیغاتی‌ از دورة‌ انقلاب‌ مشروطیت، محمداسماعیل‌ رضوانی، مندرج‌ در: راهنمای‌ کتاب، سال‌ 12، ش‌ 5 و 6، ص‌ 232-233.

.74 معارف‌ الرجال، 2/ 158.

.75 رسائل، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 261-260.

.76 روزنامة‌ خاطرات‌ عین‌السلطنه، 3/ 1898. نیز ر.ک: فکر آزادی‌ و مقدمة‌ نهضت‌ مشروطیت، آدمیت، ص‌ 317.

.77 به‌زودی.

.78 مجموعة‌ خاطرات، شامل‌ گوشه‌ هایی‌ از تاریخ‌ معاصر، به‌ مدیریت‌ سیف‌ ا وحیدنیا، ش‌ 3، بهار 1359 ش، ص‌ 89 90-.

.79 رسائل، اعلامیه‌ها...، ترکمان، ص‌ 286-285 و 351-347.

.80 همان، ص‌ 56 . برای‌ منزلت‌ «قانون» در اندیشة‌ شیخ‌ ر.ک: رهیافتی‌ بر مبانی‌ اندیشه‌ های‌ سیاسی‌ شیعه‌ در قرن‌ اخیر...، مظفر نامدار، مندرج‌ در: تأ‌ملات‌ سیاسی‌ در تاریخ‌ تفکر اسلامی، مجموعة‌ مقالات، ص‌ 23 به‌ بعد.

.81 تفکر نوین‌ سیاسی‌ اسلام، حمید عنایت، ترجمة‌ ابوطالب‌ صارمی، ص‌ 225 و 237.

.82 روزنامة‌ شیخ‌ فضل‌ا نوری، دکتر محمداسماعیل‌ رضوانی، مندرج‌ در: مجلة‌ تاریخ، نشریة‌ دانشکدة‌ ادبیات‌ و علوم‌ انسانی، ش‌ 2، ج‌ 1، 1356 ش، ص‌ 159.

رضوانی‌ می‌گوید: سال‌ها شیخ‌ را طرف‌دار استبداد می‌پنداشتم، اما بعداً‌ دریافتم: «آن‌ بزرگ... برخلاف‌ آن‌چه‌ که‌ عده‌ ای‌ گمان‌ می‌بردند، مخالف‌ با مشروطه‌ [ یعنی‌ تحدید اختیارات‌ شاه] نبود»، بلکه‌ می‌فرمود: مشروطه‌ ای‌ که‌ در فرنگستان‌ ساری‌ و جاری‌ است، با مشخصات‌ خاصی‌ که‌ دارد، شایستة‌ اجرا در ایران‌ نیست. ایرانیان‌ باید مشروطه‌ ای‌ منطبق‌ بر سُنَن‌ ملی‌ و مذهبی‌ خود برقرار کنند...» (بیست‌ و دو رسالة‌ تبلیغاتی‌ از دورة‌ انقلاب‌ مشروطیت، همو، مندرج‌ در: راهنمای‌ کتاب، سال‌ 12، ش‌ 5 6-، ص‌ 232-233).

.83 رسائل، اعلامیه‌ ها...، ص‌ 339.

.84 راهنمای‌ کتاب، سال‌ 19، ش‌ 11 و 12، ص‌ 909-906، راپرت‌ اجتماع‌ باغ‌ شاه.

.85 تاریخ‌ کرد و کردستان...، محمد مردوخ، 2/256. چندی‌ بعد نیز شیخ‌ (با مشاهدة‌ ضعف‌ نفس‌ شاه‌ در برابر فشار سفرای‌ بیگانه‌ و وزیر پیشنهادی‌ آنان: سعدالدوله) به‌ صدراعظم‌ نوشت: «صریحاً... به‌ شاه‌ عرض‌ نمایید:... این‌ مردم‌ که‌ شاه‌ را می‌خواهند محض‌ این‌ است‌ که‌ عَلَم‌ اسلام‌ دست‌ ایشان‌ است‌ و اگر علم‌ را از دست‌ بدهند مملکت‌ به‌ صد درجه‌ زیاده‌ اغتشاش‌ می‌شود، به‌ درجه‌ ای‌ قتل‌ و مقابله‌ بشود که‌ هیچ‌ دولتی‌ نتواند جلوگیری‌ بکند... اگر فی‌ الجمله‌ میلی‌ به‌ آن‌ طرف‌ شود، اول‌ حرفی‌ که‌ هست‌ تکفیر است‌ و آن‌ وقت‌ رودخانه‌ ها از خون‌ روان‌ می‌شود... وا، وا، وا این‌ تَشَرها مأخذ ندارد... بحمدا تعالی‌ اعلیحضرت‌ مؤ‌یَّدند در تقویت‌ اسلام، اگر آنی‌ بخواهند سستی‌ نمایند، اول‌ درجة‌ ضعف‌ است... باید اجتماع‌ ملی‌ بشود و فریاد وااسلاما بلند شود و تلگراف‌ به‌ مراکز این‌ سفارات‌ سخت‌ شود و به‌ خود این‌ها هم‌ پیغامات‌ سخت‌ داده‌ شود و اعلی‌حضرت‌ هم‌ بیهوده‌ تمکین‌ ننمایند و جواب‌ سخت‌ بدهند...» (تاریخ‌ استقرار مشروطیت‌ در ایران، ترجمة‌ حسن‌ معاصر، ص‌ 936-935). نامة‌ فوق، در نشان‌ دادنِ‌ موضع‌ و موقفِ‌ مستقل‌ و ولایت‌مدارانة‌ شیخ‌ در برابر شاه، کاملاً‌ گویاست. خاصه‌ این‌ سخن‌ که‌ به‌ شاه‌ گوشزد می‌کند: «این‌ مردم‌ که‌ شاه‌ را می‌خواهند، محض‌ این‌ است‌ که‌ عَلَم‌ اسلام‌ دست‌ ایشان‌ است»، به‌وضوح‌ می‌رساند که‌ هرگز موضوعِ‌ شاه‌ پرستی‌ و تقدس‌ ذات‌ ملوکانه‌ و هواداری‌ از او مقامی‌ مافوق‌ دین‌ و قانون‌ در کار نیست. شاه، در مقام‌ سلطان‌ کشور اسلامی، موظف‌ به‌ حفظ‌ کیان‌ دین‌ و ایستادگی‌ در برابر استعمارگرانی‌ است‌ که‌ عَلَمِ‌ اسلام‌ را خوار و سرنگون‌ می‌خواهند، لذا اگر حمایتی‌ از او می‌شود صرفاً‌ به‌ این‌ اعتبار است. حتی‌ تهدید می‌کند: چنان‌چه‌ شاه‌ کمترین‌ میلی‌ به‌ طرف‌ روس‌ و انگلیس‌ نشان‌ دهد اول‌ حرفی‌ که‌ هست‌ تکفیر است‌ و آن‌ وقت‌ رودخانه‌ ها از خون‌ روان‌ می‌شود! یعنی‌ اگر محمدعلی‌شاه‌ نیز جبهه‌ عوض‌ کند و با مخالفین‌ اسلام‌ از در سازش‌ درآید، حمایتی‌ که‌ از او در کار نیست‌ هیچ، او را آماجِ‌ ستیز هم‌ قرار خواهد داد.

.86 شیخ‌ در مکتوب‌ به‌ علما، از دو لفظ‌ دلربای‌ عدالت‌ و شورا سخن‌ می‌گوید که‌ به‌ اعتقاد او دست‌آویز غربزدگان‌ شده‌ است‌ (تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، کسروی، ص‌ 410).

.87 رسائل، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 111-110.

.88 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، کسروی، ص‌ 410.

.89 رسائل، اعلامیه‌ها...، ترکمان، ص‌ 103.

.90 مکتوبات، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 41-40. بعدها نیز که‌ راز مخالفت‌ وی‌ با مشروطه‌ را جویا شدند، اشک‌ در چشمانش‌ حلقه‌ زد و فرمود مخالفت‌ من، با گروه‌ها و جراید ضد‌ اسلام‌ است، نه‌ اجرای‌ عدالت: «علمای‌ اسلام‌ مأمورند برای‌ اجرای‌ عدالت‌ و جلوگیری‌ از ظلم. چگونه‌ من‌ مخالف‌ با عدالت‌ و مروج‌ ظلم‌ می‌شوم؟!».( . تاریخ‌ پیدایش‌ مشروطیت‌ در ایران، ادیب‌ هروی، صص‌ 143-136.

.91 رسائل، اعلامیه‌ها...، ص‌ 111-110. از مبنایِ‌ «توحیدی» اسلام‌ در امر حکومت‌ و قانون‌گذاری‌ و دیدگاه‌های‌ شیخ‌ در این‌ زمینه، در بخش‌ پایانی‌ کتاب‌ سخن‌ گفته‌ایم.

.92 تاریخ‌ معاصر ایران...، پیترآوری، ترجمة‌ محمد رفیعی‌ مهرآبادی، ص‌ 251.

.93 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، کسروی، ص‌ 287. تأ‌کید روی‌ کلمات‌ از ماست.

.94 رسائل، اعلامیه‌ها...، ترکمان، ص‌ 356.

.95 مجلة‌ هفتگی‌ وحید، سال‌ 5 ، دورة‌ جدید، ش‌ 16، ص‌ 14.

.96 همان.

.97 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، کسروی، ص‌ -287 288: «...اگر وضع‌ مملکت‌ بر گرفتن‌ خراج‌ شرعی‌ بر صدقات‌ لازمه‌ از زکات‌ و... و صَرفِ‌ در مصارف» شرعیِ‌ آن‌ بشود کارها اصلاح‌ می‌گردد و بالجمله، اگر از اول‌ امر، عنوان‌ مجلس‌ عنوان‌ سلطنت‌ جدید بر قوانین‌ شرعیه‌ باشد قائمة‌ اسلام‌ همواره‌ مُشَیَّد خواهد بود».

.98 رسائل، اعلامیه‌ها...، ص‌ 113.

.99 در لوایح‌ ایام‌ تحصن‌ شیخ‌ در حضرت‌ عبدالعظیم(ع) این‌ دو نکته‌ چنین‌ ذکر شده‌ است: بایستی‌ «فصلِ‌ دایر به‌ مراعات‌ موافقتِ‌ قوانین‌ مجلس‌ با شرع‌ مقدس‌ و مراقبتِ‌ هیئتی‌ از عدولِ‌ مجتهدین‌ در هر عصر بر مجلس‌ شورا - به‌ همان‌ عبارت‌ که‌ همگی‌ نوشته‌ایم‌ - بر فصولِ‌ نظام‌نامه‌ [= متمم‌ قانون‌ اساسی] افزوده‌ شود» و مجلس‌ شورا نیز به‌هیچ‌وجه‌ حق‌ دخالت‌ در تعیین‌ آن‌ هیئت‌ از عدول‌ مجتهدین‌ نداشته‌ و اختیار انتخاب‌ و تعیین‌ و سایر جهات‌ راجعة‌ به‌ آن‌ هیئت، کلیةً‌ با علمای‌ مقلَّدین‌ هر عصر باشد و لاغیر. «هرگاه‌ وکلای‌ مجلس‌ این‌ پیشنهاد را همراه‌ با سایر اصلاحات‌ اسلامی‌ در مواد قانون‌ اساسی‌ بپذیرند احدی‌ از علمای‌ اسلام‌ و طبقات‌ مسلمین‌ را با ایشان‌ سخنی‌ نخواهد بود و مجلس‌ دارالشورای‌ کبرای‌ ملی‌ اسلامی‌ هم‌ حقیقتاً‌ به‌ لقب‌ (مقدس) و دعای‌ (شیدا ارکانه) شایسته‌ و سزاوار خواهد گردید» (رسائل، اعلامیه‌ها...، ترکمان، ص‌ -267 268).

.100 سخنان‌ شیخ‌ در این‌ بخش، عمدتاً‌ از دو رسالة‌ منسوب‌ به‌ ایشان: «تذکرة‌ الغافل» و «تحریم‌ مشروطیت» اتخاذ شده‌ که‌ متن‌ آن‌ها را آقای‌ ترکمان‌ در «رسائل، اعلامیه‌ها...» آورده‌اند. ضمناً‌ مجموعة‌ سخنان‌ و آرای‌ شیخ‌ را در کُلیتی‌ منسجم‌ و هم‌آهنگ‌ در پایان‌ کتاب‌ «کارنامة‌ شیخ‌ فضل‌ ا نوری؛ پرسش‌ها و پاسخ‌ها» آورده‌ایم‌ که‌ خوانندگان‌ می‌توانند مراجعه‌ کنند.

.101 تمامی‌ آن‌چه‌ که‌ مردم‌ [ در زندگی‌ فردی‌ و اجتماعی‌ خویش] بدان‌ نیازمندند.

.102 دیة‌ جراحتی‌ است‌ که‌ شخصی‌ بر بدن‌ کسی‌ وارد می‌کند.

.103 بر شماست‌ که‌ قانون‌ اساسی‌ اسلامی‌ را طلب‌ کنید، باز هم‌ بر شماست‌ که‌ قانون‌ اساسی‌ اسلامی‌ را مطالبه‌ نمایید، چرا که‌ اصلاح‌ کنندة‌ امر دین‌ و دنیای‌ شماست.

.104 خاطرات‌ من‌ یا روش‌ شدن‌ تاریخ‌ صد ساله، اعظام‌الوزاره، 1/41.

.105 خاطرات‌ احتشام‌ السلطنه، به‌ کوشش‌ سید محمدمهدی‌ موسوی، ص‌ 573 . برای‌ نقش‌ شیخ‌ شهید در نهضت‌ تنباکو، هم‌چنین‌ ر.ک: اندیشة‌ دینی‌ و جنبش‌ ضد رژی‌ در ایران، آبادیان، ص‌ 139-132 و 173-172 و نیز «اندیشة‌ سبز، زندگی‌ سرخ» از همین‌ قلم.

.106 تاریخ‌ بیداری‌ ایرانیان، ناظم‌ الاسلام، بخش‌ اول، 2/410. در مورد مبارزة‌ شیخ‌ شهید با امین‌ السلطان‌ و نقش‌ او در سرنگونی‌ اتابک، هم‌چنین‌ ر.ک: خاطرات‌ و اسناد حسینقلی‌ خان‌ نظام‌السلطنة‌ مافی، باب‌ دوم‌ و سوم: اسناد، ص‌ -297 298، 309، 328 و 337-336؛ تاریخ‌ انقلاب‌ ایران، ابن‌ نصرا مستوفی، مندرج‌ در: مکتوبات، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 165. حیات‌ یحیی، دولت‌ آبادی، 2/3. عصر بی‌خبری...، ابراهیم‌ تیموری، ص‌ 78 و عین‌الدوله‌ و رژیم‌ مشروطه، مهدی‌ داودی‌ ص‌ 69.

.107 گیلان‌ در جنبش‌ مشروطیت، فخرایی، ص‌ 68. توجه‌ شود که‌ عین‌ الدولة‌ اتابک‌ اعظم، صدراعظم‌ مقتدر و مهیب‌ مظفرالدین‌شاه، نوة‌ فتحعلی‌شاه‌ و شاهزادة‌ قجر، برادرزن‌ ناصرالدین‌شاه‌ و شوهر دختر مظفرالدین‌شاه‌ (انیس‌ الدوله) بود (فرهنگ‌ رجال‌ قاجار، جرج‌ پ. چرچیل، ترجمة‌ غلامحسین‌ میرزا صالح، ص‌ 122 و 130).

.108 تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت...، 2/362. کسروی‌ هم‌ می‌نویسد: «عین‌ الدوله‌ بسیار می‌خواست‌ که‌ باری‌ این‌ را نگذارد و نتوانست» (تاریح‌ مشروطة‌ ایران، ص‌ 107).

.109 ر.ک، مکتوبات، اعلامیه‌ ها...، ترکمان، ص‌ 355، اظهارات‌ سید محمدعلی‌ شوشتری.

.110 تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران، ملکزاده، 2/366.

.111 مصاحبة‌ این‌ جانب‌ با فرزند آیة‌ا کفایی‌ (حجة‌ الاسلام‌ و المسلمین‌ حاج‌ میرزا عبدالرضا کفایی)، 15 شهریور 1379 ش.

.112 فکر آزادی، آدمیت، ص‌ 246. شرح‌ حال‌ رجال‌ ایران، بامداد، 3/97. و نیز: انجمن‌های‌ سر‌ی‌ در انقلاب‌ مشروطیت، رائین، ص‌ 79. تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران، ملکزاده، 2/366. تاریخ‌ معاصر ایران، پیتر آوری، ترجمة‌ رفیعی‌ مهرآبادی، ص‌ 249. روزنامة‌ خاطرات‌ عین‌السلطنه، 3/1800. تاریخ‌ انحطاط‌ مجلس، مجدالاسلام‌ کرمانی، ص‌ 285. قیام‌ آذربایجان‌ و ستارخان، امیرخیزی، ص‌ 457. گنجعلی‌خان، باستانی‌ پاریزی، ص‌ 343. مجموعة‌ آثار... ثقة‌الاسلام، فتحی، ص‌ 472. پیدایش‌ و تحول‌ احزاب‌ سیاسی‌ مشروطیت، اتحادیه، ص‌ 108 و سید جمال‌ واعظ‌ اصفهانی، یغمایی، ص‌ 291.

.113 حتی‌ تقی‌ زاده‌ می‌نویسد: «تکیه‌ گاه‌ بزرگ‌ مجلس‌ و مایة‌ قوت‌ و قدرت‌ آن» را «علمای‌ بزرگ‌ تهران» می‌داند «که‌ در رأ‌س‌ آن‌ها آقا سید عبدا بهبهانی‌ و آقا میر سید محمد طباطبایی‌ و حاج‌ شیخ‌ فضل‌ ا نوری‌ بودند». ر.ک: زمینة‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران‌ (سه‌ خطابه)، ص‌ 44.

.114 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، ص‌ 285.

.115 ر.ک: تاریخ‌ بیداری‌ ایرانیان، بخش‌ اول، 3/ 558 و 562 و 567 ؛ تاریخ‌ انقلاب‌ مشروطیت‌ ایران، ملکزاده، 2/380-379.

.116 برای‌ گام‌های‌ انحرافیِ‌ دیگر در نهضت‌ عدالت‌خواهی، ر.ک: «اندیشة‌ سبز...»، از همین‌ قلم.

.117 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، ص‌ 248 و 165.

.118 تاریخ‌ بیداری‌ ایرانیان، ناظم‌ الاسلام‌ کرمانی، بخش‌ دوم، 4/169.

.119 تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، کسروی، ص‌ 827 .

.120 برای‌ نظام‌نامة‌ این‌ مجلس‌ ر.ک: خاطرات‌ و اسناد ظهیرالدوله، ص‌ 413-410. سفرنامة‌ عبدالصمد میرزا سالور عزالدوله‌ به‌ اروپا، تنظیم‌ و تصحیح‌ مسعود سالور، ص‌ 84 90- و تاریخ‌ استقرار مشروطیت‌ در ایران، ترجمة‌ حسن‌ معاصر، ص‌ 1000-998.

.121 خاطرات‌ و اسناد ظهیرالدوله، به‌ کوشش‌ ایرج‌ افشار، ص‌ 402-401.

.122 در این‌ باره‌ به‌تفصیل‌ در «کارنامة‌ شیخ‌ فضل‌ ا نوری‌ و پرسش‌ها و پاسخ‌ها» سخن‌ گفته‌ایم.

.123 حتی‌ «خسرو روزبه» مشهور نیز در آخرین‌ دفاع‌ خود در دادگاه‌ تجدید نظر نظامی‌ پس‌ از 28 مرداد، برای‌ اثبات‌ ماهیت‌ استبدادی‌ رژیم‌ پهلوی‌ و تعطیل‌ مشروطیت، به‌ موقوف‌ الاجرا ماندن‌ اصل‌ دوم‌ متمم‌ قانون‌ اساسی‌ و اصول‌ هم‌خوان‌ با آن‌ (اصل‌ 27 و اصل‌ الحاقی‌ مصوب‌ هیجده‌ اردیبهشت‌ 1328 ش) استدلال‌ کرد. ر.ک: محاکمه‌ و دفاع‌ خسرو روزبه، ص‌ 72-70.

.124 بی‌ جهت‌ نیست‌ که‌ دشمن‌ هم‌ - در عصر مشروطه‌ - در ترفندها و اقدامات‌ خود، بیش‌ و پیش‌ از همه‌ شیخ‌ فضل‌ ا را در نظر گرفته‌ و می‌پایید. چنان‌که‌ در توطئة‌ حذف‌ قید «اسلامی» از عنوان‌ مجلس‌ شورا و تبدیل‌ آن‌ به‌ «ملی» (که‌ کاردار سفارت‌ انگلیس‌ «مستر گرانت‌ داف» رسماً‌ در آن‌ دست‌ داشت) استدلالِ‌ توطئه‌ پردازان‌ آن‌ بود: «شاید یک‌ زمانی‌ مانند شیخ‌ فضل‌ ا ملایی‌ پیدا شود که... همة‌ اهل‌ مجلس‌ را تکفیر و لااقل‌ تفسیق‌ کند، آن‌ وقت‌ محرک‌ مردم‌ شود که‌ کافر و فاسق‌ را به‌ مجلس‌ اسلامی‌ چه‌ کار است...» (تاریخ‌ بیداری‌ ایرانیان، بخش‌ اول، 3/562 ).

.125 غربزدگی، جلال‌ آل‌ احمد، ص‌ 78. و شگفتا که‌ شیخ‌ خود، این‌ آیندة‌ سیاه‌ را - که‌ به‌زودی‌ رخ‌ نمود - در همان‌ «گرگ‌ و میشِ» مشروطة‌ اول‌ پیش‌ بینی‌ کرده‌ و در روزگار تحصن‌ در حضرت‌ عبدالعظیم(ع) در نامه‌ به‌ علمای‌ بلاد هشدار داده‌ بود: «جماعت‌ آزادی‌ طلب، به‌ توسط‌ دو لفظ‌ دل‌ربای‌ «عدالت» و «شورا»، برادران‌ ما را فریفته‌ به‌ جانب‌ لامذهبی‌ می‌رانند و گمان‌ می‌رود که‌ عصر ریاست‌ روحانی‌ شما [ = حاکمیت‌ شرعی‌ علمای‌ دین] در تاریخ‌ انقراض‌ دولت‌ اسلام‌ و انقلاب‌ شریعت‌ خیرالانام‌ [ = دگرگونی‌ و محو دیانت] واقع‌ بشود و چیزی‌ نگذرد که‌ حریت‌ مطلقه‌ رواج‌ و مُنکَرات‌ مُجاز و مُسکِرات‌ مُباح‌ و مخدَّرات‌ [ = زنها] مکشوف‌ و شریعت‌ منسوخ‌ و قرآن‌ مهجور بشود...» (تاریخ‌ مشروطة‌ ایران، کسروی، ص‌ 410).

 

 

تبلیغات