۱.
تعریف علیتی نام یکی از تعریف های ممکن از اشیاست. هر جا که قوه شناخت درصدد شناسایی یک شیء برحسب واقع برآید، حاصل شناخت خود را در بهترین وضعیت به صورت تعریفی ارائه می دهد که آن شیء را هم از اشیای دیگر متمایز و هم چیستی حقیقی آن را مشخص می کند. تعریف علیتی در مرتبه عالی خود، چیستی واقعی معرَّف را با ارائه علت واقعی آن نشان می دهد و در مرتبه فروتر، چیستی واقعی معرّف را با ارائه معلول یا اثر واقعی آن به نمایش می گذارد. بدین ترتیب، تعریف علیتی یک سره بر رابطه علیت و معلولیت میان اشیاء تکیه زده است. کشف رابطه علیت و معلولیت در میان اشیاء جز از راه فعالیت های تصدیقی عقل ممکن نیست. عقل در نیک پیمودن این فعالیت تصدیقی به برهان تکیه می زند: قیاسی که از حیث محتوا و صورت می تواند عقل را به وضعیت شناخت (مطابق با واقع) یقینی رساند. تبیین علیتی اشیاء، حوادث و فرآیندها در هر علم حقیقی وابسته به ارائه برهان است. در این مقاله سعی می شود تا رابطه تبیین علیتی و تعریف علیتی مشخص شود؛ به طوری که بتوان از هر تبیین علیتی که حضور آن در همه علوم امری شناخته شده است، یک تعریف علیتی، چه در سطح عالی و چه در سطوح دیگر، فراهم آورد. گستره این گونه تعریف، از علوم تجربی طبیعی، انسانی، علوم ریاضی تا علوم عقلی را زیر پوشش قرار می دهد
۲.
از ابتدای شکل گیری جامعه شناسی، اغلب تصور می شد چنانچه از روش علوم طبیعی در مطالعات اجتماعی استفاده شود، این حوزه نیز همچون علوم طبیعی پیشرفت های خیره کننده ای خواهد داشت؛ اما پیتر وینچ با نشان دادن تمایز علوم اجتماعی با علوم طبیعی، امکان علم اجتماعی را به چالش می کشد و از طرف دیگر با نشان دادن پیوندی که میان علوم اجتماعی و فلسفه وجود دارد، مطالعات اجتماعی را به عنوان مطالعاتی پیشنهاد می کند که به دنبال تبیین پدیده های اجتماعی نیست؛ بلکه ماهیتی توصیفی دارد. وینچ به عنوان فیلسوفی که برای اولین بار ایده های ویتگنشتاین را در فلسفه علوم اجتماعی به کار می گیرد، معتقد است از طرفی تمامی رفتارهای معنادار آدمی، قاعده مند می باشند و از طرف دیگر فهم رفتارهای معنادار در گرو مهارت یافتن در پیروی از قاعده است که همه اینها تنها درون جامعه –با نهادهای تثبیت شده- رخ می دهد. در این مقاله سعی می شود با روشن کردن مفهوم قاعده و پیروی از آن، جایگاه کلیدی و بنیادین آن در فلسفه وینچ نشان داده شود
۳.
کتاب های متعددی در حوزه های تاریخ، جامعه شناسی و فلسفه علم، تحت عنوان انقلاب علمی وجود دارد. ممکن است گمان برود همان گونه که مورّخان، تاریخ جنگ ویتنام را نوشته اند، چیزی به نام انقلاب علمی وجود دارد که مورّخان آن را ثبت کرده اند. در این مقاله نشان داده می شود که این تصور اولیه را تا آنجا باید تصحیح کرد که پرسید: آیا اساساً می توان تاریخی از علم جدید به نگارش درآورد که در آن انقلاب وجود داشته باشد؟ به بیان دقیق تر، آیا امکان دارد که یک مورخ و نه فیلسوف یا دانشمند، سیر تحولات علم جدید را ثبت کند و در آن به کشفِ تاریخیِ انقلاب نائل آید؟ پاسخ ما بر اساس معانی متفاوت از انقلاب علمی یکسان نیست؛ دست کم به دو معنا از انقلاب علمی، انقلاب شبه سیاسی و انقلاب های علمی تامس کوهن، چنین امکانی وجود ندارد. در اینجا نشان داده می شود تاریخ نگاری علم بر مبنای انقلاب علمی به دو معنای فوق از انقلاب یا بر پایه شواهد روشن تاریخی شکل نگرفته و یا با پیش فرض های فلسفی انجام شده است؛ اما امکان تحقق تاریخی معنای سوم از انقلاب، انقلاب علمی پسینی، بدون پیش فرض فلسفی و مستند به تحقیقات تاریخی وجود دارد.
۴.
تاریخ اندیشه طی سده اخیر موقعیت خود را به مثابه یک دیسیپلین یا حوزه مطالعاتی متمایز تثبیت کرده است. به تبع این امر، توجه به مباحث روش شناختی این حوزه مطالعاتی نیز گسترش یافته و مجموعه ای از منازعات روشی را برانگیخته است. عمده ترین منازعات روش شناسی حول مباحثی چون متن و زمینه، مطالعه طولی و عرضی و نیز مسئله عینیت در جریان است. در این مقاله، کار تاریخ نگار آلمانی تبار آمریکایی، آرتور لاوجوی، در بستر این مباحث روش شناسی تاریخ اندیشه مورد توجه قرار می گیرد. او که به واسطه طرح روش «تاریخ ایده ها» در محافل علمی و دانشگاهی شناخته می شود، به رویکرد متن گرا و علاقه مند به مطالعات طولی در تاریخ اندیشه تعلق دارد. بنای رویکرد روشی او بر دو ستون اصلی بنا شده است: نخست، مفهوم «واحد-ایده» که عبارت از ایده های بنیادینی است که دکترین ها و نظریه ها از ترکیب آنها ساخته می شوند و دیگر تأکید بر مطالعه تحول ایده ها در بستر میدان ها و حوزه های مختلف فکری بدون توجه به مرزها و دیوارهای تخصصی و رشته ای
۵.
هدف مقاله بررسی قدرت تبیینی بازنمودگرایی در زمینه توهم است. توهم از حیث طرح مسئله امر ناموجود می تواند چالش برانگیز باشد. بدین قرار مسئله مقاله حاضر چالشِ برخاسته از توهم است. روش تحقیق مقاله تحلیل منطقی مفاهیم و تا حد امکان ذکر شواهد تجربی است. در این راستا سعی می شود نشان داده شود که ممکن است حافظه همبستگیِ معناداری با توهم داشته باشد. این امر با توسل به بازنمودگرایی ردّگیرانه و ارائه چند مثالِ تجربی انجام می شود که ممکن است مؤید نقش بازنمودگرایانه حافظه در توهم باشد. یک مثالِ نقض در مقاله طرح و قدرت پاسخ گفتن یا نگفتن به آن بررسی می شود. نتیجه مقاله این است که بازنمودگرایی مسئله توهم را احتمالاً می تواند تبیین کند. پیشنهادهایی نیز برای پژوهش های بیشتر ارائه شده است.
۶.
سال هاست که ماهیت علم به عنوان یکی از اهداف آموزش علم مورد توجه قرار گرفته و درک ماهیت علم به عنوان یکی از اجزای سواد علمی مطرح شده است. در این مقاله که پژوهشی توصیفی-تحلیلی است پس از طرح رویکرد زمینه گرا در آموزش علم و انتظاراتی که از یک کلاس روزآمد علوم می رود، به چیستی ماهیت علم و مؤلفه های آن پرداخته می شود و سپس دیدگاه استاندارد درباره ماهیت علم که در استانداردهای بین المللی آموزش علم مؤلفه های آن را شاهد هستیم معرفی شده و نقدهای وارد برآن، از جمله ارائه تصویری ثابت و غیر پویا از علم مطرح می شود. از طرفی دیگر نشان داده می شود که این دیدگاه به گونه ای با فلسفه علم هنجاری مرتبط است. در ادامه دیدگاه های رقیبی چون وجوه علم و شباهت خانوادگی درباره ماهیت علم معرفی و نشان داده می شود که رویکرد شباهت خانوادگی افزون بر اینکه مؤلفه های دو رویکرد دیگر را شامل می شود، جامع تر، نظام مندتر، متنوع تر و در کل از مفهوم سطح بالاتری برخوردار است؛ همچنین این رویکرد سازگار با فلسفه علم توصیفی است. در انتهای مقاله پیشنهادهایی برای ورود ماهیت علم به برنامه ریزی های درسی و آموزشی آموزش و پرورش و تربیت معلم کشور ایران ارائه شده است.
۷.
متأثر از انگاره مقبولیت یافته نزد فلاسفه علم تاریخ از معرفت آرمانی به مثابه بازنمایی عینی جهان در آیینه ذهن، هرگونه واکاوی درجه دوم در خصوص دانش تاریخی ناگزیر از بازشناسی سهم فاعل شناسا در فرآورده های معرفتی است.با عطف نظر به این شرایط، پرسش از آنکه مورخان روایت های تاریخی را کشف می کنند یا بر می سازند، گامی مهم در گره گشایی از مسائل فراروی دانش تاریخی است. راهبرد مقاله پیش رو جهت پاسخ بدین پرسش ایضاح مفهومی سازه گرایی و واقع گرایی و همچنین پرده برداری از منطق تفکر تاریخی است. واقع گرایان صورت و محتوای روایت های تاریخی را در تناظر با صورت و محتوای واقعیت های گذشته می بینند؛ درحالی که از نظر سازه گرایان، مورخان در طی فرآیند طرح اندازی، طرح های مفهومی شان را بر داده های بی شکل تحمیل و فرافکنی می کنند. به نظر می رسد با توجه به نقش نقطه نظرات و طرح های مفهومی مورخان در منطق تفکر تاریخی، دیدگاه سازه گرایان تصویر صحیح تری از ماهیت دانش تاریخی ارائه می کند
۸.
رویکردهای تاریخی به فلسفه اسلامی در دهه های اخیر فزونی گرفته است. بررسی های روش شناختی مرتبط موجب بصیرت افزایی پژوهشگران این حوزه خواهد بود. در این مقاله، سه گونه «تذکره نگاری فلاسفه»، «جریان شناسی تفکر فلسفی» و «تاریخ نگاری مسائل فلسفه» متمایز شده و مشخصه یابی گردیده اند. ادبیات غنی گونه اول حاوی شرح حال رجالی است که به صورت سنتی فیلسوف دانسته می شده اند. واکاوی کیستی فیلسوفان و چیستی سوانح مهم حیات آنان پیش فرض های تعیین کننده این گونه تاریخ نگاری است که غالباً مغفول واقع می شود. گونه دوم معطوف به سیر تطور ادوار عرصه فلسفه است که متضمن ارزش گذاری های فراوانی بوده و معمولاً به نحو پیشرفت محور روایت می شود تا شرایط کنونی در نقطه اوج ماجرا قرار گیرد. جریان شناسی به صورت هایی گوناگون و گاه بنیاناً متفاوت امکان پذیر بوده و چون خودمؤید است، پذیرش آن وابسته به تمایلات مخاطب خواهد بود. ممیزه گونه سوم، بازسازی اندیشه های گذشتگان برای پاسخ به مسائل روز است. این گونه تاریخ نگاری از جهت انتخاب مسائل و همچنین گزینش فیلسوفان از جریان شناسی تفکر فلسفی تأثیر می پذیرد و البته معمولاً پس از مدتی متروک شده یا نیازمند بروزرسانی به نظر خواهد رسید.
۹.
عالمان اخلاق کاربردی در مواجهه با مسائل اخلاقی به طور کلی درباره سه روش گفتگو می کنند: روش قیاسی یا به عبارتی، استدلال از بالا به پایین، روش استقرایی یا استدلال از پایین به بالا، و روش بینابینی یا توازن متفکرانه. قیاس گرایان یا طرفداران روش قیاسی بر نقش محوری و اساسی نظریه های اخلاق هنجاری در ارزیابی و توجیه افعال و داوری های اخلاقی تأکید می کنند. این مقاله تلاش می کند تا باگزارش و نقد قیاس گرایی، جایگاه واقعی نظریه های اخلاق هنجاری را در روش شناسی اخلاق کاربردی نشان دهد. قیاس گرایی بر نقش محوری و اساسی نظریه های اخلاق هنجاری در ارزیابی و توجیه افعال و داوری های اخلاقی، به ویژه در حیطه های مسئله خیز تأکید می کند. با نقد و ارزیابی مدعیات و دلایل قیاس گرایان می توان به دیدگاه روشنی درباره جایگاه واقعی نظریه های اخلاق هنجاری در روش شناسی اخلاق کاربردی رسید و این همان هدف مقاله است. روش بحث در این مقاله، به اقتضای ماهیت آن، کیفی است که با کاربرد روشی توصیفی – تحلیلی و انتقادی، اهم دلایل و انگیزه های قیاس گرایان را از منابع اصلی آنان به دست آورده، با نقد و بررسی آنها به این نتیجه می رسد که با اتخاذ رویکردی معتدل در نظریه پردازی و بهره گیری از ظرفیت نظریه های اخلاقی، می توان در کنار بهره مندی از امتیازهای رویکرد قیاس گرایان از ایراد های وارد بر این رویکرد در امان بود.
۱۰.
مطابق طبیعت گرایی روش شناختی تبیین های علمی باید صرفاً از هویات و سازوکارهای طبیعی بهره ببرند و استفاده از هویات فراطبیعی یا گزاره های مبتنی بر وحی در تبیین های علمی مجاز نیست. از سوی دیگر طبیعت گرایی متافیزیکی، رهیافتی وجودشناختی است که مطابق آن هویات موجود در جهان محدود به هویات طبیعی می شوند و باور به آن مستلزم انکار وجود هویات فراطبیعی است. گروهی از فلاسفه معتقدند پذیرش طبیعت گرایی روش شناختی الزامی در باور به طبیعت گرایی متافیزیکی ایجاد نمی کند و این نظریه به عنوان رهیافتی روش شناختی، به لحاظ متافیزیکی خنثی بوده و پایبندی به آن امکان مشارکت عمومی در علم را فراهم می کند؛ ولی گروه دیگر میان این دو نظریه رابطه نزدیکی می بینند و معتقدند میان باور به طبیعت گرایی روش شناختی و متافیزیکی، رابطه ای شبیه استلزام وجود دارد. در این مقاله تلاش شده است تا با ارائه استدلال جدیدی، که مبتنی بر تشریح و تدقیق پیش فرض های طبیعت گرایی روش شناختی از جمله «اصل بستار علّی فیزیک» و «معرفت شناسی قرینه گرایانه» است، نشان داده شود که پذیرش طبیعت گرایی روش شناختی، باور به طبیعت گرایی متافیزیکی را اجتناب ناپذیر می کند و محدود کردن روش علم به روش طبیعت گرایانه با باور دین داران و خداباوران ناسازگار است.