۱.
امروزه مدیران با چالش هایی همچون پیچیدگی و پویایی فزاینده در ماهیت سازمان ها و صنایع، مسائل غیر ساختار یافته و عدم اطمینان محیطی مواجه هستند. در چنین شرایطی درک، بررسی و تجزیه و تحلیل مسائل سازمانی و تدوین راهبرد های مناسب، کاری دشوار قلمداد می شود. روش شناسی های سیستمی مانند تحقیق در عملیات، تئوری پیچیدگی، سایبرنتیک و پویایی شناسی به تنهایی قادر به حل و فصل مسائل سازمانی نیستند. آنها کارآمدی لازم را در مواجهه با شرایط ویژه سازمان های امروزی ندارند. مدیران از این رو نیازمند رویکرد هایی نوین و خلاقانه هستند. آنها باید ورای پارادایمهای حاکم، امکان بهره مندی از نقاط قوت روش شناسی های مختلف برای مواجهه با چنین شرایطی را فراهم سازند. روش شناسی سیستمی چندگانهدر قالب پارادایمی نوین [و متأثر از پارادایم انتقادی علوم اجتماعی]، مدیران و پژوهش گران حوزه سازمان و مدیریت را در شناخت وضع موجود و مطلوب و ارائه راهکارهایی مناسب توانمند می سازد. در این مقاله با معرفی مبانی فلسفی این گونه روش شناسی ها و دشواری های مربوط به آنها، الگو های مختلف ایجاد یک روش شناسی سیستمی چندگانه و اصول حاکم بر آنها ارائه می گردد.
۲.
شاخص های علم در سیاست گذاری علم به عنوان ابزارهای اندازه گیری پیشرفت علمی استفاده می شوند و فلاسفه علم، نظریه های مختلفی را در باب پیشرفت علمی طرح کرده اند. هدف اصلی این مقاله پاسخ به این پرسش است که: «آیا شاخص های علم نشان دهنده پیشرفت علمی، آنچنان که این نظریه ها مطرح کرده اند، هستند؟». این مقاله می کوشد تا نشان دهد که اگر پیشرفت علمی به معنای معرفتی و اگر معرفت علمی به معنای بسط یافته اجتماعی فرض شود، آنگاه شاخص های علم ابزارهای «مناسبی» برای اندازه گیری معرفت علمی و پیشرفت علمی هستند. در این مقاله، بخش نخست به نقش شاخص های علم در حوزه سیاست گذاری علم می پردازد؛ بخش دوم، به رابطه میان شاخص های علم و پیشرفت علمی از دیدگاه سیاست گذاری اختصاص دارد؛ در بخش سوم، با اشاره به سه دسته نگرش فلسفی در باب پیشرفت علمی، نشان داده می شود که نگرش یا شرح معرفتی از پیشرفت علمی با معنای مورد نظر سیاست گذاران از پیشرفت علمی مطابق است و دو شرح دیگر با معنای یادشده ناسازگار هستند؛ بخش چهارم، به معرفت علمی اجتماعی و شرح بسط یافته اجتماعی از آن اختصاص دارد و در بخش پنجم نیز استدلال می شود که شاخص های علم، معرفت علمی بسط یافته اجتماعی را نشان می دهند و در نتیجه، بازنمای پیشرفت علمی هستند.
۳.
نگرش های سنتی درمورد نوشتن محدود هستند مانند رابطه تحقیق و نوشتن که ما تحقیق می کنیم تا بدانیم و آگاه شویم. سپس شناختی را که پیدا کرده ایم می نویسیم تا نتایج تحقیق را ثبت کرده باشیم. در نوشته حاضر عکس این نگرش را ارائه می دهیم. مبنی بر اینکه: ما می نویسیم تا یاد بگیریم، زیرا که نوشتن یک روند مکانیکی نیست، بلکه یک روند یادگیری، باز تولید و خلاقیت است. در ضمن آن عمل نوشتن و متن نوشته شده تأثیر زیادی در آموزش نگارنده اش ایفا می کند. پس نوشتن به منزله روش تحقیق به شمار می رود. چنین بینشی می تواند در آموزش همگان که به کار نوشتن علاقه مندند، بسیار اثرگذار باشد. هنگامی که نوشتن از این منظر دیده می شود، دارای کارکردهای گوناگون سودمندی است؛ یافته های این مقاله، بدان اشاره می کند. مهم ترین آن ها عبارت اند از: نوشتن به منزله تحقیق و ادامه تحقیق، روند کشف افق های جدید فکری و مطالب، خود شناسی و آگاهی از اعماق ذهن خویشتن، تبدیل احساس به فکر و عینیت دادن به احساسات و افکار، خلاقیت و ایجاد بستر جدید جهت درک گروه ها، جامعه و فرهنگ. پیشرفت در نوشتن به تمرین نیازمند است، در این راستا پیشنهادهای عملی در انتهای مقاله در صورت اجرا می تواند فرد را به کارکردهای سودمند نوشتن، مجهز کند.
۴.
بررسی فلسفی «پیشرفت نظریه های علمی» از مهم ترین مسائل فلسفه علم است. مفروض آن امکان مقایسه میان نظریه ها بر اساس معیارهای فرانظریه ای است. اما ایده «سنجش ناپذیری» مدعی است که در هنگام تغییرات انقلابی علوم، انتقال میان امورِ سنجش ناپذیر صورت می گیرد؛ اموری چون واژگان علمی، معیارهای ارزیابی نظریه ها، جهان دانشمندان و چکیده آنها یعنی پارادایم ها. کوهن در مقاله «سنجش پذیری، قیاس پذیری و امکان ارتباط» سنجش ناپذیری را به دسته ای از واژگان علمی یک نظریه محدود دانسته است. او با طرح تمایز «ترجمه −شرح» از امکان فهم و قیاس پذیری پارادایم ها دفاع می کند. اما این بار با طرح نظام های طبقه بندی و محدودیت ناشی از رده بندی انواع طبیعی، امور سنجش ناپذیر دیگری را معرفی می کند. این پرسش ها مطرح است که آیا قیاس پذیری نظریه ها برای توضیح پیشرفت علمی کافی است؟ آیا سنجش ناپذیری رده بندی ها معضلی در برابر مفهوم «پیشرفت علمی» است؟ در این مقاله با استفاده از نقدهای کیچر، راهی برای برون رفت از این معضل نشان می دهیم.
۵.
یونگ نسبت به روان، رویکرد طبیعت گرایانه اتخاذ می کند و برای تبیین رؤیای صادقه نیز راه حل طبیعت گرایانه ارائه می دهد. در نظر یونگ عمدتاً رؤیاها محتوی کهن الگوها هستند که به عنوان موضوعات ناهشیار جمعی، همبسته با غرایز هستند؛ بنابراین رؤیا منشأ طبیعی دارد. او بر اساس نظریه یگانه انگاری خنثی، رؤیای صادقه را با مفهوم مقارنت همزمان بین ذهن و عین توضیح می دهد. ما با توجه به آثار اصلی یونگ و با استفاده از روش تحلیلی −توصیفی رویکرد ناتورالیستی یونگ به روان و رؤیا را بررسی می کنیم. نواقص کلی ناتورالیسم و ضعف تبیین ناتورالیستی یونگ از رؤیای صادقه، بیانگر ضرورت فراروی از روان شناسی او خواهد بود. در نهایت مشخص می شود که صرفاً دفاع پراگماتسیتی از ناتورالیسم ممکن است. پس چه بسا تبیین های متافیزیکی از روان و رؤیای صادقه در زمینه و پارادایم خود هم مورد دفاع پراگماتیستی قرار بگیرد و هم از معقولیت و توجیه پذیری برخوردار باشد. از سوی دیگر یونگ با التزام به اصالت روان شناسی، اتقان معرفت بشری را متزلزل می کند و بی جهت روان شناسی را در رأس سایر دانش های بشری قرار می دهد.
۶.
نظریه پردازان منطق فازی با وجود شاخصه هایی چون عدم قطعیت، نسبیت و کثرت متغیرها، و نیز با پیشرفتی که در سال های اخیر در حوزه های گوناگون علوم و معارف داشته اند، مدعی ارائه نوعی روش جدید در راستای تبیین و رسیدن به نتایج دقیق تر در تحقیق هستند. بر این مبنا، می توان دریافت که پدیده های سیاسی امور ارادی انسانی اند و از آنجا که عدم قطعیّت و دخیل بودن متغیّرهای فراوان در این گونه امور و پدیده ها نقش دارند؛ بنابراین، بنیان هایی نظری که بتوانند از یک سو این امور و فرایندها را به لحاظ زیربنایی تبیین کنند و از سوی دیگر، چهارچوبی منطقی برای حصول نتایج صحیح را فراهم آورند، از اهمیت ویژه ای برخوردارند. از این رو، در این نوشتار به موضوع کاربرد منطق یا نظریه فازی در علوم سیاسی توجه می شود. در این راستا، پس از معرفی مختصر منطق فازی و نگاهی کوتاه به مبانی معرفت شناسی آن، سعی خواهد شد تا چگونگی کاربرد آن در تبیین امور، پدیده ها و روند تصمیم گیری های سیاسی ارائه شود. درحقیقت، تلاش بر این است که براساس نظریه یا منطق فازی، نوعی نگرش جدید در باب معرفت سیاسی پیشنهاد شود و امور و تصمیمات سیاسی بر مبنای آن تفسیر شوند. پس با تولید نظریه یا ساخت چهارچوبی نظری است که واقعیت ها در درون آنها معنای تازه ای پیدا می کنند و در ادامه آن با نقد و بررسی صاحب نظران تکامل می یابند. منطق فازی نیز با ورود در حیطه علوم انسانی و مبنا قرار گرفتن آن در تشریح امور اجتماعی و سیاسی از این فرایند مستثنا نیست.