۱.
برای پدیدارشناسی به مثابه روش تحقیق کیفی روش شناسی های متنوعی ارائه شده است. این تنوع را می توان ذیل دو رویکرد عمده قرار داد: پدیدارشناسی توصیفی و پدیدارشناسی هرمنوتیکی. در این مقاله ضمن تأکید بر پیوند گسست ناپذیر فلسفه و روش در پدیدارشناسی، تلاش می شود تا مبانی فلسفی پدیدارشناسی هرمنوتیکی را مورد کاوش قرار داده، پیوند یادشده را در فرایند تحقیق ردیابی کنیم. بر این اساس مقاله به دو قسمت تقسیم می شود؛ در قسمت نخست به زمینه های تاریخی ظهور پدیدارشناسی پرداخته و نسبت پدیدارشناسی هرمنوتیکی را با پدیدارشناسی توصیفی روشن و به مبانی هستی شناختی و معرفت شناختی پدیدارشناسی هرمنوتیکی اشاره کرده ایم. در قسمت دوم، از خلال پرداختن به آرای هایدگر و گادامر نشان داده ایم که مبانی فلسفی در روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی در سراسر فرایند پژوهش حضوری فعالانه دارد و به چگونگی رویارویی ما با موضوعات و مسائل در پژوهش ساختار و جهت می دهد. گشودگی نسبت به پدیدار و گفتگوی مداوم با آن، مهم ترین خصلت این روش است که به مثابه یک پراکسیس از لحظه انتخاب موضوع و مواجهه با ادبیات پژوهش و نظریه ها تا گردآوری و تحلیل داده ها و نگارش پژوهش همواره در تحقیق حضور دارد و آن را هدایت می کند.
۲.
ریاضیات کاربردی شاخه ای از ریاضیات است که به عنوان حوزه ای میان رشته ای، کاربست های ریاضیات محض را در سایر دانش ها پیاده سازی می کند. علوم سیاسی نیز به مثابه حوزه ای از علوم انسانی و اجتماعی برای تحقق اهدافی همچون افزایش دقت تحلیل ها، ایجاد دید ترکیبی در مسائل دارای شاخه های متنوع و نمایش مؤثر داده ها و اطلاعات به ابزار های ریاضیاتی متوسل شده است. این روند در عصر کنونی شدت و سرعت افزون تری گرفته است. یکی از زیر نظام های گسترده دانش ریاضیات کاربردی مدل سازی است. این پژوهش میان رشته ای در پاسخ به این پرسش می باشد که «با چه فرایندی مدلی ریاضیاتی برای محاسبه و نمایش پایستگی و یا افول ایدئولوژی های سیاسی قابل طراحی است؟» و نیز با ایجاد پلی میان دو عرصه ریاضیات و علوم سیاسی به ارائه یک مدل ریاضیاتی کارآمد و مناسب برپایه مؤلفه های جبری و هندسی پرداخته و ضمن طرح و اثبات محاسبات مربوط به این مدل، مزایای آن نسبت به سایر مدل های موجود را نشان داده است تا بخشی از خلأ موجود در پژوهش های سیاسی را از میان بردارد؛ همچنین به عنوان یک نمونه عملی، پایستگی ایدئولوژی کمالیسم در نظام سیاسی ترکیه در دهه های اخیر ارزیابی شده است. این پژوهش در هماهنگی با ماهیت موضوع و هدف آن به روش محاسباتی و تحلیلی انجام پذیرفته است و یافته های آن میزان پایستگی کمالیسم در نظام سیاسی ترکیه را بیش از یک دوم تخمین می زند.
۳.
یکی از میراث های پوزیتیویست های منطقی در فلسفه علم، آموزه علم رها از ارزش است که مستلزم آموزه دوپارگی واقعیت/ارزش می باشد. هر دوی این آموزه ها در دهه های اخیر مورد انتقاد فیلسوفان و جامعه شناسان علم قرار گرفته اند و برای ردّ آنها، موردکاوی های مختلفی انجام شده است. در علوم اجتماعی مخالفان علم رها از ارزش و دوپارگیِ واقعیت/ارزش پُرتعدادتر و سرسخت تر هستند. جیمز بوهمن و چارلز تیلور را می توان از مخالفان سرسخت این آموزه ها در علوم اجتماعی به شمار آورد. بوهمن بر این باور است که کارکرد نظریه های اجتماعی صرفاً تبیین (معطوف به واقعیت) نیست، بلکه کارکرد (حتی اصلیِ) آنها، نقد ارزش های رایج در جامعه است. تیلور نیز بر این باور است که علوم سیاسی را نمی توان خالی از ارزش دانست، بلکه نظریه های مختلف در علوم سیاسی نقدهایی را مطرح می کنند که محصول چارچوب های تبیینی آن نظریه ها هستند و با آن چارچوب های تبیینی درهم تنیده اند. در این مقاله تلاش شده است تا با نقد دیدگاه های بوهمن و تیلور نشان دهد که چرا نقد نمی تواند بخشی از علم باشد؛ همچنین چگونه می توان نقش نظریه های علمی در نقد ارزش های اجتماعی را نتیجه فناورانه آن نظریه ها دانست، نه بخشی از خودِ آن نظریه ها.
۴.
عموماً پژوهشگران حوزه سازمان و مدیریت با هدف توصیف یا تبیین یک پدیده، اقدام به پژوهش می کنند؛ به ویژه در پژوهش هایی که با هدف تبیین صورت می پذیرد، شناسایی زنجیره های علّیِ به وجودآورنده یک پدیده دارای اهمیت است. ازآنجاکه کشف همبستگی بین دو متغیر که شیوه متداول در پژوهش های کمّی است، نمی تواند گویای وجود یا عدم وجود روابط علّی باشد، اتخاذ رویکرد کیفی و به طور مشخص، شیوه مطالعه موردی به پژوهشگران توصیه می شود. در این پژوهش تلاش می شود ضمن معرفی روش ردیابی فرایند که از مهم ترین ابزارهای استنباط علّی در پژوهش های کیفی و مطالعه موردی است، انواع تکنیک های آن تشریح و ظرفیت های حاصل از به کارگیری این روش ارائه گردد؛ همچنین با توجه به آنکه سازوکار اجرایی روش ردیابی فرایند برخلاف مدل های آماری یا حتی سایر مباحث مربوط به روش های کیفی چندان بررسی نشده است، در پایان این پژوهش شیوه به کارگیری و اجرایی کردن این روش مورد واکاوی قرار می گیرد.
۵.
یکی از مهم ترین نظریه های روابط بین الملل سازه انگاری است که هم به عواملی فکری و فرهنگی، و هم به عوامل مادی در تجزیه و تحلیل مناسبات بین المللی و سیاست خارجی کشورها توجه دارد. اما آیا سازه انگاری تنها یک نظریه است یا می توان روش پژوهش نیز از آن استخراج کرد؟ برخی از سازه انگاران اعتقاد دارند که این نظریه داعیه های روشی نیز دارد و می توان در قالب روش های مختلف به پژوهش سازه انگارانه پرداخت. در این میان، سازوکارها و مکانیسم های علّی از جمله ابزارها یا روش های پژوهش در قالب سازه انگاری است. برخی سازه انگاران مسئله علیت و تبیین علّی را می پذیرند، اما تحلیلی مکانیکی و پوزیتیویستی از آن ارائه نمی دهند، بلکه آن را با هستی شناسی و معرفت شناسی سازه انگارانه ترکیب کرده اند و به مفهومی از علّیت توجه دارند که نقش مؤلفه های انگاره ای و مشاهده ناپذیر را نیز در نظر می گیرد؛ بدین ترتیب سازه انگاری به تبیین علّی اعتقاد دارد، اما علت را تنها مسائل مادی (مانند زور، قدرت، جنگ و...) نمی داند، بلکه مؤلفه های فکری، فرهنگی و انگاره ای (همچون سنت، دین، جامعه و...) را نیز علت دانسته، آنها را در تبیین علی دخیل می داند.
۶.
هدف اصلی پژوهش حاضر بررسی چگونگی تلفیق عاملیت و ساختار در نظریه آرچر بود؛ بدین منظور نخست ریشه های نظری تلفیق طرح شده و سپس نظریه ریخت یابی آرچر با نگاهی مقایسه ای به نظریه گیدنز مطرح شده است. درنهایت نیز به سؤال پژوهش«فرایند تلفیق کنش و ساختار در نظریه آرچر به چه شکل است؟» پاسخ داده می شود. وی با طرح نظریه ریخت یابی در مقابل ساخت یابی، نظریه تلفیقی خود را شکل داده است. در نظریه ریختیابی تلفیق عاملیت و ساختار از این قرار است؛ اول: شرایط از پیش موجود (ساختارها) که بستری برای کنش اجتماعی به شمار می آید؛ دوم: کنش متقابلی که در این بستر برای دستیابی به اهداف معین صورت می گیرد؛ سوم: پیامدهای کنش متقابل اجتماعی که ممکن است به پرورش ساختاری شرایط کنش بینجامد، به بیان دیگر ساختارها و کارگزاران دستخوش تغییر شوند. سرانجام این عاملان و ساختارهای تغییریافته به بستر و شرایطی برای کنش های بعدی تبدیل می شوند.