۱.
بی توجهی به ماهیت فرهنگی علوم اجتماعی، مسئله مزمن جامعه معاصر ایران است. بسیاری از علوم اجتماعی معاصر در مفروضات لیبرالی ریشه داشته و لیبرالیسم را ترویج فرهنگ می کند و ماهیت فرهنگی علوم اجتماعی، فرهنگ بومی و به تبع آن انسجام اجتماعی جامعه ایران را به چالش می کشد. این مقاله تلاش می کند به این پرسش پاسخ دهد که چگونه می توان در عین توجه و تقید به ویژگی های فرهنگی جامعه ایران، از علوم اجتماعی معاصر بهره گرفت. برای این منظور ابتدا با استفاده از روش هرمنوتیک نشان می دهد که دلایل بنیادین خط مشی گذاری عمومی در جهان بینی لیبرال (اصول منفعت و ضرر) از باورهای فایده گرایانه در مورد انسان و حکومت استنتاج شده است. سپس با استفاده از تحلیل محتوای کیفی جهت دار، باورهای اسلامی در مورد انسان و حکومت را آشکار می کند. در پایان با استفاده از باورهای اسلامی و الگوبرداری از مکانیسم استنتاج دلیل بنیادین خط مشی گذاری عمومی در جهان بینی لیبرال، نتیجه می گیرد که دلیل بنیادین خط مشی گذاری عمومی در جهان بینی اسلامی، اصل حق/ عدل است.
۲.
استقرای بدبینانه استدلالی است که آنتی رئالیست ها درصددند تا از طریق آن رئالیسم علمی را، که موفقیت شگفت انگیز نظریه های علمی امروزی را نشانه ای از صدق (تقریبی) آنها قلمداد می کند، با تکیه بر تاریخ علم به چالش بکشند. این استدلال با مقاله لری لاودَن با عنوان «ردی بر رئالیسم همگرا» (1981) به طور جدی وارد گفتمان و مناقشه میان رئالیسم و آنتی رئالیسم علمی شده است. رئالیست های علمی، که با این اتفاق مواضع خویش را در خطر و تهدید جدی و مهلک دیده اند، تا به امروز تلاش ها، واکنش ها و استراتژی های متعدد و گوناگونی را در راستای مقابله با این استدلال و دفاع از رئالیسم صورت داده اند. در این مقاله، بعد از معرفی استقرای بدبینانه، واکنش ها و استراتژی های رئالیستی به دو گروه متقدم و جدید تقسیم و سپس به طرح، بسط و بررسی موارد مهم از استراتژی های گروه دوم پرداخته می شود. در پایان، بعد از طرح و بحث مسائل و مشکلات استقرای بدبینانه از منظر این استراتژی ها، به عیب و غفلت مهم (دیگر) این استدلال از منظر خویش نیز پرداخته می شود.
۳.
ماسون− اورسل، فیلسوف، شرق شناس و زبان شناس فرانسوی، تحت تأثیر مطالعات تطبیقی در حوزه های زبان شناسی، دین شناسی و اسطوره شناسی، فلسفه تطبیقی را وجهه همت خود ساخت و برای اولین بار این کلمه را وضع کرد. او فلسفه تطبیقی را به مثابه روش در نظر گرفت و نه یک رشته و گرایش مستقل. اورسل با اثرپذیری از جریان غالب پوزیتیویستی در دهه های نخست قرن بیستم درصدد ارتقای سطح فلسفه به سطح پوزیتیویستی برآمد. از این رو به نظر وی فیلسوف تطبیقی باید به آنچه در زمان و مکان یا تاریخ و جغرافیا واقع شده توجه کند و نه به تخیلات و توهمات خود ساخته. در واقع، داده های فلسفی را باید با توجه به محیطی در نظر گرفت که در آن شکل گرفته اند. در عین حال اورسل با فروکاستن فلسفه تطبیقی به تاریخ فلسفه و ماتریالیسم تاریخی سخت مخالف بود. نکته دوم آنکه فیلسوف تطبیقی باید نگاه اومانیستی به تمام گونه های انسان فارغ از نژاد، رنگ و ملیت و نیز همه گونه های تفکر داشته باشد و به فرضیات و پیش داوری های متافیزیکی وقعی نگذارد. روش تطبیقی ماسون اورسل مبتنی بر تشابه است؛ تشابه گاهی بنا به نسبت است و گاه بنا به تناسب. او به تشابه بنا به تناسب نظر دارد که در آن مقایسه بین دو نسبت صورت می گیرد. برای نمونه، یک بار سقراط با کنفوسیوس مقایسه می شود و بار دیگر سقراط به اعتبار نقشی که در سوفیسم یونانی ایفا می کند، با نقش کنفوسیوس در سوفیسم چینی مقایسه می شود، بی آنکه تمایزات آن دو از میان برخیزد. نوع نخست تشابه بنا به نسبت است و دومی بنا به تناسب؛ در اولی رابطه ذاتی و علّی بین دو چیز برقرار است؛ در حالی که در دومی علّیتی در کار نیست.
۴.
روایت شناسی، علمی نوپاست که در دهه شصت قرن بیستم توسط نظریه پردازانی همچون ژرار ژنتو تزوتان تودورفایجاد شد. این علم به طور مشخص به روش شناسیِ ساختار و روشِ روایت می پردازد و به طور عمده حوزه عملکردش ادبیات است. از سوی دیگر، پدیدارشناسی روحِهگل یکی از بزرگ ترین آثار تاریخ فلسفه است که در آن، هگل به تعبیری، تمام دقایق و مراتب اندیشه و تاریخ بشری را بررسی کرده و همه آنها را به نحوی دیالکتیکی در بطن روح جای می دهد. موضوع این کتاب در یک کلام، همان گونه که از عنوانش پیداست، داستان پدیدار شدنِ روح است. در بیش از دو قرنی که از انتشار این کتاب می گذرد، شرح ها و تفسیرهای متعدد و متنوعی در حوزه های مختلف درباره آن نوشته شده است. مقاله حاضر تلاش می کند تا صرف نظر از مباحث فلسفی و محتوایی، تمرکز خود را بر نوع پیشروی روایت و منطق حاکم بر آن معطوف کند و در نتیجه بتواند دست کم طرحی از چگونگیِ روایت شناسیِ وجوهی از پدیدارشناسی روحهگل و روش روایت گری این کتاب ترسیم کند. در نتیجه، این مقاله با تکیه بر تقسیم بندی های روایت شناختی، اثر هگل را از سه منظر راوی، روایت شنو (مخاطب) و روایت گری بررسی می کند و در هر مرحله نیز نشان می دهد که هگل افزون بر ابداعات متعدد و تعیین کننده فلسفی، چگونه و از چه لحاظی در زمینه روایت شناختی نیز دست به ابداعاتی خلاقانه، منحصربه فرد و حتی گاهی بی سابقه در تاریخ روایتِ بشری زده است.
۵.
با گذار از رهیافت مدرن به رهیافت پست مدرن، ملزومات جدیدی در عرصه روش شناسی پژوهش کیفی مطرح شده است. تثلیث به عنوان یکی از شیوه های اعتباربخشی در تحقیقات کیفی محسوب می شود؛ ولی مطابق جهان بینی شالوده شکنانه پست مدرن، تثلیث نقش چندانی در اعتباربخشی به یافته های تحقیق ندارد، لذا، پژوهشگران پست مدرن، از روش کریستالیزه شدن به جای تثلیث برای افزایش اعتبار درونی یافته های تحقیق استفاده می کنند. اصل اساسی تثلیث، کاربرد استراتژی های مناسب و روش های متعدد برای شناخت پدیده است؛ در حالی که، در کریستالیزه شدن، از ژانرهای متعدد برای اعتباربخشی استفاده می کنند. کریستالیزه شدن، رویکرد تحقیق کیفی پست مدرنی است که با برجسته کردن توصیف های عمیق سبک های متعدد، راهی برای یکپارچه سازی موضوعات و الگوهای تجارب زندگی محسوب می شود. عدم توجه به مبانی هستی شناختی و مفروضات آن، تمایل به تحمیل هستی شناسی یگانه، نگاه مطلق گرایانه به واقعیت های چندگانه به طور اجتماعی برساخته شده، از جمله انتقاداتی هستند که باعث شده است تا پژوهشگران برای اعتباربخشی در متون پست مدرن از مفهوم کریستالیزه شدن استفاده کنند.
۶.
در سال های اخیر در روش شناسی علوم انسانی تلاش زیادی برای ترکیب روش های پژوهشی صورت گرفته است. روش داده بنیاد و شبکه های عصبی مصنوعی از روش هایی هستند که در سال های اخیر با استقبال تعداد زیادی از پژوهشگران مواجه شده اند. این پژوهش با هدف ترکیب این دو روش مهم پژوهشی انجام شده است. برای دستیابی به این هدف (ترکیب این دو روش)، یک چارچوب عملیاتی پیشنهاد شده است. به این ترتیب که در این چارچوب پیشنهادی، کدهای باز استخراج شده از روش داده بنیاد توسط روش شبکه های عصبی مصنوعی، در سازه هایی دسته بندی می شوند. این در حالی است که در روش تئوری داده بنیاد این کدهای باز بر اساس نظر پژوهشگر در سازه ها دسته بندی می شوند. برای اجرایی کردن ایده ترکیب این دو روش، یک چارچوب اجرایی پیشنهاد و این چارچوب درباره خلاقیت سازمانی به کار گرفته شده است. نتایج نشان می دهد که با به کارگیری این چارچوب می توان دسته بندی کدهای باز استخراج شده از روش تئوری داده بنیاد را با رویکردی کمّی انجام داد
۷.
در تاریخ تفکر مارکسیسم، لوکاچ متفکری بسیار اثرگذار بود. وی آثار مارکس را به شیوه خود قرائت کرد. بنا به خوانش او مارکسیسم نه یک نظریه تحلیلی که بیشتر یک روش برای مشاهده، فهم و تغییر جهان بود. او روش مارکس را در تلاش برای فهم و دستیابی به کلیت تعریف می کرد. وی کلیت را در دست کم پنج معنای متفاوت به کار می برد که عبارت بودند از: بیانگر، مرکز زدوده، هنجاری، طولی و عرضی. او روش دیالکتیک را به معنای قرار دادن امور واقع درون کلیت می دانست. از این منظر تاریخ مند کردن امور، بنیان روش مارکس بود. قرار دادن جزء در درون کل از طریق مفهوم میانجی ممکن بود. لوکاچ کلیت را هم فاعل و هم موضوع شناخت می دانست و در عین حال آن را به عنوان امری که می بایست ساخته شود قلمداد می کرد. اما تاریخ مندسازی امور شامل نظریه و روش مارکس نیز می شد. به همین دلیل او در نهایت با نوعی بن بست نظری مواجه شد: اگر ماتریالیسم تاریخی و روش دیالکتیک نیز تاریخ مند باشند، چگونه می توان از کنش انقلابی در جهت دستیابی به نوعی کلیت انضمامی دفاع کرد؟ پاسخ مستلزم اتخاذ نوعی رویکرد نخبه گرایانه بود که با برخی از مفروضات اصلی او در تعارض قرار می گرفت
۸.
سؤال محوری این مقاله اینست: چگونه می توان و باید با تکیه بر آلام، آمال، و آرمان ها و بدون توسل به مقوله یا مفهوم پیشرفت، اعم از مدرنیستی −لیبرالیستی یا سوسیالیستی −یا اسلامی و یا ایرانی، پژوهش کرد و بر معضلات و مسائل بومی فائق آمد؟ برای پاسخ، سعی می کنیم در وهله اول به این سؤال پاسخ دهیم که عالمان چگونه کاوش های نظریه سازانه و تأملات نظریه پردازانه خود را انجام می دهند؟ و برای پاسخ بدین سؤال، سعی می کنیم تعریفی و یا تلقی ای از نظریه و نظریه سازی ارائه کنیم. سپس به این موضوع میپردازیم که آیا نظریه سازی در همه دانش ها ضروری است؟ تأمل در این سؤال ما را بدین نتایج رهنمون ساخت که اولا، دانش هایی هستند که صرفاً شامل نظریه و نظریه سازی نیستند. ثانیا، دانش هایی وجود دارند که ابداً شامل نظریه و نظریه سازی نمی شوند. تأمل بر این نتایج، ما را به طرح این سئوال سوق داد که: اساساً چرا پژوهش می کنیم؟ موشکافی این سئوال، بنوبه خود ما را بدین نتیجه رهنمون کرد که: ما باید برای تحقق آمال، امیال و آرمان هایی که اجتماعا و گاه انفراداً داریم دست به پژوهش بزنیم.