تحلیل مفاهیم مورد استفاده در علوم، یکی از فعالیت های جدی در حوزه روش شناسی و فلسفه علم است. در این مقاله، برای کسب بصیرت نظری از موقعیت فرهنگی جامعه، به سرمشق های نظری (پارادایم) در جامعه شناسی و مردم شناسی پرداخته شده است. این مقاله با کند و کاوی در مورد مفهوم فرهنگ و با بهره مندی از مطالعه مقایسه ای و مدل هایی که از پارادیم ها مشتق می شوند، انجام شده است. با الهام از نظریه ها و مفاهیم جامعه شناسی و مردم شناسی، دو گروه اساسی از مفاهیم در انسان شناسی و سه گروه پایه در جامعه شناسی شناسایی شدند. فرضیه عمومی مقاله این است که مفهوم فرهنگ در پارادایم جامعه شناسی و مردم شناسی متفاوت است. در اولین گام، به دلیل رابطه انسان با خود، سایر انسان ها و خداوند، مفهوم عالی از فرهنگ را به دست آورده ایم که دو بعد اساسی دارد: «داخلی - ذاتی» و «خارجی - رفتاری». در این رابطه، «معنای معنوی از فرهنگ در رابطه انسان با خداوند»، هدف اصلی مفهوم سازی انتقادی ما را شکل داده است.
رئالیسم علمی هدف تحقیق علمی را کشف حقیقت می داند؛ در مقابل، ابزارگرایی نظریه ها را صرفا ابزارهایی مفید می داند که برای نظم بخشیدن به داده ها و پیش بینی ساخته شده اند. مهم ترین چالش این دو، نزاع بر سر هویت های مشاهده ناپذیری است که نظریه ها جعل کرده اند. به نظر رئالیست های علمی، این هویت ها واقعا وجود دارند و همان گونه عمل می کنند که نظریه های جعل کننده آنها می گویند؛ اما از نظر ابزارگرایان، اظهار نظرهای دانشمندان در مورد هویت های مشاهده ناپذیر را نمی توان صادق یا کاذب دانست. در علم اقتصاد نیز مباحث ابزارگرایی و رئالیسم جریان دارند؛ اما بر خلاف فلسفه علم، رویکردها مقابل یکدیگر نبوده، به دوره های زمانی متفاوتی تعلق دارند؛ همچنین ابزارگرایی و رئالیسم اقتصاد متفاوت از ابزارگرایی و رئالیسم علمی در فلسفه علم هستند. رئالیسم علمی، برخلاف ابزارگرایی، تا دهه های اخیر، جایی در روش شناسی علم اقتصاد نداشت. از حدود دو دهه پیش، دو برنامه رئالیستی متفاوت با نوشته های دو پرچم دار اصلی آن، اوسکالی ماکی و تونی لاسن، وارد ادبیات روش شناسی اقتصاد شدند. در این مقاله چالش های موجود در این زمینه بررسی می شود.
مقاله حاضر هفت بخش دارد. در بخش اول، مقدمه ای در مورد رویکرد معناشناختی ارایه می شود. بخش دوم به تفاوت های رویکردهای سنتی و معناشناختی اشاره می کند. در رویکرد معناشناختی، مدل ها نقشی اساسی دارند. جوهر اصلی این دیدگاه این است که نظریه ها چیزی بیشتر از مجموعه ای از مدل ها نیستند و بنا بر این، شاخصه نظریه ها و فهم اینکه آنها چگونه جهان را بازنمایی می کنند، در صورتی که چنین کنند، به مفهوم مدل وابسته است. در بخش سوم، به نقش مدل ها در این رویکرد اشاره شده و در بخش چهارم، به معرفی دو شاخه معروف تر رویکرد معناشناختی یعنی ساختارگرایی و حالت - فضا پرداخته می شود. بخش پنجم به این موضوع می پردازد که بر خلاف تصور رایج در مورد غیر واقع گرایانه بودن دیدگاه معنایی می توان همانند فیلسوفانی نظیر ساپی و گی یر تعبیری واقع گرایانه از این رویکرد داشت. بخش ششم به نقدهایی که به رویکرد معناشناختی وارد آمده، و بخش آخر به برخی رویکردهای جایگزین اشاره می کنند.