۱.
اقتصاد رفاه به تبیین چگونگی بیشینه سازی رفاه یک جامعه می پردازد. در این تبیین دو حوزه تخصیص و توزیع نقش مهمی را ایفا می کنند. درباره بهینگی پارتو این اختلاف نظر روش شناختی در کار است که به کدام یک از دو حوزه یادشده تعلق دارد. آیا بهینه پارتو به چگونگی فراهم شدن بالاترین سطح از تولید ملی یعنی تخصیص بهینه اشاره دارد یا اینکه درباره توزیع موجودی های اولیه میان افراد جامعه یا توزیع رفاه در تابع رفاه اجتماعی سخن می گوید. هرچند چهره تخصیصی آن به عنوان توزیع شناخته نمی شود، ولی بیانی از توزیع محصول را نیز در ضمن خود دارد که با تعیین قیمت نسبی هر نهاده و حقوق دارندگان عوامل و نهاده های تولید ارتباط تنگاتنگی دارد. چهره توزیعی آن به توزیع عوامل و نهاده های تولید یا موجودی های اولیه مربوط می شود. در این حوزه مشخص می شود که مطلوبیت های افراد از چه اهمیتی برخوردارند و ملاک در مراتب فقر و غنا چیست. در این مقاله پس از بیان و توضیح این دو چهره، دیدگاه اسلام درباره هر یک از آنها نیز به اختصار بیان می شود.
۲.
دلالت پژوهی فلسفی یکی از سنت های پژوهشی متداول در گستره علوم اجتماعی است. در این روش شناسی، پژوهشگران در رشته های مختلف از فلسفه های علوم اجتماعی، دلالت هایی را برای رشته تخصصی خود می یابند. یکی از فلسفه های جدید که به واسطه قدرت تبیینی و رهایی بخش مورد توجه رشته های مختلف در علوم اجتماعی و انسانی قرار گرفته است، واقع گرایی انتقادی است. هدف این مقاله، برشمردن دلالت های این رویکرد شناخت شناسانه یا سنت پژوهشی برای خط مشی گذاری علم، فناوری و نوآوری است، اگرچه کانون تمرکز بر مرحله «دستورکارگذاری» در چرخه خط مشی گذاری استوار است. این مطالعه با اتکاء به واقع گرایی انتقادی «روی بسکار» به تحلیل محتوایی دو سند افق 2020 و اقتصاد زیستی 2030 اروپا پرداخته است. مجموعه دلالت های استخراجی پژوهش نشان داد که واقع گرایی انتقادی، نظام خط مشی گذاری علم و فناوری را به فضای واقع بینانه تری رهنمون کرده، مولفه های مهمی همچون فضا-زمان، مفهوم-کنش و نظام معانی را نیز به متغیرهای تصمیم می افزاید. مؤلفه اخیر در کنار مفهوم جوامع زبانی، قدرت تبیین بهتری از خط مشی گذاری در نظام نوآوری بخشی یا فناورانه را در مقایسه با دیگر سنت های پژوهشی به نمایش می گذارد.
۳.
نسبیت در علم اقتصاد در دو مسئله روش شناختی «عدم عینیت» و «عدم تعیّن» نظریه های اقتصادی ریشه دارد. راه حل مسئله نسبیت اتخاذ نگاهی رئالیستی به واقعیت اقتصادی است؛ به طوری که نظریه های اقتصادی ارتباط وثیق تری با واقعیت برقرار کنند. در دهه های اخیر دو پروژه رئالیستی (رئالیسم علمی ماکی و رئالیسم انتقادی لاوسن) در علم اقتصاد آغاز شده است که می تواند نقطه شروع مناسبی برای غلبه بر نسبیت در علم اقتصاد باشد. در این مقاله تلاش شد تا با الهام از این دو پروژه، رویکرد جدیدی تحت عنوان رئالیسم کل نگر ارائه شود؛ رئالیسم کل نگر مانند لاوسن مبتنی بر رویکرد استعلایی است و مثل ماکی از فلسفه زبانی کمک می گیرد. رهاورد این رئالیسم، هستی شناسی سه لایه از جهان اقتصاد، تبیین جهت مندی سه گانه از آن، سه شکل زبانی جهت بازنمایی این جهان و سرانجام دعاوی اعتبار سه گانه برای شناخت در علم اقتصاد است. در این نوع رئالیسم، نهادها به عنوان بنیاد نظریه در علم اقتصاد عاملی برای عینیت و تعیّن نظریه ها در علم اقتصاد خواهند بود و مسئله نسبیت نیز تا حدی رفع خواهد شد
۴.
روش شناسی هر دانشی را چیستی موضوع آن دانش تعیین می کند. بر این اساس، پیش از بحث در روش شناسی علوم اجتماعی باید چیستی موضوع این علوم را بررسی کرد که واقعیت های اجتماعی است. این واقعیت ها از خانواده نهادها به شمار می آیند. چیستی نهادها همسان با اعتبارات بعدالاجتماع و دلیل بسیاری از رفتارهای اجتماعی اند. این مقاله درصدد آن است که نشان دهد روش شناسی علوم اجتماعی باید متناسب با شناخت چیستی این نهادها اعتبارات بعدالاجتماع و نقش آنها به عنوان دلیل این نوع رفتارها تعریف شود
۵.
مفهوم پیشرفت در چند قرن اخیر از معانی و واژه های بسیار پرکاربرد در زندگی عموم مردم، محیط های علمی و همچنین رویکردهای کلان سیاسی و اجتماعی بوده است. امروزه این واژه از شدت کاربرد به یکی از لغات روزمره تبدیل شده است و لزوم رسیدن به آن از بدیهیات به شمار می آید؛ اما دقتی مختصر در معنا و رویکردهای رسیدن به پیشرفت در طول چهار قرنی که از پیدایش آن می گذرد، ما را با انبوهی از نظریات و مکاتب مختلف و گاه معارض روبه رو می کند. متأسفانه در چند دهه اخیر با وجود حرکت پرشتاب کشور برای رسیدن به پیشرفت، هنوز اندیشمندان جامعه نگاهی عمیق به این مفهوم نداشته اند و حتی مدل های غیربومی آن بررسی دقیق نشده است. در این مقاله تلاش می شود تا با ارائه اختصاری مکاتب و اندیشه های پیشرو در این زمینه، چارچوبی منظم برای فهم و نظم دهی به این نظریات و اندیشه ها ارائه شود.
۶.
هدف این مقاله بررسی، تبیین و ارائه الگویی از انسان شناسی تئوری سازمان با تاکید بر آرای علم النفس حکمت متعالیه است. انسان شناسی فلسفی یکی از مبانی مهم در تاثیرگذاری بر دانش سازمان و مدیریت تلقی می شود. یکی از مبانی مهم در کشف و بیان چیستی انسان، علم النفس حکمت متعالیه است. بنابراین، اهمیت پرداختن به آن از منظر حکمت متعالیه به عنوان یکی از بدیل های فلسفی ضروری است. با توجه به پیشینه تحقیق، خلأ چنین بررسی و تبیینی وجود دارد. از نگاه ملاصدرا سازمان وجودی اعتباری دارد و جایگاه انسان در سازمان، اعتباری است. انسان در ضمن ایفای نقش اعتباری خود در سازمان، با تمام هویت انفسی بالقوه از جمادی، نباتی، حیوانی، انسانی و الهی حضور دارد. انسان از طریق طراحی و ساخت سازمان متناسب با ویژگی های سیر انفسی از جمادی، نباتی، حیوانی، انسانی و الهی به سازمان شیئیت می بخشد. انسان سازمانی، اراده گرا و مضطر است. این نگاه در مقایسه با دیگر رویکردهای فلسفی به انسان در تئوری سازمان افزون بر جامع و شامل بودن آن، امتیاز توسعه دهندگی تا انسان عرفانی/ معنوی و به تبع آن سازمان عرفانی/ معنوی را دارد