جامعیت و کمال شریعت و تحولات آن در عصر غیبت (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
با توجّه به جامعیت و کمال شریعت اسلام، پرسشهایی در زمینه فلسفه فقهی حکومت دینی از جمله مسأله ثباتو تغیّر احکام دین و چگونگی تحوّلات شریعت و انطباق آن با مقتضیات زمان مطرح شده که مقاله حاضر، به بررسیچند پرسش اساسی در این زمینه پرداخته است: 1. آیا در اسلام قوانین ثابت و متغیّری وجود دارد، و با فرض وجود چنین قوانینی، آیا اختیار تعیین تکلیف درخصوص قوانین متغیّر در زمان غیبت امام عصر (عج)، به فقیه جامعالشرائط نیز منتقل شده است؟ 2. بر فرض انتقال این اختیارات، چه ضابطهای برای مصلحتاندیشی ولیّفقیه در محدوده قوانین ثابت و متغیّراسلام و انطباق این احکام با مقتضیات زمان وجود دارد؟ 3. آیا احکام حکومتی ولیّفقیه که بر مبنای مصلحت صادر میشود، بر دیگر احکام اوّلیه اسلام تقدّم دارد؟ مقاله حاضر با توجّه به پرسشهای یادشده، با محوریت موضوع مصلحت و نقش آن در تحوّلات شریعت،دیدگاههای گوناگون از جمله دیدگاه حضرت امام خمینیرحمه الله و نیز دیدگاه شهید صدر را در این زمینه با عنوان «منطقةالفراغ»، نقد و بررسی کرده است.متن
مقدّمه
انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینیقدس سره، در حالی پای به عرصه جامعه جهانی گذاشت که تأسیسحکومتی کاملاً مبتنی بر دین و در عین حال مردمی، دور از انتظار جهانیان بود و حتّی مسلمانان نیز تحقّق چنینحکومتی را باور نداشتند؛ ولی این انقلاب به تأسیس یک حکومت دینی انجامید که برای جهان اسلام تجربهای نو بهشمار میرفت.
پس از تأسیس انقلاب اسلامی ایران، تفکّر سازمان یافته حکومت دینی، به تدوین قانون اساسی و قوانین عادی براساس فقه شیعه و همسو با آن منجر شد. با وجود غنای فقه شیعه، به دلیل تأسیس حکومت نوپای شیعی، با توجّه بهجامعیت و کمال شریعت اسلام، پرسشهای بسیاری در زمینه مسائل حکومت دینی از جمله مسأله ثبات و تغیّراحکام دین و تحوّلات شریعت و انطباق آن با مقتضیات زمان مطرح شد؛ بهویژه آن که حضرت امام خمینیرحمه الله با طرحموضوع مصلحت و نقش آن در تحوّلات شریعت، باب جدیدی را در این باره گشود و طرح این موضوع نیز اگر چهبسیاری از مشکلات عملی در نظام حکومت دینی را مرتفع ساخت، همچنان پرسشهای اساسی در این زمینه قابلبررسی است.
مقاله حاضر در زمینه جامعیت و کمال شریعت و تحوّلات آن، با محوریت موضوع مصلحت و نقش آن در تحوّلات شریعت، اختیارات حکومتی حاکم اسلامی را در عصر غیبت، بررسی کرده که در این باره، دیدگاههای گوناگون ازجمله دیدگاه حضرت امام خمینیرحمه الله در باره تقدّم احکام حکومتی مبتنی بر مصلحت بر دیگر احکام اسلام و نیزدیدگاه شهید سید محمّدباقر صدر در این زمینه با عنوان «منطقة الفراغ»، نقد و بررسی شده است؛ بنابراین، پس ازمفروض دانستن اختیارات حکومتی معصومانعلیهم السلام در تشخیص مصلحت، به بررسی این پرسش اساسی خواهیمپرداخت که آیا اساسا در اسلام، قوانین ثابت و متغیّری وجود دارد، و با فرض وجود چنین قوانینی، آیا اختیار تعیینتکلیف در خصوص قوانین متغیّر که برای معصومانعلیهم السلام ثابت است، در زمان غیبت امام عصرعلیه السلام، به فقیه جامعالشرائط نیز منتقل شده است، و بر فرض انتقال این اختیارات، چه ضابطهای برای مصلحتاندیشی ولیّفقیه درمحدوده قوانین ثابت و متغیّر اسلام و انطباق این احکام با مقتضیات زمان، وجود دارد و آیا احکام حکومتی ولیّفقیهکه بر مبنای مصلحت صادر میشود، بر دیگر احکام اوّلیه اسلام تقدّم دارد؟ پاسخ به این پرسشهای مهمّ را در چندگفتار پی میگیریم.
گفتار اوّل: وجود قوانین ثابت و متغیّر در اسلام
قوانین حکومتی، اصولاً تابع اوضاع زمان و مکان خاصّ خود است؛ پس «موقّتی بودن» و «قابلیت تغییر» ازویژگیهای قوانین حکومتی شمرده میشود.
در این گفتار، به این مسأله میپردازیم که آیا اجمالاً احکام غیر ثابت و قابل تغییر، در اسلام وجود دارد یا خیر؟
با توجّه به این که اسلام، دین جاودانی و پیامبر اسلامصلی الله علیه وآله واپسین پیامبر است، این سؤال همواره مطرح میشود کهدستورهای اسلام چگونه با پیشرفت فنآوری و گذشت زمان و تحوّل روابط اقتصادی و اجتماعی و تغییر مکان، قابلانطباق است و اساساً اسلام با این تغییرها چگونه برخورد میکند. آیا لازمه چنین تحوّلی در جامعه، این نیست کهاحکام اسلامی نیز متحّول شود یادستکم بخشی از آنها با تغییر زمان و مکان تغییر یابند، و اگر در بخشی از احکام اسلام، تغییرهایی به حسب زمان و مکان صورت میگیرد، در کدام بخش است؟
برخی به حدّی افراط کردهاند که همه چیز و در نتیجه تمام احکام و قوانین را غیر ثابت فرض کردهاند؛ مانندمارکسیستها که قائلند تاریخ از نظر ماهیت، موجودی صددرصد «مادّی» و دیگر شؤون حیاتی، مانند فرهنگ،مذهب و حتّی اخلاق، رو بنای آن است (بوگسلافسکی، بیتا: ص 145 و 146)؛ در نتیجه، همه چیز متغیّر استو هیچ قانون ثابتی وجود ندارد (شهید مطهری، 1362: ص 10).
در پاسخ به این ادّعا که همه چیز را متغیّر میداند، باید گفت:
اوّلاً این مطلب که «هیچ قانون ثابتی وجود ندارد»، خودش را نیز شامل است؛ پس این قانون هم نباید ثابت ودائم باشد، و در نتیجه، کلّیت این مطلب از اعتبار میافتد و دستکم یک مورد یافت میشود که ثابت باشد؛ بنابراین،قانون یاد شده، با خودش نقض میشود (علاّمه طباطبایی، 1362: ج 4، ص 127؛ شهید مطهری، همان: ص118).
ثانیاً در روابط انسانی، عوامل پایدار بسیاری وجود دارد که با وجود تغییرهای اقتصادی، همچنان بدون تغییر باقیمیمانند؛ زیرا عصر قدیم با جدید، گرچه از نظر روابط مادّی بسیار متفاوتند، در امور کلّی خود، اشتراک دارند واختلاف فقط از جهت مصداق است؛ برای مثال، انسان برای زندگی خود به غذا، لباس و مسکن نیازمند است که ایننوع احتیاجها تغییرناپذیرند و اختلاف فقط در نوع وسایل و ابزاری است که این نیازها را برطرف میسازد. قوانین کلّیاسلام نیز مانند نیازمندی به خوراک، پوشاک و مسکن، تغییرناپذیرند؛ زیرا بر مبنای «فطرت انسانی» وضع شدهاند(علامه طباطبایی، همان: ص 128)؛ بنابراین، احکام و اصول مبتنی بر فطرت انسانی از احکام ثابت و تغییرناپذیرشمرده میشوند (سبحانی، 1373: ص 89).
نظر صحیح این است که احکام اسلامی، نه آن گونه که مارکسیستها میگویند همگی، متغیّرند و نه آن گونه کهمتحجّران و اهل جمود میگویند، تمام آنها (اعمّ از کلیّات و امور جزئی) تغییرناپذیر؛ بلکه اجمالاً تغییر یافتنقسمتی از احکام اسلام به تبع مقتضیات زمان و مکان، قطعی، و قسمتی هم که جزء اصول ثابت اسلام است،تغییرناپذیرند. اصطلاح «فقه پویا» که از سوی حضرت امام خمینیرحمه الله مطرح شد، به همین معنا اشاره دارد.
حال پرسش این است که مرجع این تغییر و انعطاف چه کسی است. در پاسخ میتوان گفت: در زمان پیامبر و امامانمعصومعلیهم السلام بهطور قطع، خود آنان در جایگاه حاکم اسلامی، مرجع این تغییر بودند و بسیاری از احکام شرعی که ازپیامبر صادر میشد، با توجّه به مقتضای عصر آن بزرگواران بوده است. (برای ملاحظه تفصیلی این موضوع، ر.ک: سیّدحسین هاشمی: مجمع تشخیص مصلحت (تحلیل مبانی فقهی و حقوقی، 1381: 27 - 48)
پرسش مهمّتر این است که آیا در عصر غیبت، این اختیارات حکومتی، به فقیهان جامعالشرائط نیز واگذار شدهاست یا خیر.
گفتار دوم: انتقال اختیارات حکومتی معصومانعلیهمالسلام به فقیه جامعالشرائط
از دیدگاه فقیهان شیعه، مطابق ادلّه عقلی و نقلی، اختیارات حکومتی معصومانعلیهم السلام به فقیه جامع الشرائط منتقلشده است و بهرغم برخی تشکیکها، در اصل انتقال این اختیارات، بین آنان اختلافی نیست. نه تنها در اصل انتقالتردیدی نیست، بلکه به اعتقاد بسیاری از فقیهان صاحبنام شیعه، در «ولایت عامّه» (فاضل هندی، 1416 ق:ج 7: ص 522، محقق اردبیلی، 1417ق: ج 10 ص 394) و «نیابت عامّه» (شیخ انصاری، بیتا: ج 2، ص512) فقیه از جانب معصومانعلیهمالسلام نیز تردیدی وجود ندارد. در کلام فقیهان از ولایت یا نیابت عامّه، به «ولایتمطلقه» نیز تعبیر شده است که مقصود از این اصطلاحات، آن است که همه اختیارات حکومتی معصومانعلیهم السلام، درعصر غیبت، به فقیه جامع الشرائط منتقل شده است و هیچ محدودیتی از این جهت وجود ندارد، مگر آن دسته از اختیاراتی که با دلیل خاصّ خارج شده باشد؛ اگر چه در این باره نیز از نظر مصداق، هنوز موردی که همه فقیهان بر آن اتّفاقنظر داشته باشند، مشاهده نشده است. (حتّی در مورد خروج «جهاد ابتدایی» از دایره اختیارات ولیّفقیه نیز اتّفاقنظر وجود ندارد (ر.ک: نجفی، 1362: ج 21، ص 13))
بحث درباره انتقال این اختیارات، خود نیازمند کتابی مستقلّ است؛ ولی به دلیل اهمّیت مسأله، به صورت گذرا بهدیدگاههای برخی از فقیهان شیعه اشارهای خواهیم کرد؛ به ویژه دیدگاه دو فقیه نامدار یعنی شیخ انصاری و صاحبجواهر؛ امّا قبل از بررسی دیدگاههای آنان لازم است به «مفهوم ولایت مطلقه» بپردازیم.
أ. مفهوم ولایت مطلقه
برای برخی، به نادرست چنین تصوّری پدید آمده است که «ولایت مطلقه» با بیقیدی و عدم محدودیتمترادف است و نوعی حکومت سلطنتی و دیکتاتوری را تداعی میکند که در اداره جامعه اسلامی، هیچ گونه حدّ ومرزی را نمیشناسد!
در پاسخ باید گفت: بر اساس اصطلاح فقیهان شیعه، مقصود از «ولایت مطلقه فقیه» که گاه از آن به «نیابتعامّه» و امثال آن نیز تعبیر میشود، این است که در عصر غیبت امام عصر ـ عجلاللَّه تعالیفرجه ـ ، «تمام اختیاراتسیاسی و حکومتی» که خداوند برای امام معصومعلیه السلام قرار داده، به «فقیه جامع الشرائط» نیز منتقل شده است،مگر آن دسته از اختیاراتی که با دلیل خاصّ خارج شده باشد، («و یمکن بناء ذلک - بل لعلّه الظاهر - علی ارادة نصب العام فی کلشیء علی وجه یکون له ما للامام علیه السلام کما هو مقتضی قوله علیهالسلام: «فانی جعلته حاکماً» (همان: ج 18، ص40) و نیز ر.ک: امام خمینی، کتابالبیع، 1410 ق: ج 2، ص 467 و 488) و به تعبیر برخی از فقیهان،مقتضای ادلّه مربوط به ولایت فقیه در عصر غیبت، این است که فقیه جامع الشرائط، در تمام اموری که عرفاً به رئیس وحاکم مراجعه میشود، دارای اختیار است؛ خواه این امور به مسائل سیاسی مربوط باشد یا مسائل شرعی، و بهشبهات حکمیه یا مسائل شرعی اختصاص ندارد؛ زیرا مقصود از کلمه «الحوادث» در روایات، فروع نوپیدا است؛ («انّ عموم الحوادث لکونها جمعاً محلّی باللام، یقتضی أن یکون الفقیه مرجعاً فی کل حادثة یرجع فیها الرعیة الی رئیسهم؛ سواء تعلق بالسیاسیاتاو بالشرعیات، دون خصوص الشبهات الحکمیة و المسائل الشرعیة، بارادة الفروع المتجدّدة من الحوادث» (محقّق اصفهانی: ج 1، ص 214)) بنابراین، ولیّ فقیه در اختیاراتخود باید احکام اسلام و مصلحت جامعه اسلامی را ملاک عمل و تصمیمگیریهای خود قرار دهد؛ بلکه حتّی معصومانعلیهم السلام نیز در تصمیمهای حکومتی خود بدون محدودیت نیستند و رعایت مصلحت جامعه اسلامی و منافعمسلمانان، مهمترین ملاک در تصمیمگیریهای آنان است؛ حتّی اگر برای رعایت مصلحت جامعه، بر شخص آنانستمی وارد شود. («والّله لأسلّمنّ ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الّا علیّ خاصة» (نهجالبلاغه، خطبه شماره 73: ص 171))
مقصود از ولایت مطلقه در اصل 57 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران نیز همین اصطلاح رایج در فقه شیعهاست؛ از این رو با پذیرش ولایت مطلقه در اصل 57، ذیل اصل 110 قانون اساسی آمده است:
... رهبر در برابر قوانین، با سایر افراد کشور مساوی است.
ب. دیدگاه فقیهان شیعه در ولایت مطلقه
1. ولایت مطلقه، اصلی پذیرفته شده نزد فقیهان شیعه
ولایت مطلقه به مفهومی که گذشت، مورد پذیرش فقیهان نامآور شیعه است؛ به گونهای که بسیاری از فقیهان، دراین باره، ادّعای اجماع کردهاند.
توضیح این که فقیهان شیعه در مواضع متعدّدی از کتابهای فقهی خود، ولایت مطلقه فقیه را به صراحت پذیرفته،و بسیاری از امور شرعی، حقوقی و سیاسی مربوط به شیعه را از اختیارات ولیّفقیه دانستهاند؛ به طوری که پذیرشمسأله ولایت مطلقه نزد آنان مفروغ عنه و مفروض بوده است.
برای نمونه، حاج آقا رضا همدانی (از فقیهان برجسته شیعه) در این باره میگوید:
با دقّت در روایت [نامه] منقول از امام زمان - عجلاللَّه تعالیفرجه - (مقصود روایتی است که نزد فقیهان شیعه تلقّی به قبول شده و در منابع روایی و کتابهای شیعه آمده است: «... امّا الحوادث الواقعة فارجعوا فیها الی رواة حدیثنا فانّهم حجّتیو أنا حجّة الّله». امامعلیه السلام در تعیین تکلیف رخدادهای مهمّ زندگی، شیعیان خود را به پیروی از راویان حدیث (فقیهان) امر فرموده، و در عصر غیبت، آنان را حجّت و نماینده از جانب خود معرّفی کرده است؛ (البتّه در برخی از کتابهای روایی مانند وسائلالشیعه، کلمه «حدیثنا» به صورت جمع (احادیثنا) استعمال شده است.) (ر.ک: شیخ طبرسی، الاحتجاج، 1403 ق: ج 2 ص 470؛ شیخ طوسی، الغیبه، 1411 ق: ص 291؛ اربلی، کشفالغمّه، 1381: ج 2، ص 531؛ امینالاسلام طبرسی، اعلامالوری: ص 452؛ شیخ صدوق، کمالالدین، 1395 ق: ج 2 ص 484؛ نیلی نجفی، منتخب الانوار المضیئة، 1401 ق: ج 2، ص 122؛ شیخحرّعاملی، وسائلالشیعه، (30 جلدی)، 1409 ق: ج 27 ص 140) که از مهمّترین ادلّه نصب فقها در عصر غیبت است. میتوان دریافت که امام عصر(عج) متمسّک به روایات معصومان علیهم السلام را به جانشینی خود برگزیده، و شیعیان را در تمام مواردی که باید به امام معصوم علیه السلام مراجعه کنند، به چنین فردی ارجاع داده است تا شیعه او در زمان غیبت، سرگردان نماند... و اگر کسی در این روایت دقّت کند درمییابد که امام علیه السلام با این نامه خواسته است حجّت خود را بر شیعیان خود در زمان غیبت تمام کند...؛ به هر صورت، هیچ اشکالی در این مسأله نیست که فقیه جامعالشرائط در زمانغیبت، در این گونه امور از جانب امام عصر (عج)، نیابت دارد؛ چنانکه تتبّع در کلمات فقیهان شیعه مؤیّد همین ادّعا است، تا آن جا که از سخنان ایشان چنین استظهار میشود که اعتقاد به نیابت فقیه از طرف امام عصر، در تمام ابواب (و نه فقط باب خمس و زکات و امورمالی) نزد آنان، از امور مسلّم و قطعی بوده است؛ به گونهای که بسیاری از آنان عمدهترین دلیل خود را برای عام بودن نیابت فقیه(ولایت مطلقه) بر این گونه امور، اجماع فقیهان شیعه دانستهاند (همدانی، بیتا: ج 3، ص 160 و 161).
مرحوم نراقی (از فقیهان نامدار شیعه) نیز عقیده دارد که اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه نزد فقیهان شیعه ازمسلّمات بوده و از اینرو افزون بر ذکر ادلّه روایی در این مسأله، ادّعای اجماع کرده است. («فالدلیل علیه بعد ظاهرالاجماع، حیث نصّ به کثیر من الاصحاب بحیث یظهر منهم کونه من المسلّمات، ما صرح به الاخبار المتقدمة» (نراقی، 1408 ق: ص 189))
مرحوم آل بحر العلوم، یکی دیگر از فقیهان بزرگ شیعه، درباره ولایت مطلقه فقیه معتقد است که تمام اختیاراتحکومتی معصومانعلیهم السلام، در عصر غیبت، به فقیه جامع الشرائط تفویض شده است (سیدبحر العلوم، 1362: ج 3، ص 233)؛ سپس در مقام دفاع از این نظریه میگوید:
اگر کسی فتاوی شیعه را در موارد متعدّد، مورد تتبّع قرار دهد، درمییابد که آنان بر این مسأله اتّفاق نظر دارند که باید در این مواردجهت تعیین تکلیف، به فقیه مراجعه کرد با وجود آن که در این گونه موارد، هیچ دلیل خاصّی وجود ندارد و این نیست، مگر بدین جهت کهفقیهان شیعه به حکم ضرورت عقلی و نقلی، بر این باور بودهاند که فقیه جامع الشرائط، دارای ولایت عام (ولایت مطلقه) است؛ بلکهبدین وسیله بر عموم ولایت استدلال کردهاند و حتّی نقل اجماع فقیهان شیعه (درباره ولایت مطلقه فقیه) از حدّ استفاضة تجاوز کردهاست و بحمد اللَّه تعالی، در این مسأله هیچ تردید و شبههای راه ندارد. («...یظهر لمن تتّبع فتاوی الفقهاء فی موارد عدیدة کما ستعرف فیاتفاقهم علی وجوب الرجوع فیها الی الفقیه مع أنه غیر منصوص علیها بالخصوص، و لیس الاّ لاستفادتهم عموم الولایة له بضرورة العقل و النقل، بلاستدلوا به علیه، بل حکایة الاجماع علیه فوق حدّ الاستفاضة. و هو واضح بحمد الله تعالی، لا شکّ فیه و لا شبهه تعتریه و الله أعلم» (همان: ص 234))
بر این اساس، برخی از دانشمندان شیعه معتقدند که آیه شریفه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» به این دلیل برایپیامبر بر مؤمنان حقّ اولویت قرار داده و ولیّامر مسلمانان است و نه به علل شخصی؛ از این رو هر کس که ولایت امرجامعه اسلامی را بر عهده دارد، دارای چنین حقّی است؛ زیرا چنین شخصی، نماینده کامل مصالح اجتماع است و درجهت حفظ مصلحت جامعه، میتواند فرد را فدای جامعه کند (شهید مطهری، 1362، ص 189 و 190).
با توجّه به این توضیحات میتوان دریافت که اعتقاد به ولایت مطلقه، به مفهومی که تبیین شد، مبنای فقهیمستحکمی دارد؛ امّا این اصل مسلّم و پذیرفته فقیهان نامدار شیعه، در گذر مسائل حاشیهای و سیاسی، مخدوششده؛ به گونهای که عدم اعتقاد به ولایت مطلقه و حتّی تردید در اصل ولایت فقیه، به فقیهانی همچون شیخ انصاری وصاحب جواهر نسبت داده شده است؛ بدین جهت لازم است دیدگاه آنان را درباره این مسأله بررسی کنیم.
2. شیخ انصاری و مسأله ولایت مطلقه
منشأ انتساب عدم پذیرش ولایت فقیه به شیخ انصاری، دیدگاهی است که وی در کتاب «مکاسب» خود مطرحکرده. او در این کتاب که در مقام بحث علمی و اجتهادی نگاشته شده، نه صدور فتوا و ارائه نظریه نهایی، در بحثولایت فقیه، اصل ولایت فقیه را در مواردی که به اذن امام معصومعلیه السلام نیاز دارد، پذیرفته؛ ولی ولایت فقیه به معنایاستقلالی آن را نپذیرفتهاند؛ یعنی ولایت فقیه را در تصرّفهای استقلالی در اموال و نفوس، مانند ولایت پیامبرصلی الله علیه وآله وامامانعلیهم السلام ندانسته است (شیخ انصاری، مکاسب (کتاب البیع): 155 - 153). همچنین در «کتابالنکاح»، بهرغم پذیرش «ولایت عامه» در موضعی از این کتاب، در قسمت دیگری، در آن تردید کرده است(شیخ انصاری، 1415 ق: ص 148 و 153)؛ امّا با مراجعه به دیگر کتابهای فقهی شیخ، به روشنی میتواندریافت که او، نه تنها اصل ولایت فقیه، بلکه ولایت مطلقه فقیه را نیز پذیرفتهاست. در این مختصر، به ذکرنمونههایی از دیدگاههای وی بسنده میکنیم:
شیخ انصاری در «کتاب القضاء» که یکی از علمیترین کتابهای وی در باب مسائل حکومتی و حقوقی است،ضمن آن که اثبات مقام قضا را برای فقیه غیر قابل تردید، بلکه در حدّ ضرور مذهب شیعه دانسته است، برخلافدیدگاه خود در مکاسب، درباره دلالت روایاتی مانند توقیع معروف حضرت صاحب عصر(عج) بر مسأله ولایتمطلقه فقیه میگوید:
هیچ اختلافی نیست در این که حکم حاکم (فقیه جامع الشرائط) در موضوعات خاصّ، در صورتی که محل نزاع و تخاصم باشد،نافذ است. حال میگوییم که چون امامعلیه السلام رضایت به حکم حاکم را در مخاصمات، از این جهت واجب دانسته که آنان (فقیهان جامعالشرائط) را به طور مطلق بر این قضایا «حاکم» قرار داده است؛ پس این اطلاق دلالت دارد که حکم آنان در موارد دعاوی و درگیری، از فروع «حکومت مطلقه» و «حجّیت عامه» فقیهان است؛ پس نافذ بودن حکم آنان، به دعاوی اختصاص ندارد؛ [بلکه شامل دیگرموارد نیز میشود]. («و ان شئت تقریب الاستدلال بالتوقیع و بالمقبولة بوجه اوضح فنقول: لانزاع فی نفوذ حکم الحاکم فی الموضوعات الخاصةاذا کانت محلاً للتخاصم. فحینئذٍ نقول: ان تعلیل الامامعلیه السلام وجوب الرضی بحکومته فی الخصومات بجعله حاکماً علی الاطلاق و حجته کذلک، یدلّ علیأن حکمه فی الخصومات و الوقائع من فروع حکومته المطلقة و حجیته العامة فلا یختصّ بصورة التخاصم» (شیخ انصاری، کتاب القضاء و الشهادات، 1373: ص 49))
چنان که از کلام وی آشکار میشود، از دیدگاه شیخ، ولایت مطلقه فقیه اصل پذیرفته شدهای است که برای تعمیمو توسعه اختیارات ولیّفقیه در مسائل حکومتی، از آن بهره گرفته است.
شیخ انصاری در «کتاب الزکاة»، درباره متولی امر زکات میگوید:
هرگاه فقیه، زکات درخواست کند، مقتضای ادّله نیابت عامّه فقیه این است که ادای زکات به او واجب باشد؛ زیرا منع از آن، ردّ بر فقیهشمرده میشود و کسی که چنین کند، خداوند را ردّ کرده است؛ زیرا بر اساس روایت مقبوله عمر بن حنظله و توقیع شریف، فقیهان حجّتو نماینده امام عصر(عج) هستند. («لو طلبها الفقیه فمقتضی ادلة النیابة العامة وجوب الدفع لان منعه ردّ علیه و الرّادّ علیه رادّ علی اللَّه تعالیکما فی مقبولة عمر بن حنظلة و لقولهعلیه السلام فی التوقیع الشریف...» (شیخ انصاری، کتاب الزکاة، 1373: ص 356))
او در قسمت دیگری از «کتاب الزکاة» میگوید:
اطلاق ادلّه حکومت فقیه، به ویژه روایت نصب فقیه که از امام عصر - روحی له الفداء - وارد شده است، فقیه را در زمره اولی الامر قرارداده و خداوند، اطاعت از آنان را بر ما واجب ساخته است. («اطلاق ادلة حکومة (الفقیه) خصوصاً روایة النصب التی وردت عن صاحبالامر - روحی له الفداء - یصیّره من اولی الامر الذین أوجب اللَّه علینا طاعتهم» (همان))
شیخ در «کتاب الخمس» نیز ولایت عامّه فقیه (ولایت مطلقه) را به صراحت پذیرفته است (شیخ انصاری، 1373: 337 :1373)؛ همچنین در حاشیه خود بر کتاب نجات العباد صاحب جواهر، ولایت عامهرا در قسمتهای متعدّدی پذیرفته است (شیخانصاری، حاشیه بر نجات العباد: ص 257 - 255).
3. صاحب جواهر و ولایت مطلقه
مرحوم صاحب جواهر در سرتاسر کتاب ارزشمند جواهرالکلام، به صراحت، نظریه ولایت مطلقه را پذیرفتهاست؛ به گونهای که برای اهل تحقیق، در انتساب این دیدگاه به وی هیچ تردیدی باقی نمیگذارد. اکنون به ذکرنمونههایی از کلام او، در این زمینه بسنده میکنیم.
در بخشی از کتاب خود آورده است:
نیابت فقیهان از جانب امامعلیه السلام در بسیاری از موارد ثابت شده است؛ به گونهای که از دیدگاه فقیهان شیعه، فرقی میان اختیارات امامنیست (تمام اختیارات امام معصومعلیه السلام را برای فقیه ثابت دانستهاند). حتّی میتوان چنین ادّعا کرد که فقیهان شیعه، این مسأله را مفروغعنه [= مسلّم] دانستهاند؛ زیرا کتابهای آنان پر است از مواردی که به حاکم ارجاع کردهاند و مقصودشان از حاکم، نایب امامعلیه السلام در عصرغیبت بوده است... و اگر به «عموم ولایت» [= ولایت مطلقه] معتقد نباشیم، بسیاری از امور مربوط به شیعه معطّل خواهد ماند؛ پسعجیب است که برخی در این مسأله [= عموم ولایت] تشکیک کردهاند و گویا این عدّه، اساساً طعم فقه شیعه را نچشیده و لحن کلام آنان رادرک نکرده و به اسرار آنها پی نبردهاند و نیز در این کلام معصومان که فرمودهاند: «همانا فقیهان شیعه را بر شما مردم، حاکم، قاضی،حجّت، جانشین و امثال آن قرار دادیم»، دقّت نکردهاند؛ چرا که مقصود از این عبارات، آن است که سامان بخشیدن به بسیاری از امورمربوط به شیعه، در عصر غیبت، بر عهده فقیهان است. خلاصه این که مسأله ولایت عامه از جمله مسائل روشنی است که به ارائه دلیل نیازندارد؛ ) «...ثبوت النیابة لهم فی کثیر من المواضع علی وجه یظهر منه عدم الفرق بین مناصب الامام أجمع بل یمکن دعوی المفروغیة منه بینالاصحاب فانّ کتبهم مملوة بالرجوع الی الحاکم المراد به نائب الغیبة فی سائر المواضع... بل لولا عموم الولایة لبقی کثیر من الامور المتعلقة بشیعتهممعطلة فمن الغریب وسوسة بعض الناس فی ذلک بل کأنّه ما ذاق من طعم الفقه شیئاً و لا فَهَم من لحن قولهم و رموزهم امراً و لا تأمّل المراد من قولهم: انیجعلته علیکم حاکماً و قاضیاً و حجة و خلیفة و نحو ذلک ممّا یظهر منه ارادة نظم زمان الغیبة لشیعتهم فی کثیر من الامور الراجعة الیهم... فالمسألة منالواضحات التی لا تحتاج الی ادلّة» (نجفی، 1981 م: ج 21، ص 396 و 397))
البتّه صاحب جواهر، یک دسته از اختیارات را از عموم ولایت فقیه استثناء کرده، و آن موردی است که امامانمعصومعلیهم السلام یقین داشتند شیعیان را بدان ابتلا و احتیاج نیست؛ مانند جهاد ابتدایی که به افراد نظامی و تسلیحاتجنگی نیاز دارد (همان: ص 397).
وی در قسمت دیگری از این کتاب، درباره جهاد ابتدایی در عصر غیبت میگوید:
اگر در مسأله لزوم اذن امام معصومعلیه السلام در وجوب جهاد ابتدایی یا جواز آن، اجماع فقیهان شیعه ثابت نشود میتوان در لزوم اذن اماممعصومعلیه السلام خدشه کرد؛ زیرا در عصر غیبت، «عموم ولایت فقیه» [= ولایت مطلقه] شامل جهاد ابتدایی نیز خواهد شد؛ افزون بر اینکه ادلّه جهاد نیز عمومیت دارد.) «لکن ان تمّ الاجماع المزبور و الاّ أمکن المناقشة فیه بعموم ولایة الفقیه فی زمن الغیبة الشاملة لذلک المعتضدةبعموم ادلّة الجهاد فترجح علی غیرها» (همان: ص 363))
مرحوم صاحب جواهر در مبحث خمس، در ردّ ادّعای کسانی که اختیارات فقیه را در منصب قضا و فتوا منحصرمیدانند، میگوید:
این ادّعای ضعیفی است و با دیدگاه فقیهان شیعه در سایر ابواب فقهی منافات دارد و حتّی با ضرور مذهب شیعه مخالف است (همان: ج 16، ص 167).
همچنین در قسمت دیگری از کتاب خود در مبحث قضا، در باره اعتقاد خود به ولایت مطلقه میگوید:
از روایات نصب فقیه چنین استظهار میشود که مقصود امامعلیه السلام، نصب عام در تمام امور بوده؛ به گونهای که تمام اختیارات اماممعصومعلیه السلام برای فقیه ثابت است (همان: ج 40، ص 18).
در بخشهای متعدّدی از کتاب گرانسنگ جواهرالکلام نیز به ولایت مطلقه و عموم ولایت فقیه تصریح کرده است؛ (برای نمونه، ر.ک: همان: ج 21، ص 312 و 397، و ج 15، ص 422 و ج 16، ص 360) به طوری که هیچ تردیدی در اعتقاد وی به ولایت مطلقه فقیه باقی نمیماند.
گفتار سوم: محدوده تشخیص مصلحت در تحوّلات شریعت
در این گفتار به بررسی این موضوع خواهیم پرداخت که در روند تحوّلات شریعت، محدوده و قلمرو تشخیصمصلحت در حاکمیت اسلامی تا چه حدّ است. در بررسی این موضوع، باید بین سه دسته از مسائل تفکیک کرد: دستهاوّل به تشخیص مصلحت در مسائل و موضوعات نوظهور مربوط است که سابقه فقهی در احکام اسلامی ندارد. دستهدوم به مسائلی مربوط میشود که در احکام دینی سابقهای دارد؛ ولی از احکام متغیّر و به تعبیر دیگر، از احکام حکومتی اسلام به شمار میآید، و دسته سوم، به مسائلی مربوط میشود که در احکام دینی سابقهای دارد؛ ولی ازاحکام ثابت و غیر قابل تغییر است. در این گفتار، محدوده تشخیص مصلحت را در هر یک از سه موضوع یاد شده جداگانه بررسی خواهیم کرد.
أ. تشخیص مصلحت در مسائل نوظهور (مالا نصّ فیه)
برای دستیابی به پاسخ مسائل نوپیدا که سابقه مشخّص فقهی ندارد، اجتهاد شیعه راهکاری ارائه میکند که ردّ فروعبر اصول ثابت اسلامی نامیده شده است، و تشخیص مصلحت نیز تا حدّ امکان در همین محدوده اعمال میشود.مسأله ردّ فروع و تطبیق مسائل جدید بر اصول ثابت اسلامی، با توجّه به ابدیت احکام کلّی اسلام و لزوم تطبیق احکاماسلام با زمان و مکان، اهمّیت بسیاری دارد؛ از این رو، بحث در مسألهای که از عوامل و عناصر تطبیق احکام اسلام بامقتضیات زمان و مکان بهشمار میرود، خالی از فایده نخواهد بود.
این روش، میان فقیهان شیعه مقبولیّت ویژهای دارد. مرحوم علاّمه طباطبایی (المیزان فی تفسیر القرآن: ج 4، ص127 و 128) و استاد شهید مطهری: ص 33 و 34) از جمله کسانی هستند که بر مسأله ردّ فروع بر اصول ثابت، تأکید دارند و آن را از عناصر تطبیق احکام ثابت اسلام با مقتضیات زمان میدانند. حاکمیت اسلامی نیز در مقام قانونگذاری باید بر این شیوه اهتمام داشته باشد و از این طریق، حکم مسائلی را که در اثر پیشرفت علوم و فن آوری رخمیدهد بیابد. حتّی برخی از عامّه نیز این نظریّه را پذیرفتهاند (العمری، 1408 ق: ص 7).
از خاصیتهای این نظریه آن است که ریشههای جمود در احکام اسلام را از بین برده، توجّه قانونگذار را بیشتر بهفلسفه و روح احکام اسلامی معطوف میدارد و با در دست داشتن اصول و کلیّات تغییرناپذیر، در فروع و جزئیاتانعطاف نشان میدهد؛ برای مثال، وقتی مجتهد از طرفی با اصل لزوم نیرومندی نظامی مسلمانان (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَااسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ) مواجه است و از سوی دیگر، برای مصادیق و فروع این اصل، در اسلام با این حکم رو به رو میشودکه رهن بر روی تیراندازی و اسبدوانی و شمشیرزنی جایز بوده، از مصادیق قمار شمرده نمیشود، با وجود این کهاصل کلّی (وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ) تغییر ناپذیر است، مصادیق آن بر حسب زمان و مکان متفاوت است بدینبیان که در صدر اسلام، چون اسبدوانی و شمشیرزنی در جنگ کاربرد بسیاری داشت و اساس جنگ و مبارزه بود،پیامبر رهن را در این مسابقهها جایز دانست؛ ولی در حال حاضر شمشیرزنی و اسبدوانی دیگر از مصادیق آن اصلتغییرناپذیر به شمار نمیروند و بدین جهت، باید نوعی انعطاف و تغییر در این مصادیق پدید آورد (ر.ک: شهید مطهری، 1362: ص 133).
در روایات فراوانی بر این شیوه تأکید شده که نشان میدهد ردّ فروع بر اصول، حتّی در زمان حضور امامان معصومعلیهمالسلام هم لازم و ضرور به نظر میرسید؛ چنان که در روایات آمده است:
انّما علینا أن نلقی الیکم الاصول و علیکم أن تفرعوا (شیخ حرّ عاملی، (20 جلدی): ج 18، ص41).
این روایت را ابن ادریس با کمی تفاوت، در خاتمه کتاب سرائر، ذیل عنوان «مستطرفات سرائر» به نقل از جامعبزنطی آورده است؛ در حالی که خود به خبر واحد عمل نمیکند و این بدین جهت است که حدیث پیشین را تردیدناپذیر و متواتر یا نزدیک به تواتر دانسته و در زمره چنین احادیثی آورده است (ابن ادریس، 1411 ق: ج 3، ص575).
روایات متعدّدی با همین مضمون روایت شده است که به برخی از آنها اشارهای خواهیم داشت.
از امام رضا علیه السلام روایت شده است:
علینا، القاء الاصول و علیکم التفریع (شیخ حرّ عاملی: ص 18).
حضرت علیعلیه السلام درباره صفات عالمان میفرماید:
... قد نَصَبَ نفسَه للّه سبحانه فی أرفَع الأمورِ من اصدار کلّ واردٍ علیه و تصییر کلّ فرع الی أصله ... (نهجالبلاغه، خطبه 86: ص210). از جمله صفات عالمان این است که در مسائل پیش آمده، فروع و مسائل جدید را از اصول گرفته، با آن میسنجند؛
به همین جهت، روایاتی که درباره تکمیل دین آمده و دلالت دارند که خداوند و رسولصلی الله علیه وآله همه احکام را به مردمتعلیم دادهاند،) «...خطب رسول الله فی حجة الوداع: یا ایها الناس و الله ما من شیء یقرّبکم من الجنة و یباعدکم من النار الاّ و قد امرتکم به و مامن شیء یقربکم من النار و یباعدکم من الجنة الاّ و قد نهیتکم عنه...» (شیخ کلینی، 1365: ج 2، ص 74). «...الحمد لله الذی لم یُخرجنی من الدنیا حتی بیّنت للأمة ما تحتاج الیه» (شیخ طوسی،تهذیب الاحکام، 1365: ج 6، ص 319)) بر این معنا حمل میشوند که تمام اصول مورد نیاز در اسلام تبیین و تصریح شده است و جزئیات را بایدعالمان هر عصری، با توجّه به مقتضیات زمان و مسائل مستحدثه استخراج کنند. در اصول کافی، بابی با عنوان «بابالردّ الی الکتاب و السنّة و انه لیس شیء من الحلال و الحرام الاّ و قد جاء فیه کتابٌ او سنّةٌ» وجود دارد (شیخ کلینی،1374: ج 1، ص 60).
بر اساس این روایات که بسیاری از آنها صحیح یا موّثقند، تمام احکام مورد نیاز بندگان در کتاب و سنّت آمدهاست؛ چرا که قرآن، «تبیان کلّ شیء» است؛ ولی - چنان که گذشت - مقصود، القا و تبیین اصول است، نه ذکر تمامجزئیات گذشته و آینده که امکان شمارش آن نیست. جالب این که در همین باب، حدیثی وجود دارد که دیگر روایاترا به همین معنا تفسیر میکند:
...عن المعلّی بن خُنَیس، قال: قال ابو عبد اللهعلیه السلام: ما من امر یختلف فیه اثنان الاّ و له اصل فی کتاب الله، عزّ و جلّ، و لکن لاتبلُغُهُ عقول الرجال (همان، ح 2).
بر پایه این روایت، (البتّه این روایت که در موضع دیگری از اصول کافی هم آمده است، اعتبار سندی لازم را ندارد؛ ولی بسیاری از روایات این باب، صحیح یا موثّقند) هیچ مسأله اختلافی وجود ندارد، مگر این که در قرآن، اصلی برای آن مشخّصشده که هنوز عقل انسانی بدان دست نیافته است.
نکتهای که در این روایت وجود دارد، این است که امام نفرموده: «لَنْ تبلُغه ...» (هرگز عقل انسانها به آننخواهد رسید)؛ بلکه فرموده: «لا تبلُغُهُ...» (نرسیده)؛ یعنی ممکن است عقل انسانها در آینده اصول یادشده را درک کند و این، تأیید همان عقیدهای است که بر مبنای آن، مسلمانان بعدی، برخی از احکام اسلام را بهتر ازمسلمانانِ صدر اسلام درک و تفسیر خواهند کرد.
برخی بر این عقیدهاند: در مسائل نوپیدا که حکم شرعی خاصّی وجود ندارد (مالانص فیه)، مراجعه به آرایعمومی، تعیینکننده است، نه رأی حاکم اسلامی و فقیه جامع الشرایط.
ممکن است در اثبات ادّعای پیشگفته به روایتی منقول از پیامبرصلی الله علیه وآله استناد شود که براساس آن، حضرت علیعلیه السلام به پیامبر گرامیصلی الله علیه وآله عرض کردند: هرگاه مسألهای برای ما رخ نمود که در کتاب و سنّت پیامبر حکم آن نیست، تکلیف چیست؟ پیامبر در پاسخ فرمود:
آن مسأله را بین مؤمنان به مشورت بگذارید و این کار را به یک مورد خاصّ هم محدود نکنید. («فقال علی بن ابی طالب یا رسول اللَّه و کیفنجاهد المؤمنین الذین یقولون فی فتنتهم آمنا قال یجاهدون علی الأحداث فی الدین اذا عملوا بالرأی فی الدین و لا رأی فی الدین انما الدین من الربأمره و نهیه قال أمیر المؤمنینعلیه السلام یا رسول اللَّه أرأیت اذا نزل بنا أمر لیس فیه کتاب و لا سنة منک، ما نعمل فیه؟ قال النبیصلی الله علیه وآله اجعلوه شوری بینالمؤمنین و لا تقصرونه بأمر خاصة...» (کوفی، 1410: ص 615))
در پاسخ باید یادآور شد در تفسیر فرات کوفی که یکی از قدیمترین کتابهای تفسیری است، گاه روایاتی به چشممیخورد که با هیچ یک از اصول مسلّم شیعه سازگار نیست؛ امّا با این وصف، عالمان نامدار شیعه مانند شیخ صدوق،سید رضی، علاّمه مجلسی، شیخ حرّ عاملی و محدّث نوری از این کتاب احادیثی نقل کردهاند؛ ولی با وجود این،بهظاهر، هیچ یک از محدّثان شیعه، روایت یاد شده را نه از تفسیر فرات و نه از منبع دیگری نقل نکردهاند و این خود،بهترین دلیل بر ضعف روایت مزبور است.
افزون بر این، روایت مزبور با روایات متعدّدی که در این باره نقل شده، در تعارض است؛ از جمله روایت صحیحهابوبصیر از امام صادقعلیه السلام که در بیشتر کتابهای روایی معتبر شیعه وجود دارد. در این روایت آمده است: ابوبصیر ازامامعلیه السلام میپرسد: مسائلی برای ما رخ میدهد که نه از کتاب و نه از سنّت، حکم آن را نمییابیم، آیا خودمان میتوانیم در این خصوص به نظر خود عمل کنیم؟
امامعلیه السلام در پاسخ فرمود:
خیر، اگر در تصمیم خود به حکم خدا رسیده باشی، هیچ پاداشی نداری و اگر به خطا رفته باشی، بر خداوند دروغ بستهای؛ («مُحَمَدبنُ یَحیَی عَن احمَد بنِ مُحَمَد عنِ الَوشَّاءِ عَن مُثَنّی الحَنّاطِ عَن اَبِی بَصیرٍ قَالَ قُلتُ لأَبِی عَبداللّهِعلیه السلام تَردُ عَلَینَا أَشیاءُ لَیسَ نَعرِفُهَا فی کِتابِ اللّهِ و لا سُنَّة فَنَنظُرُفِیهَا. فَقَالَ لَا أَمَا انَّکَ ان أصَبتَ لَم تُؤجَر وَ ان أخطَأتَ کَذَبتَ عَلَیاللّهِ عَزَّوَجَلَّ» (برقی، المحاسن، 1371: ص 213؛ شیخ حرّ عاملی: 1412 ق: ج 27، ص 40)؛ (علامه مجلسی: ج 2، ص 306؛ شیخ کلینی، ح 11: ص 56)
بنابراین، برپایه روایات صحیحه، اگر در مسألهای از مسائل مورد نیاز انسان، نص خاصّی وجود نداشته باشد، دستکم یک حکم عام و کلّی وجود دارد؛ از این رو ادّعای این که مسألهای از مصادیق «ما لانص فیه» به شمار میرود، مورد تأیید روایات نیست، مگر این که مقصود عدم وجود نص خاصّ باشد که در این موارد نیز رجوع به آرای عمومی، مستند شرعی ندارد.
ب. تشخیص مصلحت در قوانین حکومتی (احکام متغیّر)
پیامبرصلی الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام که در مقام ولایت امری مسلمانان ایفای نقش میکردند، به طور قطع، احکامی راصادر کردهاند که به حسب مقتضیات زمان و مکان و بر اساس حکم حکومتی بوده است. آنچه برای حاکمیتاسلامی، در عصر غیبت، اهمیّت فوقالعادهای دارد، تشخیص احکام حکومتی و متغیّر و تفکیک آن از احکام ثابت وتغییر ناپذیر اسلامی است که میتواند از طریق شواهد و قراین حاکم بر این احکام، به کشف آنها نایل شود؛ براینمونه، از دیدگاه حضرت امام خمینیقدس سره، هرگاه حدیثی از پیامبر، با عباراتی همچون «أمَرَ» و «حَکَم» و امثال آنهمراه باشد، در این ظهور دارد که فرمان موجود در آن، حکم حکومتی است، نه در جایگاه تبلیغ احکام حلال و حرامالاهی (امام خمینیقدس سره، تهذیبالاصول: ج 3، ص 114).
با دقّت در احکام اسلامی و توجّه به قراین داخلی و خارجی روایات، کشف احکام حکومتی صادر شده از معصومانعلیهم السلام تا حدودی ممکن است؛ برای مثال، بیشتر فقیهان شیعه در خصوص تعیین میزان جزیه («جزیه» مالیاتی است که دولت اسلامی از کافران ذمّی دریافت میکند) درعقد ذمّه، چنین عقیده دارند:
آنچه بر اساس روایات، بهوسیله حضرت علیعلیه السلام مقدار جزیه معیّن شد، بر مبنای اقتضای مصلحت زمان وی بوده است؛ بنابراین، درصورت اقتضای مصلحت برخلاف آن، لازم الاتباع نیست و از جمله قراینی که سبب تأیید این ادّعا است، آن است که حضرت علیعلیه السلام برمیزان جزیهای که پیامبرصلی الله علیه وآله مشخّص کرده بود، بر اساس مصلحتاندیشی خویش مقداری بر آن افزود. («و ما قدّره علیعلیه السلام محمول علیاقتضاء المصلحة... فلا یجب العمل به لو اقتضت المصلحة خلافه و ممّا یؤیّد ذلک أنّ علیاًعلیه السلام زاد فی الوضع عما قدّره النبیصلی الله علیه وآله بحسب ما رأه منالمصلحة و کذا القول فی غیره و هذا هو الاقوی و مختار الاکثر» (جبعی عاملی شهید ثانی، بیتا، ج 1، ص 157))
اکنون با توجّه به این که احکام اسلامی اصولاً ثبات و دوام خاصّ دارد و بر اساس روایات متعدّدی از جمله روایتصحیحه، «حلال محمدصلی الله علیه وآله حلال الی یوم القیامة» (کلینی: ج1، ص 58، ح 19)، در صورت شکّ در موقّت وحکومتی بودن یک حکم اسلامی، اصل بر ثابت بودن آن است، مگر آن که با توجّه به شواهد و قراین، موقّتی بودن آن ثابت شود که در این صورت مصلحت اندیشی حاکمیت اسلامی و تغییر در آن ممکن است.
ج. تشخیص مصلحت در قوانین ثابت
اصولاً «حکم شرعی» بر آن دسته از احکامی اطلاق میشود که از سوی شارع وضع شده باشد، نهمعصومانعلیهم السلام. این احکام همان قوانین ثابتند. در بخش قوانین ثابت که بر مبنای نیازهای فطری و تغییر ناپذیر انسانوضع شده، تغییر از طریق مصلحتاندیشی بیمعنا است؛ زیرا با فرض ثبات و دوام این احکام سازگار نیست.قانونگذاری در این دسته از قوانین، بر عهده شارع مقدّس است و آنچه در روایات بر ابدی بودن حلال و حرام خدا تأکید شده، به همین نوع از قوانین ثابت مربوط میشود؛ البتّه آنچه درباره ثابت بودن این احکام آمده، بدان معنا استکه احکام یاد شده، فی نفسه قابل تغییر نیستند؛ امّا در تعارض با احکام دیگر ممکن است در مقام اجرای قانون اهم برمهمّ، مرجوح واقع شده، برای مدتی مسکوت بمانند. این مسأله با توجّه به اهمیّت بسیاری که دارد، به توضیحبیشتری نیازمند است؛ از این رو، آن را در گفتار بعد تبیین خواهیم کرد.
گفتار چهارم: تقدّم احکام حکومتی مبتنی بر مصلحت، بر دیگر احکام اسلام
در مسأله اختیارات حکومتی ولیّفقیه، این پرسش اساسی مطرح میشود که آیا احکام حکومتی مبتنی بر مصلحتباید در چارچوب احکام شرعی و موافق با آنها بوده، یا باید دستکم با احکام شرع مخالفتی نداشته باشد یا این کهاحکام حکومتی میتواند حتّی مخالف با احکام شرع باشد و در صورت اقتضای مصلحت جامعه اسلامی، هنگامتعارض، سبب تعطیل شدن دیگر احکام شرعی (حتّی احکام ثابت و تغییر ناپذیر) شود.
در پاسخ به این پرسش، ابتدا به طرح دیدگاه حضرت امام خمینیقدس سره در این زمینه میپردازیم؛ سپس به تفسیر وتبیین این نظریه خواهیم پرداخت.
أ. طرح دیدگاه حضرت امام خمینیقدس سره
حضرت امام خمینیقدس سره در پاسخ به این پرسش که آیا احکام حکومتی، به چارچوب احکام اسلامی محدود میشود یا فراتر از آن و مقدّم بر آن است میفرماید:
حکومت که شعبهای از ولایت مطلقه رسول اللهصلی الله علیه وآله است، یکی از احکام اوّلیه اسلام است و مقدّم بر تمام احکام فرعیّه حتّی نماز وروزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است. خراب کند و پول منزل را به صاحبش ردّ کند. ... حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است، در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام است، از آن مادامی کهچنین است، جلوگیری کند... و میتواند هر امری را چه عبادی یا غیر عبادی باشد که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامیکه چنین است، جلوگیری کنند....) پیام حضرت امام خطاب به رئیس جمهور محترم وقت، روزنامه جمهوری اسلامی، شنبه 19 دی سال 66، شماره 2501، سال نهم)
حضرت امامقدس سره این دیدگاه را پیش از این نیز در سخنان خود، به بیان دیگری مطرح کرده بود؛ چنان که در قسمتی از سخنان او میخوانیم:
اگر فرض کنیم که یک کسی اموالی هم دارد، خوب اموالش هم مشروع است؛ لکن اموال طوری است که حاکم شرع و فقیه و ولیّامرتشخیص داد که این به این قدر که هست نباید این قدر باشد، برای مصالح مسلمین میتواند قبض و تصاحب نماید و یکی از چیزهایی که مترتّب بر ولایت فقیه است و مع الأسف این روشنفکرهای ما نمیفهمند که ولایت فقیه، یعنی چه؟ یک کارش هم تحدید امور است.مالکیت را در عین حالی که شارع مقدّس محترم شمرده است، لکن ولیّامر میتواند همین مالکیت محدودی که ببیند خلاف صلاح [= مصالح] مسلمانان و اسلام است، همین مالکیت مشروع را محدودش کند به یک حدّ معینی و با حکم فقیه از او مصادره بشود. (از سخنان امامقدس سره در دیدار با دانشجویان اصفهان، تاریخ 14/8/58)
از مجموع آنچه حضرت امامقدس سره در این زمینه مطرح کرده، چنین استفاده میشود که از دیدگاه وی، عمل بهمصلحت در اختیارات حکومتی، محدودیتی ندارد و همین که حکمی را ولیّفقیه به مصلحت مسلمانان دید میتواند بر تمام احکام شرعی دیگر (اعمّ از احکام ثابت و متغیّر) مقدّم کند.
طرح این دیدگاه، سوء برداشتها و ابهامهایی را در پی داشته است و حتّی برخی از عناصر مغرض، در داخل وخارج کشور از این نظریه سوء استفادههایی نیز کردهاند. یکی از نویسندگان عرب زبان در کتابی که در نقد مسأله امامت از دیدگاه شیعه نوشته است، ضمن استناد مسائل خلاف واقع و تحریفآمیز به شیعه، در خصوص نامه معروف حضرت امام قدسسره به رئیس جمهور محترم وقت که قسمتی از آن گذشت، میگوید:
از نتایج این حکومت که از امامتِ موازی و مترادف با نبوّت از نظر تشریع احکام، سرچشمه میگیرد، عبارت است از نسخ احکام ثابتکه در شریعت صراحتاً ذکر شده است و از ثمرات تن دادن مطلق به امامت و اطاعت کورکورانه از آن، این است که حاکمیت یا امامت، هرچه از ارکان دین و واجبات اسلام و احکام شریعت را که خواست میتواند در صورت اقتضای مصلحت اجتماعی یا سیاسی، لغو کند... و روشن است که این عمل، تصرّف در احکام شرعی و نسخ و تعطیل احکام شرع است از طریق اجتهاد فردی یا مصلحت سیاسی. («... و مننتائج هذه الحکومة التی تنبثق من الامامة التی توازی النبوة فی تشریع الاحکام و نسخ الثابت المنصوص من الشریعة و من نتائج الخضوع لها خضوعاًمطلقاً و طاعتها طاعة عمیاء أن تُلغی هذه الحکومة - او الامامة - ما تشاء من أرکان الدین و فرائض الاسلام و احکام الشریعة اذا اقتضی ذلک مصلحةجماعیة او سیاسیة... و معلوم أن هذه العملیة عملیة التصرف فی الاحکام الشرعیة و النسخ و التعطیل فیها باجتهاد فردی او مصلحة سیاسیة...» (الحسنی الندوی، 1419ق: ص 285))
از مجموع مطالب مطرح شده در این کتاب، به خوبی میتوان به انگیزه سیاسی و شدّت تعصّب و کینهتوزی ایننویسنده با کارایی نظریه امامت و ولایت فقیه و اطاعت پذیری مردم ایران در جنگ تحمیلی عراق ضدّ ایران پیبرد(همان: ص 286). ولی پاسخ به آن دسته از مطالبی که به اصل مسأله مربوط است، به توضیح و تفسیر دیدگاهحضرت امام قدسسره نیاز دارد.
ب. تفسیر و تبیین دیدگاه حضرت امام خمینیقدسسره
دیدگاه مطرح شده از سوی حضرت امام قدسسره که در عصر حاضر، بیش از هر کس برای حفظ و احیای احکام دین،تلاش و اهتمام داشت، هرگز به معنای «نسخ» احکام دین نیست؛ چنان که توضیح و تفسیر آن به زودی خواهدآمد؛ زیرا بر اساس اعتقاد شیعه، نسخ احکام ثابت دین حتّی بهوسیله امامان معصومعلیهم السلام نیز ممکن نیست تا چه رسدبه ولیّفقیه؛ امّا تغییر در احکام حکومتی اسلام بر مبنای ادلّه کتاب و سنّت، از اختیارات حاکم اسلامی است؛ چنان کهتوضیح آن گذشت. علّامه طباطبایی در این باره مینویسد:
احکام جزئی مربوط به حوادث جاری است که بر اثر تغییر زمان، به سرعت متغیّر است (مانند قوانین مالی و انتظامی مربوط بهدفاع)، و راههای آسانسازی ارتباطات و مواصلات و نظم امور کشور و امثال آن، از اختیارات حاکم اسلامی است... و در این امور باید،پس از مشاوره با مسلمانان، مصلحت جامعه اسلامی مراعات شود...؛ امّا این اختیارات بهطور کامل به امور عامّه مربوط میشود... و اینغیر از احکام (ثابت) الاهی است که از کتاب و سنّت سرچشمه میگیرد و هیچ گونه نسخی در آن راه ندارد. («امّا الاحکام الجزئیةالمتعلقة بالحوادث الجاریة التی تحدث زماناً و زماناً و تتغیّر سریعاً بالطبع کالاحکام المالیة و الانتظامیة المتعلقة بالدفاع و طرق تسهیل الارتباطات والمواصلات و الانتظامات البلدیة و نحوها فهی مفوضة الی اختیار الوالی و متصدی امر الحکومة... یراعی فیها صلاح حال المجتمع بعد المشاورة معالمسلمین... کل ذلک فی الامور العامة... غیر الاحکام الالهیة التی یشتمل علیها الکتاب و السنة و لا سبیل للنسخ الیها» (علامه طباطبایی: ج 4، ص 129))
اصولاً نسخِ حکم، به معنای دست برداشتن از آن حکم به صورت دائم است؛ ولی تقدیم حکم حکومتی مبتنی برمصلحت بر دیگر احکام اسلام، تا زمانی است که مصلحت باقی باشد و پس از رفع موضوع مصلحت، حکم شرعیدوباره به اعتبار پیشین باز میگردد.
در تفسیر و توضیح دیدگاه حضرت امامقدس سره، برخی از صاحبنظران بر این عقیدهاند:
مقصود از تقدیم و ترجیح احکام حکومتی بر سایر احکام شرع، نه به معنای تقیید و تخصیص حکم الاهی است و نه به معنای نسخ آن؛بلکه به معنای حکومت («حکومت» به معنای مصطلح و رایج در اصول فقه، مقصود است) برخی از احکام الاهی بر بعضی دیگر از احکام شرع است؛ بنابراین، ترجیح و تقدیم برخی ازاحکام بر بعضی دیگر، از باب ترجیح اهم بر مهمّ است در مقام اجرای احکام و نه در مقام تشریع آن، و به همین دلیل در مسائل اجتماعی نیزحاکم، حقّ افزودن و یا کاستن در هیچ یک از قوانین ثابت الاهی را ندارد؛ بلکه در محدوده اجرای قوانین، هرگاه حکمی را با حکم دیگر در تزاحم دید، به حکم عقل و شرع، قانون اهم را مقدّم میدارد؛ زیرا در تزاحم دو حکم، فرض بر این است که عمل به هر دو ممکن نیست (جوادیآملی، 1367: ص 92 - 89 و 129).
ممکن است این پرسش مهمّ مطرح شود که در برخی موارد، مصلحت در حدّ ضرورت و الزام (مصلحتملزمه) نیست؛ بلکه صرفاً انجام یا ترک آن نیکوتر است بدون آن که فعلاً به حدّ ضرورت یا عسر و حرج رسیدهباشد؛ مانند احداث راهها و پارکهایی که صرفاً به منظور آیندهنگری و سهولت در عبور و مرور و آسایش در زندگیصورت میگیرد. آیا در این گونه موارد نیز مصلحتاندیشی حاکم اسلامی میتواند بر احکام دیگر شرعی (حتّیاحکام ثابت شرع) مقدّم باشد؟ به بیان دیگر، در بعضی موارد ممکن است اساساً دو حکم شرعی فعلی در بیننباشد؛ یعنی حکمی که به مصلحت جامعه اسلامی است، هیچ سابقه فقهی و شرعی نداشته باشد تا برای رفع تزاحمآن با حکم شرعی دیگر، به قاعده تقدیم قانون اهم متوسّل شد. آیا در این گونه موارد نیز حکم حکومتی مبتنی برمصلحت بر دیگر احکام شرع مقدّم است؟
از مجموع آثار حضرت امام در این زمینه، چنین استنباط میشود که مقصود و بهطور عمده به همین قسم از احکامحکومتی ناظر بوده است و این دسته از احکام مبتنی بر مصلحت را نیز بر احکام دیگر اسلامی مقدّم میداند؛ اگر چهبیشتر مثالهایی که در نامه معروف آن بزرگوار به رئیس جمهور محترم وقت آمده است، به آن دسته از احکامحکومتی مربوط میشود که مصلحت موجود در آن از نوع «مصالح ملزمه» است که در عناوین ثانویه نیز میتواند قرار گیرد.
در توجیه و تبیین این دیدگاه، برخی از صاحبنظران بر این عقیدهاند که این قسم از احکام حکومتی که مصلحتموجود در آن به حدّ الزام و ضرورت نرسیده باشد نیز داخل در محدوده اختیارات ولیّفقیه است؛ زیرا این مسأله ازلوازم و مقتضیات جعل ولایت است بدین بیان که مفهوم ولایت و سرپرستی شخص بر دیگری، این است که او درتمام امور و شؤون مربوط به مولّی علیه، حقّ سرپرستی و دخالت دارد. در مسأله ولایت فقیه نیز نفس جعل ولایتبرای فقیه، کافی است تا چنین اختیاراتی در محدوده اختیارات وی قرار گیرد و به دلیل دیگری نیاز ندارد (طاهریخرّمآبادی، 1373: ص 79 و 81).
برخی دیگر از صاحبنظران، این دیدگاه را از طریق احکام ثانویه توجیه کردهاند؛ یعنی با گسترش محدوده احکامثانویه، این دسته از احکام حکومتی را نیز در دایره آن دانستهاند. بر اساس این دیدگاه، اگر چه نفس «جعل ولایت»در احکام اوّلیه داخل است، متعلّقات و احکام حکومتی ناشی از این جعلِ ولایت، بر مدار احکام اولیّه و ثانویه میگردد و از این محدوده نمیتوان عدول کرد. بر پایه این توجیه، ولایت مطلقه بدین معنا است که احکام حکومتی وتصمیمهای ولیّفقیه، به ضرورت، اضطرار، عسر و حرج و امثال آن مقیّد نیست؛ بلکه با تعمیم و گسترش محدودهمفهوم احکام ثانویه، احکام حکومتی مبتنی بر مصلحت نیز در احکام ثانویه داخل میشود؛ حتّی اگر مصلحت موجود در این احکام به حدّ ضرورت و اضطرار و امثال آن نرسیده باشد (مکارم شیرازی، 1413 ق: ج1، ص 550 و549).
نکته مهمّ این توجیه آن است که احکام حکومتی که به مصلحت جامعه تشخیص داده میشود، باید لزوماً از نوع مصالح قطعی باشد، و نه از نوع مصالح مشکوک یا مظنون به عبارت دیگر، در این قبیل احکام حکومتی که میتواند تحت عناوین ثانویه درج شود، اگر چه لازم نیست مصلحت موجود در آن به حدّ ضرورت و اضطرار برسد، این گونههم نیست که نفس مصلحتاندیشی بر پایه مسائل ظنّی یا مشکوک صورت گیرد؛ زیرا مصلحتی که بر اساس آن حکم حکومتی صادر شده و قرار است بر حکم اوّلیه شرعی مقدّم شود، از نظر وجود مصلحت، یا «احتمالاً» دارایترجیح است یا در حدّ «گمان» یا «قطعاً» مصلحت آن از مصلحت موجود در حکم اوّلیه شرعی بیشتر است.در صورت «احتمال» یا «گمان»، بهطور قطع کسی ادّعا ندارد که میتوان حکم حکومتی مبتنی بر مصلحت را برحکم اوّلیه شرعی (که بهطور قطع دارای مصلحت است) مقدّم کرد و فقط در فرض سوم، یعنی در صورت«قطع» به ترجیح مصلحت موجود در حکم حکومتی میتوان آن را بر مصلحت حکم اوّلیه شرعی مقدّم کرد؛ دراین صورت، مسأله موردنظر در «قاعده اهم و مهمّ» داخل است و بر اساس این نظریه، قاعده اهم و مهمّ نیز درعناوین ثانویه قرار میگیرد؛ پس در نهایت، مسأله تقدیم احکام حکومتی بر احکام دیگر شرع، به قاعده اهم و مهمّ بازمیگردد. (همان: ص 550 و 551).
در توجیه و تفسیر دیدگاه حضرت امام خمینیقدس سره هر یک از دو تبیین را که بپذیریم، در اعتبار این دیدگاه خدشهایوارد نمیکند؛ زیرا احکام حکومتی مبتنی بر مصلحت را خواه از نوع احکام اولیّه بدانیم - چنان که تبیین اوّل بر ایننظریه تأکید دارد - و خواه آن را از نوع احکام ثانویّه بدانیم - همانگونه که تبیین دوم بر این دیدگاه تأکید میورزد - اصلتقدیم احکام حکومتی ناشی از مصلحت، بر دیگر احکام اوّلیه شرعی پذیرفتنی است، و از نظر ثمره فقهی و حقوقینیز تفاوتی به نظر نمیرسد؛ زیرا حتّی بر فرض که احکام حکومتی مبتنی بر مصلحت از نوع احکام اولیّه باشد، بازتقدیم آن بر دیگر احکام اوّلیه شرعی، تقدیم مشروط و موقّت است، نه تقدیم دائم و مطلق تا سبب نسخ احکام شرعشود؛ زیرا بر اساس دیدگاه اوّل، تقدیم و ترجیح حکم حکومتی تا زمانی است که مصلحت باقی باشد و به محضانتفای موضوع مصلحت، حکم شرعی مرجوح، به اعتبار پیشین خود باز میگردد. افزون بر این، بر اساس تبیین اوّل نیزتعارض، میان دو حکم شرع است؛ زیرا در این فرض، حکم حکومتی از احکام اوّلیه است؛ پس در نهایت به تبیین دوم برمیگردد که بر مبنای آن، موارد اهمّ و مهمّ در احکام ثانویه داخل است؛ از این رو، تعبیر به این که اختیارات ولیّفقیه بهخارج از چارچوب احکام شرع نیز سرایت میکند، نوعی تعبیر مسامحی و مجازی است و بر اساس تفسیر و تبیین ایندیدگاه، در واقع و حقیقت امر، چیزی خارج از چارچوب احکام شرع صورت نگرفته و صرفاً نوع تعبیرات در جعلاصطلاح متفاوت است؛ اگر چه تبیین اوّل با ظاهر کلام امام راحل قدس سره سازگارتر به نظر میرسد؛ زیرا از نظر وی نه تنها «جعل ولایت» از احکام اوّلیه است که «احکام حکومتی» ولیّفقیه نیز در زمره احکام اوّلیه قرار دارد؛ («ولایتفقیه و حکم حکومتی از احکام اولیه است» (امام خمینی، صحیفه نور، (در دیدار با اعضای محترم شورای نگهبان)، 1361: ج 20، ص 174)) امّا هر دو نظریه به این حقیقت واحد اعتراف دارند که در واقع، عملیخارج از چارچوب احکام دین انجام نگرفته است و شاید همین نکته، سرّ تبیینی باشد که در سال 1366 از سوی رئیسجمهور محترم وقت (مقام معظّم رهبری) درباره دیدگاه حضرت امام ارائه شده بود.
این دیدگاه حضرت امامقدس سره را در کلام فقیهان نامدار شیعه نیز میتوان مشاهده کرد؛ برای نمونه، شیخ انصاری در «کتاب القضاء» در مبحث شرایط لازم برای قاضی، معتقد است که هرگاه امام معصومعلیه السلام مصلحت بداند میتواندکسی را که فاقد شرایط لازم برای قضا است، به این مقام بگمارد؛ چنان که حضرت علیعلیه السلام به دلیل اقتضای مصلحت،شریح قاضی را در این منصب ابقا کرد؛ (البتّه با این فرض که حضرت با شریح شرط نکرده باشد که تمام احکامصادره را برای تنفیذ به وی عرضه کند؛ چنان که در برخی روایات هم آمده است.) «و ان اقتضت المصلحة تولیته مع فقدهللشرائط فان کانت المصلحة فی علم الامامعلیه السلام راجحة علی المصلحة الداعیة للشارع علی اعتبار ذلک الشرط المفقود، جاز بل یخرج حینئذٍ الشرط عنالشرطیة فی حق هذا المنصوب کما فی تقریر امیر المؤمنینعلیه السلام لقضاوة شریح بناءً علی أنه لم یثبت أنهعلیه السلام نهاه عن امضاء حکمٍ من دون أن یعرضه علیالامامعلیه السلام کما فی بعض الروایات» (شیخ انصاری، کتاب القضاء: ص 59))
در نمونه دیگری از این نوع اختیارات، در حدیثی آمده است که حضرت علیعلیه السلام «زن مرتدی» را به قتل محکومکرد؛ در حالی که چنین حکمی با احکام اوّلیه سازگاری ندارد؛ زیرا بر اساس اتّفاقنظر فقیهان، حکم زن مرتدّ، حبساست، نه قتل؛ به همین دلیل، شیخ طوسی پس از نقل این حدیث میگوید:
ممکن است حضرت علیعلیه السلام (در آن قضیه خاصّ) قتل زن مرتد را به مصلحت دانسته باشد (شیخ طوسی، 1365: ش 10، ص143)؛
سپس شیخ طوسی این حکم را به دلیل امکان حکومتی بودن آن، در دیگر موارد مشابه قابل پیروی ندانسته است.
در موردی دیگر، از علی بن مهزیار روایت شده است که امام جوادعلیه السلام در سال 220 قمری افزون بر خمس متعارف، در بسیاری از اموال مردم، خمس فوق العادّهای (البتّه فقط برای همان سال)، قرار داد (حرّ عاملی، (30جلدی): ج 9، ص 501).
در فقه و منابع روایی، این قبیل نمونهها را میتوان یافت که برای رعایت اختصار به همین موارد بسنده میکنیم.روشن است که این قبیل اختیارات حکومتی معصومانعلیهم السلام براساس مفهوم ولایت مطلقه فقیه که توضیح آن گذشت،در عصر غیبت به فقیه جامع الشرائط منتقل شده است. بدون تردید، منشأ این قبیل اختیارات، صفات اختصاصیامامعلیه السلام نیست؛ بلکه مسؤولیتهای گسترده امامت و رهبری جامعه اسلامی اقتضای چنین اختیاراتی را دارد (عمیدزنجانی، 1367: ج 2، ص 374).
گفتار پنجم: مصلحتاندیشی حاکم اسلامی در محدوده «منطقةالفراغ»
بر مبنای این نظریه که از جانب شهید سیّد محمد باقر صدر، فقیه و فیلسوف برجسته شیعه مطرح شده، احکامحکومتی فقط در محدوده «منطقة الفراغ» قابل اعمال است. در این گفتار، نظریه مزبور را ضمن ارائه مؤیّدهاییتوضیح داده، به نقد آن خواهیم پرداخت.
أ. توضیح نظریه «منطقة الفراغ» (شهید صدر، 1408 ق: ص 725 - 722)
شهید صدر،پیش از طرح اصل نظریه منطقة الفراغ، به ریشه این نظریه پرداخته، حیات اقتصادی انسان را به دو نوعرابطه تقسیم میکند: «رابطه انسان با طبیعت» و «رابطه انسان با انسان». درباره رابطه نوع اوّل میگوید که رابطهانسان با طبیعت از نظر اسلام، در طول زمان و گذشت ایّام در تغییر است؛ ولی روابط انسان با انسان با مرور زمان تغییرنمیکند؛ زیرا برای مشکلات ثابت وضع شده است؛ برای مثال، در مورد «توزیع منابع طبیعی» (رابطه انسان باانسان)، نظر اسلام بر این است که ایجاد حقّی خاصّ در منابع طبیعی، بر اساس کار قرار دارد. این نظریه به حلّ یکمشکل عمومی در روابط میان انسان با انسان که شکل توزیع منابع طبیعی را مشخّص میسازد، مربوط است و راه حلّیاد شده، با مرور زمان و پیشرفت فنآوری و ابزار کار، هم چنان ثابت بوده، تغییر نمیپذیرد؛ بر خلاف مارکسیستها که روابط انسان با انسان را به پیروی از تغییر روابط انسان با طبیعت، در حال تغییر میدانند؛ ولی با وجود عدم تغییر در نوع روابط انسان با انسان، اسلام در مقابل تغییراتی که در روابط انسان با طبیعت رخ میدهد، عکسالعمل نشان داده،از طریق وضع قانونی که وی در اصطلاح آن را « منطقة الفراغ» نامیده، این اجازه را به ولیّامر مسلمانان داده است تا دراین محدوده، به کنترل روابط انسان با طبیعت بپردازد؛ برای مثال، بر اثر پیشرفت صنعت، برای افرادی که دارایفنآوری برتر هستند، این امکان فراهم شده است که در مدّت کوتاهی بتوانند زمین بسیاری را آباد کنند؛ در حالی که در قدیم چنین امکانی نبوده است؛ بدین جهت، شارع مقدّس به حاکم اسلامی اختیاری داده تا بتواند در محدوده منطقة الفراغ در زمانی که صنعت پیشرفتهتر شده، سبب تصاحب اشخاص محدودی از صاحبان صنایع در احیای اراضیموات میشود، برای آنها محدودیتی قائل شود و از این طریق عدالت را اجرا کرده، روابط انسان با طبیعت را ساماندهد.
وی درباره دلیل و حدود منطقة الفراغ میگوید:
دلیل اعطای چنین صلاحیتی به ولیّامر برای پرکردن خلأ منطقة الفراغ، آیه شریفه یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ.» است، و حدود منطقة الفراغ هم، که طبق این آیه شریفه، به ولیّامر چنین صلاحیتی را بخشیده، عبارت است از هرفعلی که بر اساس طبیعتِ خود، تشریعاً مباح باشد؛ پس هر گونه فعالیت یا عملی که نصّ شرعی بر حرمت یا وجوب آن نباشد، برایولیّامر این امکان را فراهم خواهد آورد که به این قبیل فعالیتها با امر یا نهی خود، صفت ثانویهای بدهد؛ بنابراین، هرگاه حاکم اسلامی،فعل مباحی را منع کرد، آن فعل حرام میشود و اگر به آن أمر کرد، واجب میشود؛ امّا ولیّامر حق ندارد به افعالی که حرمت آنها درشریعت، به صورت کلّی ثابت شده باشد، مانند ربا، امر کند؛ چنان که فعلی را که وجوب آن در شریعت ثابت شده باشد، مانند وجوبانفاق زوجه، نمیتواند منع کند؛ زیرا اطاعت اولی الامر در حدودی است که با اطاعت خداوند و احکام کلّی او در تعارض نباشد؛ بنابراین،فقط آن دسته از فعّالیتهایی که به طبیعت خود، در زندگی اقتصادی مباح هستند، محدوده منطقة الفراغ را تشکیل میدهند؛ مباح تشریعیاًبطبیعته. فأیّ نشاط او عمل لم یرد نص تشریعی یدل علی حرمته او وجوبه، یسمح لولی الامر باعطائه صفة ثانویة بالمنع عنه او الأمر به فاذا منع الامام عنفعل مباح بطبیعته أصبح حراماً و اذا أمر به أصبح واجباً و امّا الافعال التی ثبت تشریعیاً تحریمها بشکل عام کالربا مثلاً، فلیس من حق ولی الامر، الأمر بهاکما أن الفعل الذی حکمت الشریعة بوجوبه کانفاق الزوج علی زوجته، لا یمکن لولی الامر المنع عنه لأن طاعة اولی الامر مفروضة فی الحدود التی لاتتعارض مع طاعة اللّه و احکامه العامة فألوان النشاط المباحة بطبیعتها فی الحیاة الاقتصادیه هی التی تشکّل منطقة الفراغ» (همان: 725 و 726))
سپس میفرماید که در نظام تشریعی اسلام، «منطقة الفراغ» نقصی شمرده نمیشود و شارع با توجّه و بدونقصد اهمال، این محدوده را برای ولیّامر معیّن کرده تا بتواند به وقایع و حوادثی که دارای حکم اباحهاند، بر حسبمقتضیات زمان، صفت تشریعی ثانوی اعطا کند.
وی بر اساس همین نظریه، در پیشنویسی که اوایل پیروزی انقلاب، برای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران ارائه فرمود، این مطلب را به صراحت مطرح کرد. (شهید صدر، 1979 م: ص 18 و 19).
ب. مؤیدهای نظریه « منطقة الفراغ»
به نظر میرسد این نظریه در روایات، مؤیّدهایی برای خود دارد که برای نمونه به دو مورد اشاره میکنیم:
1. علیّ عن محمد بن یونس عن ابان عن سلیمان بن هارون، قال: سمعت أبا عبداللّهعلیه السلام یقول: ما خلق اللّه حلالاً و لا حراماً الّا وله حدٌّ کحدّ الدار. فما کان من الطریق فهو من الطریق و ما کان من الدّار فهو من الدار، حتّی ارش الخدش فما سواه و الجلدة و نصفالجلدة (کلینی: ج 1، ص 59، ح 3).
بر پایه این روایت، خداوند، هیچ حلال و حرامی را نیافریده، مگر آن که برای آن، حدّ و حصاری قرار داده است؛مانند حصار خانه؛ از این روی، هر چیزی باید از راه خودش صورت پذیرد؛ حتّی میزان خسارتی که برای وارد کردنخراش بر کسی، مقرّر شدهاست.
ممکن است گفته شود: ضمیر در «له» در ظاهر به «حراماً» راجع است، نه به «حلالاً و حراماً». شاهد بر ایناستظهار، این است که مقصود از «فما کان من الطریق»، حلالهای الاهی، و از «فما کان من الدار»، حرامهای الاهیاست و برای حلالهای الاهی، به «طریق» تعبیر کرده؛ چون «طریق» عرفاً دارای محدودیت و حریمی نیست برخلاف «دار» که به حرامهای الاهی اشاره دارد و عرفاً دارای حریم است و برای ورود به آن، برای دیگرانمحدودیت وجود دارد، و این که امامعلیه السلام برای «حلالهای الاهی»، حریمی قائل نشده و فقط برای حرامهای الاهیحریم قرار داده، تأییدی بر نظریه «منطقة الفراغ» است که فقط در محدوده «مباحات» الاهی جاری میشود؛ ولیاحتمال دیگر این است که ضمیر در «له»، به «ما» ی موصوله در «ما خلق اللّه» برگردد که در این فرض، ناقض نظریه منطقة الفراغ خواهد بود؛ زیرا بر اساس این معنا، حتّی «حلالهای» الاهی نیز دارای حدّ و حریمی هستند. بهنظر میرسد احتمال دوم قویتر باشد؛ زیرا بازگشت ضمیر در «مستثنا» به قسمتی از «مستثنا منه» و نه به تمامآن، خلاف اصل است.
2. و عنهم عن سهل عن علی بن اسباط و محمد بن الحسین جمیعاً عن الحکم ابن مسکین عن عمّار، قال: قال ابو عبد اللهعلیه السلام لیو لسلیمان بن خالد: قد حرّمت علیکما المتعة من قَِبلی ما دمتما بالمدینة لأنکما تکثران الدخول علیّ و أخاف أن تؤخذا فیقال: هؤلاءاصحاب جعفر (همان، ح 10: ج 5، ص 467)؛ (شیخ حرّ عاملی (20 جلدی): ج 14، ص 450).
چنان که در این روایت تصریح شده است، با وجود این که در روایات بسیاری بر حلیّت و مشروعیّت متعه تأکیدشده و حتّی در حلّیت أبدی آن روایتی نقل شد،) «... أحلّها اللّه فی کتابه و علی سنّة نبیّه فهی حلال الی یوم القیامة ...» (همان: ص 437) امامصادق علیه السلام با اختیار ولایی و حکومتی، از جانب خود (مِن قِبَلی)، متعه را بنا به مصلحت بر اشخاص معیّنی تحریمکرد، و این که امام صادقعلیه السلام در روایت دیگری درباره متعه فرموده است: «حلال الی یوم القیامة»، این تعبیر در برابرنهی کلّی و دائم خلیفه دوم درباره متعه است و با تحریم موردی و جزئی، برای اشخاص خاصّ و در اوضاع خاصّ ازجانب ولیّامر، منافاتی ندارد؛ زیرا بر اساس نظریه «منطقة الفراغ»، متعه از احکام واجب و حرام نیست تا ازمحدوده اختیارات حاکم اسلامی خارج باشد.
ج. نقد نظریه «مطنقة الفراغ»
درباره نظریه پیشین، اشکالاتی به نظر میرسد که به اختصار بیان میکنیم:
نخستین و مهمّترین اشکال بر این نظریه آن است که حکم اباحه، مانند جعل وجوب و حرمت، مصلحت دارد و برمباحات تشریعی (اباحه اقتضایی) بسیار تأکید شده است و در آیات و روایات به جهت وجود مصلحت در مباحماندن این احکام، با تحریم حلالها، مبارزه شده که آیات ذیل نمونهای از آن است:
1. یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکُمْ (مائده (5): 87.
ممکن است گفته شود: این آیه درباره کسانی نازل شده است که به خواست خود، چیز مباحی را بر خود حرام کرده بودند (درباره شأن نزول این آیه، ر.ک: علی بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی 1404 ق: ج 1، ص 179)) و با «حکم حکومتی از جانب ولیّامر» که حلالی را حرام یا واجب کند، ارتباطی ندارد؛ ولی در پاسخمیتوان گفت که اوّلاً مورد مخصّص نیست و ثانیاً، در آیه دیگری، خطاب به پیامبرصلی الله علیه وآله میخوانیم:
2. یا أَیُّهَا النَّبِیُّ لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ (تحریم (66): 1).
الاهی تأکید کرده است تا از این طریق، مخاطب را برای پذیرش نهی الاهی آماده کند (طباطبایی 1362: ج 8، ص 85)، و این یکی از مهمّترین حکمتهای تأکید بر حفظ حریم مباحات است.
4. قُلْ أَ رَأَیْتُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ لَکُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَراماً وَ حَلالاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَکُمْ (یونس (10): 59.
5. وَ لا تَقُولُوا لِما تَصِفُ أَلْسِنَتُکُمُ الْکَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَی اللَّهِ الْکَذِبَ (نحل (16): 116.
در روایات نیز مضامینی در مبارزه با تحریم مباحات آمده است که برای نمونه میتوان به روایات ذیل اشاره کرد:
1. انّ اللّه یحبّ أن یؤخذ برخصه کما یحبّ أن یؤخذ بعزائمه (شیخ حرّ عاملی: ج 1، ص 108 و ج 16، ص 232). خداوند، همان گونه که دوست دارد واجبات او مراعات شود، دوست دارد مباحات او نیز مراعات شود. این روایت اگر چه از نظر سند، اعتبار لازم را ندارد، روایت صحیح بعدی مضمون این روایت را تأیید کرده است.
در روایت دیگری میخوانیم:
2. عاف رسول اللهصلی الله علیه وآله اشیاء... فصار الأخذ بُرخَصه واجباً علی العباد کوجوب ما یأخذون بنهیه و عزائمه .... (شیخ کلینی،1365: ج، ص 266).
بر اساس این روایت صحیح، پیامبر در مواردی که حکم اباحه صادر فرموده است، مانند محرمات و واجبات، باید بدانها توجّه شود.
در روایت منقول از حضرت علیعلیه السلام آمده است:
3. ان اللّه حدّد حدوداً فلا تعتدوها و فرض فرائض فلا تـترکوها و سکت لکم عن اشیاء و لم یدعها نسیاناً فلا تـتکلّفوها (نهجالبلاغه، حکمت شماره 1135 :102).
4. حلال محمّد حلال الی یوم القیامة و حرام محمد حرام الی یوم القیامة (کلینی، 1365: ج 2، ص 17 و عاملی: ج 21،ص169).
بر پایه این حدیث صحیح، بر حلالهای خداوند به همان نسبت تأکید شده است که بر حرامهای او؛ بلکه تقدیم«حلال» بر «حرام»، خود تأکید دیگری بر لزوم حفظ حریم مباحات الاهی است؛ زیرا در روایاتی با این مضمون،اغلب چنین تقدیمی مشاهده میشود و شاید تقدیم حلال بر حرام بدین جهت باشد که اصل در احکام بر حلّیت واباحه است و از نظر مصادیق خارجی نیز حلالهای خداوند از حرامهای او بیشتر است؛ چنان که حضرت علیعلیه السلام دراین باره میفرماید:
و ما احلّ لکم اکثر ممّا حرّم علیکم. (نهجالبلاغه، خطبه شماره 114: ص 5 .)113. و لکن الحلال ما احلّ اللَّه و الحرام ما حرّمه اللَّه (همان، خطبه شماره 176: ص 184).
بر مبنای این روایت، همان گونه که تشریع حرام به خداوند نسبت داده شده، جعل و تشریع حلال و اباحه نیز به اومنتسب است.
خلاصه کلام این که مباحات تشریعی دارای مصلحت است؛ مانند وجوب و حرمت، و از جهت دارا بودن مصلحت، هیچ فرقی بین مباح، واجب و حرام نیست و معنای مباح بودن یک حکم این است که مکلّف در انتخابطرف فعل یا ترک، آزاد است و همین تفویض حقّ انتخاب به مکلّفان از جانب شارع، مصلحت دارد؛ امّا متساویالطرفین بودن ترک و فعل آن در مرحله انتخاب، دارای مصلحت بودن آن را از بین نمیبرد؛ همان طور که در استحبابو کراهت هم حقّ انتخاب وجود دارد (نزد شارع در کراهت و استحباب، یک جانب ترجیح دارد؛ ولی برای مکلّف،حق انتخاب قائل شده است). اگر در اباحه به صرف حقّ انتخاب مکلّف، آن را از سوی ولیّفقیه قابل تغییر بدانیم،باید در مستحبات و مکروهات هم این معنا را ملتزم شویم؛ حال آن که معنای ارائه شده از منطقةالفراغ فقط در محدودهمباحات شرعی جاری است؛ بنابراین، به همان ملاکی که ولیّفقیه میتواند در مباحات الاهی، تغییراتی را ایجاد کند،به همان ملاک هم، در حرام، واجب، مستحب و مکروه میتواند تغییر دهد که البتّه این تغییر، به معنای نسخ احکامنیست؛ بلکه از باب تقدیم مصالح حکومتی بر این احکام شرعی است؛ چنان که برخی از احکام شرعی، در صورتتزاحم، از باب تقدیم اهم بر مهمّ، بر بعضی دیگر مقدّم میشوند و اگر در حرام و واجب، به جهت وجود مصلحت درمتعلّقات این احکام، به عدم اختیارات حکومتی ولیّامر قائل شویم، در مباحات نیز به دلیل وجود مصالح، باید بهعدم اختیار ولیّامر قائل باشیم؛ زیرا هر دو از این جهت یکسانند؛ چنان که در روایت منقول از حضرت علیعلیه السلام آمدهاست:
مَن شرط لامرأته شرطاً فلیف لها به فانّ المسلمین عند شروطهم الّا شرطاً حرّم حلالاً او أحلّ حراماً (شیخ حرّ عاملی: ج 8، ص17).
در این روایت صحیح، حضرت تصریح کرده است: شرطی که حلالی را حرام کند، به همان مقدار مذموم و بیاعتباراست که شرطی، سبب حلال کردن حرامی شود.
اشکال دوم به دلیلی مربوط میشود که برای نظریه «منطقةالفراغ» ارائه شده است. بر اساس این نظریه، آیه شریفه «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ» دلالت دارد که در محدوده حرام و واجب، چون امر خداوند به آن تعلّقگرفته، اطاعت واجب است، و اطاعت از هر امری از سوی ولیّامر که با حرام و واجب الاهی مخالف باشد، واجبنیست؛ چون با اطاعت خدا منافات دارد.
به نظر میرسد که این دلیل مخدوش است؛ زیرا:
اوّلاً این مسأله، اوّل کلام است که آیا تصرّفات ولیّامر در محدوده حرام و واجب الاهی، با اذن و رضایت شارعاست تا با اطاعت شارع منافاتی نداشته باشد یا بدون اذن او است تا با اطاعت خدا منافی باشد و این مسأله، در جای دیگر و با دلیل دیگری باید نفی یا اثبات شود که آیا شارع به تصرّفات ولیّامر، در محدوده واجبات و محرّمات،رضایت دارد یا خیر؟ و پیامبرصلی الله علیه وآله با اجازه شارع، حتّی در بعضی از امور عبادی هم تغییراتی داده است (ر.ک.هاشمی، 1381: ص 30 و 31)، و وقتی این تصرّفات به جهتی از جهات، از جانب شارع تنفیذ شود، دیگر با اطاعتخدا منافاتی ندارد؛ زیرا در طول هم قرار دارند.
ثانیاً در یک پاسخ نقضی میتوان گفت: در واقع «جعل تشریعی اباحه» نیز خود أمر الاهی است بدین بیان کهاحکام مباح را نباید از طریق شرط یا عهد یا...از حالت متساوی الطرفین خارج کرد و اگر اباحهای جعل شد، دیگر هرگونه تغییری در آن که سبب لزوم ترجیح یک طرف شده، آن را از حالت متساوی الطرفین خارج سازد (مانند تغییر درواجب و حرام)، نوعی سرپیچی از دستورهای الاهی خواهد بود و اگر مخالفت با حکم مباح، مانند مخالفت با حکم تحریمی و وجوبی، به دستورهای خداوند، مخالفت و عصیان شمرده نمیشد، معنا نداشت که خداوند باتحریم مباحات مبارزه کند و نیز معنا نداشت که طبق روایت، شرطی که حلال و مباحی را حرام کند، بیاعتبار باشد.
اشکال سوم بر این نظریه، به عدم کاربرد عملی آن مربوط میشود؛ زیرا بسیاری از مشکلات در مسائل حکومتی بهتعارض مصالح عمومی با برخی از واجبات و محرمات مربوط است، و معضلات در محدوده مباحات، در مقایسه با مجموع مشکلات، نادر است.
منابع و مآخذ
1. قرآن کریم.
2. نهجالبلاغه، ترجمه فیض الاسلام.
3. نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی.
4. آل بحر العلوم، سید محمد، بلغة الفقیه، تهران، مکتبة الصادق، چهارم، 1362 ش.
5. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 ق.
6. اردبیلی (مقدّس)، ملّااحمد، مجمع الفائدة و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، اوّل، 1416 ق.
7. امین الاسلام طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، قم، دار الکتب الاسلامیه.
8. انصاری (شیخ)، مرتضی، حاشیه بر کتاب نجات العباد، بمبئی.
9. ــــــ ، حاشیه بر کتاب الخمس، قم، دبیرخانه کنگره بزرگداشت شیخ انصاری، اوّل، 1373 ش.
10. ــــــ ، حاشیه بر کتاب الزکاة، قم، دبیرخانه کنگره بزرگداشت شیخ انصاری، اوّل، 1373 ش.
11. ــــــ ، حاشیه بر کتاب الطهاره، قم، مؤسسه آلالبیت، بیتا، ج 2.
12. ــــــ ، حاشیه بر کتاب القضاء و الشهادات، قم، دبیرخانه کنگره بزرگداشت شیخ انصاری، اوّل، 1373 ش.
13. ــــــ ، حاشیه بر کتاب النکاح، قم، لجنة تحقیق تراث الشیخ الاعظم، 1415 ق.
14. ــــــ ، مکاسب (کتاب البیع)، تبریز، دوم.
15. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم، دار الکتب الاسلامیه، دوم، 1371 ش.
16. بوگسلافسکی و دیگران ، ماتریالیسم تاریخی و دیالکتیک، کتاب دوم، ترجمه رزم آزما، انتشارات گوتنبرگ.
17. جبعی عاملی، زین الدین (شهید ثانی)، مسالک الافهام فی شرح شرایع الاسلام، قم، انتشارات بصیرتی.
18. جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، قم، مرکز نشر فرهنگی رجاء، اوّل، 1367 ش.
19. حسنی الندوی، ابو الحسن علی، المرتضی سیرة امیر المؤمنین...، دمشق، دارالقلم، دوم، 1419 ق.
20. حلّی، (ابن ادریس) محمد بن منصور، کتاب السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، دوم، 1411 ق.
21. خمینی (امام)، سیّدروحالله، تهذیبالاصول، تقریر جعفر سبحانی، قم، دارالفکر.
22. ـــــ ، صحیفه نور، شرکت سهامی چاپخانه وزارت ارشاد اسلامی، 1361 ش.
23. ـــــ ، کتابالبیع، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چهارم، 1410 ق، ج 2.
24. سبحانی، جعفر، الملازمه بین حکمی العقل و الشرع عند الشیخ الانصاری، قم، کنگره بزرگداشت دویستمین سالگرد میلاد شیخ اعظم انصاری، اوّل، 1373 ش.
25. صدر (شهید)، سیّد محمدباقر، اقتصادنا، مجمع علمی شهید صدر، دوم، 1408 ق.
26. ـــــ ، لمحة فقهیة تمهیدیه (پیشنویس پیشنهادی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران)، بیروت، انتشارات دار التعارف للمطبوعات، 1979 م.
27. صدوق، (شیخ)، کمال الدین، قم، دار الکتبالاسلامیة، 1395 ق.
28. طاهری خرم آبادی، سیدحسن، مسألة ولایة الفقیه فی کلام الشیخ الانصاری، قم، دبیرخانه کنگره بزرگداشت شیخ انصاری، اوّل، 1373 ش.
29. طباطبایی (علاّمه)، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چهارم، 1362 ش.
30. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، نشر مرتضی، 1403 ق.
31. طوسی، شیخ ابو جعفر، الغیبة، قم، مؤسسه معارف اسلامی، 1411 ق.
32. ـــــ ، تهذیب الاحکام، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چهارم، 1365 ش.
33. عاملی، محمد بن الحسن الحرّ، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه (20 جلدی)، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
34. ـــــ ، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه (30 جلدی)، قم، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، اوّل، 1412 ق.
35. علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، مؤسّسه دارالکتاب، سوم.
36. عمری، دکتر نادیه شریف، اجتهاد الرسول، بیروت، انتشارات مؤسسة الرساله، چهارم، 1408 ق.
37. عمید زنجانی، عباسعلی، فقه سیاسی، تهران، انتشارات امیر کبیر، اوّل، زمستان 1367 ش.
38. کلینی، (شیخ) یعقوب، اصول کافی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، چهارم، 1364 ش.
39. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات، تهران، مؤسّسه و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، اوّل، 1410 ق.
40. مطهری (شهید)، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، انتشارات صدرا، اوّل، 1362 ش.
41. ــــــ ، عدل الاهی، تهران، انتشارات صدرا، دوم، 1361 ش.
42. مکارم شیرازی، ناصر، انوارالفقاهه، قم، مدرسه امیرالمؤمنین، دوم، 1413 ق، ج 1.
43. نجفی، محمد حسن، جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام، بیروت، داراحیاء التراث العربی، هفتم، 1981 م.
44. نراقی، ملا احمد، عوائد الایام، قم، مکتبة بصیرتی، 1408 ق.
45. نیلی نجفی، علی بن عبد الکریم، منتخب الانوار المضیئة، قم، چاپخانه خیام، 1401 ق.
46. همدانی، حاج آقا رضا، مصباح الفقیه، کتاب الخمس، مکتبة الصدر، ج 3.