اقسام توحید (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
متن
اشاره
توحید اندیشه اساسی اسلام و به تعبیری، اساس ادیان ابراهیمی است. این اندیشه در کلام اسلامی دقّت و عمق یافته و فلاسفة اسلامی هم در آن بسیار موشکافی کردهاند. شهید مطهّری در پارهای از یادداشتهای چاپ نشدة خود، در باب اقسام توحید، توضیحات و نکات جالبی آوردهاند که برای اوّلین بار به خوانندگان محترم تقدیم میشود.
در ضمن از مسئولین مؤسسة صدرا که این متن را در اختیار مجله قرار دادند، نهایت تشکر را داریم.
بهطور معمول، توحید را به چهار قسم تقسیم میکنند: توحید ذات، توحید صفات، توحید فعل یا توحید خالقیت، توحید در عبادت.
توحید در ذات، عبارت است از اینکه در مقام ذات و مرتبه ذات برای خدا شریک و ندّ و مثل نیست: لیسکمثله شیء، و لم یکن له کفواً احد، و له المثل الاعلی. در قرآن کریم، خداوند، حقّ مطلق، و غیر خدا، باطل خوانده شده است:
ذَلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّهُ یُحْیِی الْمَوْتَى (حج (22): 6).
همچنین است آیة هوالاول والاخر والظاهر والباطن و آیه هواللَّه فیالسموات و فیالارض و نیز وَرُدُّواْ إِلَى اللّهِ مَوْلاَهُمُ الْحَقِّ وَضَلَّ عَنْهُم مَّا کَانُواْ یَفْتَرُونَ. در مبدأ و معاد، سخن فارابی را در اطلاقات کلمه حق نقل کردیم. به هر حال اینکه قرآن کریم، خداوند را حقّ مطلق معرّفی میکند، اشاره به توحید ذاتی است.
توحید ذاتی، مراتب و درجاتی دارد. سادهترین مراتب آن این است که غیر خدا هر چه هست، مفتقر و ممکنالوجود است. به عبارت دیگر، اختصاص وجوب وجود به خدا، و این معنا را اغلب اینطور تصوّر میکنند که فرق واجب و ممکن به این است که وجود را واجب از خود و ممکن از غیر دارد. آنچه را واجب دارد، ممکن هم دارد با این تفاوت که ممکن از غیر به او رسیده. حتّی تصوّر حکمای اصالةالماهیتی تقریباً همین است؛ زیرا وجود را نه حقیقت و به طریق اَوْلی نه مشکّک میدانند، و از آن رسواتر عقیده متکلّمان است که عالم را حادث میشمرند و برای آن محدث قائلند؛ چنان که هر بنایی بنّایی و هر دوختهای دوزندهای دارد. چیزی که هست، «یک بنّا» بیشتر در این بنا دخالت نداشته است و بعضی مثل مجلسی میگویند: دلیل عقلی کافی بر توحید ذاتی نداریم، و تعبّداً و به حکم قرآن و روایات میپذیریم؛ ولی لطیفترین مراتبش همان است که وجود حقیقی منحصر به او است؛ ثانی ندارد؛ به عدد در نمیآید و نمیتوان گفت او یک موجود و فلان شیء هم موجود دیگر است؛ زیرا در مرتبة آن موجود دیگر هم هست:
ره عقـل جـز پیچ در پیچ نـیست بـرِ عـارفان جـز خدا هیـچ نیست
تـوان گفتن ایـن با حقایق شناس ولــی خـرده گـیرند اهـل قیــاس
کـه پـس آسمان و زمـین چیستند بــنیآدم و دیــو و دد کـیـستـنـد
پـسندیده پرسیـدی ای هوشمند بـگویــم جـوابت گـر آیـد پسنـد
که هامـون و دریـا و کوه و فلک پـری و آدمــیزاد و دیـو و مـلک
همه هرچـه هستند از آن کمترند کـه بـا هستیاش نـام هستی بـرند
عظیم است پیش تو دریا به مـوج بـلند است خـورشید تابان به اوج
ولی اهـل صـورت کجا پـی برند کــه اربـاب مـعنا به مـلـکی درند
که گر آفتاب است یک ذرّه نیست وگر هفت دریاست یک قـطره نیست
چـو سـلطان عـزّت علم برکشد جـهان سـر به جـیب عدم درکـشد
در آثار دینی وارد شده که معنای اللَّهاکبر، اللَّهاکبر من ان یوصف است. هیچ موجودی با واجب قابل مقایسه و محاسبه نیست، و نسبت ندارد. نسبت هر موجودی با واجب، نسبت محدود با نامحدود است. اگر فرض کنیم یک واحد را با عددی که از اینجا تا کره خورشید و کهکشان جلوش صفر بگذارند، باز نسبت، نسبتِ محدود به محدود است؛ امّا نسبت اشیا به خداوند، نسبت محدود به نامحدود است؛ بلکه خداوند فوق ما لایتناهی است بما لایتناهی.
امیر مؤمنان(ع) فرمود:
عظم الخالق فی انفسهم فصغر ما دونه فی اعینهم.
توحید ذاتی خواه به مفهوم سادهای که صرفاً میگوید واجبالوجود یکی است به دلیل دور و تسلسل یا به مفهومی که از قرآن کریم استنباط میشود که حقّ و حقیقت منحصراً او است، حقیقی شمرده میشود که از طریق علوم حسّی وتجربی نمیتوان نفیاً یا اثباتاً دربارة آن نظر داد، و معقول صِرف است.
چقدر در اشتباهند کسانی که خیال میکنند قرآن، توحید را منحصراً از راه علوم حسّی و تجربی و کَونی اثبات میکند. از کجای علوم طبیعی میتوان مفهوم لم یکن له کفواً احد یا مفهوم ذلک بأن اللَّه هوالحق را اثبات کرد؟ خلاصه اینکه معنای توحید ذاتی این است.
توحید صفاتی: این مسألهای مربوط به صفات و اسماء باریتعالی از قبیل حیات، علم، قدرت، کلام، سمیع، بصیر، مُدرک، ازلیت، ابدیت است؛ البتّه حکیمان، صفات باری تعالی را به صفات حقیقیه، اضافیه، حقیقیه ذات اضافه تقسیم کردهاند، و دربارة اینکه در هر یک از این سه قسم کدام صفت اصلِ سایر صفات است، بحثهایی کردهاند. در خود قرآن، اسما و صفات باری تعالی از قبیل الحیالقیوم، العلیمالقدیر، السمیعالبصیر و از قبیل آیات آخر سورة حشر ذکر شده است:
هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ
در اوّل سورة حدید میفرماید:
هو الاول والاخر والظاهر والباطن وهو بکل شیء علیم.
در سورة حمد، اسماءاللَّه، رب، رحمن، رحیم، مالک یومالدین، و در سورة توحید، هو اللَّه، احد، صمد، به اضافه سلب والدیت و مولودیت و شریک داشتن ذکر شده است.
دربارة صفات، بحث عمیقی پیش آمده که آیا صفات خداوند، مغایر با ذات او یا عین ذات او است. اشاعره، معتقد به مغایرت شدهاند و عقیدة ما شیعیان عینیت است. معتزله اساساً منکر صفات شدهاند و آنها فقط به این دلیل خود را اهلالتوحید میخوانند که به صفت قائل نیستند:
الاشعری بازدیاد قائله و قال بالنیابة المعتزله
اهل تاریخ مدّعی هستند که مسألة صفات را نخستین بار مردی به نام جهم بن صفوان در زمان امویان عنوان کرد. رجوع شود به آخر فجرالاسلام و جلد اوّل تاریخ ادبیات ادوارد براون و تاریخ علم کلام، شبلی نعمان.
در تفسیر صافی، ذیل آیات آخر سورة حشر از توحید صدوق نقل میکند که حضرت صادق(ع) فرمود:
ان للَّه تبارک و تعالی تسعة و تسعین اسماء من احصاها دخلالجنة.
شیخ صدوق گفته است:
احصائها هو الاحاطة بها علماً والوقوف علی معانیها و لیس معنی الاحصاء عدّها.
خود فیض میگوید: ما در کتاب علمالیقین برای این حدیث معنای دیگری ذکر کردیم و هر اسمی را هم تفسیرکردهایم.
به هر حال، امامان شیعه و بعد حکیمان شیعه، عینیت ذات و صفات را به نحو شایسته و لطیفی اثبات کردهاند.میرداماد میگوید:
حیوة کله و کلهالحیوة، علم کله و کلهالعلم، قدرة کله و کلهالقدرة.
عارفان در باب اسما و صفات باری تعالی سخنان مخصوصی دارند از جمله مواردی که عرفان به تشیّع نزدیک میشود، در اسما و صفات باری است؛ زیرا اشاعره قائل به تکثّر صفات، و معتزله منکر صفاتند و عرفان فقط با وحدت ذات و صفات جور درمیآید.
در دعای کمیل میخوانیم:
و بأسمائک التی ملأت ارکان کل شیء.
در بسیاری از دعاها خداوند را به اسم عظیم یا اعظمش قسم میدهیم. در سورة سبح اسم ربک الاعلی میفرماید که اسم پروردگار اعلا یا اسم اعلای پروردگار را تسبیح و تنزیه کن. همچنین در دعای کمیل میخوانیم:
یا رب، یا رب، یا رب، اسئلک بحقک و قدسک و اعظم صفاتک و اسمائک ان تجعل اوقاتی من اللیل والنهار بذکرک معمورة و بخدمتک موصولة و اعمالی عندک مقبولة حتی تکون اعمالی و اورادی کلها ورداً واحداً و حالی فی خدمتک سرمداً.
قرآن کریم ملاک خلافت آدم را تعلّم اسمای الاهی ذکر کرده است:
و علّم ادم الاسماء کلها ثم عرضهم علیالملائکة فقال... .
یکی از مباحث اسما و صفات، بحث الحاد در اسماءاللَّه است که و ذرالذین یلحدون فی اسمائه... .
یکی دیگر بحث در توقیفیت و عدم توقیفیت اسما و صفات است که خطبهای در نهجالبلاغه در این باب وجود دارد.
در توحید صفات باید گفت: اشاعره رسماً منکر این قسم توحیدند و به کثرت و مغایرت ذات و صفات قائلند. معتزله قائل به توحید صفاتند؛ امّا توحید صفاتی آنها به معنای انکار صفات و نیابت ذات از صفات است. به لسان اخبار این نوع توحید که معتزله خود را اهل العدل و التوحید میخواندند، تعطیل نامیده شده است؛ همچنان که بهواقع تعطیل است.
سخن معتزله در نیابت، درست مثل این است که بگوییم شخصی سواد ندارد و قلم را روی کاغذ میکشد؛ ولی همیشه آنچه از زیر دستش بیرون میآید، معنادار است.
چقدر سخن معتزله در باب خدا به سخن دکارت و اتباعش در باب روح داشتن حیوانها شبیه است که مدّعی بودند حیوان روح و ادراک ندارد؛ ماشینهای بیحس و بیدرکی هستند که اینطور ساخته شدهاند؛ احساس لذّت و درد در آنها نیست.
اینگونه نظریات را باید از نوع هذیانهایی دانست که بهطور معمول دانشمندان در بنبستهای سخت اظهار میدارند و ما گفتهایم: مزخرفترین سخنان را همواره دانشمندان گفتهاند، نه عوامالناس. عوامالناس نمیتوانند اینطور چرندهای بزرگ بگویند.
یکی از ابواب عظیم معارف اسلامی که در فلسفة یونان اثر و خبری از آنها نیست، معرفت اسما و صفات است.
توحید در خالقیت: در اینجا، کار به عکس توحید صفات است. اشاعره طرفدار توحید، و معتزله مخالف توحیدند؛ ولی عقیدة شیعه در اینجا نیز با هر دو فرقه مخالف است؛ همانطوری که در توحید صفات، شیعه طرفدار توحید است؛ امّا نه به آن معنا که معتزله قائلند. در توحید افعالی نیز شیعه طرفدار توحید است؛ ولی نه به آن معنا که اشاعره قائلند.
از نظر اشاعره، معنای هل من خالق غیر اللَّه و امثال اینها این است که هیچ چیزی در جهان از خود، اثر و فعلی ندارد. آتش که روی پنبه گذاشته میشود، با آب در ذات خود فرقی ندارد؛ ولی خدا رسم و عادتش بر این است که وقتی آتش مثلاً روی پنبه گذاشته میشود، خودش مستقیم و بدون دخالت آتش، احتراق ایجاد کند. جهان و اسباب و مسببات از نظر این دسته، جز یک پرده ظاهری، و رابطة سببی و علّی و معلولی میان اشیا نیست.
به عقیدة معتزله، خداوند فقط خالق ذوات اشیا است؛ بلکه خالق اصل عالم در آغاز کار است و دیگر ارادة او در کار عالم دخالت ندارد عیناً مانند بنّایی که بنایی را میسازد و میرود؛ ولی از نظر حکیمان شیعه، توحید در افعال وخالقیت جای انکار ندارد و سخن معتزله کفر است؛ امّا لازمة توحید افعالی این نیست که هیچ موجودی در موجود دیگر ذیاثر نباشد. توحید در افعال به معنای این است که اشیا در عین اینکه فاعل اثر خود هستند و نسبت اثر آنها به آنها حقیقت است، خدا فاعل آن اثر است و این اِسناد نیز حقیقت دارد. به عقیدة اشاعره، اسناد فعل به خدا حقیقت، و اسناد آن به غیر خدا مجازی است و به عقیدة معتزله، اسناد هر فعلی به فاعل محسوس خود حقیقت، و به خدا مجازی است.
این قاعده در افعال بشر نیز صادق است: الفعل فعل اللَّه و هو فعلنا.
از نظر ما، توحید خالقیت به معنای این است که همه چیز به ارادة اللَّه و اذن اللَّه اثر خود را بروز میدهد.
در قرآن کریم در زمینههای گوناگون در عین اینکه آثاری را به فاعلهایی نسبت داده، کلمه باذن اللَّه را به کار برده است. (از المعجم المفهرس استقصا شود). در بعضی آیات، دخالت اشیا از قبیل ابر و باران را با کلمه «به» بیان کرده است.
ما میگوییم: خداوند قیّوم علیالاطلاق است: هو الحی القیوم، و سررشتة همة اسباب و مسبّبات در ید قدرت و ارادة او است. عالم به ارادة [او] حرکت میکند:
ازمّة الامور طراً بیده و الکل مستمدّة من مدده
اللّهم انک آنس الآنسین لاولیائک... علماً بأن ازمّة الامور بیدک و مصادرها عن قضائک.
از آنچه تا اینجا گفته شده، روشن شد که از سه قسم توحید ذکر شده، همه [= همة اهل سنّت] طرفدار توحید ذاتی هستند؛ البتّه توحید صفاتی را فقط معتزله و توحید افعالی را فقط اشاعره قائلند؛ ولی شیعه به هر سه توحید قائل است و معنای توحید صفاتی نزد شیعه با آنچه معتزله میگویند و معنای توحید افعالی با آنچه اشاعره میگویند، تفاوت دارد؛ همچنان که توحید ذاتی که امامان شیعه بهویژه علیعلیهالسلام توضیح داده است و عارفان از آن پیروی کردهاند و به تدریج فکر وحدت وجود را پدید آورده، با آنچه عموم متکلّمان گفتهاند، متفاوت است.
توحید در عبادت: تا توحید ذاتی و افعالی روشن نشود، توحید در عبادت روشن نمیشود. توحید در عبادت متفقٌعلیه همة فرقههای اسلامی است. همانطور که هیچ فرقهای توحید ذاتی را انکار نمیکند، منکر توحید در عبادت نیز نیست، برخلاف توحید صفاتی و توحید افعالی که اوّلی را اشاعره، و دومی را معتزله رسماً منکرند.
بحث و اختلافی که میان فرقة وهابیه (اتباع ابنحزم و ابنتیمیّه و محمد بن عبدالوهاب) و جمهور مسلمانان است، جنبة صغروی دارد، و به این مربوط میشود که حقیقت عبادت چیست و آیا خواندن غیرخدا و گفتن «یا رسولاللَّه» و «یا علی» و استغاثه از ارواح طیّبه، حاجت خواستن، سجده بر تربت حسینی کردن، بوسیدن ضریح، نذر و قربانی برای غیر خدا و سرانجام توسّل برای حاجات دنیا و استشفاع برای گناهان در آخرت و تقرّبجستن به وسیلة آنها به خدا که ما میگوییم: «اللّهم انی اتقرب الیک به» یا «بهم» یا «بحبهم»، آیا اینها عبادت است یا نه؟ (در واقع بحث در این است که آیا ما حق داریم با مردة امام مثل زنده رفتار کنیم یا نه؛ زیرا بسیاری از اینها در صورت زنده بودن طرف اشکالی ندارد.)
در اینجا اوّل معنای عبادت را باید بفهمیم که چیست. عبادت از مادّة «عبد» است. تعبّد، تذلّل است. آنچه در عبادت و عبودیت افراد بشر وجود دارد، رابطة مالکیت و مملوکیت به مفهوم اقتصادی آن است. مملوک و برده از خود اراده و اختیاری ندارد؛ برای خود، در قبال مالک، مالکیتی قائل نیست؛ خودش و هر چه در اختیار دارد، از آنِ مولا است: العبد و ما فی یده کان لمولاه.
در قرآن کریم، در مواردی که فردی بر فرد دیگر حکومت مطلقه و مستبدّه دارد و برای او هیچگونه آزادی قائل نیست، و عملاً با او معاملة برده و مملوک میکند، عبادت و تعبید به کار برده شده؛ چنانکه دربارة فرعون و بنیاسرائیل از زبان موسی نقل میکند:
وَتِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَیَّ أَنْ عَبَّدتَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ
یا از زبان فرعون نقل میکند:
و قومهما لنا عابدون؛
ولی بهطور مسلّم، اینگونه رابطه که صرفاً اطاعت مطلقه است، خواه اختیاری و به صورت مشروع باشد و خواه غیراختیاری، شرک به خدا نامیده نمیشود. عبادت خدا که باید خالصاً برای خدا باشد و گرنه شرک و خروج از توحید و منافی با لااله الاّاللَّه است، به معنای این نیست که انسان، مطاعی غیر از خدا نداشته باشد؛ البتّه درجة اعلای توحید این است که انسان مطاعی غیر از خدا نداشته باشد؛ امّا بحث ما در مرز میان شرک و توحید در معنای عبادت توحیدی است که نقطة مقابل آن، شرک و خروج از توحید شمرده میشود.
ممکن است کسی بگوید: عبادت خدا، عبادت از اطاعت مملوکانه خدا یا اعتقاد به الوهیت حقّ است؛ ولی در مفهوم عبادت، اطاعت امر نیفتاده است. اطاعت ثوابآور هست و میتوان گفت مستلزم عبادت بودن نیست. اگر انسان صرفاً امر خدا را اطاعت کند، چنانکه هر مملوکی مالک خود را اطاعت میکند و بس، عبادت نیست. اینکه در «اصول» میگویند «تعبّدی» آن است که قصد امتثال امر در آن معتبر باشد و هر توصّلی هم که به قصد امتثال صورت گیرد، عبادت است، درست نیست. عبادت رکن و روح دیگری دارد و آن تعظیم و تکریم مقرون به تقدیساست؛ خواه امری در کار باشد یا نباشد؛ خواه قصد امتثال امر شده باشد یا نشده باشد. انسان به حکم فطرت در مقابلهر چیزی که خود را ببیند، عکسالعمل نشان میدهد؛ در مقابل جمال، تحسین میکند؛ در مقابل عمل اخلاقی، میل به انجام دادن در او پیدا میشود؛ در مقابل علم، احساس طلب میکند و در مقابل کمال مطلق، تقدیس و تسبیح میکند.
در دفتر 86 نمرة 43 و هم در بعضی دروس مدرسه مروی گفتیم که قصد قربت و امتثال امر ملاک تعبدیت و عبادت بودن عمل نیست؛ هر چند ملاک ثواب و حتّی تقرّب هست. ممکن است عملی عبادت باشد و مقرِّب نباشد. ممکن است عبادتی که دارای ماهیت عبادت است ریا باشد، نه اینکه عمل ریایی، عبادت صوری است.
به هر حال، عنوان فرمانبری به عقیدة ما، ملاک عبادت به آن معنا که در مقابل شرک و بتپرستی واقعی صورت میگیرد نیست؛ هر چند به معنای خفی شرک است.
به عقیدة ما، عمل آنگاه عبادت است که احترام و تعظیم با قصد و اعتقاد به الوهیت معبود باشد. الوهیت معبود به معنای این است که شخص معتقد باشد معبود، تسلّط باطنی و تکوینی بر او و جهان دارد و در این تسلّط خود مستقل است. به عقیدة ما، صرف اعتقاد به تسلّط معنوی و ماوراءالطبیعی موجودی شرک نیست؛ زیرا قرآن از قدرتهای ماوراءالطبیعی در افراد بشر یاد میکند؛ مثل آنچه دربارة یکی از نزدیکان سلیمان میگوید:
و قال الذی عنده علم منالکتاب... .
قرآن با این تعبیر میگوید: او به سبب علمی از لوح محفوظ، این قدرت ماوراءالطبیعی را یافت.
اعتقاد به اینگونه قدرتها اگر مقرون به این اعتقاد باشد که به ارادةاللَّه و مشیةاللَّه و اذناللَّه کار میکنند، شرک نیست؛ ولی اگر چنین فرض شود که از خود استقلال دارند، نفس اعتقاد، نوعی شرک و تعظیم و احترام و قربانی برای آنها نیز شرک است. (به عبارت دیگر، اگر آنها را ربّالنوع ـ چنان که مشرکان قائل بودند ـ بدانند و خداوند را فقط خالق بدانند و ربوبیت را از آنِ ستاره یا خورشید یا بت که مظهر و هیکل و طلسم ربّالنوع است بدانند، شرک است؛ ولی اگر قائل به ربّالعالمین باشند و همه چیز را مجری قضا و قدر ربّالعالمین بدانند، این اعتقاد شرک نیست؛ امّا اینکه در عمل حتّی با اینگونه اعتقاد نباید سجود یا قربانی یا دعا یا تسمیه را برای غیر خدا کرد، تکلیف فرعی است و عقیدهای نیست.)
درست مثل این است که یک وقت، تمام مأموران عالیرتبه و دانیرتبه را مجری بیچون و چرای تصمیمهای مقام عالیتر میدانیم و یک وقت به نوعی ملوکالطوایفی قائل هستیم.
برای توحید در عبادت، دو مقدّمه را باید ذکر کنیم: یکی اینکه حضرات وهّابی سخن مهمّی را همواره تکرار میکنند که مشرکان عرب که قرآن آنها را مشرک میداند، منکر توحید در خالقیت نبودند، و بتها را خالق نمیدانستند؛ همچنان که نصّ آیات قرآن است:
وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ، إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ
در عین حال، به سبب توسّل و قربانی و شفاعت خواستن از بتها، قرآن آنها را مشرک میخواند؛ پس معلوم میشود به هیچ مخلوقی نباید متوسّل شد و برای هیچ مخلوقی نباید قربانی یا استشفاع کرد.
این بیان این است که درست است مشرکان عرب به خالقیت بتها قائل نبودند؛ ولی به ربوبیت آنها قائل بودند؛ یعنی نمیگفتند که بت قادر است معدومی را پدید آورد؛ ولی آنها را متصرّف در کائنات میدانستند.
نکتة دوم اینکه رمز بتپرستی چیست. چطور است که گروهی از افراد بشر، تراشیده و ساخته خود را میپرستند؟حقیقت این است که بتپرستی، ریشة پرستش ارباب انواع را دارد. از قدیمالایام این عقیده پیدا شده بوده است که هر نوعی از انواع از قبیل انسان و گوسفند و غیره تحت تدبیر یک قوّة روحانی و مقتدر و مسلّط بر موجودات سفلی است، و احیاناً انواع حوادث را به یک موجود علوی فلکی یا معقول صِرف مستند میکردند؛ مثل اینکه مثلاً زهره را ربّالنوع شادی و خوشی، و ستارة دیگر را ربّالنوع جنگ و خونریزی میدانستند (ر.ک: کتب تاریخ ادیان). صاحبان این عقاید به عقیدة بعضی، به خدای یگانه اعتقاد نداشتهاند و بعد این کثرتپرستی به توحید تبدیل شده است؛ ولی به عقیدة ما، اینگونه کثرتپرستی بعد از توحید پیدا شده است؛ یعنی در عین اعتقاد به خالق یگانه، تدبیر و تصرّف در عالم سفلی را از موجودات علوی میدانستند و خداوند را متصرّف و مربّی و مدبّر عالم نمیشمردند؛ از این جهت نظیر معتزله بودند که خدا را خالق منعزل از تصرّف در کائنات معرّفی میکردند.
علّت پرستش بت این بوده که بتها را مظهر و جای حلول و تعلّق قوای عالیه میدانستهاند؛ همچنان که میان آن قوای عالیه و بعضی از جدولها و شکلها و طلسمها ارتباط قائل بودند و علم طلسمات از همین جا پیدا شده است.کسی که بت را میپرستید، در اصل روی این حساب بود که بت را مظهر و محل یعنی مرکز حلول و علاقه و تعلّق یکی از قوای عالیه میدانست؛ هر چند در نسلهای بعد همة اینها فراموش میشد و به صورت عادتی در میآمد؛ بدینسبب ما میبینیم در قصّة حضرت ابراهیم و بتپرستان، هم سخن از بتهای چوبی و ساخته شده و هم از پرستش ستارگان و ماه و خورشید است. (ر.ک: تفسیر فخر رازی، ج 13، ص 46 و المیزان ذیل آیات: فلما جن علیه اللیل رأی کوکباً قال هذا ربی... ج 7، ص 180 و ص 248 و ج 1، ص 195 و ج 3، ص 335 و ج 10، ص 280 و تاریخ ادیان، علیاصغر حکمت، ص 14 ـ 31 و ج 2، ص 185 ـ 162).
منشأ اعتقاد به ربوبیت بتها اعتقاد به مظهریت آنها دربارة قوای مدبّرة جهان بود؛ بدین لحاظ، قرآن کریم میفرماید:
مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ
مشرکان عرب، به خالقیت بتها اعتقاد نداشتند؛ ولی به ربوبیت آنها معتقد بودند و بتها یا قوای علوی را در مقایسه با خداوند، نظیر ملوکالطوایف در مقایسه با دولت مرکزی میدانستند که از خود رضا و غضب علیحده داشتند و میتوانستند رضایت خود را از شخصی بر حکومت مرکزی تحمیل کنند؛ چنان که مثلاً سامانیان و غزنویان و سلجوقیان در عین اینکه خود را نایب و نماینده خلیفة بغداد میدانستند و از خلیفه منشور میگرفتند، ارادة خود را به خلیفه تحمیل میکردند. قرآن که فرمود: الحمدللَّه ربالعالمین، ارباب انواع، و ربوبیت خود فرعون را که خود را رب اعلای مصریان میدانست، نفی میکرد.
نکتة سوم اینکه به حکم اعتقاد به ارباب انواع و انعزال خداوند از ربوبیت، و دیگر به حکم عقیدة جاهلانه اینکه میان ما و خدا حتماً وسایطی باید در کار باشد و ما مستقیم نمیتوانیم با خداوند در تماس باشیم، و باید خدایان کوچک و ارباب انواع و مظاهر آنها را بخوانیم و از آنها تقرّب بخواهیم و آنها با خدای بزرگ در تماس باشند، مشرکان خدا را نمیخواندند و یاد نمیکردند، و بتها را یاد میکردند یا به عقیدة اینکه خداوند بزرگ از ربوبیت منعزل است یا به عقیدة اینکه ما را نرسد او را بخوانیم، و او بزرگتر از این است. اسلام گفت:
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ
قرآن وسایط فیض را میپذیرد، و دربارة جبرائیل میفرماید:
قُلْ مَن کَانَ عَدُوًّا لِّجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَى قَلْبِکَ
دربارة ملکالموت (از نظر قبض فیض) میفرماید:
قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَّلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ
در عین حال از باب اینکه وسایط فیض صرفاً مجری قضا و قدر الاهی هستند، از خود استقلال ندارند.