مناط ارزش ادراکات از منظر استاد مطهری و علامه طباطبایی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
واقعنمایی ادراکات بشری که از آن با نام ارزش معلومات یاد کردهاند، از غامضترین موضوعاتی است که در برهههایی از تاریخ تفکر بشری، موضوع مجادلات فیلسوفان و اندیشمندان بوده است. در این بارة آرای گوناگونی از اندیشمندان یونان، فیلسوفان مسلمان و متفکران عصر روشنگری غرب بر جای مانده که حاکی از نوع نگرش ایشان به آدمی، نفس او و حقیقت علمش است. اندیشمند معاصر، استاد شهید مرتضی مطهری در مواجهه با اندیشه های نو در این باب و با بهرهبرداری از میراث فلسفة مشاء، اشراق و به ویژه حکمت متعالیه، تقریری نو از این موضوع ارائه کرده است. او همانند استاد خویش علامه طباطبایی، علم حضوری را ریشة همة علوم حصولی بشر دانسته و بر این باور است که آدمی پس از اتصالی حضوری با واقعیات به علم حصولی دست خواهد یافت. آنچه در این نوشتار خواهید خواند، تبیینی از نظر او در این باره خواهد بود، در ضمن به تفاوتهای ظاهری این نظر با نظر علامة طباطبایی خواهیم پرداخت.متن
شناخت، یگانه راه ارتباط انسان با جهان بیرون از خویش است و بدون آن حیات انسانی و رشد و تکامل آن ممکن نیست. توجه به این موضوع بوده که انسان را با پرسشهای مهمی دربارهی ارزش علم و چگونگی مطابقت آن با واقعیات بیرونی، روبهرو کرده است. مطابقت صورتهای نقش بسته در ذهن با جهان بیرونی که از آن با عنوان ارزش علوم و ادراکات یاد کردهاند، از مسائلی است که اندیشة بشر را در برهههای گوناگونی از تاریخ اندیشه به خود معطوف داشته و هم اکنون نیز از جایگاه بلندی در بین مسائل گوناگون دانش معرفتشناسی برخوردار است، تا آنجا که می توانیم آن را پایه و ریشة اغلب مسائل این دانش بدانیم. استاد شهید مرتضی مطهری میگوید: مسألة تعیین ارزش و اعتبار معلومات را از جهتی میتوان اساسیترین مسائل شمرد زیرا راه رئالیسم از ایدهآلیسم با سوفیسم و راه فلسفة جزمی (دگماتیسم) … از راه فلسفة شکاکان (سپتیسیسم) … از همینجا جدا میشود. (مطهری, بیتا: ج 1, 129). سرنخ این مسأله را میتوان در گفتمانهای علمی سالها پیش از میلاد مسیح جستوجو کرد. به نظر می رسد نفی و اثبات همین مطابقت بوده که دو گروه از اندیشمندان یونان باستان را با عناوینی همچون سوفیست و فیلسوف، در برابر یکدیگر قرار داد و به صحنة جدال کشانده؛ بساط دیالکتیک سقراط با امثال پروتاگوراس را گشود و بر سرش بزرگانی مانند افلاطون و ارسطو را پوراند. سرانجام نیز با تلاش فیلسوفان، مطابقت انگاری برای سدههایی چند بر فضای اندیشة متفکّران چیره شد و در شمار مسلمات و بلکه بدیهیات قرار گرفت. فیلسوفان، میداندار عرصة دانش گشتند؛ و اندیشهی سوفیستها به کنج انزوا رانده شد تا آنجا که سفسطه به مغالطه ترجمه و حامی آن، غلط پرداز و بیمار تلقی شد. ولی پس از قرنها چیرگی، رنسانس اروپا با تردید در این انگاره همراه شد و اینک چهار قرن است که صدرنشینان پیشین، در تقابل جدی با نو ظهوران عصر روشنگری، به زیر کشیده و در نشیب قرار گرفته اند. در این بین اندیشمندانی به تکاپو افتاده و در صدد تبیین و تفسیری مبرهن از آنچه قرنها نزد فیلسوفان مسلّم گرفته شده بود، بر آمدند و با استمداد از میراث صدها سال تلاش فکری و کوشش فلسفی، طرحی نو در انداختند وتفسیری نوین از مطابقت ارائه کردند که با وجود جنبههای مشترک و شباهتهای بسیاری که با یافتههای پیشینیان دارد، از امتیازهای ویژهای نیز برخوردار است.
متفکر گرانقدر، استاد شهید مرتضی مطهری و استاد فرزانه و بزرگش علامة فقید سید محمد حسین طباطبایی از معدود دانشمندانی بودند که با بهرة وافر از مکاتب سینوی، صدرایی و لطایف عرفانی از سویی و مواجهه با اندیشههای نوین مغرب زمین به ویژه تفکر مارکسیسم از سوی دیگر، کوشیدند تا راه را برجویندگان حقیقت، هموارسازند و گامی نو، در مسیر تابناک دانش بردارند. آنچه در این نوشتار میآید، کوششی در تبیین دیدگاه استاد شهید در این باره است.
فیلسوفان مسلمان غالباً برآنند که ماهیت اشیا همان طور که در بیرون از ذهن موجود است، در ذهن هم موجود میشود با این تفاوت که نحوة وجود شان در بیرون و درون ذهن، یکسان نیست و همین انتقال ماهیت است که توجیهگر مطابقت علم ما با جهان خارج است استاد در اینباره میگوید: تنها از طریق رابطة ماهوی است که میتوان به ارزش و اعتبار علم و مطابقت آن با معلوم قائل شد و الزاما همة کسانی که به ارزش و اعتبار علم قائلند، چارهای ندارند از اینکه نظریة ارتباط ماهوی را بپذیرند و اصولا طرز تفکر به اصطلاح رئالیستی منحصرا در گرو همین نظریه دربارة وجود ذهنی است. (مطهری، 1376: 265)
و لکن این توجیه با دو اشکال روبهرو است که مطابقت را با مشکلی جدی مواجه میسازد.
اشکال اوّل: ماهیت نزد بسیاری از فیلسوفان (طرفداران اصالت وجود)، امری اعتباری بوده و بهره ای از واقعیت ندارد (بنا بر معنای شایعی که از اعتباری بودن ماهیت وجود دارد)، پس انتقال امری که واقعیت خارج از ذهن را تشکیل نمی دهد به چه معنا است؟ به عبارت دیگر آنچه که بیرون از ذهن است، وجود است و ماهیت، برداشتی از واقعیت است، وجود خارجی هم که قابل انتقال به ذهن نیست، پس پل ارتباطی ذهن و خارج فرو میریزد و ارتباطِ با خارج قطع میشود. همچنین اگر ماهیت، اصیل پنداشته شود، از آنجا که واقعیت خارجی، به ذهن منتقل نمیشود، پس انطباق، مشکل میشود.
اشکال دوم: بنا بر عقیدة اصالت وجود و اعتباریت ماهیت، ماهیت حد وجود است. همچنین برای هر مرتبهای از مراتب طولی و عرضی وجود، حد و ماهیتی ویژة همان مرتبه هست که با حد مرتبة دیگر متفاوت است و هیچ موجودی در حد و ماهیت با موجود دیگر یکسان نیست تا آنجا که برخی از فیلسوفان، هر فرد از افراد یک نوع را، صاحب ماهیتی متفاوت با فرد دیگر همان نوع دانستهاند. حال چنانکه وجودِ خارجی و وجود ذهنی چیزی، دو مرتبه از وجود او باشند، چگونه میتوانند حد و ماهیتی یکسان داشته باشند؟ و در صورت تفاوت ماهیت این دو مرتبه، چگونه میتوانیم صور ذهنی را منطبق بر واقعیات جهان خارج بدانیم؟ چرا که دیگر میان صورتهای ذهنی و واقعیات خارجی، یکنواختی و یکسانی در وجود یا ماهیت باقی نمیماند.
در رویارویی با چنین مشکلاتی است که نیاز به تفسیری صحیح از نوع ارتباط ذهن با جهان خارج، احساس میشود تا با تکیه بر آن از دام شکگرایی جدید رهید و ارزش معلومات را باور کرد. ارتباط چنین تفسیری با دانش معرفتشناسی را از همین جا میتوان آشکارا نظاره کرد. اگر چه تفسیر چنین ارتباطی گاهی با دید هستی شناسانه طرح میشود، لکن چنین تفسیری بی شک، دلالتی بر انطباق صورتهای ذهنی بر جهان بیرون از ذهن دارد که از امهات مسائل معرفتشناسی است. بدیهی است که امروزه ادعای مطابقت در مواجهه با موشکافی شکگرایان فقط با تفسیر و توجیهی صحیح و مبرهن از نحوة ارتباط ذهن با خارج و کیفیت و ساز و کار صورتسازی از واقعیات بیرونی، قابل پذیرش خواهد بود و چه بسا چنین تفسیری، بهترین برهان یا تنبیه بر انطباق علم ما بر واقعیت خارجی باشد، اگر چه پس از فراغت از انطباق، عرضه شده و با نگاهی هستیشناسانه به آن پرداخته شده باشد. حال برای دریافت صحیح و کامل از آنچه استاد مطهری در این باره باور داشته، باید به مقدماتی اشاره کنیم که شامل برخی باورهای یکسان ومتفاوت میان فیلسوفان مسلمان درمسئلة علم است، آنگاه به تفصیل از دیدگاه استاد در این باره، سخن بگوییم تا از خَلط این دیدگاه با باورهای فیلسوفان مسلمان بپرهیزیم وآن را تنها تکرار گفتة گذشتگان نپنداریم، اگرچه مقدمات یا مشابهات آن در گذشته، دیده میشود.
مقدمات
1. اغلب فیلسوفان مسلمان بر آنند که در هنگام علم ما به جهان خارج، صورتی از واقعیات در ذهن نقش می بندد که از آن به وجود ذهنی یاد می کنند و این برخلاف باور کسانی است که میان عالم و معلوم خارجی، صورتی را واسط نمیبینند و منکر وجود هرگونه صورتی از اشیای خارجی در ذهن هستند.[1]
2. بسیاری از فیلسوفان مسلمان، علم را همان صورت پدید آمده در ذهن میدانند و بین علم و معلوم ذهنی فرقی نمیبینند؛ برخلاف کسانی که با وجود اعتقاد به وجود ذهنی، علم را اضافة صورت پدید آمده با عالم و یا کیفیت نفسانی عارض از حصول صورت شیء در ذهن میدانند. (فخر رازی, 1410: 450)
3. اغلب فیلسوفان مسلمان، صورت پدید آمده در ذهن را، ماهیت واقعیت خارجی میدانند که در ذهن عالم به وجود ذهنی تحقق یافته است؛ برخلاف گروهی که این صورت را شبحی از ماهیت دانسته و تحقق ماهیت اشیا در ذهن را غیرممکن دانستهاند. (سبزواری, 1369: 60)
4. اغلب فیلسوفان مسلمان، علم را از کیفیات نفسانی دانسته و علم هر کس به کیفیات نفسانی خود را علم حضوری میدانند؛ از این رو آگاهی ما به صورتهای نقش بسته در ذهن را، از سنخ آگاهی حضوری میدانند که میان آنها و ذهن، صورتی واسطه نبوده و خود نزد عالم حاضر میباشند.
توضیح آنکه: علم به هر واقعیتی، یا با وساطت صورت آن واقعیت در ذهن پدید میآید که از آن به علم حصولی یاد می کنند و یا بدون وساطت صورت، با تحقق خود واقعیت نزد عالم، به وجود میآید که آن را علم حضوری می نامند. حال از آنجا که ذهن و صورتهای آن، امور مقایسهای هستند، به این معنا که گاه در نسبت با آنچه از آن انتزاع شده اند، سنجیده شده و ذهن و ذهنی نامیده میشوند و گاه بدون این نسبت، و فقط به خودشان توجه میشود که در این صورت خود از واقعیات خارجی به شمار رفته و خارجی نامیده میشوند، پس از آنجا که در هر علم حصولی، صورت واقعیات خارجی در ذهن محقق میشود و این صورت در قیاس با خود، واقعیتی از واقعیات خارجی است که در نزد عالم بدون وساطت صورتی دیگر موجود است، علم ما به خود این صورت، علم حضوری نامیده میشود. استاد در اینباره میگوید: انسان علم به نفس خود دارد و همچنین به صور ذهنی خود نیز آگاه است. علم به اینها علم حضوری است زیرا نفس، خود پیش خود حاضر است و همچنین صور ذهنیه نیز خودشان پیش نفس حاضرند. پس علم نفس به خودش و به صور ذهنیه خودش، حضوری است. (مطهری, 1374: ج 7, ص 88)
پس علم ما به واقعیات بیرون از ذهنمان، علم حصولی و به واقعیات ذهنمان علم حضوری خواهد بود؛ از این رو فیلسوفان از واقعیات بیرونی به «معلوم بالعرض» و از صورتهای آن به «معلوم بالذات» تعبیر کرده اند. زیرا آنچه نزد عالم حاضر است، صورت واقعیات بیرونی است و واقعیات به وساطت صورتها، معلوم هستند، پس گویا آنچه در حقیقت، معلوم ما است، صورتها هستند و واقعیات بیرونی «بالعرض و المجاز» معلوم ما هستند. (علامه طباطبایی, 1404: ص 187 ـ 188)
5. فیلسوفان مسلمان، علم را همچون نفس، مجرد از ماده میدانند و تحقق صورتهای علمی را فقط در مجالی غیرمادی ممکن میدانند، ابای از تغیر و انقسام، و مقید نشدن به زمان و مکان، از ادله ایشان بر غیرمادی بودن علم است. (علامه طباطبایی, 1404: ص 249)
دیدگاه استاد مطهری دربارة صورتهای علمی
استاد مطهری همچون فیلسوفان مسلمان، صورتهای علمی را همانند خود نفس مجرد از ماده دانسته و پیدایش علم در عرصة ماده را غیرممکن میداند. او در تعلیقات مفصّلی که بر نظرات علامةطباطبایی دربارة ماهیت علم دارد به اثبات تجرد علم و ادراک پرداخته و نظرات ماتریالیستی را در مادّی بودن علم با قوت به نقد کشیده است. (مطهری, بیتا: ج 1, ص 88 ـ 126)
استاد با تکیه بر مجرد بودن صورتهای علمی، آنها را در مرتبة وجودی، قویتر و بالاتر از واقعیات مادی بیرون از ذهن میداند و مانند بسیاری از فیلسوفان مسلمان، به آثاری ویژه برای آنها معتقد است؛ او در پاسخ به این پرسش که وجود خارجی ماهیت بالاتر است یا وجود، علمی و ذهنی آن میگوید:
از نظر حکمای اسلامی، وجود نفسانی بالاتر است، چون این وجود ماده و طبیعت است و وجود متغیر و مادی است و آن وجود مجرد [و غیر مادی است]. ناقص در کامل وجود دارد نه کامل در ناقص؛ یعنی کامل میتواندنشان دهنده ناقص باشد؛ و این معنایش این است که نفس در مقامی است که وجود احاطی نسبت به ماده خارجی پیدا میکند. با اینکه این ماهیت موجود به وجود نفس است (زیرا «موجود به وجود علم» یعنی «موجود به وجود نفس» …) در عین حال میتواند حکایتگر یک وجود دیگر باشد، که این مطالب قهرا لازمه مسأله وحدت تشکیکی وجود است، یعنی لازمه وحدت تشکیکی وجود که اختلاف مراتب وجود را به شدت و ضعف میداند، همین است. (مطهری, 1374: ج 9, ص 316)
همچنین او با صراحتی بیشتر میگوید: وجود مادّی ترقّی میکند وجود ذهنی و نفسانی میشود؛ به عکس، وجود ذهنی تنزّل میکند وجود مادی میشود. (مطهری, 1374: ج 7, ص 275 و 276)
آنچه تاکنون از استاد نقل شد، مطابق با گفتة فیلسوفان پیش از او است؛ لکن آنچه در سرنوشت بحث مطابقت معلومات با واقعیات خارجی، نقش تعیین کننده دارد، آن است که بدانیم صورتهای مجرد علمی از کجا پدید آمده و چه ارتباطی با واقعیات مادی و خارج از ذهن دارند؟ در اینجا است که استاد به تحلیل مکانیزم ادراک پرداخته و میگوید:
حال ما مراحلی را که باید طی شود تا انسان به شیء خارجی علم پیدا کند بیان میکنیم. البته ما شاید همة مراحل را نتوانیم بیان کنیم، ولی اجمالاً میدانیم که سیر این مراحل چنین است. شیء در خارج وجود دارد؛ نفس قدرت ندارند که ابتداءاً حتی از آن شیئی که در خارج وجود دارد و مثلا در اینجا در فاصلة دومتری آن نشسته است صورتی ایجاد کند؛ بلکه باید هوایی در بین باشد، نوری در بین باشد، آنگاه این نور با وساطت هوا از آن شیء منعکس شود و به صورت یک تصویر مادی در شبکیة چشم ما قرار بگیرد. آیا همین کافی است؟ همینه قدر که یک تصویری روی شبکیة چشم ما قرار بگیرد همانطور که یک تصویر روی دیوار قرار میگیرد، کافی است؟ نه، آن قرار گرفتن کافی نیست. قوای نفسانی یا قوای ادراکی یعنی قوایی که بالقوه مدرِک هستند، در بدن پخشندیا لااقل هر قوهای در یک عصبی ودر یک جایی از بدن وجود دارد. این قوا در بدن پخشند و شبه مادیاند، یعنی ابعاد دارند (و لذا تصریح میکنند که انسان دارای دو طبیعت است. الآن در دست من دو طبیعت و دو قوه وجود دارد: یک قوة مادی که یک نفر فیزیکدان میتواند آن را تشخیص بدهد و یک قوة محاذی این قوة مادی که آن هم پخش است و مانند همین [قوه] ابعاد دارد). وقتی که روی یک مادة زنده یک تصویر مادی پیدا شد که این [مادة زنده] متحد است با آن قوة نفسانی، تصویر دیگری روی آن [قوة نفسانی] پیدا میشود که مماثل و مشابه با اوست، و چون آن قوه، نفسانی است ومال خود نفس است، در واقع در خود نفس یک صورت پیدا شده است؛ یعنی علل مادی خارجی کار را کشاندهاند به آنجا که روی یک قوه از قوای نفس یک تصویری منعکس کردهاند. دیگر آن تصویر برای نفس معلوم به علم حضوری است. آن تصویری که اینها منعکس کردهاند تازه میشود یک امر حسی. تازه آن همان چیزی است که ما آن را «صورت حسی» مینامیم.آن وقت نفس، مماثل با او را خلق میکند. قدرت خلّاقهای در نفس هست که بعد از آنکه رسید به صور اشیاء و متصل شد به آنها، در نشئة خودش مماثل او را میآفریند. بعد که در نشئة خودش مماثلش را آفرید دیگر بهوجود او هم احتیاج ندارد. او هم اگر از بین برود آن هست و لهذا وقتی ما یک شیء را میبینیم بعد هم که چشمهایمان را ببندیم و یا آن را از جلوی چشمهای ما بردارند میگوییم او الآن در حافظة ما وجود دارد. او فقط به وجود او نیاز دارد برای اینکه بتواند تصویرش را بردارد و مثالش را خلق کند، همانطور که دوربین عکاسی هم [به شیء خارجی] احتیاج دارد تا تصویر او را بردارد، همینکه برداشت دیگر به او احتیاج ندارد. (مطهری, 1374: ج 9, ص 319 و 320)
استاد همچون علامة طباطبایی، ارتباط با جهان مادی را معد ادراک و آگاهی دانسته و برای واقعیات مادی فقط نقش اعدادی در پیدایش علم، قائل است؛ چراکه صورتهای موجود در سلسلة اعصاب و مرکز بینایی در مغز، مادی بوده و هیچ امر مادی نمیتواند علّت حقیقی موجد برای امور مجرد نفسانی باشند پس پرسش همان است که این امور مجرد از کجا آمدهاند؟ در اینجا است که استاد پاسخی به ظاهر متفاوت با پاسخ علامةطباطبایی به این پرسش میدهند، استاد شهید نفس را خالق این امور مجرد که کاملتر از امور مادی هستند دانسته و میگوید: وقتی که میان نفس و شٍیء خارجی ارتباط پیدا میشود و بعد نفس در عالم خودش متناسب با نشئة خودش، مثل «این» را ولی در درجة اقوی و مثال «این» را در درجة اقوی میسازد آن وقت آگاهی به «او» عین آگاهی به «این» میشود چون این او است. نه تنها از نظر ماهوی، بلکه حتّی از نظر وجودی این او است، به معنای اینکه «او» وجود کامل «این» است. (مطهری, 1374: ج 9, ص 317)
پس مطابق نظر استاد ارتباط حسی معد صورت سازی نفس آدمی است و این در حالی است که علامه طباطبایی ارتباط حسی را معد رؤیت صور مجردی میداند که علّت فاعلی واقعیات مادی هستند و این همان است که استاد ریشة آن را از شاهکارهای شیخ اکبر محییالدینابنعربی میداند چنانکه میگوید: این شاهکار خیلی بزرگ از محییالدین است و اصولاً شاهکارهای این چنینی از محییالدین است. این فکر محییالدین بر حرفهای فلاسفه خیلی تقدم و پیشی داشته است و بعداً در حرفهای فلاسفه وارد شده است و آن چیزی است که عرفا آن را به نام «حضرات خمس» مینامند و خلاصة حرفشان این است که عوالم در یکدیگر حضور دارند. میگویند عوالم متطابقند و در یکدیگر حضور دارند (صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی). مثلاً در عالم بزرگ (که عالم نفسانی هم درست مثل عالم بزرگ است) آنچه در عالم ماده و طبیعت وجود دارد عیناً همین است که در عالم مثال (به قول آنها) وجود دارد ولی در یک وجود راقیتر و بالاتر و آنچه در عالم مثال است همان است که در عالم بالاتر از او (که مثلاً آن را عالم عقول میگویند) هست ولی به وجودی عالیتر و راقیتر و بالاتر. (همان: 316)
لکن آنچه راه استاد را از علامه جدا میکند آن است که استاد نفس را خالق این صور مجرد میداند گویی او حرکت علمی آدمی را بهوجود آوردن صور مجرد معرفی میکند نه یافتن و شهود صور مجرد. و از همینجا است که استاد صورتهای علمی را مماثل همان صورتهای متعلّق به واقعیات مادی میداند که تنها با خلق نفس، ذهنی شده و آثار واقعیت خارجی را ندارند در حالی که علاّمه آثار واقعیت مادی بیرون از ذهن را از صورتهای علمی نفی میکند اما نه با توجیه و دلیلی که غالب فیلسوفان پیش از او ارائه میکردند و این از آن رو است که او در بارة صورتهای علمی مجرد از ماده، نظری غیر از رأی اغلب گذشتگان دارد. فیلسوفان مسلمان، سلب آثار واقعیت بیرونی، از صورتهای علمی را با تبدیل وجود خارجی به وجود ذهنی یک ماهیت و حقیقت واحد، توجیه می کردند چنان که حکیم سبزواری(ره) در منظومة حکمت خود، به تبعیت از گذشتگان میگوید:
للشئ غیر الکون فی الاعیان کون بنفسه لدی الاذهان (سبزواری: 1369؛6)
و این در حالی است که علاّمه طباطبایی همچون صاحب حکمت متعالیه، صدر ـ المتألهین شیرازی(ره) صورتهای علمی اشیا را صورتهای متعلق به واقعیات مادی خارج نمیداند که فقط با تبدیل وجودشان از خارجی به ذهنی، آثار مربوط به خارج را واگذاشته و آثار دیگری مربوط به وجود ذهنی، پیدا کرده باشند؛ بلکه او از اساس این آثار را به آنچه حقیقتاً معلوم ما است، متعلق نمیداند، و از این رو بحث از ترتب یا عدم ترتب آثار بر صورتهای علمی را بی معنا میداند. اودراین باره میگوید: اما آثار وجودها (الصورةالعلمیة) الخارجی المادی التی نحسبها متعلقة للادراک، فلیست آثاراً للمعلوم بالحقیقة الذی ]= المعلوم بالحقیقة[ یحضر عندالمدرِک حتی تترتب علیه او لاتترتب. (علامه طباطبایی 1404: 239) همان طورکه گفته شد علامه طباطبایی صورتهای علمی اشیا را صورتهای متعلّق به واقعیات مادی خارجی نمیداند، که آثارخارج را به علّت ذهنی شدن ازدست داده باشند؛ بلکه آنها را موجودات مجردی میداند که خود، مبدأ فاعلی موجودات مادی بوده و تمام کمالات آنها را دارا میباشند؛ از این رو بدون توجه به واقعیات مادی هم؛ موجودند اگرچه مورد غفلت قرارگرفته و مشاهده نشوند.
در حالی که صورتهای علمی نزد بسیاری از فیلسوفان با توجه به عالَم مادی پدیدآمده و پیش از این توجه، بی بهره از هستی می باشد. علاّمه در این باره میگوید: «فالمعلوم عندالعلم الحصولی بامر له نوع تعلّق بالمادة؛ هو موجود مجرد. هو مبدأ فاعلی لذلک الامر (امرله نوع تعلّق بالمادة) واجد لما هو کماله.» (همان)
سخن علامه؛ یاد آور اعتقاد صدرالمتالهین در نحوة وجود صورتهای علمی است، آنجا که میگوید: «همانا این نحوه از وجود صوری (صورتهای ادراکی علمی) که کاستیهای مادی از آن سلب میشود، وجودی برتر و شریفترند، پس اثبات این معانی جسمی مادی برای این صورتهای علمی از جهت تحقق مبدا و اصل معانی جسمی مادّی برای این صورتهای علمی از جهت تحقق مبدأ و اصل معانی جسمی مادی برای صورتهای ادراکی است. پس همانا این صورتهای مادی، بتها و قالبهایی برای آن صورتهای مجرد هستند و اما سلب صورتهای ادراکی از معانی جسمی مادی، به خاطر آن است که این صورتها، شریفتر و برتر از آن هستند که به هستیهای پست و مادی یافت شوند. این حیوان گوشتی (مادی) که مرکّب از اضداد است، (وجود) مثالی و سایة آن حیوان نفسانی بسیط است و اگر چه بالاتر از آن وجود مثالی نیز، حیوان عقلی بسیط واحدی است که با وجود بساطتش، شامل تمام اشخاص و اصناف مادی و نفسانی است که ذیل او قرار دارد. (صدرالمتألهین شیرازی, 1410: ج 3, ص 303) و به این ترتیب صورتهای علمی، با وجود خارجی مجردشان نزد انسان حاضر شده و در پی آن علم حصولی پدید آمده و انسان به ماهیت اشیا و آثار خارجی اشیا توجه میکند که این حکایت از تقدم علم حضوری بر علم حصولی داشته و با نظر غالب فیلسوفان پیشین در حضوری بودن صورتی که از حصول آن پدید آمده، متفاوت است. علاّمه در ادامة سخن پیشگفته میگوید:
یحضر بوجوده الخارجی للمدرک و هو علم حضوری و یتعقبه انتقال المدرک الی ما لذلک الامر من الماهیة و الآثار المترتبه علیه فی الخارج. (علامه طباطبایی, 1404: ص 239)
توجه به کلمه «یتعقبه» به خوبی گویای پیشینی بودن این علم حضوری از علم حصولی است، به این معنا که پیش از آنکه علم حصولی پدید آید، باید موجود مجردی که معلوم حضوری انسان است، نزد او حاضر باشد تا علم حصولی با تکیه بر آن پدید آید و علامه به صراحت میگوید:
«العلم الحصولی مأخوذ من معلوم حضوری هو موجود مجرد مثالی او عقلی حاضر بوجوده الخارجی للمدرک». (همان)
توجه به این نکته، تفاوت میان حضوری بودن صورتهای علمی از دید غالب فیلسوفان گذشته و حضوری بودن آنها از دید علامه را به خوبی آشکار میکند؛ زیرا فیلسوفان پیشین، این حضور را مبتنی و متوقف بر حصول میانگاشتند؛ در حالی که استاد همانند علامه حصول را متوقف بر حضور میداند و میگوید:
شرط اصلی پیدایش تصورات اشیاء و واقعیتها برای ذهن، اتصال وجودی آن واقعیتها باواقعیت نفس است و … اتصال وجودی یک واقعیتی با واقعیت نفس موجب میشود که نفس آن واقعیت را با علم حضوری بیابد علیهذا ذهن یا قوه مدرکه از اینجا آغاز میشود یعنی همین که نفس به عین واقعیتی نائل شد و آن واقعیت را با علم حضوری یافت، قوه مدرکه (قوه خیال) که در این مقاله به قوه تبدیل کنندهی علم حضوری به علم حصولی نامیده شده، صورتی از آن میسازد و در حافظه بایگانی میکند و به اصطلاح آن را با علم حصولی پیش خود معلوم میسازد. (مطهری, بیتا: ج 2, ص 36)
از این رو وی بازگشت هر علم حصولی را به علم حضوری دانسته و میگوید:
مبنا و مأخذ تمام علمهای عادی و تصورهای معمولی که از آنها به علم حصولی تعبیر میشود، علمهای حضوری است و همهی آنها از آنجا سرچشمه میگیرند. (همان: 39)
و چنانکه به وضوح معلوم است منظور او از مبنا و مأخذ بودی علم حضوری برای علم حصولی، متفرع شدن علم حصولی بر علم حضوری است نه آنکه علم حصولی مقدم بر علم حضوری بوده و به آن بینجامد.علامه طباطبایی(ره) در این باره میگوید:
اگر بخواهیم به کیفیت تکثرات و تنوعات علوم و ادراکات پی ببریم، باید به سوی اصل منعطف شده، ادراکات و علوم حضوریه را بررسی نماییم زیرا همة شاخهها بالاخره به این ریشه رسیده و از وی سرمایة هستی می گیرند. علم حضوری است که به واسطة سلب منشأیت آثار به علم حصولی تبدیل میشود. (علامه طباطبایی, بی تا: ج2, ص 37 ـ 38)
همچنین همان طور که گفته شد علاّمه معلوم حاضر نزد عالم را، صورت و ماهیت شئ مادی خارجی نمیداند. در حالی که فیلسوفان پیش از او، ماهیت موجود واقعی که به وجود ذهنی موجود شده را نزد عالم حاضر میدانند. حال پرسش در این است که اگر صورتهای علمی، موجودات مجرد مثالی یا عقلی باشند که پیش از علم حصولی و توجه به ماهیت اشیا مادی و آثار خارجی آنها، نزد عالِم حاضرند، پس علم حصولی که از توجه به عالم مادی پدید میآید، دیگر چیست و چه موقعیتی دارد؟ همچنین با این دید مشکل معرفتشناختی علوم بشر در مطابقت با جهان خارج چگونه حل میشود؟ علامه، متعلق دانستن صورتهای علمی موجود در ذهن به واقعیات مادی خارجی را ناشی از ایهام قوة واهمه دانسته و آن را اعتباری میداند که، گریزی از آن ندارد. او بر این باور است که اتصال انسان با جهان مادی از راه حواس، موجب آن میشود که انسان صورتهای علمی مجرد که موجوداتی مثالی یا عقلی هستند را، صورتهای متعلّق به واقعیات مادی بپندارد و چون آثار خارجی را در آنها نمی یابد، حکم کند که اینها ماهیاتی هستند که از وجود خارجی منسلخ گشته و به وجود ذهنی تحقق یافته اند، علامه در این باره میگوید: انما هو الوهم یوهم للمدرک انّ الحاضر عنده حال الادراک هو الصورة المتعلقة بالمادة خارجاً فَیطلب آثارها الخارجیة فلایجد معها فیحکم بانّ المعلوم هو الماهیة بدون ترتب الآثار الخارجیة. (علامه طباطبایی, 1404: ص 239) علامه، علم حصولی را محصول همین حرکت قوة واهمه دانسته و آن را اعتباری عقلی میداند که از همان واقعیاتِ مجرد و حاضر نزد عالم گرفته شده است، او در این باره میگوید: «العلم الحصولی اعتبار عقلی یضطر الیه العقل، مأخوذ من معلوم حضوری هو موجود مثالی او عقلی حاضر بوجوده الخارجی للمدرک». (همان) علامه گاه از این قوه با عنوان قوة تبدیل کنندة علم حضوری به علم حصولی یاد کرده، میگوید: قوة نامبرده (تبدیلکنندة علم حضوری به علم حصولی) به همة علوم و ادراکات حضوری، یک نحو اتصال دارد و میتواند آنها را بیابد، یعنی تبدیل به پدیدههای بیاثر نموده و علم حصولی بسازد. (علامه طباطبایی, بی تا: ص 48) قابل توجه آنکه حکیم سبزواری پیش از علامه در جایی به همین مطلب صراحت داشته میگوید: لکن الصورة الادراکیة بحسب دقیق النظر صورة مجردة خیالیة او عقلیة هی اعلی و اشرف وجوداً من هذا الوجود المادی و لها آثارها المناسبة لمرتبة وجودها وان لم یکن لها هذه الآثار الخاصّة بالّتی للوجود المادی ولذا یتوهّم انّها وجود لایترتب علیه الآثار فیؤول الی انتزاع المفاهیم و الماهیات. (سبزواری) حال چون توهم پیشگفته، ازاتصال انسان ـ به وسیلة حواس ـ باجهان مادی پدید میآید و همین توهم منشأ علم حصولی است، پس علم حصولی بدون اتصال حواس آدمی با جهان مادی، محقق نخواهد شد و نفس حضور موجودات مثالی یا عقلی نزد
نفس آدمی، به تحقق و موجودیت علم حصولی نخواهد انجامید چنان که علامه میگوید: «باید دانست که این علم حضوری، خود به خود نمیتواند علم حصولی بار آورد» (علامه طباطبایی, بیتا: ص 48) علامه این اتصال را علّتی اعدادی برای پیدایش علم حصولی دانسته و بنابراین علم حصولی را ویژة نفوسی میداند که به بدن مادی تعلق داشته باشند، تا با اتصالشان به ماده (البته از راه حواس) این اعتبار عقلی را پدید آورند. او جوهرهای عقلی بی ارتباط با ماده را زمینهای برای تحقق علوم حصولی ـ که آنها را علوم سرابی می نامدـ نمیداند، زیرا این جوهرها نه ذاتاً ارتباطی باماده داشته و نه در فعلشان تعلقی به ماده دارند، پس آنها اتصالی به ماده نداشته تا توهمی برایشان پیش آید که زمینة اعتبار علم حصولی شود، آنها به حقایق اشیا دست یافتهاند و علمشان اعتباری نیست. علامه میگوید: «برای علم حصولی را هیچ جایگاهی در خارج، بیرون از ظرف دانش نفسهای متعلق به بدنها نیست به عبارت دیگر هیچ علم حصولی برای جوهرهای عقلی مجرد از ماده در ذات و فعل، وجود ندارد و این برای آن است که ما وجودهای مجرد عقلی یا مثالی را با حقیقت خارجیشان که آثار برآن بار میشود، مییابیم و این علومی حضوری است، سپس از راه اتصالمان با ماده مییابیم که آثار وجود مادی، بر آن وجودهای مجرد، مترتب نمیشود، پس گمان می کنیم آنچه از وجودهای مجرد و دارای آثار نزد ما است، همان اشیای طبیعی (مادی) است که به وجود ذهنی بدون آثار، در ذهنهای ما یافت شده است و با چنین گمانی، ماهیات و مفاهیم که همان علوم حصولی هستند، نشأت میگیرند. این عرض وهمی برای صورتهای علمی بر ماهیات طبیعی مادی که از راه اتصال به ماده پدید میآید، همان چیزی است که علوم حصولی را ایجاد میکند و ماهیات و مفاهیم ذهنی بدون آثار (شیء خارجی) را به وجود میآورد. از اینجا آشکار میشود که نزد مجردات عقلی محض که هیچ اتصالی با ماده ندارند، منشأیی برای ظهور ماهیات و مفاهیم نبوده وجایگاهی در آنها برای علوم حصولی نیست، بلکه همانا این وجودهای مجرد، به نفس وجود اشیا، به صورتی حضوری و نه سرابی (غیرواقعی) نایل می شوند.2 دقت در گفتار علامه به خوبی روشن می سازد که اتصال با جهان مادی در نزد او، با علم حصولی متفاوت است علامه اتصال را به مراتب، مقدم بر علم حصولی میداند، چرا که این اتصال است که زمینهساز آن توهم و سپس اعتبار علم حصولی است و بدون آن چنین توهمی پدید نمیآید. همچنین این اتصال است که نفس آدمی را آمادة مشاهدة آن موجودات مجرد مثالی یا عقلی میکند. توضیح آنکه موجودات مجرد مثالی یا عقلی، اگرچه پیش از جلب توجه آدمی به آنها موجود بوده و مبدأ فاعلی واقعیات مادی هستند؛ لکن توجه به آنها، پس از اتصال آدمی با جهان مادی بیرون از ذهنش رخ میدهد و این منطبق بر باور اغلب فیلسوفان مسلمان به پیروی از ارسطو است که «من فقد حساً فقد فقد علماً». اما این اتصال نزد علامه پدید آورندة آن موجودات مجرد که همان صورتهای علمی حاضر نزد ذهناند، نیست، بلکه فقط نفس رامستعد شهود آنها میسازد که این بیشباهت به ایدة افلاطون در «تذکّر بودن علم» نیست. علامه صورتهای علمی را معلول این اتصال نمیداند و برای اتصال، نقش اعدادی هم در پیدایش صورتها قایل نیست؛ بلکه اتصال را مْعد شهود وتنبه میداند؛ چنان که میگوید: «والنفس اذا اتصلت من طریق الحواس نوعاً من الاتصال بالخارج المادی، استعدت لان تشاهد هذا الموجود المثالی او العقلی (تام الوجود، قائم بنفسه، مجرد عن المادة فی وجودة) فی عالمه.» (علامه طباطبایی, 1410: ج 1, ص 286)
بنابراین، اتصال نفس به جهان مادی از راه حواس، هم موجب مشاهده موجودات مجرد مثالی یا عقلی میشود وهم علم حصولی که اعتباری برآمده از فعالیت قوه واهمه است را به بار میآورد. حال از آنجا که صورتهای علمی مجرد، بنابر اعتقاد علاّمه، مبدأ فاعلی موجودات مادی بوده وتمام کمالات آنها را دارا می باشد، پس نه فقط خدشهای بر بیروننمایی آنها وارد نمیشود، که از کمال بیروننمایی برخوردار خواهند بود و چنان که حکیمی همچون ملا هادی سبزواری(ره) نیز از حمل میان صور علمی و واقعیات مادی به «حملالحقیقة و الرقیقة» تعبیرکرده، میگوید: «لکن الحمل من قبیل حمل الحقیقة والرقیقة الذی بین مراتب شدة و الضعف عند کل تشکیک.» (سبزواری) و صد البته که توهم پیشگفته، لطمهای بر این واقعنمایی نخواهد زد؛ زیرا چنان که گذشت حقیقت این توهم آن است که صورتهای علمی را صورت بی اثر و اقعیات مادی بپنداریم و این توهم، تغییری در صورتهای مجرد علمی پدید نمیآورد. البته باید توجه داشت که فیلسوفان پیشین نیز از آنجا که پیدایش علم را در عرصة ماده ممکن نمیدیدند، صور علمی را مجرد از ماده میدانستند و تفاوت بین واقعیات مادی و صورتهای علمی در مادیت و تجرد، مورد قبول همگان بوده است با این فرق که علامه صورتها ی علمی را موجودات مجردی میداند که مبدأ فاعلی واقعیات مادیاند وقوة واهمه سبب میشود که آدمی آنها را صورتها و ماهیات همان واقعیات مادی بپندارد و غالب فیلسوفان پیش از او، صورتهای علمی را موجودات مجردی میدانند که صورتهای ذهنی همان واقعیات مادی هستند. علامه در تبیین و بررسی تفسیرهای گوناگونی که از نحوة وجود مْثُل افلاطونی ارائه شده ضمن پذیرش قائم بالذات بودن صورتهای علمی مجرد، تفسیر چهارمی را ابداع کرده وپس از تبیین آن میگوید:
همانا ماهیت از نسبت این صورت موجود در ظرف ادراک به فرد مادی خارجی و مشاهدة خالی بودن آن از آثار افراد (مادی) پدید میآید. پس بر پایة این نسبت، مفاهیمی پدید میآید [= اعتبارمیشود] که آثار خارج بر آنها بار نمیشود یعنی ماهیاتی ساخته میشود که نسبتی مساوی به وجود و عدم داشته وآن گاه به عنوان امری ذاتی برافراد مادی حمل میشود و در نتیجه، ماهیات نوعی یا جنسی، جوهری یا عرضی پدید میآید. (علامه طباطبایی, 1410: ج 2, ص 70 و 71)
توجه به این نکته لازم است که بنابرآنچه گذشت علاّمه ماهیات نوعیه را اعتبارات مبتنی بر توهم دانسته و در نتیجه صورتهای علمی را هم ماهیت با واقعیت مادی نمیداند واین برخلاف چیزی است که او از آرای صدرالمتألهین(ره) برداشت میکند چنان که میگوید: «فالصورة الخیالیة والعقلیة عنده(ره) (عندصدرالمتالهین) یشارکان الفرد المادی فی الماهیة النوعیة» (علامه طباطبایی) البته ممکن است تصور شود که این صور خیالی و عقلی مبهم بوده و هیچ تمیز و تمایزی در آنها یافت نمیشود چراکه در مرتبهای بالاتر و قویتر از موجودات مادی قرار گرفته و حدود و نقائض موجودات مادی در آنها راه ندارد، پس در این صورت معضل واقعنمایی علوم بر جای خواهد ماند، زیرا داشتن واقعیتی مجرد و کلی که نتوان میان او و دیگر مجردات، تمییزی داد، مشکل مطابقت را رفع نخواهد کرد.پس لازم است در صورت تکیه بر این روش در حل مسألة مطابقت صور ذهنی با واقع، به تمایز صور مجرد از یکدیگر توجه شود، در اینجا است که علامه طباطبایی مسألة اعدادی بودن اتصال به جهان مادی برای دریافت صور مجرد را پیش کشیده و از تمایز اشیاء مادی، تمایز اعداد و از تمایز اعداد، تمایز در صورتهای مجردی که به گفته او از دور درک شدهاند را نتیجه میگیرد. علامه میگوید:
انّ اخذ المفهوم و انتزاعه من مصداقه یتوقف علی نوع من الاتصال بالمصداق و الارتباط بالخارج … فلولم تستمد القوة المدرکة من ادراک مفهوم من المفاهیم من الخارج و کان الادراک بانشاء منها من غیر ارتباط بالخارج، استوت نسبة الصورة المدرکة الی مصداقها و غیره فکان من الواجب ان تصدق علی کلّ شییء اولا تصدق علی شییء اصلاً و الحال انّها تصدق علی مصداقها دون غیره هف. (علامه طباطبایی, 1404: ص 244)
در پایان از این نکته نباید غفلت کرد که آنچه علاّمه دربارة صورتهای علمی، از تجرد وحضورشان نزد نفس گفته، شامل تمام مراتب صورتهای علمی است. او صورتهای محسوس، متخیل ومعقول را مجرد دانسته و اتصّال به ماده را زمینهساز شهود صورتهای مجرد درهمة مراتب میداند، اگرچه این شهود را امری مشکّک بدانیم که گاه در قالب شهود صورتهای محسوس و گاه متخیل و گاه معقول نمود میکند. او در این باره میگوید:
وحقیقة الامر أن الصورة المحسوسة بالذات صورة مجردة علمیة واشتراط حضور المادة واکتناف الاعراض المشخصة لحصول الاستعداد فی النفس للادراک الحسّی، وکذا اشتراط الاکتناف بالمشخصات للتخیل، وکذا اشتراط التقشیر فی التعقل للدلالة علی اشتراط ادراک اکثر من فرد واحد لحصول استعداد النفس لتعقل الماهیة الکلیة المعبّر عنه بانتزاع الکلّی من الافراد. (همان)
از این رو نباید پنداشت که مراد علاّمه از صورتهای علمی مجرد، فقط صورتهای معقول وکلّی بوده و منظور از اتصال نفس به جهان مادی، همان درک صورتهای محسوس است، بلکه علاّمه اتصال به جهان مادی را چیزی جز برخی فعل وانفعالهای اجزای عصبی و دماغی ندانسته وآن را آمادهکنندة نفس برای درک صورتهای محسوس مجرد به شمار میآورد چنان که میگوید:
فالصورة العلمیة المحسوسة اوالمتخیلة بما لها من المقدار قائمة بنفسها فی عالم النفس من غیر انطباع فی جزء عصبّی او امر مادی غیرها…و اذ لا انطباع للصورة العلمیة فی جزء عصبی و لا انقسام لها بعرض انقسامه، فارتباط الصورة العلمیة بالجزء العصبی، و ما یعمله من عمل عند الادراک ارتباط اعدادی بمعنی ان مایأتیه الجزء العصبّی من عمل تستعّد به النفس لان یحضر عندها و یظهر فی عالمها. (همان: ص 238)
البته چنان که گذشت شهود موجودات مجرد، مراتبی دارد که صورتهای محسوس ومتخیل ومعقول حکایت از آن دارد و این نیست مگر از آن جهت که این موجودات با شدت وضعف، مورد درک حضوری عالم قرار میگیرند. علاّمه دربارة این موجودات مجرد مثالی یا عقلی میگوید: «حاضربوجوده الخارجی للمدرک و ان کان مدرکاً من بعید» (همان: ص 239) کلمه «بعید» حکایت ازآن دارد که درک حضوری خود شدت و ضعفی به اندازة استعداد مدرک دارد وآنگاه که مدرک به مرتبهای برسد که از دام توهم رهیده و از توجه به اعتبارات علم حصولی رهایی یابد به شهود عرفانی واصل میشود و در اینجا است که باید به تفاوت بین شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی در تمام علوم حصولی و شهود عرفانی توجه کرد که شهود عرفانی وقتی پدید میآید که آدمی به توهم گرفتار نیاید و از توجه به حقیقت علمش باز نماند بلکه حقیقت علم را آن گونه که هست دریابد، استاد مطهری در این باره میگوید:
و اگرحرف عرفا را بپذیریم که از طریق درون خودش یک اتصال واقعی با تمام عالم هستی دارد (که قطعاً همین جور است) میتوانیم بگوییم که انسان میتواند حقیقت همة اشیا را درک کند آنها میگویند این «خود» واین «من» ی که تو الان داری در زیر این من، منهای دیگری خفته است که آن منها از این من جدا نیستند منتها تو باید با عمل خودت به اصطلاح از این شعور آگاهت بروی به درون شعور ناآگاهت این (خود) که تو الان میبینی «خود» فردی تو است. اینکه الان میگویی من و این «خود» طفیلی است که درک میکنی اگرخوب درخودت فرو بروی به آن منی میرسی که آن من، همة اشیا است یعنی منی است که بر همة اشیا احاطه دارد. (مطهری، 1477: ص 39)
پس نباید پنداشت که چون شهود عرفانی، شرایط خاص و ریاضتهای ویژة خود را دارد و فقط گروه اندکی به آن شهود عرفانی نایل میشوند درحالی که هرانسانی صاحب علوم حصولی است، پس نمیتوان شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی را پایه و اساس علوم حصولی دانست، زیرا شهود موجودات مجرد مثالی یا عقلی مساوی با شهود عرفانی نیست و چنان که گذشت علامه بر این باور است که تا این شهود انجام نپذیرد، علم حصولی پدید نمیآید. نتیجه آنکه علم حضوری به موجودات مجرد و مثالی ، باتوجه به ماده وجهان مادی، گاه مورد غفلت قرار گرفته و از این رهگذر این غفلت ، آدمی معلوم حضوری خود را صورت بی اثر همان امور مادی می پندارد و گاه مورد غفلت نبوده و به شهودی تام، مشهود آدمی قرار میگیرد.
منابع و مأخذ
1. رازی، فخرالدین، 1410، المباحثالمشرقیة. دارالکتب العربیة.
2. سبزواری، ملاهادی، 1361، منظومة حکمت. تهران: دانشگاه تهران.
3. سبزواری، ملاهادی، 1410، التعلیقات علی الاسفارالاربعة فی الحکمة العقلیة الالهیة. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
4. شیرازی، صدرالمتألهین، 1410، الاسفارالربعه فی الحکمةالعقلیة الالهیة. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
5. طباطبایی، محمدحسین، بیتا، اصول فلسفه و روش رئالیسم. تهران: انتشارات صدرا.
6. طباطبایی، محمدحسین، 1404: نهایة الحکمه. قم: موسسة النشر الاسلامی.
7. مطهری، مرتضی، 1374، مجموعة آثار، تهران: انتشارات صدرا.
8. مطهری، مرتضی، بیتا، پاورقی اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، انتشارات صدرا.
9. مطهری، مرتضی، 1376، مقالات فلسفی، تهران: انتشارات صدرا.
[1] قاضی ایجی فیلسوفان را موافق وجود ذهنی و متکلّمان را مخالف آن معرفی کرده، میگوید: المقصد الرابع فی الوجود الذهنی. احتج مثبتوه و هم الحکماء بامور… و احتج نافیه و هم جمهورالمتکلمین بوجهین… المواقف فی علم الکلام، ص 52، 53.