استاد مطهری و نقد اندیشه های جامعه شناختی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
نویسنده با فحص در آثار گوناگون استاد مطهری، درصدد ارائه و نتیجهگیری مباحث انتقادی وی بر نظریات جامعهشناسان است. با توجّه بهاینکه در علم جامعهشناسی، دانشمندان غربی نظریههای جدیدی را ارائه کردهاند و با توجّه به سیطره علمی غربیان، آن نظریات، اصول مسلّمانگاشته میشده، استاد شهید با جسارت و توان علمی کمنظیر خود بر آنها نقدهای اصولی وارد کرد و در جایگاه متفکّر مسلمان، آنها را بهچالش کشاند. جمعآوری و دستهبندی نقدهای استاد مطهری بر آن نظریات وجه همّت این مقاله است.متن
استاد مطهری و نقد اندیشههای جامعهشناختی
استاد مطهری از معدود متفکّران اجتماعی در عصر حاضر است که با نگرش عمیق و موشکافانه، به بررسی و نقد مبانی فلسفی و اجتماعی اندیشه وران جامعهشناسی در غرب پرداخت، و برای شناخت زمان و دردها و نیازهای جامعه، عرصهنگاه خود را فراتر از حوزههای تخصّصی خود برد، و خویش را در دریای موّاج و آموزنده و بیدار اجتماع افکند. استاد مطهری در برخورد با مشکلات نو اجتماعی با مدد گرفتن از اصل اجتهاد مستمر، پاسخهای شایسته فراهم ساخت. اکنون به جا استکه محقّقان با الگوگیری از روششناسی استاد مطهری در نقد اندیشهها، اندیشههای جامعهشناسی در غرب را بررسی و نقد کنند. او نیز عمدهترین مسائل جامعهشناسی را در طول حیات علمی و اجتماعی خود، به زیبایی و دقّت تأمّل برانگیز به نقد کشید، و جرح و تعدیل کرد که عبارتند از:
منشأ تشکیل جامعه انسانی
اجتماعی زیستن انسان، امری است که در قرون بسیار دور حیات بشر ریشه دارد؛ امّا درباره خاستگاه جامعه انسانی و چگونگی تشکیل آن. اطّلاعات ناچیزی در دست است و این اطّلاعات، جنبه نظری دارد؛ به همین جهت، درباره ریشهگرایش بشر به زندگی اجتماعی و در نتیجه، تشکیل جوامع بشری، دانشمندان علمالاجتماع نظریّات گوناگونی را ارائه دادهاند:
1. نظریه زیستی
برخی از جامعه شناسان معاصر معتقدند که انسانها برای رفع نیازهای زیستی خود مانند خوراک، پوشاک، مسکن، و ارضایجنسی به جامعه نیاز دارند (سیفالهی، بیتا: ص 208).
2. نظریه قرارداد اجتماعی
برخی فیلسوفان، زندگی اجتماعی را مخالف با طبیعت وی میدانند. حیات اجتماعی براساس قرارداد صورت میپذیرد. ژانژاک روسو معتقد است که انسان برحسب طبع، فردی است؛ امّا برحسب قرارداد اجتماعی است (مطهری، 1381: ج 3، ص110).
3. نظریه مدنی بالطّبع
برخی از متفکّران، زندگی اجتماعی را متناسب با طبیعت بشر میدانند؛ یعنی انسان بر مبنای میل طبیعی و فطری خود، بهحیات اجتماعی گرایش دارد. افلاطون و ارسطو از طرفداران این نظریهاند(طبیبی، 1370: ص 83).
استاد مطهری، نظریات مربوط به زندگی اجتماعی را بر سه دسته تقسیم میکند:
1. نظریه طبیعی: در این نظریه، زندگی اجتماعی انسان، مانند زندگی خانوادگی است که هر یک از زوجین خود را جزئی ازیک کل تلقّی میکند و در نهاد هر یک از افراد، گرایش به حیات اجتماعی وجود دارد.
2. نظریه اضطراری: طبق نظریه اضطراری، زندگی اجتماعی از روی ناچاری است؛ چون افراد به تنهایی نمیتوانند زندگیخود را اداره کنند و به همکاری و تعاون نیاز دارند؛ بدین جهت، حیات اجتماعی را بر میگزینند (مطهری، 1372: ص 315).
از نظر علّامه طباطبایی، گرایش انسان به اجتماع امر اضطراری است؛ زیرا انسانها برای نیل به منافع مادّی خود، جامعه راتشکیل میدهند (نصری، 1382: ص 307).
نظر استاد مطهری که ضرورت جامعه فقط از جهت تأمین نیازهای زیستی بشر نیست، بلکه آدمی در بُعد روحی و معنوی خودبه حیات اجتماعی نیاز دارد و بسیاری از استعدادهای ذاتی و فطری او بدون جامعه به فعلیت نمیرسند و فقط با زندگیاجتماعی است که استعدادهای انسانی تحقّق مییابد، برخلاف دیدگاه علّامه طباطبایی است (همان، ص 307).
3. نظریه انتخابی: براساس نظریه انتخابی، افراد به سبب بهرهبرداری بهتر از مواهب حقیقی به حیات اجتماعی خود تن درمیدهند. استاد مطهری با استناد به پارهای از آیات قرآن، نظریه فطریبودن زندگی اجتماعی انسان را ارزیابی میکند وسرانجام، نظریه فطرت را با ارائه بیانی خاص از آن میپذیرد؛ سپس تفاوت اندیشه فیلسوفان یونان را با اندیشه برخاسته از وحی نیز مشخّص میسازد و میفرماید:
اجتماعی بودن انسان، در متن خلقت و آفرینش او پیریزی شده است و انسانها از نظر امکانات و استعدادها یکسان و همانند آفریده نشدهاند که اگر چنینآفریده شده بودند، هرکس همان را داشت که دیگری دارد و همان را فاقد بود که دیگری فاقد است و طبعاً نیاز متقابلی و پیوندی و خدمت متبادلی در کار نبود.خداوند انسانها را از نظر استعداد و امکانات جسمی و روحی و عقلی و عاطفی، مختلف و متفاوت آفریده است... و به این وسیله، زندگی به هم پیوستهاجتماعی را فراهم نموده است؛ لذا زندگی اجتماعی انسان، امری طبیعی است، نه صرفاً قراردادی و انتخابی و نه اضطراری و تحمیلی (مطهری، 1372:ص 317 ـ 315).
از نظر استاد مطهری، انسانها هم فطرت فردی و هم فطرت اجتماعی دارند. استعدادهای انسانی در همه انسانها یافتمیشود؛ امّا افراد به صورتهای گوناگون استعدادهای خود را بروز میدهند. مجموعه استعدادهایی که برای تکامل جامعه انسانی لازم است، در افراد مختلف ظهور مییابد، نه در هر فرد خاص. برای خلقت، تکامل نوع مهمّ است که آن هم از راه شکفته شدن همه استعدادهای انسانی است (مطهری، 1366: ج 2، ص 93 و نیز مطهری، 1369: ج 1، ص 160).
نوع انسان برای آن که به کمال خود برسد، به حیات اجتماعی گرایش دارد. وجود روح جمعی در انسانها برخاسته از استعدادهای ذاتی او است که غایت خاصّی دارد که آن هم نیل به کمال نهایی است.
از نظر استاد مطهری، ایراد اساسی اندیشه فیلسوفان یونان که انسان را مدنی بالطّبع میدانند و همچنین نظریه طرفداران قراردادهای اجتماعی در این است که آنها، اجتماع بدون دین و انسان غیردینی را مورد بحث قرار دادهاند. استاد میفرماید:
از نظر ما، نه نظریه کسانی درست است که بشر را به حکم طبیعت، مدنی بالطّبع میدانند و نه نظریه کسانی که او را ضدّ اجتماعی میدانند؛ زیرا در هر دونظر، دین پدیده بعدالاجتماع فرض شده و خواستهاند درباره بشر منهای دین نظر دهند. به عقیده ما، بشر منهای دین حکمی ندارد و بشر به علاوه دین، مدنی بالطّبع است (مطهری، 1366: ج 2، ص 156).
استاد مطهری تصوّر وجود تناقض در خلقت بشر را فرض کردن اجتماع بشری منهای نبوّت و دیانت میداند و معتقد است:
اگر نبوّت و دیانت، خود یکی از عوامل تکوینی ضروری اجتماع شمرده شود، همانطور که واقعاً هم هست، تناقض حل میشود. ... بشر، دارای غریزه دینی وقوّه ایمان است و این غریزه، تأثیر تکوینی در ایجاد اجتماع دارد و تنها قوه ایمان و غریزه دینی قادر است که غریزه استخدام بشر را رام کند (همان: ج 2،ص 156).
استاد سرانجام، نظریه لائیکی بودن در زندگی اجتماعی اروپایی را رد کرده، میگوید:
از نظر اروپائیان، دین و وجدان دینی، یک امر شخصی است، و هرکس آزاد است در انتخاب دین و عدم انتخاب آن و در انتخاب هر نوع دین. ریشه این مطلباین است که دین را یک عامل ضروری اجتماعی تشخیص ندادهاند و اگر نقش دین در اجتماع مشخّص بشود و این که لادینی تشکیلات اجتماعی را از هممیپاشاند، بطلان این نظر روشن میگردد (همان: ج 2، ص 157)؛
بنابراین گویا استاد مطهری میکوشد با فرموله کردن نظریه فطرت، نوعی انسانشناسی متناسب با اندیشه دینی را سامان دهدو بدین ترتیب، به مقابله با مکاتب غیردینی و انسانشناسیهای نافی دین برخیزد. استاد همچنین کوشید تا به یاری نظریهفطرت، دین را با عمق وجود آدمی پیوند بخشد و نیز سرّ جاودانگی دین خاتم را تبیین کند.
ماهیت جامعه
درباره ماهیتجامعه از دیرباز تا کنون، اختلافنظرهای فراوانی وجود داشته که در جامعهشناسی و فلسفه علوم اجتماعی نیزمطرح بوده است. استاد مطهری با طرح این پرسش که آیا جامعه وجود اصیل و عینی دارد و به عبارت دیگر، ترکیب جامعهانسانی چه نوع ترکیبی است و رابطه فرد با جامعه براساس چه نوع ترکیبی است، چهار گونه نظریه در مورد ترکیب جوامع ارائه میدهد:
1. ترکیب اعتباری: برخی، ترکیب جامعه را اعتباری دانستهاند. طبق این نظریه، جمع افراد در کنار یکدیگر واقعیتی به نامجامعه را تشکیل میدهد؛ آن هم به گونهای که هویت جدیدی را برای آن پدید نمیآورد. به بیان دقیقتر، با جمع افراد، ترکیبواقعی صورت نمیگیرد. ترکیب افراد فقط جنبه اعتباری دارد. طبق این نظریه، تأثیر و تأثّر جدیدی با جمع افراد پیدا نمیشودتا ترکیب آن حقیقی باشد. در ترکیب حقیقی، فعل و انفعال میان پدیدهها صورت میگیرد و سبب تحقق پدیده جدیدیمیشود؛ امّا در ترکیب اعتباری، با جمع اجزا، هویت جدیدی به دست نمیآید. به بیان دیگر، اجزا هویت خود را در کل ازدست نمیدهند. مجموع درختهای باغ، مجموعهای به نام باغ را باعث میشود که مرکّب اعتباری است. در باغ، هیچ یک ازدرختان هویت خود را از دست نمیدهد (مطهری، 1372: ص 318).
از نظر استاد مطهری، این نظریه به «اصالت فردی»های افراطی مربوط است که برای جامعه (Society) هیچ واقعیتی جدا از افراد در نظر ندارند.
2. ترکیب صناعی: این نوع ترکیب، جنبه حقیقی دارد؛ هر چند ترکیب طبیعی نیست. ماشین مرکّب صناعی است که در آن اجزا، هویت خود را از دست نمیدهند؛ ولی در حال ترکیب، دارای استقلال در اثر نیستند. طرفداران این نظریه، برای فرد اصالت قائل شده، در عین حال، جامعه را مجموعهای از نهادها و مؤسّسههای اصلی و فرعی میدانند که هر تغییری در یکی از نهادهای فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، قضایی و تربیتی، سایر نهادها را دچار دگرگونی میکند.
3. ترکیب طبیعی: در این نوع ترکیب، اجزا همه هویت خود را از دست داده، در کلّ جدید، مستحیل میشوند؛ مثل مرکّبات شیمیایی که پدیده به دست آمده، چیزی فراتر از هر یک از اجزا است. هنگامی که اکسیژن و ئیدروژن با یکدیگر ترکیب میشوند، مادّه حاصل که آب است، غیر از اکسیژن و ئیدروژن خواهد بود.
برخی جامعه را ترکیب حقیقی دانستهاند؛ امّا نه از نوع مرکبّات طبیعی؛ بلکه ترکیب روحها و اندیشهها و عاطفهها وخواستهها و ارادهها و سرانجام ترکیب فرهنگی، نه ترکیب تنها و اندامها (همان: ص 319).
طبق این نظریه، هم فرد و هم جامعه اصیل است. افراد، صرفنظر از جامعه، دارای هویت مستقل بوده، همه ویژگیهای خودرا از جامعه نمیگیرند. افراد نیز در ارتباط با یکدیگر همه هویت خود را از دست نمیدهند؛ بلکه در اثر تأثیر و تأثّرات متقابل واقعیت جدیدی به نام جامعه (Society) پیدا میشود که دارای ویژگیهای خاص خود است.
استاد مطهری این نظریه را میپذیرد و با تأیید این نظریه که صحیحترین نظریه است، میگوید:
درست است که جامعه از افراد تشکیل میشود و دارای وجدان و اراده و خواست مستقل افراد است که بر افراد اعمال میکند، ولی استقلال نسبی افراد محفوظاست. افراد انسانی، یعنی روح فردی در مقابل جامعه، یعنی روحی جمعی مجبور و مسلوبالاختیار نیست(همان: ص 332).
طبق این نظریه، جامعه مانند فرد، روح و حیات دارد و این روح جمعی بر تمام اعضای وی حاکم است. این روح جمعی همانفرهنگ حاکم بر جامعه است؛ البتّه این روح واحد روح کلّ است، نه روح کلی (مطهری، 1363: ص 112).
4. ترکیب حقیقی برتر از ترکیب طبیعی: برخی از جامعهشناسان مانند امیل دورکی (EmileDurkheim) ترکیب جامعه را برتر از ترکیب طبیعی میدانند؛ زیرا در ترکیبهای طبیعی، اجزا در ابتدا، دارای هویتی مستقل هستند که بر اثرارتباط با یکدیگر، هویت جدیدی را به دست میآورند؛ امّا در این نوع ترکیب، افراد قبل از حضور در جامعه هیچ هویت خاصّی ندارند؛ یعنی افراد، جدا از جامعه مانند ظرف خالی هستند که فقط استعداد پذیرش روح جمعی را دارند.
از نظر دورکیم، همه گرایشها، عواطف و تفکّرات انسانی از حیات جمعی ناشی میشود و این روح جمعی است که این ظرفخالی را پر میکند و این شخص را به صورت شخصیت در میآورد. طبق این نظریه، چیزی جز روح و وجدان جمعی وجودندارد. جامعه دارای یک من جمعی است. شعور و وجدان فردی نیز مظهری از شعور و وجدان جمعی است و بس، و فرد ازخود هیچ چیز ندارد و هر چه را که به دست میآورد، از راهحیات اجتماعی است (مطهری، 1372: ص 320 و نیزCF: Durkheim 2002 P51).
به نظر استاد مطهری، دورکیم، جامعهشناس فرانسوی، از اصالت فطرت انسانی که ناشی از تکامل جوهری انسان در متنطبیعت است، غفلت ورزیده. این فطرت، به انسان، نوعی حرّیت و امکان آزادی میدهد که او را به عصیان در برابر تحمیلات اجتماعی توانا میسازد تا جایی که فرد میتواند جامعه خودش را عوض کند و به رغم مسیر و جریان رودخانه جامعه، در جهت خلاف جامعه سیر و حرکت، و مسیر جامعه را شدیدتر یا کُندتر کند. و حتّی میتواند مسیر جامعه و تاریخ را متوقّف یاعوض کند و این همان مسألهای است که انسان در مقابل جبر جامعه هم آزادی و استقلالش در حدّ زیادی محفوظ است (همان: ص 320 و نیز مطهری، 1370: ص 231).
استاد مطهری در ادامه نقد نظریه جامعهشناختی دورکیم معتقد است:
این که انسانها از نظر فرهنگی دارای دو «خود» هستند: خود فردی و خود اجتماعی، بنابراین در هر فردی واقعاً دو «من» وجود دارد: یک «من» منِ فردی، و «من» دیگر، منِ اجتماعی؛ در حالی که انسان این جور نیست که این شخص (دورکیم) میگوید که واقعاً در ضمیر خودش دو «من» احساسبکند؛ یعنی واقعاً دو «من» وجود داشته باشد: منِ فردی و منِ اجتماعی؛ لیکن انسان دارای یک «خود» ذو مراتب است؛ یعنی این «من»ها مراتب شیءواحد هستند، نه اشیای جدا از یکدیگر (همان: ص 231 و 232).
اصالت فرد و اصالت جامعه (Individualism and collectivism)
یکی از اساسیترین موضوعاتی که در شناخت جامعه در مقایسه با موضوعات دیگر جامعهشناسی، نقش کلیدی و تعیینکنندهای دارد، موضوع اصالت فرد و جامعه و رابطه متقابل آنان است؛ بنابراین، بحث و گفت و گو در باب اصالت فرد یاجامعه از دیرباز مورد توجّه متفکّران اجتماعی بوده؛ امّا در اواخر قرن نوزدهم، به این مبحث توجّه بیشتری مبذول شدهاست.
نماینده این دو جریان بین جامعهشناسان جدید، یکی امیل دورکیم (Emile Durkheim) است که از اصالت جمع طرفداری میکند. دورکیم برای جامعه، وجودی عینی و هویتی مستقل و خاص را قائل بود و فرد را جزئی از جامعه میدانست. دورکیم، بشر را انسان دوبُعدی میدید که از یک سو بدن، میل و اشتها دارد و از سوی دیگر، دارای شخصیتاجتماعی است؛ امّا انسان فقط در بُعد اجتماعی، صورت انسانی به خود میگیرد و فقط از طریق جامعه، به معنای کامل، انسان میشود.
نماینده اصالت فرد، گابریل تارد (Gabriel Tarde) است که اصالت را به فرد میدهد و میگوید:
اگر فرد را کنار بگذاریم، اجتماع هیچ است. در مقابل این دو جریان، فلاسفه عملگرا (Pragmatic) اعلام داشتند که هیچگونه تمایزمعناداری بین فرد و جامعه وجود ندارد. افراد در جامعه و توسّط جامعه شکل میگیرد، امّا در عین حال، انسان خلّاق، کنش فردی و اجتماعی را چنان میسازدکه هست (توسلی، 1369: ص 278).
به هر حال باید گفت که هم پیروان مکتب اصالت فردی، و هم پیروان مکتب اصالت جمعی، از وابستگی متقابل آگاهی فردی و آگاهی جمعی به یکدیگر غافل بودهاند؛ زیرا هر دو، آگاهی را نوعی آگاهی در خود بسته و در خود فرو رفته پنداشتهاند (مندراس و گورویچ، 1369: ص 33).
استاد مطهری، براساس آیات قرآنی، به اصالت فرد و جامعه معتقد بوده، این دو را نافی هم نمیداند و دیدگاه کسانی را که فقط به تکامل جامعه به صورت یگانه معیار میپردازند نقد میکند و معتقد است که این معیار، علمی و حقیقی نیست؛ بلکه افزون بر معیارهای تکامل جامعه، معیارهای فردی نیز وجود دارد. در مقابل، به دیدگاه رابطه فرد و جامعه معتقد است و میفرماید:
جامعه فرد را میسازد، منتها فرد نیز به اعتبار شخصیت اجتماعیاش جامعه را میسازد؛ زیرا افراد دیگری را میسازد که از افراد دیگر، جامعه تشکیلمیشود... (مطهری، 1369: ج 1، ص 142).
در جای دیگر میگوید:
ترکیب فرد و جامعه، نوعی است که در آن، فرد، اصالت و شخصیت دارد در عین این که جمع هم اصالت و شخصیت دارد. تحقّق شخصیت فرد در جامعه، وتحقّق شخصیت جامعه در فرد صورت میگیرد و این سخن شبیه نکتهای است که فلاسفه ما در باب وحدت در عین کثرت، و کثرت در عین وحدت میگفتند...(مطهری، 1371: ص 75).
توازن اجتماع به این است که حقوق همه افراد رعایت بشود؛ حقّ اجتماع هم رعایت بشود. از آن فرضیه که اساساً حقوق افراد به کلّی معدوم بشود، هرگز توازن اجتماع به وجود نمیآید و عدالت بر پایه حقوق واقعی و فطری استوار است؛ یعنی هم فرد حق دارد و هم اجتماع (مطهری، 1368: ج 1، ص 337ـ 328).
تکامل اجتماعی (Social evolution)
بحث از تکامل و کمالجویی انسانی از عمدهترین مباحثی است که در علوم متعدّدی از قبیل روانشناسی، انسانشناسیفلسفی، مردمشناسی، جامعهشناسی و فلسفه تاریخ مطرح میشود. در روانشناسی و انسانشناسی، بحث از این است که آیاانسان دارای استعداد و غریزهای است که او را به سمت کمال میکشاند. آیا انسان بالذّات کمالجو است یا کمالجویی، عرضی و فرعی است؟
در مردمشناسی، بحث از تطّور جوامع انسانی از حالت بسته به سمت جوامع باز است. بحث از تغییر حالت جوامع بهاصطلاح ابتدایی به جوامع نیمه متمدّن، و در جامعهشناسی و فلسفه تاریخ، بحث از این است که آیا تطوّرات و تغییراتاجتماعی جهت ثابت و سمت و سویی دارد، و اگر حرکت زندگی جمعی انسانها جهت داشته باشد، آیا مسیری تکاملی میپیماید یا این که سیر زندگی انسانها، بالضّروره متکامل نبوده و دارای مسیرهای متعدّد است؟
استاد مطهری معتقد است:
بحث از تکامل، از مهمترین مباحث فلسفی است. این بحث خصوصاً در فلسفه جدید، مقام ارجمندی دارد. در قرن نوزدهم بعضی از فلاسفه مانند هربرت اسپنسر انگلیسی، پایه تحقیقات فلسفی خود را اصل تکامل قرار دادند. برگسون فرانسوی نیز برای اصل تکامل، اهمیّت فراوانی قائل شده است. کشفتبدّل و تکامل انواع در زیستشناسی و کشف تکامل اجتماع در جامعهشناسی سبب شد که اصل تکامل، مقام شامخی در فلسفه و علوم حیازت کند. در فلسفه اسلامی، کسانی که قائل به حرکت «جوهریه» هستند، برای اصل تکامل، پایه و مرتبه عالی قائل میباشند (مطهری، 1368: ج 4، ص 22)؛
بنابراین تحوّلپذیری در ذات هر موجود حادث وجود دارد و جامعه نیز چون حادث است، امکان ندارد بدون تحوّل باقی بماند و تحوّلپذیری در سرشت هر جامعه نهفته است و از آن قابل تفکیک نیست.
تعریف تکامل اجتماعی
استاد مطهری، ابتدا تکامل اجتماعی را از دیدگاه جامعهشناسان بررسی میکند و میگوید:
تکامل عبارت است از باز شدن، شکفته شدن، گسترش شدن، توسعه پیدا کردن و کارایی بیشتر پیدا کردن. به نظر برخی از جامعهشناسان همانند اسپنسر، تکامل اجتماعی به معنای تنوّع و تقسیم کار بیشتر است؛ یعنی هرچه جوامع به سمت تقسیم کار بیشتر و تخصّصیتر شدن کارها پیش بروند و روابط پیچیدهتری به آنها حاکم گردد، کاملتر میشوند (مطهری،1363: ص 243 ـ 241 و نیز CF: Nicholas P 047691).
بعضی دیگر، تکامل را عبارت از افزایش امکانات یک شیء دانستهاند. به نظر این عدّه، جامعه اگر به طرفی برود که مرتّب بر امکاناتش افزوده بشود، تکاملپیدا میکند (همان: ص 245).
به نظر استاد مطهری، هر یکی از این دو تعریف، تعریف حقیقی تکامل نیست؛ بلکه از لوازم آن است؛ یعنی این تعریفها در عین این که درست است، تعریف خود واقعیت تکامل نیست و از نظر ما، این تعریفها بیشتر درباره آثار تکامل است، نه خود تکامل.
استاد مطهری، در تعریف تکامل میگوید:
تکامل این است که یک شیء، یک مرتبه واقعیتی را داشته باشد. بعد در مرحله بعد، همان واقعیت را در درجه بالاتر داشته باشد. در واقع، تکامل، تعالی دروجود و اشتداد در هستی است...، پس تکامل اجتماعی از راه وفاقها، هماهنگیها، تعاونها، همسازیها و سازگاریهای جمعی پدید میآید، نه از راهنزاعها و اختلافها و دعواها و تضادها (همان: ص 276).
معیار تکامل اجتماعی
استاد شهید مطهری برای دستیابی به معیار تکامل جامعه معتقد است:
باید راهنمای خود را در تکامل جامعهها، متن خلقت قرار دهیم؛ همانطور که در عدالت هم راهنمای ما متن خلقت است. ... هرچه استعدادهایی که در متنخلقت در نهاد انسانها و در نهاد جامعه انسانی قرار داده شده است، بیشتر به فعلیت برسند، جامعه بیشتر به کمال رسیده است (همان: ص 278).
استاد، افزون بر آن که پیچیدگی جامعه و گسترش امکانات آن را لازمه تکامل اجتماعی میداند، التزام افراد جامعه به امورمعنوی و ارزشهای انسانی را نیز از معیارهای تکامل جامعه بهشمار میآورد و میگوید:
جامعهای کامل است که از وجود شدیدتر و قویتر برخوردار است و البتّه لازمه آن، گسترش و پیچیدگی و افزودگی در امکانات و قوامی باشد، در عین این که درمفهوم تکامل، تعالی خوابیده است. پیشرفتها و توسعهها و تقسیم کارها هنگامی که با تعالی انسان همراه باشد، تکامل اجتماعی را پدید میآورند (مطهری، 1366: ص 10).
از نظر استاد مطهری، معیار تکامل جامعه، انسانیت است. وی بر مبنای نظریه فطرت و این که لازمه آن، پذیرش انسانیت است، تکامل جامعه بشری را در انسانیت انسان میداند. گاهی نیز مسیر تکاملی جامعه را به تبع سیر تکاملی انسان و جهان، سیر هدایت شده میداند و میفرماید:
از نظر قرآن، سیر تکاملی جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایت شده و هدفدار است و بر روی خطّی است که صراط مستقیم نامیده میشود و از لحاظ مبدأو مسیر و منتها مشخّص است. انسان و اجتماع متحوّل و متکامل است؛ ولی راه و خط مسیر، مشخّص و واحد و مستقیم است (مطهری، 1366: ص84).
دیدگاهها و نظریههای تکامل اجتماعی
یکی از دیدگاهها و نظریههای مهمّ تطوّرگرایی در فلسفه تاریخ و جامعهشناسی، دیدگاه کارل مارکس (MarxCarl)، فیلسوف، اقتصاددان، جامعهشناس، مورّخ و نظریه پرداز سیاسی است. آثار او بیشتر به مسأله تضاد وتغییرات اجتماعی اختصاص دارد. استاد مطهری معتقد است:
از نظر جامعهشناسی مارکسیسم، سازمانها و بنیادهای جامعه، همه در یک سطح نیستند. جامعه مانند ساختمانی است که یک پایه و زیربنا دارد و بقیه قسمتهای آن بر روی آن پایه بنا میشود و تابع آن هستند. پایه و زیربنای جامعه، اقتصاد است و تغییر اوضاع و احوال اقتصادی باعث تغییر نهادهای اجتماعی خواهد شد و تغییر عوامل اجتماعی، باعث تغییر رفتار انسانها میگردد؛ پس انسان از جامعه شکل میگیرد، و جامعه از اقتصاد، و اقتصاد هم ساختهروابط تولید و در نهایت ابزار تولید است. شکل ابزار تولید است که جامعه را میسازد و جامعه است که انسان را میسازد (مطهری، 1366: ص 27ـ 21).
طبق این نظریه، وجدان هر کسی انعکاسی است از وضع زندگی مادّی او به حکم این که در اجتماع، اصالت از آنِ مادّه است و ناچار باید طرز قضاوت هرکسرا در وضع مادّی زندگی آن جست و جو کرد (مطهری، 1369: ج 1، ص 102).
به عبارت دیگر، مارکس معتقد است:
آگاهی آدمیان نیست که تعیین کننده هستی آنها است؛ برعکس، این هستی اجتماعی آدمیان است که آگاهی آنان را تعیین میکند (آرون، 1366: ج1، ص 163 و نیز Marx 1969 P 51).
استاد شهید معتقد است که مارکس، در فلسفه تاریخ خود، با اصالت دادن به اقتصاد، به نفی فطرت پرداخته، در واقع انسان رافاقد سرشت، و تمام ابعاد وجودی او را ساخته و پرداخته جامعه میداند و در نقد این نظریه مارکس میگوید:
طبق این نظریه، واقعیت انسانی، هر چند همراه و در دامن تکامل حیوانی و مادّی آن رخ مینماید، ولی به هیچ وجه سایه و انعکاس و تابعی از تکامل مادّیاو نیست. خود واقعیتی است مستقل و تکامل یابنده. همانطور که از جنبههای مادّی اثر میپذیرد، در آنها تأثیر میکند. تعیین کننده سرنوشت نهاییانسان سیر تکاملی اصیل فرهنگی او و واقعیت اصیل انسانی او است، نه سیر تکاملی ابزار تولید. این واقعیت اصیل انسانیت انسان است که به حرکت خودادامه میدهد و ابزار تولید را همراه سایر شؤون دیگر زندگانی متکامل میکند، نه این که ابزار تولید خود به خود متکامل میشود و انسانیت انسان به مانندابزاری توجیه کننده نظام تولیدی، تحوّل و تغییر میپذیرد (مطهری، 1372: ص 16 و 17).
استاد مطهری در ادامه تبیین نظریه تکاملی خطّی مارکس معتقد است: مارکس، از جمله کسانی است که قائل به تکامل است؛ ولی قائل به هدف نیستو بنابر نظر مارکسیسم، تاریخ، حرکتی یکنواخت دارد و رجوع به تاریخ معنا ندارد؛ یعنی مارکسیستها عقیده دارند که جامعه در هر وضعی از وضع قبلی خودمتکاملتر است. چرا؟ زیرا تکامل را به صورت تضاد توجیه میکنند که جامعه در هر وضعی که هست، در درونش تضادی برقرار میشود و این تضاد، میانعوامل نو و پیش برنده و عوامل کهنه و مرتجع میباشد. ... در این فرضیه، تراجع و انحطاط معنا ندارد (مطهری، 1369: ج 1، ص 244 و 245).
استاد در نقد نظریه تکامل خطّی مارکسیستها میفرماید:
اشکال نظریه مارکسیستها این است که طبق قوانین دیالکتیک، جایی برای پیری و مرگ، نه در فرد و نه در جامعه نیست؛ بنابرایننباید درطبیعت ودرتاریخ، پیری و فرسودگی و مرگ وجودداشتهباشد؛ (همان: ج 1، ص 245).
آنگاه در تبیین نظریه صحیح در زمینه تکامل تاریخ میگوید:
تاریخ در مجموع خودش رو به تکامل است؛ ولی این بدان معنا نیست که تاریخ، مانند قافلهای است که دائماً قدم به قدم جلو میرود؛ چون عاملش انساناست، نه طبیعت، و انسان یک موجود آزاد و مختار است. تاریخ باید در یک مسیری حرکت کند؛ ولی جامعه گاهی ممکن است به راست منحرف شود و قهراً ازهدفش دور گردد، گاهی ممکن است به چپ منحرف شود. گاهی ممکن است از حرکت باز ایستد...؛ ولی در مجموع همیشه از مبدأ دور، و به مقصد نزدیکمیشود (همان: ج 1، ص 245 و 246).
از مجموعه سخنان استاد مطهری در نقد و بررسی تکامل خطّی مارکسیستی به خوبی روشن میشود که تکامل اجتماعیمورد پذیرش ایشان، تکاملی مجموعی است که از مقایسه یک عصر با عصر پیشین آن فهمیده میشود. استاد مطهری افزونبر نقد نظریه تکامل خطّی مارکس، نظریه تکامل خطّی اگوست کنت (Auguste comte)، جامعهشناس فرانسوی را در تبیین دورههای سهگانه فکر بشر (Law of the three stages) که شامل دوره ربّانی، فلسفی و علمی است، نقد میکند و میگوید:
ممکن است این سه دوره اگوست کنت از نظر عامّه و توده مردم صحیح باشد به این معنا که در یک دوره، مردم علّت یک حادثه مثلاً بیماری را موجوداتینامرئی از قبیل دیو و جن بدانند و در دوره دیگر، به نظامات طبیعی پی ببرند و در دوره دیگر، رابطه خود پدیدهها را از راه تجربیات علمی کشف کنند؛ ولیتقسیمبندی فکر بشر به این نحو غلط است. اگر بخواهیم ادوار تفکّر بشر را تقسیمبندی کنیم، باید افکار مفکّران بشر را، نه توده و عامه را مقیاس دورههاقرار دهیم. در این جا است که میبینیم تقسیمبندی اگوست کنت سرتا پا غلط است. هرگز اندیشه بشری که مفکّران هر دورهای، نمایندگان آن هستند، اینچنین سه دورهای را طی نکرده است. از نظر متد اسلامی، همه این تفکّرات در یک شکل خاص با یکدیگر قابل جمع هستند؛ یعنی یک فرد در آن واحدمیتواند طرز تفکّری داشته باشد که هم الاهی باشد، هم فلسفی و هم علمی (مطهری، 1370: ص 66ـ 64).
نقش شخصیت در تاریخ
بدون شک، رهبران و نوابغ، در مقایسه با دیگران، نقش بیشتری در ساختن تاریخ و تحوّلات مهمّ اجتماعی دارند. مروّجان نظریه جبرزیستی و نژادی از جمله کسانی هستند که میخواهند حرکت و تکامل زندگی اجتماعی ـ انسانی واقعیتها وپدیدهها و مسائل آن و نیز شخصیت و کنشهای فردی را با عوامل نژادی و زیستی توجیه کنند. این نظریه، بیشتر از سویکسانی مطرح میشود که برای تفاوتهای اجتماعی و فردی، مبنایی زیستی و طبیعی قائل هستند.
یکی از مهمترین نظریاتی که در این زمینه با ظاهری علمی در ممالک سرمایهداری رشد یافت، نظریه گردش نخبگان(Circulation of elites) یا سرآمدان قدرت بود.
ویلفردو پارهتو (Vilfredo pareto)، اقتصاددان و جامعهشناس ایتالیایی، یکی از معروفترین مروّجان این نظریهبه شمار میرود. این نظریه، از پایدارترین وجه جامعهشناسی پارهتو درباره تحولات اجتماعی است. به نظر وی، جامعه، از«تودهها» و «نخبگان» ساخته شده و نخبگان، مسؤول و مسبّب تحوّلاتند. به طور کلّی، وی مردم را از لحاظ جسمی،اخلاقی و هوشی نابرابر میداند. در هر جامعه و در هر یک از گروهها و طبقات جامعه، بعضی افراد از دیگران مستعدترند ونخبگان، مستعدترین افراد هر گروه و جامعهاند (Pareto 1935 P 2027).
در قرون اخیر، توماس کارلایل (Thomas carlyle)، نویسنده معروف انگلیسی و پرچمدار و معروفترین طرفداراین نظریه، مدّعی است:
رویدادهای مهمّ ملّی یا جهانی تحت تأثیر افرادی برجسته است که سازنده آن رویدادها هستند. به یک معنا این مردان بزرگ هستند که تاریخ را میسازند (کریمی، 1373: ص 120).
به عبارتی دیگر کارلایل معتقد است:
مردان بزرگ، موتور حرکت اجتماعات بشری بودهاند و تاریخ با نوابغ و قهرمانان آغاز میشود (مطهری، 1372: ص 480).
استاد مطهری معتقد است که نظریه «بزرگ مرد در رهبری» در حقیقت بر دو فرض استوار است:
فرض اوّل این که جامعه فاقد طبیعت و شخصیت است؛ یعنی ترکیب جامعه از افراد، ترکیب حقیقی نیست؛ افراد، همه مستقل از یکدیگرند. از تأثیر و تأثّر افراد از یکدیگر، یک روح جمعی و یک مرکّب واقعی که از خود، شخصیت و طبیعت و قوانین ویژه داشته باشد، به وجود نمیآید. ... حوادث اجتماعی چیزی جزمجموع حوادث جزئی و فردی نیست. فرض دوم این است که افراد بشر، بسیار مختلف و متفاوت آفریده شدهاند. اکثریت قریب به اتّفاق انسانها فاقد ابتکار وخلاقیت و آفرینندگی میباشند. اکثریت، مصرف کننده فرهنگ و تمدّنند، نه تولید کننده آنها. روح این اکثریت روح تقلید و دنبالهروی و قهرمانپرستیاست؛ امّا اقلیتی بسیار معدود از انسانها قهرمانند، نابغهاند (همان: ص 480 و 481).
استاد مطهری معتقد است: هر دو فرض این نظریه که اساس نظریه برگزیدگان بر آن بنیاد نهاده شده مخدوش است و ادلّهخود را بدین ترتیب ارائه میدهد:
فرض اوّل، از آن جهت درست نیست که جامعه از خود، شخصیت و طبیعت و قانون و سنّت دارد و برطبق آن سنن کلّی جریان مییابد. آن سنّتها در ذات خودپیشرونده و تکاملی میباشند. در فرض دوم هر چند جای انکار نیست که افراد بشر مختلف آفریده شدهاند، ولی این نظر هم صحیح نیست که تنها قهرمانانو نوابغ قدرت خلاقه دارند و اکثریت قریب به اتّفاق مردم فقط مصرفکننده فرهنگ و تمدّنند. در تمام افراد بشر، بیش و کم استعداد و خلّاقیت و ابتکارهست؛ بنابراین، همه افراد و لااقل اکثریت افراد میتوانند در خلق و تولید ابتکار سهیم باشند؛ گو این که سهمشان نسبت به سهم نابغهها ناچیز است (همان: ص 481).
نتیجه
یکی از زوایای قابل تأمّل و تدقیق در روش نوشتاری و گفتاری استاد مطهری، شناخت اندیشههای زمان خویش از یک طرف،و تیزبینی و نکته سنجی وی در تحلیل و تبیین اندیشههای جامعهشناسی جامعه اسلامی از سوی دیگر است که استاد را برآنداشت تا بر محور اسلوب و سیاق و روش خاص به نقد تحلیلی، تبیینی، نقد نقضی و نقصی آنها بپردازد. بر این اساس، از مطالب صفحات پیشین این مقاله چند نکته اساسی حاصل میشود:
1. اندیشهها و افکار، اگرچه از شخصیتهای بزرگ نیز قابل نقد وارزیابی بوده، تأویلبردار و نقدپذیرند.
2. در پرتو نقد آرا و تضارب اندیشهها است که دیدگاهها و آرای نو و پختهتر تولّد مییابد.
3. جرح و تعدیل، نقد و توزین اندیشه هرگاه بر اساس اندیشه و بدون پیشداوری باشد، جنبه پیرایش اندیشهها را در پی خواهد داشت.
4. فقط استدلال، برهان، شناخت قلمروها، قوانین اندیشهها و دریافت روشهای مربوط به آن باید غایت و هدف نقّادیگریها باشد و بس.
5. حضور نقداندیشی و نقّادیگری، نشانه حیات فرهنگی و علمی جامعه، و دلیلی بر عرضه آرا و اندیشهها در عرصه فرهنگ و تمدّن خواهد بود.
6. مطلق نداشتن اندیشهها، پرهیز جدّی از مطلقنگری و مطلقسازی در عرصه اندیشههای جامعهشناسی.
7. پرهیز از افراط و تفریط در نقد و محاسبه افکار و اندیشهها نیز بستر خوبی در ظهور آرای علمی اندیشهوران بزرگ دنیا خواهد شد.
به امید آنکه مباحث علوم اجتماعی و انسانی معاصر با الگوپذیری از روند نقداندیشی و نقّادیگری استاد مطهری به روند مباحثههای نقّادانه و تعارضهای معرفتی افتد و پذیرش یا طرد غافلانه و ناآگاهانه آرا و نظریههای جامعهشناسی که معالاسف سنّت سیئه این فرهنگ و مرز و بوم و نظام دانشگاهی آن بوده و هست، از این دیار رخت بربندد.
منابع و مأخذ
1. قرآن مجید.
2. آرون، ریمون، مراحل اساسی اندیشه در جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، ج 1، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1366.
3. استاد مطهری و روشنفکران، تهران، انتشارات صدرا، 1372 ش.
4. باقی نصرآبادی، علی، سیری در اندیشههای اجتماعی آیت اللَّه شهید مطهری، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، دوم، 1380 ش.
5. تاجدینی، علی، معلّم نمونه، تهران، انتشارات روزنامه سلام، 1379 ش.
6. توسّلی، غلامعباس، نظریههای جامعهشناسی، تهران، انتشارات سمت، 1369 ش.
7. روزنامه جمهوری اسلامی، 8/2/1376.
8. سیری در زندگانی استاد مطهری، تهران، انتشارات صدرا، 1370ش ج12.
9. سیفاللهی، سیفاللَّه، مبانی جامعهشناسی، تهران، انتشارات دانشگاه پیام نور، [بیتا].
10. طباطبایی، محمدحسین، تفسیرالمیزان، ترجمه سیدمحمّدباقر موسوی همدانی، تهران، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعهمدرسین حوزه علمیه قم، 1366 ش.
11. طبیبی، حشمتاللَّه، مبادی و اصول جامعهشناسی، تهران، کتابفروشی اسلامیه، دهم، 1377 ش.
12. غفاری، حسین، نقد نظریه شریعت صامت، تهران، انتشارات حکمت، 1368 ش.
13. کریمی، یوسف، روانشناسی اجتماعی، تهران، دانشگاه پیام نور، پنجم، 1373 ش.
14. مجله حوزه ش 106 ـ 105، مرداد، شهریور، مهر و آبان 1380.
15. مطهری، مرتضی، اسلام و مقتضیات زمان، تهران، انتشارات صدرا، چاپ چهارم، 1368 ش، ج 1.
16. ــــــ ، اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، انتشارات صدرا، 1368ش، ج4.
17. ــــــ ، انسان و ایمان، تهران، انتشارات صدرا، نهم، 1372 ش.
18. ــــــ ، بیست گفتار، تهران، انتشارات صدرا، هفتم، 1370 ش.
19. ــــــ ، پیرامون انقلاب اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، هفتم، 1371 ش.
20. ــــــ ، تکامل اجتماعی انسان، تهران، انتشارات صدرا، سوم، 1366 ش.
21. ــــــ ، جامعه و تاریخ، تهران، نشر صدرا، پنجم، 1372 ش.
22. ــــــ ، حق و باطل، تهران، انتشارات صدرا، هفتم، 1366 ش.
23. ــــــ ، شش مقاله، تهران، انتشارات صدرا، دوم، 1366 ش.
24. ــــــ ، علل گرایش به مادّیگری، تهران، انتشارات صدرا، دوازدهم، 1370 ش.
25. ــــــ ، فطرت، تهران، انتشارات صدرا، دوم، 1370 ش.
26. ــــــ ، فلسفه تاریخ، تهران، انتشارات صدرا، 1381 ش ج 3.
27. ــــــ ، فلسفه تاریخ، ج 1، تهران، انتشارات صدرا، 1369 ش.
28. ــــــ ، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1377 ش ج 17.
29. ــــــ ، مقالات فلسفی، ج 2، تهران، انتشارات حکمت، 1366 ش.
30. ــــــ ، نقدی بر مارکسیسم، تهران، انتشارات صدرا، 1363 ش.
31. مندراس، هانری و گورویچ، ژرژ، مبانی جامعهشناسی، ترجمه باقر پرهام، تهران، انتشارات امیرکبیر، پنجم، 1369 ش.
32. نصری، عبداللَّه، حاصل عمر، سیری در اندیشههای استاد مطهری، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1382 ش.
33. Thompson Ken Emile Durkhim London ـ New york Routledge 2002.
34. Pareto Vilfredo A Treatise on General Sociology New york Dover publication 1935.
35. Marx Karl Selected writings in sociology and social philosophy London Mc Graw ـ HILL 1964.
36. Nicholas Sociologycal Theory: Its Nature and Growth U.S.A Random House 1967.