آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۲

چکیده

این‌ مقال‌ بر آن‌ است‌ تا یکی‌ از مسائل‌ مهم‌ در حوزة‌ قرآن‌پژوهی، یعنی‌ مسألة‌ قرآن‌ و تأثیرگذاری‌ بر محیط‌ یا تأثیرپذیری‌ از محیط‌ را مورد بحث‌ قرار دهد. مؤ‌لف‌ معتقد است‌ که‌ قرآن‌ کریم، برای‌ تأثیرگذاری‌ و مبارزه‌ با عادت‌های‌ ناروای‌ جاهلی‌ نازل‌ شده‌ است، نه‌ این‌ که‌ از فرهنگ‌ و آداب‌ خشن‌ زمان‌ خود تأثیر پذیرد. سخن‌ گفتن‌ به‌ زبان‌ یک‌ ملت، به‌ معنای‌ پذیرش‌ فرهنگ‌ آن‌ ملت‌ نیست. قرآن، کتاب‌ هدایت‌ برای‌ همه‌ بشر در همة‌ قرون‌ است؛ بنابراین، لازمة‌ هدایت، آن‌ است‌ که‌ بر فرهنگ‌ و فکر انسان‌های‌ مورد خطاب‌ خود اثرگذار باشد، نه‌ بر عکس. قرآن، همان‌ کتابی‌ است‌ که‌ توانست‌ بر فرهنگ‌ نادرست‌ اعراب‌ جاهلی، تمدنی‌ درخشان‌ و فرهنگی‌ انسان‌ساز بنا نهد. مؤ‌لف‌ برای‌ صحت‌ نظریة‌ خود، مثال‌های‌ متعددی‌ به‌ صورت‌ شاهد ذکر می‌کند.

متن

قرآن‌ کریم‌ برای‌ تأثیرگذاری‌ بر محیط‌ و مبارزه‌ با عادت‌های‌ جاهلی‌ نازل‌ شده‌ است، نه‌ برای‌ این‌ که‌ تحت‌ تأثیر و فرمانبردار فرهنگ‌ و عادات‌ خشن‌ زمان‌ خود باشد. و می‌فرماید:

هُوَ‌ الَّذِ‌ی‌ أَرسَلَ‌ رَسُولَهُ‌ بِالهُدَ‌ی‌ وَدِینِ‌ الحَقٍّ‌ لِیُظهِرَهُ‌ عَلَی‌ الدٍّینِ‌ کُلٍّهِ‌ وَلَو‌ کَرِهَ‌ المُشرِکُونَ‌ (توبه‌ (9): 33). اوست‌ که‌ پیامبر خود را با هدایت‌ و دین‌ راست‌ و درست‌ فرستاد تا آن‌ را بر همه‌ دینها چیره‌ گرداند هر چند که‌ مشرکان‌ را خوش‌ نیاید.

هر کس‌ در آموزش‌های‌ ارزشمند قرآن‌ بنگرد، درمی‌یابد که‌ این‌ کتاب‌ آسمانی‌ از شباهت‌ و تأثیرپذیری‌ از عادت‌های‌ نادرست، به‌دور است؛

            ‌ولی‌ بازهم‌ گروهی‌ می‌اندیشند که‌ بسیاری‌ از عبارت‌های‌ قرآن‌ با فرهنگ‌های‌ عرب‌های‌ آن‌ روز سازگاری‌ دارد که‌ از عادت‌های‌ جهان‌ متمدن‌ امروز به‌دور است. نمونه‌هایی‌ از وصف‌ نعمت‌های‌ آخرت‌ و حوریان‌ [و حتی‌ مثال‌ زدن‌ به‌ میوه‌ها و درختانی‌ مانند نخل، انگور و...] و کاخ‌هایی‌ را که‌ با زندگی‌ سخت‌ اعراب‌ آن‌ روز سازگار بوده‌ می‌آورند. همچنین‌ به‌ اشاره‌هایی‌ که‌ به‌ خرافه‌های‌ پذیرفته‌ شده‌ در آن‌ زمان‌ راه‌ دارد که‌ امروز دیگر واقعیتی‌ ندارند مثال‌ می‌زنند، و در واقع‌ باید گفت: سخن‌ گفتن‌ به‌ زبان‌ ملتی، باید همراه‌ با پذیرش‌ معانی‌ کلماتی‌ باشد که‌ در هنگام‌ وضع‌ در نظر گرفته‌ شده‌ و هنگام‌ استعمال‌ نیز باید در نظر باشد.

این‌ گروه‌ چنین‌ پنداشته‌اند؛ ولی‌ پندار آنان‌ هیچ‌ ریشه‌ای‌ ندارد، و اکنون‌ با توضیح‌ کامل، آن‌ را مورد بررسی‌ قرار می‌دهیم‌ پیش‌ از آن، چند مقدمة‌ سودمند را مطرح‌ می‌کنیم:

1. همسان‌سازی‌ در کاربرد کلمات‌

آیا سخن‌ گفتن‌ به‌ زبان‌ یک‌ ملت، نیازمند پذیرش‌ فرهنگ‌هایی‌ است‌ که‌ زبان‌ آن‌ها در بر دارد یا فقط‌ در کاربرد کلمات‌ با آن‌ها هماهنگی‌ می‌شود؟

پاسخ‌ دوم‌ درست‌ است؛ زیرا گفت‌وگو برای‌ تفاهم‌ در هر زبانی، جز دانستن‌ معنای‌ جداگانه‌ و گروهی‌ کلمات‌ در کاربرد رایج‌ نیست، و باید در تبادل‌ مفاهیم، همان‌ گونه‌ که‌ مردم‌ با آن‌ آشنا هستند، با آن‌ها همراهی‌ کرد؛ برای‌ مثال، «مجنون» به‌معنای‌ دیوانه‌ و «مفازه» به‌معنای‌ بیابان‌ است، و در همین‌ معنای‌ رایج‌ به‌ کار می‌رود بدون‌ این‌ که‌ ویژگی‌های‌ دیگر که‌ در هنگام‌ وضع‌ مورد نظر بوده‌ است‌ لحاظ‌ شود و اکنون‌ کاری‌ با این‌ نداریم‌ که‌ آن‌ها در زمان‌ وضع‌ چنین‌ لفظی‌ معتقد بودند که‌ دیوانه‌ یعنی‌ جن‌زده‌ و برای‌ معالجة‌ دیوانه‌ چه‌ می‌کردند یا از بیابان‌ چگونه‌ می‌گذشتند.

2. پیام‌ قرآن‌ عمومی‌ است‌

قرآن‌ هر چند خطاب‌ به‌ عرب‌های‌ آن‌ زمان‌ آمده، ولی‌ پیام‌ آن‌ برای‌ همة‌ نسل‌ها است، و لیکن‌ با زبان‌ و لهجة‌ عرب‌ آن‌ زمان‌ سخن‌ می‌گوید تا قابل‌ فهم‌ باشد. خود می‌فرماید:

وَمَا أَرسَلنَا مِن‌ رَّسُولٍ‌ اًِ‌لاَّ‌  بِلِسَانِ‌ قَومِهِ‌ لِیُبَیٍّنَ‌ لَهُم‌ (ابراهیم‌ (14): 4).

هیچ‌ پیامبری‌ را جز با زبان‌ مردم‌ خودش‌ نفرستادیم‌ تا برای‌ آن‌ها روشن‌ سازد؛

            ‌ولی‌ این‌ بدان‌ معنا نیست‌ که‌ سخن‌ دین‌ فقط‌ برای‌ آن‌ مردم‌ است؛زیرا نبوت‌ پیامبر و پیام‌های‌ قرآن‌ عمومی‌ است.

در قرآن، پیام‌هایی‌ آمده‌ است‌ که‌ در ظاهر به‌ فرد یا گروهی‌ اختصاص‌ دارد؛ ولی‌ درون‌ خود مفاهیمی‌ دارد که‌ همة‌ مردم‌ را در همة‌ زمان‌ها شامل‌ می‌شود. قرآن‌ بر ذهنیات‌ عرب‌ متکی‌ نیست؛ و حتی‌ مثالها و حکمتهایی‌ که‌ در قرآن‌ بیان‌ شده‌ اختصاصی‌ به‌ ذهنیات‌ عرب‌ آن‌ عصر ندارد بلکه‌ بر اذهان‌ مردم‌ همة‌ کشورها و همة‌ زمان‌ها اتکا دارد، و حتی‌ «شتر» که‌ در قرآن‌ عبرت‌ و مایة‌ پند گرفتن‌ شمرده‌ شده، به‌ عرب‌ اختصاصی‌ ندارد؛ زیرا در سراسر زمین‌ پراکنده‌ بوده، و شگفتیهای‌ آن‌ برای‌ همه‌ مردم‌ دنیا شناخته‌ شده‌ بود.

اوصاف‌ آخرت‌ و کیفرهای‌ سخت‌ آن‌ نیز برای‌ همة‌ ملت‌ها در همة‌ عصرها آشکار بود؛ چنان‌ که‌ روشن‌ خواهیم‌ ساخت.

پیامبر9 فرمود:

هیچ‌ آیه‌ای‌ در قرآن‌ نیست، مگر آن‌ که‌ ظاهر و باطنی‌ دارد.

آن‌ را از امام‌ باقر7 پرسیدند، فرمود:

ظاهر قرآن، همان‌ معنای‌ تنزیلی‌ و باطن‌ آن، همان‌ معنای‌ تأویلی‌ آن‌ است‌ (ابو نضر محمد بن‌ مسعود، ج‌ 1: ص‌ 11).

مقصود امام‌ از معنای‌ تنزیلی، معنای‌ ظاهری‌ آیه‌ است‌ که‌ در مورد ویژه‌ای‌ نازل‌ شده، و معنای‌ تأویلی، همان‌ معنای‌ عمومی‌ برگرفته‌ از آیه‌ است‌ که‌ با همة‌ زمان‌ها سازگاری‌ دارد.

امام‌ می‌افزاید: مقصود، همان‌ معنای‌ عام‌ است‌ که‌ جاودانگی‌ قرآن‌ را تضمین‌ می‌کند؛ وگرنه، چنان‌ چه‌ فقط‌ همان‌ معنای‌ خاص‌ مورد نظر بود، قرآن‌ به‌ دورة‌ کوتاهی‌ از تاریخ‌ محدود می‌شد و با مردن‌ آن‌ مردم، قرآن‌ نیز از میان‌ می‌رفت.

3. حقیقت‌ نه‌ پندار

همة‌ پندها و مثل‌های‌ قرآن‌ واقعی‌ است‌ یا از واقعیات‌ خارجی‌ سخن‌ می‌گوید یا از اندیشه‌هایی‌ که‌ در دل‌ مردم‌ جای‌ گرفته‌ بودند. همچنین‌ وقتی‌ از جهانی‌ فراتر از جهان‌ محسوس‌ سخن‌ می‌گوید، در پی‌ پندارهای‌ بی‌پایه‌ نیست؛ بلکه‌ حقایقی‌ را باز می‌گوید که‌ در جای‌ خود ثابت‌ هستند. عبرتهای‌ تاریخی‌ که‌ قرآن‌ بدانها' مثال‌ زده‌ است‌ همه‌ واقعیتهای‌ تاریخی‌ است‌ که‌ قرآن‌ آنها را مایه‌ پند می‌داند در حالی‌ که‌ خیالات‌ و پندارهای‌ باطل‌ قابل‌ پند و عبرت‌ نیستند حتی‌ اگر از حقایق‌ پنهان‌ با استعاره‌ و تشبیه‌ سخن‌ بگوید، انسان‌ هوشمند می‌تواند دریابد که‌ جهت‌ استعاره‌ و تشبیه‌ کدام‌ است، و راهی‌ برای‌ انکار نمی‌گذارد، و دلیلی‌ نیز بر محال‌ بودن‌ آن‌ها در دست‌ نیست؛ برای‌ مثال، آن‌ جا که‌ می‌گوید: فرشتگان‌ دارای‌ دو و سه‌ و چهار بال‌ هستند (فاطر (35): 1)، اشاره‌ و کنایه‌ به‌ مراتب‌ مختلف‌ قدرت‌ و توانایی‌های‌ فرشتگان‌ آسمانی‌ براساس‌ وظایفی‌ است‌ که‌ به‌ آنها واگذار می‌شود و این‌ تعبیری‌ شایع‌ در زبانها است‌ که‌ منظور از بال‌ چیزی‌ مانند بال‌ پرندگان‌ نیست‌ همچنین‌ است‌ موارد دیگر.

فرهنگ‌های‌ جاهلی‌ که‌ اسلام‌ با آن‌ها جنگیده‌ است‌

جامعة‌ عربی‌ در زمان‌ پدیدار شدن‌ اسلام، پر از فرهنگ‌های‌ نادرست‌ و جاهلانه‌ بوده‌ و فساد و فحشا، همة‌ سرزمین‌ها را در برگرفته‌  بود، و قرآن، آمد تا آنها را از گمراهی، بردگی، استعمار و باطل‌ بودن‌ نجات‌ دهد و به‌ همة‌ بشر، به‌ویژه‌ اعراب، تمدن‌ درخشانی‌ را هدیه‌ کند.

وَ‌اللَّهُ‌ غَالِبٌ‌ عَلَی‌ أَمرِهِ‌ (یوسف‌ (12): 21).

خدا بر کار خویش‌ چیره‌ است؛

            ‌بنابراین، آمده‌ تا تأثیر بگذارد، نه‌ آن‌ که‌ اثر پذیرد، و دلیل‌ آن‌ این‌ که‌ اسلام، با عادت‌ها و رسوم‌ غلط‌ جاهلیت‌ مبارزه‌ کرده‌ و بر آن‌ها چیره‌ شده‌ است.

وَنَصَرنَاهُم‌ فَکَانُوا هُمُ‌ الغَالِبِینَ‌ (صافات‌ (37): 116).

و ما آن‌ها را را یاری‌ کردیم‌ و آن‌ها چیره‌ شدند.

کَتَبَ‌ اُ‌ لاَ‌ َ‌غلِبَنَّ‌ أَنَا وَرُسُلِی‌ اًِنَّ‌ اَ‌ قَوِ‌یُّ‌ عَزِیزٌ‌ (مجادله‌ (58): 21).

خداوندچنین‌نوشته‌ [=مقدر کرده‌است] که‌ من‌ وپیامبرانم‌ چیره‌ خواهیم‌ شد وخدا نیرومند وچیره‌ است.

نمونه‌های‌ زیادی‌ از عادات‌ و فرهنگ‌ غلط‌ جاهلی‌ وجود داشته‌ که‌ اسلام‌ با آن‌ مبارزه‌ نمود ولی‌ در این‌ نوشتار تنها به‌ برخی‌ از موارد اکتفا می‌کنیم:

زن‌ و ارزش‌ او در قرآن‌

از شؤ‌ون‌ زن‌ آغاز می‌کنیم‌ که‌ در آن‌ فضای‌ تیره، ارزش‌ انسانی‌ او زیر پا نهاده‌ شده‌ بود، و اسلام‌ دست‌ او را گرفت‌ و او را به‌ جایگاه‌ والای‌ خود بازگرداند.

زن‌ در قرآن، کرامت‌ انسانی‌ ویژه‌ای‌ دارد، و خداوند، او را همسان‌ مرد، از انسانیت‌ والایی‌ بهره‌مند ساخته‌ با این‌ که‌ در آن‌ زمان، هم‌ در محافل‌ متمدن‌ و هم‌ در جوامع‌ جاهلی، خوار و بی‌ارزش‌ بود، و در زندگی، جز بازیچه‌ای‌ برای‌ مرد و ابزاری‌ در زندگی‌ او چیز دیگری‌ نبود. اسلام‌ او را برکشید و جایگاهی‌ والا برابر با مرد در پهنة‌ انسانی‌ گرانمایه‌ بدو بخشید:

لِلرٍّجَالِ‌ نَصِیبٌ‌ مِمَّا اکتَسَبُوا وَلِلنٍّسَأِ‌ نَصِیبٌ‌ مِمَّا اکتَسَبنَ‌ (نسأ (4): 32).

مردان‌ از آن‌ چه‌ به‌ دست‌ می‌آورند، بهره‌ای‌ دارند و زنان‌ نیز در آن‌ چه‌ به‌دست‌ می‌آورند، دارای‌ بهره‌ای‌ هستند.

وَلَهُنَّ‌ مِثلُ‌ الَّذِ‌ی‌ عَلَیهِنَّ‌ بِالمَعرُوفِ‌ (بقره‌ (2): 228).

آنان‌ همچنان‌ که‌ وظایفی‌ دارند، دارای‌ حقوقی‌ نیز هستند و باید با آنان‌ به‌ نیکی‌ رفتار شود.

قرآن‌ وقتی‌ از انسان‌ سخن‌ می‌گوید در حقیقت‌ انسان‌ وصف‌ ذکور و اناث‌ لحاظ‌ نمی‌کند بلکه‌ ارزش‌ جنس‌ انسان‌ را مطرح‌ می‌کند برای‌ تمام‌ بنی‌آدم‌ کرامت‌ قائل‌ است‌ «وَلَقَد‌ کَرَّمنَا بَنِی‌ آدَمَ» اسرأ (17): 70) تفاوتی‌ بین‌ زن‌ و مرد قائل‌ نیست‌ و معیار برتری‌ انسان‌ را تقوا معرفی‌ می‌کند «اًِنَّ‌ أَکرَمَکُم‌ عِندَ‌ اللَّهِ‌ أَتقَاکُم» (حجرات‌ (49): 13) در تساوی‌ حقوق‌ زن‌ و مرد با صدای‌ رسا می‌فرماید: «أَنٍّی‌ لاَ‌  أُضِیعُ‌ عَمَلَ‌ عَامِلٍ‌ مِنکُم‌ مِن‌ ذَکَرٍ‌ أَو‌ أُنثَی» (آل‌ عمران‌ (3): 195) و همچنین‌ است‌ آیات‌ دیگر: احزاب‌ (33): 35، حجرات‌ (49): 13 و این‌ یک‌ اصل‌ قرآنی‌ است‌ که‌ در تمام‌ نسل‌ها و زمانها جاری‌ است‌ تنها تفاوت‌ ویژگیهای‌ فردی‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد است‌ که‌ آنها را در تقسیم‌ وظائف‌ از هم‌ جدا می‌کند و برای‌ هر یک‌ از زن‌ و مرد متناسب‌ با وضعیت‌ جسمانی‌ و توانایی‌ روحی‌ وظیفه‌ای‌ خاص‌ را بر عهده‌ وی‌ می‌گذارد و این‌ همان‌ عدالت‌ در تکلیف‌ و اختیار است‌ در اینجا به‌ بیان‌ برخی‌ تفاوتهای‌ زن‌ و مرد که‌ ناشی‌ از حکمت‌ الهی‌ در آفرینش‌ است‌ می‌پردازیم:

مردان‌ بر زنان‌ یک‌ درجه‌ برتری‌ دارند

آیا این‌ که‌ قرآن‌ مردان‌ را یک‌ درجه‌ برتر از زنان‌ شناخته، خوار کردن‌ زن‌ است‌ یا کمالی‌ است‌ که‌ فقط‌ به‌ مردان‌ داده‌ شده؟

نه‌ این‌ و نه‌ آن؛ بلکه‌ این، همسویی‌ با ساختار زن‌ و مرد در آفرینش‌ است. گویند: این‌ نظریه‌ نیز برگرفته‌ از فرهنگ‌ عصر نزول‌ است‌ در حالی‌ که‌ توانایی‌های‌ بدنی‌ و روانی‌ مرد با زن‌ متفاوت‌ است، و طبع‌ ظریف‌ و لطیف‌ زن‌ با طبع‌ سخت‌ و خشن‌ مرد از هم‌ جدا است. امیر مؤ‌منان7 فرمود:

المرأة‌ ریحانة‌ و لیست‌ بقهرمانة‌ (نهج‌البلاغه، نامة‌ 3، ص‌ 405).

زن‌ گل‌ است، و پهلوان‌ نیست.

زن‌ و مرد در زندگی‌ با یک‌دیگر همکاری‌ می‌کنند، و هر دو دارای‌ حقوق‌ مساوی‌ هستند؛ ولی‌ بخشی‌ از زندگی‌ که‌ مرد آن‌ را به‌ عهده‌ دارد، سخت‌تر است‌ و حمایت‌ خانواده‌ بار سنگین‌تری‌ بر دوش‌ مرد می‌نهد که‌ ناگزیر باید تفاوتی‌ در حقوق‌ همسری‌ با طرف‌ دیگر داشته‌ باشد و این، مایة‌ یک‌ درجه‌ امتیاز برای‌ مرد شده‌ است‌ که‌ «للرجال‌ علیهن‌ درجه» (بقره‌ (2): 228).

همین‌ تفاوت‌ درونی‌ و نقش‌ بیرونی‌ است‌ که‌ مرد را در جایگاه‌ سرپرستی‌ خانواده‌ قرار می‌دهد:

الرٍّجَالُ‌ قَوَّ‌امُونَ‌ عَلَی‌ النٍّسَأِ‌ بِمَا فَضَّلَ‌ اُ‌ بَعضَهُم‌ عَلَی‌ بَعضٍ‌ وَبِمَا أَنفَقُوا مِن‌ أَموَ‌الِهِم‌ (نسأ (4): 34).

مردان‌ سرپرست‌ زنان‌ هستند؛ زیرا خدا برخی‌ از آنان‌ را بر دیگری‌ برتری‌ بخشیده. برخی‌ از آنان، از دارایی‌ خویش، هزینه‌ کرده‌اند.

این‌ در حالی‌ است‌ که‌ جاهلیت‌ عصر نزول‌ برای‌ زن‌ هیچ‌ نقش‌ آفرینی‌ در زندگی‌ و ارزشی‌ قائل‌ نبود، اما اسلام‌ براساس‌ تفاوت‌ در آفرینش‌ وظایفی‌ متفاوت‌ به‌ آن‌ دو داده‌ و هر دو را مسئول‌ آفرید.

خانواده، نخستین‌ نهاد زندگی‌ انسانی، و نقطة‌ آغاز همة‌ مراحل‌ این‌ راه‌ است‌ که‌ پیدایش‌ و تربیت‌ بشر را بر عهده‌ دارد، و از آن‌ جا که‌ مؤ‌سسه‌ها، رهبری‌ خود را به‌ کسانی‌ می‌دهند که‌ افزون‌ بر توانایی‌ ذاتی‌ و بهره‌مندی‌های‌ طبیعی، آموزش‌ دیده‌ و تخصص‌ لازم‌ را داشته‌ باشند، نهاد اصلی‌ جامعه‌ که‌ انسان‌سازی‌ را بر عهده‌ دارد، از این‌ قاعده‌ جدا نیست.

و آن‌ چه‌ روشن‌ و گویا است‌ این‌ است‌ که‌ مرد و زن‌ هر دو آفریده‌ خداوند هستند و او به‌ هیچ‌ آفریده‌ای‌ ستم‌ نمی‌کند ولی‌ هر یک‌ را برای‌ وظیفه‌ خاصی‌ در زندگی‌ آفریده‌ است‌ زن‌ دارای‌ ویژگیهای‌ خاص‌ مانند مهربانی، عطوفت‌ و... و مرد دارای‌ ویژگیهای‌ دیگر مانند صلابت، خشونت، قدرت‌ جسمی‌ بیشتر.

سیدقطب‌ می‌گوید:

این‌ ویژگی‌ها در زن‌ و مرد، سطحی‌ و ظاهری‌ نیست؛ بلکه‌ در ساختار عضوی‌ و عصبی‌ و فکری‌ و روانی‌ زن‌ و مرد ریشه‌ دارد و حتی‌ متخصصان‌ برجسته‌ می‌گویند: در همة‌ سلول‌ها گسترش‌ یافته؛ زیرا در سلول‌ نخست، هنگام‌ شکافته‌ شدن‌ و تکثیر جنین‌ با همة‌ ویژگی‌های‌ خود حضور دارد (سید قطب، 1408: ج‌ 5، ص‌ 58 و 59؛ و ج‌ 2، ص‌ 354 و 355).

او می‌افزاید:

این‌ها مسائل‌ مهمی‌ هستند، و بالاتر از آنند که‌ تمایلات‌ بشری‌ بتواند در آن‌ها نقشی‌ داشته‌ باشد؛ زیرا در جاهلیت‌های‌ پیشین، وقتی‌ این‌ گونه‌ مسائل‌ به‌ دست‌ خواسته‌ها و تمایلات‌ بشری‌ سپرده‌ شد، بشر در معرض‌ تهدید قرار گرفت‌ و ویژگی‌های‌ زندگی‌ بشری‌ به‌ دست‌ نابودی‌ سپرده‌ شد؛

            ‌به‌ همین‌ دلیل، خودِ‌ زن‌ نیز به‌حسب‌ اصل‌ آفرینش‌ خود، به‌ حضور در خانواده‌ تمایل‌ دارد، و هنگامی‌ که‌ در محیطی‌ دیگر با مردی‌ سبکسر که‌ به‌ وظایف‌ حمایتی‌ خود نمی‌پردازند، زندگی‌ کند، خود را دچار کمبود و نگرانی‌ می‌یابد و احساس‌ خوشبختی‌ نمی‌کند، و این‌ نکته‌ حتی‌ میان‌ زنان‌ منحرف‌ و فاسد دیده‌ می‌شود.

کودکانی‌ که‌ در خانواده‌های‌ ناپایدار، به‌ دلیل‌ نداشتن‌ پدر، یا ضعیف‌ بودن‌ شخصیت‌ وی‌ یا فوت‌ پدر یا نداشتن‌ پدر قانونی‌ رشد می‌کنند، کم‌تر افراد معتدل‌ و متوازنی‌ هستند و کم‌تر اتفاق‌ می‌افتد که‌ دچار انحراف‌ها یا رفتار غیرعادی‌ عصبی‌ و روانی‌ نباشند.

این‌ها برخی‌ از عللی‌ است‌ که‌ ثابت‌ می‌کند، فطرت‌ و آفرینش، قوانین‌ استوار و پابرجایی‌ دارد؛ هر چند بشر، آن‌ را انکار کند و نپذیرد و زیر پا نهد (سید قطب، ج‌ 5، ص‌ 60؛ ج‌ 2، ص‌ 360).

نتیجه‌ بحث‌ گذشته‌ این‌ که‌ برتری‌ مرد نسبت‌ به‌ زن‌ به‌ یک‌ درجه‌ ناظر به‌ توانایی‌ او در ادارة‌ خانواده‌ و زندگی‌ است‌ که‌ بازگشت‌ به‌ ویژگیهای‌ مرد در آفرینش‌ می‌کند.

شیخ‌ محمد عبده‌ می‌گوید:

این‌ که‌ خدا فرموده: «و للرجال‌ علیهن‌ درجة»، وظیفه‌ای‌ بر دوش‌ زن‌ و وظایفی‌ چند بر دوش‌ مرد می‌نهد؛ زیرا این‌ درجه، همان‌ ریاست‌ و انجام‌ وظایفی‌ است‌ که‌ در آیة‌ «الرجال‌ قوامون‌ علی‌النسأ بما فضل‌ا بعضهم‌ علی‌ بعض‌ و بما أنفقوا من‌ اموالهم» آمده‌ است. زندگی‌ زناشویی، یک‌ زندگی‌ اجتماعی‌ است،ومنافع‌ این‌ زندگی‌ جز بایک‌ رئیس‌ که‌فرمانبری‌ او لازم‌ باشد، به‌دست‌ نمی‌آید. ومرد برای‌ ریاست‌ شایسته‌تر است‌ و بهتر می‌تواند با نیرو و دارایی‌ خود به‌ کارهای‌ اجرایی‌ بپردازد؛ به‌ همین‌ جهت‌ شرعاً‌ به‌ حمایت‌ از زن‌ و هزینه‌ کردن‌ از برای‌ او مؤ‌ظف‌ است‌ (محمد عبده، ج‌ 2، ص‌ 380؛ ج‌ 5، ص‌ 67).

برتری‌ دادن‌ پسران‌ بر دختران‌

یکی‌ از شبهه‌های‌ مربوط‌ به‌ تأثیر قرآن‌ از فرهنگ‌ زمانه‌ این‌ است‌ که‌ می‌گویند: قرآن‌ جمله‌های‌ بسیاری‌ در برتری‌ پسران‌ بر دختران‌ دارد، و این‌ تأثیرپذیری‌ از محیط‌ عرب‌ جاهلی‌ است‌ که‌ دختران‌ را از ترس‌ ننگ‌ و عار زیر خاک‌ می‌کردند.

این‌ در حالی‌ است‌ که‌ قرآن‌ فرهنگ‌ جاهلی‌ وئود و نسل‌ کشی‌ را به‌ شدت‌ محکوم‌ و در فرق‌گذاری‌ بین‌ پسر و دختر آنها را به‌ شدت‌ سرزنش‌ می‌کند.

وَ‌اًِذَ‌ا بُشٍّرَ‌ أَحَدُ‌هُم‌ بِ‌الا‌ ُنثَی‌ ظَلَّ‌ وَجهُهُ‌ مُسوَد‌اً‌ وَ‌هُوَ‌ کَظِیمٌ‌  یَتَوَ‌ارَ‌ی‌ مِنَ‌ القَومِ‌ مِن‌ سُوءِ‌ مَا بُشٍّرَ‌ بِهِ‌ أَیُمسِکُهُ‌ عَلَی‌ هُونٍ‌ أَم‌ یَدُسُّهُ‌ فِی‌ التُّرَ‌ابِ‌ أَ‌لاَ‌ سَأَ‌ مَا یَحکُمُونَ‌ (نحل‌ (16): 58 و 59).

هر گاه‌ آنان‌ را به‌ تولد دختری‌ مژده‌ می‌دادند، چهرة‌ آنان‌ از خشم‌ سیاه‌ می‌شد؛ از این‌ ننگ‌ می‌گریختند و پنهان‌ می‌شدند آیا این‌ دختر را با خواری‌ نگه‌ دارند یا در خاک‌ پنهان‌ کنند. بسیار بد داوری‌ می‌کنند.

قرآن‌ از سوی‌ دیگر، در برخی‌ از جاها با تصورات‌ رایج‌ مردم‌ آن‌ زمان‌ تا حدودی‌ همراهی‌ می‌کند، و آن‌ هم‌ برای‌ نکوهش‌ عقاید جاهلی‌ آنان‌ است.

پسر دو برابر دختر ارث‌ می‌برد

از جمله‌ مسائلی‌ که‌ دربارة‌ زن‌ بر دیدگاه‌ اسلام‌ اشکال‌ گرفته‌ شده‌ این‌ مسأله‌ است‌ که‌ چگونه‌ ارث‌ زن، نصف‌ ارث‌ مرد است؟ برخی‌ می‌گویند این‌ مسأله‌ برگرفته‌ از فرهنگ‌ زمان‌ جاهلیت‌ است‌ که‌ پسر را در ارث‌ برتری‌ می‌دادند در محافل‌ بین‌المللی‌ در کنفرانس‌های‌ جهانی‌ دربارة‌ زن‌ بسیار جار و جنجال‌ برانگیخته‌ است؛ ولی‌ چیزی‌ که‌ هم‌ نمایندگان‌ کشورهای‌ اسلامی‌ و هم‌ مخالفان‌ آنان‌ پذیرفته‌اند، این‌ است‌ که‌ اسلام‌ در مجموع، برای‌ زن، حق‌ ارث‌ قرار داده‌ است؛ ولی‌ در نظام‌های‌ حقوقی‌ پیشین‌ و نظام‌های‌ قبیله‌ای، به‌ ویژه‌ زمان‌ جاهلیت‌ زن‌ را به‌ کلی‌ از ارث‌ محروم‌ می‌ساخته‌اند، و به‌ همین‌ حد بسنده‌ کرده‌اند.

ابن‌ عباس‌ روایت‌ کرده‌ است‌ که‌ وقتی‌ این‌ آیه‌ نازل‌ شد:

لِلرِجَالِ‌ نَصِیبٌ‌ مِمَّا تَرََ‌ الوَ‌الِدَ‌انِ‌ وَ‌الأَقرَبُونَ‌ وَلِلنِسَأِ‌ نَصِیبٌ‌ مِمَّا تَرََ‌ الوَ‌الِدَ‌انِ‌ وَ‌الأَقرَبُونَ‌ مِمَّا قَلَّ‌ مِنهُ‌ أَو‌ کَثُرَ‌ نَصِیباً‌ مَفرُوضاً‌ (نسأ (4): 7).

مردان‌ از دارایی‌ بر جای‌ ماندة‌ پدر و مادر و نزدیکان‌ بهره‌ای‌ دارند و برای‌ زنان‌ نیز از آن‌ چه‌ پدر و مادر و خویشان‌ بازگذراند اندک‌ باشد یا بسیار بهرة‌ لازمی‌ مقرر شده‌ است.

            ‌این‌ مسأله‌ بر گروهی‌ بسیار سخت‌ آمد و پنهانی‌ با یک‌دیگر گفتند: این‌ حدیث‌ را پوشیده‌ دارید. شاید پیامبر9 آن‌ را فراموش‌ کند. برخی‌ نیز نزد حضرت‌ آمدند و گفتند: چگونه‌ به‌ دختر ارث‌ می‌رسد؛ در حالی‌ که‌ نه‌ بر اسبی‌ سوار شده‌ و نه‌ جنگیده‌ است؟ و در میان‌ عرب‌ این‌ ارث‌ را به‌ کودکان‌ نمی‌دهند، و تنها به‌ کسی‌ می‌رسد که‌ توانایی‌ سواری‌ و جنگیدن‌ داشته‌ باشد (محمد طبری، 1392: ج‌ 4، ص‌ 185).

در این‌ جا نیز اسلام‌ با عادت‌های‌ جاهلی‌ مبارزه‌ کرده‌ و این‌ مسأله‌ به‌ سبب‌ امتیاز دادن‌ یکی‌ از دو جنس‌ نبوده؛ بلکه‌ چون‌ مرد، هزینه‌های‌ بیش‌تری‌ از قبیل‌ نفقة‌ خانواده‌ و هزینة‌ فرزندان‌ بر عهده‌ دارد، و مسئولیت‌ بیشتری‌ در خانواده‌ و جامعه‌ متحمل‌ شده‌ و توانایی‌ جسمی‌ و فکری‌ بیشتری‌ دارد نصیب‌ ارث‌ او نیز بیشتر خواهد بود در این‌ جا توازن‌ اقتصادی‌ میان‌ هزینه‌های‌ مرد و زن‌ برقرار شده‌ است.

تلاش‌های‌ بیهوده‌

اکنون‌ در روزگار ما تلاش‌های‌ نافرجامی‌ انجام‌ می‌گیرد تا به‌ دور از روش‌ درست‌ استنباط‌ از قرآن‌ مطالبی‌ را برداشت‌ کنند؛ برای‌ مثال، این‌ که‌ قرآن‌ دربارة‌ حکم‌ دو برابر بودن‌ ارث‌ پسر نسبت‌ به‌ دختر تعبیر به‌ «یوصی» (سفارش‌ می‌کند) دارد این‌ تعبیر دلیل‌ بر حکم‌ وجوبی‌ ندارد در نتیجه‌ حکم‌ آن‌ قابل‌ تغییر است.

یُوصِیکُمُ‌ اُ‌ فِی‌ أَو‌لاَدِکُم‌ لِلذَّکَرِ‌ مِثلُ‌ حَظٍّ‌ الا‌ ُنثَیَینِ‌ (نسأ (4): 11).

خداوند شما را سفارش‌ می‌کند که‌ به‌ فرزندان‌ پسر خود، دو برابر دختران‌ خود سهم‌ بدهید.

اینان‌ می‌گویند: سفارش‌ در این‌ جا به‌ معنای‌ تشویق‌ است‌ و به‌معنای‌ واجب‌ ساختن‌ آن‌ نیست. شاید اوضاع‌ آن‌ روز این‌ برتری‌ را می‌طلبید، ولی‌ حکم‌ همیشگی‌ و لازم‌ نیست؛ گفته‌اند که‌ چون‌ امروز اوضاع‌ تغییر یافته‌ و احوال‌ محیط‌ و اجتماع‌ دگرگون‌ شده، دیگر زمینه‌ای‌ برای‌ این‌ تفاوت‌ وجود ندارد.

یکی‌ دیگر گفته‌ است: حتی‌ اگر قصد آن‌ بوده‌ که‌ آن‌ را لازم‌ سازند؛ ولی‌ امروز، دیگر با توجه‌ به‌ تغییر اوضاع‌ و مصالحی‌ که‌ آن‌ روز بوده‌ و امروز نیست، دیگر این‌ وجوب‌ جایی‌ ندارد.

ما می‌گوییم: اد‌عای‌ اول، مخالف‌ نص‌ قرآن‌ است؛ زیرا این‌ توصیه‌ به‌معنای‌ حکم‌ واجب‌ است، چرا که‌ آیات‌ مواریث‌ در ادامه‌ با تعبیر ایصأ به‌ عنوان‌ واجب‌ آمده‌ است‌ و از آیه‌ استفاده‌ می‌شود که‌ تخلف‌ از آن‌ جایز نیست‌ و دنبالة‌ آیات‌ می‌فرماید:

وَصِیَّةً‌ مِنَ‌ اِ‌ وَ‌اُ‌ عَلِیمٌ‌ حَلِیمٌ‌ تِلَ‌ حُدُودُ‌ اِ‌ وَمَن‌ یُطِعِ‌ اَ‌ وَرَسُولَهُ‌ یُدخِلهُ‌ جَنَّاتٍ‌ تَجرِ‌ی‌ مِن‌ تَحتِهَا الا‌ َنهَارُ‌ خَالِدِینَ‌ فِیهَا وَذلَِ‌ الفَوزُ‌ العَظِیمُ‌ وَمَن‌ یَعصِ‌ اَ‌ وَرَسُولَهُ‌ وَیَتَعَدَّ‌ حُدُودَهُ‌ یُدخِلهُ‌ ناراً‌ خَالِداً‌ فِیهَا وَلَهُ‌ عَذَ‌ابٌ‌ مُهِینٌ‌ (نسأ (4): 12 - 14).

این‌ سفارش‌ از سوی‌ خداوند است‌ و خداوند دانا و بردبار است. این‌ها حدود و قوانین‌ خداوندی‌ است‌ و هر کس‌ از خدا و پیامبر فرمانبرداری‌ کند، خداوند، او را به‌ بهشت‌هایی‌ می‌برد که‌ جوی‌ها از زیر آن‌ روان‌ است‌ و آن‌ها در آن‌ جاودان‌ می‌مانند و این‌ رستگاری‌ بزرگی‌ است‌ و هر کس‌ از خدا و پیامبرش‌ و از حدود و قوانین‌ او فراتر رود، او را به‌ آشتی‌ می‌برد که‌ در آن‌ جاودان‌ می‌ماند و عذابی‌ خوارکننده‌ در انتظار او است.

            ‌اولاً‌ این‌ وصیت‌ حدود الهی‌ است، اطاعت‌ از خدا و رسول‌ واجب‌ است‌ و ثانیاً‌ تجاوز از این‌ حد عذاب‌ مهین‌ را در بردارد و این‌ خود دلیل‌ می‌شود که‌ تخلف‌ از آن‌ حرام‌ است‌ افزون‌ بر آن‌ در لغت‌ نیز وصیت‌ به‌ معنای‌ وجوب‌ آمده‌ است‌ (ابن‌ منظور، ج‌ 15 / 395) و در قرآن‌ غیر از این‌ مورد نیز وصیة‌ به‌ معنای‌ وجوب‌ به‌ کار رفته‌ است. (انعام‌ 6: 151)

و اد‌عای‌ دوم‌ نیز بسیار سست‌ است؛ زیرا اصل‌ دین، بر پایة‌ ابدیت‌ و فراگیری‌ است‌ و همة‌ عصرها و نسل‌ها را در بر می‌گیرد. یک‌ قاعدة‌ اصولی‌ وجود دارد که‌ می‌گوید اصل‌ در تشریع‌ احکام‌ ابدی‌ بودن‌ هر حکم‌ دینی‌ است‌ و این‌ قاعده‌ اصولی‌ شایع‌ است‌ در روایت‌ نیز بدین‌ معنا اشارت‌ می‌نماید:

حلال‌ محمد حلال‌ ابداً‌ الی‌ یوم‌القیامه‌ و حرامه‌ حرام‌ أبداً‌ الی‌ یوم‌القیامة‌ (محمد بن‌ یعقوب‌ کلینی، 1389: ج‌ 1، ص‌ 58).

حلال‌ محمد9 تا روز قیامت‌ حلال، و حرام‌ او تا روز قیامت‌ حرام‌ است.

این‌ ثابت‌ و همیشگی‌ است‌ مگر این‌ که‌ دلیل‌ خاصی‌ وجود داشته‌ باشد بر این‌ که‌ حکمی‌ که‌ رسول‌ خدا9 صادر می‌کند برای‌ مصلحت‌ خاص‌ سیاسی‌ باشد در حالی‌ که‌ این‌ مورد نیز دلیل‌ قطعی‌ نیاز دارد و این‌ ویژه‌ احکام‌ صادره‌ از مقام‌ سیاست‌ نبویه‌ است‌ که‌ از سنن‌ است‌ نه‌ فرائص‌ و واجبات‌ کتاب‌ الهی.

طلاق، عده‌ و عَدَد

یکی‌ دیگر از انتقادهایی‌ که‌ از اسلام‌ و قرآن‌ شده، و آن‌ را متأثر از فرهنگ‌ جاهلیت‌ می‌دانند این‌ است‌ که‌ می‌گویند: قرآن‌ دست‌ مرد را در زمینة‌ طلاق‌ دادن‌ زن‌ یا نگهداری‌ او بازگذاشته، و این‌ حق‌ را فقط‌ به‌ مرد داده، نه‌ زن، و این‌ مایة‌ خواری‌ زن‌ و بازیچه‌ شدن‌ او در دست‌ مرد است.

این‌ اثری‌ از عادات‌ جاهلیت‌ است، و اسلام‌ آن‌ را تعدیل‌ کرده؛ ولی‌ تعدیل‌ آن‌ بسیار اندک‌ است‌ و زن‌ را به‌ مقام‌ عالی‌ انسانی‌ که‌ شایستة‌ او است‌ نمی‌رساند.

شیخ‌ محمد عبده‌ می‌نویسد:

اعراب‌ در زمان‌ جاهلیت، طلاق‌ و رجوع‌ در زمان‌ عِده‌ را داشتند، و طلاق‌ حد‌ و مرز و شماره‌ای‌ نداشت‌ و اگر شوهر خشمگین، سپس‌ آرام‌ می‌شد، می‌توانست‌ به‌ زندگی‌ عادی‌ زناشویی‌ بازگردد و اگر می‌خواست‌ همسرش‌ را بیازارد، پیش‌ از پایان‌ عده، رجوع‌ می‌کرد و دوباره‌ طلاق‌ می‌داد، و به‌ این‌ وسیله، زن‌ بازیچة‌ دست‌ مرد می‌شد، و با طلاق‌ او را می‌آزرد، و اسلام، این‌ مسأله‌ را در کنار دیگر مسائل‌ اجتماعی‌ اصلاح‌ کرد (شیخ‌ محمد عبده، ج‌ 2، 381).

برخی‌ از نویسندگان‌ معاصر کوشیده‌اند تا قوانین‌ اسلام‌ از جمله‌ مسأله‌ طلاق‌ را متأثر از فرهنگ‌ زمان، و از احکام‌ امضایی‌ سنت‌های‌ زمان‌ معرفی‌ کنند نه‌ از احکام‌ تأسیسی‌ (حسین‌ مهرپور، نامه‌ مفید، ش‌ 21، ص‌ 141).

ما می‌پرسیم: آیا اسلام‌ دراحکام‌ نخستین‌ خود، حتی‌ به‌صورت‌ جزئی‌ به‌سطح‌ فرهنگی‌ آن‌ زمان‌ تنزل‌ کرده‌ و خواسته‌ است‌ با مقتضیات‌ زمان‌ همراه‌ باشد تا در نتیجه‌ با تغییر زمان، تکامل‌ یابد؟

هرگز! به‌ویژه، قوانینی‌ که‌ با صراحت‌ در قرآن‌ آمده، چنین‌ نیستند. اسلام، فرهنگ‌ جدیدی‌ را آورد تا همة‌ سنت‌های‌ جاهلی‌ رایج‌ در آن‌ روزگار را کنار نهد و لباس‌ جاودانگی‌ بپوشد. «حلال‌ محمد تا روز قیامت‌ حلال‌ و حرام‌ او تا روز قیامت‌ حرام‌ است» (کلینی، 1389: ج‌ 1، ص‌ 58 و 119). مگر در مواردی‌ که‌ حکم‌ از تدابیر سیاسی‌ همان‌ وقت‌ بوده‌ باشد فقط‌ در مسائل‌ سیاست‌ و کشورداری‌ طبق‌ اوضاع‌ کشورها در زمان‌ خودشان‌ عمل‌ کرده‌ است؛ بر همین‌ اساس، قوانین‌ اسلام‌ از همان‌ آغاز به‌ دو دسته‌ اساسی‌ تقسیم‌ می‌شد: قوانین‌ ثابت‌ و متغیر، دسته‌ اول‌ مطابق‌ با مصالح‌ عامه‌ است‌ و تمام‌ زمانها را شامل‌ می‌شود و ابدی‌ است‌ و اصل‌ در تشریع‌ نیز همین‌ است‌ مگر این‌ که‌ دلیل‌ قطعی‌ بر متغیر بودن‌ آن‌ وجود داشته‌ باشد و دستة‌ دوم‌ فقط‌ به‌ مسائل‌ سیاسی‌ مربوط‌ می‌شود و به‌ مصالح‌ و منافعی‌ محدود است‌ که‌ با تغییر آن‌ها، سیاست‌ نیز تغییر می‌کند و فرمان‌های‌ اولی‌الأ‌مر و رهبران‌ اسلامی‌ از نوع‌ دوم‌ هستند، و ما آن‌ها را در جای‌ دیگری‌ به‌ صورت‌ گسترده‌ برشمرده، و راه‌ جداسازی‌ آن‌ها را نشان‌ داده‌ایم‌ (مؤ‌لف، ولایت‌ فقیه، ص‌ 172 - 174)؛ اما این‌ که‌ بگوییم‌ اسلام‌ کوتاه‌ آمده‌ و سازش‌کاری‌ و سستی‌ نشان‌ داده، پذیرفتنی‌ نیست؛ زیرا دین‌ مقدس‌ اسلام، از وحی‌ گرفته‌ شده، و خدا و پیامبر هرگز به‌ چنین‌ چیزی‌ راضی‌ نیستند:

وَلَئِنِ‌ اتَّبَعتَ‌ أَ‌هوَ‌أَ‌هُم‌ بَعدَ‌ الَّذِ‌ی‌ جَأََ‌ مِنَ‌ العِلمِ‌ مَا لََ‌ مِنَ‌ اِ‌ مِن‌ وَلِی‌ وَ‌لاَ‌ نَصِیرٍ‌ (بقره‌ (2): 120 و 145).

اگر از خواسته‌های‌ آنان‌ پس‌ از آن‌ که‌ دانش‌ بر تو رسید، پیروی‌ کند، خدا یار و یاوری‌ برای‌ تو نخواهد گذاشت.

آیا طلاق‌ و رجوع‌ با آن‌ شکل‌ نادرست، عادت‌ جاهلی‌ بوده‌ تا اسلام‌ بخواهد آن‌ را تعدیل‌ کند؟ پاسخ‌ آن‌ است‌ که‌ جواز رجوع‌ در عده‌ (در طلاق‌ رجعی) و نیز تعیین‌ عده‌ برای‌ طلاق‌ چیزی‌ است‌ که‌ نه‌ میان‌ عرب‌ و نه‌ میان‌ امت‌های‌ پیشین، سابقه‌ای‌ نداشت؛ بلکه‌ از نوآوری‌های‌ اسلام‌ و قوانین‌ خردمندانة‌ آن‌ است‌ تا جایی‌ که‌ محمد عبده، داستانی‌ را که‌ در اواخر عمر پیامبر9 در مدینه‌ اتفاق‌ افتاد، شاهد می‌آورد که‌ زنی‌ نزد عایشه‌ آمد و از او خواست‌ تا مشکل‌ او را به‌ پیامبر9 بگوید و آیاتی‌ از آخر سورة‌ بقره‌ در این‌ باره‌ نازل‌ شد. شاید این‌ داستان‌ در سال‌ ششم‌ یا هفتم‌ هجری‌ اتفاق‌ افتاده‌ باشد؛ چنان‌ که، طبری‌ می‌گوید: در زمان‌ پیامبر، این‌ داستان‌ برای‌ یکی‌ از انصار اتفاق‌ افتاد (محمد بن‌ جریر طبری، 1392: ج‌ 2، ص‌ 276).

ابو داوود و ابن‌ أبی‌ حاتم‌ و بیهقی‌ در سنن‌ با سند آورده‌اند که‌ اسمأ بنت‌ یزید، یکی‌ از زنان‌ انصار بود و می‌گوید: در زمان‌ رسول‌ خدا9 طلاق‌ گرفتم، و زن‌ مطلقه، عده‌ نداشت.

خداوند در این‌ هنگام‌ عده‌ طلاق‌ را معین‌ کرد و این‌ آیه‌ را فرستاد که‌ «وَ‌المُطَلَّقَاتُ‌ یَتَرَبَّصنَ‌ بِأَنفُسِهِنَّ‌ ثَ‌لاَثَةَ‌ قُرُوءٍ» (بقره‌ (2): 228) و این‌ نخستین‌ کسی‌ بود که‌ عده‌ طلاق‌ برای‌ او در قرآن‌ تعیین‌ شد.

عبد بن‌ حمید از قتاده‌ با سند روایت‌ می‌کند:

مردم‌ جاهلیت‌ وقتی‌ همسرانشان‌ را طلاق‌ می‌دادند، عِده‌ نمی‌گرفتند (جلال‌الدین‌ سیوطی، 1414: ج‌ 1، ص‌ 656).

در روایت‌ دیگر از قتاده‌ آمده‌ است‌ که‌ «ان‌ الطلاق‌ لم‌ یکن‌ له‌ فی‌ الجاهلیة‌ عدد و کانوا یراجعون‌ فی‌ العدة»: طلاق‌ در جاهلیت، عدد نداشت، و آن‌ها در عده‌ رجوع‌ می‌کردند.» شاید این‌ افزوده‌ «کانوا یراجعون‌ فی‌ العدة‌ آنها در عده‌ رجوع‌ می‌کردند.» از راوی‌ یا توضیح‌ برای‌ رجوع‌ پس‌ از تعیین‌ عده‌ در اسلام‌ است؛ افزون‌ بر آن‌ این‌ حدیث‌ نمی‌تواند در برابر احادیث‌ فراوان‌ دیگر مقاومت‌ کند.

پرسش‌ سوم: آیا طلاق‌ در دست‌ مرد و به‌ طور کامل‌ به‌ دلخواه‌ او است؟

مشهور چنین‌ گفته‌اند و به‌ روایت‌ پیامبر9 انما الطلاق‌ لمن‌ اَخذ بالساق‌ «طلاق‌ در اختیار کسی‌ است‌ که‌ بهره‌مندی‌ از آن‌ او است» (ابو عبدا محمد بن‌ یزید (ابن‌ ماجه)، ج‌ 1، ص‌ 641)، تمسک‌ کرده‌اند.

متن‌ حدیث‌ آن‌ گونه‌ که‌ ابن‌ ماجه‌ در سنن‌ از ابن‌ عباس‌ آورده، چنین‌ است:

مردی‌ نزد پیامبر آمد و گفت: ای‌ پیامبر9 صاحب‌ من‌ کنیزش‌ را به‌ ازدواج‌ من‌ در آورده، و اکنون‌ می‌خواهد او را از من‌ جدا سازد. پیامبر9 بر فراز منبر رفت‌ و فرمود: ای‌ مردم! چرا برخی‌ از شما کنیزش‌ را به‌ ازدواج‌ غلام‌ خود در می‌آورد؛ سپس‌ می‌خواهد آن‌ دو را از هم‌ جدا سازد؟ طلاق‌ در اختیار کسی‌ است‌ که‌ بهره‌مندی‌ در اختیار او است.

این‌ حدیث‌ با سندهای‌ گوناگون‌ خود، ضعیف‌ است؛ ولی‌ فقیهان‌ آن‌ را پذیرفته‌اند و صاحب‌ جواهر آن‌ را نبوی‌ مقبول‌ می‌خواند و حکم‌ آن‌ را اجماعی‌ می‌داند، و محقق‌ نیز این‌ را که‌ طلاق‌ در اختیار کسی‌ است‌ که‌ بهره‌مندی‌ جنسی‌ از آن‌ او است‌ امری‌ مسلم‌ می‌شمارد (شیخ‌ محمدحسن‌ نجفی، 1390: ج‌ 32، ص‌ 5)؛ بنابراین، زن، در امر طلاق‌ و جدایی‌ هیچ‌ اختیاری‌ ندارد، و این‌ کار به‌ دلخواه‌ مرد صورت‌ می‌گیرد؛ ولی‌ مسأله‌ نیازمند دقت‌ بیش‌تر و جست‌وجوی‌ کامل‌تری‌ است.

طلاق‌ (جدایی‌ میان‌ دو آشنا) ناگزیر باید از روی‌ عقدة‌ نفرت‌ باشد، و حل‌ این‌ عقده‌ جز با جدایی‌ نیست. نفرت‌ یا از شوهر است‌ که‌ آن‌ را طلاق‌ رجعی‌ می‌گویند، اگر آمیزش‌ جنسی‌ انجام‌ شده‌ باشد، و طلاق‌ سوم‌ نباشد و زن‌ نیز یائسه‌ نباشد و شرایط‌ دیگری‌ که‌ در جای‌ خودش‌ بیان‌ شده‌ است‌ یا نفرت‌ از طرف‌ زن‌ است‌ که‌ طلاق‌ را خلعی‌ می‌گویند؛ زیرا زن‌ در این‌ صورت‌ مهر خود را می‌بخشد و خود را رها می‌سازد و از پیمان‌ زناشویی‌ خارج‌ می‌شود یا نفرت‌ از هر دو جانب‌ است، که‌ فقیهان‌ آن‌ را مبارات‌ می‌خوانند.

طلاق‌ در صورت‌ نخست‌ به‌ خواست‌ مرد و در صورت‌ دوم، به‌ خواست‌ زن، و در صورت‌ سوم‌ به‌ درخواست‌ هر دو انجام‌ می‌گیرد.

در حدیث‌ نبوی‌ مستفیض‌ آمده‌ است:

زنی‌ (شاید جمیله‌ دختر أبی‌ بن‌ سلول) با مردی‌ زشت‌ روی‌ ازدواج‌ کرد و آن‌ مرد، باغی‌ را مهر آن‌ زن‌ ساخت. هنگامی‌ که‌ آن‌ زن، مرد یاد شده‌ را دید، به‌ سختی‌ از او بدش‌ آمد، و نزد پیامبر آمد و اظهار نارضایتی‌ کرد و گفت: به‌ سبب‌ زشتی‌ رویش‌ از او بدم‌ آمده‌ است، و افزود: اگر از ترس‌ خدا نبود، به‌ رویش‌ تف‌ می‌انداختم. من‌ پرده‌ را بالا بردم‌ و دیدم‌ که‌ او همراه‌ عده‌ای‌ دیگر به‌ سمت‌ من‌ می‌آید. از همه‌ سیاه‌تر و کوتاه‌تر و زشت‌تر است. به‌ خدا سوگند! با او همخواب‌ نمی‌شوم. پیامبر9 فرمود: باغش‌ را به‌ او پس‌ می‌دهی؟ گفت، آری. بیش‌تر هم‌ می‌دهم. پیامبر فرمود: نه! فقط‌ باغ‌ را پس‌ بده‌ و او باغ‌ را باز گرداند. پیامبر نیز میان‌ آن‌ دو جدایی‌ افکند. و ظاهراً‌ این‌ کار در حضور آن‌ مرد هم‌ نبوده‌ است؛ زیرا در خبر آمده‌ که‌ چون‌ داوری‌ پیامبر9 و حکم‌ به‌ جدایی‌ به‌ گوش‌ او رسید، گفت: داوری‌ پیامبر9 را می‌پذیریم. ابن‌ عباس‌ می‌گوید: این‌ نخستین‌ طلاق‌ خلع‌ در اسلام‌ بود.7

و پذیرش‌ این‌ حکم‌ بر مرد واجب‌ بوده‌ است‌ و اختیاری‌ در رد‌ آن‌ ندارد.

در روایات‌ اهل‌بیت7 نیز چنین‌ آمده‌ است:

زراره‌ از ابی‌جعفر7 نقل‌ می‌کند که‌ فرمود: طلاق‌ خلع‌ انجام‌ نمی‌شود، مگر آن‌ که‌ بگوید: من‌ از تو فرمان‌ نمی‌برم‌ و سوگندی‌ را وفا نمی‌کنم‌ و حد‌ی‌ برای‌ تو اجرا نمی‌کنم. از من‌ بگیر و مرا طلاق‌ ده. اگر چنین‌ کرد، مرد می‌تواند باتعیین‌ مبلغی‌ اندک‌ یا بسیار که‌ از او می‌گیرد او را طلاق‌ خلعی‌ دهد، و این‌ کار باید در حضور حاکم‌ باشد، و اگر چنین‌ کرد، آن‌ زن‌ اختیار خود را دارد، و این‌ کار را طلاق‌ نام‌ نمی‌نهند (شیخ‌ طوسی، تهذیب‌ الاحکام، ج‌ 8، ص‌ 68 و 99).

شیخ‌ و گروهی‌ از فقیهان‌ بزرگ‌ بر این‌ امر فتوا داده‌اند، وبر مرد لازم‌ می‌دانند که‌ به‌ درخواست‌ زن‌ گردن‌ نهد و از آن‌ خودداری‌ نکند.

از این‌ گروه‌ می‌توان‌ شیخ‌ در نهایه‌ و علامه‌ در مختلف‌ و ابی‌صلاح‌ و ابن‌ زهره‌ و محقق‌ را نام‌ برد.8 در نتیجه‌ مرد نمی‌تواند از طلاق‌ امتناع‌ کند و بر او واجب‌ است‌ یا این‌ که‌ ولی‌ امر یا حاکم‌ شرعی‌ او را مجبور به‌ طلاق‌ و یا حاکم‌ خود طلاق‌ را اجرا می‌کند برخی‌ در این‌ وجوب‌ نیز مناقشه‌ کرده‌اند (محمد حسن‌ نجفی، ج‌ 33: 3 - 4) اما دلیل‌ دیگر در اینجا حاکم‌ است‌ (و آن‌ قاعدة‌ لاضرر است) ضرر زدن‌ به‌ زن‌ در صورتی‌ که‌ نتواند با مرد زندگی‌ کند چیرگی‌ مردرا بر طلاق‌ از بین‌ می‌برد زیرا ضرر زدن‌ و آزار زن‌ نیز در اسلام‌ حرام‌ است‌ «لاضرر و لاضرار فی‌ الاسلام» (شیخ‌ حر عاملی، ج‌ 17، ص‌ 118) و این‌ قاعده‌ بر جمیع‌ احکام‌ اولیه‌ حکومت‌ دارد در نتیجه‌ اگر حتی‌ حکم‌ سلطه‌ مرد بر طلاق‌ را بپذیریم‌ در این‌ مورد چون‌ ضرری‌ است‌ تخصیص‌ می‌خورد و دراین‌ صورت، دادخواهی‌ به‌حاکم‌ می‌برند و حاکم‌ شرعی‌ می‌تواند مرد را مجبور به‌ طلاق‌ کند؛ چنان‌ که‌ در حدیث‌ عمران‌ از امام‌ صادق7 آمده‌ است:

طلاق‌ و تخییر از سوی‌ مرد و خلع‌ و مبارات‌ از سوی‌ زن‌ است‌ (همان، ج‌ 22، ص‌ 292).

افزون‌ بر آن‌ دلیل‌ عموم‌ سلطه‌ مرد بر طلاق‌ ضعیف‌ است‌ و مهمترین‌ دلیل‌ صاحب‌ جواهر بر سلطه‌ مرد بر طلاق‌ اجماع‌ است‌ (ج‌ 32، ص‌ 5) در حالی‌ که‌ اجماع‌ دلیل‌ لفظی‌ نیست‌ تا عموم‌ یا اطلاق‌ از آن‌ استفاده‌ شود پس‌ عمومیت‌ دلیل‌ سلطه‌ ضعیف‌ می‌باشد و وقتی‌ دلیل‌ قطعی‌ یا عام‌ نبود طبق‌ روایات‌ طلاق‌ از دست‌ مرد گرفته‌ می‌شود یادآوری‌ این‌ نکته‌ ضروری‌ است‌ در این‌ بحث‌ نکات‌ دیگری‌ نیز وجود دارد که‌ جهت‌ اطلاع‌ بیشتر به‌ «کتاب‌ شبهات‌ وردود، ص‌ 147 به‌ بعد» مراجعه‌ شود.

منابع‌

. ابن‌ ماجه، محمد بن‌ یزید: سنن‌ ابن‌ ماجه، دارالفکر، بیروت.

. ابوبکر، احمد بن‌ الحسین: سنن‌ البیهقی‌ (السنن‌ الکبری)، دار المعرفة، بیروت.

. ابو نضر، محمد بن‌ مسعود: تفسیر العیاشی، المکتبة‌ العلمیة‌ الاسلامیة، طهران.

. الجزیری، عبدالرحمن: الفقه‌ علی‌ المذاهب‌ الاربعه، دار احیأ التراث‌ العربی، بیروت، 1406 ق.

. الحر العاملی، محمد بن‌ الحسن: وسائل‌ الشیعه، مؤ‌سسة‌ آل‌ البیت، قم، 1412 ق.

. الحلی، حسن‌ بن‌ یوسف: المختلف‌ (مختلف‌ الشیعه)، مکتبة‌ الاعلام‌ الاسلامی، قم، 1417 ق.

. الصدوق، ابو جعفر محمد بن‌ علی: من‌ لایحضره‌ الفقیه، دار الکتب‌ الاسلامیه، طهران، 1390 ق.

. الطبری‌ محمد بن‌ جریر: جامع‌ البیان‌ فی‌ تفسیر القرآن، دار المعرفه، بیروت، 1392 ق.

. الطوسی، ابو جعفر محمد بن‌ الحسن: الخلاف، طهران، 1382 ش.

. الطوسی، ابو جعفر محمد بن‌ الحسن: تهذیب‌ الاحکام، مکتب‌ الصدوق، تهران، 1414 ق.

. العاملی، السید محمدجواد: مفتاح‌ الکرامة، مؤ‌سسة‌ آل‌ البیت.

. الکلینی، ابو جعفر محمد بن‌ یعقوب: الکافی، دار الکتب‌ الاسلامیه، طهران، 1389 ق.

. المجلسی، محمدباقر: بحار الانوار، مؤ‌سسة‌ الوفأ، بیروت، 1983 م.

. المفید، محمد بن‌ محمد بن‌ نعمان: المقنعة، مؤ‌سسة‌ النشر الاسلامی، قم، 1410 ق.

. خمینی، سید روح‌ا: صحیفة‌ نور، وزارت‌ فرهنگ‌ و ارشاد اسلامی، سازمان‌ چاپ‌ و نشر، 1370 ش.

. سلیمان‌ بن‌ الأ‌شعث: دار احیأ السنة‌ النبویه.

. سید قطب: فی‌ ظلال‌ القرآن، الطبعة‌ السادسه.

. سیوطی، جلال‌الدین: الدر‌ المنثور، دار الفکر، بیروت، 1414 ق.

. صادقی، یوسف: منتخب‌ الاحکام.

. طباطبایی، سید محمدحسین: المیزان‌ فی‌ تفسیر القرآن، دار الکتب‌ الاسلامیه، تهران.

. عبده، محمد: تفسیر المنار، تألیف‌ محمد رشید رضا، دار المعرفه، بیروت.

. محمد بن‌ احمد (ابن‌ رشد الاندلسی): بدایة‌ المجتهد، مکتبة‌ الکلیات‌ الأ‌زهریة، مصر، 1389 ق.

 

تبلیغات