نویسندگان: محسن مهاجرنیا
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله

آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۳

چکیده

متن

محسن‌ مهاجرنیا  اشاره‌ این‌ مقاله‌ بر آن‌ است‌ که‌ تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ را از دیدگاه‌های‌ مختلف‌ و با رویکردهای‌ متفاوت‌ و در گفتمان‌های‌ متغایر بررسی‌ کند و شجره‌نامه‌ آن‌ را به‌صورت‌ مختصر ارائه‌ نماید. مولف‌ معتقد است‌ که‌ مطالعه‌ تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ در گفتمان‌های‌ ذیل‌ قابل‌ طرح‌ می‌باشد: الف، گفتمان‌ استشراق‌ که‌ معمولاً‌ شیوه‌ اروپائیان‌ است؛ ب، گفتمان‌ سنت. براساس‌ این‌ گفتمان‌ تنها از راه‌ فهم‌ سنتی‌ از سنت‌ امکان‌پذیر است. مولف‌ در گفتمان‌ سنت‌ ادوار اندیشه‌ سیاسی‌ اهل‌ سنت‌ و شیعه‌ را مورد بررسی‌ قرار می‌دهد. او سپس، به‌ ادوار اندیشه‌ سیاسی‌ از نگاه‌ «شجره‌نامه‌ نویسی» اشاره‌ می‌کند و بر آن‌ است‌ که‌ با این‌ نگاه‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ از آغاز تا کنون‌ به‌ هشت‌ دوره‌ تاریخی‌ مهم‌ تقسیم‌ می‌شود. اگر دانش‌ سیاسی‌ در اسلام‌ را مجموعه‌ای‌ از آگاهی‌ها و باورهای‌ ذهنی‌ مسلمانان‌ در عرصه‌ حیات‌ سیاسی‌ بدانیم، اندیشة‌ سیاسی‌ مجموعه‌ای‌ از باورهای‌ (فلسفی‌ و غیرفلسفی) است‌ که‌ به‌طور مستقیم‌ به‌ ادارة‌ امور جامعه‌ مرتبط‌ است‌ و جلوه‌های‌ آن‌ در قالب‌ «فلسفه‌ سیاسی»، «فقه‌ سیاسی» و «کلام‌ سیاسی» سامان‌ یافته‌ است. مهمترین‌ آزمایشگاهی‌ که‌ می‌توان‌ فرآیند اندیشة‌ سیاسی‌ را در آن‌ مطالعه‌ کرد، «تاریخ» است. در آنجاست‌ که‌ اندیشة‌ سیاسی‌ مورد کاوش‌ و کالبد شکافی‌ قرار می‌گیرد به‌ طوری‌ که‌ هم‌ جنبة‌ حدوثی‌ و ایجادی‌ آن‌ مطالعه‌ می‌شود و هم‌ جنبة‌ تحول‌ و تطور و کشف‌ منطق‌ درونی‌ آن‌ ارزیابی‌ می‌گردد و شجره‌نامة‌ کامل‌ آن‌ ارائه‌ می‌شود. ویژگی‌ مهم‌ تاریخ‌ اندیشه‌ آن‌ است‌ که‌ نشان‌ می‌دهد تطور علمی، در درک‌ مسائل‌ و موضوعات‌ اندیشه‌ نقش‌ به‌ سزایی‌ دارد و هنگامی‌ می‌توان‌ سیر تطور یک‌ علم‌ و اندیشه‌ را بررسی‌ کرد که‌ از آثار و شیوة‌ کار علمی‌ دانشمندان‌ آن‌ رشته‌ آگاهی‌ داشت. بنابراین‌ مهم‌ترین‌ کار - ویژة‌ تاریخِ‌ اندیشة‌ سیاسی، تبیین‌ چگونگی‌ حدوث‌ و پیدایش‌ اندیشه‌ و سیر تطور و تحول‌ آن‌ است. از این‌ رو زمانی‌ می‌توان‌ به‌ تدوین‌ آن‌ مبادرت‌ کرد که‌ موضوع‌ آن‌ وجود داشته، در طول‌ زمان‌ تدوام‌ یافته‌ و اجمالاً‌ تحولات‌ و تطوراتی‌ را به‌ خود دیده‌ باشد. با این‌ فرض، تاریخ‌نگاری‌ اندیشة‌ سیاسی‌ تنها از اندیشمندان‌ متأخر ساخته‌ است، و چون‌ کشف‌ منطق‌ درونی‌ تطور و تحول‌ دشوار است، از این‌ جهت‌ حوزة‌ تاریخ‌ اندیشة‌ سیاسی‌ یکی‌ از بخش‌های‌ پیچیده‌ و مشکل‌ در حوزة‌ معرفتِ‌ سیاسی‌ است. در خصوص‌ تاریخ‌ اندیشة‌ سیاسی‌ اسلام‌ تا کنون‌ تحقیق‌ جامعی‌ در ابعاد مختلف‌ آن‌ به‌ عمل‌ نیامده‌ است‌ و تک‌نگاری‌هایی‌ که‌ عرضه‌ شده‌ است، عمدتاً‌ با رویکرد بیرونی‌ است‌ که‌ پیش‌فرض‌های‌ شرق‌شناسانه‌ را از خارج‌ به‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ تحمیل‌ می‌کند و بر اساس‌ آن‌ حکم‌ انحطاط‌ و زوال‌ اندیشه‌ صادر گشته‌ و در گسترة‌ تاریخ‌ و سنت‌ سیاسی‌ اسلام‌ تعمیم‌ داده‌ می‌شود. معدود تحقیقاتی‌ کهبا رویکرد درونی‌ صورت‌ گرفته‌ است، چنان‌ مخدوش‌ هستند که‌ در صدق‌ اطلاق‌ تاریخ‌ اندیشة‌ سیاسی‌ بر آن‌ها، تردید وجود دارد و بیشتر به‌ تحلیل‌ مسائل‌ سیاسی‌ شباهت‌ دارند و بعضاً‌ بدون‌ آن‌ که‌ فهم‌ درستی‌ از ماهیت‌ و طبیعت‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ ارائه‌ دهند و منطق‌ درونی‌ تحول‌ را کشف‌ کنند به‌ ترسیم‌ «ادوار» آن‌ پرداخته‌اند. نوشتار حاضر در نظر دارد تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ را از دیدگاه‌های‌ مختلف‌ و با رویکردهای‌ متفاوت‌ و در گفتمان‌های‌ متغایر بررسی‌ و شجره‌نامة‌ آن‌ را - ولو به‌طور مختصر - ارائه‌ کند. در مجموع‌ در این‌ نوشتار دو رویکرد عمده‌ اندیشه‌ سیاسی‌ به‌ لحاظ‌ تاریخی‌ مطالعه‌ شده‌ است‌ که‌ عبارتند از: 1. رویکرد نخست‌ بر این‌ اعتقاد است‌ که‌ اندیشة‌ سیاسی‌ در هر دوره‌ای‌ از تاریخ، از عناصر ماهوی‌ و اصیل‌ و منطقی‌ برخوردار است‌ که‌ به‌ آن‌ نوعی‌ انسجام‌ داده‌ است‌ و آن‌ را از مناسبات‌ تاریخی‌ و شرایط‌ سیاسی‌ - اجتماعی‌ زمانه‌ جدا ساخته‌ است. در این‌ رویکرد تقدم‌ ذهن‌ بر عین‌ پذیرفته‌ شده‌ است. 2. رویکرد دوم‌ در مطالعه‌ تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ آن‌ است‌ که‌ تفکر جدا از شرایط‌ تاریخی‌ قابل‌ ارزیابی‌ نیستو اندیشه‌ سیاسی، در حقیقت‌ تفکر سامان‌ یافته‌ و صورت‌بندی‌ شده‌ای‌ است‌ که‌ اندیشمند سیاسی‌ برای‌ حل‌ بحران‌ها و پاسخ‌ به‌ مشکلات‌ زمانه‌ با چیره‌ دستی‌ ارائه‌ می‌دهد. از این‌رو، اندیشمند هیچ‌گاه‌ در خلأ‌ نمی‌اندیشد و فهم‌ او مبتنی‌ بر اکتشاف‌ مناسبات‌ تاریخی‌ است. بنابراین‌ واقعیت‌های‌ عینی‌ تاریخی‌ را بر یافته‌های‌ ذهنی‌ مقدم‌ می‌شمرد. در نوشتار حاضر تأکید بر آن‌ است‌ که‌ اندیشة‌ سیاسی‌ علاوه‌ بر تعامل‌ خارجی‌ و ترابط‌ تاریخی، از نوعی‌ استقلال‌ و اصالت‌ برخوردار است‌ و کشف‌ منطق‌ درونی‌ آن‌ داوری‌ در مورد ماهیت‌ تحول‌ و تطور اندیشه‌ و ادوار تاریخی‌ آن‌ را آسان‌تر می‌سازد و محقق‌ را قادر می‌کند تا بی‌آن‌ که‌ بخواهد خود را به‌ صِرف‌ توصیف‌ دوره‌های‌ تاریخی‌ محدود کند، به‌ نسبت‌ اندیشه‌ سیاسی‌ با دوران‌ تاریخی‌ حکم‌ نماید و با روش‌ منطقی‌ دوره‌ها را از یکدیگر متمایز و تبیین‌ کند. بنابر آن‌ چه‌ گذشت‌ مطالعه‌ تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ در گفتمان‌های‌ ذیل‌ قابل‌ طرح‌ می‌باشد: الف) گفتمان‌ استشراق‌ (خاورشناسی) اصطلاح‌ استشراق‌ معادل‌ لاتین‌ORIENTALISM) ) است‌ و به‌ نوعی‌ شرق‌شناسی‌ اطلاق‌ می‌شود که‌ اروپایی‌ها از قرن‌ نوزدهم‌ آغاز کردند و بر مبنای‌ روش‌های‌ پدیدارشناختی‌ و تاریخیِ‌ برخاسته‌ از تجارب‌ خود، به‌ مطالعه‌ فرهنگ‌های‌ شرقی‌ و به‌ویژه‌ فرهنگ‌ اسلامی‌ مبادرت‌ کردند و چون‌ رویکرد مطالعاتی‌ آن‌ها بر ایدة‌ «اروپا محوری» استوار بود، هدف‌ اولیه‌ نمایش‌ هژمونی‌ فرهنگ‌ غربی‌ و به‌ تعبیر ادوارد سعید، «الهیمنةُ‌ علی‌الشرق»(1) متمرکز بود. آن‌ها در آغاز به‌ انگیزة‌ تبلیغ‌ و تبشیر مسیحیت(2) و یا کاوش‌های‌ عالمانه(3) وارد شرق‌ شدند و دیری‌ نپایید که‌ اهداف‌ استعماری‌ خود را آشکار ساختند. به‌طوری‌ که‌ هر کجا استشراق‌ حضور می‌یافت، استعمار به‌ وجود می‌آمد و در هر کشوری‌ استعمار غربی‌ بود، شرق‌شناسی‌ نیز آغاز می‌شد. شرق‌شناسی، لوازم‌ و الزامات‌ خاصی‌ دارد. تحقیقی‌ است‌ بیرونی‌ که‌ با خروج‌ از سنت‌ اسلامی‌ و تکیه‌ بر تجدد اروپایی‌ به‌ عنوان‌ مفهومی‌ بنیادی، به‌ طرح‌ پرسش‌هایی‌ درباره‌ سنت‌ سیاسی‌ اسلام‌ می‌پردازد و از آن‌ جایی‌ که‌ این‌ پرسش‌ها برخاسته‌ از درون‌ سنت‌ سیاسی‌ اسلامی‌ نیستند، پاسخی‌ شایسته‌ پیدا نمی‌کنند و یافته‌های‌ آنان‌ مبتنی‌ بر پیش‌فرض‌های‌ غربی‌ است. بنابراین‌ الگوی‌ استشراق، تاریخ‌ اندیشة‌ سیاسی‌ اسلامرا تاریخی‌ معکوس‌ و قهقرایی‌ می‌نمایاند و به‌ نظریه‌ای‌ از زوال‌ و انحطاط‌ رهنمون‌ می‌شود که‌ فراز و فرود آن‌ نه‌ در واقعیت‌ تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام، بلکه‌ ساخته‌ ذهن‌ مستشرقان‌ است. آن‌ها چه‌ بسا «اسلامی» را کشف‌ کرده‌اند که‌ اختراع‌ «غیریت‌آفرین» غربی‌ است‌ و خود زادة‌ تجدد اروپایی‌ است.(4) این‌ گفتمان‌ همانند بسیاری‌ از عناصر فرهنگی‌ و پدیده‌های‌ مدرن، سلطة‌ خود را بر ذهنیت‌ روشنفکری‌ نویسندگان‌ شرقی‌ و اسلامی‌ تحمیل‌ کرده‌ است. به‌طوری‌ که‌ برخی‌ از آن‌ها باور کرده‌اند که‌ فهم‌ صحیح‌ سنت‌های‌ تاریخی‌ اسلام‌ جز از مجرای‌ اندیشة‌ غربیان‌ امکان‌پذیر نیست؛ زیرا «بحث‌ دربارة‌ سنت‌ جز با خروج‌ از سنت‌ که‌ خود به‌ معنای‌ پایان‌ حضور زنده‌ و زایندة‌ سنت‌ است، امکان‌پذیر نیست.»(5) به‌ دیگر سخن‌ «ما را توانایی‌ خودنگری‌ نیست‌ چون‌ «خود» ما فاقد بینش‌ خودنگر است. در این‌ جا به‌ وضوح‌ دایره‌ای‌ دیده‌ می‌شود، که‌ خارج‌ شدن‌ از این‌ دایره‌ ایجاب‌ می‌کند که‌ بینش‌ خودنگر در خارج‌ آن‌ گذاشته‌ شود. اما این‌ بینش‌ بر «خودی» دیگر استوار است.»(6) نتیجه‌ آن‌ که‌ بر اساس‌ الگوی‌ استشراق، اندیشة‌ سیاسی‌ در اسلام، جلوة‌ بازسازی‌ شده‌ بر اساس‌ مبانی‌ اندیشه‌ سیاسی‌ غرب‌ است‌ و به‌ دلیل‌ ناتوانی‌ درونی، قادر به‌ خودنگری‌ نیست. به‌ طوری‌ که‌ براساس‌ آن‌ نمی‌توان‌ به‌ مطالعه‌ سنت‌ سیاسی‌ اسلام‌ پرداخت‌ و «ادوار» آن‌ را مشخص‌ ساخت. بنابراین‌ هرگونه‌ پرسشی‌ نه‌ با ورود به‌ دایرة‌ سنت، بلکه‌ با نفی‌ مطلق‌ سنت‌ به‌ پاسخ‌ می‌رسد. در میان‌ نویسندگان‌ معاصر دکتر سیدجواد طباطبایی‌ بر اسلوب‌ استشراق‌ حرکت‌ می‌نماید و در همة‌ آثار خود، این‌ الگو را تقویت‌ می‌کند و بر اساس‌ ایدة‌ هگلی‌ تاریخ‌ را پیوسته‌ و یکپارچه‌ می‌بیند که‌ عقلانیتش‌ در غرب‌ است‌ و به‌ صورت‌ مستقیم‌ و خطی‌ استمرار یافته‌ است. ویژگی‌های‌ عقلانیت‌ غربی‌ بر شرایط‌ مختلف‌ قابل‌ تعمیم‌ است‌ و شرایط‌ و موقعیت‌ فرهنگ‌ها و اندیشه‌ها مانع‌ از این‌ تعمیم‌ نیست. بر این‌ اساس‌ او تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ در اسلام‌ و ایران‌ را در حاشیه‌ اندیشه‌ سیاسی‌ غرب‌ به‌ شرح‌ ذیل‌ به‌ سه‌ دوره‌ تقسیم‌ می‌کند: دوره‌ اول: سپیده‌ دم‌ زایش‌ اندیشه‌ سیاسی‌ در یونان‌ باستان‌ دوره‌ دوم: نیمروز اندیشه‌ سیاسی‌ در آغاز و ورود فلسفه‌ یونانی‌ به‌ جهان‌ اسلام‌ در قرون‌ سوم‌ و چهارم‌ دوره‌ سوم: شامگاه‌ زوال‌ اندیشه‌ سیاسی‌ بعد از قرن‌ پنجم‌ تاکنون‌ ملاک‌ داوری‌ طباطبایی، عقلانیت‌ غربی‌ است. بنابراین‌ از نظر او تمایز دوره‌ها و تطورات‌ فکری‌ بر اساس‌ استقلال‌ عقل‌ و یا وابستگی‌ آن‌ به‌ شریعت‌ مشخص‌ می‌شود. اگر اندیشه‌ سیاسی‌ به‌ شریعت‌ نزدیک‌ شود و عقل‌ در خدمت‌ شرعقرار بگیرد، دیگر عقل‌ مستقل‌ نیست، بلکه‌  عقل‌ دینی‌ است. بنابراین‌ دورة‌ زوال‌ اندیشه‌ فرا می‌رسد ولی‌ اگر عقل‌ مخالف‌ دین‌ باشد و بر مقتضای‌ شریعت‌ مشی‌ نکند، و از قفس‌ دین‌ رهایی‌ یابد، اوج‌ شکوفایی‌ اندیشه‌ سیاسی‌ است. او به‌ این‌ دلیل‌ سهم‌ «نیمروز»ی‌ را به‌ جهان‌ اسلام‌ اختصاص‌ داد، که‌ اندیشه‌ و فلسفه‌ سیاسی‌ تازه‌ وارد، هنوز به‌ طور کامل‌ در فرهنگ‌ اسلامی‌ هضم‌ و ادغام‌ نشده‌ بود و آثار سیاسی، بیشتر جنبة‌ تحشیه‌ و تعلیقه‌ و ترجمه‌ منابع‌ یونانی‌ داشت. در این‌ برهه، اندیشه‌ سیاسی‌ به‌ تبع‌ یونان‌ وجود داشت. اما زمانی‌ که‌ فلسفه‌ و اندیشه‌ عقلی‌ در سیطرة‌ تفسیر شرعی‌ شریعت‌ درآمد، غروب‌ آفتاب‌ اندیشه‌ سیاسی، آغازیدن‌ گرفت. طباطبایی‌ در شرح‌ اندیشه‌ ابن‌سینا، گناه‌ «زوال» را به‌ گردن‌ او انداخته‌ است؛ زیرا او «حکمت‌ عملی‌ را در بن‌بست‌ الهیات‌ دوره‌ اسلامی‌ قرار داد و... استقلال‌ بحث‌ سیاسی‌ از میان‌ رفت‌ و اندیشة‌ فلسفی‌ در ایران‌ نتوانست‌ خود را از سیطرة‌ الهیات‌ رها کند.»(7) بعد از ابن‌سینا متفکر آغاز دورة‌ «شامگاه» را خواجه‌ نصیرالدین‌ توسی‌ معرفی‌ می‌کند؛ زیرا او در چالش‌ عقل‌ و شرع‌ موازنه‌ را بهنفع‌ شریعت‌ بر هم‌ زده‌ است‌ و «تعادل‌ ناپایدار میان‌ حکمت‌ و شریعت‌ و عقل‌ و نقل‌ را به‌ نفع‌ شریعت‌ از میان‌ برد.» حکمت‌ عملی‌ به‌گونه‌ای‌ که‌ خواجه‌ نصیر متکلم، برمبنای‌ ارتباط‌ نسنجیدة‌ میان‌ حکمت‌ و شریعت‌ و عقل‌ و نقل‌ تدوین‌ کرد، به‌ هرحال، ناگزیر می‌بایست‌ به‌ «لانة‌ تضادها» تبدیل‌ شود؛ زیرا افزون‌ بر اینکه‌ رابطة‌ میان‌ عقل‌ و نقل‌ به‌ درستی‌ اندیشیده‌ نشده‌ بود، سیطرة‌ اخلاق‌ بر بخش‌های‌ دیگر حکمت‌ عملی‌ و عدم‌ درک‌ پیوند میان‌ اخلاق‌ و سیاست، جز به‌ بن‌بست‌ تضادهای‌ غیرقابل‌ حل‌ نمی‌توانست‌ رانده‌ نشود.»(8) او در حاشیه‌ اندیشة‌ «جلال‌الدین‌ دوانی» وی‌ را نیز به‌ همین‌ دلیل‌ نقد می‌کند و او را متهم‌ می‌سازد که‌ بی‌جهت‌ در مقام‌ توجیه‌ رابطه‌ عقل‌ و شرع‌ و «سیاست‌ عقلی» و «سیاست‌ شرعی» برآمده‌ است.(9) دکتر طباطبایی‌ در سرانجام‌ تحقیق‌ خود، با اعلام‌ غلبة‌ شریعت‌ بر عقلانیت، پروندة‌ اندیشة‌ سیاسی‌ را بعد از وفات‌ صدرالمتألهین‌ می‌بندد. در تنش‌ و چالش‌ پانصد سالة‌ میان‌ تفسیر شرعی‌ شریعت‌ و دریافت‌ عقلی‌ و فلسفی‌ آن‌ که‌ به‌ ویژه‌ با غزالی‌ آغاز شده‌ بود سرانجام‌ با مرگ‌ صدرالدین‌ شیرازی، آن‌ بر این‌ غالب‌ شد و با تدوین‌ تفسیر شرعی‌ شریعت‌ که‌ به‌ کوشش‌ نمایندة‌ بارز این‌ جریان‌ یعنی‌ علامة‌ مجلسی‌ به‌ انجام‌ رسید، نوزایش‌ و تجدد ایرانی‌ برای‌ سده‌هایی‌ که‌ به‌ دنبال‌ آن‌ آمد، از پشتوانة‌ آیینی‌ و فکری‌ مناسب‌ خالی‌ شد.»(10) ایشان‌ بر مبنای‌ همین‌ گفتمان‌ استشراق، علاوه‌ بر عناوین‌ «نیمروز» و «شامگاه» از اصطلاحات‌ دیگری‌ استفاده‌ می‌کند و اندیشه‌ سیاسی‌ را از آغاز تا دوران‌ اسلامی‌ به‌ سه‌ دوره‌ ذیل‌ تقسیم‌ می‌کند: 1. دورة‌ نوزایش‌ اندیشه‌ ًّ‌ عصر فلسفه‌ سیاسی‌ یونان. 2. دورة‌ نیمروز اندیشه‌ سیاسی‌ ًّ‌ عصر سیاست‌ نامه‌نویسی. 3. دورة‌ شامگاه‌ اندیشه‌ سیاسی‌ ًّ‌ عصر شریعت‌ نامه‌نویسی.(11)  ب) گفتمان‌ سنت‌ «محمد عابدالجابری» متفکر مسلمان‌ معاصر در تعریف‌ سنت‌ می‌گوید: «مقصود از سنت‌ سیاسی، مجموعه‌ای‌ از میراث‌ علمی‌ و عملی‌ و تجارب‌ بازمانده‌ از گذشتة‌ دور و نزدیک‌ اسلامی‌ و غیراسلامی‌ است‌ که‌ همراه‌ ما، یا در زندگی‌ سیاسی‌ ما حضور دارد.»(12) فهم‌ تاریخی‌ این‌ سنت‌ و کشف‌ منطق‌ درونی‌ تحول‌ و تطور آن، براساس‌ این‌ گفتمان‌ تنها از راه‌ «فهم‌ سنتی‌ از سنت» امکان‌پذیر است. مکانسیم‌ این‌ فهم‌ در اختیار عالمانیاست‌ که‌ از درون‌ سنت‌ بدان‌ می‌نگرند و با اعتقاد قلبی‌ به‌ اصالت‌ آن، بدان‌ تعلق‌ خاطر دارند. آن‌ها سنت‌ سیاسی‌ را - که‌ بخشی‌ از حکمت‌ عملی‌ است‌ - بخش‌ جدایی‌ناپذیر از حکمت‌ نظری‌ و الهیات، تلقی‌ می‌کنند. ازاین‌رو سیاست‌ بر اساس‌ نوع‌ نگاه‌ به‌ هستی‌ و انسان‌ و اهداف‌ خلقت‌ تنظیم‌ شده‌ است. بنابراین‌ در گفتمان‌ سنتی، اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام، تفکر انسان‌ مسلمانی‌ است‌ که‌ بر مبنای‌ جهان‌بینی‌ توحیدی‌ خدا را در مبدأالمبادی‌ و انسان‌ را خلیفة‌الله‌ و سیاست‌ را ابزار رسیدن‌ به‌ معاش‌ معطوف‌ به‌ معاد، می‌داند. این‌ تلقی‌ از صدراسلام‌ تا کنون‌ توسط‌ همة‌ شخصیت‌های‌ دینی‌ و سیاسی‌ اعم‌ از پیامبر(ص)، امامان، صحابه، تابعین، فیلسوفان، متکلمان‌ و فقیهان‌ وجود داشته‌ است‌ و تلاش‌ همة‌ آن‌ها بر این‌ مهم‌ متمرکز بوده‌ است‌ که‌ انسجام‌ درونی‌ سنت‌ محفوظ‌ بماند. آن‌ها بر مبنای‌ ملازمه‌ عقل‌ و شرع، همة‌ یافته‌های‌ عقلی‌ و عرفی‌ را به‌ اصول‌ شرعی‌ ارجاع‌ داده‌ و بدان‌ها صبغة‌ دینی‌ داده‌اند و هر نوع‌ آموزه‌ای‌ که‌ با اصول‌ شریعت‌ ناسازگار بوده‌ آن‌ را طرد کرده‌اند. آن‌ چه‌ در این‌ میان‌ قابل‌ تأمل‌ است، این‌ است‌ که‌ فیلسوفان‌ مسلمان‌ به‌ دلیل‌ آن‌ که‌ حوزة‌ «سیاست‌ مدن» را بخشی‌ از حکمت‌ عملی‌ تلقی‌ نموده‌اند، مسئولیت‌ تحقق‌ آن‌ را برعهدة‌ فقه‌ و فقیهان‌ واگذار کرده‌اند. به‌ همین‌ دلیل‌ گرایش‌ فلسفة‌ اسلامی‌ بیشتر به‌ مباحث‌ نظری‌ است‌ و فقه‌ تمایل‌ دارد، عهده‌دار عرصه‌ حیاتسیاسی‌ باشد. بنابراین‌ در کشف‌ سنت‌ سیاسی‌ اسلام‌ بیشتر باید به‌ «فقه‌ سیاسی» توجه‌ داشت. یکی‌ از ویژگی‌های‌ گفتمان‌ سنت‌ در حوزه‌ فقه، «الگوسازی» است‌ و مایل‌ است‌ رفتار و سیرة‌ سیاسی‌ گذشتگان‌ را الگوی‌ رفتاری‌ آیندگان‌ قرار دهد و تلقی‌ آیندگان‌ نیز آناست‌ که‌ اندیشمندان‌ مسلمان‌ هرچه‌ به‌ مصدر وحی‌ نزدیک‌تر باشند، فهمشان‌ از شریعت‌ بیشتر است. بنابراین‌ اندیشة‌ آن‌ها «اندیشه‌ معیار» است‌ و در موارد تعارض‌ با اندیشه‌ متأخران‌ فهم‌ آنان‌ از حجیتِ‌ بیشتری‌ برخوردار است. این‌ تلقی‌ از جمله‌ مواردی‌ است‌ که‌ همة‌ فرق‌ اسلامی‌ بر آن‌ اتفاق‌ نظر دارند «ابواسحاق‌ شاطبی» از علمای‌ اهل‌ سنت‌ در این‌ خصوص‌ می‌نویسد: «مراجعه‌ به‌ کتاب‌های‌ متقدمان‌ از اهل‌ علم‌ پسندیده‌تر است؛ زیرا آنان‌ در علم‌ از متأخران‌ استوارترند... اعمال‌ متقدمان‌ برخلاف‌ متأخران‌ در اصلاح‌ دین‌ و دنیا، و دانش‌ آنان‌ در راه‌ تحقیق‌ استوار است... بدین‌سان‌ کتاب‌ها، کلام‌ و رفتارهای‌ متقدمان‌ برای‌ کسی‌ که‌ بخواهد با احتیاط‌ در راه‌ علم‌ گام‌ بردارد، در هر دانشی، به‌ ویژه‌ در علم‌ شریعت‌ که‌ عروة‌الوثقی‌ و پناهگاهی‌ استوار است، پرفایده‌تر به‌ شمار آمده‌ است.»(13) این‌ نوع‌ رویکرد به‌ گذشته، ناشی‌ از دلمشغولی‌ها، دغدغه‌ها و احتیاط‌های‌ فراوان‌ عالمان‌ دینی‌ در حفظ‌ اسلام‌ و فهم‌ سنت‌ اسلامی‌ است‌ و همین‌ امر سبب‌ شده‌ است، رشد و شکوفایی‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ بر مبنای‌ «اندیشه‌ معیار» حرکت‌ کند تا آن‌ جا که‌ در طول‌ تاریخ‌ اسلام‌ آثار و افکار دانشمندان‌ اسلامی‌ گذشته، محور تحشیه‌ و تعلیقات‌ فراوان‌ متأخران، شده‌ است‌ و در فرآیند رشد و تکامل‌ علمی، به‌ ویژه‌ در علم‌ فقه‌ و علم‌ کلام، هماهنگی‌ و همسانی‌ موضوعات‌ و مسائل‌ بسیار زیاد است‌ و در آن‌ها مسائل‌ نوپیدای‌ ناشی‌ از شرایط‌ و تحولات‌ زمان، کمتر یافت‌ می‌شود. سنت‌ شرح‌ و تفسیر و حاشیه‌نویسی‌ سبب‌ «تورم» بیش‌ از حد آثار قدما شده‌ است‌ و به‌ آن‌ها «مرجعیت» بلامنازع‌ بخشیده‌ است. به‌طوری‌ که‌ سنت‌ سیاسی‌ عالمان‌ دینی‌ به‌ یگانگی‌ با دین‌ تمایل‌ پیدا کرده‌ است. این‌ رویه‌ در سنت‌ فقهی‌ «اهل‌ سنت» بیشتر دیده‌ می‌شود. به‌ طوری‌ که‌ فقیهان‌ سنی‌ از نیمة‌ دوم‌ قرن‌ چهارم‌ رسماً‌ دوران‌ توقف‌ اندیشه‌ و اجتهاد و انسداد باب‌ علم‌ را در «فقه‌ سیاسی» اعلام‌ کردند و «گذشته‌گرایی» و «تقلیدگرایی» سبب‌ شد که‌ همة‌ تلاش‌ آن‌ها به‌ «تدوین» و «تخریج‌ مناط» و کشف‌ «علل‌ استنباطات» گذشتگان‌ و «قیاس» بر فتاوای‌ آنان، مصروف‌ گردد. «به‌ نظر می‌رسد که‌ در این‌ دوره‌ پیروی‌ و لااقل‌ وابستگی‌ به‌ پیشوایان‌ «مذاهب‌ فقهی» یک‌ ضرورت‌ مذهبی‌ شده‌ و حالت‌ تقدس‌ و شعاریت‌ به‌ خود گرفته‌ است. چنان‌ که‌ اگر کسی‌ به‌ پیامبر اسلام‌ «ص» وابستگی‌ نداشته‌ باشد، نمی‌تواند ادعای‌ اسلام‌ کند، همین‌ طور کسی‌ که‌ به‌ پیشوایان‌ مذاهب‌ فقهی‌ (چهارگانه) وابسته‌ نباشد، نمی‌تواند ادعای‌ سنی‌ بودن‌ داشته‌ باشد. لذا با این‌ که‌ برخی‌ از بزرگان‌ نیمه‌ اول‌ این‌ دوره‌ به‌طور قطع‌ از برخی‌ از پیشوایان‌ مذاهب‌ فقهی‌ کمتر، نیستند، با این‌حال‌ به‌ هیچ‌ وجه‌ حاضر نبوده‌ و نیستند وابستگی‌ خود را به‌ یکی‌ از ائمه‌ فقه‌ از دست‌ بدهند.»(14) نویسنده‌ کتاب‌ «ادوار اجتهاد» حسن‌ ظن‌ به‌ سلف، عدم‌ اعتماد به‌ خویش‌ در برابر عظمت‌ گذشتگان، خوف‌ تجاوز از حدود شرع‌ (از آن‌ رو که‌ گمان‌ می‌بردند، عالمان‌ سلف‌ کاملاً‌ بر حدود و ثغور شرع‌ آگاه‌ بوده‌ و بدون‌ خطا از آن‌ محافظت‌ می‌کردند) و حصول‌ اجماع‌ بر تعبد به‌ آرای‌ پیشین‌ را از علل‌ پیدایش‌ ایدة‌ «انسداد باب‌ اجتهاد» می‌داند.»(15) با آگاهی‌ بر این‌ منطق‌ درونی‌ فقه‌ اهل‌ سنت‌ و به‌ ویژه‌ فقه‌ سیاسی‌ و تفکر سیاسی‌ آن‌ها، ادوار اندیشة‌ سیاسی‌ اهل‌ سنت‌ را می‌توان‌ به‌ شرح‌ ذیل‌ تقسیم‌ کرد: دوره‌ اول: عصر صحابه‌ دوره‌ دوم: عصر تابعین‌ دورة‌ سوم: عصر پیشوایان‌ مذاهب‌ دورة‌ چهارم: دورة‌ توقف‌ اجتهاد و گزینش‌ مذاهب‌ دورة‌ پنجم: عصر تقلید محض‌ دورة‌ ششم: عصر حاضر (پنجاه‌ سال‌ اخیر)(16) در عرصه‌ فقه‌ شیعی‌ و اندیشه‌ سیاسی‌ تشیع‌ اگرچه‌ «گذشته‌ گرایی» و «مرجعیت» عالمان‌ سلف‌ - که‌ ویژگی‌ فقه‌ و حقوق‌ است‌ - وجود دارد، اما اجتهاد و پویایی‌ اندیشه‌ نیز در همة‌ ادوار تاریخی‌ وجود داشته‌ است‌ و هیچ‌گاه‌ اندیشه‌ سیاسی‌ شیعه‌ در بن‌بست‌ «انسداد باب‌ علم» و توقف‌ اجتهاد گرفتار نیامده‌ است. بر همین‌ اساس‌ برخی‌ دوره‌های‌ اندیشه‌ سیاسی‌ و اجتهاد شیعی‌ را به‌ هشت‌ دوره‌ تقسیم‌ کرده‌اند: (17) برخی‌ از نویسندگان‌ با همین‌ رویکرد درون‌ فکری‌ اندیشه‌ سیاسی‌ شیعی‌ را در پنج‌ دوره‌ طرح‌ کرده‌اند: الف) دوران‌ امامت: دوره‌ای‌ که‌ فلسفه‌ و اندیشة‌ سیاسی‌ شیعی‌ بر محورامیرالمؤ‌منین‌ علی‌بن‌ ابی‌طالب(ع) و سپس‌ یازده‌تن‌ از فرزندان‌ او شکل‌ گرفت‌ و به‌ تدریج‌ در طول‌ 250 سال‌ تثبیت‌ شد. ب) دوران‌ رو آوردن‌ به‌ سلطان‌ عادل: با این‌ که‌ در عصر غیبت‌ رویکرد اصلی‌ اندیشه‌ سیاسی‌ شیعه، هر حکومت‌ غیرمعصوم‌ را نامشروع‌ می‌دانست، اما به‌ تدریج‌ به‌ ویژه‌ در سدة‌ چهارم‌ شرایط‌ سیاسی‌ و موقعیت‌ شیعه‌ اقتضائات‌ جدیدی‌ را پدید آورد و اقلیت‌ شیعه‌ توانست‌ در مقابل‌ اکثریت‌ سنی‌ توازن‌ قوا به‌ وجود آورد. به‌ گونه‌ای‌ که‌ موجودیت‌ خود را حفظ‌ کند. خاندان‌ بویهی‌ و حمدانی‌ توانستند خلافت‌ را در چنگ‌ خود اسیر کنند و این‌ روند به‌ نوعی‌ همکاری‌ با سلاطین‌ غیرمعصوم‌ را ایجاب‌ کرد و بدین‌ ترتیب‌ سؤ‌ال‌ اساسی‌ اندیشه‌ سیاسی‌ شیعه‌ این‌ شد که‌ آیا می‌توان‌ با حاکمان‌ غیرمعصوم‌ همکاری‌ کرد؟اندیشمندان‌ بزرگ‌ شیعه‌ با استدلال‌هایی، از قبیل‌ ضرورت‌ و اجبار، تقیه‌ و کمک‌ به‌ مصالح‌ شیعیان، راه‌ آن‌ را باز کردند و با تدوین‌ شرایط‌ پذیرش‌ «ولایت» و «عرافت» از ناحیه‌ سلطان‌ جور، اندیشه‌ سیاسی‌ شیعه‌ وارد مرحلة‌ تازه‌ای‌ شد(18) و عالمان‌شیعی‌ خود دست‌ به‌ همکاری‌ زدند. «رضی‌الدین‌ علی‌بن‌ طاووس» حکم‌ «نقابت‌ سادات» را از دست‌ خان‌ مغول‌ گرفت‌ و در پاسخ‌ خان‌ که‌ می‌پرسد آیا پادشاه‌ کافر عادل‌ بهتر است‌ یا پادشاه‌ مؤ‌من‌ ظالم؟ نظر می‌دهد که‌ کافر عادل‌ بهتر است.(19) ارتباط‌ نزدیک‌ علامه‌ حلی‌ (726-648) با «سلطان‌ محمدخدابنده‌ الجایتو» که‌ منجر به‌ شیعه‌ شدن‌ سلطان‌ نیز شد، از برجسته‌ترین‌ نمونة‌ اندیشه‌ و عمل‌ سیاسی‌ شیعی‌ در این‌ دوران‌ است. از سدة‌ چهارم‌ تا سدة‌ دهم‌ تلاش‌ متکلمان، فقیهان‌ و عالمان‌ شیعی، مصروف‌ تفسیر و تحکیم‌ مبانی‌ نظری‌ امامت‌ و رد و نقد آرأ متکلمان‌ سنی‌ در این‌ باب‌ شد. در این‌ دورة‌ ششصد ساله‌ مسئله‌ جایگاه‌ «امامت» در حیطة‌ دین‌شناسی‌ کاملاً‌ تثبیت‌ شد. مسئله‌ «مهدویت» و «انتظار فرج» به‌ صورت‌ اصلی‌ بنیادین‌ در فکر سیاسی‌ و دینی‌ شیعی‌ درآمد و در عمل‌ رویکرد همکاری‌ با سلاطین‌ مورد توجه‌ قرار گرفت‌ و فقیهان‌ نقش‌ اصلی‌ را در تطور و تحول‌ «اندیشه‌ سیاسی» بر دوش‌ گرفتند و هرگونه‌ تفسیر و توجیه‌ شرعی‌ از رفتار سیاسی‌ حاکمان‌ به‌ وسیلة‌ آن‌ها انجام‌ می‌گرفت. ج) دورة‌ مشروعیت‌ دادن‌ به‌ سلطان‌ عادل: این‌ دوره‌ سرآغاز قدرت‌ بلامنازع‌ پادشاهان‌ شیعی‌ صفوی‌ در ایران‌ است. آن‌ها براساس‌ سه‌ رکن‌ شیعه‌گری، صفوی‌گری‌ و ملی‌گرایی، توانستند اقتدار سیاسی‌ پردامنه‌ای‌ را به‌ وجود آورند و با تکیه‌ بر اعتقادات‌ شیعی‌ و ادعای‌ سیادت‌ و پیوند با امامان‌ شیعه، توانستند مشروعیت‌ سیاسی‌ کسب‌ کنند و با استفاده‌ از عواطف‌ سرکوب‌ شدة‌ هزارساله‌ شیعی، احساسات‌ ملی‌ را تحریک‌ و به‌ دشمنی‌ و ستیزه‌ با خلافت‌ سنی‌ عثمانی‌ برخیزند. با ظهور این‌ پدیدة‌ جدید این‌ سؤ‌ال‌ در مقابل‌ اندیشمندان‌ و فقیهان‌ شیعی‌ قرار گرفت‌ که: آیا می‌توان‌ حکومت‌ سلطان‌ عادل‌ شیعی‌ غیرمعصوم‌ را حکومت‌ شرعی‌ دانست؟ پاسخ‌ به‌ این‌ سؤ‌ال‌ اندیشه‌ سیاسی‌ شیعه‌ را با چالش‌ مواجه‌ ساخت‌ و دو دیدگاه‌ مختلف‌ شکل‌ گرفت: 1. دیدگاه‌ سنتی‌ که‌ معتقد بود حکومت‌ سلطان‌ غیرمعصوم‌ اعم‌ از جائر و عادل، حکومت‌ جور است‌ و همکاری‌ با آن‌ حرام‌ است. 2. دیدگاه‌ نوگرایانه‌ که‌ معتقد بود حکومت‌ سلطان‌ عادل‌ شیعی‌ که‌ مروج‌ تشیع‌ باشد، اگر به‌ امضای‌ مجتهد جامع‌الشرایط‌ برسد مشروع‌ است‌ و همکاری‌ با آن‌ جایز می‌باشد. «محقق‌ کرکی» بزرگ‌ترین‌ نمایندة‌ این‌ تفکر است. او با تأیید حکومت‌ شاه‌ طهماسب، مرحلة‌ جدیدی‌ از مشروعیت‌ سیاسی‌ را در اندیشه‌ سیاسی‌ شیعه‌ به‌ وجود آورد و برای‌ اولین‌ بار به‌ همکاری‌ بین‌ فقیهان‌ و عالمان‌ با دستگاه‌ سیاسی‌ رسمیت‌ بخشید و در مقابل، شاه‌ طهماسب‌ در دستورالعمل‌ حکومتی‌ نقش‌ پیشوایی‌ او را به‌ رسمیت‌ شناخت: «مقرر فرمودیم‌ که‌ سادات‌ عظام‌ و اکابر و اشراف‌ فخام‌ و امرأ و وزرأ و سایر ارکان‌ دولت، قدسی‌ صفات‌ مومی‌الیه‌ را مقتدا و پیشوای‌ خود دانسته‌ و در جمیع‌ امور اطاعت‌ و انقیاد به‌ تقدیم‌ رسانده، آن‌ چه‌ امر نماید بدان‌ مأمور و آن‌ چه‌ نهی‌ نماید منهی‌ بوده‌ باشند.»(20) منصب‌ شیخ‌الاسلامی‌ و ملاباشی‌ که‌ توسط‌ مجتهدان‌ در دستگاه‌ سیاسی‌ به‌ وجود آمد آن‌چنان‌ از اقتدار سیاسی‌ برخوردار بود که‌ گاهی‌ سلطان‌ مانند یک‌ عامل‌ بی‌اراده‌ در دست‌ فقیهان‌ قرار می‌گرفت. آقا حسین‌ خوانساری‌ (1099-1061) مجتهد برجسته‌ در ایام‌ سفر و غیبت‌ شاه‌ سلیمان‌ صفوی‌ (م‌ 1099) رسماً‌ جانشین‌ او بود و بر طبق‌ نظر خویش‌ اِ‌عمال‌ حکومت‌ می‌نمود.(21) فتحعلیشاه‌ قاجار مشروعیت‌ حکومتش‌ را از میرزای‌ قمیدریافت‌ کرد و شیخ‌ جعفر کاشف‌الغطأ (1227-1167) در کتاب‌ «کشف‌العظأ» از موضع‌ یک‌ فقیه‌ نائب‌ امام‌ زمان‌ (عج) اجازه‌ جهاد و اخذ مالیات‌ برای‌ تأمین‌ هزینه‌ جنگ‌ با روس‌ را به‌ شاه‌ قاجار می‌دهد. د) دورة‌ رویکرد به‌ حکومت‌ مردمی‌ و عرفی: پدیدة‌ نوظهور مشروطه‌ و حکومت‌ پارلمانی، چهارمین‌ نقطه‌ عطف‌ در اندیشه‌ سیاسی‌ شیعی‌ است. این‌ پدیده‌ جدید آرامش‌ و تعادل‌ تثبیت‌ شدة‌ چهارصد سالة‌ شیعه‌ را مختل‌ کرد و فقیهان‌ شیعه، نظیر سیدجمال‌الدین‌ اسدآبادی، شیخ‌ هادی‌ نجم‌آبادی‌ و میرزای‌ شیرازی‌ زمینه‌ساز این‌ گرایشجدید بودند و عالمانی‌ چون‌ طباطبائی، بهبهانی، نائینی‌ و شیخ‌فضل‌ا نوری‌ مستقیماً‌ رهبری‌ تحولات‌ جدید را بر عهده‌ داشتند. بلافاصله‌ بعد از پیروزی، بر سر مبانی‌ مشروطیت‌ و مطابقت‌ و یا عدم‌ مطابقت‌ آن‌ با شریعت، اختلافات‌ شدیدی‌ به‌وجود آمد و اولین‌ چالش‌ بین‌ سنت‌ شرعی‌ و مدرنیسم‌ غربی، سبب‌ شد تا شیخ‌فضل‌ا نوری‌ نمایندة‌ فکری‌ مشروعه‌خواهان‌ و مرحوم‌ محمدحسین‌ نائینی‌ نماینده‌ فکری‌ مشروطه‌خواهان‌ در دو جناح‌ معارض‌ قرار گیرند و بر سر مفاهیمی‌ چون‌ عدالت، مجلس، آزادی، قانون، انتخابات، شورا و...، به‌ مناظره‌ برخیزند. ه') دورة‌ ولایت‌ فقیه‌ و جمهوری‌ اسلامی: پنجمین‌ مرحله‌ تاریخی‌ مهم‌ در تطور و تکامل‌ اندیشة‌ سیاسی‌ شیعی‌ توسط‌ بزرگ‌ترین‌ فقیه، فیلسوف‌ و متفکر در قرن‌ چهاردهم‌ هجری‌ با طرح‌ نظریه‌ ولایت‌ فقیه، به‌ وجود آمد. برای‌ اولین‌ بار امام‌ خمینی‌ پیشنهاد کرد که‌ برای‌ تشکیل‌ حکومت‌ اسلامی‌ و اجرای‌ قوانین‌ شرعی‌ فقیهان‌ شخصاً‌ حکومت‌ را به‌ دست‌ گیرند. لذا برای‌ تحقق‌ این‌ امر، سلطنت‌ را از بنیان‌ نامشروع‌ و غیراسلامی‌ معرفی‌ کرد و با استناد به‌ دلایل‌ عقلی‌ و نقلی، ولایت‌ و زعامت‌ فقیهان‌ را به‌ نیابت‌ از طرف‌ امام‌ عصر (عج) قطعی‌ و مسلم‌ گرفتند. نظریه‌ ولایت‌ فقیه‌ و تحقق‌ آن‌ در قالب‌ جمهوری‌ اسلامی‌ در اندیشه‌ سیاسی‌ شیعه‌ امر تازه‌ و بی‌سابقه‌ای‌ محسوب‌ می‌شود.(22) تأملی‌ بر دو گفتمان‌ در بررسی‌ شجره‌نامة‌ اندیشه‌ سیاسی‌ علاوه‌ بر دو گفتمان‌ شرق‌شناسانه‌ و سنتی، روش‌های‌ دیگری‌ مانند «جامعه‌شناسی» و «تحلیل‌ گفتمانی» نیز امکان‌پذیر بود، اما چون‌ بیشترین‌ کاربرد و استفاده‌ با دو گفتمان‌ اول‌ است، به‌ ضرورت‌ آن‌ دو گزینش‌ اجباری‌ این‌ پژوهش‌ شدند. در بررسی‌ رویکرد هر دو گفتمان‌ به‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام، تا حدودی‌ به‌ امتیازات‌ و کاستی‌های‌ آن‌ها پی‌ بردیم‌ و معلوم‌ شد که‌ یکی‌ از سکوی‌ بیرون‌ از دایره‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ بدون‌ هیچ‌ تعلق‌ خاطر و عشق‌ و علاقه‌ای‌ به‌ نقد بی‌رحمانه‌ آن‌ می‌نشیند و مبدأ و منبع‌ آن‌ را در خارج‌ از دایره‌ می‌پندارد و انحطاط‌ و زوالش‌ را به‌ درون‌ اندیشه‌ اسلامی‌ نسبت‌ می‌دهد. گفتمان‌ دیگر هم‌ آن‌ چنان‌ در درون‌ سنت‌ غرق‌ شده‌ است‌ که‌ با عشق‌ و علاقه‌ به‌ سیره‌ پیشینیان، کلیت‌ آن‌ را حجت‌ می‌داند و با نگاه‌ احیاگرایانه‌ به‌ تزیین‌ آن‌ مبادرت‌ می‌ورزد و هیچ‌گاه‌ در مقام‌ نقد و ساده‌سازی‌ و اصلاح‌ برنمی‌آید. گفتمان‌ شرق‌شناسی‌ برای‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام، هیچ‌ اصالتی‌ قائل‌ نیست؛ زیرا منشأ آن‌ را خارج‌ از اسلام‌ می‌داند در حالی‌ که‌ گفتمان‌ سنت‌ بدان‌ اصالت‌ می‌بخشد. اولی‌ «اروپا محور» است‌ و دومی‌ «گذشته‌ محور» رویکرد نخست‌ با پیش‌فرض‌های‌ غربی‌ به‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلامی‌ می‌نگرد در حالی‌ که‌ دومی‌ با پیش‌ فرض‌ متقدمان، اندیشه‌ سیاسی‌ اسلامی‌ را مطالعه‌ می‌کند. اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ در گفتمان‌ اول‌ مفهومی‌ غیرواقعی‌ و بازسازی‌ شده‌ با قرائت‌ شرق‌شناسی‌ است‌ و در گفتمان‌ دوم‌ معنای‌ بازسازی‌ شده‌ براساس‌ قرائت‌ پیشینیان‌ است. یکی‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ را آن‌ چنان‌ بر موج‌ زمان‌ شناور ساخته‌ است‌ که‌ مبادی‌ متکثر یونانی، ایرانی‌ و رومی‌ در آن‌ نقشی‌ بیش‌ از خود اسلام‌ یافته‌اند و دیگری‌ آن‌ چنان‌ پیوند سنت‌ و زمان‌ را قطع‌ کردهاست‌ که‌ به‌ وحدت‌ عقل‌ در اسلام‌ منجر شده‌ و راه‌ هرگونه‌ نوآوری‌ را بر روی‌ خود بسته‌ است. گفتمان‌ بیرونی‌ در فرآیند تاریخ‌ اسلام‌ هرگونه‌ نزدیکی‌ بین‌ سنت‌ سیاسی‌ با دین‌ را به‌ مفهوم‌ زوال‌ و انحطاط‌ اندیشه‌ سیاسی‌ تلقی‌ می‌کند و گفتمان‌ درونی‌ سنت‌ سیاسی‌ را به‌ گونه‌ای‌ تفسیر می‌کند که‌ تمایل‌ به‌ یگانگی‌ با دین‌ دارد. گفتمان‌ سنت‌ چون‌ به‌ تحشیه‌نویسی‌ آثار قدما گرایش‌ دارد، از پویایی‌ لازم‌ برخوردار نیست‌ و گفتمان‌ استشراق‌ چون‌ اروپا محور است‌ در پویایی‌ اندیشه‌ به‌ هویت‌ دینی‌ و سنت‌های‌ اسلامی‌ توجه‌ نمی‌کند و رویکرد آن‌ به‌ اندیشه‌ اسلامی‌ به‌ صورت‌ دوره‌ای‌ است. در حالی‌ که‌ گفتمان‌ سنت‌ در قالب‌ دوران‌ بدان‌ می‌نگرد. بنابراین‌ با عنایت‌ به‌ نارسایی‌ها و کاستی‌های‌ دو گفتمان، جا دارد در بررسی‌ تاریخی‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ تأملی‌ تازه‌ داشت‌ و طرحی‌ نو در انداخت. رویکردی‌ تازه‌ به‌ تاریخچه‌ و ادوار اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ به‌ اعتقاد برخی‌ از مورخان، تاریخ‌ افکار سیاسی‌ در کل‌ جهان‌ کمتر از تاریخ‌ اقتصادی‌ و اجتماعی‌ دست‌خوشِ‌ تغییر و تنوع‌ شده‌ است. با فرضِ‌ پذیرشِ‌ این‌ ادعا به‌ نظر می‌رسد در خصوص‌ تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ این‌ داوری‌ صادق‌ نیست‌ و تحول‌ و تطور در عرصه‌های‌ کلام‌ سیاسی‌ و حتی‌ فقه‌ سیاسی‌ به‌ مراتب‌ بیشتر از تحولات‌ اقتصادی‌ است‌ و از آن‌ جایی‌ که‌ کانون‌های‌ این‌ تحول‌ هنوز شناسایی‌ نشده‌ است، تاریخ‌نگاری‌ در این‌ حوزه‌ با دشواری‌ مواجه‌ است. در اندیشه‌ سیاسی‌ غرب‌ کانون‌های‌ تاریخ‌ اندیشه‌ سیاسی‌ شناسایی‌ شده‌ است‌ و منابع‌ اصلی‌ اندیشه‌ را در آثاری‌ چون‌ «جمهوری‌ افلاطون»، «سیاست‌ ارسطو»، «شهر خدای‌ اگوستین»، «لویاتانِ‌ هابز»، «روح‌القوانین‌ مونتسکیو» و «قرارداد اجتماعی‌ روسو» منحصر کرده‌اند، اما در مورد منابع‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ اگرچه‌ آثاری‌ چون‌ «آرأ اهل‌ المدینة‌الفاضله‌ فارابی»، «تهذیب‌ الاخلاق‌ مسکویه»، «رسائل‌ اخوان‌ الصفا»، «اخلاق‌ ناصری‌ خواجه‌ نصرالدین‌ توسی»، «مقدمه‌ ابن‌خلدون»، «سیاست‌نامه‌ خواجه‌نظام‌الملک»، «فصوص‌ الحکم‌ ابن‌عربی»، «شفای‌ بوعلی»، «قبسات‌ میرداماد» و «حکمت‌ متعالیه‌ ملاصدرا» به‌ مثابة‌ آثار بنیادی‌ در تاریخ‌ فلسفه‌ سیاسی‌ اسلام‌ محسوب‌ می‌شوند اما در قیاس‌ با منابع‌ غربی‌ در تطور و تکامل‌ اندیشه‌ سیاسی‌ نقش‌ محوری‌ نداشته‌اند. بنابراین‌ قبل‌ از هرگونه‌ داوری‌ در مورد اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام، باید «منطق‌ درونی» تحول‌ و تطور آن‌ را کشف‌ کرد و با دستیابی‌ به‌ پرسش‌های‌ اساسی‌ در طول‌ تاریخ‌ اسلام، منظومة‌ فکری‌ پاسخ‌ به‌ آن‌ها را سامان‌ بخشید. همین‌ پاسخ‌ها است‌ که‌ ادوار اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ را شکلمی‌دهد و ما از مجموعه‌ ردیابی‌ این‌ فرآیند به‌ «شجره‌نامه‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام» تعبیر کردیم. به‌ نظر ما شجره‌نامه‌ سیاسی‌ حکم‌ «تقویم‌ هویت» را دارد و در هر نقطه‌ای‌ از تاریخ‌ تحول‌ و تطور اندیشه، رگه‌های‌ پیوند نسل‌های‌ فکری‌ بعد را با دوره‌های‌ فکری‌ قبل‌ برقرار می‌کند. بنابراین‌ اصطلاح‌ شجره‌نامه‌ سیاسی، گونه‌ای‌ از تاریخ‌نگاری‌ فکری‌ است‌ که‌ بی‌طرفانه، شکاف‌ها، گسست‌ها، انحطاط‌ و زوال‌ را در کنار عظمت‌ و شکوفایی‌ و پیوند و اوج‌ فکری‌ به‌ نمایش‌ می‌گذارد و بازتاب‌ و بازخورد همة‌ کاستی‌ها، شکست‌ها، پیروزی‌ها، کامیابی‌ها و ناکامی‌های‌ فکری‌ است‌ و همچون‌ آیینه‌ای‌ است‌ که‌ واقعیت‌ را به‌ نمایش‌ می‌گذارد و «خود» خودنگر را به‌ صورت‌ بازسازی‌ شده‌ در اختیار ناظران‌ و ناقدان‌ و داوران‌ می‌گذارد تا جایگاه‌ فکری‌ خود را شناسایی‌ و تبار فکری‌ خود را پیدا کنند و در اوج‌ انحطاط‌ تاریخی‌ با آن‌ پیوند برقرار سازند. این‌گونه‌ تاریخ‌ توسط‌ کسانی‌ طراحی‌ و ترسیم‌ می‌شود که‌ در علم‌ «انساب‌شناسی‌ سیاست» سررشته‌ دارند و می‌توانند با ارائه‌ واقعیت‌های‌ تاریخی، زمینة‌ تفکرات‌ نوین‌ را فراهم‌ کنند. این‌ نوع‌ تاریخ‌نگاری‌ علاوه‌ بر مطالعه‌ طولی‌ در فرآیند اندیشه‌ سیاسی، نگاهی‌ افقی‌ و عرضی‌ به‌ شاخ‌ و برگ‌های‌ آن‌ نیز دارد. مشکل‌ عمده‌ در این‌ حوزه‌ این‌ است‌ که‌ ضرورت‌ و اهمیت‌ آن‌ هنوز برای‌ نویسندگان‌ تاریخ‌ اندیشه، روشن‌ نشده‌ است‌ و از طرفی‌ منابع‌ اندیشه‌ اسلامی‌ هنوز شناسایی‌ و ارزیابی‌ نشده‌اند. هنوز رابطه‌ منابع‌ فقه‌ سیاسی‌ با آثار فلسفه‌ سیاسی‌ و «کلام‌ سیاسی» تبیین‌ نشده‌ است. چه‌ بسیار منابع‌ سیاسی‌ ارزشمندی‌ که‌ هنوز به‌ صورت‌ نسخه‌های‌ خطی‌ و کمیاب‌ در کتابخانه‌ها هستند. به‌ این‌ دلیل‌ تنها ادوار اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ را از نگاه‌ «شجره‌نامه‌ نویسی» به‌ صورت‌ اجمال‌ طرح‌ می‌نماییم. با این‌ نگاه‌ اندیشه‌ سیاسی‌ اسلام‌ از آغاز تاکنون‌ به‌ هشت‌ دورة‌ تاریخی‌ مهم‌ ذیل‌ تقسیم‌ می‌شود: 1. دورة‌ باور سیاسی: این‌ دوره‌ از آغاز اسلام‌ تا پایان‌ خلافت‌ عثمان‌ است؛ در این‌ دوره‌ جامعه‌اسلامی‌ بر محور دین‌ وحدت‌ کامل‌ دارد. 2. دوره‌ کلام‌ سیاسی: از آغاز دوره‌ حکومت‌ امام‌ علی(ع) تا پایان‌ حکومت‌ امویان؛ در این‌ دوره‌ اندیشه‌ سیاسی‌ عمدتاً‌ در قالب‌ مباحث‌ کلامی‌ مطرح‌ شده‌ است‌ و منازعات‌ سیاسی‌ جامعه‌ معطوف‌ به‌ مبانی‌ کلامیاست. 3. دوره‌ فقه‌ سیاسی، کلام‌ سیاسی‌ و فلسفه‌ سیاسی: در ادامه‌ دوره‌ دوم‌ نزاع‌ها و مناقشات‌ اعتقادی‌ - کلامی‌ در جامعه‌ اسلامی‌ وجود دارد، ولی‌ گسترش‌ مباحث‌ فقهی‌ توسط‌ رهبران‌ مذاهب‌ چهارگانه‌ اهل‌ سنت‌ و حضور رئیس‌ مذهب‌ شیعه‌ یعنی‌ امام‌ جعفر صادق(ع) سبب‌ گسترش‌ مباحث‌ فقهی‌ شد. به‌ گونه‌ای‌ که‌ فقه‌ در عرصه‌ سیاست‌ برای‌ خود نقش‌ پاسخ‌گویی‌ پیدا کرد. از طرفی‌ به‌راه‌ افتادن‌ نهضت‌ ترجمه‌ در قرن‌ سوم، فلسفه‌ یونانی‌ و ایرانی‌ را وارد ادبیات‌ سیاسی‌ جهان‌ اسلام‌ کرد و از قرن‌ سوم‌ تا ششم‌ چیرگی‌ خود را نسبت‌ به‌ فقه‌ و کلام‌ آشکار ساخت. از عصر مأمون‌ عباسی‌ تا پایان‌ عباسیان‌ اندیشه‌ سیاسی‌ در قالب‌ این‌ سه‌ علم‌ در نوسان‌ بود. 4. دوره‌ عرفان‌ و کلام‌ سیاسی: ظهور اندیشمندانی‌ چون‌ ابن‌عربی‌ و شیخ‌ اشراق‌ سهروردی‌ سبب‌ تحول‌ جدیدی‌ در حوزه‌های‌ فکری‌ جهان‌ اسلام‌ شد و رگه‌های‌ عرفانی‌ وارد اعتقادهای‌ کلامی‌ و مباحث‌ فلسفی‌ و حتی‌ فقهی‌ شد و تا عصر علامه‌ سید حیدرآملی،(23) میرداماد و صدرالمتألهین(24) ماهیت‌ عرفانی‌ اندیشه‌ سیاسی‌ ادامه‌ پیدا کرد. 5. دوره‌ فقه‌ سیاسی: ظهور صفویان‌ در ایران‌ و رابطه‌ فقیهان‌ شیعی‌ با دستگاه‌ حکومتی، سبب‌ شد یک‌بار دیگر اندیشه‌ سیاسی‌ شیعی‌ حضور عملی‌ خود را در قالب‌ فقه‌ سیاسی‌ به‌ نمایش‌ بگذارد و اندیشمندانی‌ چون‌ محقق‌ کرکی، محقق‌ اردبیلی، شهید ثانی، محقق‌ سبزواری(25)، فیض‌ کاشانی(26) و...، اندیشه‌های‌ خود را ارائه‌ نمایند. در این‌ دوران‌ برای‌ اولین‌ بار خصیصه‌ فقه‌ سیاسی‌ شیعه‌ مطرح‌ شد و نظام‌ سیاسی‌ عصر غیبت‌ بر مبنای‌ «ولایت‌ فقیه» طراحی‌ گردید. 6. دوره‌ چالش‌ فقه‌ سیاسی‌ و مدرنیسم‌ غربی: در دوره‌ مشروطیت‌ برای‌ اولین‌ بار آموزه‌های‌ سیاسی‌ غربی‌ در ایران‌ مطرح‌ شد و مفاهیمی‌ چون، آزادی، انتخاب، پارلمان، قانون‌ و مشروطه‌ طرح‌ گردید و با آموزه‌های‌ سنتی‌ در فقه‌ تعارض‌ پیدا کرد. اگرچه‌ در ظاهر به‌ تفوق‌ نوگرایی‌ غربی‌ منجر شد، ولی‌ فقه‌ سیاسی‌ از صحنه‌ رقابت‌ خارج‌ نشد. 7. دوره‌ چیرگی‌ فقه‌ سیاسی: تعارض‌ فقه‌ و مدرنیتهبالاخره‌ بعد از سال‌ها با وقوع‌ انقلاب‌ اسلامی‌ و تشکیل‌ جمهوری‌ اسلامی‌ به‌ پیروزی‌ فقه‌ سیاسی‌ انجامید و نظام‌ سیاسی‌ بر اساس‌ الگوی‌ «ولایت‌ فقیه» ایجاد شد و برای‌ اولین‌ بار فقه‌ سیاسی‌ خود را در عرصه‌ چالش‌های‌ حکومتی‌ به‌طور گسترده‌ وارد کرد. 8. دوره‌ چالش‌ نوین‌ فقه‌ سیاسی‌ و نوگرایی‌ در ایران: علی‌رغم‌ چیرگی‌ فقه‌ سیاسی‌ در نظام‌ ولایی، بعد از پایان‌ جنگ‌ هشت‌ساله‌ ایران‌ و عراق، فضای‌ سیاسی‌ جدیدی‌ آغاز شد و به‌ تدریج‌ تحولات‌ سیاسی‌ و جابه‌ جاییِ‌ نخبگان‌ حکومتی‌ سبب‌ شد تا گفتمان‌ جدیدی‌ که‌ مبتنی‌ بر الگوی‌ برون‌ دینی‌ است، در چالش‌ با فقه‌ سیاسی‌ قرار گیرد و این‌ روند هنوز ادامه‌ دارد. پی‌نوشت‌ها 1- ادوارد، سعید: الاستشراق، المعرفة، السلطة، الانشأ، المترجم‌ کمال‌ ابودیب، ص‌ 74. بیروت، مؤ‌سسة‌ الابحاث‌ العربیة، 1995 م، 2- المقدادی، فؤ‌اد کاظم: الاسلام‌ و شبهات‌ المستشرقین، قم: المجمع‌ العالمی‌ لاهل‌ البیت، ص‌ 44،1416 ه'.ق. 3- فاروق‌ عمر فوزی: الاستشراق‌ و التاریخ‌ الاسلامی، صص‌ 39-36، عمان: الاهلیة‌ النشر و التوزیع، 1998 م. 4- فیرحی، داود: قدرت، دانش‌ و مشروعیت‌ در اسلام، ص‌ 33. 5- طباطبایی، جواد: ابن‌خلدون‌ و علوم‌ اجتماعی، صص‌ 63-62 تهران، طرح‌نو، 1374. 6- نیکفر، طباطبایی: در ضرورت‌ تهافت‌ دیگر، مجله‌ نگاه‌ نو، شماره‌ 25، ص‌ 173. تهران، 1374. 7- طباطبایی، جواد: زوال‌ اندیشه‌ سیاسی‌ در ایران، ص‌ 199. 8- همان، صص‌ 224-223. 9- همان، 233. 10- همان، 287. 11- ر.ک: خواجه‌ نظام‌الملک‌ اثر سید جواد طباطبایی. 12- الجابری، محمد عابد. التراث‌ و الحداثة، ص‌ 45 بیروت، مرکز دراسات‌ الوحدة‌ العربیة، 1992. 13- شاطبی، ابواسحاق: الموافقات‌ فی‌ اصول‌ الشریعة، صص‌ 99-97 بیروت، دارالمعرفة، بی‌تا. 14- گرجی، ابوالقاسم: تاریخ‌ فقه‌ و فقهأ، ص‌ 105. 15- جناتی، محمد ابراهیم: ادوار اجتهاد، ص‌ 208. 16- تاریخ‌ فقه‌ و فقهأ، صص‌ 112-45. 17- ر.ک: ادوار اجتهاد، پیشین.  18- مهاجر، محسن: اندیشه‌ سیاسی‌ شیخ‌ انصاری، صص‌ 56-55. 19- اعیان‌ الشیعه، ج‌ 8، ص‌ 359. 20- دائرة‌المعارف‌ تشیع، ج‌ 4، ص‌ 356. 21- روضات‌ الجنات‌ ج‌ 2، ص‌ 351. 22- دائرة‌المعارف‌ تشیع، ج‌ 4، صص‌ 363-349. 23- ر.ک: نگارنده، اندیشه‌ سیاسی‌ علامه‌ سید حیدر آملی، مجله‌ فصلنامه‌ علوم‌ سیاسی، سال‌ دوم‌ 1378، شماره‌ 6. فلسفه‌ سیاسی‌ میرداماد در دست‌ تألیف‌ است. 24- ر.ک: نگارنده، اندیشه‌ سیاسی‌ صدرالمتألهین، مجله‌ قبسات‌ شماره‌های‌ 11-10. 25- برای‌ آشنایی‌ با اندیشه‌ سیاسی‌ محقق‌ سبزواری، ر.ک: مجله‌ حکومت‌ اسلامی‌ شماره‌ 5، سال‌ دوم، 1376، مقاله‌ اندیشه‌ سیاسی‌ محقق‌ سبزواری‌ اثر نجف‌ لک‌زایی. 26- ر.ک.: اندیشه‌ سیاسی‌ فیض‌ کاشانی‌ اثر علی‌ خالقی، فصلنامه‌ علوم‌ سیاسی‌ شماره‌ 6 و 7 سال‌ 1378-9. 

تبلیغات