اهداف و آرمان های حکومت (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
متن
اشاره
این مقاله بر آن است که اهداف حکومت از دیدگاه امیرالمؤمنین علی7 را تبیین کند. و بر این اساس پاسخ به این سه پرسش را وظیفه خود میداند:
-1 امام علی چه اهدافی را برای حکومت خود یا حکومت اسلامی ترسیم میکند.
-2 امام علی در میان اهداف حکومت، کدام را مقدم میشمرد.
-3 امام علی آیا به اهداف حکومت خود دست یافت.
در پاسخ سئوال اول میتوان گفت که امام علی7 اجرای قانون خدا را هدف حکومت میداند. یعنی موازین الهی را برپا و شرع را پاس دارد.
و در پاسخ سئوال دوم میتوان گفت که امام علی7 نظم مقید را مقدم بر هر چیزی میداند. البته نه هر نظمی که به بقأ ظالمان و ستمگران بیانجامد و همچنین عدل مقدم بر دیگر ارزشهای اجتماعی است و نیز ارزشهای معنوی بر مصالح مادی مقدم است و در پاسخ سئوال سوم میتوان گفت که فرصت کافی برای اعمال اصلاحات و عینی ساختن غایات مورد نظر در اختیار حضرت قرار نگرفت.
1. اهداف حکومت
نگاه امام علی7 را به اهداف حکومت، میتوان ناظر به سه جنبة مختلف این موضوع دانست و براساس این ابعاد، بیانات حضرت را از هم تفکیک کرد:
جنبة اول، اهداف عام حکومت است؛ اهدافی که هیچ دولتی نمیتواند آنها را نادیده انگارد؛ زیرا حذف این اهداف، محو فلسفة وجودی حکومت است.
جنبه دوم، اهداف خاص حکومت اسلامی است که از اسلامی بودن دولت برمیخیزد و حکومت به اقتضای اسلامیت خویش به دنبال آنها است. حذف این اهداف یا بیاعتنایی به آنها، صبغة اسلامی حکومت را از بین میبرد.
جنبة سوم، اهداف مخصوص حکومت علوی است که امیرالمؤمنین آنها را با الهام از اسلام و با توجه به مقتضیات ویژة عصر خویش، در نظر گرفته است.
-1 1. اهداف عام حکومت
احتیاج جامعه بشری به حکومت، نیازی ضروری و آشکار است. درکِ این ضرورت نزد عقل، نه از آن رو است که خرد «حکومت» را «مطلوبٌ به نفسه» میشناسد و مانند عدالت «حُسن ذاتی» در آن میبیند، بلکه برخاسته از نیازی است که بیاعتنایی بدان، زندگی اجتماعی را با خلل جدی مواجه میسازد. زیرا بدون استقرار حکومت، نظم زندگی انسانها به مخاطره میافتد؛ تجاوز از حدود و حقوق گسترش مییابد؛ تأمین حوایج متنوع زندگی اجتماعی که نیازمند تقسیم کار و مدیریت است، دچار اخلال میگردد و در نتیجه وظایفی که خارج از مسئولیت شخصی افراد است - مانند رسیدگی به مستمندان - سامان نمییابد.(1)
در نهجالبلاغه، کلامی از امام علی7 در تبیین فلسفة حکومت آمده است که ناظر به خطای خوارج در نفی «حکومت انسان» به بهانة وجود «حکم خدا» است. هرچند برخی شارحان نهجالبلاغه، شعارِ لاحکم الا لله خوارج را برای «نفی حکمیت» دانسته، نه حاکمیت و حکومت بشری،(2) به هر حال امام - علیهالسلام - در این بیان، نیاز به حکومت را بر مبنای اهداف و غایاتی که از آن توقع میرود، تبیین کردهاند:
«انه لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فی امرته المؤمن ویستمتع فیها الکافر ویبلغ ا فیها الأجل ویجمع به الفیء ویقاتل به العدو وتأمن به السبل ویؤخذ به للضعیف من القوی حتی یتسریح بر و یستراح من فاجر.»(3)
بر مبنای این تحلیل، حکومت فاسد و تبهکاری که چنین نیازهایی را برآورده سازد، بر هرج و مرج و بیقانونی، ترجیح دارد. همین جا است که «دلیل نظم» و «ضرورت حفظ نظام»، حمایت از چنین دولت نامشروعی را در برابر آشوبطلبان لازم میشمارد و تبعیت از قوانین اجتماعی آن را واجب میگرداند. روشن است که چنین حکومتی، «مطلوب» تلقی نمیشود؛ ولی در شرایطی که حکومت در تأمین حداقلِ اهداف مورد انتظار و برآوردن ضرورتهای اولیة زندگی، کارکرد قابل قبولی دارد، عقل اجازة برهم زدن این نظم و استقرار حاکمیت بینظمی را نمیدهد؛ بلکه باید با فاسد، افسد را دفع کرد و از شر بیشتر پیش گرفت.
امام - علیهالسلام - در بیان دیگری، فرمانروایی سلطان ستمپیشه را بهتر و قابل تحملتر از فتنههای پیاپی دانستهاند:
«والٍ ظلومٌ غشوم خیرٌ مِن فتنةٍ تدُوم.»(4)
امام علی - علیهالسلام - به نرسا که ماجرای قتل کسرا را برای حضرت نقل کرد، فرمود: «هیچ سرزمینی بدون تدبیر پابرجا نمیماند و ناگزیر از زمامداری است.»(5)
-1 2. اهداف خاص حکومت اسلامی
آیا فراتر از ضرورتی که عقل برای تشکیل حکومت درک میکند و آن را ابزاری لازم برای قوام اجتماعی میشمارد، اهداف دیگری نیز از سوی دین برای حکومت مقرر شده است و بدین وسیله دین بر بار حکومت افزوده است؟ آیا از ناگزیری حکومت که در بیانات علوی بود، برمیآید که حکومت، هدفی فراتر از برآوردن احتیاجات ضروری و نیازهای اولیة بشر در زیست جمعی دارد؟
تأمل در بیانات امیرالمؤمنین نشان میدهد که اجرای قانون اسلام، وظیفة اصلی حکومت اسلامی است:
«لیس علی الامام الا ماحمل من امر ربه: الابلاغ فی الموعظة والاجتهاد فی النصیحة والاحیأ للسنة واقامة الحدود علی مستحقیها واصدار السهمان علی اهلها.»(6)
«احیای سنت» تعبیر جامعی است که جهتگیری دولت اسلامی را مشخص میکند و «اقامة حدود» و «توزیع ثروت» هر یک، بخشهایی است که تفصیل آن در احکام شرع بیان شده است. علاوه بر این پیشوای امت و رئیس حکومت، این مأموریت الهی را نیز برعهده دارد که همة توان خود را در راه خیر امت به کار گیرد: الاجتهاد فی النصیحه، و برای سلامت روح و صفای باطن مردم تلاش کند: الابلاغ فی الموعظه. البته همان گونه که «اقامة الحدود و اصدار السهمان» به ابزار خاصی نیازمند است، «ابلاغ موعظه» نیز با بهرهگیری از امکانات ویژه حکومت - همچون فضاهای آموزشی و وسایل ارتباط جمعی - تحقق مییابد وگرنه انجام چنین مأموریتی در سطح امر و نهی زبانی، از تکالیف «عام» بوده، و در شمار وظایف «امام» قرار نمیگیرد.
در سخن دیگری، امام علی - علیهالسلام - در کنار اقامة حدود و جهاد با دشمن و تقسیم درآمدها، اجرای احکام الهی را نیز در ردیف مسئولیتهای دولت نام برده است:
«لابد للأمة من امام یقوم بأمرهم فیأمرهم وینهاهم ویقیم فیهم الحدود ویجاهد فیهم العدو و تقسیم الغنائم ویفرض الفرائض.»(7)
هدف حکومت، هدف قانون
اگر بپذیریم که حکومت نیاز ضروری بشر برای حاکم کردن قانون در جامعه است، «هدف حکومت»، بر «هدف قانون» انطباق مییابد و این سخن پذیرفتنی است که هدف حقوق، به تعبیری همان هدف دولت است.(8)
امیرالمؤمنین «اجرای قانون خدا» را هدف حکومت میداند و با شاهد گرفتن حق - تعالی - اعلام میکند که به انگیزه سلطه و ریاست، زمام امور را به دست نگرفته است، بلکه خواهان آن است که «موازین الهی» را برپا، و «شرع» را پاس دارد؛ هرچیز را در جای خود نهد و حقوق افراد را به آنها رساند:
«اللهم انک تعلم انی لم ارد الامره ولا علو الملک والریاسة وانما اردت القیام بحدودک والادأ لشرعک ووضع الامور فی مواضعها وتوفیر الحقوق علی اهلها والمضی علی منهاج نبیک وارشاد الضال الی انوار هدایتک.»(9)
با این نگاه، غایات شریعت، همان غایات حکومت است، و چون شریعت تأمین مصلحت در «نفس، عقل، نسب، مال و دین» را مد نظر دارد(10) و راهکارهای آن را ارائه میکند و هر یک از احکام شرع به یکی از این اغراض منتهی میگردد، حکومت دینی نیز به همین اهداف گرایش مییابد.(11)
از سوی دیگر، حقوقی که اسلام برای مردم و دولتمردان پذیرفته است، کاملاً همسو و هماهنگ با غایات دینی حکومت است و رعایت آنها، رشد معنویت وکمال دیانت را در پی دارد. امام - علیهالسلام - برپایی دین، عزت حق و استقرار عدل را، ثمرة رعایت حقوق اجتماعی و آثار ارزشمند آن در جامعه دانسته وفرمودهاند در پرتو احترام به این حقوق، میتوان «سنتها» را به جریان انداخت:
«... فاذا ادت الرعیه الی الوالی حقه وادی الوالی الیها حقها، عز الحق بینهم وقامت مناهج الدین واعتدلت معالم العدل وجرت علی اذلالها السنن.»(12)
اما اگر حقوق مردم و حاکمان مورد بیاعتنایی قرار گیرد و هر یک بر دیگری اجحاف روا دارند، اختلاف و تشتت پدید میآید؛ جور و ستم آشکار میگردد؛ فساد در دین راه مییابد؛ و راه روشن سنت متروک میماند؛ به هوا و هوس رفتار میشود، و احکام تعطیل میشود:
«و اذا غلبت الرعیه والیها او اجحف الوالی برعیته اختلف هنالک الکلمه وظهرت معالم الجور وکثر الادغال فی الدین وترکت محاج السنن فعمل بالهوی وعطلت الاحکام.»(13)
پس غایت دینی حکومت، سببِ تنظیم حقوق شهروندان و دولتمردان بهگونهای است که زمینة تحقق احکام الهی را بگسترد و با رعایت این حقوق، نه حکمی تعطیل گردید، نه فسادی در دین پدید آمد، و نه سنتی از سنن الهی بر زمین میماند. بدون تردید حکومتی که فقط به «همزیستی و بهزیستی» میاندیشد، از چنین دغدغههایی فارغ است و در قبال «فساد و تحریف در دین و تعطیل احکام آن» احساس تکلیف نمیکند و حقوق اجتماعی را بدون لحاظ دین و بقای آن میپذیرد.
-1 3. اهداف حکومت علوی
پس از قتل خلیفة سوم و اصرار مردم برای بیعت با امام - علیهالسلام - ، ایشان قدرت را به دست گرفت و در مدت پنج سال، حکومت را اداره کرد.(14) اهدافی که آن حضرت برای دولت خویش اعلام فرمود، برگرفته از همان اهداف عام حکومت و اهداف خاص حکومت اسلامی است که پیشتر باز گفتیم.
امیرالمؤمنین، حکومت را مقامی دنیوی که حس جاهطلبی انسان را اشباع میکند، نمینگریست. حکومت نزد وی، ابزاری برای احقاق حق بود و وسیلهای توانمند برای رسیدن به اهداف والا.(15) و در پرتو این ارزش مقدس بود که حکومت چنان قداستی مییافت که حضرت از شمشیر زدن برای حفظ و نگهداری آن دریغ نمیورزید.(16)
بیان روشن حضرت دربارة اهداف حکومت خویش چنین است:
«اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی منا منافسة فی سلطان ولا التماس شیء من فضول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک ونظهر الاصلاح فی بلادک فیأمن المظلومون من عبادک وتقام المعطلة من حدودک.»(17)
در این جملات اشاره شده است که حکمران متعهد است تا آثار دین را در جامعه زنده کند و دامنة اصلاح را در شهرها بگستراند، تا بندگان ستمدیدة خدا امنیت و آسایش یابند و احکام الهی از تعطیل و توقف بیرون آید. همچنین این بیانات نشان میدهد که حکومت در شرایطی به آن حضرت منتقل گردید که آثار ایمان از جامعه زائل گردیده بود و احکام خداوند متوفق شده بود، و امنیت تودههای محروم جای خود را به آسایش اعیان داده بود.
از این رو در آغاز حکومتداری خود، میگوید:
«و قد کانت امور مضت ملتم فیها میلة کنتم فیها عندی غیر محمودین ولئن «رد» علیکم امرکم انکم لسعدأ وما علی الا الجهد.»(18)
در آن اوضاع و احوال، هدف حکومت علوی، همان چیزی بود که در کتاب و سنت تبیین شده است:
«فلما افضت [الولایة] الی نظرت الی کتاب ا وما وضع لنا وامرنا بالحکم به فاتبعته وما الستن النبی صلی ا علیه وآله وسلم فاقتدیته.»(19)
برای رسیدن به این هدف، به سیاستها و خطمشیهای خاصی نیاز بود که بر مبنای کتاب و سنت و با توجه به دگرگونیهای ناپسندی که در دولتهای گذشته رخ داده است، به شکل «برنامه» تدوین و اعلام شود. امام - علیهالسلام - در همان ابتدای زمامداری، این برنامه را اعلام فرمود.(20)
آنچه حکومت علوی را از دیگر دولتها متمایز میکند، آن است که در این حکومت، «عدالت» نه یک آرمان دور، که برنامهای نزدیک و عملی است. وقتی آن حضرت از عدالت سخن میگفت، مردم را به آینده احاله نمیداد و آنان را سرگرم شعار نمیکرد. عدالت غایتی در ماورای برنامهها نبود که میبایست به انتظار رؤیت آن چشم به راه بود و یا گام به گام بدان نزدیک شد؛ بلکه عدل روحِ برنامههای او بود که از روز نخست، اجرای آنها آغاز شده بود؛ هرچند از همان آغاز نیز مشکلات اجرایی، یکیک سر بر میآوردند.
2. تقدم و تأخر و آرمانهای حکومت
تنوع و تکثر آرمانهای حکومت، این سؤال را پدید میآورد که آیا همة این آرمانها در یک سطح قرار دارند و از نظر میزان اهمیت در یک درجهاند و حکومت باید برای دستیابی به آنها اهتمام یکسانی به کار گیرد و سرمایهگذاری برابری داشته باشد؟ یا این که همة غایات حکومت در یک ردیف نیستند و برخی از اهمیت بیشتری برخوردارند؟
در بیانات امیرالمؤمنین7 اهم اصولی که در تقدم و تأخر آرمانهای حکومت بهچشم میخورد، عبارت است از:
-2 1. تقدم نظم مقید
نظم و امنیت، پایة اصلی در زندگی اجتماعی است و در هر شرایطی ضرورت را نمیتوان نادیده گرفت. به خطر افتادن این ضرورت، آرمانهای والای حکومت را به مخاطره میاندازد؛ زیرا با حاکمیت هرج و مرج اجازة نیل به هیچ غایت مقدسی را نمیدهد. بر این اساس، امام علی7 حتی در شرایطی که حاکمیت سیاسی وقت را مشروع نمیدانست، از هر گونه اقدام ضد امنیتی که احیاناً به «ویرانی نظام» بینجامد، پرهیز میکرد.(21) در آغاز حکومت خود نیز، اصحاب را از پیگیری موضوعی که نظم و آرامش را برهم زند، نهی میکرد و آن را به موقعیت مناسبی حواله میداد.(22)
اما آیا چنین شیوهای به پاسداری مطلق از نظم، و در نتیجه قداستیافتن «مطلقِ نظم» که لازمة آن توجیهپذیر بودن ظلم و تخطئة اقدامات حقطلبانه و ظلمستیزانه است، نمیانجامد؟ به قول یکی از نویسندگان، اگر به حکم ضرورت «عدل» را میتوان فدای «نظم اجتماعی» کرد، به طریق اولی، «آزادی» را هم میتوان فدای نظم کرد و محصول این طرز فکر، رسمیتدادن به «استبداد» و «بیعدالتی» است؛ زیرا فرمانروایان به بهانة حفظ نظم، مجال مییابند که عدل و آزادی را به مسلخ برند.(23) از این رو است که برخی بهاعتراض گفتهاند:
«دیدگاهی که در بین بچهمسلمانها و حتی مراجع وجود دارد، این است که میگویند: حکومت ظالم بهتر از هرج و مرج است. اینها به نهجالبلاغه استناد میکنند که حضرت علی خطاب به خوارج میگوید: لابد للناس من امیر بر او فاجر.»
وی سپس مفاسدی که بر این دیدگاه مترتب است میشمرد و میگوید:
«اگر بگوییم حکومت ظالم بهتر از هرج و مرج است، دیگر نمیتوانیم با ظلم در بیفتیم.»(24)
ولی در پاسخ به این شبهه، کافی است بدانیم که در مکتب امیرالمؤمنین - برخلاف نظریة اهل سنت - نظم به شکل «مقید و محدود»، دارای ارزش بوده و قابل دفاع است. اهل سنت معمولاً بر این عقیدهاند که فسق و فجور خلیفه، نه سبب عزل او میگردد و نه سبب جواز خروج بر او.(25) زیرا چنین کاری به هرج و مرج، خونریزی و آشوب میانجامد.(26) براساس این نگاه مطلقانگارانه به نظم، در هیچ شرایطی نظم موجود را نمیتوان برهم زد و اطاعت مطلق از هر حاکمی ضروری است. در حالی که از دیدگاه امام علی7 نه اطاعت مطلق است (لاطاعة لمخلوق من معصیة الخالق) و نه هر نظمی، قداست دارد و باید از آن حراست کرد؛ زیرا در برابر قدرت فاسد که امر و نهی زبانی را برنمیتابد، باید به وظیفة «انکار با سیف» عمل کرد و «نظم مطلوب» را جانشین نظم موجود کرد. البته برای وصول به این هدف، باید مقدمات لازم را فراهم نمود تا فروپاشی نظام موجود به خلأ نظم یا جایگزینی نظمی مردود نینجامد و «کلمة ا» بر «کلمة الظالمین» فرود آید:
«... من انکره بسیفٍ لتکون کلمة ا هی العلیا و کلمة الظالمین هی السفلی فذلک الذی اصاب سبیل الهدی وقام علی الطریق و نور فی قلبه الیقین.»(27)
-2 2. تقدم عدل بر دیگر ارزشهای اجتماعی
ارزش و اهمیت عدالت در نظر امام علی7 نیازمند شرح نیست. امام برای احیای عدالت، قدرت را در دست گرفت،(28) و اگر نظم بدون عدالت، پذیرفتنی بود، سلطة جباران مورد تأیید قرار میگرفت و قیام در برابر آنها، مشروع و بلکه واجب، تلقی نمیگردید. آن حضرت، حکومت منهای عدالت را چندان پست و بیارزش میشمارد که آن را مصداق دنیا دانسته، از ترشحات عطسة ماده بزی، کمبهاتر میداند:
«... ولألفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطة عنز.»(29)
جلوههای روشن این عدالت، در توزیع عادلانه، اقامة حدود و حمایت مظلومان هویدا میشود که شواهد آن در کلمات حضرت بسیار است. همین گسترش عدالت است که بیش از هر چیز، امام - علیهالسلام - را مسرور میسازد:
«ان افضل قرة عین الولاة استقامة العدل فی البلاد.»(30)
البته در حکومت علوی به تأمین خواستهای مردم و جلب خشنودی عامه نیز اهمیت داده میشود: ولیکن احب الامور الیک اوسطها فی الحق واعمها فی العدل واجمعها لرضی العامه،(31)و از تأثیر مثبت آن بر مشارکت و همراهی مردم با حکومت غفلت نمیشود؛(32) ولی این ارزشها نیز در عِدل عَدل قرار ندارند و رضایت عامه را نمیتوان همطراز «عدالت» انگاشت. از این رو در تعارض این دو، نمیتوان خشنودی مردم را برتر از عدالت نشاند؛ زیرا خواستِ مردم تنها در صورتی که به ناسازگاری با عدل نینجامد، از احترام برخوردار است و در غیر این صورت هیچ چیز با عدالت رقابت نمیکند. بر این اساس بود که اعتراض انبوه کسانی که تحمل عدالت را نداشتند، در سلوک امام - علیهالسلام - تغییری پدید نیاورد و حتی پناهندگی به دشمن و یا مقابله مسلحانة آنان، برنامه و هدف حضرت را دگرگون نساخت:
«بلغنی ان رجلا ممن قبلک یتسللون الی معاویه فلا تأسف... قد عرفوا العدل ورأوه وسمعوه ودعوه وعلموا ان الناس عندنا فی الحق اسوه فهربوا الی الأثره فبعداً لهم وسحقاً.»(33)
آیا آن گاه که خواست رعیت، به تجاوز به حریم «عدالت» انجامد و عدل را مقهور و مغلوب خود کند، ارزشی دارد؟
«واصبحت اخاف ظلم رعیتی.»(34)
«لأشکو حیف رعیتی.»(35)
امام از همان آغاز فرمودند که معیارهای حق و عدل را قربانی سخن این و آن نخواهم کرد:
«رکبتم بکم ما اعلم ولا أصنع الی قول القائل وعتب العاتب.»(36)
همراهی با مردم را توصیه میکرد و از تکروی و انشعاب برحذر میداشت: الزموا السواد الاعظم... و ایاکم والفرقه.(37) در عین حال، از جوزدگی، مغلوب محیط شدن، اکثر را معیار قرار دادن و حق را با اشخاص سنجیدن، نهی میفرمود. در پاسخ به کسی که مقصود وی را از «فِرقه» و «جماعة» پرسیده بود، فرمود: «فرقه» همان از حقگریختگان و اهل باطلند؛ هرچند که به شماره فراوان باشند، و «جماعت»، برحق جمع شوندگانند، ولو اندک.(38)
بر این مبنا، عدالت اصلی تقییدناپذیر است و هنگام سنجش ارزشهای دیگر، باید آن را «مقیاس» قرار داد و هیچ چیز دیگر را جایگزین آن نکرد. از این رو امام - علیهالسلام - در پیمودن مسیر عدل، از قلتِ همراهان هراس و تردیدی به خود راه نمیداد، و به دیگران نیز توصیه میفرمود:
«ایها الناس لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله.»(39)
-3 2. تقدم ارزشهای معنوی بر مصالح مادی
یکی از اصول انکارناپذیر تقدم ارزشهای دینی و معنوی بر مصالح مادی و دنیوی است. امام - علیهالسلام - در یک سخنرانی در باب امامت و خلافت، فرمودند:
«اگر پایههای دین را استوار نگه دارید، هیچ خسارت دنیوی، به شما آسیبی نمیرساند؛ ولی هرچه را که از دنیا به دست آورید، در صورتی که دینتان را از دست داده باشید، برای شما سودی ندارد.»(40)
بر این اساس هر سیاستی که به آبادانی و بهبود معیشت دنیوی بینجامد، ولی به ارزشهای معنوی صدمه وارد کند، از نگاه حضرت مردود است. البته چنانچه این جدایی صورت گیرد و مسائل معنوی قربانی مادیت شود، باز هم مصالح دنیوی با شکست مواجه خواهد شد و حتی دنیاطلبان هم به رفاه مطلوب خود نخواهند رسید؛ زیرا حذف گرایشهای معنوی، خسارتهای دنیوی فراوانی برجای میگذارد و زندگی اجتماعی را با بحرانهای جدید روبهرو میکند:
«لایترک الناس شیئا من امر دینهم لاستصلاح دنیاهم الا فتح ا علیهم ما هو اضر منه.»(41)
توصیه امام - علیهالسلام - به فرمانداران و عمال حکومت آن بود که مبادا برای اصلاح دنیای خویش، دین خود را به نابودی کشانده، آخرتشان را تباه سازند:
«و لا تصلح دنیا لحق دینک.»(42)
خود حضرت نیز در حکومت معتقد و ملتزم بود که حفظ دین در هر شرایطی اولویت واولیت دارد و اصلاح دنیا، توجیهِ معقولی برای آسیب رساندن به دین نیست:
«و العد لاآتی امراً اجد فیه فساداً لدینی طلباً لصلاح دنیای.»(43)
امام بر این عقیده بود که در بحرانها و کوران حوادث، «مال» را باید فدای «جان» کرد، همچنان که برای حفظ دین باید از جان گذشت؛ زیرا هلاکت واقعی نه در خسارت مالی یا مصیبتِ جانی، که در خسارت معنوی و دینی است:
«اذا حضرت بلیة فاجعلوا اموالکم دون انفسکم واذا نزلت نازلة فاجعلوا انفسکم دون دینکم واعلموا ان الهالک من هلک دینه.»(44)
بنابراین اگر نظم و امنیت، شرط لازم و مقدمة واجب برای رسیدن به عدالت است، عدالت اجتماعی نیز شرط لازم و مقدمة واجب برای گسترش امور معنوی در جامعه است. با صرفنظر از افراد استثنایی که در سختترین موقعیتهای اقتصادی و با تحمل فقر و محرومیت، میتوانند به ارزشهای معنوی و اخلاقی وفادار بمانند، محرومیت عامل غیر قابل انکاری در آسیب رساندن به ارزشها و بروز مفاسد اخلاقی در سطح عموم اجتماع است.(45) تبعیض انسان محروم را کینهتوز میکند و او را به انتقامجویی و عکسالعملهای حاد وا میدارد. فقر پاکدامنی و عفت را به چالش میاندازد و زمینهساز بسیاری از مفاسد اخلاقی و گناهان است. که امام - علیهالسلام - به فرزندش هشدار میدهد که «فقر» از «دین» میکاهد:
«یا بنی انی اخاف علیک الفقر فاستعیذ با منه فانه منقصة للدین.»(46)
پس ارزشهای معنوی هرچند اهمیت بیشتری دارند، پیش از آن باید به حاکمیت قسط اندیشید و دیانت را از رهگذر عدالت جست.(47)
3. تحقق اهداف و آرمانها
تحقیق دربارة عینیت یافتن اهداف، از اهمیت برخوردار است. این موضوع از یک سو به شناخت بستر لازم و راهکارهای ضروری برای تحقق غایات حکومت بستگی دارد، و از سوی دیگر به تحلیل حکومت علوی در میزان وصول به اهداف اعلام شده، مربوط میشود.
-3 1. بستر تحقق اهداف عالی حکومت
آرمانهای حکومت وقتی جامة عمل میپوشد که دولت از کارگزارانی شایسته، برنامهای مناسب، و مشارکت مردم برخوردار باشد. کاستی در هر یک از این سهعاملِ تعیینکننده، دستیابی به اهداف مورد نظر را با مشکل مواجه میسازد. از آموزههای علوی چنین برمیآید که اگر قدرت و مدیریت در دست انسانهای نالایق افتد، جامعه به انحطاط میگراید و بر اثر ستمگری، مردم به پریشانخاطری مبتلا شده، با قدرتهای شیطانی کنار میآیند؛ رشوهگیری، حقوق مردم را پایمال میکند و بالأخره با تعطیل سنت، امت به تباهی رو مینهد.(48)
از این رو وقتی میتوان به افق روشنی چشم دوخت که فرمانروایان و فرماندهان از میان شایستهترین مردم و کارآمدترین آنها انتخاب شوند که در خیرخواهی برای دین و رهبری، صفای باطن، خردورزی، ضعیفنوازی و دیگر کمالات، از همه برتر بوده، به ضعفا نزدیک باشند.(49)
والی آنگاه میتواند «عدالتگستر» باشد که نخست نسبت به خود، عدالت را پیشه کند؛ وگرنه از انسان ستمپیشه چگونه میتوان توقع قسط داشت و تحقق عدالت را به او سپرد؟
«فان الوالی اذا اختلف هواه منعه ذلک کثیراً من العدل.»(50)
شرط دیگر تحقق آرمانهای حکومت، در اختیار داشتن برنامهای است که راه دستیابی به اهداف را نشان دهد. برای تنظیم چنین برنامهای «علم به احکام» کفایت نمیکند؛ زیرا این علم در سطح «کلیات» بشر را راهنمایی میکند و «قوانین ثابت» را ارائه مینماید؛ در حالی که ادارة جامعه علاوه بر آن، نیازمند مقرراتی است که ناظر به پدیدههای متغیر و شرایط گوناگون باشد. این کار با اطلاع از تجربیات بشری، شناخت اوضاع زمانه و آگاهی از توانمندیها و استعدادها عملی میگردد. از این رو است که «احکام فقهی جهاد» بدون آشنایی با فنون نظامی و اطلاع از موقعیت دشمن، پیروزیآفرین نیست. همچنین آگاهی از «احکام حقوقی احیای اراضی»، شیوههای عمران، توسعه، و رونق کشاورزی را در پی ندارد؛ در حالی که «برنامهریزی» برای رسیدن به اهداف، بدون چنین دانشهایی امکانپذیر نیست. امام - علیهالسلام - از مالک اشتر میخواست تا «اهل تجربه» را به کار گمارد و برنامة حکومتهای دادگر را مطالعه کند و از شیوههای شایستة آنها بهره گیرد:
«و الواجب علیک أن تتذکر ما مضی لمن تقدمک من حکومة عادلة او سنة فاضلة.»(51)
همچنین حضرت به مالک گوشزد فرمودند که شیوههای صحیح و روشهای پسندیده، راه رسیدنِ به طاعت الهی است؛ بنابراین از مجالست و گفتوگو با فرزانگان قوم گریزی نیست، تا از این طریق «مصلحت مردم» آن دیار را تشخیص دهی و «راه و رسم» اجرای آن را بیابی:
«و اکثر مدارسة العلمأ ومثافتة الحکمأ فی تثبیت ما صلح علیه اهل بلادک واقامة ما استقام به الناس من قبلک.... لان السنن الصالحة هی السبیل الی طاعة ا.»(52)
شرط سوم تحقق آرمانها، مشارکت مردم و همراهی آنان با دولتمردان - برای دستیابی به اهداف - است:
«هرگاه تودة مردم به حقوق حاکم وفادار باشند و دولت نیز حقوق مردم را ادا کند، حق در جامعه محترم و حاکم میگردد، ارکان دین برپا میشود، نشانهها و علائم عدالت بدون هیچ گونه انحراف ظاهر میشود، سنتها در بستر خود قرار میگیرد. آنگاه زمانه دوستداشتنی میشود و دشمن از طمع به چنین اجتماع استواری مأیوس میگردد.»(53)
-3 2. تحقق اهداف حکومت علوی
از جنبة تاریخی، بررسی این مسئله از اهمیت برخوردار است که آیا اهداف و آرمانهایی که امیرالمؤمنین برای حکومت خود اعلام فرمود، تحقق یافت. این موضوع را از چند زاویه میتوان بررسید:
-3 -2 1. التزام امام به اهداف خویش
از این زاویه همه محققان اذعان دارند که امام - علیهالسلام - در دوران حکومت خود به اصول و آرمانهایی که اعلام کرده بود، وفادار ماند. این اصول، از قبیل شعارهای انتخاباتی برای کسب حمایت مردم نبود تا پس از انتخاب، به فراموشی سپرده شود، بلکه برخاسته از باورهای عمیقی بود که شخصیت واقعی حضرت را شکل داده بود و بلکه به صورت اجزأ لاینفک آن روح مقدس درآمده بود.
حتی آنان که بر حکومت حضرت شوریدند، مدعی نبودند که امام از برنامههای عادلانة خود عدول کرده است، بلکه خواستار تغییر موضع حضرت و رها کردن برنامهها و اهداف وی بودند؛ به خصوص عدالت علی7 بر ایشان غیر قابل تحمل بود.
-3 -2 2. دستیابی امام به همه اهداف
در دوران کوتاه حاکمیت امیرالمؤمنین، به دلیل جنگهای متعدد داخلی و بیرغبتی مردم نسبت به راه و روش حکومت، بسیاری از آرمانهای حضرت، به نتیجه نرسید، و موانع و مشکلات حکومتی، اجرای بخشهایی از آن را اجازه نداد.(54) امام مصمم بود که پس از فرونشاندن فتنهها و استقرار کامل حکومت، به تغییراتی دست بزند و دگرگونیهایی در جامعه پدید آورد:
«لو قد استوت قدمای من هذه المداحض لغیرت اشیأ.»(55)
این سخن گویای آن است که فرصت کافی برای اعمال اصلاحات و عینی ساختن غایات مورد نظر، در اختیار حضرت قرار نگرفت. ابن ابیالحدید، با ذکر مثالهایی از مخالفت امام با سنتهای خلفای پیشین، تصریح میکند اگر شورشهای داخلی از قبیل فتنة خوارج و یاغیان نبود، حضرت به تغییرات دیگری نیز دست میزد.(56)
به علاوه، برخی از اقدامات انقلابی حضرت در جهت بدعتزدایی، به دلیل مقاومتها و مخالفتها، متوقف ماند:
«به خدا قسم به مردم دستور دادم که در ماه رمضان، فقط برای نمازهای واجب اجتماع کرده و آن را به جماعت برگزار کنند و به آنها گفتم که جماعت در نوافل بدعت است، ولی برخی از سپاهیانم که مرا در جنگ یاری میکردند فریاد برآوردند: «ای مسلمانان! سنتِ عمر را تغییر دادهاند!» ترسیدم که مبادا بخشی از لشگرم بر من بشورند...»(57)
امام - علیهالسلام - در همان سخنرانی که در جمع نزدیکان و شیعیان خاص خود ایراد فرمود، به پارهای از سنتهای غلط و بدعتها اشاره میکند که اصلاح آنها عوارض غیرقابل تحملی را به بار میآورد.
-2 -3 3. موفقیت تاریخی امام
میزان موفقیت امام - علیهالسلام - را در شعاع یک حکومت پنج ساله نباید جست. قضاوت صحیح در این باره، به میزان نفوذ و تأثیر گذاری این مقطع، در تاریخ اسلام بستگی دارد.(58) زیرا امواج این حکومت با شهادت امام فروکش نکرد، بلکه آرمانهای او که بر امواجِ پدیدآمده در اعصار و امصار سوار بود، پیوسته مرزهای جدیدی را فتح میکرد و نسلهای تازهای را به حرکت درمیآورد.
تأثیر نخست این حکومت «جنبة سلبی» آن بود که نشان میداد در آنچه به نام اسلام طی بیش از دو دهه ارائه شده است، چه کاستیهایی وجود دارد و چه دگرگونیها یا جابهجاییهائی رخ داد. حضرت به خلیفة سوم فرموده بود که امام عادل باید «بدعت» را از میان بردارد.(59) نگرانی حضرت آن بود که «جاهلیت»، نام «اسلام» به خود گرفته و بر میراث نبوی هجوم آورده است:
«الا وان بلیتکم قد عادت کهیئتها یوم بعث ا نبیه.»(60)
در فضایی که حق و باطل در هم آمیخته و تشخیص حق دشوار شده بود، اولویت اول پیشوای حق، نشان دادن راه و روشن کردن فضای تیرهای است که جلو دید مردم را گرفته بود. امام - علیهالسلام - پس از قتل عثمان که مردم تقاضای بیعت با او را داشتند، فرمود:
«فان الافاق قد اغامت والمحجة قد تفکرت.»(61)
موفقیت امام در این بود که وارونگی را نشان داد و پیرایهها را از جامة دین برگرفت، و با عبور دادن جامعه از دوران اعوجاج، خط مستقیم را آشکار کرد و پرده را از چهرة اسلام ناب کنار زد.
امام - علیهالسلام - با سیرة علمی و عملی خود در دوران حکومت، حقایق فراوانی را خاطرنشان کرد و یادآور شد:
- اسلام پرخوری حکام را تأیید نمیکند.(62)
- چاپلوسی دولتمردان، در فرهنگ اسلامی مذموم است.(63)
- نزدیکان حکام نباید از امکاناتِ ویژه، برخوردار باشند.(64)
- در حکومت اسلامی، ظلم - حتی - بر مورچه، پذیرفتنی نیست.(65)
- نابخردان، حق حکومت ندارند.(66)
- در هیچ شرایطی از مساوات و عدالت نباید چشم پوشید.(67)
و...
هر یک از این تعالیم مُهر بطلانی بود بر فرهنگی که به نام دین در جامعه رواج یافته بود. امام - علیهالسلام - میخواست با در اختیار گرفتن قدرت، نگذارد قرآن بیش از این بازیچة قدرتمندان شود(68) و بسی نیز توفیق یافت.
تأثیر دیگر این حکومت، «جنبة اثباتی» آن بود که به مشتاقان دیانت و عدالت، الگویی بیبدیل و اسوهای بینظیر ارائه کرد تا همگان راه و رسم حکومت را بیاموزند و در اقتدا به وی دچار حیرت و سردرگمی نگردند. امام صادق7 جهاد امیرالمؤمنین با مسلمانان (اهل قبله) را برکت دانستهاند؛ زیرا بدون آن، شیوة برخورد با آنان برای آیندگان روشن نمیشد.(69)
«قتال با اهل قبله» نمونهای است تا نسلهای آینده در چنان شرایطی تکلیف خود را بدانند، و البته حکومت علوی پر است از اینگونه نمونهها که هر یک روش و سبک خاصی را به آیندگان میآموزاند.
امام7 با سیرة حکومتی خود نشان داد که در بحران عملزدگی و مشکلات روزمره، نباید آرمانها را فراموش کرد. زنده نگاهداشتن آرمانها خود بزرگترین پیروزی است که نیاز به بیشترین فداکاری دارد. امام7 با تحمل شکست، پیروزی مکتب را تثبیت کرد.
«در عین حالی که در جنگ صفین، امیرالمؤمنین بالأخره شکست خورد، لکن پیروز شد؛ برای این که مکتب محفوظ بود و معاویه هم ماهیتش معلوم شد، برای آن اشخاصی که نمیدانستند ماهیتش معلوم شد.»(70)
روشن است که در قضاوت دربارة شکست یا پیروزی، باید بین پیروزی یک «شخص» با پیروزی یک «آرمان» و مکتب تفکیک کرد،(71) و البته هر یک از این دو نوع پیروزی معیارهای خاصی دارد. شخص امام - علیهالسلام - در بسیاری از صحنهها به پیروزی دست نیافت؛ ولی امام علیهالسلام به عنوان پیشوای یک مکتب و سمبل یک آرمان، در همة صحنهها به پیروزی رسید.
«امام حق دارد شکست بخورد، اما حق ندارد که دامنش لکهدار بشود. در جایی که موفقیت او و حکومت او موکول به نادیده گرفتن حق یک فرد است، امام به عنوان یک مجسمه ارزشهای متعالی باید که برای همة نسلها تابلو، نمونه و مظهر باشد.»(72)
پینوشتها
.1 شیخ صدوق، محمدبن بابویه: علل الشرایع، ج 1، ص 253.
.2 تستری، محمدتقی: نهجالصباغه، ج 10، ص 405.
.3 نهجالبلاغه، خطبه 40.
.4 خوانساری، آقاجمال: شرح غرر و درر، ج 6، ص 236.
.5 المنقری، نصربن مزاحم: وقعة صفین، ص 15.
.6 همان، خطبه 105.
.7 مجلسی، محمدباقر: بحارالانوار، ج 93، ص 41.
.8 کاتوزیان، ناصر: مبانی حقوق عمومی، ص 148.
.9 مدنی، سید علیخان: الدرجات الرفیعه، ص 38.
.10 ر. ک: شهید اول: القواعد والفوائد، ج 1، ص 38.
.11 ر. ک: العوأ، محمد سلیم: فی النظام السیاسی للدولة الاسلامیة، ص 138.
.12 نهجالبلاغه، خطبه 216.
.13 همان.
.14 ر. ک: الموسوی، محسن: دولة الامام علی.
.15 نهجالبلاغه، خطبه 33: «پاره کفشی نزد من محبوبتر است از حکومت بر شما؛ مگر آن که به احقاق حق و دفع باطلی توفیق یابم.
.16 ر. ک: مطهری، مرتضی: سیری در نهجالبلاغه، ص 106.
.17 نهجالبلاغه، خطبه 131.
.18 همان، خطبه 178.
.19 همان، خطبة 205.
.20 ری شهری، محمد: موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج 4، ص 106.
.21 نهجالبلاغه، خطبه 146، در پاسخ امام به پرسش خلیفه دوم دربارة شرکت خلیفه در جنگ با ایرانیان: و مکان القیم بالامر مکان النظام من الخزر یجمعه ویضمه فان انقطع النظام تفرق الخزر وذهب ثم لم یجتمع بحذافیره ابداً.
.22 نهجالبلاغه، خطبه 168، در پاسخ به درخواست رسیدگی به قتل عثمان: فاصبروا حتی یهدأ الناس وتقع القلوب موقعها وتوخذ الحقوق مسمحة.
.23 ر. ک: عنایت، حمید، سیری در اندیشه سیاسی عرب، ص 171 و 158.
.24 میثمی، لطف ا: «حکومت دینی و قانون اساسی» در مجموعة دین و حکومت، ص 128، 129.
.25 در میان علمای اهل سنت، دیدگاه برخی از آنان، به عقیدة شیعه نزدیک است. ر. ک: رشید رضا: تفسیر المنار، ج 6 ص 367.
.26 الغروی، یحیی بن شرف: شرح صحیح مسلم، ج 12، ص 189.
.27 نهجالبلاغه، حکمت 373.
.28 همان، خطبه 3.
.29 همان.
.30 نهجالبلاغه، نامه 4.
.31 همان، نامه 53.
.32 همان: ... ظهور مودة الرعیه ولا تظهر مودتهم الی بسلامة صدورهم... .
.33 همان، نامه 70.
.34 نهجالبلاغه، خطبه 97.
.35 همان، حکمت 261.
.36 همان، خطبه 92.
.37 همان، خطبه 127.
.38 حرانی، ابنشعبه: تحفالعقول، ص 210.
.39 نهجالبلاغه، خطبه 201.
.40 همان، خطبة 173.
.41 نهجالبلاغه، حکمت 106.
.42 همان، نامه 43 و 71.
.43 محمودی، محمدباقر: نهجالسعادة فی مستدرک نهجالبلاغه، ج 1، ص 226.
.44 حرانی، ابنشعبه: تحفالعقول، ص 216.
.45 ر. ک: مطهری، مرتضی: بیست گفتار، ص 64.
.46 نهجالبلاغه، حکمت 319.
.47 گفتنی است که چون غایات حکومت دارای مراتب است، در هر مرحله ممکن است غایتی مقدمهای برای وصول به غایت دیگر باشد.
.48 ر. ک: نهجالبلاغه، خطبه 131.
.49 همان، نامه 53.
.50 نهجالبلاغه، نامه 59.
.51 همان، نامه 53.
.52 حرانی، ابنشعبه: تحفالعقول، ص 126.
.53 همان، خطبة 216.
.54 در این باره نگاه کنید به مقالة دکتر احمد الوائلی: «هل تعثرت سیاسة الامام علی7 ولماذا؟» در مجموعه علیبن ابیطالب نظرة عصریة جدیدة.
.55 نهجالبلاغه، حکمت 272.
.56 ابن ابیالحدید: شرح نهجالبلاغه، ج 19، ص 161.
.57 طبرسی، احمدبن ابیطالب: الاحتجاج، ج 1، ص 393.
.58 ر.ک: الزین، حسن: الامام علیبن ابیطالب و تجربةالحکم.
.59 نهجالبلاغه، خطبه 164.
.60 همان، خطبه 16.
.61 همان، خطبه 92.
.62 همان، خطبه 3.
.63 همان، خطبه 216.
.64 نهجالبلاغه، کلام 224.
.65 همان.
.66 همان، نامه 62.
.67 همان، کلام 205.
.68 الری شهری: موسوعة الامام علیبن ابیطالب، ج 4، ص 69.
.69 الحر العاملی: وسائل الشیعه، ج 11، ص 60: کان فی قتال علی7 اهل قبلة برکة ولو لم یقاتلهم علی7 لم یدر احد بعده کیف سیر فیهم.
.70 امام خمینی: صحیفة نور، ج 10، ص 107.
.71 همان، ج 8، ص 273: شکست حضرت امیر از معاویه هیچ اهمیتی نداشت، برای این که شکستِ مسلک نبود، شکستِ شخصی بود.
.72 شریعتی، علی: مجموعه آثار، ج 26، ص 108.