مرگ و مرگ اندیشی (مقاله علمی وزارت علوم)
درجه علمی: نشریه علمی (وزارت علوم)
درجه علمی در دستهبندی سابق وزارت علوم: علمی-پژوهشیآرشیو
چکیده
متن
جستاره
واژة مرگ، مانند کلمة زندگی، هستی و پیدایش، مفهوم روشن و عامی دارد که بر کسی پوشیده نیست. اما در آن سوی این مفهوم همگانی و روشن، چیزی قرار دارد که شاید هرگز برای کسی درست و دقیق معلوم نگردد و شناخته نشود. علی7 در اسرار و رموز مرگ میفرمایند:
«أیها الناس، کل امری لاق ما یفر منه فی فراره؛ والأجل مساق النفس، والهرب منه موافاته. کم اطردت الأیام أبحثها عن مکنون هذا الأمر فأبی ا اًلا اًخفأه. هیهات! علم محزون!»(1)
«هر که از مرگ بگریزد، در همین فرارش با مرگ روبرو خواهد شد! چرا که اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است! وه که چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم! اما خواست خدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشوند! هیهات! چه دانشی سر به مهر!».
اما در میان این پدیدههای میرا و فانی، تنها انسان است که از این سرنوشت، یعنی مردن خبر دارد. همة جانداران میمیرند، ستارگان و کهکشانها فرو میپاشند، اما نمیدانند که میمیرند و نمیفهمند که خواهند مرد! جز انسان که میداند و میفهمد که خواهد مرد.
انسان هم از آغاز پیدایش مرگ آگاه، نیست. بلکه بهتدریج با مفهوم مرگ آشنا میشود.
موجوداتی که مرگ ندارند و نیز موجوداتی که از مرگ خود آگاه نیستند، از مرگ دلهره نداشته نگران هم نیستند. اما انسان با آگاه شدن از مرگ، مخصوصاً با آگاه شدن از مرگ خود، دچار اضطراب و نگرانی شده، چندین پرسش اساسی دربارة مرگ، بر ذهن و اندیشة او سنگینی میکنند:
- مرگ یعنی چه ؟ - چرا باید مرد؟ - چگونه میمیریم؟ - بعد از مرگ چه میشود؟ - چه کسی یا کسانی از راز مرگ آگاهند؟ - میتوان مرگ را چارهجویی کرد؟ - آیا روحی داریم که با مرگ نابود نشود؟ - سرگذشت این روح - اگر باشد - پیش از پیوستن به جسم چه بوده است؟ - سرنوشت این روح، پس از مرگ جسم، چه خواهد بود؟ و دهها پرسش دیگر.
و بشر از همان آغاز برای به دست آوردن پاسخ این پرسشها، تلاش کرده است. اگر چه پیامبران، فلاسفه و اندیشمندان، اولیا و عرفا و حتی افسانهبافان و اسطوره پردازان، هر یک به نوعی به این پرسشها پاسخ دادهاند؛ اما مرگ برای انسان همچنان یک معما و راز ناگشوده است.
اینک در این مقاله برآنیم تا این راز را با مولای متقیان، امیر مؤمنان علی بن ابیطالب در میان نهاده، در حد فهم و توان خویش، از اشارات آن بزرگ مرد مرگاندیش، برای حل این معما بهره گیریم.
مرگ چیست؟
اگر بشود چیزی را با ضدش معرفی کرد باید گفت که: مرگ پایان زندگی دنیوی است. چنانکه علی7 میفرمایند: «اَلموت غایته»(2) و «بالموت تختم الدنیا.»(3)
این تعریف در عین سادگی، واقعیترین تعریف مرگ است. به هر حال این زندگی، یعنی زندگی دنیوی با مرگ به پایان میرسد. مرگ به همة مسئولیتها، تلاشها، آرزوها و هدفهای دنیوی انسان پایان میبخشد. اما از این تعریف چیزی که میفهمیم آن است که مرگ زندگی را به پایان میرساند؛ ولی دربارة خود مرگ و دنیایی که با مرگ آغاز میگردد چیزی به دست نمیآید. اکنون به ذکر نکاتی دربارة مرگ میپردازیم:
-1 مرگ و مشکلات بیان ناپذیرش
امام علی7 میفرمایند:
«واِن للموت لغمرات، هی افظع من ان تُستغرق بصفةٍ اوتعتدل علی عقول اهل الدنیا.»(4)
مشکلات مرگ چنان پیچیده و دردناکند که به وصف در نمیآیند و با قوانین خرد مردم این دنیا، سنجیده نمیشوند. و نیز میفرماید:
«فغیر موصوف ما نزل بهم»(5)
حالات و عوارضی که در دم مرگ پدید میآیند، قابل توصیف و بیان نیستند. در فلسفة این بیان ناپذیری، چند تبیین را میتوان مطرح کرد:
اولاً - مرگ یک تجربة شخصی است که شخص با این تجربه ارتباطش را با دیگران از دست میدهد. بنابراین نمیتواند تجربهاش را با دیگران در میان بگذارد. ما کسی را پس از مرگش نمیبینیم تا از تجربة مرگش، خبری بگیریم.
ثانیاً - پدیدة مرگ، چنان پیچیده و پر راز و رمز است که اگر مردگان هم به این دنیا باز گردند و بخواهند، جریان مرگ را توصیف کنند، نخواهند توانست:
«فلو کانوا یَنطِقون بها لعیوا بصفة ما شاهدوا واوما عاینوا.»(6)
ثالثاً - جهان باطن، به دلیل بطون نهادی خود، بر اهل ظاهر قابل شناخت نیست. یعنی جهان محسوس و دنیا، با جهان غیب و آخرت، از جنس هم نیستند و لذا تا در دنیاییم، از آخرت بیخبریم.
رابعاً - اگر قرار است که انسان گرفتار امتحان و ابتلا و فتنه شده، براساس تشخیص و انتخاب خود، مورد آزمایش قرار گیرد، حتماً باید، نوعی ابهام و پیچیدگی در کار باشد؛ وگرنه، همة انسانها یکسان عمل خواهند کرد و ابتلا و امتحانی در میان نخواهد بود. مثلاً اگر چنین بود که هر روز خداوند به نوعی برای مردم ظاهر میشد و همة مردم آشکارا قیامت و زندگی ارواح و نتایج اعمال را میدیدند؛ طبعاً همه یکسان عمل میکردند. چنانکه در حیات دنیوی غالباً آن جا که هدفها روشن و نتیجة کار معلوم است، مردم دچار اختلاف نمیگردند.
باری، به هر دلیل، مرگ در هالهای از راز و رمز قرار دارد:
«کس نمیداند که مرگ چگونه وارد خانه میشود؟ چه سان جان کسی را میستاند؟، چگونه بر جنین در شکم مادر دست مییابد؟ او به سراغ جان جنین میرود؟ یا جان جنین، به اذن پروردگارش، خواست مرگ را گردن مینهد؟ یا آن که مرگ از همان آغاز، در لایه لایة درون مادر جای دارد؟»(7)
-2 وصف عرفی مرگ
گاهی علی7 به وصف عرفی مرگ میپردازد و آن را برابر فهم تودة مردم توصیف میکند. منظور من از توصیف عرفی، همین است که مرگ را پایان زندگی، پایان بخش آمال و آرزوها، و عامل نابودی لذات و کامجوئیها بدانیم.(8) اینک نمونههائی از وصف عرفی مرگ که بر زبان مولای متقیان علی7 جاری شده است:
«شادابی زندگی را افسردگی پیری در پیش است. دوران عافیت به بیماری و درد پایان میپذیرد و سرانجام زندگی جز مرگ نیست. مرگی که دست انسان را از دنیا کوتاه کرده، راه آخرت را پیش پای وی خواهد نهاد. با تن لرزهها، دردهای جانکاه، اندوه گلوگیر و نگاه فریاد خواه، که از یاران و خویشاوندان و همسران کمک میخواهد، اما کاری از دست کسی بر نمیآید، و گریه هم سودی ندارد. از افتادن در تنگنای گور و تنها و بیکس در گورستان ماندن چارهای نیست. آن گاه کرمها، تکه پارة تن او را برده و پوسیدگی، طراوت تن را لگد کوب کرده، و گذشت روزگار همة آثار او را به باد فنا و فراموشی میسپارد. تنهای نازنین میگندند و استخوانهای محکم پوسیده میشوند، روح در زیر سنگینی اعمال میماند، و چیزی را که از غیب شنیده بود با چشم یقین میبیند. اما چه سود؟! که دیگر بر کارهای نیک چیزی نمیتوان افزود و از لغزشها چیزی نمیتوان کاست.»(9)
در وصف عرفی مرگ، این بیان مولای متقیان، در اوج زیبائی است که میفرمایند:
«ان الموت لزائر غیر محبوب و واتر غیر مطلوب وقرن غیر مغلوب.»(10)
«مرگ مهمانی است ناخوشایند! که ناخواسته از یار و دیارمان جدا میکند. حریفی که کسی هماوردش نیست.»
-3 مرگ از نگاه دیگر
آنچه گذشت، وصف عرفی مرگ بود. وصفی در حد فهم عموم و برای عامة مردم. اما وصف مرگ به همین جا ختم نمیشود. مرگ تنها گذرگاه جهان غیب است. پیامبر گرامی اسلام6، زندگی دنیا را خواب و مرگ را بیداری نامیده است. یعنی مرگ دریچهای است برای خروج از عالم خیال و ورود به جهان حقیقت و واقعیت.
علی7 هم میفرمایند:
«ولو عاینتم ما قد عاین من مات منکم لَجَزِعتُم وَ وَهِلتُم وسمعتم واطعتم ولکن محجوب عنکم ما قد عایَنوا و قریبٌ ما یُطرَحُ الحجاب.»(11)
مرگ، ما را با دنیای تازهای روبرو میکند که همة عوالم آن برای ما شگفتانگیز ورود به این دنیای جدید، تنها با برافتادن پردهای امکان مییابد که به دست مرگ فرو افتد. و نیز میفرماید:
«ای مردم این حقیقت را از خاتم پیامبران بشنوید که: هر که میمیرد در حقیقت نمرده است، و اگر در ظاهر پوسیده میشود در باطن چیزی از ما پوسیده نمیشود بلکه پایدار میماند.»(12)
مرگ از همان آغاز حضورش ارزشها را وارونه میکند. ما در این دنیا، خلق را میبینیم و حق را نمیبینیم؛ با مجاز آشنائیم و از حقیقت بیگانه. و لذا ارزشها و ارزش گذاریهای ما براساس معیارهای حیات مادی و دانش محدود دنیوی است. با حضور مرگ، عالم غیب نمایان گشته، معیارها و بینشهای دیگری اساس ارزشها و ارزیابیهای ما قرار میگیرند. و لذا، انسان دست پشیمانی میگزد و از دلبستگیهای خود دست میشوید و آرزو میکند که ای کاش او به دنبال این دنیا نمیرفت:
«فهو یعضُّ یده ندامة علی ما اصحر له عند الموت من أمره، و یزهد فیما کان یرغب فیه أیَّام عمره، و یتمنَّی أنَّ الذی کان یغبطه بها و یحسده علیها قد حازها دونه.»(13)
فلاسفة بزرگ اسلام همچون ابن سینا و سهروردی، تعلق روح را به جسم، مانع توجه او به کمال و نقص روحی خود دانسته، و همین عامل را دلیل غفلت او از لذات روحانی و رنجهای عقلانی میدانند. ابن سینا میگوید:
«کمال نفس ناطقه در آن است که از لحاظ وسعت و عمق معرفت، تبدیل به جهان معقولی گردد که دقیقاً موازی و مطابق با جهان عینی باشد و به حسن مطلق و خیر و جمال مطلق دست یابد. روح انسان اگر به چنین معرفتی دست یابد از بهجت و لذت وصف ناپذیری بهرهمند میشود که مقایسة آن با لذایذ حسی، زشت و مسخره خواهد بود. اما این روح مادامی که گرفتار حجاب تن و اسیر جاذبههای حیات حیوانی است از این گونه لذت و بهجت باخبر نخواهد شد، چنان که اگر به این کمال هم دست نیابد مادامی که در حجاب تن است احساس رنج نخواهد کرد تا زمانی که مرگ فرا رسد. با فرا رسیدن مرگ حجاب تن کنار رفته، موانع ادراک زایل میگردد. در نتیجه روح انسان به کمال یا نقصان خود پی برده، غرق در لذت شده یا گرفتار رنج و عذاب خواهد شد، لذت و رنجی که هرگز با لذایذ و دردهای جهان مادی قابل مقایسه نیستند.»(14)
بیم مرگ
ترس از مرگ، کاملاً طبیعی است. چنان که عشق و دلبستگی به زندگی کاملاً طبیعی است. از هر چه بترسیم به خاطر آن است که به کمالات زندگی زیان دارد و یا اصل حیات و زندگی ما را تهدید میکند. ما از شکستها، بدبختیها، فقر، جهل و بیماریها بیمناکیم برای این که با وجود نواقص و کاستی در زندگی و وسایل و اندامهای خود، حالت طبیعی زندگی را از دست میدهیم. یعنی اگر چه اصل زندگی را داریم اما بیماری، شکست و ضعف و نقص، فعالیت حیاتی را با مشکل روبرو ساخته، ما را از بهرهمندی کامل از ثمرات و لذایذ زندگی محروم میسازد.
اما این کاستیها و بیماریها وقتی مخوف و خطرناک جلوه میکنند که ما را در معرض مرگ قرار بدهند! برای انسان بیماری، بهتر از مرگ است. برای این که بیماری اصل حیات را قطع نمیکند و تا ریشه در آب باشد امید ثمری هست. اما اگر به مرگ بیانجامد چون ریشة زندگی را قطع میکند خطرناکتر و ترسناکتر میگردد. ترس از مرگ علل و جهات مختلفی دارد که ما با ملاحظة گنجایش مقاله به مواردی از آنها اشاره میکنیم:
علل ترس از مرگ
-1 عشق به زندگی
علی7 میفرماید:
«و اعلموا أنَّه لیس من شیء الا و یکاد صاحبه یشبع منه و یملُّه الاَّ الحیاة فانَّه لا یجد فی الموت راحة؛(15) توجه کنید که انسان سرانجام همة لذتهای دنیا سیر میشود، جز لذت زندگی؛ برای این که هیچ کس در مرگ آسایش نمیبیند.»
چنان که گفتیم حتی عرفا و اولیای الهی این نکته را قبول دارند که نظام ادراکی یعنی هوش و حواس ما بر محور حیات دنیوی تنظیم شدهاند، بنابراین تا از هوش و حواس بهره مندیم، حیات دنیوی و لذایذ آن ارج و منزلت خود را از دست نمیدهد. یک انسان متعادل زندگی را دوست میدارد، جهان و زیبائیهای آن را دوست میدارد و آرزو میکند که بتواند برای همیشه زنده بماند.
انسان در دشوارترین شرایط هم دل از زندگی برنمیکند و معذور هم هست برای این که عشق به زندگی یک عشق غریزی و نهادی است.
انسان زندگی را حتی در شرایط تلخ و ناگوار هم بر مرگ و تلخیهای آن ترجیح میدهد. صائب تبریزی میگوید:
زهری است زهر مرگ که شیرین نمیشودهر چند تلخ میگذرد روزگار عمر
-2 دست نیافتن به آرزوها و اهداف
امام علی7 مرگ را عامل دستنیافتن آدمی به آرزوها و اهداف خویش میداند و میفرماید:
«فان الموت... مباعد طیاتکم؛(16) مرگ میان شما و هدفهایتان فاصله میشود.»
بنابر تحقیقات آماری برخی از محققان غرب، بسیاری از افراد مورد سؤال، دلیل خود را برای گریز از مرگ، در این نکته دانستهاند که مرگ مانع تحقق هدفها است.(17) برای عدهای شمارة سالهای عمر مهم نیست، بلکه این مهم است که انسان به کدام هدف دست یافته است؟ به دانشمندی گفتند: تا کی میخواهی زنده بمانی؟ گفت: آن قدر که بتوانم نوشتن این دو کتاب را که در دست دارم به پایان برسانم.(18)
به هر حال هر گونه آرزویی ممکن است با حلول مرگ، بر باد رود و لذا انسانی که به سرنوشت و مرگ بیندیشد، دل به فریب آرزوها نمیسپارد، چنانکه امام علی7 میفرمایند:
«لو رای العبد الأجل و مصیره، لابغض الأمل و غروره؛(19) اگر انسان اَجل و عواقب آن را میدید، با آرزو و فریب آرزوها دشمنی میورزید.»
-3 کیفیت مرگ
یکی دیگر از عوامل ترس از مرگ، نگرانی و ترس از چگونگی مرگ است. این چگونگی گاهی به خود مرگ مربوط است و گاهی به شرایط و موقعیت مرگ.
الف - ترس از چگونگی خود مرگ
چنان که گذشت، هیچ انسانی، مرگ را نیازموده است. بنابراین طبیعی است که انسان نگران چگونگی مرگ و جان دادن باشد. چون نمیداند که جان دادن چیست و جدائی جان از جسم چگونه است، مرگ با همة هیبت و سطوتش میآید و ما چیزی از آن نمیدانیم جز آن که:
«میهمانی است ناخوانده و ناخوشایند! هماوردی شکست ناپذیر که میکشد و قصاص نمیشود! دامش را همه جا گسترده، با لشکر درد و رنج محاصره مان کرده، از هر سو هدف تیر و نیزه مان قرار میدهد. کابوس مرگ، با قدرت تمام، به حریم هستی انسان تجاوز کرده. بی آن که ضربتش خطا کند در هالهای از ابهام و تیرگی و با لشکری از بیماریها و دردهای جانکاه، و با انبوهی از مشکلات سایة سنگین خود را گسترده، طعم تلخش را میچشاند.»(20)
ب - ترس از شرایط و موقعیت مرگ
انسان گاهی علاوه بر خود مرگ، از شرایط خاص مرگ نیز نگران میشود، مانند مرگ تصادفی و نابهنگام، مرگ با بیایمانی، مرگ در بستر نه در میدان جهاد، مرگ پس از بیماری طولانی، کشته شدن به دست دیگران، مرگ در غربت و تنهایی و امثال اینها.
امام علی7 نگران مرگ در بستر استراحت و در مخالفت امر خداست و از این رو میگوید:
«انَّ اکرم الموت القتل. والذی نفس ابن ابیطالب بیده، لألف ضربة بالسَّیف أهون علیَّ من میتة علی الفراش فی غیر طاعة ا؛(21) همانا گرامیترین مرگها کشته شدن در راه خداست. بدان کس که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار مرتبه ضربت شمشیر خوردن بر من آسانتر است، تا در بستر مردن نه در طاعت خدا.»
-4 حوادث پس از مرگ
یکی دیگر از عوامل نگرانی و ترس و اضطراب مردم نسبت به مرگ، نگرانی از حوادث پس از مرگ است. قسمتی از این حوادث مربوط، به این دنیاست از قبیل: بیسرپرست ماندن کودکان، ازدواج همسران، تقسیم و تصرف اموال، کامیابی دشمنان، فروپاشی تن و... و قسمتی مربوط به آن دنیاست از قبیل: عذاب قبر و مشکلات حساب و کتاب اخروی.
ابنسینا عوامل و اسباب ترس از مرگ را از دیدگاه اشخاص مختلف به شرح زیر مطرح میکند:
الف - عدهای از مجهول و مرموز بودن مرگ میترسند.
ب - گروهی از معلوم نبودن سرنوشت انسان پس از متلاشی شدن بدن بیمناکند.
ج - و بعضیها از نابودی مطلق جسم و روح میترسند.
د - و برخی از درد و رنج جان دادن نگرانند.
ه' - و جمعی از عذاب بعد از مرگ میترسند.
و - و گروهی از جدایی از مال و جاه و لذایذ و خوشیهای زندگی بیمناکند.(22)
5. نگرانی از نقص و کمبود عمل.
انسانهای با ایمان در هر شرایطی که باشند اعمال خود را ناچیز دیده و از این بابت نگرانند. علی7 میفرماید:
«ینبغی للعاقل ان یعمل للمعاد و یستکثر من الزاد قبل زهوق نفسه و حلول رمسه»(23)
همین افزودن بر زاد و توشه همیشه مورد تأکید انبیا و اولیا بوده است و توشه را هر چه زیادتر هم باشد نسبت به طولانی بودن راه ناچیز شمردهاند.
علی7 میفرمایند:
«آگاه باش که راهی سخت و دراز در پیش داری که توفیق شما در پیمودن این راه در گرو آن است که به شایستگی بکوشی و تا میتوانی توشه برگیری و بار گناه خود را سبک گردانی که سنگینی آن در این راه دشوار، رنج آور است. پیشاپیش تا میتوانی به آن سرای توشه بفرست. مستمندان را یاری رسان تا بدین وسیله توشهای بر دوش آنان بگذاری که روز قیامت به تو باز گردانند تا میتوانی انفاق کن و برگ عیشی به گور خویش بفرست. اگر از تو وام خواهند غنیمت بشمار که اگر به وامی دست کسی را بگیری در روزهای سخت آن دنیا، دست تو را بگیرند. بدان که در پیش روی تو گردنههای صعب العبور وجود دارد که تا میتوانی باید سبک بار بوده و توشة راه داشته باشی.»(24)
7. کثرت گناه
یکی دیگر از عوامل نگرانی مؤمنان از مرگ زیادی گناهان است. حضرت علی7 میفرمایند:
«چنان مباش که به خاطر گناهان زیاد خود مرگ را ناخوش داری.»(25)
بنابراین اگر گناهکار نباشی باید همانند مولا از مرگ باک نداشته باشی که تو به سوی آن بروی یا او به سوی تو گام بردارد.(26)
8. بیم از مرگ بیفضیلت
اگر چه همة اقسام مرگ، مرگ اند؛ اما به لحاظ فضیلت مرگ با مرگ دیگر تفاوتی دارد از زمین تا آسمان. علی7، آرزومند شهادت بود و مرگ در بستر را دوست نمیداشت. او در این باره میگوید:
«مرگ چنان با سرعت و جدیت در تعقیب ماست که چه ایستادگی کنیم و چه بگریزیم، بر ما دست خواهد یافت. با ارجترین مرگها نزد من، کشته شدن با شمشیر(شهادت) است.سوگند به خداوندی که جان فرزند ابوطالب در دست اوست، اگر هزار شمشیر بر سرم بخورد، برایم آسانتر از آن است که در بستر بمیرم و نه در راه فرمان خدا.»(27)
البته برای مردم عادی، مرگ در وطن مألوف، خانة شخصی، در بستر و میان فرزندان و خویشاوندان مطلوب است؛ اما مرگ در میدان و شهادت در راه خدا چیز دیگری است.
9. بیم از مرگ پیش از توبه
امام علی7 میفرمایند:
«مسوٍّف نفسه بالتَّوبة من هجوم الاجل علی اعظم الخطر»(28)
از آنجا که انسان مدام در معرض خطا و گناه است، خدای مهربان براساس همین طبیعت غیر معصوم انسان، برای جبران وی، همیشه توبه و عذر او را پذیرفته، بر گناهانش قلم عفو میکشد.
علی7 میفرماید:
«حاصل توبه، جبران گستاخیهای نفس است.»(29)
اما انسان به اقتضای هوا و هوس، از این فرصت هم، غالباً بد بهرهبرداری میکند. بدین سان که او باز بودن در توبه را دستآویز ادامة اعمال خلاف خود قرار داده، به امید توبه، در ارتکاب گناه گستاخ و بی پروا میگردد. اما در عمل، گناه نقد شده و توبه نسیه میگردد. علی7 در این باره میفرمایند:
«اگر پای لذت و شهوتی در میان باشد، به گناه شتافته و در توبه درنگ میورزند.»(30)
چنین انسانهایی غالباً هم قصد توبه دارند، اما به پیروی از هوس آن را به تأخیر میاندازند. گاه به توبه موفق میشوند و گاهی هم به وسیلة مرگ غافلگیر شده، پیش از آن که توفیق توبه و جبران نواقص خود را داشته باشند، از دنیا میروند.
در اینجا نکتة حساسی هست که نباید از آن غفلت کرد و آن اینکه مرگ نقطة پایان خطوط دفتر شخصیت انسان است. علی7 پس از بحثی در اقسام ایمان و تقسیم ایمان بر دو قسم پایدار و ناپایدار، میفرماید که:
«اگر از کسی بدتان آمد و خواستید که او را از دایرة دلبستگیهای ایمانی خود بیرون کنید، تا فرا رسیدن مرگش درنگ کنید! و چون بر حالتی که بود بمیرد دیگر وقت آن است که بیزاری جوئید.»(31)
10. ترس از مرگ در کفر و گمراهی
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
«اتَّقُو ا حق تقاته ولاتموتن اًلا وأنتم مسلمون.» آل عمران / 103
علی7 در خطبهای پس از بحث ظریف و دقیقی دربارة توحید و تقوا و پس از یک ارزیابی مفصل از دنیا و آخرت، سرانجام سخنش را با این آیه پایان میبخشد که:
«از خدا چنانکه شایسته است، پروا کنید و بکوشید که جز بر مسلمانی نمیرید.»(32)
بدون تردید از همه بدتر مرگ در حال کفر و گمراهی است. علی7 با بیانی لبریز از احساس درد از مردمی که به چنین سرنوشتی گرفتارند مینالد.
او دربارة مردم دوران جاهلیت میگوید که:
«هیچ حریمی را حرمت نمینهادند فرزانگان را در میانشان ارج و منزلتی نبود. به دور از نظام دینی زندگی کرده و در حال کفر جان میسپردند.»(33)
شوق مرگ
امام علی7 میفرمایند:
«و ا لابن ابیطالب انس بالموت من الطفل بثدی امه؛(34) به خدا سوگند، پسر ابوطالب از مرگ بیپژمان است. بیش از آنچه کودک پستان مادر را خواهان است.»
-1 چرا شوق؟
حجاب چهرة جان میشود غبار تنمخوشا دمی که از آن چهره پرده برفکنم
چگونه طوف کنم در فضای عالم قدسکه در سراچة ترکیب تخته بند تنم(35)
اگر مرگ محمل انتقال از دنیای متغیر و فانی به جهان ثابت و باقی است، پس چرا بیصبرانه در انتظارش نباشیم.
ما این دنیا را وقتی دوست میداشتیم که از دنیای برتر و بهتری خبر نداشتیم. اکنون میدانیم که:
«این دنیا برقش بیفروغ و اساسش بر دروغ است. و اموالش در معرض غارت و تاراج است. چونان عشوه گر هرزهای است که به کس وفا نمیکند و همچون مرکب سرکش از کسی فرمان نمیبرد. دروغگویی خیانتکار، ناسپاسی حق نشناس و دشمنی حیله گر است. حالاتش ناپایدار، عزتش ذلت، جدش بازی و سرافرازیش سرافکندگی است. سرای جنگ و غارت، تبهکاری و نابودی و ناخوشی و ناآرامی است. وصلههایش به هجران پیوسته، راههایش حیرت زا، پناهگاههایش ناپیدا و سرانجام امیدهایش نومیدی است.»(36)
اما در آن سوی این جهان، جهانی است، ازلی و ابدی، که اگر انسان با آگاهی و آمادگی وارد آن جهان شود، بهقول حضرت:
«آنجا را اسرای پایدار و محل امن و آسایش خواهد یافت. جایگاه پاکان و نیکان و اولیای برگزیدهای که قرآن کریم آنجا را ستوده و ساکنان آن را برگزیده و بزرگ داشته و انسان را به آنجا فرا خوانده و راهنمایی کرده است.»(37)
علی7 در وصف بهشت میگوید:
«اگر خیالی از بهشت را چنانکه وصف شده تصور کنی از هر چه در دنیاست دلسرد میشوی اگر چه همه زیبا و پر جاذبه باشند و بر سر آرزوها و امیال نفسانی خود نسبت به لذتها و مناظر زیبای جهان پا میگذاری. اگر دربارة درختان بهشتی اندیشه کنی که چگونه شاخههای آنها با وزش نسیم میرقصند و ریشههاشان در تودههای مشک پنهانند بر کنار رودهای زلال و خوشههایی از گوهرهای آبدار و میوههای گوناگونی که از هر طرف جلوه میکنند غرق حیرت میشوی. شاخههای پر میوه بدون زحمت در دسترس تو قرار میگیرند تا هر چه خواهی بر چینی. مهمانداران بهشت و خدمتگزاران آن لحظهای از آن کاخها و ساکنانشان غفلت نکرده و مدام با طعامهای لذیذ و شرابهای گوارا پذیرایی میکنند. ساکنان آن دیار مورد تکریم خداوند بوده از هر گونه، دگرگونی و انتقال در امانند. اگر تو دل را به آن مناظر زیبا متوجه کنی از دل و جان در اشتیاق آن سامان خواهی بود. و چون مرگ و قبر در و دروازة آن دیارند، آرزو خواهی کرد که از همین جا تو را بردارند و به گور سپارند.»(38)
در اینجا نکتهای را یادآور میشوم که مرگ برای افراد غیر مؤمن نیز باید ارزش خود را داشته باشد. ارزش مرگ برای افراد غیر مؤمن و برای کسانی که بقای روح و دنیای پس از مرگ را قبول ندارند از چند جهت میتواند مورد توجه قرار گیرد:
«یکی این که همین مرگ، آنان را از ادامة زندگی حیوانی و افزودن بر گناه و تبهکاری خویش باز میدارد. خداوند کریم میفرماید: «کافران چنین نپندارند که فرصت زندگی به سود آنان است، نه! بلکه ما به آنان فرصت میدهیم تا بر بار گناه خود بیفزایند و به عذاب سخت و سنگینی گرفتار آیند.» آل عمران / 178
علی7 میفرماید:
«ان فی الموت لراحةٌ لمن کان عبد شهوته واسیر أهویته، لانَّه کلَّما طالت حیاته کثرت سیٍّئاته و عظمت علی نفسه جنایاته.»(39)
2. توصیف شوق مرگ
امام علی7 میفرماید:
«و انَّ احبَّ ما انا لاق الیَّ الموت؛(40) محبوبترین چیزی که در انتظارش هستم مرگ است.»
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستیبگفت ای بیخبر مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست روزی بر پری بینیکه گردونها و گیتیهاست ملک آن جهانی را(41) اگر مرگ را چنان دریابیم که علی7 دریافته بود؛ باید در عین نگرانی از کمتوشهگی و در عین تلاش برای تدارک ذخیرة آخرت، بیصبرانه در انتظار مرگ مطلوبی باشیم که ما را از تنگنای جهان خاکی به بیکران ساحت غیب انتقال دهد. علی7 میفرماید:
«به پیشواز مرگ بشتابید! مرگی که اگر فرار بکنید شما را در مییابد، و گر بر جای خودمانید باز هم به سراغتان میآید. و اگر فراموشش کنید، او شما را از یاد نمیبرد.»(42)
بنابراین دلبستگی انسان به زندگی دنیوی، براساس میزان مرگاندیشی وی تنظیم میگردد. اگر دنیا زده بود که به مرگ نمیاندیشد. بیتردید رویاروی چنین کسی با مرگ بسیار نامطلوب خواهد بود. برای این که چنین شخصی برای حیات اخروی آمادگی نداشته و ذخیرة لازم را نیندوخته است. علی7 در نامهای به حارث همدانی میفرمایند:
«سخت بپرهیز از این که وقتی مرگ به سراغ تو آید که در جستجوی دنیا از خدا گریخته باشی.»(43)
چنانکه شوق مرگ، از محبت دنیا در دل انسان میکاهد:
«هر که مرگ را در برابر خود مجسم کند، به امور دنیوی زیاد توجه نمیکند.»(44)
اشتیاق انسان به مرگ یک حالت بسیار شگفتانگیز و اعجاز گونه است برای این که هر انسانی چنان که گذشت به زندگی علاقمند است و اگر کسی سودای مرگ در سر بپروراند حتماً به مقامی رسیده که دیگران نرسیدهاند و چیزهایی دریافته که دیگران در نیافتهاند. در قرآن کریم آرزوی مرگ نشان عشق انسان به خدا است.
خدای سبحان در خطابی به قوم یهود میفرماید:
«بگو ای یهودیان اگر از میان مردم تنها خود را دوستان خدا میدانید، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست میگوئید.» جمعه / 6
علی7 به حارث همدانی میفرمایند: «مرگ را جز با شرایط مطمئن آرزو مکن(45) و خود در موردی چنین میفرمایند:
«من با بصیرتی از درون و یقینی که خدایم بخشیده است در گمراهی آنان و راه راستی که برگزیدهام آگاهم. مشتاق دیدار پروردگار و امیدوار پاداش نیک او هستم.»(46)
انسان وقتی واقعاً مشتاق مرگ میگردد که بهیقین دریابد که او گر چه در این جهان خاکی پدید آمده است؛ اما از این جهان نبوده و به جهان دیگری تعلق دارد. و چنین کسی در حقیقت به قول مولا علی7:
«پیش از آن که بدن از این جهان خاکی جدا شده باشد، به جان و دل از این خاکدان پرواز کرده است.»(47)
حقیقت زندگی از منظر مرگ
در این قسمت، مرگ را با نگاه آسمانی و عمیق مولا علی7 مینگریم. نگاهی که حقیقت را ناب و روشن میبیند.
زندگی هم آغوش مرگ
علی7، مرگ را از زندگی جدا نمیداند. آن که مرگ را نشناسد(48) در حقیقت زندگی را نمیشناسد. و کسی که زندگی را بشناسد، مرگ را نیز در حد توان شناخته است.
حیات دنیوی و هستی زمانی - مکانی این جهان خاکی، نهاد و درونمایهاش دو چیز است و بس: آمدن و رفتن، هستی و نیستی، کون و فساد، تجدد و تصرم. این نکته را فرزانگان تاریخ همیشه مورد تأکید قرار دادهاند. هراکلیتوس در قرن پیش از میلاد میگفت: در یک رودخانه بیش از یک بار نمیتوان وارد شد.(49)
این حقیقت را اهل کلام با تعبیر تجدد امثال و عرفای اسلام براساس عدم امکان تکرار در تجلی الهی، و صدر المتألهین براساس حرکت جوهری مطرح کردهاند. بنابراین مرگ نیز همانند زندگی، برای این جهان خاکی به منزلة عنصر ترکیبی و درون مایه است.
علی7 در جای جای نهجالبلاغه ما را به این حقیقت آشکار توجه میدهد که نمونهای از آنها را در اینجا میآوریم:
«و احذرکم الدُّنیا فانَّها منزل قلعة، و لیست بدار نجعة. قد تزیَّنت بغرورها، و غرَّت بزینتها، دارها هانت علی ربٍّها، فخلط حلالها بحرامها، و خیرها بشرٍّها، و حیاتها بموتها، و حلوها بمرٍّها.»(50)
در این بیان رسا، مولای متَّقیان ما را با حقیقت دنیا آشنا میسازد تا دل در آن نبندیم. برای این که منزلگاهِ سفر است، نه سرای اقامت. جلوهاش بر غفلت استوار است و جمالش بر فریب. بساطی است که نزد خدا ارج و منزلت ندارد زیرا که حلال آن با حرام آمیخته و خیرش همراه شر بوده و زندگیش با مرگ هم آغوش است تلخ و شیرینش جدا از هم نیستند.
علی7 در جایی دیگر میفرماید: «سروش غیب پیوسته آواز میدهد که: سرانجام زایش مرگ، و پایان گردآوری فروپاشی و نهایت آبادانی ویرانی است.»(51)
و چه بیانی زیباتر و رساتر از این: جهان خاکی چنان است که هستی آن، بر نیستی استوار است. نسلی میرود که نسلی دیگر به جای آن میآید. این عروس هزار داماد، شوهری را میکشد و شوهری دیگر اختیار میکند. علی7 در این باره میفرمایند:
«ای مردم در حقیقت شما در این دنیا آماج تیرهای مرگید. هر جرعة این جهان خاکی، گلو گیر و هر لقمهاش پر از خرده استخوان است. در این جهان خاکی تا نعمتی از کف ندهید به نعمتی نمیرسید. از عمر شما، هر روز نو که ببینید بر ویرانی روز دیگر استوار است. هر برگ تازه و هر رویش تازه به دنبال خزان برگ دیگر و درو شدن گیاهان دیگر است. ریشههایی در گذشتهاند که ما شاخههای آنان هستیم. و چگونه ممکن است که ریشهها بروند و شاخهها برقرار مانند.»(52)
علی7 پس از بیان مؤکدی دربارة جدی گرفتن مرگ و نادیده گرفتن عوامل عبرت آموزی، در رابطة زندگی دنیا با حیات اخروی میفرمایند:
«در زندگی دنیوی، پیشتاز پرهیزگاران باشید و رفتار خود را هماهنگ با زندگی بهشتی خود سامان بخشید. زیرا که دنیا سرای همیشگی شما نیست. گذر گاهی که بتوانید از آن زاد و توشه برگیرید. پس با تلاش پیگیر، اسب سفر را زین کرده نگهدارید.»(53)
نقش مرگ در زندگی متعالی انسان
امام علی7 در بخشی از وصایای خویش به فرزندشان امام حسن7 مینویسند:
«مبادا فریفته شوی که بینی دنیاداران به دنیا دل مینهند، و بر سر دنیا بر یکدیگر میجهند.»(54)
چنانکه گذشت، حیات دنیوی ما یک واقعیت است و وابستگی انسان را به این حیات دنیوی نمیتوان نادیده گرفت و تحقیر کرد. و نیز باید، حیات اخروی را هدف اصلی قرار داده، همة زندگی دنیوی را براساس تدارک سعادت اخروی، تنظیم کرد. بنابراین، زندگی مشروع و مطابق عقل و منطق آن است که در عین جدی گرفتن حیات زودگذر دنیوی بتواند برای حیات ابدی اخروی هم برنامه ریزی کند. مشکل اصلی انسان برای دست یافتن به حیات متعالی جاذبة حیات دنیوی است. جاذبههای حیات دنیوی امکان دارد که هر انسانی را چنان به خود مشغول کند که اصلاً به یاد آخرت و زندگی دیگر نیفتد.
همة این جاذبهها در نقش آرزوهای انسان جلوه گر میشود. بنابراین برای روشن شدن موضوع باید نخست دربارة آرزوهای انسان بحث کرده سپس نقش مرگ را در روی کرد انسان به حیات معنوی توضیح دهیم:
-1 انسان و آرزوها
امام علی7 دربارة تأثیر آرزوهای نفسانی و دور و دراز بر زندگی انسان میفرمایند: بدانید که آرزوهای نفسانی، عقل را به غفلت وادارد و یاد خدا را به فراموشی سپارد. پس آرزوی نفسانی را تکذیب کنید که فریب است و صاحبش فریفته شده.(55)
آرزوها اگر به موقع مهار نشوند انسان را به حیوان و حیات انسانی را به زندگی جانوری تبدیل میکند و این همان وضعیت خطرناکی است که نهایت سقوط انسان را نشان میدهد. و او را زندانی این حیات حیوانی میسازد که از آن به اخلاد تعبیر میکنند. علی7 در بازگشت از جنگ صفین در یکی از روستاهای بین شام و عراق به نام «حاضرین» نامة مفصلی به فرزندش امام حسن نوشته است. به نظر میرسد که این نامه یک درد دل است از نوع همان درد دلها که با چاه داشت! برای این که فضای نبرد صفین در طوفانی از آز و آرزومندی دنیوی انسان غرق بود. علی7 عملاً فریب خوردن و غفلت انسانها را با چشم خود میدید. او میدید که چگونه معاویه، عمر و عاص و صدها صحابی، به چیزی جز دنیا و لذایذ دنیوی نمیاندیشند و جز رؤیاها و آرزوهای جاه و مال، چیزی نمیفهمند. مرز نهایی دانش و اندیشه شان جز حیات حیوانی نبوده و هدف نهائی تلاش و کوششان جز جاه و مال نیست. از این جهت این خطبه، در عین حال که یک درد دل است، هشدار هم هست. با تعبیرات بسیار تند و صریح که نشان دهندة نگرانیهای آن حضرتاند. اینک بیان مولا:
«مبادا که دنیا زدگی مردم و سگ ستیزی آنان بر سر جاه و مال دنیا تو را بفریبد... این دنیا زدگان همانند سگهای هارند که به جان یکدیگر افتادهاند. نیرومندشان ناتوان را میخورد و بزرگشان بر کوچکشان رحم نمیکند.»(56)
علی7 نحوة نگرش انسان به دنیا را معیار آگاهی و بینائی او میداند.
«و انما الدُّنیا منتهی بصر الاعمی، لا یبصر ممَّا و رأها شیئاً، و البصیر ینفذها بصره، و یعلم أنَّ الدَّار ورأها. فالبصیر منها شاخصٌ و الاعمی الیها شاخصٌ. و البصیر منها متزوٍّد، و الاعمی لها متزوٍّد؛(57) دنیا، آخرین نقطة دید کوردلان است که در آن سوی دنیا چیزی نمیبینند. اما صاحبان بصیرت نور بینائیشان، ساحت دنیا را درنوردیده، سرای جاویدان را در آن سوی دنیا میبیند. به همین دلیل است که انسان آگاه به دنیا دل نمیدهد؛ در حالی که همین دنیا برترین منظور و مقصود کور دلان است. اهل بصیرت از دنیا توشه میگیرند؛ در حالی که اهل غفلت، همه چیز را وسیلة به دست آوردن دنیا قرار میدهند. و چون مدتی بدین سان بگذرد، یاد آخرت کلاًّ فراموش شده، جز آرزوها و اهداف دنیوی، چیزی مورد توجه انسان قرار نمیگیرد.»
علی7 در این باره میفرمایند:
«مرگ را کلاً از یاد برده و دل به آرزوهای فریبنده سپردهاید! به دنیا بیش از آخرت دل داده در عشق زندگی گذران حیات جاودان را به دست فراموشی سپردهاید! شما که به ظاهر زیر پرچم دین خدا گرد آمدهاید، دلیل پراکندگیتان، جز پلیدی درون و بداندیشی نیست. به یاری هم نمیشتابید، خیر خواه یکدیگر نیستید، چیزی به همدیگر نمیبخشید و همدیگر را دوست نمیدارید از سود اندک دنیائی شادمان گشته و از زیان بسیار اخروی غمگین نمیشوید. و چون از دنیای شما چیزی کم گردد، چنان بیقرار و پریشان میشوید که آثار آن بر چهرهتان آشکار میگردد. گویی که همیشه در این جهان ماندگارید و امکانات آن مدام در اختیار شما خواهد بود!... در غفلت از حیات اخروی همدل و در دنیا زدگی همداستانید.»(58)
-2 نقش مرگ در رویکرد انسان به حیات معنوی
امام علی7 میفرمایند:
«به یقین بدان که تو هرگز به آرزویت دست نخواهی یافت، و از اَجل روی نتوانی برتافت، و به راه کسی هستی که پیش از تو میشتافت.»(59)
دل دادن انسان به دنیا یک امر کاملاً عادی است. این دلدادگی، باعث میشود که انسان به کلی از حیات اخروی خود، غفلت ورزد. دنیا را اصیل، ارجمند و جاودانه پنداشته، جز همین زندگی دنیوی به چیزی نیندیشد.
از دیدگاه مولای متقیان علی7 نیز، مرگاندیشی انسان را از اسارت حیات دنیوی و فریب لذایذ مادی نجات میبخشد. در همین عبارت کوتاهی که از آن حضرت در آغاز این مسأله نقل کردیم، همین نکته مطرح شده است.
ایشان به فرزندشان امام حسن7 مینویسند:
- به آرزوی خود نخواهی رسید. لحظهای بعد از فرارسیدن اجل، زنده نخواهی ماند. سرنوشت تو، جدا از سرگذشت پیشینیان نیست.(60)
اساس زندگی دنیا و شیرینی آن دل دادن به آرزوهاست. همة انسانها با امیدها و آرزوهایشان دلخوشند. اگر برای فردا، ماه و سال و سالهای آینده، آرزویی نداشته باشیم، شوق و علاقه به آینده را از دست میدهیم. این همه برای روزها، ماهها و سالهای آینده، دل بسته و برای رسیدن به آنها لحظهشماری میکنیم، به خاطر آن است که آن روزها و ماهها و سالها، بستر کامیابیها و به آرزو رسیدنهای ما هستند.
زان شبی که وعده کردی روز وصلروز و شب را میشمارم، روز و شب(61)
اگر این وعدهها و آرزوهای وصال و امید نباشند، ما روز و شب به شمارش لحظهها نمیپردازیم.
بنابراین اساس حیات دنیوی همین آرزوهاست. اما علی7 به فرزندش یادآور میشود که:
- «به آرزویت نمیرسی»!
این هشدار یعنی چه؟ اگر آرزوها دست یافتنی نباشند که انسان به آنها دل نمیدهد. و این همه آرزوی گوناگون خودمان و دیگران که به آنها دست مییابیم پس معنی این هشدار چیست که انسان به آرزویش نخواهد رسید. برای روشن شدن مطلب باید توجه داشت که چنانکه گفتیم، اساس زندگی و دلخوشیهایش، همین آرزوهایند. و انسان همیشه دو نوع آرزو دارد. آرزوهای کوتاه مدت و دراز مدت. و معمولاً آن قسمت از آرزوهای کوتاه مدت و یا دراز مدت که انسان به آنها میرسد جنبة هدف بودن و شور آفرینی خود را از دست میدهد. و غالباً انسان به هر آرزویی که میرسد شور و اشتیاقش را نسبت به آن از دست میدهد و موضوع برایش یک امر عادی میگردد و از آن مهمتر این که همین آرزوی برآورده شده خود منشأ دهها آرزوی دیگر واقع میشود. مثلاً اگر جوانی به آرزوی خود، در مورد ازدواج برسد، دیگر این ازدواج برای او عادی شده و در عین حال زمینة آرزوهای متعدد دیگر را فراهم میآورد؛ از قبیل آرزوی داشتن فرزند، خانة دلخواه، امکانات مناسب، شغل آبرومند، موقعیت اجتماعی و...
و نکتة دوم همان است که علی7 به دنبال همین مطلب مطرح کرده و به فرزندشان مینویسند:
«لحظهای پس از فرا رسیدن اجل زنده نخواهی ماند.»
علی و درس مرگاندیشی
علی7 مرگ را حقیقتی میداند که هیچ گونه شوخی و بازی را برنمیتابد، با صدای بلند فرا میخواند و به سرعت ما را پیش میراند.(62) در این مسأله جای تردید نیست. آنچه میخواهیم تا حدودی توضیح دهیم، ارتباط مرگ و زندگی است. این موضوع بسیار مهم یعنی زندگی در ارتباط با مرگ را بر پایة تعالیم فوق بشری مولا علی7، ضمن چند فصل آتی به بحث میگذاریم:
رابطه مرگاندیشی و عشق به زندگی
-1 زندگی زیباست
چنانکه گذشت، زندگی برای همة جانداران و بخصوص برای انسان زیبا و دوست داشتنی است. و ارج و منزلت زهد و پرهیز هم از همین جاست. یعنی اگر زندگی جاذبه نداشت و لذایذ آن مورد عشق و علاقة انسان نبود، تکلیف به زهد و پرهیز از آن لذایذ معنی و منزلتی نداشت. کسی را به نخوردن سم و کثافت تکلیف نمیکنند و پرهیز انسان هم از سموم و مواد تلخ و ناگوار، یک امر طبیعی است. و هیچ کس نمیتواند به این امر افتخار کند و انتظار پاداش و تحسین داشته باشد.
بنابراین زندگی و لذایذ آن برای همه، زیبا و جاذبهدارند. ارج و منزلت تقوا و پرهیز هم در همین است که انسانی پا بر سر تمایلات و شهواتش میگذارد.
در مورد انفاق پیاپی مولا علی7 به مسکین و یتیم و اسیر، برای نشان دادن اهمیت این کار، قید بسیار لطیفی در آیه مربوطه آمده استکه: «ویطعمون الطعام عَلی حُبٍّهِ» انسان/ 8 غذای خود را «با این که به آن علاقه داشتند» میبخشند. بدیهی است که بخشیدن غذای اضافی و چیزی که آدم دلش نمیخواهد چندان اهمیتی ندارد، این اهمیت دارد که کسی با سه شبانه روز گرسنگی و با تمام میلش به طعام آن را به دیگران ببخشد.
بنابراین دل دادن انسان به زندگی کاملاً طبیعی است چنانکه افراط در این دلدادگی که ما آن را دنیازدگی مینامیم کاملاً طبیعی است. بعثت انبیا و تلاش اولیا بیشتر متوجه همین هدف است که انسان را از افراط در عشق به دنیا باز دارد. و اصولاً آزمایشی بودن زندگی دنیا از همین جاست، یعنی این زندگی در حال عادی فریبنده و جذاب است و انسانها را از توجه به دنیای دیگر باز میدارد و لذا درگیری انسان با این زندگی جنبة آزمایش دارد یعنی هرکه بتواند خود را از گرفتار شدن به دنیا نجات دهد شایستة پاداش بزرگی است یعنی حیات جاودان.
-2 مرگاندیشی تنها عامل رهائی از ابتذال
مولا علی7 این نکتة ظریف یعنی ابتذال و روزمرگی انسان را در نامهای به عبدا بن عباس، چنین توضیح میدهند:
«آدمی گاهی از دست یافتن به چیزی شادمان میگردد که هرگز از دستش نمیرفت! و از چیزی اندوهگین میگردد که هیچ گاه اتفاق نخواهد افتاد!»(63)
چه قدر از جریان عادی روزگار دلخوش شدهایم! مانند آمدن بهار و گذشتن پائیز و آب شدن برف و تولد فرزند و پا گرفتن و زبان باز کردن او، به ثمر نشستن باغچهمان و امثال اینها! و چقدر نگران حوادثی بودهایم که هرگز اتفاق نیفتادهاند، اینها همه نشان دنیا زدگی انسان و روزمرگی و ابتذال زندگی اویند.
علی7 برای پیشگیری از این گونه دنیازدگی و روزمرگی، عبدا بن عباس را چنین راهنمایی میفرمایند:
«در هدفهایی که داری برترین هدف این نباشد که به لذتی دست یابی یا انتقامی بگیری بلکه تلاش کن تا باطلی را از میان برده حقی را زنده کنی. به آن دلخوش باش که چیزی برای آن دنیا ذخیره کردهای و از این اندوهگین باش که چیزی در این دنیا بر جا میگذاری. همت خود را متوجه دنیای پس از مرگ بگردان(64)... ابن عباس اگر از آخرت چیزی به دست آوردی جا دارد که دلخوش باشی و اگر به زیان اخروی دچار شدی جا دارد که اندوهگین شوی اما آن چه از دنیا به دست بیاوری دلخوشت نکند. و اگر چیزی از دنیای تو کم شود بیتابی نکنی. هم و همت خویش را صرف دنیای پس از مرگ کنی.»(65)
ابن عباس میگوید بعد از سخنان پیامبر خدا6 از هیچ سخنی به اندازة این راهنمایی مولا7 سود نبردم.
-3 مرگ پایان زندگی نیست
انسان با مرگاندیشی به حیات جاودانة پس از مرگ پی میبرد و میداند که حیات با اوصاف و شرایط خوشبختی و بدبختی پس از مرگ نیز ادامه دارد. نه تنها زندگی پس از مرگ همراه با خوشبختی یا بدبختی ادامه مییابد بلکه جاودانه هم میباشد و لذا باید بیشتر از حیات دنیوی مورد توجه قرار گیرد.
علی7 در این باره میفرماید:
«آنگاه که فرمان خداوند به ایجاد دگر بارة جهان بپیوندد آسمان را به حرکت در آورده و میشکافد و زمین را چنان میلرزاند که کوهها از جا کنده شده به یکدیگر خورده از هیبت و سطوت خداوند فرو میپاشند. و خداوند انسانها را از دل خاک بیرون کشیده پس از آن همه پوسیدگی و پراکندگی،تر و تازه در یک جا فراهم آورد. سپس به حسابشان رسیدگی کرده و اعمال و رفتار آشکار و نهانشان را بررسی میکند و سرانجام آنان را به دو گروه تقسیم میکند:
- گروهی که آنان را در ناز و نعمت قرار میدهد.
- گروه دیگری که آنان را کیفر داده و به جزای اعمالشان میرساند.
اما نیکوکاران را در جوار رحمت خود جای داده و در بهشت برین جاودانه شان میسازد. سرایی که ساکنان آن با کوچ بیگانهاند و از هر گونه آفت و گرفتاری و بیم و ترس، بیماری و خطر و سفر و دردسر در امانند.
و اما گنهکاران در بدترین جایگاه قرار گرفته با غُل و زنجیر گردنشان، سر به پا چسبیده، با جامههای آتشین در بر، درون آتشی سوزان و شعلههای هراسانگیز. جایگاهی که هرگز راه رهایی ندارد و زنجیر از اسیران آن با هیچ تاوانی برداشته نمیشود. نه آن خانه را خرابی در پیش است و نه ساکنان آن را اجلی پایانبخش زندگی.»(66)
-4 امکان مرگاندیشی
امام علی7 میفرمایند:
آیا نشانهها که از گذشتگان به جای مانده، شما را از دوستی دنیا باز نمیدارد؟ و اگر خردمندید مرگِ پدرانتان که در گذشتهاند، جای بینایی و پندگرفتن ندارد.(67)
انسان با نظام ادراکی خود به گونهای است که میتواند آسان به مرگاندیشی برسد. برای رهایی از دنیازدگی و صعود از سطح زندگی جانوری امکانات گوناگونی در اختیار انسان هست. از جمله:
الف - تجربة شخصی
علی7 میفرماید:
«مگر شما در جای گذشتگان به سر نمیبرید، گذشتگانی که عمرشان بیشتر، آثارشان پایدارتر، آرزوهایشان درازتر، افرادشان بیشتر و لشکرشان انبوهتر بود. دنیا را تا حد پرستش دوست میداشتند. بر میگزیدند. اما رخت بربستند و رفتند. بی توشهای و مرکبی. شنیدند که دنیا، سپر بلای آنان شده باشد یا به گونهای یاریشان دهد و مهربانیشان کند نه هرگز! بلکه سرانجام دنیا آنان را بر زمین زده پوست و گوشتشان را درید. با حوادث سخت و مصیبتهای گران پست و خوارشان گردانید. دنیا با آن مهربانان به ستیزه برخاست هر چه آنان عشق و ایثار ورزید، جز بیوفایی و کینه ندیدند، همه از دنیا رفتند در حالی که جز گرسنگی توشهای نداشتند و جز سختی پیش رویشان نبود. سراپا تاریکی و پشیمانی.»(68)
ب - هشدار انبیأ و اولیأ7
امام علی7 بر عوامل آگاهی و هوشیاری انسان نسبت به دنیا و آخرت تأکید کرده و میفرمایند:
«اگر چشم بینا داشته باشید، حقیقت پیش چشم شماست و اگر گوش شنوا داشته باشید، از هر سو ندای هدایت بلند است، اگر طالب هدایتید، از هر طرف عوامل هدایت در کارند. سخن بیپرده میگویم که عوامل عبرت و آگاهی از هر سو، بیپرده با شما سخن میگویند. شما را از ناشایستگی و فساد باز میدارند. و بدانید که پیام الهی را پس از فرشتگان، جز از زبان انسان نخواهید شنید!»(69)
و اینک موضع انبیأ و اولیا در قبال دنیا و آخرت؛ و چه سرمشقی بهتر و روشنتر از اینها! علی7 در این باره میفرمایند:
«راه و رسم پیامبر اسلام بهترین الگو و سرمشق شماست، ببین چگونه آن حضرت از دنیا کناره گرفت و بدیها و زشتیها ی آن را شناخت. سفرة دنیا را از بزم او برچیده در بزم دیگران گستردند. از پستان دنیا شیر نخورد و با زیورهای آن خود را نیاراست.
و اگر خواستید در مرحلة دوم موسی کلیم ا را در نظر بگیرید. آن جا که میگفت:
«پروردگارا هر خیری به من برسانی نیازمندم.» قصص / 24 به خدا سوگند خواستة موسی در آن لحظه جز یک تکه نان نبود تا بخورد. زیرا که او از سبزههای زمین تغذیه میکرد تا آن جا که بر اثر لاغری سبزی گیاه از پوست شکمش پیدا بود.
و اگر میخواهید سومین نفر حضرت داوود را در نظر بگیرید؛ صاحب مزامیر و آواز خوان بهشتیان کسی که از لیف خرما زنبیل میبافت و به اطرافیانش میگفت، کدامتان این را میفروشد تا از بهای آن نان جوی تهیه کنیم.
و اگر میخواهید از عیسی بن مریم بگویم که سر بر سنگ مینهاد و پوشش پشمین داشت و نان خشک میخورد. نان خورشش گرسنگی بود و چراغش ماه و پناهگاهش در زمستان شرق و غرب زمین، میوه و گل او علف چهار پایان بود، نه دل به همسری داده بود و نه اندیشة فرزندی داشت، ثروتی نداشت که سرگرمش کند و آز و طمعی نداشت تا به ذلت بیفتد پاهایش سواری او و دو دستش خدمتکارانش بودند.
باز هم راه و رسم زندگی پیامبر اسلام را بنگرید که بهترین سرمشق است و محبوبترین بندة خدا کسی است که به راهی رود که پیامبر رفته است.
پیامبر اسلام همیشه از دنیا به ناگواری بهره برده و گوشة چشمی به دنبال آن نداشت لاغرترین پهلو و گرسنهترین شکم را داشت... بر خاک غذا میخورد، چون بر دکان مینشست، پایافزار خود را خود وصله میزد و جامهاش را با دست خود میدوخت، بر الاغ برهنه سوار میشد.
از این جا میتوان فهمید که نباید به دنیا دل داد... و گرنه خطر بدبختی در پیش است. چون محمد راهنمای دنیای دیگر و مژده رسان بهشت و ترساننده از دوزخ بود. وه چه بزرگ است این کرم و احسان خداوند که چنین راهنمایی فرا راه ما قرار داده است. پیشتازی که باید از او پیروی کرد و پیشوایی که باید راه او را برگزید.
به خدا سوگند من خود این پیراهن پشمین را آن قدر وصله زدم که از پینه کنندة آن شرمسارم. یکی به من گفت آن را دور نمیاندازی؟ گفتم: دست بردار! صبحگاهان کسانی سرافرازند که شب را راه رفته باشند.»(70)
بدین سان، این بزرگواران با گفتار و کردارشان به ما هشدار میدهند که گرفتار دنیا نشده و به مرگ و دنیای پس از مرگ بیندیشیم.
ج - بصیرت باطن
امام علی7، در تحلیل انحراف بنیامیه میفرمایند که:
«بنی امیه با نور حکمت درون خود را روشن نساختند و برای دست یافتن به روشنائیهای معرفت، نکوشیدند، بلکه زندگی را همچون چهارپایان به سر برده و مانند صخرههای سخت، از تعلیم و تربیت بهره نبردند.»(71)
پس برای آن که چنین نپندارند که غفلت در این دنیا یک امر عادی است و اندیشیدن به جهان دیگر و دست یافتن به حکمت و معرفت دشوار و غیر ممکن است میفرمایند:
«رازهای پنهان بر اهل بصیرت چهره میگشاید و راه حق حتی برای گمراهان نیز روشن است. جهان پس از مرگ بیپرده رو در روی انسان است و همة نشانههای خود را برای هوشیاران و جویندگان حق آشکار نموده است.»(72)
ابنسینا میگوید:
«عارفان و اهل معنی در همین دنیا و در پوششهای جسمانی خویش چنانند که گویی جان از تنشان جدا شده و به عالم بالا رفتهاند.»(73)
آری این تجربه به تواتر رسیده است که انسان در همین حیات دنیوی میتواند وارد عالم معنی شده و از حیات اخروی آگاه گردد.
علی7 هم در مواردی از امکان چنین اطلاعی از غیب و عالم پس از مرگ خبر داده است. در موردی میفرمایند:
«دوستان خداوند، کسانی هستند که بر خلاف مردم دنیا که ظاهر را میبینند، آنان باطن دنیا را میبینند و برخلاف مردم که به دنیای زودگذر میپردازند، آنان به جهانی باقی پس از مرگ میپردازند.»(74)
مرگ، معنا و سامان زندگی
امام علی7 میفرماید:
«اما وا انی لیمنعنی من اللعب ذکر الموت و انَّه لیمنعه من قول الحق نسیان الاَّخرة؛(75) به خدا سوگند، یاد مرگ مرا از لاغ بازمیدارد، و فراموشی آخرت، او را نگذارد که سخن حق بر زبان آرد.»
الف - زندگی زیباست ولی هدف نیست
زندگی دوست داشتنی، زندگی زیباست! هر زندهای بطور غریزی، برای استمرار زندگی (بقا) تلاش میکند. و در مسیر این تلاشها است که نیازهای زندگی را برآورده به حیات خود استمرار و دوام بخشند. هیچ زندهای، در هیچ لحظهای زندگی را کافی ندانسته و از آن سیر نمیگردد.
چنان که مولا علی7 فرموده است:
«انسان از همه چیز سیر و خسته میگردد، جز زندگی، زیرا که در مرگ لذت و آسایشی نیست! زندگی همانند دانش و فرزانگی است که دل با او میتپد و دیده به یاری او میبیند و گوش در سایة او میشنود! زندگی، هر عطشی را فرو نشانده، و پایة توانگری و سلامت است.»(76)
آری اگر زندگی نباشد، توانی نیست و لذتی وجود ندارد. این حیات و شعله فروزان آن است که اساس همه گونه تلاش، لذت و توان میباشد.
زندگی را دوست میداریم، با تمامی وجودمان و در قلمرو ناخودآگاهی و خودآگاهیمان، در شادی و غم، در سلامت و بیماری، آری حتی در بستر بیماریهای سخت و طولانی هم زندگی را دوست میداریم.
اما در نهایت باید توجه داشت برای هر انسان اندیشمندی لازم است که توجه به این نکته ظریف داشته باشد که: زندگی زیبا و دوست داشتنی است، اما هدف نیست.
ب - نقش مرگ در فهم زندگی
معروف است میگویند که هر چیز را با ضد آن میتوان شناخت. یکی از مصداقهای این گفته همین مسألة زندگی و مرگ است: ما عمق زندگی را تنها در سایة توجه به مرگ میفهمیم. اگر زندگی دائمی بود، کمتر کسی به چیز دیگری غیر از خود زندگی توجه میکرد. برای اینکه هر چه از این زندگی بگذرد و هر چه بیشتر با کامیابی همراه باشد به همان اندازه بیشتر دلچسب و فریبنده خواهد بود. همین انسان نسبت به طول عمرش وابستگیش به زندگی بیشتر میگردد. و پیران بیش از جوانان دلبستة زندگی هستند به قول صائب:
ریشة بید کهنسال از جوان افزونتر استبیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را(77)
به قول برزویة طبیب، زندگی دنیا و لذتهای آن مانند آب شور است که هر چه بیش خورده شود تشنگی غالبتر گردد و آدمی در کسب آن مانند کرم پیله است که هر چه بیش تند، بند سختتر گردد و رهایی دشوارتر.(78) این نکتة ظریف را علی7 در نامهای به معاویه تذکر میدهد:
«... دنیا انسان را چنان به خود سرگرم میکند که نمیتواند به چیزهای دیگر توجه کند دنیا زدگان هر چه از دنیا کامیابتر گردند به همان نسبت بر دلبستگی و آزمندیشان افزوده میشود و هرگز به داشتهها دلخوش نکرده به دنبال چیزهایی خواهد بود که هنوز به دست نیاورده است.»(79)
در این میان آنچه انسان را از دنیا زدگی باز داشته و او را به مسائلی بالاتر از زندگی جانوری متوجه میسازد همین مرگ است و ناپایداری حیات دنیوی. و لذا علی7 در پایان این نامه و به دنبال تذکر آن نکتة ظریف میافزاید که:
«اما سرانجام کار جز آن نیست که از هر چه دلبستهای دل برداری. و همة رشتهها را پنبه کنی!»
انسان تنها در سایة توجه به مرگ است که در ارزیابی دنیا تجدید نظر میکند و در نتیجه میتواند خود را از دنیازدگی نجات بخشد. چون دنیا با توجه به مرگ ارج و منزلت خود را از دست میدهد.
ج - مرگاندیشی عامل تعادل و سامان زندگی
این مرگاندیشی که از مکتب علی میآموزیم هرگز انسان را به پوچگرایی و ترک دنیا نمیکشند. هدف از مرگاندیشی این نیست که انسان از دنیا و لذتهای آن به هیچ وجه بهرهمند نشود. برای این که چنان که بارها یادآور شدیم پیدایش انسان در این دنیا اقتضا میکند که انسان با این دنیا پیوند داشته باشد، زندگی دنیا را براساس سعادت اخروی خود تنظیم کند و این جهان را مزرعة جهان دیگر قرار دهد. وگرنه در مکتب علی انسان میتواند هم دنیا را داشته باشد هم آخرت را.
بنابراین منظور اصلی از مرگاندیشی چیزی جز تعدیل زندگی دنیوی و سامان بخشیدن آن نیست. ما نباید دنیا را جانشین آخرت سازیم یا با فکر آخرت حیات دنیوی را نادیده بگیریم بلکه باید این دو را در ارتباط با یکدیگر در نظر گرفته دنیا را تا آنجا که به سعادت آخرت آسیب نزند داشته باشیم. علی7 میفرمایند:
«آن کس که از دنیا به مقدار کم قناعت کند زمینة ایمنی خود را فراهم آورده است. و آن کس در بهرهمندی از دنیا افراط کند به نابودی خود کوشیده است.»(80)
علی7 در نامهای به محمد بن ابیبکر، هنگامی که او را به حکومت مصر برگزید در مورد اعتدال در زندگی چنین نوشت:
«ای بندگان خدا به هوش باشید. دنیا و آخرت، هر دو را بردند. با اهل دنیا زندگی دنیوی را بسر بردند اما در بیبهرگی از آخرت به سرنوشت آنها دچار نشدند. در بهترین خانههای دنیا ساکن شده، از بهترین خوراکیها خوردند، در لذائذ اهل دنیا شریک شده و سهم خود را از دنیا فراموش نکردند. و سرانجام از این جهان با زاد و توشة فراوان و تجارتی پر سود به جهان باقی رفتند. لذت پارسایی را در همین دنیا چشیدند. و یقین کردند که فردای قیامت در نزد خدایند. به هر چه درخواست کنند میرسند و به هر لذتی که آرزو کنند دست مییابند.»(81)
به عبارت دیگر منظور از مرگاندیشی، چیزی جز این نیست که انسان با زندگی متعادل و تنظیم شدة دنیوی خود، در عین برخورداری از حیات دنیوی و لذایذ آن به حیات معنوی و اخروی خود نیز بیندیشد و توشه بردارد. علی7 پس از یک بیان نسبتاً مفصل و رسا در بیاعتباری دنیا و غفلت انسان و بیتوجهی او به این همه عوامل عبرت آموزی؛ نقش مرگ را در حیات دنیوی انسان، چنین مطرح میکنند:
«هوشیارانه، مرگ را که اساس کامجوئی شما را فرو میپاشد و اسباب تلخکامی شما را فراهم میآورد و آرزوهای شما را بر باد میدهد، هنگام قصد کار خلاف فراموش نکنید و از خداوند برای انجام واجبات و سپاس نعمتهایش یاری جوئید.»(82)
در بیان فوق علی7 برای تنظیم حیات دنیوی به گونهای که انسان بتواند شکرگزار بوده و واجبات و محرمات را رعایت کند، دو عامل مؤثر میداند:
- مرگاندیشی.
- یاد خدا و استعانت از او.
پینوشتها
.1 نهجالبلاغه، (صبحی صالح) خطبة 149/1.
.2 نهجالبلاغه، خ 106، بند 5.
.3 همان، خ 156، بند 4.
.4 همان، خ 221، بند 34.
.5 همان، خ 109، بند 18.
.6 نهجالبلاغه، خ 221، بند 16.
.7 همان، خ 112.
.8 همان، خ 230، بند 2.
.9 همان، خ 83، بند 8 - 7.
.10 آمدی، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، تصحیح سید جلال الدین محدث ارموی، چاپ دانشگاه تهران، ج 2، ص 598.
.11 همان، خ 20.
.12 همان خ 87.
.13 همان، خ 109، بند 5.
.14 ابنسینا، الهیات نجات، مقالة 2، فصل 37.
.15 نهج البلاغه، خ 133.
.16 نهج البلاغه، خ 230، بند2.
.17 دکتر عبدالخالق، احمد، قلق الموت، سلسله انتشارات عالم المعرفة، کویت، مارس 1987، ص 214.
.18 همان، ص 6.
.19 نهج البلاغة، حکمت 334.
.20 همان، خ 230، بند 2.
.21 نهج البلاغه، خ 123، بند 1.
.22 ابن سینا، مجموعة رسائل، «رسالة فی دفع الغم من الموت».
.23 آمدی، پیشین،ج 6، ص 440.
.24 نهجالبلاغه،نامه 31، بند 9.
.25 همان، حکمت150.
.26 نهجالبلاغه، خ 155.
.27 همان خ 123، بند 1.
.28 آمدی، پیشین، ج 6، ص 151.
.29 همان، ج 3، ص 334.
.30 نهجالبلاغه، حکمت 150.
.31 همان، خ189.
.32 نهجالبلاغه، خ 114.
.33 همان، خ 151.
.34 نهجالبلاغه، خ 5، بند 2.
.35 حافظ، دیوان.
.36 نهجالبلاغه، خطبه 191، بند 3.
.37 غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 320.
.38 نهجالبلاغه، خ 165، بند 7.
.39 آمدی، پیشین، ج 2، ص 570.
.40 همان، خ 180، بند 2.
.41 اعتصامی، پروین، دیوان.
.42 نهجالبلاغه، حکمت 203.
.43 همان، نامه 69، بند 3.
.44 آمدی، پیشین، ج 5، ص 330 و 365.
.45 نهجالبلاغه، نامة 69.
.46 همان، نامه 62.
.47 همان، خ 203.
.48 نهجالبلاغه، خ 113، بند 1.
.49 حافظ، دیوان.
.50 نهجالبلاغه، خ 113، بند 1.
.51 همان، حکمت 132.
.52 نهجالبلاغه، خ 145.
.53 نهجالبلاغه، خ 132، بند 3.
.54 نهجالبلاغه، نامة 31، بند 78.
.55 همان، خ 86، بند 13.
.56 نهجالبلاغه، نامة 31.
.57 همان، خ، 133.
.58 همان، خ 113.
.59 همان، نامة 31، بند 84.
.60 همان.
.61 مولوی، کلیات دیوان.
.62 نهجالبلاغه، خ 132.
.63 همان، نامه 22.
.64 همان، نامه 66.
.65 همان، نامه 22.
.66 همان، خ 109، بند 6.
.67 همان، خ 99، بند2.
.68 همان، خ 111،4.
.69 همان، خ 20.
.70 نهج البلاغه، خ 160، بند5-4.
.71 همان.
.72 همان.
.73 ابنسینا، الأشارات و التبیهات، نمط نهم.
.74 نهج البلاغه، حکمت 432.
.75 همان، خ 84.
.76 همان، خ 133، بند5.
.77 صائب، دیوان.
.78 برزویه طبیب، کلیله و دمنه، باب برزویه.
.79 نهج البلاغه، نامه 49.
.80 نهجالبلاغه، خ 111، بند 3.
.81 همان، نامة 27.
.82 همان، خ 99.