آرشیو

آرشیو شماره ها:
۱۰۳

چکیده

متن

                        ‌اشاره‌

مقالة‌ زیر، متن‌ سخنرانی‌ آقای‌ دکتر حسن‌ حبیبی‌ در کنگرة‌ نکوداشت‌ منزلت‌ علمی‌ استاد علامه‌ محمدتقی‌ جعفری‌ است‌ که‌ در سال‌ 1376 از سوی‌ پژوهشگاه‌ فرهنگ‌ و اندیشه‌ اسلامی‌ برپا گردید. اینک‌ به‌ مناسبت‌ سالگشت‌ ارتحال‌ استاد علامه‌ و به‌عنوان‌ یادکرد آن‌ عزیز از دست‌ رفته، تقدیم‌ خوانندگان‌ ارجمند می‌شود.

 

از فرصتی‌ که‌ برای‌ ادای‌ احترام‌ به‌ استاد گرانقدرمان‌ حضرت‌ آیت‌ا استاد محمدتقی‌ جعفری‌ به‌ گویندة‌ این‌ کلمات‌ داده‌اید بهره‌ می‌گیرم‌ و افزون‌ بر اظهار ارادت‌ و شاگردی‌ به‌ محضرشان، به‌ یک‌ نکتة‌ جامعه‌شناختی‌ نیز اشارتی، هرچند کوتاه‌ می‌نمایم. بنابراین‌ دردسری‌ که‌ برای‌ شما دوستان‌ و ارادتمندان‌ و شاگردان‌ استاد فراهم‌ می‌آورم، دو مرحله‌ دارد؛ در مرحلة‌ اول‌ به‌ مشکلی‌ می‌پردازم‌ که‌ جامعة‌ ما بیش‌ و کم‌ از لحاظ‌ روان‌شناختی‌ و جامعه‌شناختی‌ در زمینة‌ قدرشناسی‌ با آن‌ روبه‌روست‌ و در مرحلة‌ بعد، با بیانی‌ کوتاه‌ و ناتمام‌ نکته‌ای‌ چند دربارة‌ شیوه‌های‌ تربیتی‌ با بهره‌گیری‌ از سخنان‌ استاد باز خواهم‌ گفت. هر دو بخش‌ و بویژه‌ بخش‌ دوم‌ دنبالة‌ بحثی‌ است‌ که‌ در مناسبتهایی‌ این‌چنین‌ دربارة‌ تعلیم‌ و تربیت‌ و بهره‌گیری‌ از دستاوردهای‌ پیشینیان‌ ،مطرح‌ کرده‌ام.

            ‌1

در دوره‌های‌ اخیر، جامعة‌ ما از دیدگاه‌ روان‌شناختی‌ و جامعه‌شناختی‌ با آسیب‌ بیش‌ و کم‌ شگفت‌آوری‌ روبه‌رو شده‌ است‌ و آن‌ بی‌اعتنایی‌ و در بسیاری‌ از اوقات‌ فراموشکاری‌ در خصوص‌ ارزشهای‌ انسانی‌ اشخاص‌ و زحمات‌ و خدمات‌ آنها به‌ اسلام‌ و جامعة‌ اسلامی‌ و ایران‌ و جامعة‌ ایرانی‌ است. نه‌ تنها دانشمندان‌ و بزرگان‌ گذشته‌ را کمتر می‌شناسیم‌ و یا اصلاً‌ نمی‌شناسیم‌ بلکه‌ جوانان‌ و نوجوانان‌ ما بزرگان‌ سده‌های‌ اخیر جامعة‌ بزرگ‌ جهان‌ اسلام‌ و جامعة‌ ایران‌ را هم‌ بخوبی‌ و بدرستی‌ نمی‌شناسند و از حال‌ و روزگار و مآثر و آثار آنها بی‌اطلاع‌  و یا کم‌اطلاعند، اما در مقابل، هم‌ بزرگان‌ و دانشمندان‌ و دانشمندنمایان‌ غربی‌ و هم‌ هنرمندان‌ و مقلدان‌ و دلقکان‌ هنری‌ بیشتر و بهتر نزد آنها شناخته‌ شده‌اند، علت‌ چیست؟

چند علت‌ عمده‌ و اساسی‌ که‌ جنبه‌ و جهت‌ سیاسی‌ و روان‌شناختی‌ دارد می‌توان‌ برای‌ این‌ امر برشمرد. برخی‌ از این‌ علتها به‌ مرور از طریق‌ تصمیم‌گیران‌ و خطمشی‌سازان‌ در متن‌ جامعه‌ نفوذ و رسوخ‌ کرده‌ و برخی‌ دیگر که‌ در متن‌ جامعه‌ بوده‌ از طرف‌ حکومتگران‌ تشویق‌ شده‌ و درنتیجه‌ گسترش‌ و عمق‌ یافته‌ و هر دو گروه‌ از علتها، صرفه‌نظر از مبانی‌ اولی‌ سیاسی‌ یا روان‌شناختی، وجه‌ جامعه‌شناختی‌ به‌ خود گرفته‌اند.

-1 در هر دوره‌ بخصوص‌ ادوار گذشته، حکومتها، کوشش‌ داشته‌اند که‌ نام‌ و یاد دانشمندان‌ گذشته‌ کمتر تکرار شود، و در نزد عامة‌ مردم‌ بدانها اشاره‌ و استناد نگردد ازآن‌رو که‌ حکومتها، همواره‌ آثار دانشمندان‌ را هم، همانند کارها و اقدامات‌ عمرانی‌ و غیر آن‌ حاصل‌ کار و نتیجة‌ حکومت‌ خود می‌دانسته‌اند، بنابراین‌ به‌هیچ‌وجه‌ مایل‌ نبوده‌اند که‌ با ذکر جمیل‌ دانشمندان‌ سلف‌ در واقع‌ یاد حکومتهایی‌ که‌ از میان‌ رفته‌اند و یا به‌ دست‌ ایشان‌ منقرض‌ شده‌اند، زنده‌ شود. حکومتها صرفه‌نظر از عمارتهایی‌ که‌ از میان‌ برده‌اند و یا آثار هنری‌ که‌ بر روی‌ آنها گچ‌ کشیده‌اند، حتی‌ برای‌ آنکه‌ گذشتگان‌ را به‌ حق‌ یا ناحق‌ ضایع‌ کنند، از روی‌ چشم‌ هم‌ چشمی، و نه‌ به‌خاطر ایجادی‌ تازه‌ و منظور و هدفی‌ عالی، عمارتی‌ را برای‌ پهلو زدن‌ بر عمارتی‌ بنا کرده‌اند که‌ نامش‌ در یاد مردم‌ بوده‌ است. همچنین‌ این‌ ماجرا را چندین‌ بار در تاریخمان‌ داریم‌ که‌ حاکمی‌ گفته‌ است‌ در پای‌ تخت‌ من‌ و یا در دربار و بارگاهم‌ صد شاعر برتر از فلان‌ شاعر هست‌ و نیز دستور ساختن‌ فتح‌نامه‌ و ظفرنامه‌ و شاهنامه‌ داده‌اند تا نام‌ شاهنامه‌ را یکسره‌ به‌ طاق‌ نسیان‌ بسپارند و نام‌ رفتگان‌ را به‌ زشتی‌ یاد کنند.

شگفت‌انگیز است‌ که‌ در ادبیات‌ ما، ادیبان‌ و شاعران‌ کمتر توانسته‌اند از تشویق‌ و تمجید و تجلیل‌ صاحبان‌ فضل‌ سخن‌ بگویند و بیشتر دردمندانه‌ خواسته‌اند که‌ از گذشتگان‌ به‌ بدی‌ یاد نشود.

نام‌ نیک‌ رفتگان‌ ضایع‌ مکن‌تا بماند نام‌ نیکت‌ پایدار

           

بی‌مزد بود و منت‌ هر خدمتی‌ که‌ کردیم‌یارب‌ مبادا کس‌ را مخدوم‌ بی‌عنایت‌

           

گرت‌ از دست‌ برآید دهنی‌ شیرین‌ کن‌مردی‌ آن‌ نیست‌ که‌ مشتی‌ بزنی‌ بر دهنی‌

           

زین‌ همرهان‌ سست‌ عناصر دلم‌ گرفت‌شیر خدا و رستم‌ دستانم‌ آرزوست‌

           

شهریاران‌ بود و خاک‌ مهربانان‌ این‌ دیارمهربانی‌ کی‌ سرآمد شهریاران‌ را چه‌ شد

           

من‌ از بیگانگان‌ هرگز ننالم‌ که‌ با من‌ هرچه‌ کرد آن‌ آشنا کرد

           

بندة‌ طالع‌ خویشم‌ که‌ در این‌ قحط‌ وفاغم‌ دیرینة‌ من‌ یار وفادار من‌ است‌

           

چند گویی‌ که‌ بداندیش‌ و حسودعیب‌جویان‌ من‌ مسکینند

           

گه‌ به‌ خون‌ ریختنم‌ برخیزندگه‌ به‌ بدخواستنم‌ بنشینند

           

نیک‌ باشی‌ و بدت‌ بیند خلق‌ به‌ که‌ بد باشی‌ و نیکت‌ بینند

           

جای‌ آن‌ است‌ که‌ خون‌ موج‌ زند در دل‌ لعل‌ زین‌ تغابن‌ که‌ خزف‌ می‌شکند بازارش‌

-2 در ادوار اخیر، تحت‌ تأثیر لائیسیسم‌ غرب‌ و بی‌توجهی‌ به‌ دینداری، اتفاق‌ شگفت‌انگیزی‌ در برخورد با تاریخ‌ علم‌ و فرهنگ‌ ما رخ‌ نموده‌ است، بدین‌ معنی‌ که:

اولاً: در خارج‌ از حوزه‌های‌ علمیه‌ از دانشمندان‌ بزرگ‌ که‌ در فقه، اصول، تفسیر، حدیث‌ و رجال، حتی‌ کلام‌ سرآمد بوده‌اند، کمتر سخن‌ رفته‌ است‌ و نه‌ تنها مردم‌ باسواد بلکه‌ فرهیختگان‌ و دانشگاهیان‌ نیز جز در موارد معدود در دانشکده‌های‌ حقوق‌ و الهیات‌ و اندکی‌ نیز در رشتة‌ فلسفه‌ از این‌ بزرگان‌ اطلاعی‌ ندارند و از مقام‌ علمی‌ و عظمت‌ کارهای‌ تحقیقی‌ آنها بی‌اطلاعند.

ثانیاً: در شرح‌ حال‌ و روزگار دانشمندان‌ و بزرگان‌ علم‌ و فلسفه‌ و نیز شاعران، ادیبان‌ و مورخان‌ هم‌ کمتر به‌ وجهة‌ دینی‌ و اطلاعات‌ مذهبی‌ آنها که‌ مبنا و اساس‌ کارهایشان‌ است‌ پرداخته‌ شده، و برعکس‌ گه‌گاه‌ نیز در اثبات‌ نوعی‌ بی‌اعتنایی‌ و احیاناً‌ لاابالیگری‌ آنها تلاشهای‌ خنده‌آوری‌ صورت‌ پذیرفته‌ است.

در زمینة‌ یافتن‌ علت، شاید به‌ جست‌وجوی‌ بیشتر نیاز باشد. با این‌همه‌ به‌عنوان‌ فرضیه‌ای‌ نزدیک‌ به‌ اثبات‌ می‌توان‌ گفت‌ که‌ جو‌ حاکم‌ بر محیط‌ علمی‌ای‌ که‌ شرح‌حالها و گزارشهای‌ علمی‌ گذشته‌ را فراهم‌ می‌آورده، به‌ گونه‌ای‌ بوده‌ است‌ که‌ باید سخن‌ از دین‌ و مذهب‌ و روحانیت‌ به‌ میان‌ نیاید تا دین‌ستیزی‌ زادة‌ جدال‌ جریانهای‌ قرون‌وسطایی‌ غرب‌ و جهت‌گیری‌ نوزایش‌ که‌ گرایش‌ به‌ کناره‌جویی‌ از دین‌ و انفکاک‌ دین‌ از دنیا را مدنظر داشته‌ است، بتواند در جریانهای‌ روشن‌ فکری‌ شرق‌ اسلامی‌ و ایرانی‌ نیز به‌ کرسی‌ بنشیند و فرهنگ‌ و تمدن‌ غرب، نفوذ خود را تمام‌ عیار سازد. در این‌ خصوص‌ راهی‌ جز این‌ پیش‌ پای‌ نویسندگان‌ تاریخ‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ نبود که‌ تا آنجا که‌ ممکن‌ است، در هر دو مورد، بخصوص‌ در مورد عالمان‌ روحانی‌ فقیه‌ و متکلم‌ و اصولی‌ کار را به‌ سکوت‌ برگزار کنند. بدین‌ترتیب‌ نسلهای‌ اخیر از زندگانی‌ و شرح‌ خدمات‌ و کتابها و آثار این‌ گروه‌ از عالمان‌ کمتر آگاهی‌ دارند و اگر فهرست‌ کتابهای‌ منتشرشده‌ توسط‌ دستگاههای‌ چاپ‌ و نشر دولتی‌ یا وابسته‌ به‌ دولت‌ را ملاحظه‌ کنیم، کمتر به‌ چاپهای‌ منقح‌ کتب‌ فقهی، کلامی‌ و اصولی‌ و حتی‌ تفسیری‌ - تا اواخر دورة‌ گذشته‌ - برمی‌خوریم.

-3 در کنار این‌ توطئة‌ سکوت، با عرضة‌ شرح‌حال‌ و آثار غربیان‌ مواجه‌ هستیم. البته‌ در آن‌سو نیز کار مهمی‌ ارائه‌ نشده‌ است‌ اما در حدی‌ که‌ نامهای‌ متفکران‌ و شبه‌متفکران‌ و نویسندگان‌ ادیب‌ فرنگی‌ بر سر زبانها بیفتد کار و فعالیت‌ بیشتری‌ در مقایسه‌ با دانشمندان‌ خودی‌ صورت‌ گرفته‌ و طبعاً‌ روشهای‌ آنها مورد توجه‌ و تعریف‌ و تمجید واقع‌ شده‌ است. البته‌ در این‌ بخش‌ نیز آنچه‌ جلب‌ توجه‌ می‌کند این‌ است‌ که‌ متدین‌ بودن‌ برخی‌ از آنها که‌ دیندار بوده‌اند مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ و در این‌ زمینه‌ مطالب‌ مهم‌ به‌ سکوت‌ برگزار شده‌ است، اما در مقابل، برخی‌ از مسائل‌ فرعی‌ و جنبی‌ زندگی‌ شخصی‌ بعضی‌ از عالمان‌ و نویسندگان‌ که‌ یادآوری‌ آنها هیچ‌گونه‌ بار علمی‌ یا اطلاعاتی‌ نداشته، صرفاً‌ برای‌ سرگرمی‌ و درنتیجه‌ جلب‌ توجه‌ جوانان‌ مورد بحث‌ قرار گرفته‌ و یا با هدفو منظور مشخص‌ یعنی‌ القای‌ یک‌ شیوة‌ رفتار انحرافی، با آب‌ و تاب‌ از آنها یاد شده‌ است.

هنگامی‌که‌ برخورد با عالمان‌ ایرانی‌ و اسلامی‌ را در کنار این‌ برخورد قرار می‌دهیم، به‌ نتیجة‌ تأسف‌باری‌ می‌رسیم‌ که‌ بی‌شک‌ آثار آن‌ را در نسل‌ گذشته‌ و تا این‌ زمان‌ در جو‌ فرهنگی‌ خود باز می‌یابیم. نتیجة‌ این‌ دو برخورد، کم‌ اثر کردن‌ توجه‌ ایرانیان‌ مسلمان‌ به‌ میراث‌ گرانقدر فرهنگی‌ و تمدنی‌شان‌ بوده‌ است‌ و بیش‌ و کم‌ هنوز هم‌ هست، و حاصل‌ این‌ امر ناتوانی‌ ریشه‌های‌ هویت‌ جامعة‌ ایرانی‌ است‌ که‌ متأسفانه‌ زمینه‌ساز هجوم‌ فرهنگی‌ و تمدنی‌ بیگانه‌ است.

-4 حسادت‌ که‌ در دوره‌های‌ پیش‌ از پیروزی‌ انقلاب‌ دامن‌گستر شده‌ بود، موجب‌ شد برخی‌ از دانشمندان‌ سده‌های‌ اخیر مورد توجه‌ نباشند و نامی‌ از آنها برده‌ نشود، مبادا جای‌ برخی‌ از عالمان‌ یا عالم‌نمایان‌ دوره‌های‌ نزدیک‌ به‌ ما را بگیرند و یا جلوه‌ و جلای‌ آنها را کم‌ کنند. البته‌ این‌ عقدة‌ روانی‌ همواره‌ در همة‌ جامعه‌ها از جمله‌ جامعة‌ ما از گذشته‌های‌ دور وجود داشته‌ و بسیاری‌ از بزرگان‌ ما را در زمان‌ خود آزار داده‌ است. اما در این‌ اواخر این‌ عقده‌ که‌ از ابزارهای‌ دیگر نیز بهره‌ می‌گرفته، بیشتر فعال‌ بوده‌ است.

-5 کمال‌طلبی‌ که‌ اگر در بیان‌ و عمل‌ به‌ آن‌ افراط‌ بیمارگونه‌ نشود نیکوست، غالباً‌ به‌صورت‌ لفظی‌ و حرفی، و نه‌ عملی‌ و بیشتر اوقات‌ به‌عنوان‌ پوشش‌ برای‌ عقدة‌ حسادت‌ به‌ کار گرفته‌ شده‌ است. این‌ شیوة‌ رفتار که‌ در زمان‌ ما با ظاهر کمال‌طلبانه‌ و باطنیحسودانه‌ وجودش‌ را عرضه‌ می‌کند، علت‌ دیگری‌ برای‌ فراموشیهاست. حاصل‌ این‌ امر آن‌ است‌ که‌ جامعه‌ یا آنهایی‌ که‌ باید به‌ معرفی‌ دانشمندان‌ و محققان‌ ارزشمند برخیزند یا هیچ‌ عالمی‌ را هیچ‌گاه‌ در سطحی‌ و مرتبه‌ای‌ نمی‌بینند که‌ شایستة‌ تقدیر و تجلیل‌ باشد و یا می‌ترسند که‌ مبادا پس‌ از تقدیر و تجلیل، این‌ عالم‌ راه‌ ناصوابی‌ را در پیش‌ بگیرد و قدرشناسان‌ و تجلیل‌کنندگان‌ خود را به‌ زحمت‌ بیفکند و آنها را در معرض‌ خرده‌گیری‌ قرار دهد که‌ چرا علم‌ غیب‌ نداشته‌ و به‌ تشویق‌ و تقدیر کسی‌ دست‌ یازیده‌اند که‌ به‌علت‌ کاری‌ که‌ بعداً‌ انجام‌ داده‌ است‌ نباید قبلاً‌ وی‌ را مستحق‌ تقدیر می‌شناختند. بدینسان‌ عالمان‌ تا هنگامی‌که‌ در قید حیاتند و حضور وجودشان‌ می‌تواند در نسل‌ جوانتر از خودشان‌ مفید و مؤ‌ثر باشد، مورد تجلیل‌ قرار نمی‌گیرند. تقدیر و تجلیل‌ پس‌ از مرگنیز برای‌ جوانانی‌ که‌ به‌ جد نیازمند الگو و نمونه‌اند فایده‌ای‌ نخواهد داشت. در واقع‌ این‌ چنین‌تجلیلها نوشداروهای‌ پس‌ از مرگ‌ سهرابند که‌ همواره‌ گزارشگر عناد قبلی‌ و بیهودگی‌ بعدی‌ است. به‌ هر حال‌ همان‌طور که‌ گفته‌ شد گه‌گاه‌ این‌ کمال‌طلبی‌ هرچند مانع‌ و رادع‌ است، اما از حسن‌ نیت‌ ساده‌لوحانه‌ سرچشمه‌ می‌گیرد ولی‌ در موارد بسیار حسادتها هستند که‌ خود را در پشت‌ سر کمال‌طلبی‌ نگه‌ می‌دارند و مانع‌ شناساندن‌ مردان‌ علم‌ و عمل‌ در زمان‌ حیاتشان‌ می‌شوند.

باری‌ این‌ مشکلات‌ را باید از سر راه‌ برداشت‌ تا جامعه‌ بتواند از فواید و برکات‌ شناساندن‌ بزرگان‌ خود به‌ نسل‌ جوانتر بهره‌ بگیرد. در واقع‌ این‌ شناساندنها و این‌گونه‌ تقدیرها و تجلیلها برای‌ دانشمند و محقق‌ واقعی‌ نفعی‌ در بر ندارد و در وی‌ تأثیری‌ نمی‌گذارد و یا تأثیر آن‌ بسیار کمتر از آن‌ است‌ که‌ غیرعالمان‌ می‌پندارند. نفع‌ و فایده‌ و برکت‌ این‌ تجلیلها. عاید جامعه‌ و بویژه‌ جوانان‌ آن‌ می‌شود و به‌ آنها به‌صورت‌ غیرمستقیم‌ اما با تأثیری‌ زیاد و غیرقابل‌ مقاومت‌ می‌فهماند که‌ اگر راه‌ درست‌ را برگزینند، در نهایت‌ جامعه، شخص‌ آنان‌ و زحمات‌ و خدماتشان‌ را به‌ حساب‌ می‌آورد و نامشان‌ را بیش‌ و کم‌ در تاریخ‌ خود جاوید می‌سازد. کمال‌طلبان‌ واقعی‌ نیز باید صف‌ خود را از صف‌ بداندیشان‌ و حسودان‌ جدا  کنند و با احتمال‌ اینکه‌ مبادا از میان‌ صد تن، دو یا سه‌ تندر آینده‌ای‌ که‌ جز خداوند از آن‌ آگاه‌ نیست، اندکی‌ یا یکسره‌ از راه‌ راست‌ منحرف‌ شوند، نباید از نفع‌ عامی‌ چشم‌ بپوشند که‌ تشویق‌ و تجلیل‌ و تقدیر بیش‌ از نود و چند تن‌ در بر دارد. علاقه‌مندان‌ به‌ پیشرفت‌ جامعه‌ و تربیت‌ جوانان‌ با رفتار درست‌ خود، و تجلیل‌ بقاعده‌ از زحمات‌ و خدمات‌ دانشمندان‌ و هنرمندان‌ جامعه، بی‌آنکه‌ شیوة‌ مبالغه‌آمیز مرسوم‌ را به‌ کار بگیرند، می‌توانند جامعه‌ و بخصوص‌ جوانان‌ را در جریان‌ خوبیها قرار دهند. در این‌ زمینه‌ نیز اگر درست‌ عمل‌ شود و مبالغه‌ای‌ در کار نباشد، بسیاری‌ از نگرانیهای‌ مربوط‌ به‌ انحرافهای‌ احتمالی‌ بعدی‌ از میان‌ می‌رود، چون‌ در تجلیل‌ و تقدیر واقعی‌ خیر، علم، دانش‌ و هنر، سختکوشی‌ شخص‌ و نه‌ خود شخص، فارغ‌ از علم‌ و دانش‌ و هنرش، بزرگ‌ شمرده‌ می‌شود و این‌ حقایق‌ و مفاهیم‌ هیچ‌گاه‌ کوچک‌ نمی‌گردند و از مسند خود فرو کشیده‌ نمی‌شوند.

باری‌ تجلیل‌ از استاد حکیم‌مان‌ حضرت‌ آیت‌الله‌ محمدتقی‌ جعفری‌ فرصت‌ نیکویی‌ را به‌ دست‌ می‌دهد که‌ از شرح‌حال‌ و آثارشان‌ نیز بهره‌ بگیریم‌ و اندکی‌ هم‌ دربارة‌ نظام‌ تعلیم‌ و تربیت‌ و خصوصاً‌ تربیت‌ مطلوب‌ برای‌ جمهوری‌ اسلامی‌ با اشاراتی‌ به‌ خاطره‌ها و نظرهای‌ ایشان‌ سخن‌ به‌ میان‌ آوریم.

            ‌2

در تاریخ‌ تعلیم‌ و تربیت، بویژه‌ تاریخ‌ تربیت‌ جامعة‌ ما در دوره‌های‌ اخیر نکتة‌ بسیار مهمی‌ بیش‌ و کم‌ مورد غفلت‌ قرار گرفته‌ و درنتیجه‌ ما را از آثار مثبت‌ خود که‌ الگو گرفتن‌ از آن‌ نکته‌ می‌باشد، محروم‌ ساخته‌ است. در واقع‌ ما از توجه‌ به‌ وجه‌ اخلاقی‌ و معنوی‌ تربیت‌ استادان‌ و ارتباط‌ نزدیک‌ میان‌ استاد و شاگرد در نظام‌ تعلیمی‌ و تربیتی‌ کهن‌ خود غفلت‌ کرده‌ایم‌ و یا آن‌سان‌ که‌ باید بدان‌ نپرداخته‌ایم.

من‌ نمی‌دانم‌ چرا این‌ مطلب‌ کمتر مورد توجه‌ دانشگاهیان‌ ما قرار گرفته‌ است‌ که‌ تعلیم‌یافتگان‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ که‌ خوب‌ درس‌ خوانده‌ و مدت‌ قابل‌ توجهی‌ در حوزه‌ بوده‌ و استاد دیده‌اند، هنگامی‌که‌ به‌ یادآوری‌ چگونگی‌ درس‌ و بحث‌ خود می‌پردازند به‌ نکته‌هایی‌ بسیار ظریف‌ و در عین‌ حال‌ مهم‌ اشاره‌ می‌کنند که‌ در حوزه‌های‌ دانشگاهی‌مان‌ کمتر و یا به‌هیچ‌وجه‌ با آنها روبه‌رو نمی‌شویم.

تربیت‌یافتگان‌ حوزه‌ که‌ به‌ واقع‌ درس‌ خوانده‌ و در محضر استاد تعلیم‌ دیده‌اند، همواره‌ از نفوذ و حضور توانمند و پرمایة‌ یک‌ یا چند تن‌ از استادانشان‌ در فکر و ذهن‌ و ضمیر خود یاد می‌کنند و در حقیقت‌ بصراحت‌ یا به‌ اشارت‌ آنچه‌ را از اخلاق‌ و گه‌گاه‌ علم‌ دارند از دولت‌ فکری‌ و معنوی‌ آنها می‌شمارند. قطعاً‌ روش‌ تدریس، دانش‌ استاد و چگونگی‌ ارتباط‌ علمی‌ او با شاگرد در این‌ حضور و نفوذ، از عناصر اساسی‌ است‌ و همواره‌ در میان‌ خاطره‌ها، به‌نحوی‌ از انحا بدان‌ اشاره‌ می‌شود. اما مهمتر از آن‌ روش‌ و شیوه‌های‌ رفتار استاد است‌ که‌ این‌ گروه‌ از تربیت‌یافتگان‌ را تحت‌ تأثیر مداوم‌ خود دارد. شیوة‌ رفتار استاد نیز به‌ دو گونه‌ است: شیوه‌های‌ رفتار عمومی‌ و شیوه‌های‌ رفتار خصوصی‌ که‌ بر شاگردانی‌ که‌ از خواص‌ محسوب‌ می‌شوند، آشکار می‌گردد.

نکته‌های‌ عمیق‌ و بسیاری‌ از اوقات‌ تکان‌دهنده‌ که‌ از استادان‌ بزرگ‌ و بنام‌ حوزه‌های‌ علمی‌ و فلسفی‌ دورانهای‌ اخیر نقل‌ می‌شود، قابل‌ گردآوری‌ و بحث‌ و تحلیل‌ و نتیجه‌گیریهای‌ تربیتی‌ و جامعه‌شناختی‌ مهم‌ است. فهرست‌ استادان‌ در دو سه‌ سدة‌ اخیر، بسیار طولانی‌ است. شیوة‌ رفتار و برخوردهای‌ تربیتی‌ و حاکی‌ از تعهد علمی‌ و عملی‌ و عقیدتی‌ بزرگانی‌ چون‌ صاحب‌ جواهر، شیخ‌ انصاری، حاج‌ ملا هادی‌ سبزواری، حکیم‌ جلوه، میرزای‌ شیرازی، و در دوره‌های‌ اخیر، میرزا جوادآقاتبریزی، شاه‌آبادی، شعرانی، میرزا مهدی‌ آشتیانی، آیت‌الله‌ طالقانی، آیت‌الله‌ مطهری‌ و آیات‌ عظام‌ حاج‌ شیخ‌ عبدالکریم‌ حائری، آقا سید محمود شاهرودی، حاج‌ سید محمدتقی‌ خوانساری، آقا سیدابوالحسن‌ اصفهانی، حجت، صدر، حاج‌ آقا حسین‌ قمی، بروجردی، آقا سید عبدالهادی‌ شیرازی، حاج‌ سید احمد خوانساری، اراکی، گلپایگانی، مرعشی، بهأالدینی، امام‌ قدس‌ سره‌ و بزرگان‌ نام‌آور دیگر متأسفانه‌ آن‌سان‌ که‌ باید و شاید حتی‌ نزد ارادتمندان‌ و دوستداران‌ ایشان‌ مدنظر و مورد توجه‌ قرار نگرفته‌ است‌ و این‌ بی‌توجهی‌ باید تدارک‌ شود. البته‌ پیشنهاد من‌ آن‌ نیست‌ که‌ کتابی‌ تحت‌ عنوان‌ «لطایف‌ و ظرایف‌ بزرگان» و یا «در سایه‌سار تعالیم‌ مربیان‌ بزرگ» و نظایر این‌ عناوین‌ و با طراحی‌ عجولانه‌ و بدون‌ ارتباط‌ مباحث‌ و فصول‌ به‌ گونه‌ای‌ آشفته‌ ،که‌ مرسوم‌ روزگار ماست، تدوین‌ شود و یا نکته‌هایی‌ ذکر گردد و در ذیل‌ هریک‌ یا چند نکتهبا لحنی‌ بیش‌ و کم‌ تحکمی‌ و نصیحت‌گرانه‌ و مستقیم‌ گفته‌ شود که: «پس‌ ای‌ خواننده‌ و ای‌ جست‌وجوگر راه‌ فلاح‌ و نجات، از آنچه‌ این‌ عالم‌ ربانی‌ گفته‌ است‌ پند بگیر و راه‌ راست‌ و مستقیم‌ اولیا و اوتاد را در پیش‌گیر.» یا به‌ سبک‌ انشاهای‌ دبستانی‌ دوراننوجوانی‌ ما نتیجه‌گیری‌ شود که: «پس‌ واضح‌ و مسلم‌ می‌شود که‌ باید از این‌ بزرگان‌ پیروی‌ کنیم‌ تا سعادتمند شویم.» به‌نظر نمی‌رسد که‌ چنین‌ برداشتی‌ از راه‌ رسم‌ مربیان‌ بزرگ، مؤ‌ثر و راهگشا باشد. تحلیل‌ مبانی‌ و اصولی‌ که‌ این‌ شیوه‌های‌ رفتار و کلمات‌ و جملات‌ مربیان‌ مورد بحث‌ بر آنها استوارند، حال‌ و روزگار شخصی‌ آنها، ارتباط‌ این‌ رفتارهای‌ متفرد با یکدیگر و با کل‌ زندگی‌ ایشان، موقعیت‌ اجتماعی‌ آنها، سابقة‌ آن‌ نزد استادان‌ این‌ مربیان، ارتباط‌ این‌ رفتارها و مبانی‌ آنها با سیرة‌ معصوم‌ و عقاید اسلامی، آثاری‌ که‌ این‌ شیوه‌های‌ رفتار بر شاگردان‌ این‌ استادان‌ گذاشته‌ است، تأثیری‌ که‌ در جو‌ تربیتی‌ حوزه‌ نهاده‌ است، همگی‌ باید بدون‌ تعارف‌ و تمجید بیان‌ گردند. در واقع‌ این‌ تمجیدها و تعریفهای‌ بی‌فایده‌ و توخالی‌ اطناب‌ ممل‌ هستند و خواننده‌ و شنوندهو بهره‌گیرنده‌ را از اصل‌ مطلب‌ و ماجرا دور می‌کنند و دیگر بار آنها را به‌ دنیای‌ مادی‌ و پرهیاهوی‌ تعارف‌ و تملق‌ باز می‌گردانند.

«سهل‌ بن‌عبدا تستری‌ رحمة‌ا علیه‌ گوید: که‌ مرا سه‌ سال‌ عمر بود، به‌ شب‌ برمی‌خاستم‌ و به‌ نماز خالم‌ می‌نگریستم. مدتی‌ برین‌ بگذشت، پس‌ خالم‌ محمدبن‌ سوار گفت: خدای‌ را که‌ تو را آفریده‌ است‌ یاد نکنی؟ گفتم‌ چون‌ یاد کنم؟ گفت‌ در دل‌ بگوی، چنانکه‌ در زبان‌ نیاری‌ - وقت‌ آنکه‌ در جامة‌ خواب‌ گردی‌ - امعی، اناظری، اشاهدی، یعنی‌ خدای‌ با من‌ است، خدای‌ به‌ من‌ گرانست، خدای‌ بر من‌ گواه‌ است، سه‌ بار این‌ را بگوی‌ مدتی‌ چنین‌ می‌کردم، پس‌ گفت‌ تا هفت‌ بار کن، مدتی‌ چنین‌ می‌کردم، پس‌ گفت‌ تا ده‌ بار کن، مدتی‌ چنین‌ می‌کردم. چون‌ سالی‌ برآمد شیرینی‌ای‌ در آن‌ ذکر در سر من‌ پدید آمد. پس‌ روزی‌ خالم‌ مرا گفت‌ ای‌ سهل، کسی‌که‌ خدا با او بود او را نگاهبان‌ بود و بر وی‌ گواه‌ باشد، او را عاصی‌ شود؟ گفتم‌ نه، از آنگاه‌ از خلق‌ خلوت‌ می‌جستم.»(1)

از همین‌ قسم‌ راهبرها و راهنماییها و تأثیرهای‌ شگرف‌ را در خاطرات‌ تمامی‌ استادان، از مربیان‌ بزرگشان‌ می‌بینم. استاد جعفری‌ در این‌ باره‌ بخصوص‌ به‌ تأثیر آقا شیخ‌ مرتضی‌ طالقانی‌ در نجف‌ اشاره‌ای‌ صریح‌ دارند.

«آقا شیخ‌ مرتضی‌ طالقانی‌ فقیه‌ و عارف‌ و حکیم‌ متأله‌ در روحیة‌ این‌جانب‌ تأثیر شدید گذاشت‌ در حدود یک‌ سال‌ و نیم‌ محضر ایشان‌ را در حکمت‌ و عرفان‌ درک‌ کردم. یکی‌ از مهمترین‌ خاطرات‌ زندگی‌ من‌ مربوط‌ به‌ این‌ مرد الهی‌ بود، روزی‌ که‌ آخرین‌ روزهای‌ ذی‌الحجه‌ بود برای‌ درس‌ به‌ خدمتشان‌ رسیدم، همین‌که‌ وارد شدم‌ و رویارویشان‌ نشستم‌ فرمودند برای‌ چه‌ آمدی‌ آقا؟ من‌ عرض‌ کردم‌ آمدم‌ که‌ درس‌ را بفرمایید. ایشان‌ فرمودند برو آقا درس‌ تمام‌ شد. چون‌ ماه‌ محرم‌ رسیده‌ بود من‌ خیال‌ کردم‌ ایشان‌ می‌فرماید تعطیلات‌ محرم‌ (14 روز) رسیده‌ است، لذا درس‌ تعطیل‌ است‌ و آنچه‌ به‌هیچ‌وجه‌ به‌ ذهنم‌ خطور نکرد این‌ بود که‌ ایشان‌ خبر مرگ‌ و رحلت‌ خود را از دنیا به‌ من‌ اطلاع‌ می‌دهد، و همة‌ آقایان‌ که‌ در آن‌ موقع‌ در نجف‌ بودند می‌دانند که‌ ایشان‌ بیمار نبود لذا من‌ عرضکردم‌ آقا دو روز به‌ محرم‌ مانده‌ است‌ و درسها تعطیل‌ نشده‌ است. الله‌اکبر، ایشان‌ فرمود می‌دانم‌ آقا، می‌دانم، به‌ شما می‌گویم‌ درس‌ تمام‌ شد. خر طالقان‌ رفته‌ پالانش‌ مانده، روح‌ رفته، جسدش‌ مانده. خدا را شاهد می‌گیرم‌ هیچ‌گونه‌ علامت‌ بیماری‌ در ایشاننبود من‌ متوجه‌ شدم‌ که‌ آن‌ مرد الهی‌ خبر رحلت‌ خود را می‌دهد سخت‌ منقلب‌ شدم، عرض‌ کردم: پس‌ چیزی‌ بفرمایید برای‌ یادگار. اول‌ کلمة‌ لااله‌ الاالله‌ را با یک‌ قیافة‌ روحانی‌ و رو به‌ ابدیت‌ گفت. در این‌ حال‌ اشک‌ از دیدگان‌ مبارکش‌ به‌ محاسن‌ شریفش‌ جاری‌ شد و این‌ بیت‌ را در حال‌ عبور از پل‌ زندگی‌ و مرگ‌ برای‌ من‌ فرمود:

تا رسد دستت‌ به‌ خود شو کارگرچون‌ فتی‌ از کار خواهی‌ زد به‌ سر

بار دیگر کلمة‌ لااله‌ الاالله‌ را با حالتی‌ عالی‌تر گفت. من‌ برخاستم‌ و هرچه‌ کردم‌ که‌ بگذارد دستش‌ را ببوسم‌ نگذاشت‌ و با قدرت‌ بسیار دستش‌ را کشید و من‌ خم‌ شدم‌ پیشانی‌ و محاسن‌ مبارکش‌ را چند بار بوسیدم‌ و اثر قطرات‌ اشکهای‌ مقدس‌ آن‌ مسافر دیار ابدیترا در صورتم‌ احساس‌ کردم‌ و رفتم.»(2)

«آقا شیخ‌ مرتضی‌ طالقانی‌ همه‌ شب‌ یک‌ ساعت‌ به‌ اذان‌ صبح‌ مانده‌ آهسته‌ مناجات‌ می‌کرد».

«یک‌ نکتة‌ مهم‌ دربارة‌ استاد محبوب‌ ما مرحوم‌ آقا شیخ‌ مرتضی‌ طالقانی‌ بگویم‌ و آن‌ این‌ است‌ که‌ یکی‌ از دلایل‌ عظمتش‌ هم‌ این‌ بود که‌ درس‌ خارج‌ می‌گفت، اسفار می‌گفت، منظومه‌ و کفایه‌ می‌گفت‌ و به‌ بچه‌طلبه‌ هم‌ درس‌ می‌گفت».(3)

استاد هفت‌ سال‌ در محضر درس‌ فقه‌ آیت‌الله‌ آقا سید عبدالهادی‌ شیرازی‌ بوده‌اند و وی‌ را مرد علم‌ و عمل‌ و تجسمی‌ از معرفت‌ و تقوی‌ یافته‌اند:

«مرحوم‌ آقا سید عبدالهادی‌ شیرازی‌ نیز مردی‌ بود که‌ هرچه‌ به‌ او نزدیک‌ می‌شدم‌ علاقه‌ام‌ به‌ او بیشتر می‌شد. من‌ ندیدم‌ کسی‌ را که‌ این‌ مقدار مقام‌ دنبال‌ او بدود و او از مقام‌ فرار کند. مرحوم‌ آقا سیدعبدالهادی‌ واقعاً‌ از مقام‌ گریزان‌ بود. به‌ یاد دارم‌ آن‌ موقع‌ که‌ آیت‌الله‌ بروجردی‌ از قم‌ برای‌ طلبه‌های‌ نجف‌ شهریه‌ می‌فرستادند برای‌ بعضی‌ مشکل‌ بود بپذیرند و نمی‌خواستند مرجعیت‌ ایشان‌ را قبول‌ کنند درحالی‌که‌ آقا سیدعبدالهادی‌ شیرازی‌ به‌ آقا شیخ‌ نصرا خلخالی‌ که‌ مسئول‌ توزیع‌ شهریه‌ ایشان‌ بود، فرموده‌ بودند: چرا سهم‌ مرا نیاوردی‌ هر چه‌قدر سهم‌ و شهریه‌ ما می‌شود بفرست. و با این‌کار عملاً‌ مرجعیت‌ آیت‌الله‌ بروجردی‌ را پذیرفتند.»(4)

در همین‌ خاطرات‌ کم‌ دو سه‌ نکتة‌ مهم‌ و اساسی‌ مطرح‌ است، باید پرسید و به‌ بررسی‌ پرداخت‌ که‌ چگونه‌ برخی‌ از آدمیان‌ با همة‌ اشتغالهای‌ دنیایی‌ می‌توانند این‌چنین‌ از دار غرور دامن‌ فراخود بچینند و بتوانند بر خود و نفسانیات‌ خویش‌ به‌ گونه‌ای‌ مسلط‌ شوند که‌ رهسپری‌ خود را به‌ عالم‌ دیگر دریابند. شاید بررسی‌ در حال‌ و روزگار تعداد قابل‌ توجهی‌ از این‌ مردان‌ خدایی‌ نشان‌ دهد که‌ راه‌ بیش‌ از آنچه‌ تصور شود سر راست‌ است، منتهی‌ عزم‌ جزم‌ و دلبستگی‌ جدی‌ به‌ راه‌ را می‌خواهد، آنچه‌ در شرح‌ حال‌ سهل‌ بن‌ عبدالله‌ تستری‌ که‌ بخشی‌ از آن‌ یاد شد، دیده‌ می‌شود با ماجرای‌ مناجات‌ نیمه‌شب‌ و درس‌ صبحگاه‌ آقا شیخ‌ مرتضی‌ طالقانی‌ و بسیاری‌ دیگر از بزرگان‌ همخوانی‌ دارد. توفیقی‌ باید رفیق‌ شود و این‌ توفیق‌ را با پاکدلی‌ و دوستداری‌ حق‌ می‌توان‌ به‌ دست‌ آورد.

مسئله‌ مهم‌ دیگر که‌ آن‌هم‌ با تجافی‌ از دار غرور و امیری‌ بر سر نفس‌ مناسبت‌ و ارتباط‌ دارد، مسئله‌ دنبال‌ مقام‌ بودن‌ و یا فرار از عناوین‌ و بی‌اعتنا به‌ پیش‌ و پس‌ بودنهاست. چگونه‌ می‌شود که‌ بزرگانی‌ چون‌ آیات‌ عظام‌ آقا سید عبدالهادی‌ شیرازی‌ و آقای‌ اراکی‌ خویشتن‌ را بی‌سر و صدا واپس‌ می‌کشند و در بی‌جهتی‌ غرقه‌ می‌شوند تا جهتی‌ را نبینند که‌ پیش‌ و پس‌ جهات، آنها را به‌ اندیشه‌ وادارد.

بلبل‌ چه‌ کند گر به‌ قفس‌ خوی‌ نگیردچون‌ در چمن‌ و باغ‌ بجز خار و خسی‌ نیست‌

ناچار دل‌ از خانه‌ بریدیم‌ چو دیدیم‌در خانه‌ بجز خانه‌برانداز کسی‌ نیست‌

پیشی‌ و پسی‌ تابع‌ تشخیص‌ جهات‌ است‌جهانی‌ که‌ جهت‌ نیست‌ دگر پیش‌ و پسی‌ نیست‌

نکته‌ دیگری‌ هست‌ که‌ استادان‌ دربارة‌ آن‌ اظهار نظر کرده‌اند اما به‌طور قاطع‌ بحث‌ را به‌دلیل‌ پیچیدگی‌ موضوع‌ یک‌طرفه‌ نکرده‌اند. در عین‌ حال‌ به‌نظر می‌رسد که‌ طرح‌ آن‌ از اهمیت‌ برخوردار است‌ و شاید بررسی‌ اطراف‌ و جوانب‌ و حداقل‌ پاسخ‌ به‌ آن‌ ولو بینابین‌ باشد راهگشاست. در عین‌ حال‌ مطلبی‌ که‌ بیان‌ کرده‌اند بخوبی‌ نشان‌ می‌دهد که: اولاً‌ چگونه‌ نظام‌ تعلیماتی‌ حوزه‌ درگذشته‌ توانسته‌ است‌ افراد تهیدست‌ و فقیر جامعه‌ را در حدی‌ که‌ این‌ افراد استعداد و همزمان‌ با آن‌ اراده‌ داشته‌اند به‌ مقامات‌ عالی‌ علمی‌ برساند. ثانیاً‌ چرا درس‌خوانده‌های‌ حوزه‌های‌ علمیه‌ بیشتر و گاه‌ تمام‌ وقت‌ خود را با مردم‌ بوده‌ و از آنها حمایت‌ کرده‌ و غم‌ و غصة‌ فقیران‌ را خورده‌اند. ثالثاً‌ چرا در طول‌ زندگی‌ غالباً‌ به‌ دنیا بی‌اعتنا بوده‌ و از حد متوسط‌ در زندگی‌ خود فراتر نرفته‌اند. رابعاً‌ چرا مجذوب‌ قدرتمندان‌ و ثروتمندان‌ نشده‌اند؟

استاد در پاسخ‌ به‌ این‌ سؤ‌ال‌ که‌ همراه‌ بودن‌ تحصیلات‌ در قم‌ و نجف‌ با رنج‌ و عسرت، و در رنج‌ بودن‌ علما چه‌ تأثیری‌ بر کیفیت‌ تحصیل‌ و پرورش‌ عالمان‌ و زاهدان‌ بزرگ‌ می‌گذاشته‌ است‌ و اگر در زمان‌ ما برای‌ طلاب‌ امکانات‌ رفاهی‌ فراهم‌ شود بهتر است‌ یا اینکه‌ جریان‌ تحصیل‌ همچنان‌ همراه‌ با عسرت‌ و فشار باشد، چنین‌ می‌گویند:

«البته‌ پاسخ‌ صحیح‌ که‌ خودم‌ را قانع‌ بکند، فعلاً‌ ندارم، و باید با گذشت‌ زمان‌ محصول‌ تجربه‌ را دید. با این‌حال‌ با یک‌ نگرش‌ کلی‌ می‌توان‌ گفت: اگر مقصود از رفاه، معیشت‌ کافی‌ به‌حد ضرورت‌ باشد نه‌ کامیابی‌ و کاموری، یعنی‌ در حد آماده‌ بودن‌ وسیلة‌ حیاتو وسیلة‌ زندگی، فعلاً‌ اشکالی‌ به‌نظر نمی‌رسد. چون‌ معمولاً‌ هرکسی‌ تحمل‌ سختیها و مشقتها را به‌طور طولانی‌ ندارد. البته‌ اگر وسایل‌ معیشت‌ کامل‌ هم‌ باشد ولی‌ به‌ آن‌ اهمیت‌ ندهد، یعنی‌ طوری‌ نباشد که‌ برایش‌ موضوعیت‌ داشته‌ باشد، یعنی‌ خوشیهای‌ زندگی‌ و آن‌ آسایش‌ و آن‌ اسباب‌ مشغولش‌ نکند، اشکالی‌ ندارد. مثلاً‌ همین‌ مقدار فرض‌ کنید که‌ سابقاً‌ ما روی‌ گلیم‌ کهنه‌ و گونی‌ پاره‌ می‌نشستیم؛ گلیمی‌ که‌ آدمهای‌ متوسط‌ به‌ روی‌ آن‌ زندگی‌ نمی‌کردند و آن‌ را دور می‌انداختند، ما از آن‌ استفاده‌ می‌کردیم. حالا بگوییم‌ به‌جای‌ آن‌ فرش‌ باشد، نمی‌گوییم‌ که‌ فرش‌ قیمتی‌ باشد ولی‌ به‌ هر حال‌ بهتر و راحت‌تر از آن‌ باشد، اگر فرد را مشغول‌ نکند یعنی‌ طلبه‌ و دانشجو را تن‌پرور نکند، اشکالی‌ ندارد.

از طرف‌ دیگر هم‌ هرکسی‌ قدرت‌ آن‌ را نداشت‌ که‌ با آن‌ وضع‌ درس‌ بخواند. خیلیها رها می‌کردند، چون‌ غالباً‌ بچه‌های‌ ثروتمندان‌ طلبه‌ نمی‌شدند که‌ پدرانشان‌ ثروتمند باشند. البته‌ طلبه‌هایی‌ بودند که‌ پدرانشان‌ به‌طور متوسط‌ دارا بودند و بچه‌هایشان‌ احتیاجی‌ به‌ گرفتن‌ شهریه‌ نداشتند، و می‌آمدند درس‌ می‌خواندند. اما عدة‌ اینها خیلی‌ معدود و استثنایی‌ و خیلی‌ کم‌ بود. شاید در تمام‌ حوزة‌ دو سه‌ هزار نفری‌ نجف‌ که‌ ما آن‌ موقع‌ بودیم‌ ده‌ نفر بیشتر نداشتیم‌ که‌ پدرانشان‌ ثروتمند باشند و معاششان‌ خوب‌ اداره‌ بشود. من‌ که‌ سراغ‌ نداشتم. غالباً‌ طلبه‌ها از طبقات‌ پایین‌تر بودند، یعنی‌ آنهایی‌ بودند که‌ پدرانشان‌ حتی‌ قدرت‌ ادارة‌ آنها را نداشتند، لذا ما مجبور بودیم‌ یک‌ مقدار کار بکنیم. مثلاً‌ بعضی‌ از آقایان‌ طلبه‌ها جزوه‌نویسی‌ می‌کردند چون‌ خطشان‌ خوب‌ بود و از این‌ راه‌ معاششان‌ اداره‌ می‌شد. خلاصه‌ مسئلة‌ اراده‌ و تهذیب‌ نفس‌ و هدف‌گیری‌ را باید در نظر گرفت، البته‌ نظافت‌ لباس‌ و بدن‌ و بهداشتی‌ بودن‌ خوراک‌ ضرورت‌ دارد. به‌ هرحال‌ بسته‌ به‌ این‌ است‌ که‌ اداره‌ چه‌ جور باشد چون‌ در گذشته‌ اشخاصی‌ را هم‌ داشتیمکه‌ تمکن‌ داشتند و به‌ مقامات‌ عالی‌ هم‌ رسیدند.»(5)

از جمله‌ مباحثی‌ که‌ در تعلیم‌ و تربیت‌ بخصوص‌ در تعلیم‌ همواره‌ مورد توجه‌ کارشناسان‌ است‌ مسئلة‌ روش‌ تعلیم‌ و چگونگی‌ پرداختن‌ به‌ محتوای‌ دروس‌ و مسائل‌ است. این‌ بحثها نیز دو وجه‌ دارد، یکی‌ وجه‌ باید و نبایدهاست، یعنی‌ روشهایی‌ که‌ باید به‌ کار گرفتهشوند و راه‌ و رسمهایی‌ که‌ باید از پیروی‌ آنها پرهیز گردد و وجه‌ دیگر مربوط‌ به‌ مسائل‌ و اموری‌ است‌ که‌ در عالم‌ واقع‌ و خارج‌ مورد عمل‌ است. توجه‌ و دقت‌ در این‌ وجه، گه‌گاه‌ از بررسی‌ وجه‌ اول‌ اهمیت‌ بیشتری‌ دارد ازآن‌رو که‌ می‌توان‌ توفیق‌ یا عدم‌ توفیق‌ در تعلیم‌ را در طول‌ سالها از بررسی‌ ماوقع‌ استنتاج‌ و استنباط‌ کرد و از نتیجه‌هایی‌ که‌ به‌دست‌ می‌آید، کار بازنگری‌ را سامان‌ داد و به‌ تصحیح‌ روشها پرداخت.

غزالی‌ در «المنقذ من‌ الضلال» خود، از همین‌ شیوه‌ به‌ سبک‌ و سیاق‌ خود برای‌ بازنگری‌ و بازبینی‌ راه‌ و رسم‌ یادگیری‌ و تحقیق‌ و تتبع‌ و دستیابی‌ به‌ حقایق‌ و تصحیح‌ روش‌ کار و شیوة‌ زندگی‌ و جست‌وجوهای‌ بعدی‌ خویش‌ بهره‌ گرفته‌ است. به‌ هر حال‌ در نظام‌ تعلیمی‌ جدید ما یعنی‌ دانشگاهها تا کنون‌ به‌گونه‌ای‌ نظام‌یافته‌ به‌ این‌ بحث‌ نپرداخته‌اند و یا گویندة‌ این‌ کلمات‌ از کارهای‌ جامع‌ الاطراف‌ محققان‌ دانشگاهی‌ در این‌ باره‌ ناآگاه‌ است. در خصوص‌ راه‌ و رسم‌ و شیوة‌ تعلیم‌ در حوزه‌های‌ علمیه‌ نیز آنچه‌ مربوط‌ به‌ کتابهای‌ درسی‌ و چگونگی‌ طبقه‌بندی‌ و مرتبه‌بندی‌ آنهاست، مطالعاتی‌ انجام‌ یافته‌ است‌ و رسالة‌ قابل‌ توجهی‌ از مرحوم‌ حاج‌ میرزا طاهر تنکابنی‌ در دست‌ است. دربارة‌ بایدها و نبایدها نیز کتابهای‌ ارجمندی‌ چون‌ «منیة‌المرید فی‌ آداب‌ المفید و المستفید» را در دست‌ داریم. اما دربارة‌ روشهای‌ تدریس‌ در چند حوزة‌ علمیه‌ در طول‌ سدة‌ اخیر مطلبی‌ که‌ استاد محمدتقی‌ جعفری‌ مطرح‌ کرده‌اند قابل‌ توجه، تعمق، پیگیری، بررسی‌ و بسط‌ است. توجه‌ به‌ چند نکته‌ از اشارات‌ معظم‌له‌ دربارة‌ رشته‌ها و روش‌ تدریس‌ بایسته‌ است:

-1 حوزة‌ نجف‌ از نظر مسائل‌ فقه‌ و اصول‌ ممتاز بوده‌ است‌ و شاید هنوز همچنین‌ باشد. بخصوص‌ دقت‌  در مسائل‌ اصولی‌ زیاد است. احتمالاً‌ این‌ قوت‌ و قدرت‌ ناشی‌ از حضور استادانی‌ چون‌ مرحوم‌ کمپانی‌ و میرزای‌ نائینی‌ بوده‌ است‌ که‌ در اصول‌ واقعاً‌ صاحب‌ نظر و استاد بوده‌ و نکته‌ها و مطالب‌ تازه‌ای‌ داشته‌اند. در این‌ حوزه‌ خودبه‌خود فلسفه‌ و عرفان‌ و اخلاق‌ در مرحلة‌ بعدی‌ قرار داشته‌اند. البته‌ باید به‌ این‌ نکته‌ توجه‌ داشت‌ که‌ در همة‌ حوزه‌های‌ علمیه، اخلاق‌ مقام‌ و موقع‌ خاص‌ خود را داشته‌ و ضمن‌ درس‌ رسمی، تهذیب‌ نفس‌ مورد توجه‌ استادان‌ بزرگ‌ بوده‌ است.

-2 نهج‌ سامرائی، شیوه‌ و روش‌ تدریس‌ گرانسنگ‌ و باارزشی‌ است‌ که‌ به‌ نظر ما تحقیق‌ و تدقیق‌ در آن‌ حداقل‌ برای‌ رواج‌ کاملش‌ در دوره‌های‌ دکتری‌ دانشگاهی‌ و برخی‌ از جلسه‌های‌ بحث‌ و بررسی‌ دورة‌ کارشناسی‌ ارشد لازم‌ و بجاست. استاد در این‌ باره‌ می‌گویند:

«در این‌ شیوة‌ تدریس، استاد مسئله‌ را مطرح‌ می‌کرد و تمامی‌ حضار اظهار نظر می‌کردند. استاد راهنمایی‌ می‌کرد و مسئله‌ با یک‌ حالت‌ بحث‌ و مباحثه‌ پخته‌ می‌شد و نتیجة‌ نهایی‌ را استاد بیان‌ می‌داشت. مرحوم‌ آیت‌ا آقاسید میرزا حسن‌ شیرازی‌ و آقا سید محمد فشارکی‌ این‌گونه‌ درس‌ می‌دادند. این‌ شیوه‌ در کربلا بیش‌ از نجف‌ توانست‌ مرسوم‌ شود و دوام‌ بیاورد.»(6)

گویندة‌ این‌ کلمات، در دو سه‌ درس‌ خود در فرنگ‌ با این‌ روش‌ برخورد کردم‌ و می‌توانم‌ بگویم‌ که‌ نتیجة‌ این‌گونه‌ تدریس‌ از لحاظ‌ فایده‌ قابل‌ مقایسه‌ با دیگر روشها نیست؛ به‌ شرط‌ آنکه‌ استاد بر مسائلی‌ که‌ مطرح‌ می‌کند مسلط‌ باشد و آرا و نظرهای‌ متقدمان‌ و معاصران‌ خود را بخوبی‌ بداند و بتواند در هنگام‌ اظهار نظر شاگردان‌ خود، منشأ نظر را بشناساند و یا با نظر نزدیک‌ به‌ آن‌ مقایسه‌ کند و احتمالاً‌ به‌ نظرهای‌ نو و ابتکاری‌ و یا نظرهایی‌ که‌ جوانه‌هایی‌ از ابتکار و بداعت‌ در آنهاست‌ توجه‌ جدی‌ نماید و با کمک‌ به‌ شاگردان‌ و یا پرداختن‌ بیشتر به‌ مسئله‌ از جانب‌ خود پختگی‌ و استقرار آن‌ نظر را سرانجام‌ بخشد. البته‌ این‌ شرایط‌ کمتر یکجا جمع‌ می‌شود، با این‌همه‌ ولو اندکی‌ از این‌ شرایط‌ را بتوان‌ فراهم‌ کرد، از این‌ روش‌ می‌توان‌ بهرة‌ خوبی‌ گرفت، و حتی‌ با کمترین‌ امکانات‌ نتیجة‌ این‌ شیوه‌ از دیگر شیوه‌ها کمتر نخواهد بود.

-3 البته‌ در شیوة‌ نجف‌ که‌ اساساً‌ مانند حوزة‌ قم‌ و به‌ گونة‌ استاد و شاگردی‌ بوده‌ است، در عین‌ حال‌ زمینه‌ برای‌ بحث، انتقاد و نظر باز بود. مشکلات‌ درسی‌ یا در همان‌ جلسه‌ و یا بعد از آن‌ توسط‌ استاد حل‌ می‌شد و مشکلی‌ باقی‌ نمی‌ماند. در نجف‌ حالت‌ خودمانی‌ شدن‌ با استاد زیاد بود و شاگردها با اساتید رفت‌ و آمد داشتند. «گاهی‌ در یک‌ مجلس‌ فاتحة‌ بحث‌ فقهی‌ یا اصولی‌ درمی‌گرفت‌ و تا مسئله‌ روشن‌ و حل‌ نمی‌شد بحث‌ پایان‌ نمی‌یافت.»(7)

-4 در حوزة‌ مشهد صرفه‌نظر از رشته‌های‌ اصلی‌ فقه‌ و اصول، ادبیات‌ از مقام‌ و موقع‌ خاصی‌ برخوردار است. همچنین‌ در حوزة‌ تبریز هم‌ ادیبان‌ قوی‌ بوده‌اند.

-5 حوزة‌ قم‌ از این‌ جهت‌ از حوزه‌های‌ دیگر ممتاز بوده‌ است‌ و هست‌ که‌ پرداختن‌ به‌ علوم‌ دیگر را هم، در وجهه‌ همت‌ دارد و از آن‌ زمان‌ که‌ علامه‌ طباطبائی‌ (رحمة‌ا...) در قم‌ شروع‌ به‌ تدریس‌ کردند و به‌ فلسفه‌های‌ روز پرداختند در حوزه‌ نهضتی‌ بسیار با اهمیت‌ شروع‌ شد.

مسئلة‌ مهم‌ دیگری‌ که‌ باید دربارة‌ آن‌ تحقیق‌ شود، سبک‌ یا شیوة‌ تحقیق‌ و تحلیل‌ و طرح‌ مسائل‌ و مباحث‌ توسط‌ بزرگان‌ فقه‌ و اصول‌ حوزه‌ در امر تدریس‌ و نیز تألیف، حداقل‌ در دو سدة‌ اخیر است. اساس‌ و مبنای‌ طرح‌ جواهر، مفتاح‌ الکرامه، مکاسب، (که‌ استاد جعفری‌ بارها به‌ اهمیت‌ و عظمت‌ آن‌ اشاره‌ کرده‌اند) کفایه، بویژه‌ زیربنای‌ منطقی‌ این‌ کتاب‌ که‌ بلافاصله‌ پس‌ از تحریر عملاً‌ با مکاسب‌ و رسایل‌ جانشین‌ برخی‌ دیگر از کتب‌ درسی‌ شده‌اند، از یکسو، شیوة‌ تدریس‌ برخی‌ از اساطین‌ همچون‌ آیت‌الله‌ العظمی‌ بروجردی‌ و امام‌ قدس‌سره‌ از سوی‌ دیگر از جمله‌ مباحثی‌ هستند که‌ شایسته‌ بررسی‌ و تحقیقند.

برای‌ مثال‌ مرحوم‌ آیت‌الله‌ العظمی‌ بروجردی‌ «در علم‌ رجال‌ به‌ اصل‌ منابع‌ می‌پرداختند. ایشان‌ به‌جای‌ درگیری‌ با اقوال‌ علمای‌ علم‌ رجال، بیشتر کیفیت‌ ورود روایات، جهت‌ ورود و دیگر مسائل‌ را مورد توجه‌ قرار می‌دادند.(8)  سبک‌ ایشان‌ ورد زبان‌ شاگردانشانو مورد پیروی‌ برخی‌ از آنان‌ است. به‌ هر حال‌ سبکهای‌ تحقیق‌ و تحلیل‌ و بررسی‌ نتایج‌ آنها دارای‌ اهمیت‌ است‌ و البته‌ کمتر در این‌ زمینه‌ کاوش‌ و پژوهش‌ انجام‌ یافته‌ است.

نکتة‌ دیگری‌ که‌ برخی‌ از اندیشمندان‌ از جمله‌ استاد جعفری‌ و تعدادی‌ از شاگردان‌ این‌ بزرگان‌ به‌ آن‌ توجه‌ کرده‌اند، تقسیم‌ علوم‌ در برخی‌ از جوامع‌ نظیر جامعة‌ ما به‌ علوم‌ قدیم‌ و جدید است‌ که‌ خسارت‌ فراوانی‌ از جنبة‌ تمدنی‌ و فرهنگی‌ به‌ ما وارد ساخته‌ است، و هنوز هم‌ نه‌ به‌ جبران‌ این‌ خسارتها پرداخته‌ایم‌ و نه‌ از چنبرة‌ این‌ تقسیم‌ بیرون‌ آمده‌ایم. استاد می‌گویند: «در این‌ تقسیم‌بندیها صدهاهزار مجلد کتاب‌ در علوم‌ یا ریشه‌های‌ علومی‌ که‌ به‌وسیلة‌ دانشمندان‌ اسلامی‌ در عرصة‌ تاریخ‌ علم، مخصوصاً‌ از اواخر قرن‌ دوم‌ هجری‌ تا اوایل‌ قرن‌ پنجم‌ هجری‌ نوشته‌ شده‌ بود، به‌عنوان‌ کتابهای‌ علوم‌ قدیم‌ مطرود و تبعید شده‌ و یا از بین‌ رفته‌ است.»(9)

این‌ ترفند هم‌ در حوزه‌ها و هم‌ در دانشگاهها مؤ‌ثر بوده‌ است. حوزه‌ها عملاً‌ از دانشهای‌ خودی‌ که‌ روزگاری‌ در حوزه‌های‌ علمی‌ در کنار فقه، اصول، حکمت، عرفان، اخلاق‌ و فلسفه، با عنوانهای‌ ریاضی، تاریخ، صورة‌الارض، طبیعیات، کاینات‌ جو، نجوم، هیئت‌ و... تدریس‌ می‌گردیدند، بریده‌ شدند و دانشگاهها نیز همة‌ میراث‌ خود را کنار نهادند و به‌ ترجمة‌ مطالب‌ دیگران‌ پرداختند. بخصوص‌ نمی‌دانیم‌ چه‌ حکمتی‌ یا چه‌ توطئه‌ای‌ در کار بود که‌ دانشگاهها به‌ این‌ مطلب‌ توجه‌ نکردند که‌ در همان‌ فرنگی‌ که‌ به‌ تقلید از آن‌ برخاسته‌اند هر ساله‌ طرحهای‌ نو و کتابهای‌ متعدد و متنوع‌ و تازه‌ دربارة‌ افلاطون، ارسطو، افلوطین‌ (فلوطین)، رواقیان، کلبیان، اپیکوریان، سنت‌ اگوستین، سن‌توما و دیگران‌ عرضه‌ می‌کنند، و به‌خاطر دکارت‌ و یا کانت‌ و هگل‌ از آنها چشم‌ نمی‌پوشند. همچنین‌ در مباحث‌ ادبی‌ و برخی‌ از مباحث‌ علمی‌ که‌ مطلبی‌ دارند آنها را عنوان‌ می‌کنند. ولی‌ ما از فلسفه، طب، ریاضی، نجوم‌ و هیئت‌ بزرگانی‌ چون‌ ابن‌سینا، فارابی، رازی، ابن‌خلدون، غیاث‌الدین‌ جمشید کاشانی، ابن‌هیثم، بیرونی‌ و دیگران‌ چشم‌ می‌پوشیم‌ و یا فقط‌ چند سطری‌ در تاریخ‌ علم‌ از آنها می‌آوریم؛ آن‌هم‌ به‌ نقل‌ از دیگران. دربارة‌ علوم‌ انسانی‌ استاد به‌ این‌ سؤ‌ال‌ بجا که‌ «آیا در علوم‌ انسانی‌ واقعاً‌ دانشهایی‌ جدید پا به‌ عرصة‌ معارف‌ بشری‌ گذاشته‌ است‌ که‌ هیچ‌گونه‌ سابقه‌ نداشته‌ است؟» پاسخی‌ کوتاه‌ اما روشن‌ و صریح‌ داده‌اند که:

«پاسخ‌ این‌جانب‌ با مراعات‌ احتیاط‌ که‌ در امثال‌ این‌ موارد شایسته‌ است، چنین‌ است: دربارة‌ انسان، معارف‌ و علوم‌ و مسائل‌ بسیار فراوان‌ در جوامع‌ اسلامی‌ مطرح‌ شده‌ است‌ و به‌ عبارت‌ معمولی‌ مسلمانان‌ با نظر به‌ منابع‌ اسلامی‌ خود سخن‌ بسیار بسیار فراواندربارة‌ انسان‌ گفته‌اند به‌طوری‌که‌ وقتی‌ یک‌ انسان‌ متتبع‌ و متفکر آن‌ سخنها را می‌بیند و معارفی‌ را که‌ امروزه‌ به‌عنوان‌ دانش‌ جدید دربارة‌ انسان‌ معرفی‌ شده‌ است‌ از نظر می‌گذراند واقعاً‌ و از ته‌ دل‌ می‌خواهد بگوید:

سخن‌ هرچه‌ گویم‌ همه‌ گفته‌اندبر باغ‌ دانش‌ همه‌ رفته‌اند

یعنی‌ در علوم‌ انسانی‌ از نظر اصول‌ و مبادی‌ و قوانین‌ مربوطه‌ هرچه‌ امروز مطرح‌ شود حداقل‌ اصول‌ کلی‌ آنها در منابع‌ اسلامی‌ و دیدگاههای‌ متفکران‌ مسلمان‌ بوده‌ است. به‌عنوان‌ نمونه‌ آیا روان‌شناسی‌ جدید است؟ با توجه‌ به‌ اینکه‌ منابع‌ اسلامی‌ پر از بیان‌ حقایق‌ مربوط‌ به‌ روان‌ انسانی‌ است‌ و با اینکه‌ کتابها و مقالات‌ بی‌شمار به‌عنوان‌ علم‌النفس‌ یا مربوط‌ به‌ بعضی‌ از مسائل‌ آن‌ از همان‌ اواخر قرن‌ دوم‌ هجری‌ در دسترس‌ است، آیا با نظر به‌ کارهای‌ ابن‌سینا و مواردی‌ چند از مثنوی‌ می‌توان‌ گفت‌ روانکاوی‌ علمی‌ است‌ که‌ هیچ‌ سابقه‌ نداشته‌ است؟ آیا با نظر به‌ کتابهایی‌ مانند «مقدمة‌ ابن‌خلدون» و بعضی‌ از نوشته‌های‌ «ابوریحان‌ بیرونی» می‌توان‌ گفت‌ جامعه‌شناسی، دانش‌ جدید است؟ به‌ هر حال‌ هرچه‌ که‌ به‌عنوان‌ دانش‌ جدید در علوم‌ انسانی‌ طرح‌ شود باید نخست‌ در این‌ مسئله‌ دقت‌ شود که‌ آیا واقعاً‌ آن‌ دانش‌ جدید است؟»(10)

باری‌ در زمینة‌ بازشناسی‌ و بازیابی‌ علومی‌ که‌ در دنیای‌ مسلمانان‌ نه‌تنها قدیمی‌اند بلکه‌ از عهد قدیم‌ در افکار مسلمانان‌ دانش‌پژوه‌ حضور و جولان‌ داشته‌اند و تنها خرده‌ای‌ که‌ می‌توان‌ بر آنها گرفت‌ این‌ است‌ که‌ کهنسالند و تنها عیبی‌ که‌ از دیدگاه‌ متجددان‌ غرب‌زده‌ دارند این‌ است‌ که‌ شرقی‌ و از دنیای‌ اسلامی‌اند، باید به‌ جد کار کرد و با دیدی‌ نو بر آنها نگریست‌ و مطالب‌ و مباحث‌ آنها را با توجه‌ به‌ جامعه‌ای‌ که‌ در آن‌ روزگار می‌گذرانیم‌ مورد استفاده‌ قرار داد. مضافاً‌ اینکه‌ علم‌ غربی‌ و یا علمی‌ که‌ امروزه‌ مورد توجه‌ و نظر می‌باشد، به‌علت‌ آنکه‌ پیوستگی‌اش‌ را با امر انسانی‌ و درنتیجه‌ اعتقادی‌ بریده‌ است، ناچار در ظرف‌ و محیط‌ مادی‌ صرف‌ در جنب‌ و جوش‌ و کشش‌ و کوشش‌ است‌ و همة‌ آنچه‌ را آدمی‌ بدان‌ نیاز دارد پاسخ‌ نمی‌گوید، درنتیجه‌ باید در اندیشة‌ بازگشت‌ بود.

بازگشت‌ به‌ آنچه‌ در جامعه‌ و محیط‌ گذشته‌ وجود دارد و توجه‌ به‌ عوالم‌ پرمایه‌ و مسبوق‌ به‌ سابقة‌ گذشته‌ نشان‌ می‌دهد که‌ در آن‌ عرصة‌ باورهای‌ دینی‌ و اعتقادی‌ و پیوستگی‌ میان‌ ارتباطات‌ انسان‌ با طبیعت‌ و ماورای‌ طبیعت‌ و کل‌ عالم‌ هستی‌ در علوم‌ خودی‌ بوضوح‌ ملاحظه‌ می‌شود. در این‌ راه‌ هم‌ دانشگاه‌ و هم‌ حوزه‌ وظیفه‌ای‌ سنگین‌ به‌ عهده‌ دارند و اگر بنابر تجدید حیات‌ و یا تجدید بنای‌ تمدن‌ اسلامی‌ است، چنین‌ کاری‌ در درجة‌ اول‌ از اهمیت‌ است. در عین‌ حال‌ باید هوشیار بود و کار را از جولانگاه‌ علمی‌ و مبتنی‌ بر اصول‌ و روش‌ و دیدگاههای‌ فنی‌ آن‌ بیرون‌ نبرد و با دقت‌ مطالب‌ گذشتگان‌ را بررسی‌ و تحلیل‌ کرد و آنچه‌ ماندنی‌ و قابل‌ بهره‌گیری‌ و استفاده‌ است‌ نمایاند و در واقع‌ این‌ عادت‌ بیمارگونه‌ را به‌ کناری‌ نهاد که‌ یا ما از گذشتگان‌ به‌هیچ‌وجه‌ یاد نمی‌کنیم‌ و به‌ سخنانشان‌ هیچ‌ اعتنایی‌ نداریم، و یا هنگامی‌که‌ به‌ یاد آنها می‌افتیم‌ سراپا مجذوب‌ گفته‌هایشان‌ می‌شویم‌ و هیچ‌ نقد و نقصی‌ را نمی‌پذیریم.

در این‌ باب‌ نکتة‌ پایانی‌ را از استاد بشنویم‌ که‌ می‌گویند: «ما باید میان‌ احترام‌ به‌ شخصیتهای‌ پیشتاز و برخورداری‌ از بزرگان‌ را با قرار گرفتن‌ در جاذبة‌ شخصیت‌ آنان‌ فرق‌ بگذاریم، قرار گرفتن‌ در جاذبة‌ شخصیتها به‌طور مطلق‌ حس‌ ابتکار و ابداع‌ را از بینمی‌برد و انسان‌ آگاه‌ یا ناآگاه‌ در محاصرة‌ تقلید می‌ماند و نمی‌تواند از نیروی‌ خدایی‌ خود بهره‌مند شود.»(11)

سخن‌ به‌ درازا کشید و در آنچه‌ گفته‌ شد تنها به‌ برخی‌ از نکات‌ مذکور در شرح‌ حال‌ استاد و نظرهای‌ معظم‌له‌ در زمینة‌ تعلیم‌ و تربیت‌ پرداخته‌ شد. بنای‌ من‌ بر آن‌ بود که‌ دربارة‌ برخی‌ از کتب‌ فلسفی‌ ایشان‌ و نیز برخوردشان‌ با مسائل‌ فلسفی‌ و اهمیتی‌ که‌ هستی‌شناسی‌ در نظرشان‌ دارد و همچنین‌ دو اثر عظیم‌القدر استاد «تفسیر و نقد و تحلیل‌ مثنوی» و «ترجمه‌ و تفسیر نهج‌البلاغه» سخن‌ بگویم‌ که‌ چون‌ مجال‌ پرداختن‌ به‌ آنها را در فرصت‌ کوتاهی‌ که‌ در اختیارم‌ بود نداشتم‌ و نیز می‌دانستم‌ که‌ در این‌ جلسه‌ بیش‌ از آن‌ نباید تصدیع‌ دهم، به‌همین‌ اندازه‌ اکتفا کردم.

به‌ دست‌اندرکاران‌ بزرگداشت، که‌ توفیق‌ تجلیل‌ از استاد و در واقع‌ انجام‌ وظیفه‌ حق‌شناسی‌ را یافته‌اند تبریک‌ می‌گویم‌ و برای‌ استاد، از خداوند بزرگ‌ دانا و توانا دوام‌ توفیق‌ تحقیق‌ و تعلیم‌ و راهنمایی‌ دانش‌پژوهان‌ و دانش‌دوستان‌ را مسئلت‌ دارم.

 

پی‌نوشتها:

 

.1 لطائف‌ الحکمه، ص‌ 224.

.2 کیهان‌ فرهنگی، ص‌ 4 - 5.

.3 همان، ص‌ 5.

.4 مجلة‌ حوزه، شماره‌ نوزدهم، ص‌ 25 - 26.

.5 کیهان‌ فرهنگی، ص‌ 6.

.6 مجلة‌ حوزه، شمارة‌ نوزدهم، ص‌ 22 - 23.

.7 همان، ص‌ 23.

.8 مجلة‌ حوزه، شمارة‌ بیستم، ص‌ 36.

.9همان، ص‌ 37.

.10 همان، ص‌ 28.

.11 همان، ص‌ 35.

 

تبلیغات