چیستی ارزش
آرشیو
چکیده
متن
جستاره
زمانی بر اثر پیروزی بلامنازع روش استقرایی در حوزة علوم طبیعی و تسری آن به قلمرو علوم اجتماعی، این گمان خام در اذهان عامه و عالمان، ارج و منزلت خاصی یافته بود که گویا میشود علمی فارغ از ارزشها داشت. اگرچه علوم انسانی در مقام عمل بشدت تمام در مقابل این دعوی مقاومت نمود ولیکن مدت مدیدی طول کشید تا این سکه از رواج افتاد. اکنون دیگر از آن سودای خام حتی در حوزة علوم طبیعی کمتر میتوان سراغ گرفت و ارزشها چنان حضور خود را به اثبات رسانیدهاند که انکار آنها و یا توجه نکردن به آنها غیرممکن مینماید.
اگرچه تعریف سادهای مثل اینکه «ارزش عبارت است از بار معنایی خاصی که انسان برای برخی از اعمال، گفتار، زمانها و ... در پارهای از حالت ویژه قایل میشود» میتواند معرف این مفهوم مهم باشد، با این حال چون به تأمل در زوایای ریز چیستی ارزش میپردازیم با انبوهی از مسائل تازه مواجه میشویم که نشاندهندة پیچیدگی بیش از حد این مفهوم به ظاهر ساده است. احساس اولیة انسان آن بوده است که ارزش، سَر در آسمان و کانونهای ماورای انسانی دارد. حال آنکه امروزه بشر دریافته است که ارزشها در قالب زشت و زیبا، شرافتمند و ننگبار، دلپذیر و نامطلوب و ... به درون حیات اجتماعی او گام گذاشته است و سنگ بنای تمدنها را تشکیل میدهد. حضور جدی ارزشها در صحنة زندگی روزمرة انسان، توجه هرچه بیشتر به آن را میطلبد. از حیث تاریخی این مهم، اذهان بزرگان بسیاری را به خود معطوف داشته است. بهعنوان مثال «آدام اسمیت» در حوزه مسائل اقتصادی بهطور مبسوطی از نقش و جایگاه ارزشها سخن گفته و یا «رودلف هرمان لوتزه»، «آلبرت ریچل»، «نیچه» و... به تأمل عمیق و درخور تقدیری پرداختهاند. اقبال افرادی از قبیل «شلر»، «ارنفلز»، «هارتمن»، «هوسرل»، «برنتانو» و... در قرن نوزدهم به این موضوع مهم، منجر به شکلگیری موضوع پژوهشی تازهای تحت عنوان «ارزششناسی» در نزد عالمان حوزههای مختلف شده است.
نویسندگان مقالة حاضر نیز چون به شکل نسبتاً جامعی به مقولة ارزش توجه کردهاند، در زمرة محققانی هستند که خواندن آثار ایشان برای ورود به این حوزة پژوهشی کاملاً ضروری است. وَن دِث دارای دکترای علوم سیاسی و پژوهشهای تطبیقی در سطح روابط بینالملل بوده و تاکنون در دانشگاه مانهایم به مطالعه و تدریس اشتغال داشته است. الینور نیز در مباحث مربوط به دولت تخصص داشته و در دانشگاه اِسِکس ضمن ارائة پژوهشهای قابل توجه، توانسته است در طراحی موضوعهای مربوط به «چیستی ارزش» نقش مؤثری را ایفا نماید. این دو محقق با همکاری تنی چند از استادان فن، کتابی تحت عنوان «تأثیرات ناشی از ارزش» را منتشر نمودهاند که در حوزة خود منحصر به فرد است. این اثر که در قطع وزیری توسط انتشارات دانشگاه اکسفورد در سال 1995 در 588 صفحه به چاپ رسیده است، دارای چهار بخش میباشد.
بخش اول به تأمل در خصوص گرایشها و سمتگیریهای ارزشی و مکانیزم تغییر آنها اختصاص دارد. در این بخش، سه مقالة مهم توسط وَن دِث، اسکار بروگ و جاگوزنیسگی آمده است که به بررسی مفهوم ارزش و نظریههای مربوط اختصاص دارد. با توجه به اهمیت نظری این بخش، مقالة نخست انتخاب و ترجمه شده است که در ادامه میآید.
بخش دوم مشتمل بر هفت مقالة تحلیلی پیرامون جهتگیریهای ارزشی در مقام عمل و نتایج ناشی از آنهاست. عناوینی از قبیل سمتگیریهای ماتریالیستی و فراماتریالیستی، عقاید و باورهای مذهبی و نتایج حاصله از آنها در زندگی روزمره،پلورالیسم مذهبی و اخلاقی، سمتگیریهای سیاسی فمینیستی، پُست مدرنیستها و...در این بخش جلب توجه مینماید.
سومین بخش که بسیار متنوع و جالب توجه است به بررسی نتایج عملی و تأثیرات ناشی از حضور ارزشها در حوزههای مختلف، اختصاص دارد. بههمین منظور، طی شش مقالة علمی حوزههای مهمی همچون فعالیتهای فردی، فعالیتهای حزبی، رأیگیری و انتخابات و .. بررسی شده است.
آخرین بخش مشتمل بر یک مقالة مفصل به قلم وَندِث و اسکار بروگ است که در حکم نتیجهگیری اثر میباشد. لازم به ذکر است که مقالهای نیز در ابتدای اثر به قلم شخص وَن دِث به بیان کلیاتی دربارة محتوای کتاب میپردازد. مطالعة این کتاب، بویژه مقالة مقدمه و نتیجهگیری به کلیة علاقهمندان به پژوهش در حوزة «ارزششناسی» توصیه میشود.
در مجموع اینگونه بهنظر میرسد که مقالة حاضر از آن حیث که خطوط کلی مربوط به پژوهشهای بنیادین در خصوص ارزش را مدنظر قرار داده، دربرگیرندة شمای کلی اثر است. مترجم اگرچه به اقتضای حوزة پژوهشیاش آثار متنوعی دربارة ارزششناسی را مطالعه نموده است ولیکن اثر حاضر دارای جذابیتهایی است که در کمتر کتابی میتوان از آن سراغ گرفت. به امید آنکه این اندک بتواند مفید فایده و دستگیر کسانی باشد که مایل به تعمق بیشتر در این حوزه هستند.
بحث پیرامون ارزش بسیار آسانتر بود اگر امکان داشت که بهنحوی - ولو کلی و اجمالی - به معنا و مفهومی مشترک از این واژه نزد عالمان علوم اجتماعی، دست یافت. در آن صورت ما از افزودن معنایی تازه به جمع معانی سابق و دامن زدن به جریان افزایش تعدد معانی این واژه نیز بر حذر بودیم. لذا اولین سؤال ما در این نوشتار این است که: آیا اساساً چنین برداشت مشترکی از واژة ارزش وجود دارد یا خیر؟ و یا اینکه آیا حداقل میتوان از وجود بستر و زمینة [واحدی] در خصوص ارائة معنایی برای این واژه سخن گفت یا خیر؟
در روانشناسی واژة ارزش مکرراً بهمعنای تمایل و یا معیاری که مبین گرایش فرد بههنگام انتخاب است، استعمال میشود (ویلیامز، 1968 - پیپر، 1958) که به اولویتها، انگیزهها، نیازها و سمتگیریهای فردی مربوط میگردد. جامعهشناسان این واژه را بهعنوان یک مفهوم اجتماعی بهکار میبرند، در آنجا که ایشان از موضوعاتی از قبیل هنجارها، عادات، منشها، ایدئولوژیها و تعهدات سخن میگویند. در اقتصاد نیز سنتی دیرینه در خصوص کاربرد ارزشها وجود دارد. اساساً تمییز بین رویکردهای مختلف ریکاردی()، مارکسی و مارجینالیستها() نسبت به حیات اقتصادی، مبتنی بر تعریفهای گوناگون آنها از ارزش است. در ضمن مفاهیم بنیادین اقتصاد، از قبیل: منفعت، مبادله و قیمت همگی در ارتباط با مفهوم ارزشند. مفهوم ارزش همچنین در بسیاری از مطالعات مربوط به حوزة انسانشناسی و یا پژوهشهای فلسفی، در معانی مختلفی آمده است. رایت()تفاوتهای فوقالذکر را اینگونه تلخیص و بیان داشته است که:«مکاتب روانشناسی، علمی، فلسفی و جامعهشناختی در حوزة اخلاق عمومی به ترتیب پایة ارزشهای خود را بر امور مطلوب، نیازهای ضروری اولیه، عقل و عادت بنیان مینهند» (1955، ص 4491). ویلی()نیز در نهایت به نتیجهگیری مشابهی میرسد، اما منحصراً خود را محدود به حوزة اخلاق عمومی نمینماید.
با عنایت به اولین پژوهشهای انجامشده در خصوص ارزشها مشاهده میشود که فولسُم() بیشتر تمایل داشت که این واژه را بهگونهای بهکار برد که شامل «هر الگو یا وضعیت و یا نمودی از رفتار انسان، جامعه و فرهنگ که جنبة عام دارد بشود. همچنین روابط مختلف و متقابل این حوزهها را نیز در بر گیرد.» (1937، ص 717) این تقریباً تمام آن چیزی است که [ اندیشمندان قبلی ] در این باره اظهار داشتهاند. البته این نکته بوضوح قابل مشاهده است که نگرش فوق بعداً هیچگونه پیروی پیدا نکرده و به عبارتی، نگرشی ابتر بوده است. «لات من»() تقریباً 4000 اثر منتشرشده در این زمینه را مطالعه کرد و در نهایت به وجود چیزی کمتر از 140 تعریف متفاوت از واژة ارزش دست یافت (کمی کیک()، 1976، ص 147). بنابراین اینگونه بهنظر میرسد که نزد عالمان علوم اجتماعی اصلاً فهم عمومی و یا مشترک یا مفهوم پذیرفتهشدهای وجود ندارد که نسبت به بقیه مقبولیت بیشتری داشته باشد و ما بتوانیم آن را در اینجا بهعنوان مبنای پژوهشی خودمان بپذیریم.
بنابراین بهتر است بهدنبال تعدادی از معانی مشترک از مفهوم ارزش در یک رشتة خاص باشیم. از این میان روانشناسی، روانشناسی اجتماعی و علومسیاسی بهطور مشخص با حوزة تغییرات سیاسی [ که مدنظر ما در این نوشتار میباشند ]... در ارتباط هستند. لذا سؤال ما این خواهد بود که: آیا اساساً تعریفی عمومی و مورد توافق عموم از مفهوم ارزش در رهیافتهای مختلفی که در روانشناسی، روانشناسی اجتماعی و یا علوم سیاسی دنبال میشود، وجود دارد یا خیر؟
حتی نگاهی اجمالی به متون روانشناسی و روانشناسی اجتماعی نشان میدهد که وفافق جمعی مشخصی در این خصوص - شبیه آنچه که کم و بیش در علوم اجتماعی گمان زده میشود - نیز وجود ندارد. بسیاری از نویسندگان بههنگام فهرست کردن مفاهیم مرتبط و هم ریشه با «ارزش»، کمال قناعت را پیشه نموده (آنها را به حداقل ممکن رساندهاند) بدین گونه که اقدام به ادغام مفاهیم مشابه کردهاند. مثلاً مک لاف لین()(1965) از ارزش تحت عناوینی همانند «ترجیحات»()، «خواستها»()، «انگیزهها»() و «مفاهیم ناظر به وضعیتها»() سخن گفته است و شال شاف()(1975) از واژگانهایی همچون هنجار، انگیزه و ... به منزلة مفاهیم مرتبط با ارزش سخن گفته است. ویلیامز() (1968) و کمی کیک (1976) فهرست طولانیتری از واژگان مرتبط با ارزش ارائه دادهاند. به زعم ایشان ارزش ممکن است راجع به علایق()، موارد دلپذیر()، دوستداشتنیها()، ترجیحات، وظایف()، فرایض اخلاقی()، خواستها، امیال، نیازها و موارد جذاب() باشد (ویلیامز، 1968، ص 283). واژگان مهم دیگری هم هستند که بههمین صورت قابل طرح و استناد میباشند...
همانگونه که بیان شد، در مقابل، پژوهشگرانی را داریم که در این خصوص جانب اختصار را نگاه داشته و مفهومی عام از ارزش ارائه دادهاند. ایشان از تهیة فهرستی بلندبالا [ از مفاهیم همخانواده ] در عمل خودداری ورزیدهاند. مثلاً « ودروف »() و دیوستا() ارزش را چنین تعریف کردهاند که «وضعیتی عام در زندگی، که افراد حِس میکنند چنان حالتی تأثیر بسزایی در خوبی و خوشبختی آنها دارد» (1948، ص 645). بههمین ترتیب، نای() این تعریف از ارزش را پیشنهاد مینماید: «ارزش عبارت است از امری کاملاً انتزاعی که واقعیات، احساسها و یا تجارب بشری را احاطه نموده است» (1967، ص 241) ولیکن این قبیل تعریفها آنقدر مبهم و کلی هستند که میشود ادعا کرد تقریباً بیمعنا میباشند. چرا که ارائة تعریفی به گستردگی و فراخی آنچه آمد، که میتواند همه چیز را در بر بگیرد، در حقیقت به این معناست که آن تعریف هیچچیز مشخص و قابل گفتن دربارة ارزشها ندارد. بر همین اساس، بهنظر میرسد روانشناسی و روانشناسی اجتماعی هم نمیتوانند هیچ مفهوم عامی از واژة ارزش به ما بدهند.
در حوزة علوم سیاسی نیز تعریف مشهور دیویدایستون() از سیاست را داریم که مفهوم ارزش در کانون آن قرار دارد: «سیاست عبارت است از آن دسته از تعاملاتی که به تخصیص مقتدرانة ارزشها در جامعه اختصاص دارد» (1965، ص21). گذشته از آن، این واژه بهطور مشخص در متن مباحث مربوط به مسائل مهمی از قبیل مشارکت، فقر، محرومیت و دموکراسی نیز آمده است. در این موارد مشاهده میشود که ارزش بهعنوان مفهومی عام که بهطور ضمنی با دیدگاه و رفتار طرفین در ارتباط است، معرفی میشود. مثلاً رایت میلز() بر این باور است که یک موضوع تنها وقتی همچون «مسئلهای عمومی» مطرح میشود که «احساس شود پارهای از ارزشهای مورد علاقة عموم، در معرض تهدید است» آنگاه است که آن مسئله، عمومی تلقی میشود. (1959، ص15) مشارکت سیاسی نیز همینگونه تعریف شده که عبارت است از: «آن دسته از رفتارهایی که شهروندان را قادر میسازد تا در تولید و تخصیص ارزشها نقشی ایفا نمایند» (وَن دِث، 1980، ص 2). گِر()نیز محرومیت نسبی()را در موقعی میبیند که بازیگران برداشت نمایند که تفاوت و تباینی بین «ارزش انتظاراتشان»()با «ارزش تواناییهایشان»() وجود دارد (1970، ص 24). نیوبایور() پس از نگاهی گذرا به عملکرد دموکراتیک بعضی از کشورها در عصر حاضر و تجدید نظر در آنها، اینگونه استنتاج مینماید که: بهنظر میرسد ماهیت و گسترة عملکرد دموکراتیک این کشورها به میزان بسیار کمی ناشی از کارویژههای توسعة اجتماعی و اقتصادی دولتهای حاکم بر این کشورها باشد و در اصل، این کشورها مدیون وجود پارهای از ارزشهای مشخص و بنیادین موجود نیز باشند که در قالب فرهنگ سیاسی تجلی یافته و عمل مینمایند(1969، ص233) ما بهسادگی میتوانیم این فهرست را طولانیتر ساخته و نشان دهیم که چگونه مفهوم ارزش برای شرح و بسط مفاهیم دیگری همچون مشروعیت، نمایندگی، قدرت و یا سیاست بهکار گرفته شده است. بهعلاوه، خود علوم سیاسی نیز ممکن است بهعنوان علمی که ناظر به فرآیند ایجاد و تخصیص ارزشهاست، معرفی گردد (لاسول() و کاپلان()، 1952). ولیکن این کاربردها از مفهوم ارزش، که کم و بیش مهم هستند، ما را همچنان وادار میسازد تا در این نکته به تعمق و تأمل بپردازیم که چگونه میتوانیم ارزش را تعریف کنیم و یا روابط بین ارزش، نگرش و رفتارها را مشخص سازیم.
واضح و آشکار است که تعریفهای بهکار رفته از ارزش در علوم سیاسی چندان مفید نمیباشد. لذا ما مجبوریم یا به یکی از واژگان همخانوادة آن از قبیل نیازها، ترجیحات، خواستها و از این نوع مفاهیم، متمسک شویم و یا اینکه قایل به وجود بستر و بنیان خیلی کلی، انتزاعی و واحدی برای کلیة تعریفها شویم که در حکم اجماع بین عالمان مختلف علوم اجتماعی مطرح است. یکی از این راهحلها واژة ارزش را از محتوای یکسان و منسجمش تهی میسازد و دیگری اجماعی به ما میدهد که برای پژوهشهای تجربی بسیار وسیع و کلی بوده و درنتیجه از کارایی لازم برخوردار نیست. آلبرت() (1968، ص 288) با عنایت بههمین نکته اینگونه استنتاج نموده است: «جای تردید است که بتوان به تعریفی از ارزش دست یافت که تمامی معانی بیانشده و واژگان همخانوادهاش را پوشش دهد و یا اینکه در نزد تمامی محققان از مقبولیت برخوردار باشد». مطالعه و تحقیق حاضر نیز ما را بههمین نتیجه رهنمون میکند. لذا گام بعدی آن است که در مقام ارائة تعریف خاص خود برآیم. برای این منظور، نخست باید در پی پیدا نمودن ابعادی از مفهوم ارزش باشیم که [ تقریباً ] در تمامی تعریفهای ارائهده از ارزش بهطور مشترک مدنظر بودهاند. این گام، در حقیقت، بهجای تلاش برای به دست دادن تعریفی مشترک پیشنهاد میشود و بهنظر میرسد که تلاش برای یافتن ابعاد مشترک در بین تعریفهای مختلف ارائهشده، در قیاس با تلاش برای ارائة تعریفی مشترک، مثمرثمرتر باشد. در گام بعدی سعی میشود با استعانت از این عوامل و ابعاد مشترک، به تعریفی تازه از مفهوم ارزش دست یابیم.
مک لاف لین (1965، ص 266) در تعبیرهای مختلفی که از ارزش شده سه ویژگی مشترک را تشخیص داده است:
-1 ارزشها مستقیماً قابل مشاهده نیستند.
-2 ارزشها دارای وجوه شناختی، عاطفی و ضمنی میباشند.
-3 ارزشها مستقل از فاعل زنده و محیط اجتماعیشان عمل نمینمایند.
اما بیان این ادعا که ارزش دارای وجوه شناختی عاطفی و ضمنی میباشد، به این معنی است که ما وجه افتراق معناداری بین ارزش و دیگر وجوه نگرش سراغ نداریم. همین نکته است که ما را به خطر یکسان انگاشتن ارزش با نگرش() مواجه میسازد. مطلبی که بهطور مشخص در ذیل عنوان سوم آمده است؛ مشکل مشابه عنوان دوم را دارد که در اینجا مطرح میشود بسیار مشکل بتوان یک امر عینی را در حوزة پژوهشهای اجتماعی مثال زد که مستقل از حیطة نفوذ عوامل زیستی و اجتماعی باشد. ما از مطالب بیانشده اینگونه استنتاج مینماییم که وصف دوم و سوم مک لاف لین در خصوص تبیین ماهیت ارزشها در حقیقت راجع به وجوه و ابعاد ارزشها میباشد و بههیچوجه معیاری برای تمییز بین مفهوم ارزش از دیگر مفاهیم به ما نمیدهد. لذا فقط اولین نکتة مک لاف لین میماند که باید در مورد آن تأمل شود. بدین معنا که وجه مشترک توصیفهای مختلف از ارزش عبارت است از اینکه: ارزشها را مستقیماً نمیتوان مشاهده کرد. این نتیجة به ظاهر ساده و پیشپاافتاده، چنانچه خواهد آمد، در تبیین مفهوم ارزش اهمیت فراوانی دارد.
این نکته که ارزشها بدون واسطه قابل مشاهده نیستند، مخالفانی نیز دارد. بخصوص رویکردهایی که بیشتر جهتگیری جامعهشناختی دارند و از دیرباز طرفدار تعبیر ارزش بهمثابة جوهر اشیا میباشند. این پژوهشها به میزان زیادی تحت تأثیر سنت پژوهشی ارزشمند توماس() و زنانیکی() در خصوص وضعیت مهاجران لهستانی در غرب قرار دارند. این دو ارزش را به این صورت تعریف کردهاند: «هرچیزی که دارای محتوای تجربی قابل درک برای یک گروه اجتماعی بوده و معنای محصلی را میرساند و در مجموع میتواند یک شی یا یک عمل باشد». (1928، ص 21). مطابق این تعریف، شعر، دانشگاه، سکه، نظریههای علمی و... ممکن است همچون مصادیق ارزش در نظر گرفته شوند. نمونة دیگر رویکرد «شیگشتگی ارزش»()را میتوان در نظریههای هیلیارد() مشاهده نمود که از ارزش بهعنوان واکنشی عاطفی از سوی موجود زنده نسبت به یک شی (محرک) یاد کرده است. بدینترتیب ارزش، پاسخی احساسی در مواجه با محرکهای خارجی تلقی میشود. محرک ممکن است شیئی، وضعیتی، عمل و یا رخدادی، نماد و حتی نمادی از یک شیء موهوم() یا به عبارتی «بارقهای از تخیل»() نیز باشد. (1950، ص 42).
اگرچه کتاب « دهقانان لهستانی »()سیلی از پژوهشها در حوزة ارزشها را بهدنبال داشت، ولیکن رویکرد مبنی بر «شی پنداشتن ارزشها»، مدتهاست که به فراموشی سپرده شده است. ریشة مشکل در تلقی توماس و زنانیکی در خصوص تمایز ارزش از نگرش است. مطابق نظر ایشان، نگرش «فرآیند خودآگاهی فرد» است درحالیکه ارزش به محرک علی این نگرش و جهتگیری حاصله اطلاق میشود که به عقیدة آنها در حکم قواعد حاکم بر رفتار اجتماعی است. عدم کفایت این شیوة تمییز بزودی در توضیح اعمال و رفتارهای اجتماعی آشکار شد. علت این امر نیز بهطور عمده آن بود که دوگانگی و تباین موجود بین عامل/ فاعل() منجر به خلط بین ارزش بهعنوان فاعل گرایش با ارزش بهعنوان عامل گرایش، میشود. (کُلب() 1957، ص 7 و 94) محققان بسیاری از این شکل همچون مانعی عمده بر سر راه کاربرد صحیح مفهوم ارزش در علومسیاسی یاد کردهاند (شال شاف، 1975، ص41). بعضی نیز معتقدند که این رویکرد، اصولاً رویکرد موفقی نیست (کمی کیک، 1976، ص 148) و یا اینکه آن را باید فدای طرق بدیعی کرد که در این خصوص اظهار شدهاند. (پارسنز،() 1968، ص 136) وجود چنین اجماعی بود که مک لاف لین را بدانجا رهنمون کرد تا استنتاج نماید که ارزشها را بایستی اینگونه تعریف نمود: که ویژگی بارز آنها مشاهده نکردن مستقیم آنها میباشد.
مک لاف لین تصریح میکند که اگرچه تمام خصوصیات دیگر ارزش در ذیل سه مورد فوقالذکر نیامده است، با این حال آنها نیز اعتباطی () - و به عبارتی مبتنی بر بستر نظری موضوع مورد پژوهش - میباشند. مک لاف لین معتقد است که (1965، ص 266) در این باره مشخصاً سه سؤال مهم باید پاسخ داده شود:
-1 آیا ارزش با تمایل یا مطلوبیت معادل است؟
-2 آیا ارزشها دارای یک انتظام سلسله مراتبی میباشند یا خیر؟
-3 آیا ارزش تعیین کنندة نوع رفتار میباشد یا خیر؟
در تحقیق حاضر به سؤالات دوم و سوم از آنجا که مبتنی بر انجام آزمایشهای تجربی میباشند و نمیتوان بهصورت پیشین به آنها پرداخت، نمیپردازیم. درنتیجه تنها سؤالی که باقی میماند سؤال اول مک لاف لین است: آیا ارزش معادل تمایل و یا مطلوبیت است؟
تفاوت بین تمایل و مطلوبیت، مبتنی بر عنصر معنایی قصد و نیت است که در پردازش واژة مطلوب در نظر گرفته شده است. تمایل، خیلی ساده یعنی میل یا آرزو اما واژة مطلوب، متضمن چیزی بیش از خواسته، میل و آرزو است و به ملاحظات اخلاقی - نظیر اصول عام، آیدآلها، محسنات و... که خواستن() را به بایستن() تبدیل میکند - مربوط میشود. البته این دو مفهوم با هم ارتباط نزدیکی دارند، زیرا مطلوب بودن تابع تمایلات است. به عبارتی، مردم چیزهایی را میخواهند که به گمانشان مطلوب است، همچنین به چیزهای خواستنی نیز تمایل دارند. لذا میتوان گفت که هر خواسته و خواهش را میتوان به طریق مختلف تعبیر نمود: نیاز، میل، رسم، انگیزه و نظایر آن. بنابراین در نظر گرفتن ملاحظات اخلاقی برای تبیین انواع خاصی از امیال تنها یکی از راههای ممکن است که با آن میتوانیم به افکار و اعمال خود معنا بدهیم. تأکید بر وجه مطلوب بودن ارزش را میتوان در جایگزینی عبارت «ناگزیرم»()(من باید) بهجای «من میخواهم»() نشان داد (مقایسه کنید پارسنز 1935، فولسم 1937، وایت 1951، رز 1956()،اسکات()1965، روکیچ() 1937). درنتیجه تعبیر ما از ارزش شامل مفهوم مطلوب بودن نیز میشود، آن هم بدان اعتبار که ارزش، خواسته و تقاضایی است که ملاحظات اخلاقی را به میان میآورد.
این تغییر دیدگاه بدان معنی است که در رویکرد ما ارزش نه عبارتی وصفی (بهعنوان واکنشی در قبال محرکی) بلکه تجویزی است.
اما بسیاری از عالمان علوم اجتماعی بر این عقیدهاند که ارزش نه آنچه مطلوب و خواستنی است بلکه تعبیر و استنباطی از آنچه مطلوب و خواستنی است باید در نظر گرفته شود (کلاک هوهن() 1951، آلبرت 1956، ر.ت. موریس 1956، کاتون 1959، مک لاف لین 1965، ویلیامز 1968، بنگزتُن ولاوجوی 1973، گلن 1980). حتی آن دسته از علمای معاصر نیز که صراحتاً امور مطلوب را به استنباط تقلیل نمیدهند بهنظر میرسد که مفهوم بسیار مشابهی را در ذهن دارند. تعریف کلاسیک ارزش بهمثابة مفهوم «استنباطی» توسط کلاک هوهن (1951، ص 395) ارائه شده است: «ارزش، یک مفهوم استنباطی صریح یا تلویحی از خواستنیها میباشد که مستقل از ماهیت فرد و گروه بوده و در گزینش شیوه، ابزار و انتخاب اهداف برای اعمال فرد یا گروه تأثیر دارد.»
بر این تعریف چند ایراد وارد است: اولاً آنقدر که در نگاه اول بهنظر میرسد، دقیق نیست. شال شاف (1975، ص 58) اشاره میکند که جفتهای «صریح یا تلویحی»()و «فرد یا گروه»() تعریف را تحدید و مشخصتر نمیکنند، بلکه فقط تعداد حالات ممکن را افزایش میدهند. بههمین علت آنها را از تعبیر خود حذف میکنیم. ثانیاً تعریف کلاک هوهن حاوی عناصر کارکردی است که اینطور به ذهن متبادر میکنند که ارزش باید با عنایت به هدف آن تعریف شود. مؤلفان دیگر نیز تقریباً همین تعبیر را دارند و معمولاً بههنگام بحث از ارزش، همانند کلاک هوهن، کارکرد آن را بهمثابة معیار گزینش بین چندین راه بدیل مطرح ساختهاند. بهعلاوه کارکرد گزینشی ارزش، خود مبتنی بر قبول توصیفهایی است که ارزشها را بهعنوان امور مرجح به ما میشناسانند.
شال شاف صراحتاً از ارزش بهعنوان «مدل مرجح» نام میبرد (1975، ص 60). ظاهراً این اندیشمندان از مخاطرات گنجانیدن عناصر کارکردی در مفاهیم بیاطلاعند، بخصوص هنگامیکه تعریفها شامل روابطی باشد که بایست به روش تجربی آزمایش شوند. اگر تعبیرهای کارکردی مفهوم ارزش را بپذیریم، آنگاه ما خطر همانگونی را به جان خریدهایم، چرا که نمیتوانیم از ارزش برای توضیح دادن انتخاب به خصوصی استفاده کنیم آنهم درصورتیکه قبلاً در تعریف ارزش همین انتخاب را ملاک قرار دادهایم. (مقایسه کنید: آدلر()1956، شال شاف 1975، ص 117). البته در مورد «استنباط از مطلوب» و اینکه تنها کارکرد آنها «گزینش شیوه و وسیلة اعمال» نیست نیز سؤالات دیگری هم وجود دارد که ضرورتاً راجع به انتخاب مدل، روش و اهداف - آنچنانکه تاکنون بحث شد - نمیباشد. و حال سؤال ما این است که آیا این استنباطها همارز با ارزش نیستند؟
سومین ایراد تعریف کلاک هوهن، دوری بودن آن است. در زبان انگلیسی، عدم شباهت کلمات Value (ارزش) و Desirable(مطلوب) این مسئله را از دید پنهان میکند، اما بهعنوان مثال در زبان آلمانی شباهت کلمات Wert (ارزش) و Wunschenswert(مطلوب، خواستنی) و در هلندی کلمات Waarde وWaardering بوضوح حاکی از آن است که از مُعرَّف در بنای مُعَرف استفاده شده است. بدینترتیب این سؤال پیش میآید که آیا ارزش، ارزش است چون مطلوب است یا مطلوب، مطلوب است چون ارزش محسوب میشود. اما نکتة اصلی آن است که اگر ارزش مستقل از تمایل وجود داشته باشد، آنگاه اندراج هرکدام از این اصطلاحات در تعریفکننده (مُعَرف) تعریف را مبتنی بر دور میکند. شال - شاف (1975، ص 60) بر همین قیاس چنین نتیجه میگیرد.
مفهوم ارزش، اصطلاحی بنیادین است که از آن بهمعنی صحیح کلمه، نمیتوان تعریف اسمی به دست داد. ولی میتوانیم معنایی را که از آن درک میکنیم توصیف کنیم و روابط آن را در چارچوب معناییاش روشن سازیم.
مقایسهای که مک کرکن()(1949، ص 46) بین دو مفهوم «علت»() و «ارزش» کرده است در این خصوص روشنگر است. وی معتقد است که هر دو مفهوم باید به سنت کانتی در جرگة مفاهیم پیشین طبقهبندی شوند؛ ادراک آنها بهعنوان مفاهیم تجربی و منتج از تجربه میسر نیست، بلکه مفاهیمیاند که افراد برای سر و کار داشتن با محیطشان ارائه دادهاند. این قبیل مفاهیم تنها هنگامی قابل تعریفند که معنای مُعَرف (تعریفشونده) روشن باشد. با پذیرش این نتیجه، روشن میشود که جستوجو برای تعریف اسمی ارزش کاری عبث است. چرا که هرگونه تعریف ارزش، از آنجا که برای توصیف مفهومش بناچار باید حاوی مشتقاتش در توضیحات باشد، دچار دور میگردد. نهایتاً، به همراه کلاک هوهن نتیجه میگیریم که ارزش باید بهعنوان استنباطی از چیزهای مطلوب معنا شود. بدینترتیب استنباطها به منزلة یک مفهوم در اینجا در نظر گرفته شده است.
خلاصة بحث اینکه در مورد معنای ارزش، در بین عالمان علوم اجتماعی و شاخههای فرعی وابسته به آن اتفاق نظری وجود ندارد. در عوض با مطالعة خصوصیتهای مشترک تعریفهای مختلف، به تعبیری از ارزش دست یافتیم که مبتنی بر سه گزارة زیر است.
1. ارزش، بدون واسطه قابل رؤیت نیست.
2. ارزش، با ملاحظات اخلاقی ارتباط دارد.
3. ارزش، تعبیری از خواستنیها و مطلوبهاست.
معنای ضمنی گزارة اول آن است که باید تکلیف ادعاهای تجربی در مورد ارزش را روشن کنیم، به عبارتی باید ببینیم چگونه میشود ادعاهای تجربی دربارة ارزشها داشت. این بدان معناست که ارتباط بین ارزش، نگرش و رفتار را باید آزمایش کنیم. دومین گزاره، ما را ملزم به قبول طبیعت ملاحظات اخلاقی میکند و اشارهای است به نقش اجتماعی ارزش. سومین گزاره از ما میخواهد به ارزش بهعنوان ابزاری رهگشا بنگریم. در ادامه، به طرح تفصیلی این مطالب خواهیم پرداخت.
ارزش، عمل و نگرش
قول به اینکه ارزشها مستقیماً قابل رؤیت نیستند یک مشکل عمده دارد و آنهم اینکه، اگر ما خواسته باشیم تأثیر ارزشها را بیابیم، چه مدرک و استدلالی داریم که بهواسطة آن بفهمیم ارزشها - و نه چیز دیگری - این اثرآفرینی را میکنند؟ این مطلب معضلی فریبدهنده در پژوهش فعلی ما به حساب میآید چرا که میزان بسیار کمی از اطلاعات ما، حاصل پژوهشهایی است که بیواسطه با ارزشها مربوط است. قبلاً مشاهده شد که عالمان علوم سیاسی بسیار مایل هستند که این واژه را در معنا و مفهوم خیلی وسیع بهکار ببرند. اما سنتی بسیار قدیمی در حوزة علوم سیاسی وجود دارد که مبتنی بر تحلیل اطلاعات رفتاری بهمنظور ارائة بعضی از الگوهای ثابت یا بیان ادلهای مبنی بر وجود بعضی از اجبارها و محظوریتها در خصوص حالات و اشکال موجود است. بهعنوان مثال میتوان به تلاش برای آشکار ساختن میزان نفوذ ایدئولوژی (کمپل، 1960، ص 94 - 189 و باتلر واستاک، 1971، ص 261 و نی، 1976، ص 133) و یا بیان اهمیت دوگانگی چپ و راست (کان ورسی، 1964 و اینگلهارت 1976) اشاره داشت. در ادامة همین نوشتار ما به ملزومات این نگرش اشاره خواهیم داشت اما در اینجا برخلاف صبغة پراگماتیستی مفهوم این سُنت که در پژوهشهای حوزة انتخابات معمولاً رخ مینماید، (اسکاربروگ 1984، ص 8 و 22) عمل میکنیم. استراتژی ما در مباحث آتی عبارت است از: مشخص ساختن رابطة بین ارزش، نگرش و عمل.
بسیاری از محققان در مقام ارائة تعریفی از واژة ارزش به این نکته اذعان داشتهاند که: «ارزشها با افعال در ارتباطند.» همانگونه که در خصوص آرای کلاک هوهن گفته شد، وی این مطلب را برای ما به نمایش گذارد که ارزش بهمثابة یک مفهوم، چگونه در انتخاب شیوه و روش، ابزار و یا غایات افعال، ذینفوذ میباشد. توماس و زنانیکی نیز ارزش را بسان چیزی که «هدف یک فعالیت بوده و یا ممکن است باشد» مدنظر داشتهاند (1918، ص 21). از همه واضحتر، گفتة روکیچ است که ارزش را همچون مجموعة خاصی از عقاید دربارة اینکه «روش مشخص و معین استمرار یا عدم استمرار وجود چیزی چیست؟» معرفی میکند (1975، ص 5). لذا بعضی توسط «ارزشهای ابزاری»()و دیگران توسط ارزشهای غائی() هدایت میشوند (1976، ص 160).
ماسکویسی()از دیدگاهی کاملاً متفاوت «توافق طرفینی و مبتنی بر رضایت در گسترة حیات اجتماعی» (1984، ص 186) را بهعنوان جزء ضروری جماعتهای اخلاقی معرفی میکند که در آنجا روشهای تفکر، سخن گفتن، قضاوت کردن و... همه متأثر از این اصول اخلاقی است. لذا میگوید: اتخاذ بیطرفی براساس منطق بسیاری از سیستمها ممنوع است. (1984، ص 30) به عبارتی ارزشها در همهجا حضور دارند. بههمین سیاق و شبیه آنچه گذشت، بیلیگ()نیز ارزشها را بهمثابة مشکل و نحوة مجادله و تفکر، که تشکیل یک جماعت را با توجه به شیوة مشخص عمل افراد آن میسر میسازد، تعریف میکند. (1987، ص 209).
بنابراین، مطالب فوق آشکار میسازد که اجماعی کلی در این خصوص وجود دارد که ارزشها در نحوة بروز افعال دارای نقش قابل توجهی میباشند. البته مسئلة ارتباط بین ارزش و عمل در متن ادبیات نسل فوقالذکر بهطور مشخص مطرح نبوده و اجماع مزبور نیز بسیار کلی است که از آن فقط میتوان استنتاج نمود که ارزشها چیزی مجزا هستند، آنهم نه بهدلیل اینکه آنها چیزهایی مطلوب و آرمانی میباشند بلکه بیشتر به این دلیل که با توجه به هدف ما (این دلیل اهمیت بیشتری دارد) آنها اموری مطلوب و آرمانی هستند که در بطن اعمال نهفتهاند. این استنتاج با آنچه سابق بر این دربارة ارزشها و نگرشها آمد کاملاً سازگار است هرچند مشکل قبلی ما را که راجع به کارکرد گزینش ارزشها بود، همچنان بیپاسخ میگذارد. سؤال این است که جایگاه ارزشها در فرآیند انتخاب روش، ابزار و یا غایت در هر فعلی کجاست؟ آیا آنگونه است که کلاک هوهن ادعا میکند یا آنگونه که روکیچ ادعا کرد، مبنی بر اینکه در پیرایش هرچه بیشتر روش تداوم و یا امتناع از صدور فعل مؤثر است؟ پیش از آنکه بتوانیم در تعریف ارزش بسان بُعد اخلاقی عمل به نتیجهای قطعی دست یابیم، ضروری است که در کارکرد گزینشی ارزشها دقت و تأمل بیشتری کنیم.
گزینش مورد نظر ما در اینجا عبارت از فرآیندی است که مشتمل بر ارزیابی، قضاوت و تصمیمگیری میگردد. در اینجا هیچ احتیاجی به تمسک جستن به دعوی کانت نداریم، آنجا که میگوید: ارزیابی، قضاوت و تصمیمگیری محصول سوژة فعال و متفکر میباشند که در نتیجة برخورد با این مفهوم که چه چیزی خوب یا بد است، ظهور میکنند. این مفاهیم ممکن است در نزد همگان مفاهیمی اخلاقی یا صرفاً «عواملی وابسته به احساس مشترک باشند که صحت و مطلوبیت آن قبلاً توسط همگان پذیرفته شده است.»(1987، ص 210 و بیلنیگ) به هر حال به هرگونه که به فرآیند گزینش از میان بدیلهای موجود نگاه کنیم، خواهیم دید که در تمامی موارد، بهنحوی نوعی استدلال آغشته به ارزش رخ مینماید. مانهایم()این مطلب را بخوبی بیان میکند، آنجا که مینویسد: «[ حتماً ] هر تصمیم ناظر به واقعیتی (از قبیل ارزیابی فردی از شخصیت فرد دیگر یا جامعه چگونه باید سازماندهی شود)، در بطن خود قضاوتی را نهان دارد که به موضوع خوب و یا شیطانی بودن [ موضوع ] مربوط میشود» (1960، ص 17).
بنابراین، ما ارزشها را بهعنوان امور مطلوبی که در قالب افعال نمایان میشوند، شناختیم. البته منظور از عمل در اینجا بسیار گسترده است. بهگونهای که ارزیابی، قضاوت و در نهایت تصمیمگیری و از این قبیل امور را در بر میگیرد. بدینترتیب حال که ارزشها خودشان یکی از سؤالات راجع به عمل هستند، بدیهی است که نمیتوانند واصف هیچ شکلی از عمل باشند. مثلاً روکان از «خضوع»()و «عدالت»() همچون ارزشهایی که ممکن است هدایت، «رستگاری» و آزادی را- بهمثابة ارزشهایی که ممکن است اهداف حیات را شکل دهند - راهبر باشند، یاد میکند (1976، ص 124) و یا اینگلهارت، «امنیت اقتصادی و فیزیکی» را تحت عنوان ارزشهای مادی، و «ابراز عقاید و محاسن فردی» را به منزلة ارزشهای فرامادی طبقهبندی مینماید(1990، ص 160). اما این اصول انتزاعی چیزی به ما دربارة اینکه کدامیک از افعال، «عدالت» یا «ابراز عقاید و خصوصیات فردی» را بهدنبال میآورد، یا تضمینکنندة «آزادی» یا «امنیت فیزیکی» هستند، نمیگویند. برای اینکه بتوانیم این ارزشها را در پرتو اعمال امروزی آنگونه که واقعاً هستند مشاهده کنیم، لازم است که آنها را با نظریاتی از این قبیل که «چه کاری بایستی انجام شود» و یا اینکه «کدام افعال با کدام یک از ارزشها سازگار هستند» غنی سازیم. از این دیدگاه نسبت ارزشها با افعال چنانکه گمان میرفت - و ذکر شد - خیلی هم ساده نیست بلکه علاوه بر آن، اصولی انتزاعی وجود دارند که با عنایت به آنها افعال بهوجود میآیند و یا مفاهیمی از قبیل اهداف و یا غایات را شکل میدهند که با توجه به آنها کلیة افعال در گونههای مختلف، وجود خارجی مییابند. در یک کلام، اصولی وجود دارد که دترمینیسم ظهور افعال را تشکیل میدهند.
حال میتوانیم آشکارا این نکته را دریابیم که چرا ارزشها خیلی سخت تن به پژوهش میدهند. ارزشها نه تنها بهدلیل اینکه مستقیماً مشاهدهپذیر نیستند - آنهم بهدلیل اینکه آنها در اعمال تجلی مییابند و حتی میشود گفت از اجزای متشکل اعمالند - مشکل میتوان آنها را بررسی کرد، بلکه معضل عمده آن است که این مفهوم در ارتباط تنگاتنگ با تعداد قابل توجهی از دیگر ایدهها، عقاید، مفاهیم و معارف هستند که قبل از اینکه بتوانند موجد هرگونه تأثیری شوند، درک و فهم آنها ضروری میباشد. همانگونه که مانهایم اظهار داشته است، پیش از آنکه افراد بتوانند ارزشهای مورد نظر خود را آشکار سازند، محتاج «تحدید و تعریف وضعیت» (1960، ص 19) هستند. به عبارتی محققان باید حوزة عمل، شقوق مختلف، احتمالات ممکن و محظورات موجود را به همراه وضعیت موضوع و اشخاص آن حوزه، پیشاپیش درک و فهم نمایند. به تعبیر دیگر، ارزشها در بستر و درون چیزهای دیگری ریشه دوانیدهاند: افکار، سخنان، اعمال، قضاوتها، تصمیمگیریها، نگرشها، رفتارها و از این قبیل چیزها. حال اگرچه ما ارزشها را بهمثابة مفهوم متمایزی از عناوین فوقالذکر شناساندیم، با این حال نمیتوانیم ارزشها را بدون توجه به جایگاهشان و حلقههای فیمابین آنها با مفاهیم فوق در نظر آوریم. ارزشها فینفسه نمیتوانند موضوع پژوهش قرار گیرند چرا که آنها اساساً بر روی پای خود بتنهایی نمیایستند. لذا در پژوهشهای آتی که بهنحوی با ارزشها مربوطند، ما باید تصمیم نهایی خود را بگیریم که آیا بهدنبال مؤیداتی برای اثبات ارتباط تجربی ارزشها با یکدیگر هستیم یا خیر؟
اگرچه تصمیم فرد تا حدودی تحت تأثیر اطلاعاتی است که او دارد و مشاهده میشود که بخش اعظم پژوهشهای حاضر نیز به طریقی با رفتار سیاسی [ صاحبان پژوهش ] مرتبط میباشد، با این حال ما بههیچوجه نمیتوانیم وجود ارتباط مستقیم بین ارزش و رفتار را مفروض بگیریم. به عبارتی ما نمیتوانیم با رجوع به اطلاعات رفتاری [ افراد ] به استنتاج ارزشهایشان اقدام ورزیم. حتی امروزه نیز ملاحظه میشود که بسیاری از این تحقیقات با توجه به الگوی تحقیقاتی رایج در میشیگان() صورت میپذیرد. این تبعیت نه فقط در مقام جمعآوری اطلاعات ساختاری بلکه در مقام استفاده از آنها برای ارائة روش توصیف [پدیدهها] نیز کاربرد دارد (کمپل و دیگران 1960، ص 34). در ضمن ما نمیتوانیم وجود ارتباط مستقیمی بین ارزش و نگرش را نیز مفروض بگیریم. معمولاً چنین پنداشته میشود که نگرشها متضمن عوامل شناختی، برآوردی و رفتاری میباشند (مک گوایر،()1985، ص 241) درحالیکه عامل رفتاری خود اینچنین تعریف میشود که عبارت است از آمادگی و استعداد جهت انجام عملی. لذا اصلاً معادل خود «عمل» نیست (روکیچ، 1976، ص 113 - 114، بارنز، کاسه() و دیگران، 1979، ص 62) بنابراین، در بحث نزدیکی هرچه زیادتر نگرشها و رفتارها، توجه ما عملاً بر مسئلة ارتباط بین ارزش و نگرش متمرکز میباشد و بهدنبال پیدا کردن مؤیداتی در حوزة ارزشها از طریق آزمایش مجموعة اطلاعات پیرامون نگرشها میباشیم.
ترتسون() در مقالة مشهور خود واژة «نگرش» را برای مشخص کردن کلیت سیرت انسان اعم از احساسات، قضاوتهای پیشینی او یا تمایلاتش، عقاید پیشینش، ایدهها، ترسها، تهدیدات و ایمان و یقین وی در خصوص هر عنوان و موضوع مشخصی بهکار برده است (1928، ص 531). تعداد قابل توجهی از دیگر محققان نیز، واژة نگرش را برای مشخص کردن گرایش فرد نسبت به موضوعی مشخص بهکار میبرند. با توجه به روش آنان در بهکار بردن کلمة نگرش این مطلب روشن میشود که در بطن اصطلاح «یک موضوع مشخص» از دیدگاه ایشان، عقیدهای مشخص در خصوص عمل نیز نهفته است. اما سؤال مهم این است که ما چگونه عامل ارزش را از سایر عوامل در این گرایشها تمییز داده و تفکیک نماییم؟ (دوکس() 1955، ص 33) سه رویکرد ممکن در این خصوص را بهاختصار چنین معرفی کرده است:
-1 ارزشها و نگرشها بهعنوان محرک - پاسخ.
-2 ارزشها و نگرشها بهعنوان امر مطلوب و میل فردی.
-3 ارزشها بهعنوان چیزی بیش از نگرشهای عمومی.
محققان متعددی اولین رهیافت دوکس را بهعنوان رهیافتی که قایل بهوجود تمایز میان سطح اجتماعی و فردی میباشد، معرفی کردهاند. به این ترتیب که افراد ارزشهایی را مشاهده میکنند (محرک) و نگرش آنان (پاسخ)، واکنش آنان را منعکس میکند. ما قبلاً دربارة نواقص اندیشههایی که به طرح ارزش و نگرش در قالب تقسیمبندی دوگانهای میپردازند توضیحاتی دادیم و دیگر نیازی به تکرار آنها نیست. رهیافت دوم که میان ارزشها بهعنوان مطلوب و نگرشها بهعنوان میل شخصی تمییز قایل میشود، شبیه تمییزی است که ما قبلاً میان میل و مطلوب قایل شدیم؛ با این تفاوت که در عبارات جدید بهجای واژة میل و مطلوب، از واژههای نگرش و ارزش استفاده شده است. در هر حال آنچه که مسلم است این است که از بیان مجدد مباحث گذشته در قالب واژگان جدید چیزی عاید ما نمیشود. پس به رهیافت سوم میرسیم که قایل به عامتر بودن ارزشها نسبت به نگرشها میباشد. این رهیافت به ما اجازه میدهد تا ارزشها را نه بهعنوان محرک بلکه بهعنوان «گرایشهای بنیادین»()مفهومسازی کنیم، که برای رسیدن به نگرشها و اطلاع از فرآیند رسیدن به ارزشها مفید میباشند.
در زمینة رابطة میان ارزشها و نگرشها، مطلب مشابهی از سوی وودروف و دایوستا مطرح شده است: «نگرش فرد نسبت به موضوع یا وضعیتی خاص، نتیجه و ماحصل روشی است که فرد براساس آن و تحت تأثیر مهمترین ارزشهای خود به آن موضوع مینگرد» (1948، ص 657). اما آنچه در این عبارت قابل توجه است این است که این دو (وودروف و دایوستا)، ارتباط یک طرفهای میان ارزشها و نگرشها برقرار میسازند. رایت نیز در بحث خویش دربارة «معنا» بهعنوان «حرکتی از سمت نهادها به سمت افکار، از افکار به سمت نگرشها و از نگرشها به سمت ارزشها، چنین رابطة یکسویهای را مطرح میکند، اما فرق بحث وی با بقیه در این است که او جهت را معکوس میکند (1955، ص 284).
اخیراً کلیجز()و هربرت() در تحقیق خود دربارة ارزشها در آلمان، «فرضیة بنیادین»() زیر را پیشنهاد دادهاند: «نگرشها، گرایشها و شیوة کردار و رفتار اجتماعی تا حد زیادی ناشی از این حقیقتند که: نیروهای جهتدهندهای در ورای این نگرشها، گرایشها و شیوة کردار و رفتار اجتماعی وجود دارند که ریشه در بستر طبیعی داشته و میتوان آنها را بهطور کلی جهتگیریهای ارزشمند ارائه نامید» (1983، ص 29). ارائة چنین برداشتی از شیوة مورد استفاده قرار گرفتن ارزشها، همسو با شیوة مفهومسازی ما از ارزشها بهمثابة «مطلوبهای مرتبط با عمل»() میباشد. اشنایدرمن()، برودی() و تتلاک() (1991، ص 269 - 270) با بهکار گرفتن لغات و عبارات متفاوتی این مطلب را مطرح میکنند که رابطة میان ارزشها و نگرشها (یا نظرات) را باید بهعنوان مهمترین بُعد ارزشها دانست، چرا که این رابطه بهنوبة خود به فرد امکان میدهد تا سیاستهای مشخصی را از میان سیاستها و راهکارهای موجود، مدنظر قرار دهد.
البته توضیح اینکه چگونه افراد معمولی اقدام به پردازش هزاران ایدة مختلف در خصوص سیاستهای معین در هر برههای مینمایند و یا اینکه چرا اینقدر نسبت به مسائل سیاسی کمتوجه میباشند، بسیار مشکل است. ولی بالعکس ارائة توضیح دربارة اینکه چگونه است که افراد معمولی نسبت به بعضی از مقولات عمومی از خود اقبال بیشتری نشان میدهند - امری که بهنوبة خود بر جهتگیریهای آتی آنها در قبال مسائل مختلف تأثیر میگذارد - بمراتب سادهتر مینماید.
بنابراین اینگونه بهنظر میرسد که ایدة مبنی بر وجود نوعی رابطه یکطرفه - حال در هر جهتی که میخواهد باشد - اصولاً بیاعتبار است. در عوض آنگونه که بیان شد، وجود نوعی رابطة متقابل (تعامل) بین ارزش و نگرش قویاً تأیید میشود. همانگونه که محققانی از قبیل کالینجر، اشنایدرمن و همکاران ایشان اظهار داشتهاند، ارزشها بر روی نگرشها تأثیر میگذارند و نگرشها نیز بهنوبة خود بر ارزشها تأثیر میگذارند. مثلاً دو فرآیند «عبرتآموزی از تجارب قبلی» و «توجه به نگرش دیگر افراد»، طرقی هستند که بهواسطة آنها افراد عملاً در مقام اصلاح و یا تغییر ارزشهای خود مینمایند. البته اگرچه در اینجا ارتباط درونی نگرشها نادیده گرفته شده است ولیکن مک اینتایر() با توجه به بستر اجتماعی این ارتباط دوجانبه، این نکته را برجسته میسازد، آنجا که مینویسد: «ما قضاوت اخلاقی مینماییم، آنهم نه فقط بهخاطر اظهار احساساتمان و یا نگرشهایمان، بلکه بیشتر و مهمتر از آن برای تأثیرگذاری بر روی دیگران» (1981، ص 12). بهطورکلی تأثیر متقابل ارزش و نگرش، منجر به فراهم آمدن فرصت لازم برای تغییر و یا تبعیت صرف از ارزشها در سطح فردی میگردد. در ضمن اعتقاد بهوجود تعامل بین این دو، مستقیماً ما را به پذیرش مفهوم «تغییر»()رهنمون میکند. بدین صورت که: ارزشها بر اثر تغییر نگرشها تغییر مییابند و نگرشها نیز بهواسطة تغییر ارزشها دستخوش تحول میشوند. البته همین تحولات رخ داده در سطح فردی میتواند کلید فهم بسیاری از تحولات اجتماعی و سیاسی در سطح اجتماعی باشد، همان چیزی که ما بهدنبال درک آن هستیم.
نتیجه آنکه: ارزشها بهواسطة نگرشها و نگرشها بهواسطة ارزشها تحت تأثیر قرار میگیرند. با این حال باید پذیرفت که در بطن نگرشها، عناصری غیر از ارزشها نیز وجود دارند و اینکه دیدگاههای دیگری نیز وجود دارد که در آنها ارزشها دیگر بهعنوان عوامل ذینفوذ در شکلگیری نگرشها مطرح نمیباشند. اما در مجموع، آنچه از حیث مفهومسازی برای ما در مباحث فوق بیشتر مطرح بوده، جایگاه ارزشها در فرآیند شکلگیری نگرشهاست. به تعبیر دیگر، اگر ما نگرشها را منبع اولیة ظهور رفتارها بشناسیم، آنگاه مطابق بحث حاضر، ارزشها مفاهیمی میباشند که از طریق مشارکت جستن در فرآیند شکلگیری نگرشها، در قالب اعمال ما - و به تعبیری رایجتر و سادهتر همان رفتارهای ما - تجلی و ظهور مییابند.
پینوشتها
Jan W. van Deth-
Elinor Scarbrough-
Ricardian approach-
Marginalist approach-
Wright-
Willi-
Folsom-
Lautmann-
Kmieciak-
Melaughlin-
Preferences-
Needs-
Motivators-
Concepts and Situational relationships-
Scholl - Schaaf-
Williams-
Intrests-
Pleasures-
Likes-
Duties-
Moral Obligations-
Attractions-
Woodruff-
Divesta-
Nye-
David Easton-
Wright Mills-
Ted Robert Gurr-
Relative Deprivation-
Value Expectation-
Value Capabilities-
Neubauer-
Lasswell-
Kaplan-
Albert-
Attitute-
Thomas-
Znaniecki-
Object Approach-
Hilliard-
A non - existent Object-
A figment of the lmagination-
The Polish Peasant-
Actor/Object-
Kolb-
Parsons-
Arbitrary-
Want-
Ought-
I ought-
I want-
Rose-
Scott-
Rokeach-
Kluckhohn-
Implicit or explicit-
Individval or group-
Adler-
Mc Cracken-
Cause-
Instrumental Values-
Terminal Values-
Moscovici-
Billig-
Mannheim-
Humility-
Justic-
Michigan Model-
Mc Guire-
Kaase-
Thurston-
Dukes-
Underlying Orientations-
Klages-
Herbert-
Grundsatzliche Hypothese -
Desirabilities in matters of action-
Sinderman-
Brody-
Tetlock-
Mac Intyre-
Change-
این مقاله ترجمهای است از:
Deth, Jan W. van, and Scarbrough,The Impact of- .59922-33,pp.1Values, Oxford, Oxford University Press,
دربارة ارزشهای اسلامی و موقعیت آنها در فرآیند تهاجم فرهنگی، مترجم اخیراً پروژهای را به اتمام رساند که به همت مرکز اسناد و مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی زیر چاپ رفته است و بزودی راهی بازار کتاب خواهد شد.
در این اثر، ضمن تأمل دقیق در چیستی ارزشهای اسلامی، سعی شده سهم دینداران (دو دین یهودیت و مسیحیت) در محو و کمرنگ شدن ارزشهای دینی بررسی شود.
مشخصات کتابشناختی اثر عبارت است از:
- افتخاری، اصغر. کمالی، علیاکبر. رویکرد دینی در تهاجم فرهنگی، تهران، مرکز اسناد و مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی وابسته به وزارت ارشاد، 1377.
آدرس کامل کتابشناختی آثار مورد استناد در این مقاله عبارتند از:
Adler,F.(6591). The, Value Concept in Sociology',- .722-9:62American Journal of Sociology,
The Classification of Value: Aش,(1956 Albert, E.M. (- Method and Illustration'. American Anthropology, .221-48:58
Billig,M.(7891). Arguing and Thinking, Cambridge:- Cambridge Univeresity Press.
Butler,D.S Stockes,D.(1791), (Ist edn. 9691). Political- Change in Britain, London:Macmillan.
Converse,P.E.(4691), 'The nature of Belief Systems- in Mass Publics'.In: Ideology and Discontent ,ed. D.Apter. NewYork: Free Press.
Dukes, W.F.(5591).'Psychological Studies of- .24-50:52Values'.Psycohological Bulletin,
Eston, D. (5691) (2 nd end.9791) A systems Analysis- of Political life, New York: John Wiley.
Folsom, J.K,(7391).'Changing Values in Sex and- .717-26:2Family Relations', American Socilogical Review,
Glenn, N.D.(0891). 'Value, Attitudes and Beliefs', In:- Constancy and Chang in Human Development, ed.O.G.Brim S J.Kagan. Cambridge, Mass: Harvard University Press.
Gurr. T.R.(0791). Why Men Rebel. Princeton:- Princeton University Press.
Hilliard , A.(0591). The Forms of Value. NewYork:- Columbia University Press.
Inglehart,R.(1791)' The Silent Revolution in Earope:- Intergenerational Change in Post - lndustrial .991-1017:65Society',American Political Science Review,
Inglehart, R.(5991), Culture Shift in Advanced- Industrial Society. Princeton: Princeton University Press.
Kasse, M.(9891). Mass Participation:In: M.K.- Jennings, J.W.Van Deth, et al., Continuities in Political Action: Mass Participation in Five Western Democracies, NewYork:de Gruyter.
Klages,H.(4891).Wertorientientierungen in Wandel,- rich: Edition interform.ُّZ
Kluckhohn, C.(1591). 'Values and Value-- Orientations in the Theory of action', In:Towards a General Theory of Action,ed. T.Parsons. Cambridge, Mas: Harvard University Press.
Kolb,W.L.(7591)' The Changing Prominence of- Values in Modern Socilogical Theory', In: Modern Socilogical Theory in Continuity and Change,ed.H. Becker and A Boskoff. NewYork: Holt.
Lasswell, H., and Kaplan, A.(2591).Power and- Society: A Framework for Political Inquiry.London: Routledge and Kegan Paul.
MacIntyre,A.(1891).After Virtue. London:- Duckworth.
Mannheim,K.(2591). 'The Problems of Generations.'- In: Essays on the Sociology of Knowledge.ed. P.Kecskemeti.London:Routledge Kesan Paul.
Mc Cracken,D.J.(9491).'The Concept of Value as an- A Priori Concept', Proceedings of the Tenth International Congress of Philosophy. Amsterdam.
Mcluughlin,B.(5691).' Value in Behavioral Science',- .258-79:4Journal of Religion and Health,
Mills. C.W.(9591).The Sociological- Imagination.NewYork: Oxfard University Press.
Moscovici, S.(1891).'On Social Representation'. In- Social Cognition: Perspectives on Everyday Undrestanding. ed.J.Forgas. London: Academic Press.
Nie,N.Verba,S. Petrocik.J.(6791).The Changing- American Voter, university Press.
Nye,F.I.(7691).'Values, Family, and a Changing- .241-8:27Society. Journal of Marriage the Family,
Parsons. T(5391). 'The Place of Ultimate Values in- Sociological Theory', International Journal of Ethics, .316:45
Rokeach, M.(3791).The Nature of Human- Values,NewYork: Free Press.
Rokkan,S:(0791). Citizens, Elections, Parties, Olso:- Universitestsforlaget.
Rose, A.M.(6591),' Sociology and the Study of- .1-17:7Values'. British Journal of Sociology,
Schall - Shaaf,M.(5791).Wertconcepts in der Sozialp -- Sychology. Bonn: Bouvier.
Scott,W.A.(5691), Values and Organizations. Chicago:- Rand Mcnally.
Sniderman,P.M.,Brody,R.A.,(1991).Reasoning and- Choice, Cambridge:Cambridge University Press.
Thurstone, L.L.(8291).'Attitudes Can Be Measured.'- .529-54:33American Journal of Sociology,
White,R.K.(1591),Value Analysis, Glen Gardner,- Nj:Libertarian Press.
Willi,V.J.(6691).Grundlagen einer empirischen- iologie der Werte und Wertsysteme, Zurich: Orell.zSo
Williams, R.(1691). The Long Revelation, London:- Chatto and Windus.
Woodruff,A.D,(8491), The Relationship between- Values, Concepts and Attitudes', Educational and .645-59 ,8Psychological Measurement,
Wright,J.D.(6791).The Dissent of Governed,- NewYork: Academic Press.