نسبت دین با ایدئولوژی
آرشیو
چکیده
متن
اشاره
نوشتار حاضر پس از ذکر تعاریف ایدئولوژی و برشمردن ویژگیهای ایدئولوژی، عقاید سه تن از معاصرین را در باب این موضوع طرح میکند و در نهایت دیدگاه سوم را مورد نقد و بررسی قرار میدهد.
واژة ایدئولوژی را اولین بار در سال 1796 دوستوت دوتراسی(6381-4571) Destute De Tracy به معنای ایدهشناسی به کار برد. وی بر آن بود تا ایدهها را به عنوان موضوعاتی مستقل از مفاهیم مابعدالطبیعی مورد تجزیه و تحلیلهای علمی قراردهد و از آن یک علم تجربی بسازد و در کنار سایر علومتجربی مانند زیستشناسی آن را مطرح سازد.
ناپلئون نیز از این واژه بسیار استفاده میکرد و روشنفکران جامعة خود را ایدئولوگ مینامید. از نظر وی ایدئولوگها به واقعیات توجه ندارند و در واقع روشنفکرانی یاوهسرا هستند.
مارکس در کتاب فقر فلسفه ایدئولوژی را محصول طبقات اجتماعی میداند. از نظر وی اصول و افکار روشنفکری براساس قدرت تولید مادی به وجود میآید. بعدها مارکس در کتاب ایدئولوژی آلمانی، ایدئولوژی را به معنای اعم به کار برد، به گونهای که شامل همة امور روبنایی نظیر اخلاق و حقوق و زبان میشد.
مارکس از ایدئولوژی برداشتی تحقیرآمیز داشت. از نظر وی طبقهای که در جامعه ابزار تولید را در اختیار دارد به خلق ایدئولوژی میپردازد. در واقع ایدئولوژی آن نوع آگاهی و برداشتی است که طبقة حاکم از واقعیتهای موجود میسازد تا به منافع خود دست یابد. پس ایدئولوژی نوعی آگاهی کاذب و دروغین و برداشتی انحرافی از واقعیات موجود است. نمونة آگاهی کاذب از نظر مارکس، ایدههای بورژوایی دربارة دولت است. وی دین را نیز یکی از صور آگاهی کاذب و نوعی ایدئولوژی میدانست. از نظر مارکس، دین خیالبافی انسانهای از خود بیگانهای است که میخواهند شکست خودش را در نیل به مرتبهای که خواهان آن هستند جبران کنند. دین بازتاب وضع انسان در مرحلهای از مراحل تاریخ است که هنوز قادر به فهم وضع خویش نیست. از نظر مارکس شرایط اجتماعی، ایدهها را تعیین میکند. مارکس میان علم و ایدئولوژی تفکیک قایل شده است. «علم»، معرفت حقیقی است، اما ایدئولوژی معرفت کاذب و فریبنده است. این معرفت کاذب قدرتهای حاکم را مشروعیت میبخشد و موجبات از خودبیگانگی افراد را فراهم میآورد. در واقع ایدئولوژی از عوامل اساسی از خودبیگانگی انسان است.
تعریف ایدئولوژی
در مورد ایدئولوژی تعریفهای بسیار ارائه شده است. به گفتهبشلر «تمامی تعریفهای ایدئولوژی الزاماً دلخواهانه است.»(1)
در اینجا به برخی از این تعریفها میپردازیم. هنری ایکن Henry D.Aiken تعریفهای زیر را ارائه میدهد:
«ایدئولوژی اندیشة انتزاعی و تشکیل نظریات مثالی یا مجردات است.
ایدئولوژی به «منظومهای از عقاید دربارة پدیدهها، مخصوصاً آنهایی که مربوط به زندگی اجتماعی هستند و نیز به روش تفکر خاص یک طبقه یا یک فرد» اطلاق میشود.»(2)
از نظر فرهنگ وبسترWebster ایدئولوژی عبارت است از:
«علم به عقاید، بررسی منشأ و ماهیت عقاید، مخصوصاً روشی که به موجب آن کندیاکCondillac (1785-1780) تمام عقاید را منحصراً از احساس مشتق دانست.»
فردینانددومونF.Dumont ایدئولوژی را چنین تعریف میکند:
«نظامی از ایدهها و قضاوتهای روشن و سازمان یافته که برای توصیف، تبیین استنتاج یا توجیه موقعیت یک گروه یا جامعه به کار میرود و اساساً از ارزشها نشأت میگیرد و رهنمود دقیقی برای عمل تاریخی این گروه یا جامعه ارائه میدهد.»(3)
هانا آرنتHanah Arendt در تعریف ایدئولوژی میگوید:
«ایدئولوژیها به خاطر خصلت علمیشان شناخته شدهاند: آنها رهیابی علمی را با نتایج ماهیتاً فلسفی درمیآمیزند و مدعی میشوند که یک فلسفه علمی هستند. از واژه ایدئولوژی چنین برمیآید که یک ایده میتواند موضوع یک علمگردد، درست همچنان که حیوانات موضوع جانورشناسی هستند و پسوندLogi در ایدئولوژی دال بر چیزی جز همان نیستLogi. یعنی شرح علمی ایدة،بدین تعبیر، یک ایدئولوژی باید هم یک علم دروغین و هم یک فلسفة دروغین باشد که باز هم از مرزهای علم پافراتر میگذارد و هم از حدود فلسفه.»(4)
ژان بشلر ایدئولوژی را حالاتی از آگاهی میداند که با عمل سیاسی پیوند دارد. به بیان دیگر هر صورتی از آگاهی که وارد عمل سیاسی شود جنبة ایدئولوژیک به خود خواهد گرفت.
«ایدئولوژی به صورت کلماتی بیان میشود که میزان استحکام و پیچیدگی آن میتواند از حد یک شعار ساده تا یک نظام فکری پیچیده تغییر کند. صورت ظاهری ایدئولوژی هر چه باشد، دو عامل را میتوان در آن تشخیص داد: هستة پیش زبانی و گفتاری که هسته را بیان میکند. این هسته از یک سو در شهوت معینی و از سوی دیگر در ارزش خاصی متبلور میشود. به عبارت دیگر، ایدئولوژی گفتاری است جهتدار که از طریق آن شهوت خود را در ارزش تحقق میدهد.
در مجموع ایدئولوژی نوعی گفتار جدالی است که شهوت به کمک آن میخواهد ارزش را با اعمال قدرت در جامعه تحقق دهد.»(5)
از نظر جان پلامناتس zJohn Plamenat هنگامی که از ایدئولوژی خاصی سخن میگوییم، مقصودمان مجموعهای از ایدهها یا اعتقادها یا برخوردهای مخصوص به فلان گروه است.(6) به گمان وی اعتقاداتی ماهیت ایدئولوژیک دارند که اولاً میان گروهی از افراد مشترک باشند. ثانیاً «با امور مهم از نظر گروه مرتبط باشند. و ثالثاً برای گروه کارکرد خاصی داشته باشد. مثلاً در حفظ انسجام گروه کمک کند تا کارهای گروه را توجیه کند.»(7)
ویژگیهای ایدئولوژی
پژوهشگران غربی برای ایدئولوژی کارکردها و اوصاف خاصی را ذکر کردهاند. به بیان دیگر در پاسخ به این سؤال که «ایدئولوژی» چه فایده و ضرورتی دارد، برای آن نقشهایی را ذکرکردهاند. برای مثال موریس دوورژه دو نقش برای ایدئولوژی قایل است:
الف. اعتراضهای خصوصی را هماهنگ و آنها را به صورت اعتراض اجتماعی درمیآورد.
ب. به تعارضها خصلت ارزشی میبخشد تا فرد معترض تعهد عمیق ایجاد کند.
هانا آرنت معتقد است که در ایدئولوژیهای غربی سه ویژگی توتالیتر وجود دارد.
یک. داعیه تبیین جهان دارند و نه تنها به تبیین آنچه که در حال حاضر وجود دارد گرایش دارند، بلکه به تبیین آنچه که بر جهان گذشته و خواهد گذشت میپردازند.
دو. تفکر ایدئولوژیک خود را از هرگونه تجربهای مستقل میداند، زیرا لازم نمیبیند که از هر پدیدة تازهای چیزی بیاموزد.
«تبلیغات جنبش توتالیتر در جهت آزادسازی اندیشه از تجربه و واقعیت کار میکند. این تبلیغات همیشه در صدد آن است که یک معنای اسرارآمیز در هر رویداد عمومی و محسوس تزریق کند و در پشت هر عمل سیاسی عمومی یک نیت سری را بیابد.»(8)
سه. از آنجا که ایدئولوژیها توانایی دگرگونی واقعیت را ندارند، میکوشند تا اندیشه را با روشهای برهانی از قید تجربه آزاد سازند. تفکر ایدئولوژیک واقعیات را در یک نظام منطقی و ذهنی سامان میدهد و برای نیل به این مقصود همه چیز را از یک قضیه اصلی بدیهی و مسلم آغاز میکند.
همچنانکه گفته شد اندیشمندان غربی برای ایدئولوژیها مجموعهای از صفات را در نظر میگیرند که در اینجا به جمعبندی آنها میپردازیم.البته هر یک از آنها فقط چند صفت را درنظر دارند، نه همة آنها را.
-1 ایدئولوژی واقعیات پیچیده را ساده میکند.
-2 در ایدئولوژی برخی از وجوه واقعیت برجستهتر میشود و برخی دیگر مورد غفلت قرارمیگیرد. به بیان بعضی از جامعهشناسان، ایدئولوژی خصلت یکدست کردن عناصر ناهماهنگ را دارد.
-3 ایدئولوژیها به توجیه عقلی جهانبینی و ارزشهای مورد قبول خود میپردازند. به بیان دیگر ایدئولوژیها واقعیات را به صورت یک نظام منطقی درمیآورند و همة امور را از قضایای اصلی و بدیهی خود استنتاج میکنند.
-4 ایدئولوژیها انسان را به عمل ترغیب میکنند. ایدئولوژیها برای نیل به اهداف خود راهکار ارائه میدهند.
5 - ایدئولوژیها به تبیین همة واقعیات گذشته و حال میپردازند و حتی آینده را نیز پیشبینی میکنند.
-6 ایدئولوژیها به اندیشه و تجربه جدید نیاز ندارند، زیرا برای همة امور از قبل تحلیل دارند.
-7 ایدئولوژیها جهتگیری افراد را مشخص میکنند. ایدئولوژیها هم دوستان را به پیروان خود میشناسانند و هم دشمنان را.
8 - ایدئولوژیها موجب پردهپوشی علایق افراد میشوند. یعنی به فرد امکان میدهند تا علایق شخصی خود را از نظرها پنهان دارند و به سرکوب دیگران بپردازند. چنانکه درایدئولوژی فاشیسم یهودیان قتل عام شدند و در مارکسیسم نیز افرادی که سد راه انقلاب بودند به جوخههای اعدام برده شدند.
-9 ایدئولوژیها بهترین وسیله برای انحراف از موازین اخلاقی هستند، یعنی در ایدئولوژیها کارهای زشت اخلاقی توجیه میشود.
-10 ایدئولوژیها انسان را به گزینش وامیدارند. یعنی به انسانها میگویند که چه چیزی را انتخاب کنند و از چه چیزهایی خودداری ورزند. حق انتخاب نیز برای همة گروههای اجتماعی یکسان نیست.
-11 ایدئولوژیها همة جنبههای زندگی اجتماعی افراد را دربرمیگیرند و برای هر موضوعی راهحل مناسبی ارائه میدهند. ایدئولوژیها همة فعالیتهای اجتماعی را، حتی در جزییات بر مبنای نظام واحدی برنامهریزی کرده و سامان میدهند.
-12 ایدئولوژیها شبیه مذهب هستند و موجبات آرامش روانی افراد را فراهم میآورند. و تعارضات ناشی از احتیاجات عقلی را برطرف میسازند.
-13 ایدئولوژیها موجب تسلطیافتن بر احزاب یا سازمانهای مختلف میشوند.
-14 ایدئولوژیها افراد را به فداکاریهای بزرگ، جهت نیل به آرمانهای خود، ترغیب میکنند.
-15 ایدئولوژیها موجب بسط قدرت حکومتها یا گروههای متشکلی میشوند که قدرت را در دست دارند.
ژان بشلر در مورد ویژگی ایدئولوژیها چنین مینویسد:
«رسالت ایدئولوژی در این است که ضابطه یا معیاری به دست میدهد تا شخص دوست را از دشمن بازشناسد و گزینش ارزشها را توجیه کند و شهوات را پردهپوشی نماید و اخلاق را به خدمت سیاست بگیرد و رذالت را به فضیلت بدلسازد و به عمل سیاسی، ساده و شفاف و به صورت تام و کامل درآورد. پس ایدئولوژی امری زاید و بیفایده نیست که آن را ناشی از شرارت و یا بلاهت بشر بدانیم. ایدئولوژی یکی از عناصر ضروری و اجتنابناپذیر عمل سیاسی است.»(9)
دکتر شریعتی و طرح هندسة مکتب
دکتر شریعتی درباره ایدئولوژی دیدگاه خاصی دارد. وی ایدئولوژی را به معنای عقیدهشناسی میگیرد و ایدئولوگ را کسی میداند که صاحب یک عقیدهاست. ایدئولوژی عقیده خاص یک گروه و طبقه و ملت خاص است. ایدئولوژی نوع برداشت انسان را نسبت به مسایلی که با آنها درارتباط است و جامعهای را که در آن به سر میبرد مشخص میکند. وی در تعریف ایدئولوژی میگوید:
«بینش و آگاهی ویژهای است که انسان نسبت به خود، جایگاه طبقاتی، پایگاه اجتماعی، وضع ملی، تقدیر جهانی و تاریخی خود و گروه اجتماعی که به آن وابسته است دارد و آن را توجیه میکند و براساس آن مسئولیتها و راهحل و جهتیابیها و موضعگیریها و آرمانهای خاص و قضاوتهای خاصی پیدا مینماید و در نتیجه به اخلاق، رفتار و سیستم ارزشهای ویژهای معتقد میشود.»(10)
شریعتی گاه از ایدئولوژی تعبیر به تکنیک میکند. یعنی همانطور که انسان به کمک تکنیک خواستههای خود را به طبیعت تحمیل میکند و آن را به استخدام خود درمیآورد، با ایدئولوژی نیز میتوان جامعه و تاریخ را به استخدام خود درآورد.(11)
دکتر شریعتی ایدئولوژی را ادامة غریزه در انسان میداند.(12) زیرا انسان موجودی است که از هدایت غریزی سرباز میزند و پا را از مرز حیات طبیعی فراتر مینهد. انسان تنها موجودی است که باید بارسنگین مسؤلیت و هدایت و تکامل و پرورش خود را بر دوش بگیرد. هدایت نیز چیزی جز شناخت و پذیرش ایدئولوژی نیست. به بیان دیگر با ایدئولوژی است که انسان رشد و هدایت مییابد.
ویژگیهای ایدئولوژی:از نظر شریعتی ایدئولوژی دارای آثار و مشخصههای زیر است:
-- جهتگیری اجتماعی ملی و طبقاتی افراد را مشخص میکند.
-- «چگونه یافتن»، «چگونه شدن»، و «چه باید کرد»های انسان را نشان میدهد؛
-- وجود انسان و زندگی وی را دربرمیگیرد و در وی «عشق، پرستش، تقدیس، تعهد، ایثار، جهاد و حتی شهادت در آستان خویش را برمیانگیزد.»(13)
-- نظام اجتماعی و شکل زندگی افراد را مشخص میکند؛
-- نظام ارزشها را ارائه میدهد؛
-- فرد و جامعة ایدهآل را معرفی میکند؛
-- ایدئولوژی نسبت به وضع موجود انتقاد دارد. در واقع ایدئولوژی به عنوان یک عامل تغییر و تحول وضع موجود مطرح میشود.
-- ایدئولوژی تعهدزا و مسؤلیتساز است.
«طبیعت و اقتضای ایدئولوژی این است: ایمان، مسؤلیت، درگیری و فداکاری.»
همین ویژگی، ایدئولوژی را از علم و فلسفه جدا میکند، چرا که عالم علوم تجربی و فیلسوف به دنبال این نیستند که دیگران نظر آنها را بپذیرند یا نپذیرند. اما لازمه مسئول بودن و آگاه بودن، انتخاب یک ایدئولوژی است. کسی که ایدئولوژی نداشته باشد آدمی است بدون فکر. فرق یک ایدئولوگ با یک عالم این است که ایدئولوگ به ارزیابی واقعیات میپردازد و به چگونگی تغییر آن میاندیشد تا آن را به شکل ایدهآل مطلوب - آرمانی در آورد.
کلمه ایدئولوژی با کلمه روشنفکر در ارتباط است، چرا که ایدئولوژی مشخصکنندة تیپ روشنگر است.
در یک جا نیز شریعتی ویژگیهای ایدئولوژی را در سه مرحله خلاصه میکند:
1. جهانبینی یعنی نوع تصور انسان نسبت به جهان و انسان و زندگی.
2. ارزیابی انتقادی نسبت به محیط.
3. ارائه پیشنهادها و راهحلها به صورت ایدهآلها و هدفها.
از نظر شریعتی، مذهب از یک نظر ایدئولوژی است و از نظر دیگر سنت اجتماعی. مذهب به عنوان سنت مجموعهای از عقاید موروثی، احساسات و تقلیدها و شعایر مرسوم اجتماعی و احکام ناخودآگاه عمل است، اما مذهب به عنوان ایدئولوژی آن گاه تحقق پیدامیکند که افراد آن را آگاهانه انتخاب کنند. کسی که مذهب را به عنوان یک ایدئولوژی درنظرمیگیرد به نیازهای جامعة خود توجه دارد و برای تحقق ایدهآلها از آنها استفاده میکند.
طرح مکتب: از نظر شریعتی فوریترین کار در زمینة اعتقادی و فکری «تدوین یک سیمای کامل از ایدئولوژی اسلامی است». این کار برای جوانان ضروری است، از این جهت که جوان «بداند که کجاست، جهتش چیست، مسؤلیتش چیست، رابطههایش با پدیدهها و واقعیتهای زمان خودش چیست». اگر به تدوین ایدئولوژی اسلامی پرداخته شود دیگر «منحطترین و کثیفترین اشرافیت با آنارشیستترین حالات انقلابی» به اسم اسلام مطرح نمیشود.
شریعتی در طرح مکتب از عناصر هفتگانه زیر سخن میگوید:
-1 جهانبینی: هرمکتب اعتقادی یک زیربنای اساسی دارد که همة عقاید بر آن استوار است و آن جهانبینی است. از نظر جهانبینی مذهبی جهان دارای خداست، و عالم حساب و کتاب دارد و انسان از حیات اخروی برخوردار است. براساس همین اندیشهها مکتب، «باید»ها را مطرح میسازد. یعنی میگوید که زندگی باید اینگونه باشد و انسان باید آن گونه عمل کند و این در واقع ایدئولوژی مذهب است. در ایدئولوژی معانی حیات و جامعه و حق و باطل روشن میشود.
-2 انسانشناسی: نوع تلقی مکتب از موجودی به نام انسان یعنی اینکه انسان چیست و چه باید باشد، انسانشناسی مکتب نامیده میشود. انسانشناسی مکتب براساس جهانبینی آن میباشد. در انسانشناسی به تلقی فلسفی و اعتقادی از انسان پرداخته میشود، نه واقعیتی که در علومی چون فیزیولوژی، بیولوژی، مردمشناسی و روانشناسی و جامعهشناسی به کار میرود. در اینجا مراد «حقیقت نوع انسان» است. یعنی «حقیقت» انسان نه «واقعیت» او.
-3 جامعهشناسی: مقصود نگرشی است که انسان به جامعه بشری براساس ارزشهای مکتب دارد. جامعهشناسی در اینجا جامعهبینی (جامعهنگری) است. جامعهبینی در اینجا یک علم بیهدف نیست، بلکه یک علم متعهد است. شریعتی با جامعهشناسی غیرمتعهد کاری ندارد و فرق جامعهشناسی قرن نوزدهم را با جامعهشناسی قرن حاضر در این نکته میداند که جامعهشناسی قرن گذشته، جامعهشناسی اعتقادی بوده است.
-4 فلسفه تاریخ: شریعتی حرکت انسان به صورت یک جوهر سیال در بستر زمان را تاریخ مینامد. تاریخ جریان پیوستة واحدی است که از آغاز زندگی بشر طبق قانون علیت و معلولیت ادامه داشته و با طی مراحلی چند به سرمنزلی میرسد.که میتوان از قبل پیشبینی نمود، اینکه تاریخ چگونه و بر اساس چه قوانینی حرکت میکند، چگونه میتوان حرکت آن را پیشبینی کرد، مسیر حرکت و سرنوشت نهایی آن از کجا و به کجاست، مجموع سؤالاتی است که فلسفه تاریخ پاسخگوی آنهاست و هر مکتبی هم به گونهای خاص به آنها پاسخ میدهد.
5 - ایدئولوژی عبارت است از آگاهی و نگرش انسان نسبت به خود، جایگاه طبقاتی و گروه اجتماعی خود. ایدئولوژی «خودآگاهی انسانی خاص است که جامعهها را میسازد.»(14)
جهانبینی، انسان شناسی، جامعهشناسی، فلسفة تاریخ و ایدئولوژی، در هر مکتبی وقتی معنا دارد که مکتب دو موضوع زیر را مطرح سازد.
-6 جامعة ایدهآل: همان مدینه فاضله یا جامعهای است که هر کس در ذهن خود آن را میپروراند و آرزو میکند تا جامعة بشری روزی به آن صورت درآید. هر مکتبی، جامعهای آرمانی را برای پیروان خود ترسیم میکند. تصویر جامعة آرمانی نشانگر آن است که بشر میخواهد از وضع موجود به سوی وضع مطلوب حرکت کند.
در ایدئولوژی اسلامی تلاش میشود تا امتی ساخته شود که انسانها با اشتراک در هدف واحد و اطاعت از رهبری واحد به سوی ایدهآل خویش حرکت کنند.
«فرد انسانی وقتی عضو امت است که در برابر رهبری جامعه معتقد باشد و تسلیم، البته تسلیمی که خود آزادانه اختیار کرده است، فرد در امت دارای یک زندگی اعتقادی متعهد در برابر جامعه است و جامعه نیز متعهد به ایدئولوژی یا عقیده، و ایدئولوژی نیز به تحقق ایدهآل و نیل به هدف».(15)
عبارت فوق نشان می دهد که شریعتی اطاعت از رهبر و تسلیم شدن به او را شرط لازم برای تحقق یک جامعة ایدهآل میداند، اما برای اینکه از اندیشه او کسی برداشت «ایدئولوژی تمامیت خواهانه» نکند، تسلیمی را مطرح میسازد که فرد با آزادی و خود آگاهی آن را میپذیرد. در عین حال شریعتی از ایدئولوژیی چون اسلام دفاع میکند که مبتنی بر ارزشهای الهی - انسانی است و با ایدئولوژیهای دیگر تفاوتهای بنیادین دارد.
-7 انسان ایدهآل: مراد نه انسان موجود، بلکه انسان مطلوب است. یعنی انسان آن گونه که باید باشد، نه آنگونه که هست. اکثر مکاتب بحث از «انسان ایدهآل» را مطرح کردهاند و عرفا نیز در آثار خود از «انسان کامل» سخن به میان آوردهاند. اگر مکتب تصویری روشن از انسان ایدهآل خود را ارائه ندهد، همه کوششهای آن بیمعنا خواهد شد.
در طرح مکتب، جهان بینی زیر بنای مکتباست و انسانشناسی، فلسفه تاریخ و جامعه شناسی سه پایة اصلی آناست.
ایدئولوژی، انسان و جامعه ایدهآل را طراحی میکند. ایدئولوژی به دنبال یک مدینة فاضلة تخیلی نیست، بلکه جامعهای را که قابل تحقق است ترسیم میکند.
«ایدئولوژی به درد همین میخورد که اصلاً جامعه را بسازد وگرنه اسلام بدون ایدئولوژی به درد آخرت میخورد.»(16)
هنگامی که شریعتی از ایدئولوژی اسلامی سخن میگوید اسلام برای او معنای خاص دارد. یعنی اسلامی که از عدالت سخن میگوید، آزادی و آگاهی و حرکت را تأیید میکند، مجاهدپرور است نه طرفدار سکون و اسارت، درس مسؤلیت و اعتراض میدهد نه بیتفاوتی و بیخیالی.از نظر وی اسلام طرفدار جهاد اعتقادی و اجتماعی و اجتهاد عقلی است، نه تقلید کور و تعصب و تسلیم بیمنطق.
شریعتی معتقد است که اگر تودههای ایرانی در صدر اسلام به ایدئولوژی اسلامی گرایش پیدا کردند به خاطر دو عامل بوده است:
1. ایدئولوژی اسلامی، عدالت را مطرح ساخت، و ایرانیان صدر اسلام از ظلم و نابرابری طبقاتی رنج میبردند.
2. ایدئولوژی اسلامی، امامت را مطرح ساخت و با هر گونه استبداد سیاسی مخالفت ورزید.
از نظر شریعتی حرکت انبیأ در طول تاریخ نهضت ایدئولوژیها بود و رهبران این حرکتها افرادی بودند که از میان تودهها برخاسته بودند. اینها «فیلسوف، هنرمند، دانشمند، عالم، فیزیکدان یا ادیب نبودند»، بلکه افرادی نجاتدهنده بودند. نجاتدهندة قوم و نسل و زمان و طبقة خودشان و پیامآور نجات بشریت بودند. شریعتی، ابوذر را یک ایدئولوگ اسلامی میداند. ایدئولوژی اسلامی مجاهدپرور است، آن هم نه در مدرسة علما و سنت عوام که در ربزة ابوذر.
«ایدئولوژی اسلامی مجاهد میپرورد و علوماسلامی مجتهد به معنی امروزینش و یا روحانی و آیةالله و فقیه... ایدئولوژی امروزه مبارز میسازد و فرهنگ جدید فیلسوف و دانشمند و استاد دانشگاه.»(17)
شریعتی معتقد است که ایدئولوژی نباید به امور جزیی بپردازد، چون به صورت یک سلسله قوانین و مقررات قابل تغییر در خواهد آمد که به مرور محتوای خود را از دست خواهد داد. ایدئولوژی باید مانند علم بر قوانین کلی و آرمانهای ثابت انسانی استوار باشد و برای انطباق آن با واقعیات موجود باید روشنفکران به اندیشه بپردازند. ایدئولوژی هیچگاه تکالیف را از دوش انسان ساقط نمیکند. برای مثال وقتی که اسلام اصل مبارزه با استضعاف را مطرح میسازد، این اصل در همة زمانها جاری است. یعنی هم شامل یک جامعة بردهداری و فئودال میشود و هم یک نظام سرمایهداری صنعتی. در واقع به کمک اجتهاد میتوان تکلیف امور جزیی را مشخص کرد.
استادمطهری و ایدئولوژی دینی
در تفکر استادمطهری ایدئولوژی همان مکتب است. گاهی هم ایشان جهانبینی را از ایدئولوژی جدا میسازد و مجموع آنها را مکتب مینامد. ایدئولوژی مجموعة بایدها و نبایدها جهت نیل انسان به کمال است. به بیان ایشان ایدئولوژی:
«یک تئوری کلی، یک طرح جامع و هماهنگ و منسجم که هدف اصلی، کمال انسان و تأمین سعادت همگانی است و در آن، خطوط اصلی و روشها، بایدها و نبایدها، خوبیها و بدیها، هدفها و وسیلهها، نیازها و دردها و درمانها، مسئولیتها و تکلیفها مشخص شده باشد و منبع الهام تکلیفها و مسئولیتها برای همة افراد بوده باشد.»(18)
استاد مطهری ایدئولوژی را از ضروریات حیات فردی و اجتماعی انسانها میداند و برای لزوم آن پیشفرضها یا اصولی را در زمینه انسانشناسی مطرح میکند که عبارتند از:
-1 فطرت: استاد مطهری مسئله فطرت را «امالمسایل» میداند و آن را مبنای ایدئولوژی اسلامی تلقی میکند. از نظر استاد، انسان مقدم بر همة عوامل اجتماعی و تاریخی دارای بعد خاصی است که به او هویت ویژهای میبخشد و او را از حیوانات جدا میسازد و این همان فطرت است. فطرت همان انسانیت انسان است. یعنی یک سلسله خواستهها و گرایشهایی که لازمة خلقت انسان است. فطریات اموری اکتسابی نیستند. مانند حقیقت خواهی، زیباجویی، فضیلت خواهی و ...
از نظر اسلام، انسان هم در بعد شناختها و هم در بعد گرایشها دارای یک سلسله امور فطری است. یعنیا نسان از ابتدای خلقت دارای استعدادهایی است که از یکسوی برخی حقایق را درک میکند و از سوی دیگر گرایش به ارزشها دارد.
از نظر استاد بدون پذیرش فطرت، نه تکامل معنا پیدا میکند و نه ارزشها به طور منطقی تفسیر منطقی میشود.
«اصالت انسان و انسانیت انسان در گرو قبول فطریات است».(19)
-2 فعالیتهای انسان: از نظر استاد کارهای انسان بر دو دسته است:
الف: فعالیتهایالتذاذی
ب: فعالیتهای تدبیری
فعالیتهای التذاذی مجموعه کارهایی است که انسان تحت تأثیر غریزه و یا عادت انجام میدهد و آدمی برای انجام آن، هدفی جز کسب لذت و دفع درد و رنج ندارد. برای مثال انسان تشنه میشود و به سوی آب میرود تا از رنج تشنگی خود را رها سازد. فعالیتهای التذاذی کارهایی است که انسان از روی میل انجام میدهد و به طور مستقیم بالذت و رنج سر و کار دارد.
فعالیتهای تدبیری مجموعه کارهایی است که انسان به حکم عقل خود و براساس اراده انجام میدهد. این گونه فعالیتها را انسان به خاطر مصالحی که در آنها نهفته است انجام میدهد، نه صرفاً برای کسب لذت و گریز از رنج.
عقل آدمی خیر و کمالی را در نظر میگیرد و برای وصول به آن تلاش میکند. به بیان دیگر در این گونه فعالیتها، انسان در ابتدا اهدافی را درنظرمیگیرد و سپس برای تحقق آنها به برنامهریزی میپردازد. و هر اندازه انسان از عقل تکامل یافتهتر و ارادة قویتر برخوردار باشد فعالیتهای تدبیری وی با ارزشتر خواهد بود.
هر چند فعالیتهای تدبیری مهمتر از فعالیتهای التذاذی است، اما برای انسانیشدن کارهای انسان کافی نیست. این گونه فعالیتها شرط لازم انسانیت انسان است، اما شرط کافی نیست، چرا که فعالیتهای انسانی علاوه بر عقلانی و ارادی بودن باید در جهت گرایشهای عالی انسانی باشد. اگر انسان از عقل خود در مسیر هوا و هوسهای نفسانی استفاده کند، نیروی تدبیری سد راه کمال وی خواهد بود.
-3 عقل: عقل انسانی قادر به ارائه طرحی کلی برای همه مسایل مربوط به زندگی شخصی و اجتماعی افراد نیست. عقل انسان فقط در مسایل جزیی و محدود زندگی میتواند برنامهریزی کند. عقل بر همه مصالح زندگی افراد اشراف ندارد تا تأمینکننده سعادت همهجانبة او باشد. بشری که هنوز نتوانسته خود را بشناسد یعنی استعدادها و امکانات وجودی خود را به طور دقیق شناسایی کند چگونه میتواند برای سعادت خویش طرح و برنامه ارائه دهد. علاوه بر آن، انسان موجودی اجتماعی است و سعادت وی نیز در ارتباط با سعادت دیگران و عملکرد آنهاست. لذا انسان نمیتواند راهی را برای خود برگزیند که جدا از راه دیگران باشد. سعادت وی وابسته به سعادت دیگران است. و «اگر مسئله حیات ابدی و جاودانگی روح و تجربه نداشتن عقل نسبت به نشئه ما بعد نشئه دنیا را درنظر بگیریم مسئله بسی مشکلتر میشود.»(20)
استاد مطهری با توجه به مبانی معرفتشناسی و انسانشناسی فوق ضرورت، ایدئولوژی را برای انسان مطرح میسازد. از نظر ایشان ایدئولوژی به عنوان یک طرح جامع دارای ویژگیهای زیر است:
-- تأمینکنندة سعادت همگانی است؛
-- ارائه دهنده بایدها و نبایدهاست؛
-- هدفها و وسیلهها را نشان میدهد؛
-- مسئولیت بخش و تکلیفزاست؛
-- دردها و درمانها را برای بشر مشخص میکند.
بشریت همواره به یک ایدئولوژی جامع و کامل نیاز دارد. و این ایدئولوژی را بشر خود نمیتواند ارائه دهد. یعنی بشر نمیتواند با استفاده از تجارب و معلومات گذشته و حال خود یک طرح جامع برای حیات خویش ارائه دهد.
تقسیمبندی ایدئولوژیها: استادمطهری ایدئولوژیها را به دو دسته تقسیم میکند:
الف. ایدئولوژیهای انسانی. یعنی ایدئولوژیهایی که نوع انسان را مخاطب قرار میدهند و داعیة نجات همة انسانها را دارند. این نوع ایدئولوژیها طرحی را ارائه میدهند که همة افراد انسانی را دربرمیگیرد.
ب. ایدئولوژیهای گروهی که فقط یک گروه و طبقه و قشر خاص را مخاطب قرارمیدهند و به نجات و رستگاری همة انسانها نمیاندیشند. ایدئولوژیهایی مانند فاشیسم، نازیسم و مارکسیسم از این قبیل هستند.
ایدئولوژی اسلامی از نوع اول است، چرا که بر مبنای فطرت است. ایدئولوژی اسلامی مخاطب خود را ناس که به معنای عموم مردم است قرارداده، نه یک طبقه و گروه خاص.
ایدئولوژیهای طبقاتی، گروه و طبقهای را علیه گروه و طبقه دیگر میشورانند، اما ایدئولوژی اسلامی انسان را علیه خود میشوراند. یعنی قبل از آنکه انقلابی را علیه دیگران ایجاد کند «انقلاب خود علیه خود» را که همان «توبه» باشد به وجود میآورد. ایدئولوژی اسلامی سعادت نوع انسانی را هدف قرارمیدهد.
ایدئولوژی اسلامی چون بر مبنای فطرت انسان بنا شده و هدفی جز سعادت نوع انسان را ندارد، لذا مطلق است نه نسبی. ایدئولوژی اسلامی میتواند هماهنگ با تحولات اجتماعی، جاودانه باشد، چرا که بر اثر تحولات اجتماعی همة قوانین مورد نیاز بشر از میان نمیرود. به بیان دیگر قوانین تکاملی جامعه همواره ثابت است. این جامعه و شرایط آنهاست که تغییر میکند نه قوانین حاکم بر آن. اینکه یک ایدئولوژی چگونه میتواند در هر عصر و زمانی برنامهریزی کند، موضوعی است که مربوط به اجتهاد میباشد. یعنی با بهرهگیری از عنصر اجتهاد میتوان برای هر دوره به وضع قوانین متغیر و برنامهریزی در مسایل اجتماعی پرداخت.
«اسلام طرحی است کلی و جامع و همهجانبه و معتدل و متعادل، حاوی همة طرحهای جزیی و کارآمد در همة موارد. آنچه در گذشته انبیأ انجام میدادند که برنامه مخصوص برای یک جامعة خاص از جانب خدا میآورند، در دورة اسلام، علما و رهبران امت باید انجام دهند، با این تفاوت که علما و مصلحین با استفاده از منابع پایانناپذیر وحی اسلامی برنامههای خاصی تنظیم میکنند و آن را به مرحلة اجرا میگذارند.»(21)
دکتر سروش و ایدئولوژیک کردن دین
در بحث از ایدئولوژی و نسبت آن با دین، دکتر سروش بیشتر به ایدئولوژیک کردن دین پرداخته است در مورد ایدئولوژیک کردن دین، دکتر سروش تعبیرات گوناگون دارد. گاه مراد از آن را ترسیم هندسة دین میداند. یعنی همان معنایی را که دکتر شریعتی از ایدئولوژی مراد کرده است. به بیان دیگر طرح هندسی مکتب مورد نظر ایشان است.
«ایدئولوژیک کردن دین، بیسبب نیست. چرا میآییم و از دین، ایدئولوژی میسازیم؟ چرا به آن هندسه میدهیم؟ چرا آن را به این صورت درمیآوریم؟ لاجرم مقصودی داریم. میخواهیم با این کار به نتایجی برسیم که قبلاً نمیرسیدهایم.»(22)
گاهی هم ایدئولوژیک را به معنای «قشری و تحمیلی و موقتی و تکبعدی و بریده از باطنشدن» دین میداند.
«ایدئولوژیک کردن دین، در معنایی که مراد من بوده است، بریدن قشر دین است از مغز آن، و به دست دادن شریعتی است فارغ از حقیقت، و فقهی بیاخلاق و عرفان، و سلطه بخشیدن آداب و آیین خام و خشکی است بر روح و گوهر دلنواز و جانپرور آن، و نشاندن تفسیری موقت از آن است به جای خود، و محبوس کردن آن است در قفسی از مقولات جامعه، و خواستن محکماتی است بیمتشابهات، و قشریتی بیحیرت و راز، و درآوردن همه چیز است از بنیان آن (از هنر و فلسفه و علم و صنعت گرفته تا حکومت و سیاست و تغذیه و ورزش و ...) و گماشتن دیدهبانانی رسمی است به پاسبانی آن، و تکیه دادن سلطه و اقتدار است به آن، وفوق نقد و عقل نشاندن درک مدعیان است از آن، و وعدة بسیار دادن، و اوتوپی بناکردن، و دریدن و بریدن و نفرت ورزیدن است به نام آن.»(23)
ایشان ایدئولوژیک کردن دین را چیزی جز تبدیل دین به مرام دنیوی نمیداند. از نظر وی «ایدئولوژی یک مرام دنیوی است و دین مرام دنیوی نیست.»(24)
«در حال حاضر ایدئولوژی بیشتر به دستگاه منظمی از اندیشهها اطلاق میشود که واجد آرمان است و مفهوم مکتبی و مسلکی دارد و میتواند به منزلة یک مرامنامه برای قومی، حزبی یا ملتی به کار گرفته شود و آنها را به سلاح عقیدتی مسلح کند، موضع آنها را در جهان نسبت به هستی، جوامع دیگر و مکاتب فکری دیگر معین کند؛ سلاح بر ان در دست پیروان یک اندیشه باشد برای مقابله با مخالفان و منکران...
اصولاً ایدئولوژی یک مرامنامة دنیایی است. من در بحث ایدئولوژیک کردن دین بیش از هر چیز، بر این نکته تأکید دارم.»(25)
ایشان در این نکته تردید ندارد که انسانها دارای زندگی جمعی هستند و برای زندگی جمعی خود نیازمند به «یک مرام، یعنی مجموعهای از جهانبینی، مقولات ارزشی، اصول و قواعد عملی و امثالها» هستند.
در بحث از رابطة دین با ایدئولوژی دکتر سروش این سؤال را مطرح میکند که هدف و غایت اصلی دین چیست؟ یعنی دین برای حل چه مسایلی آمده است؟ آیا دین برای حل مسایل دنیوی انسانها آمده تا به منزلة یک مرامنامة دنیوی تلقی شود یا برای حل مسایل دیگری آمده است. از همین جاست که در مورد هدف دین و ارتباط آن با دنیا و آخرت چهار فرض را مطرح میکند:
1. دین برای حل مسایل دنیوی آمده، نه برای حل مسایل اخروی.
2. دین برای دنیا آمده و یک مرامنامة دنیوی است. یعنی «ایدئولوژی» است.
3. دین فقط برای آخرت است. و در دین «آداب و اصول و قواعدی آمده تا سعادت ما در حیات اخروی تأمین شود».
4. دین برای تأمین سعادت دنیا و آخرت آمده است.
ایشان از میان فروض چهارگانة فوق، فقط فرض سوم را میپذیرد و سایر فرضها را مردود میشمارد. ما در گفتار «تکامل انسان، هدف بعثت انبیأ» به بررسی این فرضها پرداختهایم و دیدگاه خود را مشخص کردهایم. آنچه در زمینة رابطه دین با ایدئولوژی مطرح است، فرض دوم است. ایشان تصور کرده است که هر کس که بحث از ایدئولوژی کردن دین را مطرح میکند، مرادش فرض دوم است. یعنی معتقد است که دین فقط برای دنیای انسانها آمده است. و این دیدگاه از نظر دکتر سروش سکولارکردن دین است و طرفدارانش معتقد به سکولاریزم خواهند بود. اگر کسی فرض سوم را بپذیرد یعنی معتقد باشد که دین برای آخرت انسانها آمده در آن صورت از ایدئولوژیک کردن دین خودداری کرده است. پس برای آنکه دین را از ایدئولوژیک و سکولارشدن رها سازیم باید معتقد شویم که دین فقط برای آخرت انسانها آمده است. اگر کسی ادعا کند که دین هم برای دنیای انسانها پیام دارد و هم برای آخرتشان، یعنی هم جنبة دنیایی دارد و هم صبغة آخرتی، از ایدئولوژیک شدن دین سخن به میان آورده است.
«اگر دین حساب دنیا را یکسره کنار میگذاشت، ایدئولوژی هم با آن به کناری میرفت. چون ایدئولوژی همیشه به دنیاویت تعلق دارد و اگر دنیاویت حذف شود، ایدئولوژی هم به طور اجتنابناپذیری حذف خواهد شد. اما وقتی مدعی شویم که دین هم برای دنیاست و هم برای آخرت، عملاً داریم پنجرهای بازمیکنیم و ایدئولوژی را به درون دعوت میکنیم.»(26)
اگر بگوییم سعادت اخروی انسانها تابع سعادت دنیوی آنهاست، دین را ایدئولوژیک کردهایم. وی این جملة دکتر شریعتی را نقل میکند: «دینی که به درد قبل از مرگ نخورد، به درد بعد از مرگ هم نخواهد خورد.» از نظر وی دکتر شریعتی با بیان این جمله خواسته تا دین را ایدئولوژیک سازد. از نظر شریعتی، دین برای دنیا هدفگیری میشود. به عبارت دیگر سعادت اخروی تابع سعادت دنیوی قرار میگیرد. این گونه تفسیر از سخن دکتر شریعتی، خاص دکتر سروش است و میتوان آن را به گونهای دیگر هم تفسیر کرد. یعنی اینکه دکتر شریعتی با طرح مکتب، هم سعادت دنیوی انسانها را درنظر میگیرد و هم سعادت اخروی آنها را و میان آبادانی دنیا و مرفه و عزیز و مقتدر بودن آدمیان در این جهان با سعادت اخروی آنها تعارضی نمیبیند.
اگر گفتهشود که سعادت اخروی انسان تابع سعادت دنیوی است، به زعم دکتر سروش دین را ایدئولوژیک کردهایم. برای آنکه از این آفت فکری رها شویم باید بر این اعتقاد باشیم که دین برای آخرت است و دین در اصل برای آخرت هدفگیری شده و دین فقط تا آنجا به دنیا توجه دارد که «مزاحم یا ممد آخرت باشد».
دکتر سروش برای رد فرض چهارم دو معنا برای تابعیت آخرت نسبت به دنیا در نظر میگیرند.
1. اگر در دنیا عمل نیک انجام دهیم، در آخرت رستگار خواهیم شد. یعنی اگر کسی نماز بخواند، روزه بگیرد، حج برود، از فقرأ دستگیری کند آخرت او سعادتمندانه خواهد بود.
2. انسان باید در دنیا موفق و مرفه و عزیز و مقتدر باشد تا سعادت اخروی وی تأمین شود. یعنی توفیق دنیوی موجب توفیق اخروی میشود.
در صورت اول دین ایدئولوژیک نخواهد شد. اما اگر فرض دوم پذیرفته شود، دین ایدئولوژیک خواهد شد. همانطور که قبلاً اشاره شد وی بدون دلیل میان این دو فرض تمایز و تعارض قایل شده است. چرا که ما میتوانیم این دو شق را با یکدیگر جمع کنیم.
در واقع تحلیل دکتر سروش از ایدئولوژیک کردن دین ریشه در برداشتهای وی از قلمرو دین و انتظار بشر از دین دارد. و همان مطالب در اینجا به صورت دیگری مطرح میشود. یعنی اگر قلمرو دین را تا آنجا بدانیم که به مسایل دنیوی انسانها توجه دارد تلقی ما از دین ایدئولوژیک خواهد بود، اما اگر معتقد شویم که دین طرح و برنامهای برای حیات دنیوی انسانها ندارد و قلمرو دین محدود به مسایل اخروی است، دین را از ایدئولوژیک شدن رها ساختهایم.
در جایی دیگر دکتر سروش ایدئولوژیک کردن دین را به معنای عرفی کردن امر قدسی میپندارد. یعنی اگر دین را ایدئولوژیک کنیم «امر قدسی را عرفی کردهایم و از حیرت و راز و غیب و ملکوت درگذشتهایم.»(27) گویی از نظر ایشان اگر گفته شود که دین برای دنیای انسانها پیام دارد، آن را عرفی کردهایم و نسبت به حیرت و راز و غیب و ملکوت بیاعتنأ شدهایم.
بالاخره انسانها برای زندگی خود طرح و برنامهای لازم دارند یا نه؟ اگر بگوییم لازم دارند باید بپذیریم که این طرح و برنامه باید منشایی داشته باشد و در قالبی ریخته شود. بشر نمیتواند از ایدئولوژی بگریزد. اختلاف فقط بر سر منشأ ایدئولوژی است. یعنی آیا منشأ آن را «وحی» بدانیم یا به زعم دکتر سروش «عقل جمعی بشر». آیا اگر عقل جمعی بشر ایدئولوژی بسازد، این ایدئولوژی از صفات نکوهیده برخوردار خواهد شد یا نه؟ اگر راه چارهای هست، چرا برای دین نباشد بویژه آنکه در دین زمینة آثار منفی برخی از ایدئولوژیها وجود ندارد. و اگر هم ادعا شود که بشر ممکن است از دین سوءاستفاده کند راهجلوگیری از سوءاستفاده را باید یافت، نه آنکه به حذف طرح و هندسه مکتب پرداخت و ادعا کرد که دین عهدهدار سعادت دنیوی انسانها نیست.
برخی هم هندسه و طرح مکتب را نشانه توتالیتر شدن اسلام دانستهاند:
«دین اسلام به طور کلی متضمن عناصر نیرومندی از توتالیتاریسم است، به این معنی که مدعی نظارت بر ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی و سیاسی است و احکام دقیقی دربارة وجوه مختلف زندگی دارد، بنابراین تجزیة وجوه مختلف زندگی مثلاً تفکیک حوزة خصوصی عمومی، حوزه مقدس از حوزه سکولار و یا حوزه سیاسی از حوزة مذهبی، اصولاً متصور نیست.»(28)
اوصاف ایدئولوژی
دکتر سروش بر این اعتقاد است که ایدئولوژیها دارای هفت ویژگی هستند و اگر ما دین را ایدئولوژیک سازیم آن را آکنده از این صفات خواهیم کرد. ما در ابتدأ این ویژگیها را مطرح میکنیم و سپس به این سؤال پاسخ میدهیم که اگر برای دین طرح هندسی قایل شویم، آیا از این صفات هفتگانه برخوردار خواهد شد یا نه؟
1. ایدئولوژیها به منزلة سلاح عمل میکنند. فرد با داشتن ایدئولوژی درمییابد که چه باید بکند و چه نباید بکند؟ ایدئولوژیهای موضعگیری اجتماعی انسانها را مشخص میکنند و گاه انسان را بر آن میدارند تا مانند مارکسیسم علیه یک طبقة خاص شورش کند.
2. ایدئولوژیها دارای دقت، وضوح و صلابت هستند، چرا که میخواهند کار یک سلاح را انجام دهند. در ایدئولوژی «چون و چراهای فلسفی، تردیدهای علمی و تساهلهای عرفانی» دیده نمیشود. ایدئولوژی سریعاً به یک مرامنامة حزبی تبدیل میشود و سرانجام از قشریت سردرمیآورد.
3. ایدئولوژیها گزینشی عمل میکنند. یعنی به بعضی از امور توجه میکنند و به بعضی دیگر بیاعتنأ میباشند. کسانی هم که میخواهند دین را ایدئولوژیک سازند ابعاد متشابه و حیرتافکن دین را نادیده میگیرند.
4. ایدئولوژیها دشمن ستیز و دشمن تراش هستند. در ایدئولوژی پیکار با دشمن مهم تلقی میشود. به بیان دیگر ایدئولوژی قایم به وجود دشمن است.
5. در ایدئولوژیها «حرکتزایی» اصل است، نه «حقیقتجویی». برای کسی که حرکتزایی اصل است، ضرورتی به احتیاط و آرامش وجود ندارد. اما در حقیقتجویی، احتیاط و صبوری و آرامبودن لازم است. حقیقتجویی با غفلت و بیدردی و سرگرمی سازگار است، اما حرکتزایی با «سرگرمی و سرگردانی» نمیسازد. در ایدئولوژی امور زاید که به درد حرکت و هجرت و پیکار نمیخورد کنار زده میشود.
6. ایدئولوژیها مربوط به دوران تأسیس هستند، نه دوران استقرار. یعنی با آن نوع تئوری و ایدئولوژی که میتوان انقلاب کرد، دیگر نمیتوان جامعة انقلابی را اداره کرد. اگر ایدئولوژی بخواهد در دوران انقلاب کارآیی داشته باشد، باید جامعه را همواره در حال انقلاب نگاه داشت.
در دوران استقرار نهضت به نهاد تبدیل میشود. حرکت و شور انقلابی به سکون و رکود میگراید، و خون به تریاک بدل میشود. چون ایدئولوژی سلاح پیکار است، لذا برای دوران استقرار نظریهای ندارد. فقط به دوران جنگ توجه دارد، نه به دوران سازندگی. ایدئولوژی مارکسیسم واجد همین نقصان بود. یعنی متعلق به دوران تأسیس و پیکار بود و برای دوران استقرار و نهادی شدن جامعه هیچ نظریة درستی نداشت.
7. ایدئولوژیها به مفسران رسمی نیاز دارند. از آنجا که مهمترین اهداف ایدئولوژی نشان دادن راه است و راهنمای عمل قرارمیگیرد و برای اقدام و عمل، وضوح و صراحت لازم است، لذا باید مفسر رسمی وجود داشته باشد تا راه واحد و روشنی را پیش پای انسانها بگذارد.
اگر مکتبی به ایدئولوژی تبدیل شود، تازه و جوان میشود و موجب جذب جوانان به آن میشود و یکی از دلایل موفقیت شریعتی نیز همین بود.
«این خصوصیات در ایدئولوژیها دیده میشود و یکی از دلایل موفقیت مرحوم شریعتی در تبیین و ابلاغ اندیشة اسلامی همین بود که اندیشة اسلامی را ایدئولوژیک کرد. هنگامی که مکتب دینی، صورت ایدئولوژیک مییابد، تازه و جوان میشود و قطعاً برای جوانان مفتون کننده و جذاب و سحار به شمار خواهد بود.»(29)
نقد و بررسی ویژگیهای هفتگانه ایدئولوژی
1. آیا این صفات از لوازم ذاتی هر نوع ایدئولوژی هستند یا برای برخی از ایدئولوژیها جنبة عارضی دارند؟
2. مگر نه این است که این صفات را دکتر سروش با مطالعه چند ایدئولوژی به دست آورده است. همانگونه که متفکران غربی با مطالعة چند ایدئولوژی نظیر فاشیسم، مارکسیسم، توتالیتاریسم و لیبرالیسم ویژگیهایی را استقرأ کردهاند، ایشان نیز برخی از همان صفات را در بررسی ایدئولوژیک شدن دین مطرح کرده است.
3. مگر نه این است که برخی از ایدئولوژیها به گونهای هستند که این ویژگیها از لوازم ذات آنهاست؟ چنانکه از نظر دکتر سروش مارکسیسم و فاشیسم دو نمونه از مکاتب ایدئولوژیکاند که دارای اوصاف فوق هستند، اما لیبرالیسم را با توجه به صفات فوق نمیتوان ایدئولوژی خواند.(30) در اینجا باید این سؤال را مطرح کرد که آیا لیبرالیسم ایدئولوژیک میشود یا نه؟ اگر نمیشود پس چگونه است که اسلام ایدئولوژیک میشود؟ اگر گفته شود که اصول و مبانی مارکسیسم و فاشیسم به گونهای است که استعداد ایدئولوژیک شدن را دارند، اما لیبرالیسم فاقد این استعداد است، سؤال به این صورت مطرح میشود که آیا اسلام نیز استعداد ایدئولوژیک شدن را داراست یا نه؟
4. سوءاستفادة از دین را نباید ایدئولوژیک شدن آن تصور کرد. قشری ساختن دین، تکبعدی کردن آن، حذف اخلاق و عرفان از دین، نشانههای سوءاستفادة از دین است. بشر از حقایق بسیاری میتواند سوءاستفاده کند که یکی از آنها دین است. به بیان دیگر خواه برای دین هندسه و طرح قایل شویم و چه نشویم امکان سوء استفادة از آن وجود دارد و راهگریز از سوءاستفاده نیز حذف ایدئولوژی دینی نیست.
از اینها گذشته باید به بررسی این موضوع پرداخت که آیا همة صفات هفتگانه فوق اشکال دارند یا نه؟
اولین ویژگی ایدئولوژیها این است که به منزلة سلاح عمل میکنند. یعنی فرد درمییابد که چگونه موضعگیری اجتماعی کند؟ اینکه ایدئولوژی موضعگیری انسان را نشان میدهد نشانة ضعف یک ایدئولوژی به شمار نمیرود، چرا که هر مکتبی باید از نحوة موضعگیریهای اجتماعی انسانها سخن بگوید. اگر مکتبی موضعگیری نداشته باشد، ضعف دارد. البته معنای این سخن این نیست که هر نوع موضعگیری و نوع ایدئولوژی حق است. بسیاری از موضعگیریهای ایدئولوژیها باطل است. اگر بر ایدئولوژی مارکسیسم ایراد وارد میسازیم، نه به این جهت است که دارای موضعگیری اجتماعی است، بلکه به جهت آن است که موضعگیری بر حق نمیکند.
دومین ویژگی ایدئولوژی نیز قابل تأمل است، چرا که صرف دقت و وضوح و صلابت در یک ایدئولوژی نقطه ضعف آن به شمار نمیرود. همانگونه که چون و چراهای فلسفی یا تردیدهای علمی و تساهلهای عارفانه همواره حق تلقی نمیشود. هر مکتبی را نیز براحتی نمیتوان به یک مرامنامة حزبی تبدیل کرد. کسانی هم که جامعیت دین را مطرح کرده و گفتهاند که اسلام برای ادارة حیات دنیوی انسانها پیام دارد هرگز نمیگویند که به چون و چراهای فلسفی یا تردیدهای علمی نباید پرداخت.
سومین ویژگی ایدئولوژی به زعم دکتر سروش گزینشی عملکردن آن است. یعنی ایدئولوگها بیشتر به ابعاد عملی ایدئولوژی توجه دارند و از ابعاد دیگر مکتب غافلند. اسلام به عنوان یک دین جامع، حاوی ابعاد گوناگونی است که یک مسلمان حق ندارد به برخی از ابعاد آن اعتنأ کند و برخی دیگر را نادیده بگیرد. اگر کسانی مانند دکتر شریعتی به بعد مبارزاتی اسلام توجه داشتهاند در تلاش برای حذف سایر ابعاد دین نبودهاند و ادعا هم نکردهاند که دین فقط مبارزه است و بس، بلکه وی در شرایطی میزیست که طرح این بعد دین را - که مورد غفلت قرارگرفته بود - ضروریتر میدانست. اساساً یک متفکر مسلمان به خاطر تخصص یا تعلق خاطر خود ممکن است به بعدی از ابعاد اسلام بیشتر توجه داشته باشد و این هم نشانه آن نیست که وی دین را ایدئولوژیک ساخته است.
اگر مکاتبی مانند مارکسیسم یا فاشیسم فقط به یک بعد توجه دارند، به خاطر آن است که در متن مکتب به سایر ابعاد توجه نشده و این هم ضعف خود مکتب است نه نگرش افراد به آن. اما اسلام چون به همة ابعاد فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، طبیعی و ماورأالطبیعی و ... توجه دارد، لذا استعداد ایدئولوژیک شدن را ندارد. (برخلاف مارکسیسم و فاشیسم).
در پنجمین ویژگی ایدئولوژی، بر «حرکت زایی» آن تأکید شده و اینکه ایدئولوژیها به حقیقتجویی توجه ندارند. این صفت بر ایدئولوژیهایی چون فاشیسم و تولیتاریسم صادق است، نه بر همة ایدئولوژیها. چنانکه نامبرده این صفت را از آن لیبرالیسم نمیداند. در یک ایدئولوژی ایدهآل هم حرکتزایی وجود دارد و هم حقیقتجویی. البته لازمه حقیقتجویی نیز - برخلاف نظر دکتر سروش - غفلت و بیدردی و سرگرمی نیست. چه اشکال دارد که انسانی هم حقیقتجو باشد و هم اهل درد و پیکار و مبارزه؟! از نظر دکتر سروش اگر کسی طرفدار ایدئولوژی باشد عقل و اندیشه را رها خواهد کرد. و تمام ایدئولوگها نیز بر ضد عقل استدلال کردهاند و به تحقیر آن همت گماشتهاند.
«گشودن در ایدئولوژی، بستن باب تفکر است. و این امر به دو دلیل میباشد: نخست آنکه مواضع اصلی فکری و عملی روشن شدهاند و لذا عقل که کارش ایضاح آن مواضع است، عملاً بیکار میماند. دوم آنکه، ایدئولوژی تأکید اکیدی بر عشق و عاطفه و نفرت دارد. و این عشق و نفرت است که چراغ تعقل را خاموش خواهد کرد.
تمامی کسانی که در وادی ایدئولوژی پاگذاشتهاند خواسته یا ناخواسته به تحقیر عقل همت گماشتهاند. و بر ضد عقل آدمی استدلال کردهاند و به آدمیان نشان دادهاند که چگونه گرفتار بیعقلی هستند و بر بیعقلی خود نام عقل نهادهاند.»(31)
در اینجا نیز سروش ویژگی ایدئولوژیهای خاصی را به عنوان صفات همه ایدئولوژیها ذکر میکند. اگر در متن یک مکتب تأکیدات فراوان بر عقل و اندیشه شده باشد چگونه میتوان آن مکتب را به گونهای ایدئولوژیک ساخت که دیگر عقل در آن نقشی نداشته باشد؟ اگر گفته شود که برخی از افراد به طرفداری از ایدئولوژی به تحقیر عقل میپردازند، عملکرد آنها را نباید به حساب ایدئولوژی گذاشت. ملاک، محتوای یک ایدئولوژی است، نه عملکرد برخی از طرفداران یا سوءاستفادهکنندگان از آن. بسیاری از ایدئولوژیها نه تنها باب تفکر را نمیبندند که در جهت احیای آن نیز گامهای بلندی برمیدارند.
برای همة ایدئولوگها نیز کار عقل فقط ایضاح مواضع ایدئولوژیک آنها نیست، تا عقل با نیل به این هدف بیکار بماند. اگر به معنای ایدئولوژی در دیدگاه دکتر سروش توجه کنیم، اشکالات بیشتری به سخنان وی وارد خواهد آمد. اگر ایدئولوژیک کردن دین به معنای ارائه برنامه برای سعادت دنیوی انسانهاست، از کجا این مطلب تحقیر عقل و بستن باب تفکر و تأکید بر عشق و عاطفه و نفرت به دست میآید؟
ویژگی پنجم ایدئولوژی نیز قابل چون و چراست، زیرا همة ایدئولوژیها فقط از آن دوره تأسیس نیستند. ایدئولوژیی نظیر اسلام به مقتضیات هر دو دوره توجه دارد و کسی که ادعا میکند که دین برای دنیای مردم طرح و برنامه دارد، قطعاً به دورة استقرار نیز توجه دارد.
مقتضیات دورة تأسیس با دورة استقرار متفاوت است و اگر ایدئولوژی از جامعیت و سیستم باز برخوردار باشد، نیازهای هر دو دوره را درنظر میگیرد. در اینجا نیز دکتر سروش ایدئولوژیهای خاصی را در ذهن مورد بررسی قرارداده و احکام آنها را به سایر ایدئولوژیها نسبت میدهد.
در هفتمین ویژگی بر این نکته تأکید شده که ایدئولوژیها نیازمند به مفسران رسمی هستند تا صریح و بیپرده اقدامات لازم را برای مبارزه و موضعگیریهای اجتماعی آشکار سازند. در اینجا نیز در ذهن دکتر سروش ایدئولوژیهایی چون مارکسیسم و فاشیسم مورد اعتنأ قرار گرفتهاست.
آیا در اسلام مفسر رسمی داریم یا متخصص؟ اگر یک فقیه؛ یک متکلم؛ یک محدث و یک مفسر قرآن از باب تخصص خود اظهار نظر کنند آیا از باب آنکه مفسر دیناند باید سخن آنها را بدون چون و چرا پذیرفت؟ و آیا در طول تاریخ تفکر اسلامی چنین چیزی جریان داشته است، یعنی فقیهان و متکلمان و محدثان و مفسران باب تفکر در مسایل دینی را بر همگنان خود مسدود ساختهاند، آنهم به صرف اینکه فقط ما مفسران رسمی دین هستیم و هیچ صاحبنظر دیگری حق اظهارنظر در باب دین را ندارد؟
از برخی سخنان دکترسروش چنین برمیآید که ایشان نگران است که مبادا عدهای دین را قشری و یک بعدی سازند و از آن تفسیری سطحی ارائه دهند. این سخن حقی است که نمیتوان آن را نفی کرد ولی بفرض هم که برخی افراد چنین کنند، این موضوع ارتباطی به ایدئولوژیک کردن دین (به معنای خاص ایشان) ندارد. اگر هم ایشان بگوید که مراد من از ایدئولوژیک شدن همین قشری و تکبعدی و سطحینگری شدن دین است، این معنا با تعاریف اصلی ایشان چه نسبتی دارد؟ آیا نمیتوان هندسه مکتب را به گونهای ارائه داد که قشری و تکبعدی و سطحی نشود؟
آیا نباید پذیرفت که محتوای برخی از ایدئولوژیها به گونهای است که ظرفیت قشری و سطحی و یک بعدی شدن را دارند، اما محتوای برخی دیگر چنین نیست و اگر هم کسی بخواهد به چنین کاری دست بزند بر اساس محتوای همان ایدئولوژی میتوان اندیشه او را نقد کرد و به او فهماند که دیدگاه تو ارتباطی به این ایدئولوژی ندارد؟ ایدئولوژیهایی نظیر مارکسیسم و فاشیسم از عمق و محتوای گسترده برخوردار نیستند، لذا در معرض این گونه سوء استفادهها قرارمیگیرند، اما اسلام به عنوان دینی پرمحتوا و عمیق ظرفیت سطحی و تکبعدی شدن را ندارد و اگر هم کسانی بخواهند آن را «قشری و تحمیلی و موقت و تک بعدی و بریده از باطن شدن» در آورند، فهم و معرفت آنها را میتوان با معیارهای دین نقد کرد.
گاه دکتر سروش نگران این است که فقه به عنوان برترین چهرة دین تلقی شود. مسلماً با توجه به اینکه دین شامل نظام اعتقادی، اخلاقی و احکام است نمیتوان فقط فقه را درنظر گرفت و به اعتقادات و اخلاقیات بیتوجه بود. در واقع محتوای دین به گونهای است که نمیتوان یک بعد آن را مطرح کرد و سایر ابعاد آن را نادیده گرفت. از همینجاست که میگوییم محتوای دین به گونهای است که صفات منفی ایدئولوژیها را نمیپذیرد.
آیا دین ایدئولوژی شدنی نیست؟
دکتر سروش برای آنکه نشان دهد که دین ایدئولوژیک شدنی نیست و اگر هم بخواهیم آن را ایدئولوژیک سازیم، کارمطلوبی نکردهایم، شش دلیل ارائه میدهد که به بررسی آنها میپردازیم:
1. نامدونبودن ایدئولوژی دینی
از نظر ایشان خداوند، دین را به صورت یک ایدئولوژی در کتاب آسمانی عرضه نکرده است. قرآنکریم کتابی نامدون است. این نامدون بودن نیز نشانة آن است که دین را به صورت قالب ویژهای نمیتوان درآورد.
«نگویید در قرآن، جهانبینی هست، احکام و ارزشها هستند، تاریخ هست، موعظه هست... بلی اینها همه هستند، لکن اینها، نه چارچوبهای خشک و یکبارمصرف، بلکه مخازن و منابع جاودانهاند و لذا تحمیل یک قالب و یک معنی قشری و خشک بر آنها، روح آنها را میستاند.»(32)
در مطالب فوق عبارت «چارچوبهای خشک و یکبار مصرف» نیاز به توضیح دارد. اگر میپذیریم که قرآن دارای جهانبینی، احکام و ارزشهای خاصی است، قطعاً این امر نشانگر قالب داشتن دین است. یعنی دین چارچوب ویژة خود را دارد. و قالب داشتن دین نیز حاکی از قشری و خشکبودن آن نیست. تو در تو بودن و عمق و لایهداشتن دین هم موجب نمیشود که نتوان دین را به یک قالب خاص درآورد. اگر مکتب یا دین چارچوب و قالب خاصی نداشته باشد، از جهانبینی و احکام و نظام ارزشها نیز برخوردار نخواهد بود. اگر مکتب یا دینی در مورد خدا، انسان و جهان دیدگاه خاصی داشته باشد و از بایدها و نبایدها یعنی تکالیف و وظایف حقوق انسانی سخن بگوید، آن مکتب دارای نظام و ایدئولوژی خواهد بود.
اگر ایشان نگران آن است که مبادا متدینین چیزهایی را به دین نسبت دهند که در دین نباشد و بزعم ایشان دین را قشری سازند، این امر نه به خود دین ارتباط دارد و نه حکایت از بیقالبی و عدم تعین دین میکند. اگر معنای ایدئولوژیک کردن دین صرفاً قشری کردن دین باشد نه قالب و نظام داشتن دین، حق با دکتر سروش است ولی ایشان تنها قشری شدن دین را ملاک ایدئولوژیک شدن آن نمیداند، بلکه قالب و نظام داشتن آن را هم معیار ایدئولوژیک شدن دین میخواند.
2. رازآلود و حیرتافکن بودن دین
به زعم دکتر سروش دین، راز آلود و حیرتافکن و ضدقشریت است. در ایدئولوژی وضوح و دقت و قشریت وجود دارد که دین عاری از آن است. اگر کسی بخواهد دین را ایدئولوژیک سازد باید نگرشی «سطحی، روشن و معین در باب خدا، انسان، تاریخ، معاد و ...» داشته باشد، اما از آنجا که دین دارای محکم و متشابه است و قرآن سخنان سطحی و واضح در باب موضوعاتی چون جبر و اختیار به میان نیاورده، بلکه به گونهای سخن گفته که حکیمان و متکلمان در طول تاریخ ناگزیر به بحث و گفتگو شدهاند،لذا «حیرتافکنی، مقصود بالذات» دین بوده است. این استدلال دکتر سروش نیز با اشکالات بسیار روبرو است.
اولاً چرا باید وضوح و دقت را امری منفی تلقی کرد و از صفات نکوهیدة ایدئولوژی به شمار آورد؟ آیا در قرآن مطالبی واضح و روشن و دقیق در مورد خدا، انسان، معاد و ... وجود ندارد؟ یا باید ادعا کرد که هیچ مطلب روشن و دقیقی در مورد این موضوعات در قرآن وجود ندارد و یا باید مدعی شد که خود خداوند دین خود را ایدئولوژیک نموده است.
ثانیاً دینی که میخواهد انسانها را هدایت کند و خود را هادی و نور میداند، آیا درست است که همة امور آن راز آلود و حیرتافکن باشد؟ اگر گفته شود که برخی از امور آن راز آلود و حیرتافکن است پس باید پذیرفت که اموری واضح و روشن و دقیق یا بزعم سروش قشری در آن وجود دارد. پذیرش این ادعا که حیرتافکنی مقصود بالذات دین است موجب نفی اهداف دین خواهد شد و نقض غرض در دین را به وجود خواهد آورد.
ثالثاً اگر بگوییم که دین برای دنیای مردم پیام دارد و دین عهدهدار سعادت دنیوی و اخروی انسانهاست و انسانها با التزام به دین میتوانند دنیای خود را آباد سازند، نشانه آن نیست که «اعمال دست نیافتنی دین را کم عمق کنیم و دین را در چند اصل سطحی خلاصه کنیم؟»
آیا نمیتوان هم به راز و رمزهای دین توجه کرد و هم از پیامهای دین برای دنیا سخن گفت؟ به چه دلیل اگر طرح و هندسه دین را ارائه دهیم «از حیرت و راز و غیب و ملکوت» در گذشتهایم؟ کدامیک از متفکرانی که از ایدئولوژی دینی سخن گفتهاند ادعا کردهاند که در دین غیب و ملکوت و راز حیرت وجود ندارد؟
رابعاً مؤلف برای نشان دادن مطالب حیرتآفرین در دین به آیات متشابه و محکم در دین تمسک جسته است. چنانکه میگوید:
«خداوند در قرآن تصریح کرده است که ما در دین متشابهات داریم.
هوالذی انزل علیکالکتاب منه آیات محکمات هن امالکتاب و اخر متشابهات/ آلعمران/ 7)
این متشابهات نه فقط در دین اسلام که در سایر مکاتب دینی نیز وجود دارند و همینها هستند که دین را از غیردین جدا میکنند. به قول مولوی «جز که حیرانی نباشد کار دین». خداوند که محور و صدر اصلی دین است، خود حیرتافکنترین موجود است و کلام و افعال و صفات او هم، همینطورند. چگونه میتوان اعماق دستنیافتنی دین را چندان کمعمقکرد که در چند اصل سطحی بگنجند؟»(33)
ایشان آیة فوق را به غلط تفسیر کردهاست، چرا که هم محکمات و هم متشابهات جزء دین هستند. وی متشابهات را آیاتی دانسته که دین را از غیردین جدا میکند. مگر متشابهات از دین است و محکمات خارج از آن؟ طبق آیات قرآنی متشابهات را باید با رجوع به محکمات تفسیر کرد. اگر محکمات نباشد متشابهات معنای درستی پیدا نخواهد کرد. اینکه در قرآن مطالب عمیق یا به تعبیر دکتر سروش حیرتافکن و رازآلود وجود دارد موجب نمیشود تا دین دارای نظام نباشد. و اساساً اینکه در ایدئولوژی مطالب حیرتافکن و رازآلود نباید وجود داشته باشد از کجا به دست آمده است؟ اگر برخی از ایدئولوژیهای کمعمق اینگونه هستند دلیل آن نیست که سایر ایدئولوژیها نیز نباید این گونه باشند؟
سومین دلیل دکتر سروش بر نفی ایدئولوژیک کردن دین این است که «ایدئولوژی جامهای است که به قامت جامعة خاصی دوخته میشود یا دارویی است که به کار بیمار خاصی میآید، اما دین چنین نیست.»(34)
از نظر وی دین مثل «هوا» میماند، ولی ایدئولوژی مانند جامه و قباست. ایدئولوژی چون جامهای است که متناسب با تن فرد خاصی میباشد. چنانکه ایدئولوژی مارکسیسم متناسب با جوامع صنعتی بود، اما دین امری حیاتی است که همه از آن بهرهمیگیرند و اختصاص به فرد یا افراد خاصی ندارد. هر جامعهای خواه شهری باشد یا روستایی؛ صنعتی باشد یا فئودالی از دین میتواند استفاده کند.
وی با بیان این ویژگی میخواهد این نکته را بیان کند که دین هیچ قالب و جهت خاصی ندارد. همین مطلب را ایشان در دلیل ششم خود با تمثیلی دیگر این گونه بیان میکند:
«دین تراز وست، چراغ است، رسن و ریسمان است، نردبان است؛ راه است و اینها هیچکدام به خودی خود (از حیث هدایت و اضلال) جهتدار نیستند.»(35)
از نظر ایشان اگر دین را ایدئولوژیک سازیم، خاصیت میزان و ریسمان و نردبان بودن را از آن بازستاندهایم. دکتر سروش هیچ دلیلی بر این مطلب ارائه نمیدهد که چرا ایدئولوژی متناسب با یک جامعة خاص است؟ آیا این ویژگی ایدئولوژی مارکسیسم است یا ویژگی همة ایدئولوژیهاست؟ در اینجا وی ایدئولوژیی خاص چون مارکسیسم را درنظر گرفته و ویژگی آن را به سایر ایدئولوژیها نسبت میدهد.
از این گذشته با صرف تمثیل نمیتوان تکلیف دین و ایدئولوژی را روشن ساخت. اینکه دین میتواند برای همة جوامع و در همة اعصار مفید باشد نشانة بیشکلبودن آن نیست. از این مطلب که میگوییم دین دارای نظام و برنامه است، لازم نمیآید که دین تعلق به یک قوم و ملت خاص پیدا کند و در نتیجه دوران مصرف داشته باشد.
یکی از دلایل دکترسروش برای اثبات جهتدار نبودن دین این است که وحی الهی هم شفاست و هم خسران. چنانکه به آیه «یضل به کثیراً و یهدی به کثیراً»/بقره 26) استناد میکند.
وی این آیه را غلط تفسیر کرده است. دین عامل شفاست و نه خسران. آیة فوق و آیات زیر را باید درست تفسیر کرد.
و من یضللالله فما له من هاد
و هر کس را که خدا گمراه سازد، پس برای او راهنمایی نیست. (زمر/ 23)
و من یهدیالله فهوالمهتد و من یضلل فلن تجد لهم اولیأ من دونه
و هر کس را که خدا هدایت کند، پس او هدایت یافته و هرکس را گمراه سازد، برای آنها سرپرستانی غیر از خدانخواهی یافت. (اسرأ/ 97)
در پاسخ به کسانی که به این آیات استشهاد کردهاند باید گفت که آیا هدایت شدن و یا گمراه شدن انسان از جانب خدا دارای علت است، یا بیعلت؟ با توجه به اینکه افعال الهی حکیمانه است و خداوند حکیم و عادل به هیچکس ظلم و ستم نمیکند، لذا هدایت و ضلالت بدون درنظرگرفتن افعال اختیاری انسان معنا پیدا نمیکند. در واقع خداوند کسانی را که در مسیر او قرار گرفتهاند هدایت میکند، و کسانی را که نمیخواهند در مسیر او قرارگیرند به جهت عملکردهایشان از هدایت خویش بهرهمند نمیسازد. خود قرآن کریم علت ضلالت و گمراهی بسیاری از افراد را اینگونه بیان کردهاست.
یضل به کثیراً و یهدی به کثیراً و ما یضل به الاالفاسقین
عده بسیاری را گمراه میسازد و عدهزیادی را هدایت مینماید و جز فاسقان کسی را گمراه نمیسازد. (بقره/26)
و یضلالله الظالمین
و خداوند ستمگران را گمراه میسازد. (ابراهیم / 27)
طبق این آیات، خداوند ظالمان و فاسقان را از هدایت خود بینصیب میگذارد.
آیا دینی که داعی هدایت انسانها را دارد میتواند جهتدار نباشد؟ اگر بناست که دین، انسانها را به سوی هدفی خاص هدایت کند حتماً باید راه و مسیر مشخصی را نشان دهد که آن چیزی جز قالب خاص داشتن نیست.
چهارمین دلیل بر نفی ایدئولوژیک کردن دین، این است که ایدئولوژی متناسب با دوران تأسیس است، اما دین هم متناسب با دوران تأسیس است و هم دوران استقرار. بر همین مبنا باید دین را فربهتر از ایدئولوژی دانست. اینکه دین میتواند متناسب با دوران استقرار باشد نشانه جهتدار بودن آن است. در واقع دین با جهتگیری خاص خود میتواند با تغییرات و مقتضیات زمان سازگاری داشته باشد. اگر کسانی مانند دکتر شریعتی در تلاش بودهاند که هندسه دین را ترسیم کنند بیشتر به این خاطر بوده تا رسالت دین را در دورة استقرار بیان کنند.
در دلیل پنجم نیز بر این نکته تأکید شده است که اگر دین را ایدئولوژیک سازیم، دین در سطح «شریعت» باقی خواهد ماند و «طریقت» و «حقیقت» دین به فراموشی سپرده خواهد شد. به زعم ایشان در ایدئولوژی نمیتوان سراغ عرفان را گرفت. در اینجا نیز سروش هیچ برهان و استدلالی اقامه نکرده است. اگر مراد از ایدئولوژیک کردن دین این ادعاست که دین دارای قالب خاصی است و برای دنیای انسانها هدف و برنامهدارد، به معنای نفی بعد عرفانی آن نیست. در متن برنامههای دنیوی دین، اخلاق و عرفان نهفته است. از توحید گرفته تا احکام و اخلاقیات، توجه به باطن لحاظ شده است. در دستورهای دینی نمیتوان میان شریعت و طریقت و حقیقت جدایی قایل شد. التزام به شریعت انسان را به طریقت میکشاند و سرانجام حقیقت را نصیب انسان میسازد. گویی از نظر ایشان شریعت و طریقت و حقیقت اجزایی مستقل از دین هستند که میتوان آنها را از یکدیگر جدا ساخت.
اشکالات ایدئولوژیک کردن دین
دکترسروش بر این اعتقاد است که اگر دین را ایدئولوژیک کنیم با اشکالات بسیاری روبرو خواهیم شد. یعنی در تعیین منزلت عقل، تعیین منزلت مفسران دین، در درک مفهوم جاودانگی و در مقام رقابت دین با ایدئولوژیهای دیگر با انبوهی از مشکلات لاینحل روبرو خواهیم شد.(36)
«دین اساساً به قالب ایدئولوژی درنمیآید، یا ایدئولوژیک کردن دین ممکن نیست، و اگر هم ممکن باشد مطلوب نیست. ممکن نیست، برای آنکه دین به دلیل خصوصیاتی که دارد در قالب ایدئولوژی نمیگنجد. مطلوب نسبت، برای آنکه ایدئولوژیک کردن دین با ادعای جاودانگی دین منافات دارد. خدمتی که صورت ایدئولوژی نسبت به مضمون دین میکند، این است که آن را موقتی مینماید و صبغة جاودانگی و انعطاف پذیریش را میستاند و آن را به چوب خشکی بدل میکند که باید پس از مدتی شکسته و سوزانیده شود، همین و بس.»(37)
از فحوای مطالب فوق چنین برمیآید که ایشان ایدئولوژیک کردن را به معنای قالببخشیدن دین یا به بیان دکتر شریعتی طرح هندسی مکتب میداند. یعنی اگر بگوییم دین دارای نظام است و برای حیات دنیوی انسانها طرح و پیام دارد، جاودانگی آن را خدشهدار کردهایم. به زعم ایشان اگر مکتبی انعطافپذیر باشد و «در داخل آن امکان تعقل و تحول تازهای وجود داشته باشد» میتواند پیشرفت کند و جاودانه باشد و «یقینانگاری مانع پیشرفت ایدئولوژیها میشود.»(38)
اگر ملاک جاودانگی دین، انعطافپذیری است، دین انعطافپذیر است و دین با این ویژگی میتواند در قالب ایدئولوژی درآید. مراد از انعطافپذیری دین نیز این است که دین هم به ثابتات حیات بشری توجه دارد و هم به متغیرات و مقتضیات زمان. از آنجا که اسلام به اصول ثابتة حیات فردی و اجتماعی انسان پرداخته و برخی از مسایل حیات بشری را به عهدة عقل بشر و رجوع به اصول ثابتة دینگذارده است، لذا به یک معنا اسلام از نظام باز و انعطافپذیری برخوردار است و با همین ویژگی است که در قالب ایدئولوژی دینی میگنجد.
از نظر دکتر سروش ایدئولوژیها در پیروان خود پندار یقین رامیدمند.
«درست است که آرمانیترین آرمان خرد، رسیدن به اندیشههای یقینی است، اما دشمنترین دشمنان عقل نیز همین یقینات نیازموده است. یعنی همین پندارهایی که آدمیان برمیگیرند، و بنا بر ملاحظاتی بر آنها نام یقینی و بدیهی مینهند تا از آن در عمل و در مقابلة با دیگران استمداد جویند. در این صورت البته باب عقل و تعقل بسته خواهد شد. و آنچه در آخر باید به دست آید از همان ابتدا حاصل آمده، پنداشته خواهد شد. متأسفانه ایدئولوژیها همین آتش تجزم را دامن میزنند و به پیروان آسانگیر و ظاهربین خود جزمیتی خردآزار میفروشند.»(39)
این سخن که یقینانگاری مانع پیشرفت ایدئولوژیهاست سخن ناصوابی است. اگر بنا باشد که یقینانگاری امری باطل تلقی شود، دین نیز چون آکنده از امور یقینی است با همین اشکال مواجه است. یا باید گفت که در دین اصول یقینی وجود ندارد و یا باید یقینات را دشمن عقل تلقی نکرد. اگر گفته شود که مراد «یقینات نیازموده»، اموری است که بشر به غلط بدیهی تلقی میکند، پس در اینجا یقین نه ضدیت با عقل دارد و نه مانع پیشرفت ایدئولوژیهاست. اگر بنا باشد که بشر امور غیریقینی و غیربدیهی را از روی نادانی و یا غرض ورزی، یقینی و بدیهی تصور کند، این اشکال نه تنها در مورد ایدئولوژیها که در امور بسیاری حتی دین هم پیش خواهد آمد. راهحل سوءاستفاده و برداشت غلط از امور یقینی مبارزه با جزمیت و یقین نیست.
پینوشتها
.1 ایدئولوژی چیست؟، ص 15.
.2 عصر ایدئولوژی، صص 8 - 7.
.3 ایدئولوژی چیست؟، ص 7.
.4 توتالیتاریسم، ص 323.
.5 ایدئولوژی چیست؟، صص 58 و 57.
.6 ایدئولوژی، صص 2 و 23.
.7 ایدئولوژی، صص 2 و 23.
.8 توتالیتاریسم، ص 327.
.9 ایدئولوژی چیست؟، ص 96-7.
.10 مجموعه آثار، ج 16، ص 28.
.11 مجموعهآثار، ج 11، صص 242-3.
.12 مجموعهآثار، ج 23، ص 111.
.13 مجموعه آثار، ج 23، ص 112.
.14 مجموعه آثار ج 23 ص 37
.15 مجموعه آثار ج 6 ص 49
.16 مجموعه آثار، ج 23 ، ص 183
.17 مجموعه آثار ج 23 ص 146
.18 مجموعة آثار، ج 2، ص 55.
.19 مجموعة آثار، ج 3، ص 468.
.20 مجموعه آثار، ج 2، ص 55.
.21 مجموعه آثار، ج 3، ص 146.
.22 فربهتر از ایدئولوژی، ص 105.
.23 مدارا و مدیریت، ص 148.
.24 همان، ص 168.
.25 همان، صص 179-180.
.26 مدارا و مدیریت، ص 182.
.27 همان، ص 145.
.28 مدارا و مدیریت، ص 475.
.29 فربهتر از ایدئولوژی، ص 119
.30 همان، ص 121.
.31 فربهتر از ایدئولوژی ص 141
.32 فربهتر از ایدئولوژی، ص 126.
.33 فربهتر از ایدئولوژی، ص 127.
.34 همان، ص 127.
.35 همان ص 130
.36 مدارا و مدیریت، ص 203
.37 فربهتر از ایدئولوژی، صص 147 و 146.
.38 فربهتر از ایدئولوژی، صص 147 و 146.
.39 همان، ص 145.