دین و سیاست
آرشیو
چکیده
متن
سیاست هم کاملاً نادرست است. نه همة مؤلفهها و قلمروهای مربوط به دین ثابتند و نه همة عرصههای سیاست به دور از قداست و امر آسمانی و آلودگی و فساد محسوب میشوند. حالتهایی چون غیر مقدس بودن، غیر آسمانی بودن، ضداخلاق بودن، فاسد بودن و در گردونه زمان متحول بودن، زمانی در مورد سیاست صادق است که از ارزشهای الهی دینی به دور و در خدمت شیطنت، شرارت و تباهی باشد. اما سیاست متکی به اصول و ارزشهای مقدس و الهی، هرگز چنین صفات و حالات نامطلوبی را در بر نخواهد داشت.
3. گرچه بخشی از تعالیم دین در رابطه با حل مشکلات و تنظیم امور و بیان مسائل زندگی این دنیا است، ولی هدف آن با اهداف سیاسی ناسازگار است. هدف دین، تربیت انسانهای وارسته و هوشمند و دانشمندی است که در صراط تکامل معنوی و عروج از مسائل مادی زندگی به سمت اوج معنویات و گذشتن از وضع موجود مادی به سوی وضع مطلوب معنوی و اخلاقی است. در حالی که هدف سیاست، ادارة وضع موجود مادی و بدونتوجه به مسائل معنوی و اخلاقی است.
هدف یک دیندار، ارتقای معنوی و اخلاقی خود و دیگران است و در این سمتگیری به اوضاع مادی موجود، کمترین توجه را دارد؛ ولی هدف یک سیاستمدار پیروزی خود و شکست دیگران و رسیدن خود و یا دیگران به مقاصد سیاسی مادی مشخص است. این دو خط به دلیل متمایز بودن هدفها، هرگز به همدیگر نمیرسند. شعار حزب ترکهای جوان در دوران امپراطوری عثمانی بر این اندیشه استوار بود و آتاتورک رهبر این حزب میگفت:
«پیامبر اسلام آمد تا ما امت او، دنیا را به خدا و خیر و سعادت دعوت کنیم. او نیامد که بدست ما شمشیری آخته دهد که ملتها را از دم تیغ بگذرانیم!»
نتیجة این شعار، سقوط امپراطوری عثمانی و اضمحلال فرهنگ ملی و جدایی سیاستاز دین و رویکارآمدن ناسیونالیستهای افراطی و ملون به فرهنگ غرب.
این دکترین که بیشتر یک شعار سیاسی سرکوبگرانه بر علیه حکومت عثمانی بود، در حقیقت، تحریفی در اهداف دو حوزة دین و سیاست محسوب میشد. طرفداران این تز با معنوی کردن هدف دین، بخش عظیمی از تعالیم دین را از صحنة زندگی بیرون راندند و با مادی کردن هدف سیاست، ضد ارزشها و فساد و تباهی را به نام سیاست به کشور بازماندة امپراطوری عثمانی تحمیل نمودند. در حالی که دین و سیاست دارای هدفهای مشترکند و هر دو الزاماً متکی بر اصول و ارزشها و معیارهای پسندیده میباشند.
4. قرآن که نخستین و معتبرترین منبع شناخت ماهیت و احکام اسلام است، به موضوع سیاست، دولت و حکومت نپرداخته است و از این مقوله مسائل سخنی به میان نیاورده است. دکتر علی عبدالرزاق کتاب خود بهنام الاسلام و اصول الحکم را به سال 1925 میلادی، بر اساس این نظریه نگاشت و مدعی شد که در قرآن حتی شبه دلیلی هم بر وجوب اقامة دولت و تصدی سیاست دیده نمیشود.
علی عبدالرزاق معتقد بود که تنها چیزی که در شریعت اسلام واجب و ثابت است، این است که احکام خدا باید اجرا شود، اما هنگامی که امت بر اجرای احکام الهی توافق نمودند، نیازی به نصب امام یا خلیفه و یا هر کس دیگری که شئون سیاست و حکومت را بر عهده گیرد، نخواهد بود.1
وی مدعی بود که اختلاف متکلمان در مسئلة امامت و خلافت و اینکه وجوب نصب امام و خلیفه، عقلی است یا شرعی و همچنین اکتفا نمودن آنان در استدلال بر وجوب نصب امام و خلیفه، به اجماع، نشاندهندة سستی پایههای دینی بودن دولت و سیاست میباشد.2
وی در توجیه نظریة خود، به سه مطلب استناد میکند:
1. آیات و روایاتی که برای اثبات وجوب نصب امام و خلیفه، مورد استناد قرار گرفتهاند و از طریق آنها رابطة دین و سیاست را شرعی دانستهاند؛ قابل مناقشهاند و هر کدام از موارد مشارالیه قابل توجیه میباشند، و برخی از نظر دلالت ضعیفند وبرخی نیز سند قابل قبولی ندارند3.
2. اصطلاحاتی همچون: امامت، خلافت، بیعت اولیالامر، امت و جماعت که در آیات و روایات به کار رفتهاند، به آن معنی که امروز، آمیختة با مفهوم سیاست و دولت تفسیر میشوند، مورد نظر نبوده است. معانی و تفسیرهای سیاسی که برای اینگونه مقولههای شرعی ارائه میشود - امام و خلیفه به معنی رئیس دولت، و اولیالامر به معنی زمامداران و حکام، و بیعت به مفهوم انتخابات، و امت و جماعت به معنی ملت و دولت و کشور اسلامی - جملگی معانی و مفاهیم جدیدی هستند که اطلاق آن واژههابر این معانی، منوط بر آن است که در زمان نزول آیات و صدور روایات نیز چنین معانی از آنها استفاده و استنباط شود، در حالی که اثبات چنین امری امکانپذیر نیست.4
کلیة نصوص شرعی که در زمینة مسائل دولت و حکومت آمده است، به مثابة گفتار حضرت عیسی(ع) پیامبر خدا است که میگفت: حق قیصر را به قیصر دهید. بیشک منظورحضرت عیسی(ع) آن نبود که قیصر ظالم و سفاک بر حق است و حکومتش شرعی و الهی است. احادیث مربوط به امامت و خلافت و یا بیعت، که بر وفای به عهد با کفار دلالت دارند نیز از این مقولهاند؛ یعنی که هیچکدام بر مشروعیت حکومت کفر دلالت ندارند.5
4. چگونه ممکن است که امر به اطاعت از زمامداران و حکام در آیة «اَطِیعُوا اللهَ وَ اَطِیعوُا الرَّسوُلَ وَ اُولِی الأمرِ ِمنکُم»6 بیانگر مشروعیت کار خلفای ظالم و حکام سفاک باشد.
علی عبدالرزاق که به هنگام تألیف این کتاب در دو کسوت استادی در مقطع دکترای دانشکده حقوق دانشگاه الازهر مصر و قضاوت در محاکم شرعی قاهره اشتغال داشت، بر اثر جریحهدار نمودن افکار عمومی و مخالفت فقها و اساتید دانشگاه الازهر، که دیدگاه وی را تهمت و افترای ویرانگر نسبت به اسلام تلقی میکردند، سرانجام هر دو کار خود را از دست داد و در جامعة خود منزوی شد و مورد تکفیر قرار گرفت7.
هدف او آن بود که در قالب جریانی که به منسوخ شدن خلافت عثمانی منتهی میشود، از تز جدایی دین از سیاست حمایت نماید. وی نظریة نفی سیاست و دولت دینی را به یکی از زهاد معروف قرون سوم هجری به نام حاتم الاصم نسبت میداد که از مذهب معتزله پیروی مینمود و خوارج را نیز براین پندار میدانست.
و در طی مباحث کتاب 120 صفحهای خود تلاش کرده است که کتاب مستند و مستدل نویسندة معروف مصری رشید رضا به نام الخلافة أو الامامة العظمی را رد کند. در واقع، در مقابل رویة افراطی رشید رضا در حمایت مطلق از خلفا و حکام و استناد به صدها آیه و حدیث، او راه تفریط را در پیش گرفت، و رابطة دین و سیاست را بکلی منتفی دانست و مستندات قرآنی و روایی در زمینه سیاست و دولت را رد کرد.
بیشک گفتار وی درمورد عدممشروعیت دینی دولتهای خلفا و حکام در تاریخ سیاسی اسلام، قابل قبول است و شاید مخاطب وی نیز همان دولتهایی بوده است که فرامین آنها با شریعت و عملکردشان با سیرة پیامبر(ص) قابل تطبیق نبوده است. ولی در بُعد نظری انکار دهها آیه و صدها روایت معتبر و بالاتر از همة آنها نفی فرهنگ و عرف سیاسی مسلمین و سیره سیاسی پیامبر(ص) در تشکیل دولت و تأسیس نهادهای سیاسی و حتی در زمینة روابط با اقوام و ملتها و دولتهای دیگر و هدایت و فرماندهی بالغ بر 27 غزوه و بسیج بیش از چهل سریه و ارسال دهها هیأت نمایندگی با مأموریتهای سیاسی، اقتصادی و حتی جنگی،8 سخنی در خور گفتن و شایستة یک محقق نیست. در مباحث آینده با دلایل کافی - از قرآن و حدیث - رابطة تنگاتنگ دین و سیاست را بررسی خواهیم نمود.
در اینجا کافی است به دو نکته اشاره کنیم:
الف - بیشتر منتقدین کتاب الاسلام و اصول الحکم، مؤلف آن را به انگیزة سیاسی و همسویی با غرب و ناسیونالیستهای افراطی در براندازی خلافت عثمانی متهم نمودهاند. ولی آنچه مسلم است، این است که در اندیشة علی عبدالرزاق، تصور خاصی از سیاست و دولت به مفهوم رایج زمان وجود داشته است که دارای عناصر مشخص و نهادهای معین و مشخصات ویژة دنیای سیاست روز بوده است، و از آنجا که این خصوصیات را در قرآن و سنت و عمل پیامبر اسلام(ص) نمییافته است و همچنین در رسالت دین ویژگیها و شاخصهایی میدیده است که در سیاست به مفهوم روز یافت نمیشود، ناگزیر رابطة آن دو را نفی کرده است؛ این نکته در قسمتهای مختلف کتاب او به چشم میخورد.
ب - اعتقاد جمعی از علمای اهل سنت مبنی بر تبرئة خلفا و حکام و سلاطین و متلازم دانستن اعتقاد به وجوب خلافت و قبول و اطاعت حاکمیت مدعیان
O برخی میگویند، «در یک جامعة دینی همه چیز و از آن جمله سیاست نیز، بطور طبیعی دینی میشود.» بیگمان چنین تفسیری از رابطة دین و سیاست به معنی ارتباط ماهوی میان آن دو نمیتواند باشد و این رابطه بیشتر به راه و رسم دینداری جامعه، بستگی خواهد داشت، تا مقتضای خود دین.
حکومت، وی را بر آن داشت تا به جای پرداختن به فرع، اصل را انکار کند.
5. عقیدة خوارج در مورد نفی حکومت بشری، بر این اساس بوده است که ارادة هیچ کسی جز ارادة خدا نمیتواند حاکم بر ارادة انسانهای تحت امر باشد. مردم تنها از خدا و حاکمیت بلاشریک او اطاعت میکنند و فرمانبردار خدای خالق هستی میباشند، اسلام به کسی اجازة اعمال حاکمیت بر مردم را نداده است. شعار معروف این گروه در معارضة با امام علی (ع) که میگفتند «الحکم لله لا لک یا علی» از همین اعتقاد سرچشمه میگرفته است.
برخی از متکلمان اسلامی، اتفاق نظر همة خوارج بر این اصل اعتقادی رانفی کردهاند و نظریات زیر را به آنان نسبت دادهاند:9
الف - در شرایطی بحرانی که جامعة اسلامی دچار فتنه میگردد، اقامة دولت و حکومت اسلامی واجب میشود و مردم به منظور حفظ اساس دین و نظم و مصلحت عامه، باید بر آن قیام نمایند.
ب - در شرایطی که صلح و امنیت برقرار میشود و خطری امنیت امت را تهدید نمیکند، تشکیل دولت بر عامة مردم واجب میشود.
ج - در هیچ شرایطی در شریعت، اقامة دولت واجب
O صرفنظر از تلازم مفهومی دو مقولة دین و سیاست، اصولاً توجه به سه بخش اصولی تعالیم اسلام: ایدئولوژی، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولی و جدایی ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوی دین و سیاست، جایی برای تردید باقی نمیماند که در اسلام رابطة دین و سیاست یک رابطة منطقی و ماهوی است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگر و جدایی ناپذیرند
نشده است.
-6 در شرایط غیبت حضرت ولی عصر (عج) هر نوع قیامی برای اقامة دولت ممنوع شده است.10
2 - تلازم مفهومی دین و سیاست
صرف نظر از روند تاریخی جدایی دین از سیاست در غرب، اینک باید رابطة این دو نوع معرفت بشری را - که هر دو میتوانند پایگاه الهی و عقلانی داشته باشند - مورد بررسی قرار دهیم و دیدگاه نظری ادیان بویژه اسلام را به طور مجرد از آنچه که اتفاق افتاده است، مطالعه کنیم.
بررسی تحلیلی این رابطه را با ارائة تعریفی از دین و سیاست آغاز میکنیم تا ببینیم از نظر محتوا و هدف تا چه حدی میان این دو، رابطة منطقی وجود دارد:
الف - تعریف دین: دین را میتوان به مجموعه به هم پیوستهای از باورها و اندیشههای برگرفته از وحی الهی در رابطة با جهان، انسان، جامعه و جهان پس از مرگ تعریف کرد که هدف آن، هدایت انسان به سوی روش بهتر زیستن و کاملتر شدن است.
این تعریف منطبق با تفسیری است که در برخی از روایات و کتابهای کلامی در مورد ایمان آمده است: (اعتقادبالجنان عمل بالارکان و اقرار باللسان) که تعاریف جامعهشناسانه از دین که برخی جامعه شناسان ارائه دادهاند نیز میتواند در راستای این تعریفِ جامع باشد.
جامعه شناسانی چون: نیل جسملسر11 و فلورانس کلاکون12 و فرد استرادیتبک13 دین را از مقولة جهت گیری ارزشی دانستهاند و آن را عبارت از اصول پیچیده و در عین حال کاملاً منظم و مرتب شدهای شمردهاند که به جریان سیال اعمال و اندیشههای انسانی در ارتباط با حل مسائل مشترک انسانی، نظم و جهت میدهد. با این توضیح که جهتگیری ارزشی در دین به صورت چهارچوبهای مافوق طبیعی و مقدس ترسیم میشود و در اندیشههایی چون اومانیزم به شکلی فاقد قداست ارائه میگردد.
دو فصل عمدة دین؛ یعنی عقاید و جهان بینی، مقررات و احکام و اخلاق و سیر تکامل انسان است.
قرآن بصراحت، شریعت را جزء جدانشدنی دین در همة آیینهای آسمانی میشمارد14 و اعتقاد مجرد را در صورتی که همراه با عمل به احکام و مقررات وحی نباشد - هر چند که درست باشد - دینداری تلقی نمیکند.15 شاخص همیشگی و ماهوی دین، اندیشهای نظامیافته در زمینة جهانبینی و شریعت است و هدف غایی آن رشدوتعالی انسان در زندگی این دنیا و فرجام آن نیست.
بیشک، بخشی از انسان، زندگی جمعی اوست و بخشی از جامعه نیز سیاست و حکومت است. دین با چنین تعریف و شاخص و هدفی چگونه میتواند از این بخش مهم از زندگی انسان غافل باشد و مدعی هدایت وی به سرنوشتی بهتر در دنیا و آخرت باشد؟ همة کسانی که به نحوی به تعریف دین پرداختهاند، به این حقیقت اذعان نمودهاند که هدف دین، سامان بخشیدن به زندگی انسان است.
ب - تعریف سیاست: گرچه ارائة تعریفی جامع و مانع از سیاست - همچون همزادش دین دشوار و در حقیقت سهل و ممتنع است، اما همان گونه که در جای دیگرازاین نوشتار آوردهایم، سیاست به معنی مدیریت کلان دولت و راهبرد امور عمومی در جهت مصلحت جمعی و انتخاب روشهای بهتر در ادارة شئون کشور، یا علم ادارة یک جامعة متشکل، و یا هنر تمشیت امور مردم در رابطة با دولت، همواره در ارتباط با بخشی از زندگی انسان مطرح است و چون به عمل انسان مربوط میشود، ناگزیر با دین که متکفل بیان شیوههای زیستن است، تماس پیدا میکند؛ و از اینرو یا در تضاد با آن و یا همسوی آن عمل میکند. در هر دو حال، دین به سیاست نظر دارد و سیاست نیز بهنوبة خود در قلمرو دین عمل میکند.
اکنون باتوجه به مفهوم دین و سیاست، بخوبی میتوان دریافت که قضیة منطقی «دین از سیاست جدا نیست» از مصادیق روشن قاعدة منطقی و فلسفی «قضایا قیاساتهامعها» میباشد16.
ج - ماهیت رابطة دین و سیاست در اسلام: صرفنظر از تلازم مفهومی دو مقولة دین و سیاست، اصولاً توجه به سه بخش اصولی تعالیم اسلام: ایدئولوژی، شریعت و اخلاق، خود مبین این رابطه عمیق، اصولی و جدایی ناپذیر میان آن دو است و با توجه به محتوا و مسائل ماهوی دین و سیاست، جایی برای تردید باقی نمیماند که در اسلام رابطة دین و سیاست یک رابطة منطقی و ماهوی است و این دو، لازم و ملزوم یکدیگرند و جدایی ناپذیر، و به عبارت دیگر این رابطه به عنوان یک اصل و یک مبنای کلی و زیربنایی در تفکر اسلامی غیر قابل انکار میباشد.
صورت مسئله و ماهیت این رابطه منطقی را میتوان به صورتهای مختلف طرح کرد:
1. در عرصة سیاست و قلمرو دین مشترکاتی وجود دارد که این دو را در هدف و یک سلسله مسائل مهم زندگی اجتماعی، به هم مربوط میسازد. ولی در عین حال، هر کدام از آن دو، ممیزات و ویژگیهای اختصاصی خود را دارند و به همین دلیل در شرایط خاص ناگزیر از یکدیگر جدا میشوند. مثلاً در شرایط فساد دولت و اقتدار سیاسی حاکم که راه هر نوع اصلاح و دگرگونی بسته میشود، دین راه انزوا پیش میگیرد و پیروانش را به کناره گیری از ورطة سیاست فرا میخواند، چنانکه سیاست و سیاستمداران نیز در شرایط استبداد دینی و فساد اقتدار دینداران، ممکن است که دین را از صحنه خارج کنند، گرچه خود دیندار هم باشند.
به همین دلیل جمعی در بررسی اندیشههای سیاسی اسلام، رابطة دین و سیاست را در حد همان مرز مشترک دو مقوله پذیرا هستند و التزام به این رابطه را به صورت مشروط میپذیرند و جدایی نسبی را اجتناب ناپذیر میدانند.
به نظر میرسد که اینگونه برداشت از ارتباط دین و سیاست، از آنجا ناشی میشود که اینان دین و سیاست را به مفهوم عینی آن دو لحاظ کردهاند، که در این صورت میتوان فرض کرد که یکی از آن دو یا هردو از مسیر و هدف خود، خارج و دچار تباهی شود. در حالی که پیش فرض آن است که در صورت مسئله، دین و سیاست به مفهوم درست آندو تفسیر شود که در این صورت فرض جدایی، امکان پذیر نخواهد بود.
2. بخش عظیمی از مسائل دین در قلمرو عملکرد سیاسی، است در حالی که متقابلاً در عرصة سیاست نیز بسیاری از مسائل، مربوط به قلمروهای دینی است. به عبارت دیگر، چه از بُعد نظری و چه از بعد اجرایی، هر کدام از آن دو ناگزیر به قلمرو دیگری کشیده میشود و بدینجهت سیاست، دین را میطلبد و دین نیز سیاست را.
در این برداشت نیز میتوان مناقشه کرد. که قلمرو و دین با جامعیتی که دارد، همواره همة عرصههای سیاست را فرا میگیرد و هیچ نظر یا عمل سیاسی نیست که دین در آن نظر یا عملی را عرضه نکند، حتی در مواردی که نص شرعی وجود ندارد (یعنی در قلمرو
O ادیان الهی عمدتاً دارای سه هدف مهم بودهاند:
اول: اقامه قسط و حق و هدایت جوامع بشری بسوی عدالت.
دوم: دعوت به سوی حق و ایجاد ارتباط سازنده بین انسان و خدا.
سوم: پیشرفت در مسیر تکامل.
هر یک از این سه هدف والای دین و انبیأ، ارتباط تنگاتنگ با مسائل سیاست دارد، و بدون یک اندیشة سیاسی منسجم و فلسفة سیاسی روشن، قابل تحقق نمیباشد.
O بخش عظیمی از مسائل دین در قلمرو عملکرد سیاسی است در حالی که متقابلاً در عرصة سیاست نیز بسیاری از مسائل، مربوط به قلمروهای دینی است.
مباحات که دین در آنجا الزامی ندارد) دین،انسان را مکلف به عمل به مقتضای عقل نموده است و میتوان گفت که این موارد نیز از قلمرو دین جدا نیست.
3. برخی نیز رابطة دین و سیاست را اینگونه تفسیر میکنند که در یک جامعة دینی خواه ناخواه همه چیز و از آنجمله سیاست نیز دینی میشود، و این نوع تلازم یک امر طبیعی و نوعی جبر است. هنگامی که مردم در یک جامعة سیاسی دیندار هستند، سیاست هم دینی میشود و این خصیصه، مدام که مردم ملتزم به دیانتند، اجتناب ناپذیر است، و برای جدا کردن سیاست از دین، باید ابتدا مردم را از دین جدا نمود، و آنگاه که جامعه بیدین شد، سیاست هم غیر دینی میشود.
بیگمان چنین تفسیری از رابطة دین و سیاست، به معنی ارتباط ماهوی میان آن دو نمیتواند باشد و این رابطه بیشتر به راه و رسم دینداری جامعه، بستگی خواهد داشت تا مقتضای خود دین، به طوری که اگر فرض کنیم که جامعة دیندار نخواست دین را در سیاست دخالت دهد، سیاست در این صورت غیر دینی خواهد شد. همچنین اگر چنین فرضی امکانپذیر باشد که جامعة بیدین بخواهد به دین عمل کند، سیاست دینی خواهد بود. به تعبیر روشنتر با چنین تفسیری، در حقیقت، این دین و سیاست نیست که متلازمند، بلکه این اراده مردم است که جهت سیاست را تعیین میکند.
برای توجیه این نظر و تفسیر باید نکتهای را بر آن افزود که اگر میان دین و سیاست تلازم ماهوی وجود نداشت و دین، سیاست را به دنبال نمیکشید، هرگز دیندار بر آن نمیشد که سیاستش دینی باشد. اگر دینداری جامعه، سیاست را دینی میکند، به خاطر آن است که دین چنین اقتضایی را دارد و دیندار و جامعه دینی از آن گریزی ندارد.
3 - اهداف سیاسی دین و رسالت انبیا
در تاریخ اندیشههای سیاسی، فرازی برجسته و فصلی روشن در رابطة با اندیشة سیاسی انبیا به چشم میخورد که از عوامل مهم و سرنوشتساز تاریخ سیاسی جهان محسوب میشود. چنانکه در تاریخ نظامهای سیاسی جهان نیز فراز مربوط به نظامهای سیاسی مبتنی بر مکتب انبیا و دین، جایی برای تأمل و بررسی دارد. گرچه نویسندگان تاریخ اندیشههای سیاسی در غرب، سعی کردهاند که علم سیاست و اندیشههای سیاسی را از اندیشههای ادیان پالایش کنند و بدین لحاظ در تاریخ، دست به یک جداسازی خیانتبار زدهاند که هرگز نه به لحاظ دین و نه به لحاظ علم، قابل گذشت نیست.
در تاریخ اندیشههای سیاسی، همواره از هومر، سقراط، افلاطون، ارسطو، سیسرون، تا قرن پنجم میلادی و بعد از اگوستین تا قرن بیستم سخن گفته میشود. ولی - همانگونه که پیشتر گفته شد - در هیچ کجای این تاریخ گستردة سیاسی، فصلی به عنوان اندیشههای سیاسی ادیان وانبیا دیده نمیشود و علیرغم نقش تاریخسازی که تفکر دینی انبیا داشته است، نه در تاریخ نظامهای سیاسی و نه در تاریخ اندیشههای سیاسی، نامی از آنان برده نشده است.
عملکرد حضرت موسی(ع) به عنوان نجاتبخش قومی تحت شکنجه، حتی جدای از اندیشه وعملکرد یک نبی و یک پیامبر و یک فرستادة خدا، خود یک عمل سیاسی بوده است و پشتوانة آن حرکت عظیم، بیشک یک اندیشة سیاسی و یک مکتب عمیق بوده است که در تاریخ اندیشة سیاسی غرب، هرگز از آن نامی برده نشده است.
حضرت ابراهیم(ع) بنیانگذار بزرگ مکتب توحید در سیاست، بیست قرن قبل از میلاد مسیح با ایجاد بنیادی نیرومند و مکتبی بس عمیق در سیاست با جریان و قدرتِ سیاسی حاکم زمان خود درگیر شد و در تاریخ اندیشههای سیاسی جهان ورقهای نورانی و حرکتزایی را به وجود آورد او نه تنها بر اساس آن بر قدرت حاکم زمانش فایق آمد و ملتش را نجات بخشید، بلکه راه مبارزه توحیدی را به ملتها آموخت و راه نجات را فراروی آنها گشود.
حضرت موسی(ع) پیامبر مبارز و نستوه، بیش از دوازده قرن، قبل از میلاد مسیح، یک بار دیگر مبارزة با یکی از قدرتمندترین حاکمان تاریخ را آغاز نمود و جریان و اندیشة سیاسی حاکم را سرنگون کرد و ملتش را بر اساس اصول سیاسی مبتنی بر توحید رهبری کرد و به پیروزی رساند و یک بار دیگر اندیشة سیاسی توحیدی را برای تبیین پیروزیها و شکستها ترسیم کرد.
پیامبران بعد از حضرت موسی(ع) تا ظهور حضرت عیسی(ع) راه او را دنبال کردند و اندیشة سیاسی مبتنی بر مکتب توحیدی، قرنها راهنمای عمل سیاسی گشت و پس از ظهور حضرت عیسی(ع) نیز این مبارزه اصولی و خستگیناپذیر تا به بالای دار رفتن این رهبر نستوه الهی ادامه یافت. این توالی تاریخی سنت الهی تا بعثت پیامبر اسلام(ص) و سپس تا به امروز در طول این تاریخ ممتد، بزرگترین حوادث سیاسی تاریخ را بوجودآورد و اندیشة سیاسی تابناکی را رقم زد.
اما آن هنگام که قلم تاریخنگاری به دست غرب میافتد، تنها به آنچه که مربوط به اوست، آن هم در بُعد مادی تاریخ بسنده میکند و تاریخ سیاسی انبیا و تاریخ اندیشههای توحیدی را از صحنههای تاریخ سیاسی و تاریخ علم میزداید و تفکر سکولاریزم را که چند صباحی بیش نیست که در غرب پاگرفته است، به همة زمانها و قرنهای گذشته تسری میدهد و همة آثار باشکوه این بُعد از تاریخ انسانها و اندیشههای ناشی از آن را به فراموشی میسپارد.
در تاریخ اندیشة سیاسی غرب بلکه در تاریخ علوم به طور عام، از تاریخ انبیا صحبتی به میان نیامده است. منظور از تاریخ اندیشه سیاسی غرب، حوزة فکری غرب است، نه جغرافیای مکانی غرب. تکنولوژی، حاصل زحمات مردمان وجمعیت جغرافیای مکانی غرب نیست، بلکه حاصل اندیشه بشریت در کل تاریخ است: «علم میراث مشترک بشریت است».
امروز نامی از افریقا در تاریخ برده نمیشود، ولی آن به این دلیل نیست که هیچ نقشی هم نداشته باشد. علم نه ملی است نه جغرافیایی. زیرا تمامی زحمات و تلاش بشر در تمامی مناطق جغرافیایی علم را تکامل میبخشد. بنابراین، علم تابع جغرافیا وملیت و قومیت نمیتواند باشد. تکامل علم، حلقههای متصل به هم است. علم با تمامی این حلقهها ارتباط تفکیک ناپذیر دارد.
منظور از اهداف سیاسی انبیا، هدفهای از پیشتعیینشدهای است که پیامبران بر اساس وحی الهی برای رسیدن به آن اهداف تمامی توان خویش را به کار گرفتند و در این راه از هیچگونه تلاش و ایثار و فداکاری فرو گذار ننمودند. این اهداف در حقیقت، مبین اندیشههای ادیان بزرگ و مطرح در تاریخ است که عامل تحولات وسیع در تاریخ بودهاند و مبانی فکری و عملکردشان در تاریخ تمدن و فرهنگ جهان، نقش مؤثری داشته و تاریخساز بوده است.
بررسی اهداف سیاسی انبیا در تجزیه و تحلیل مبانی اندیشة سیاسی اسلام، میتواند از مهمترین
مباحث باشد و همچنین در تبیین رابطه دین و سیاست نیز نتیجه ساز تلقی گردد.
ادیان الهی عمدتاً دارای سه هدف مهم بودهاند:
اول: اقامه قسط و حق و هدایت جوامع بشری بسمت عدالت.
دوم: دعوت به سوی حق و ایجاد ارتباط سازنده بین انسان وخدا.
سوم: پیشرفت در مسیر تکامل.
«لَقَد اَرسَلنَا رُسُلَنا بِالبَیٍّنَاتِ وَاَنزَلنَا مَعهُم الکِتابَ وَالمِیزانَ لِیَقُومَ الناسُ بِالقِسطِ.»17
(هر آینه پیامبرانمان را با حجتهای روشن فرستادیم و با ایشان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به داد و انصاف برخیزند.)
هر یک از این سه هدف والای دین و انبیا، ارتباط تنگاتنگ با مسائل سیاست دارد و بدون یک اندیشة سیاسی منسجم و سازمان یافته و فلسفة سیاسی روشن قابل تحقق نمیباشد. این سؤال همواره در رابطة با اهداف انبیا مطرح میشود که اگر هدف تمام انبیا و اولیای خدا، اقامة قسط وایجاد عدالت در جامعه است، بنابراین چگونه ممکن است که تفکر و عملکرد انبیأ جدای از سیاست باشد؟.
بیشک، اقامة قسط و عدل، قانون میطلبد و قانون نیز به نوبة خود، بدون نظام حقوقی روشن شکل نمیگیرد و بدون یک نظام سیاسی اجرا نمیشود؛ و نیز بدون یک اندیشة سیاسی، دولت و نظام سیاسی تحقق نمییابد و بدون این سلسلة مراتب، دستیابی به حق و قسط امکانپذیر نمیشود.
بارزترین بخش تعالیم انبیا، شریعت است که مبین یک نظام حقوقی مشخص و متمایز میباشد. یک نظام حقوقی، از یک سو زمینهساز مجموعة قوانین و مقررات حاکم و از سوی دیگر خواهان یک قدرت سیاسی و حکومتی است که ضمانت اجرای آن قوانین را برعهده بگیرد.
هدف دوم رسالت انبیا دعوت بشر به سوی خدا و هدایت معنوی انسانها و فراهمکردن راه و زمینة رشد و تعالی انسانهاست، که جز در چهارچوب یک عمل سیاسی و یک حکومت بشری امکان پذیر نیست. اولین کار حضرت ابراهیم(ع) دعوت مردم به سوی خداست و اولین برخوردش با نمرود است که سدی آهنین در مقابل او قرار داده است و اولین اقدامش یک مبارزة همه جانبه با این برخورد است. اساس این مبارزه یک تفکر سیاسی است. دعوت نیاز به برنامهریزی و تشکل دارد. هر نوع تشکل و شکلدادن و برنامهریزی، یک عمل سیاسی است. هدایت به معنای راهبری، به مفهوم رساندن جمعی به یک ایدئولوژی و اهداف از پیش تعیین شده است، که دقیقاً یک اصطلاح سیاسی است. بنابراین هدایت انبیا یعنی رهبری، یک عمل سیاسی است.
هدف سوم ادیان؛ آزاد سازی انسان از قیودی است که او را از تکامل باز میدارد و راههای رسیدن به قرب الهی را به روی او میبندد که چنین هدفی نمیتواند مجرد از یک عمل و جریان و مبارزة ممتد سیاسی برای نیل به آزادی در ابعاد مختلف فردی، اجتماعی و بینالمللی باشد.
آزادی در منطق دین عبودیت خدا و رستن از عبودیت غیر خدا است:
«وَلَقَد بَعَثنا فی کُلٍّ اُمةٍ رَسُولاً أنِ اعبُدُوا اللهَ وَاجتَنِبُوا الطاغُوتَ فَمِنهُم مَن هَدَی اللهُ وَمِنهم من حَقَّت عَلَیهِ الضَلالَةُ».18
(بتحقیق در میان هر امتی رسولی از میانشان برانگیختیم تا (مردم را بخواند به اینکه) پروردگار را بپرستند و از پرستش طاغوت بپرهیزند. از میان این مردمان کسانی هستند که ره یافتند و به هدایت رسیدند و از میان اینها بعضی هستند که به ضلالت و گمراهی کشانده شدند.)
عبودیت در مفهوم دینی، چیزی نیست جز به معنای آزادی مطلق از همة عوامل غیر خدا و رهایی از همة موانع رشد و تکامل، و نیز آزادی از بند اسارت تمایلات نفسانی و غیر عقلانی. بیشک، آزادی با این مفهوم
گسترده از یک بینش عمیق فلسفی و سیاسی بر خوردار است که پیوند دین و سیاست را دو چندان مینمایاند.
تعالیم دین در زمینة موضعگیری انسان در برابرخدا و شیطان، در حقیقت، ترسیمکنندة خط آزادی یا اسارت انسان است که از یکسو:
«مَن یُطِعِ الرسول فَقَد اَطاع اللهَ»19
(کسی که اطاعت رسول را کند، بتحقیق پروردگار را اطاعت کرده است.)
و از سوی دیگر هر گونه تبعیت و قبول حاکمیت غیر خدایی حرکتی است شیطانی:
«وقالوا ربنا انا اطعنا سادتنا و کبرائنا فأضلونا السبیلا»20
(میگویند پروردگارا بدرستی که ما از بزرگان و رهبران خود اطاعت کردیم، پس به گمراهی رسیدیم.)
در منطق دین وابسته بودن به دنیا و تمایلات غیرخدایی، وابستگی به پایگاه قدرت طاغوت است و فرعونها برای استیلایشان نیاز به پایگاهی در درون انسانهای دربند دارند و این پایگاه در میان همان نیازها و وابستگیهای مردم دربند و اسیر شهوات است.
فرعونها خود از درون وابسته به دنیا و دربند عطش قدرتند و به همین دلیل، نابودشدنی هستند. اما از سوی دیگر متکی به پایگاهی پایدارند که جا در درون انسانهای دربند دارد، و به همین دلیل است که میمانند و بر میزان قدرت و سلطهشان نیز میافزایند.
امروزه نیز مهمترین پایگاه قدرت شیطانی امریکا همان، وابستگیهای مهارنشدة ملتهای مستضعف به نیازهای مادی و تمایلات پست و زیانبار و رفاهزدگی است.
و تنها راه رهایی و تخریب پایگاه استبداد داخلی و استکبار خارجی دستیابی به آزادی به مفهومی است که در هدف دین و رسالت انبیا نهفته است. بیگمان ارائة راه مبارزه با استبداد و استکبار، یک اندیشة سیاسی است، هر چند که نفی استبداد و ضدیت با استکبار، در حقیقت یک خصلت اخلاقی ناشی از خود سازی است و طبعاً میتواند یک حرکت اخلاقی تلقی شود، اما این خاصیت ذاتی دین است که مسائل زندگی را از یکدیگر جدا نمیکند و همه را به همدیگر پیوند میزند و از حاصل آن در مسیر تکامل انسان سود میبرد.
ازاینرو است که بخش قابل توجهی از مسائل و اندیشههای ناب سیاسی اسلام، در لابلای مباحث اخلاقی مطرح شدهاند و بیشترین رهبران نهضتها و حرکتهای انقلابی ما در تاریخ اسلام همان عرفا بودهاند.
علمای اخلاق، ایجاد رعب و ترس در دیگران را از صفات رذیله و در زمرة گناهان کبیره یاد کردهاند وبه استناد روایات گفتهاند: کسی که بیگناهی را بترساند، گناهش در حدی است که به هنگام حشر بر پیشانی وی نوشته میشود: آیس من رحمةالله؛ یعنی «مأیوس از رحمت الهی». مفاد این حدیث و این گفتار اخلاقی تنها یک مسئلة کاملاً سیاسی است که اهمیت و موقعیت امنیت را در جامعه به وضوح بیان کرده است.
پیشوای آزادگان، امام حسین(ع) نیز میفرماید: «اگر معتقد به دین نیستید و براساس دین عمل نمیکنید، شیوه آزادگان را داشته باشید» یعنی اگر دین ندارید، راه آزدگان را بروید؛ یعنی عاقلانه اندیشیدن و آزادفکر کردن، یعنی براساس عقل اندیشیدن و حرکت کردن.
4 - نقش سیاسی ادیان
امروزه تعالیم سیاسی ادیان بزرگی مانند مسیحیت و آیین یهود، عملاً از صحنة سیاست در سطح ملی وبینالمللی کنار گذارده شدهاند، و اگر در برخی از عرصههای سیاسی جهان، نقشی به ادیان ومذاهب سپرده شده است، تنها به خاطر بهرهبرداری از نفوذ معنوی آنها در مسیر اهداف و طرحهای سیاسی است، و همانطوری که درطول تاریخ بازیگران صحنههای سیاست از همه وسایل و ابزار، برای رسیدن به قدرت استفاده میکنند، در این راستا، همواره از نفوذ ادیان نیز بیشترین سوءاستفاده را بردهاند.
اگر در تحولات سیاسی جهان، نقشی برای مسیحیت و یا آیین یهود مشاهده میشود، به خاطر آن است که کلیسا وکنیسه در خدمت بازیگران سیاست در عرصه بینالملل هستند. امروزه مسیحیان جهان، پس از یک دوران طولانی کشمکش تاریخی سکولاریزم را پذیرفتهاند و یهودیان غیر صهیونیست از سیاست به دورند. در برابر این واقعیت، جای این سؤال وجود دارد که آیا این بیگانگی از سیاست جزئی از تعالیم ادیان یادشده و برخواستة از طبیعت آنها است و یا مانند همة پدیدههای تاریخی که در برخورد با عوامل مختلف متحول میشوند، پدیدهای تاریخی ونشأت گرفته از علل و عوامل خاص خود است.
اسلام، سکولاریزم و جدایی دین از سیاست و بیگانگی پیروان ادیان الهی را یک انحراف بزرگ میداند و آن را بر خلاف طبیعت این ادیان میشمارد؛ و بیگانه شدن ادیان نسبت به سیاست، بازتاب شکست دینداران، در تهاجم تاریخی ملحدان نسبت به حاکمیت ادیان است.
قرآن کریم، بهطور صریح از این پیکار مداوم تاریخ یاد کرده است و پایمردی و استقامت حامیان مکتب انبیا را ستوده است:
«وَکَایٍّن مِن نَبی قَاتَلَ مَعَهُ رِبٍّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُم فِی سَبیلِ اللهِ»21
(چه بسیار پیامبرانی که انبوه حامیان تربیت شده در کنارشان با دشمنان جنگیدند و در برابر مصائبی که در این راه عایدشان شد، هرگز سستی به خود راه ندادند.)
از دیدگاه قرآن در این راه نه تنها سستی جایز نیست، اصولاً صلحجویی توأم با ذلت و از موضع ضعف نیز محکوم تلقی میشود:
«فَلا تَهِنُوا وَتَدعُوا اًِلَی السَلمِ وَأَنتُمُ لااَعلَونَ».22
(مبادا سستی به خود راه دهید و از روی ضعف به صلح بگرایید، در حالی که شما برترید.)
در مطالعة زندگی و راه انبیا برجستهترین عناصر را در عملکرد سیاسی آنها مشاهده میکنیم، و این حقیقتی است که در تصویر حیات اجتماعی انبیأ در قرآن به وضوح به چشم میخورد.
اگر قدرت، محور اساسی سیاست است، انبیا همواره از موضع قدرت سخن گفتهاند. واژة «نذیر»23 که در قرآن کریم به صورتهای مختلف در مورد انبیا بهکار رفته است، بیان کنندة چنین موضعی است.
وعدة پیروزی نهایی راه انبیا و پیروان مکتب انبیا که با واژة «لیظهره»24 بیان شده است حاکی از قدرتی است که انبیأ برای کسب آن تلاش مینمودند. تعبیر به «سلطان مبین»25 نیز به نوعی بیانکنندة همین حقیقت است.
اگر مشخصة احزاب سیاسی را مسلک و ایدئولوژی بدانیم، ادیان الهی نخستین بنیانگذاران تحزبند، و اگر تشکیلات و سازماندهی را ملاک موجودیت احزاب بدانیم، باز قویترین و استوارترین تشکیلات، در همة تاریخ، متعلق به انبیا است. برخی مفهوم حزب سیاسی را اعضای وابسته و هوادار معتقد به آرمان آن میدانند؛ با چنین فرضی باید گفت اسباط، حواریون، انصار و همة پیروان وفادار و معتقد به مکتب انبیا نخستین تشکیل دهندگان احزاب سیاسی بودهاند.
اگر ایجاد جبهة جدید در مبارزات اجتماعی، برای تعیین سرنوشت جمعی از آثار، کار سیاسی احزاب به شمار میرود، بارزترین آن را میتوان در حیات اجتماعی و سیاسی انبیا یافت. بطور مثال حضرت موسی(ع) در برابر فرعون و ملأ او (یعنی دار و دسته و درباریان او)26 و نیز حضرت عیسی(ع) در مقابل قیصر27 و پیشاپیشآن دو، حضرتابراهیم(ع) در برابر نمرود جبهة نیرومندی را بازکردند.28
از آنجایی که دنیامداران سلطهجو، همواره جناح انبیا را مانع کامروایی و بقای دولت خود میدانستند، برای مقابلة با حکمت و حاکمیت انبیا و خاموشکردن ندای آنان و حامیانشان، معمولاً از شیوههای بیرحمانهای چون ترور، قتل و خشونت استفاده میکردند.
معمولاً برخورد انبیا با حاکمان و جباران زمان، موجب دو قطبیشدن جوامع بشری بوده است. این تجزیة سیاسی، هرگز به خواست جناح انقلابی وفادار به وحی نبوده است، بلکه بازتاب روندی بوده است که جناح زورمدار متجاوز به حقوق مردم و ستمگر در پیش داشته است.
اگر قرآن این بخش از تاریخ سیاسی گذشته را بیان نمیکرد و نام این تاریخسازان انقلابی و نقشآفرینان عرصة سیاست الهی را برنمیشمرد، بیشک تاریخ سیاسی مدون جهان و تاریخنگاران یکسونگر، نام و نشان انبیا وحزب و مرام اسباط و حواریین و ربیون و انصار آنها را از دید تاریخنگرهای حقیقتجو پنهان میداشتند و در بوته نسیان تاریخ دفن میکردند. ولی قرآن، وجدان تاریخ را بیدار کرد، و حق مبارزات وقفهناپذیر انبیا را حفظ کرد و سیاست دو قطبیبودن تاریخ را آشکار ساخت. قطبی با عناوین: ملأ و مستکبرین ومسرفین و مترفین، و قطب دیگر با عناوین مستضعفین وناس و ذریه و ارذلون. همواره این دو قطب در برابر همدیگر قرار دارند و حامیان قطب اول و نهادهای آن کافران، مشرکان، منافقان، فاسقان و مفسدانند، وطرفداران جریان و حاکمیت قطب دیگر موحدان، مؤمنان، متقیان، صالحان، مجاهدان و شهدایند.
این تقسیمبندی بخوبی میرساند که دو گروه مستکبرین و مستضعفین دارای دو خاستگاه و پایگاه اعتقادی مشخصند: خاستگاه و پایگاه عقیدتی گروه اول شرک، کفر، نفاق، فسق و فساد است و خاستگاه و پایگاه عقیدتی گروه دوم ایمان، توحید، صلاح، اصلاح و تقواست. مطالعة آیات پنجاه و نهم تایکصدوسیوهفتم سورة اعراف که در زمینة تاریخ پیامبرانی چون نوح، هود، صالح، لوط، شعیب و موسی نازل شده است، گویا درگیری و جبههگیری دو قطب استضعاف و استکبار و طرز تفکر حامیان آن دو در جهت جامعه و حکومت است.
عنصر اصلی جامعه و حکومت؛ یعنی مردم، تکیهگاه اساسی دعوت انبیأ هستند. در قرآن مخاطبین انبیأ با کلمة «ناس» که همان مردم باشد، تعبیر شده است؛ و انبیا از میان مردم برانگیخته شدهاند، و اصولاً مردم و ارادة آنها را مظهر ارادة خدا معرفی میکنند
«وَنُریدُ أن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفُوا فِیالا َرضِ وَنَجعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُم الوارِثین.»29
موسی در نخستین مرحلة دعوت، خود را مأمور مییابد که اول به سراغ فرعون برود و مسئلة حکومت را مطرح کند:
«اِذهب اًلی فِرعَونَ اًنَّهُ طَغَی فَقُل هَل لَکَ اًلَی أن نتَزکَّی وَأَهدِیکَ اًلَی رَبٍّکَ فَتَخشَی»30
و سرانجام به مردم نوید میدهد که وارثان حکومت، شایستگان متقی هستند:
«قالَ مُوسی لِقَومَهِ استَعِینُوا بِاللهِ وَاصبِرُا اًنَّ الأَرضَ لِلَّهِ یُورِثُهَا مَن یَشاَّءُ مِن عِبادِهِ وَالعَاقِبةُ لِلمُتَّقینَ.»31
داود هم به مردم، نوید حکومت صالحان را داد، و پیش از او هم حکومت عادلانه و حاکمیت قانون خدا، توسط شایستگان و توسط انبیأ گذشته طرح شده بود:
«وَلَقَد کَتَبنَا فِیالزَّبُورِ مِن بَعدِالذِکرِ أَنَّ الاَرضَ یَرثُهَا عِبَادِی الصَالِحُون»32
قرآن با بازگوکردن جریان استکباری فرعون، حکومتهای استکباری را - که همواره بر این اساس حکومت میکردهاند که کشور و دولت و قانون، در وجود آنها خلاصه میشود و رویة شخصی جبارن، جایگزین سازمان سیاسی صالح گردد، رد میکند:
«اًنَّ فِرعَونَ عَلافِی الأَرضِ وَجَعَلا أَهلَهَا شِیَعَاً یَستَضعِفُ طَآئِفَةً مِنهُم یُذَبٍّحُ أبنَأَهُم وَیَستَخیِی نِسَآءَهُم اًنَّهُ کَانَ مِنَ المُفسِدینَ.»33
فرعون با حاکمیت استکباری و برقرارکردن تبعیض سیاسی، اقتصادی، اقتصادی، اجتماعی و اعتقادی میان خود و مردم، آها را به استضعاف کشانید و به حال خواری و محرومیت و استثمارزدگی و عبودیت درآورد. قرآن به دنبال این توصیف از ماهیت حکومت استکباری و آثار ضدمردمی آن، از ارادهای حاکم بر تاریخ سخن به میان میآورد که همواره در برابر ارادة هیئتهای حاکمه تباهگر استکباری، بر تاریخ بشر و سیر تحوت اجتماعی حاکم بوده است و رودرروی ارادة جباران قرار میگرفته است.
بیشک، این ارادة خدا بود که در نهضت مردمی انبیأ و ارادة جمعی مستضعفین متجلی میشد و آن را به حرکت در جهت رسیدن به حاکمیت، سوق میداد:
«نُرِیدُ نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفُوا فِیالأَرضِ وَنعَلَهُم أَئِمَّةً وَنَجعَلَهُم الوَارثِینَ وَنُمَکَّنُ لَهُم فِیالا رضِ نَرَی فِرعَونَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُما مِنهُم مَا کانُوا یَحذُرونَ.»3434
(اراده کردیم کسانی را که در روی زمین به حال خواری و محرومیت و استثمارزدگی و عبودیت کشانده استثمارزدگی و عبودیت کشانده شدهاند، رهین منت و احسان خویش گردانیم و ایشان را به پیشوایی و حاکمیت رسانیم و از میراث برخوردار گردانیم و در زمین از چنان مقام و موقعیتی برخوردارشان سازیم که در برابر دشمنیها و موانع، پایدار بمانند و فرعون و هامان و سپاهیانشان را به روزگاری بنشانیم که همواره از آن بیم داشتند.)
قرآن، هدف انبیا را برپایی نظام عادلانه معرفی کرده است و حدید را که رمز حرکت مسلحانه است، وسیلة استقرار این نظام سیاسی - اقتصادی قرار داده است. و مقارنة کلمات میزان و حدید در این آیه، نشاندهندة محورهای اصلی تشکل سیاسی و برقراری حکومت
پیامبران است.
در طول تاریخ، سلاطین و هیئتهای حاکمة جبار و پرقدرتی را میبینیم که مدعی سلطه و حاکمیت بر مردم شدهاند و با نهایت خودکامگی و دیکتاتوری و خشونت، اراده و خواست خود را قانون حساب کردهاند و تمایلات شخصی و گروهیشان را بر مردم تحمیل کردهاند. انبیا تمامی این حکومتها را با همة تفاوتهایی که در شکل و نحوة حاکمیت داشتهاند، با یک دید نگریستهاند،همه را محکوم کردهاند و نامشروع دانستهاند؛ و این شرایط خاص سیاسی - اجتماعی حاکم بر زمان و جامعه هر کدام از انبیا بوده است که به نهضت و مبارزه و طرح مکتبی هر کدام، شکل خاصی بخشیده است.
اگر ما در نهضتهای انبیا، تفاوتهایی مشاهده میکنیم و جنبش قهرآمیز حضرت موسی(ع) را تندتر از دیگر انبیا مییابیم، نه به خاطر آن است که نهضت حضرت موسی(ع) از محتوایی ویژه برخوردار بوده است، چرا که نفی حاکمیت غیرخدا و استقرار حاکمیت خدایی از طریق ارادة مردمی و جمعی، طرح مشترک همه انبیا بوده است.
حال اگر در شیوه آن اختلافی دیده میشود، باید علت را در شرایط زمان و مقتضیات موجود، جستجو کرد. حتی شیوه حضرت عیسی(ع) هم جدا از حلقات به هم پیوستة نهضتهای انبیا نبوده است و اموری همچون: انزواطلبی و رهبانیت، کنارهگیری از مسئولیتهای اجتماعی، بیطرفی و بیتفاوتی نسبت به جریان حاکمیت زمان و قیصر را به حال خود رهاکردن که به او نسبت داده میشود، هرگز شیوة او نبوده است؛ قرآن نیز رهبانیت را بدعتی در آیین حضرت عیسی(ع) میشمارد: «و رُهبَانِیَّةً ابتَدَعُوها».35
بنابه نوشتة متی و لوقا - نویسندگان دو انجیل - تولد حضرت عیسی(ع) در ایام حکمرانی هیرود، سلطان جبار و سفاک معروف بوده است، و هم اوست که به بهانة توطئه، زن و مادرزن و دو فرزند خود را اعدام کرد و چون با شکنجه و کشتار نیز نتوانست نالههای مردم ستمدیده را خفه کند، کاهنان و احباری را اجیر کرد تا با افسون و تزریق خرافات، تودة مردم را به خمودی واطاعت مذلتبار وادار کنند. چون احبار آرزوی دیرینه او را برآورده کردند، او مانند همة جباران از قدرت سرمست شد و به هرزگی و لجنزار افتاد.
یحیای پیامبر(ع) که بیعفتی وفساد شاه را به باد انتقاد گرفته بود، توسط هیرود دستگیر و زندانی شد؛ این حادثه به دنبال ملاقاتی رخ داد که عیسای جوان(ع) با یحیی زکریا(ع) داشت. شهادت فجیع یحیی(ع) به دست هیرود سفاک همزمان با رسالت حضرت عیسی(ع) است.
از نطقهای آتشین و مهیج حضرت عیسی(ع) در مجامع شهر، در انجیل مرقس، باب یکم، و نیز در انجیل متی، باب چهارم یاد شده است. در انجیل لوقا، باب چهارم، از زبان حضرت عیسی(ع) نقل شده که:
(پروردگار مرا فرستاده است تا بینوایان ستمدیده را مژده دهم و شکستهدلان را مونس و غمخوار باشم، ندای آزادگان و بردگان را برآورم و اسیران را رهایی بخشم.)
عیسی(ع)، با سخنان خود، مردم را علیه وضع موجود میشوراند واز سوی دیگر با جملات سخت و تند، نسبت به مالپرستی و دنیاطلبی و اشرافیت و جاه و مقام دوستی که اساس ارزشهای هیرود، برآن استوار شده بود، پایههای قدرت وی را میلرزاند و دو جبهة هم هدف را علیه طاغوت زمانش رهبری میکند و همزمان با آن، مبارزهای بیامان را علیه احبار یهود - که هم منافقانه دم از تبعیت موسی میزدند، و هم در خدمت استحکام پایههای قدرت ضدخدایی و ضدمردمی هیرودها بودند - به راه انداخت و فساد و کفر و شرک آنها را برملا کرد. تعلیمات حضرتعیسی(ع) که موجبات تزلزل وسقوط دستگاه جبار روم را فراهم میساخت، نخست توسط حامیان رژیم هیرود، یعنی کاهنان و احبار یهود، مورد تهاجم قرار گرفت و پس از آن مأموران امپراطور، زیرکانه از جبههگیری حضرت عیسی(ع) در برابر امپراطور آگاه شدند36، و برای قتل او توطئه کردند. قیام عیسی(ع) و نهضتش، هرگز مسالمتجویانه و سازشکارانه نبود، وگرنه نمیتوانست آنچنان، باقدرت و شکوه به امپراطوری روم پایان دهد.
حرکت رهایی بخش انبیا از نمایانترین چهرههای سیاسی رسالت و نبوت است و به همین دلیل بوده است که نخستین مخاطبهای انبیا، جباران تاریخ؛ و پیشتازان وفادار به حرکت انبیا، محرومان وستمدیدگان و مستضعفان تاریخ بودهاند.
قرآن شعار انبیا را در این بُعد از حرکت سیاسی چنین بیان میکند:
«اًن أَدُوا اًلیَّ عِبَادَاللَّهِ اًنٍّی لَکُم رَسُولٌ أَمِینٌ.»37
(این بندگان خدا را بمن واگذارید که من پیام آوری امین هستم.)
نوید موسی هم چنین بوده است:
«فَاَرسِل مَعَنَا بَنِی اًسرَائِیلَ وَلاتُعَذٍّبُهُم.»38
(بگذار بنیاسرائیل با من رهسپار شوند، آنها را به اسارت و شکنجه میازار.)
با بکاربردن کلمة «ارسل»گویی موسی قصد آن دارد که به طاغوت زمانش این نکته را تفهیم کند که او، حتی قصد ماندن در قلمروی حکومت وی را ندارد که معارضه قدرت تلقی گردد؛ او میخواهد مردم را از اسارت و شکنجه نجات بخشد.
5 - سیاست از دیدگاه دین هدف است یا وسیله
زمانی در مقابل شعار مارکسیستها که اقتصاد را زیر بنا مینامیدند و مقولههای دیگر را رو بنا، نویسندگان اسلامی بر آن بودند که اقتصاد را از دیدگاه اسلام امری روبنایی معرفی نمایند و منظور آنان از روبنا بودن اقتصاد، آن بود که اصل در اسلام، اندیشة توحیدی است و اندیشة اقتصادی از اندیشة توحیدی نشأت میگیرد. معنی و مفهوم این اصل آن نبود که از تأثیر اقتصاد بهعنوان یک عامل نیرومند اجتماعی که در بیشترین مسائل جامعه، نقش تعیینکننده دارد، چیزی بکاهند.
مشابه این بحث را میتوان در مورد سیاست از دیدگاه اسلام نیز مطرح کرد و آن اینکه آیا سیاست از دیدگاه دین یک وسیله است یا هدف؟، اصل است یا فرع؟، زیربناست یا روبنا؟ یکی از بارزترین نمودهای سیاست، قدرت است؛ آیا قدرت، هدف است یا وسیله؟
بسیاری از اندیشمندان، معتقدند که در تفکر دینی، قدرت سیاسی تنها یک وسیله برای استقرار حق و اجرای عدالت است. قدرت بدان جهت مطلوب است که در خدمت به خلق به کار آید و گرنه قدرت طلبی خود ضدارزش است. نهجالبلاغه آکنده از تعبیرات مختلفی در این زمینه است.
برخی از متفکران اسلامی قدرت را هدف دانستهاند و استقرار حاکمیت دین را منوط به تحصیل آن کردهاند و در نتیجه آن را از واجبات دینی شمردهاند. قدرت بهعنوان یک صفت الهی و مقدس، از اصول اعتقادی اسلام است و قدرتمندبودن یک ارزش است. از این رو مشاهده میکنیم که گاه در روایات، از انسان ضعیف - هر چند که مؤمن هم باشد - شدیداً انتقاد و نکوهش شده است.39
اما اینکه امام(ع) در نهجالبلاغه، یک جا از بیاعتباری دولت و بیارزشی قدرت سخن میگوید: «والله لاسلمنه ما سلمت امور المسلمین»، و در جای دیگر از تفویض قدرت به معارضان حکومتش؛ یعنی قاسطین، ناکثین و مارقین سخت خودداری میکند و بشدت جلوی آنها میایستد، بدان خاطر است که این ارزش گاه مورد سوءاستفاده قرار میگیرد و در جهت منفی بهکار گرفته میشود و روشن است که امکان این نوع سوءاستفاده هرگز دلیل بر منفی بودن ارزش قدرت نیست. چرا که همة ارزشهای والا، حتی علم، حیات و دیگر فضائل، در معرض سوءاستفاده هستند.
چنین به نظر میرسد که هر دو سخن قابل توجهاند و از نظر منطق دین، پذیرفته شده میباشند. این مطلب در مورد اقتصاد هم صادق است. بعلاوه حتی بنابر فرض اول نیز میتوان گفت که وسیله بودن سیاست از دیدگاه شریعت، چیزی از اهمیت سیاست از دیدگاه دینی نمیکاهد، و چنین نیست که هرچه وسیله تلقی شد فرع است و کم اعتبار، بلکه این وسیلهها هستند که نخستین اهداف هر امری را تشکیل میدهند.
بنابراین، سیاست به عنوان یک عنصر اصلی در زندگی، و شأنی، همیشه همراه با انسان بوده است و همچنین عمل سیاسی و پالایش صحنههای سیاست، همواره از اهداف مهم دین بودهاند. این اصل را میتوان با مطالعه اهداف انبیا به روشنی بهدست آورد.
پینوشتها
این مقاله بخشی از کتاب مبادی اندیشة سیاسی در اسلام است که بزودی از طرف پژوهشگاه فرهنگ و اندیشة اسلامی منتشر میشود.
.1 عبدالرزاق، علی. الاسلام و اصول الحکم، بیروت، مکتبة الحیاه، 1978،ص 39.
.2 همان. ص 38.
.3 همان، ص 44.
.4 همان، ص 45.
.5 همان، ص 45.
.6 همان 46.
.7 حقی، ممدوح. مقدمة الاسلام و نظام الحکم، بیروت: مکتبة الحیاة، 1978، ص 4.
.8 همان، ص 62.
9- گستلانی، حاشیة بر کتاب العقائد النفسیة، به نقل از همان، ص 38.
10- مستندات این نظریه به طور مشروح در کتاب نظام سیاسی و دولت در اسلام (جلد دوم فقه سیاسی) نگارنده، نقل و مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.
1. Neil Jsmelser1
2. Felorance Kluckhon 1
3. Fred Stroditbeck 1
.14 شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک... سوره اعراف آیه 173 خداوند بر شما انسانها از دین، شریعتی که آئین بهتر زیستن را به شما ارائه میدهد مقرر فرمود به آن گونه که به نوح و...
15- انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله و اذا کانوا معه علی امر جامع لم یذهبوا حتی یستأذنوه. سوره نور آیه 62 مومنان راستین آنها هستند که بخدا و رسول او ایمان آوردهاند و هر گاه که در کنار پیامبر در رابطه با امر عمومی قرار دارند موقعیتشان را ترک نمیکنند مگر آنکه از پیامبر اجازه بگیرند.
.16 این اصطلاح در جایی به کار برده میشود که توجه و تصور دو موضوع در قبول ملازمه و ارتباط منطقی میان آن دو باشد. مثال ریاضی این قاعده را میتوان چنین بیان نمود که: کسی که بدرستی بداند که عدد 10 چه عددی است و نیز عدد 20 را بشناسد، دیگر برای پی بردن به اینکه عدد 10 کوچکتر از عدد 20 است، نیاز به استدلال و توضیح بیشتر ندارد. و قاعدة ریاضی کل بزرگتر از جزء است نیز اینچنین است.
.17 حدید/25.
.18 نحل / 36.
.19 نسأ/ 80.
.20 احزاب / 67.
.21 آلعمران/ 146.
.22 محمد(ص)/ 35.
.23 هود / 25 و دهها آیه دیگر.
.24 توبه/ 33 و چندین آیه دیگر.
.25مؤمنون/ 45 و چند آیه دیگر.
.26 شعرأ/16 و اعراف/103 و چند آیه دیگر.
.27 رجوع شود بههمین قلم: فقه سیاسی جلد 1، صفحة 83.
.28 طور/ 38 و دخان/19.
.29 قصص/5.
.30 نازعات/19-17، و نیز در آیات 43 و 44 سورة طه: «اذهَبا اًلی فِرعَونَ اًنَّهُ طَغَی فَقُو لاَ َلهُ قَولاً لَیٍّنَا لَعَّلهُ یَتَذَکَّرُ وَیَخشَی.
.31 اعراف/128.
.32 انبیأ/105.
.33 قصص/4.
.34 قصص / 5 و 6.
35- «رهبانیتی که در آیین عیسی نبود و آنها، آنرا بدعت نهادند» حدید/27.
.36 در انجیل متی، باب بیست و دوم، این چنین آمده، که: «مأموران امپراطور از عیسی پرسیدند آیا رواست که ما به امپراطور مالیات بدهیم».
.37 دخان / 44.
.38 طه/ 47 و شعرا/ 17.
39- مانند حدیث نبوی که فرمود: «اِن الله لایحب المؤمن الضعیف و قیل من هو المؤمن الضعیف قال: الذی لا یأمر بالمعروف و لا ینهی عن المنکر