در این مقاله با روش پدیدارشناسی، در مورد بی بنیادی اخلاق و سیاست در اندیشه مدرن بحث می شود. هوسرل بحران مدرن را ناشی از «ریاضی گونه کردن طبیعت» می دانست. در این پروژه، جهانِ برساخته شده ریاضی وارِ مدرنیته، جایگزین جهان واقعی و هر روزی ما می شود. بحران بعدی تکنولوژی است. تکنولوژی ابزاری خنثی برای دست یافتن به هدف نیست، بلکه نوعی تفسیر از حقیقت موجودات است که نوعی تعرض به طبیعت را بیان می کند و آن را در برابر این انتظار بیجا قرار می دهد که صرفاً تأمین کننده انرژی باشد. در تکنولوژی، خود بشر نیز به معارضه فراخوانده می شود. او نیز تابعی از تکنولوژی خواهد بود. در نهایت، بحران مدرن رابطه اندیشه و واقعیت را هم دگرگون می کند و به قطع ارتباط فلسفه از کنش انسان منجر می شود؛ به نحوی که امروزه یکی از راهکارهای اساسی بیشتر اندیشمندان، جدایی افکنی میان هستی شناسی و کنش بشری است. این جدایی افکنی را در اندیشه دو فیلسوف اخلاق معاصر یعنی لویناس و مک اینتایر نشان خواهیم داد.