سخن از رهایی به مثابه بخش مهمی از بحث تحول اجتماعی، جایگاه ویژه ای در تفکر سیاسی جدید دارد. پیوند این بحث با فلسفه تاریخ در دو سده اخیر، که فصل بزرگی از آن به خط فکری آغازشده از هگل بازمی گردد، موجب شده است که سخن از رهایی با محورهای اصلی این سنت فکری ارتباط تنگاتنگی بیابد. "دیالکتیک" با وجوه هستی شناختی، شناخت شناسانه و روش شناختی اش محور اصلی پیوند یادشده است. در این مقاله ضمن بررسی نسبت دیالکتیک با بحث رهایی و دشواری هایی که از این نسبت متوجه نظریه های معطوف به رهایی شده، ضرورت نقد و فراروی از دیالکتیک در دستیابی به نظریه های راهگشاتر به بحث نهاده شده است.