واقعگرایی و نوواقعگرایی به عنوان رهیافت مسلط بر مطالعات روابط بینالملل و سیاست خارجی با تأکید بر دولتگرایی و غلبه دادن عنصر ساختار به جای بازیگران در نظام بینالملل نقشی برای تأثیرگذاری قومیت و گروه های قومی بر سیاست خارجی دولت ها قائل نمیشود. در حالی که با پایان جنگ سرد شاهد گسترش تأثیرگذاری متغیر گروه های قومی بر ترتیبات امنیتی سیستمهای تابع و نظمهای منطقهای به ویژه در خاورمیانه هستیم. این مقاله با بررسی ناکارآمدی تبیین نظریه موازنه قوای سنتی در تبیین این روند رو به گسترش، نظریه «موازنه فراگیر» را به عنوان الگوی بدیل جهت تحلیل نقش و تأثیرگذاری قومیت و گروه های قومی بر سیاست خارجی با تأکید بر خاورمیانه عرضه میدارد.