در طی سالهای پس از پایان جنگ سرد و به موازات شکلگیری رویه ای جدید از کاربرد زور تحت عنوان مداخله بشردوستانه، تلاشهای نظری متفاوت برای درک پیدایی این مداخلات صورت گرفته است. نظریهپردازان با استفاده از نظریات سازهانگاری، جهانوطنگرایی، مکتب انگلیسی و واقعگرایی تلاش کردهاند تا به تبیین این پدیده بپردازند. در این مقاله سعی شده است ضمن مرور مختصر در سابقه این مداخلات، تعاریف و رویکردهای نظری متفاوت در مورد علل پیدایی آن، از دو منظر نظری و تجربی نگرش واقعگرایانه به مداخلات بشردوستانه مورد بررسی قرار گیرد. به لحاظ نظری این بحث مطرح میشود که مداخلات بشردوستانه به عنوان کاربرد زور برای تحقق اهداف انسانی، تا چه میزان با درک واقعگرایانه از نظام بینالملل همساز است.