پس از یک دوره کشمکش روسیه و غرب، اکنون شواهد تازه ای از رویارویی آمریکا و چین نمایان شده است. چین به عنوان پرجمعیت ترین کشور جهان با داشتن بالاترین نرخ رشد اقتصادی در سطح نظام بین المللی، از جمله کشورهایی است که قدرت هژمونی ایالات متحده آمریکا را برنمیتابد، لکن قصد رویارویی مستقیم با آن کشور را نیز ندارد، بلکه سعی میکند با افزایش هزینه های رهبری ایالات متحده آمریکا در سطح نظام بین المللی، بدون رویارویی مستقیم، به کسب جایگاه خود در سطح نظام بین المللی بپردازد. یکی از این ابزارها سازمان همکاری شانگهای است که در واقع یک موازنه نرم در برابر هژمونی ایالات متحده آمریکا در عرصه نظام بین المللی است. آنچه که در این نوشتار به آن توجه خواهد شد، رویکرد چین و آمریکا به سازمان همکاری شانگهای و تقابل این دو کشور در چارچوب این سازمان براساس نظریه موازنه قوای نرم است.
در این مقاله، نظام انتخاباتی فرانسه در لایه های مختلف قدرت و تأثیر آن بر زندگی سیاسی و رفتار رأی دهندگان بررسی شده است. فرانسوی ها در انتخابات مجلس ملی، نظام اکثریتی دومرحله ای را برگزیدند. این شیوه انتخاباتی، موجب شده نظام چندحزبی و دوقطبی در سرزمین گل ها نهادینه شود. اگرچه این نظام انتخاباتی به زیان احزاب کوچک، به ویژه حزب دست راستی افراطی است، به سنتی فرانسوی تبدیل شده که بیشتر احزاب و گروه های سیاسی خواستار آن اند. نظام انتخاباتی فرانسه، اگرچه به اندازه نظام تناسبی عادلانه نیست، موجب کارآیی و پایداری نظام سیاسی در جمهوری پنجم شده است. این نظام علاوه بر اینکه بر آرایش نیروهای سیاسی اثرگذار است، بر رفتار رأی دهندگان و احزاب سیاسی نیز تأثیر داشته است. در این نوشتار پس از بررسی چگونگی تبدیل رأی به کرسی های نمایندگی در لایه های مختلف قدرت، پیامدهای این نظام انتخاباتی نیز بررسی شده است.
با نگرشی بر بنیادهای تعارض سیاست خارجی عراق و آمریکا، این مطلب مشخص خواهد شد که ستیزش این دو کشور با یکدیگر تداوم خواهد یافت. این تداوم برای هر دو کشور هزینه آور می باشد. ولی هزینه های تداوم ستیز برای آمریکا بسیار سنگین می باشد. آمریکاییها معتقدند یکی از ادله واقعه یازدهم سپتامبر، همین تداوم ستیزش می باشد. حضور آمریکا در منطقه خلیج فارس به انگیزه هایی از جمله مهار رژیم عراق عملا به افزایش گرایشهای رادیکالیزم سلفی عربی در منطقه منجر شده است.
در طول تاریخ مدرن افغانستان که مبدأ تشکیل آن به شکل گیری امپراتوری دورانی در 1747 برمی گردد، اکثر رهبران این کشور تلاش فراوانی برای استقرار یک حکومت مرکزی مقتدر و قدرتمند را سرلوحه فعالیت های خود قرار داده اند. این کوشش ها را در قالب سه الگوی متفاوت می توان دسته بندی کرد. این سه الگو سیاست یکپارچگی کم عمق، سیاست یکپارچگی ژرف و سیاست یکپارچگی ژرف مدنی است. هریک از این سه الگو در عملکرد رهبر یا رهبران خاصی متجلی شده اند. احمدشاه، سمبل سیاست یکپارچگی کم عمق، امان الله خان، هویت بخش سیاست یکپارچگی ژرف مدنی و دوست محمد خان و امیر آهنین، نماد سیاست یکپارچگی ژرف هستند. هریک از این رهبران، شیوه ها و رهیافت های خاصی را پیشه ساختند تا سیاست درنظرگرفته شده را پیاده سازند؛ اما تمام تلاش ها در راستای حیات دادن به یک حکومت مرکزی مقتدر و نافذ که تمام کشور را در اختیار داشته و نظم و سامان دهی روابط اجتماعی را در کنترل خود داشته باشد به درجات متفاوت با ناکامی روبه رو شده است. بحران افغانستان که ماهیتی مزمن دارد باید در بستر تاریخی حیات بخش این سیاست ها درنظر گرفته شود.