هدف اصلی این نوشتار، بررسی تحول مفهوم مداخله بشردوستانه در روابط بین الملل با کمک گرفتن از تئوری های روابط بین الملل می باشد. مداخله بشردوستانه در جامعه بین المللی به مثابه قاعده، سخت ترین آزمایش برای جامعه مذکور است که بر اساس اصول حاکمیت، عدم مداخله و عدم استفاده از زور پایه ریزی شده است. با جهانی شدن مقوله حقوق بشر و توجه ویژه به دوری گزیدن از نسل کشی، شکنجه و تجاوز به حقوق اولیه انسان ها، این اصل انسان دوستانه، با اصول حاکمیت و عدم مداخله تعارض پیدا کرده است. در عین حال، مفهوم مذکور با تحولی عمیق در قبل و بعد از جنگ سرد روبرو شده است. در مقاله حاضر، نخست مفهوم مداخله را در تئوری های واقع گرایی و لیبرالیسم بررسی می کنیم. سپس به تحول مفهومی مداخله بشردوستانه در تئوری سازه انگاری، به عنوان الگوهای هنجاری، ارزشی و قاعده بین المللی می پردازیم و در نهایت، تحول مفهوم مداخله بشردوستانه را در روابط بین الملل به طور کلی مورد کندوکاو قرار می دهیم.
در سالهای آغازین قرن 21، مراکز دولتی و عمومی آمریکا موج گستردهای را در مورد خطر وابستگی این کشور به نفت کشورهای منطقه خلیج فارس به راه انداختند و خواستار اتخاذ سیاستهای دقیق و بلندمدت برای جلوگیری از خطرات ناشی از این وابستگی شدند. با توجه به اینکه واردات نفت آمریکا از منطقه خلیج فارس تنها 2/11% کل واردات نفت این کشور از جهان را تشکیل میدهد و ایالات متحده با اکثر کشورهای منطقه روابط استراتژیک دارد و پیوندهای عمیق و گسست ناپذیری بین آنها به وجود آمده، این پرسش مطرح میشود که دلیل اصلی این نگرانیها و سیاستگذاری در جهت کنترل بیشتر بر منطقه نفتخیز خلیج فارس چیست؟در این مقاله، به دلایل و اهداف بین المللی آمریکا از اتخاذ چنین سیاستی در قبال منطقه خلیجفارس اشاره میشود و پیامدهای آن برای این کشور و دیگر بازیگران جهانی و منطقهای مورد ارزیابی قرار میگیرد .کلیدواژگان: قدرت ، نظام بین الملل ، تک قطبی ، هژمونی ، امپراتوری
با تغییر عرصه سیاست بینالملل در نتیجه توسعه فراتکنولوژیها و شکلگیری عرصه سیاست هنجاری، زمینه ساخت مجدد هویت ها، منافع، مفاهیم و قلمرو سیاسی فراهم شده و به تشدید تعاملات بینالمللی، شتاب تغییرات نهادی، توسعه فرایند به هم پیوستگی جهانی، اهمیتیافتن هنجارها و افزایش نقش بازیگران غیردولتی انجامیده است. در نتیجه، نحوه برداشت از قدرت و سازوکارهای اعمال آن نیز متحول و پیچیدهتر شده است. هدف این نوشتار، بررسی مفهوم قدرت با توجه به دگرگونیهای ایجادشده در عرصه سیاست بینالملل و توسعه چارچوبی مفهومی است که تمام ابعاد آن را پوشش دهد. بدین منظور، ابتدا مفهوم سنتی قدرت و رابطه آن با تکنولوژی بررسی میشود و سپس، نقش فراتکنولوژیها در تغییر عرصه سیاست بینالملل و تاثیر آن بر مفهوم قدرت بیان خواهد شد.
در حالی که مباحث مربوط به دولت و ساختارهای آن کماکان در محور مباحث علم سیاست قرار دارد، هر از چندگاهی زمزمه هایی از افول ملت - دولت ها شنیده می شود. آیا دولت وستفالیایی که از 1648 میلادی تا به امروز مراحل روبه توسعه خود را پشت سر نهاده به انتهای کار خود رسیده است و یا اینکه اکنون شاهد مقطع دیگری از تکامل تدریجی این الگوی سیاسی هستیم. این مقاله با عطف توجه به ریشه تحولات ملت - دولت ها، درصدد است تا تحولات و تغییرات ساختاری دولت ها را در سه وجه مفهوم، ساختار و نظریه سیاسی مورد باز اندیشی قرار دهد. بر این اساس نخست شاهد تحول مفهوم ارگانیکی دولت به مفهوم مکانیکی، سپس شاهد تحول ساختار دولت بزرگ به دولت کوچک و در نهایت نظاره گر تحول نظریه های حداکثر گرای دولت به نظریه های دولت حداقل هستیم. پرداختن به چالش های ساختاری فراروی ملت - دولت ها حسن ختم مقاله خواهد بود.