ژانر سفرنامه معمولاً ارجاعی در نظر گرفته می شود زیرا چنین مفروض است که تصوری از واقعیت را بازتولید می کند. اما درواقع این دست متون زیر ظاهری منطقی که برآمده از واقعیت است، خالی از فراز و نشیب های گفتمانی و معناشناختی-ارجاعی نیستند، آنچه نمونه بارزش را می توان در حاشیه روی ها دید. در این میان، دور زدن موضوع و دور شدن از آن، از نخستین اثرات حاشیه روی در این متون است که ناخواسته باعث خلل در متن و برهم زدن یکپارچگیِ ارجاعیِ آن می شود. درحقیقت، قسمت های حاشیه ایی، با آوردن قطعات تخیلی، روایی و شخصی، به بروز نوعی عدم انسجام در حکایت اصلی می انجامند و این چنین انبوهی از گفتمان های ناهمگون را به وجود می آورند. اگر چه این شکاف می تواند در متون تخیلی کارکردی مثبت در خدمت انسجام روایی داشته باشد اما در متون مورد بررسی ما یعنی سفرنامه هایی که هدف اصلی شان دنبال کردنِ گام به گام یافته های ارجاعیِ نویسنده است، به نظر مشکل ساز می رسد. درواقع، قسمت های حاشیه ای در دل متن، به لطف طبیعت متنی و بافتیِ متفاوتشان به راحتی قابل تشخیص اند؛ و دغدغه مسافر-گفته پرداز نیز مشروعیت بخشیدن به آن هاست، طوری که این قطعات به تار و پود متن درآیند. با این وصف توجه ما در مطالعه حاضر، به چگونگیِ بروز این عناصر انفصالیِ معنایی-گفتمانی است و نیز بررسی جهت گیری نویسنده به هنگام حاشیه روی از متن ارجاعی.
یکی از طومارهایِ نقّالیِ نسبتاً کهن و ناشناخته کتابی است به نام کلیّات شاهنامهفیلسوف شهیر حکیم ابوالقاسم فردوسی که در سال (1339 ه.ش) در تبریز چاپ شده است. این متن به نثر ترکی است و داستان های آن از پادشاهی گیومرث تا دو روایتِ بابک و ساسان و اردشیر و کرم هفتواد از دوره ساسانیان را شامل می شود. مأخذِ فارسیِ دستِ کم دو روایتِ این طومار مربوط به عصر صفوی است و زمانِ گردآوری و ترجمه باز دستِ کم دو داستانش، پایانِ روزگار افشاریان و آغاز عهد زندیّه است و از این روی آن را باید از طومارهایِ کهنِ نقّالی بشمار آورد. به دلیلِ این قدمت و نیز جامعیّتِ داستانیِ آن، برخی نکات و اشاراتِ مهمِّ حماسی اساطیری در این طومار وجود دارد که در جستار پیشِ رو به بررسی آن پرداخته ایم.