مقالات
حوزه های تخصصی:
کیفیت نظام سنجش و گزینش معلمان، راهبردیترین عنصر در موفقیت یا شکست نظام های آموزشی است. سنجش و گزینش معلمان ارزش آفرین، تصادفی بدست نمی آید و تابعی از مجموعه عوامل و ابعاد چندگانه، چندسطحی، اقتضایی و یکپارچه است. هدف این مطالعه در مرحله اول، توسعه چارچوب شایستگی های ضروری برای سنجش و گزینش پیش از ورود به حرفه آموزگاری و در مرحله دوم تعیین ترتیب اهمیت آن ها بود. روش : بدین منظور از طرح آمیخته از نوع اکتشافی استفاده شد. بخش کیفی با استفاده از روش نظریه برخاسته از داده ها، در سطح نظم دهی مفهومی اجرا شد. شرکت کنندگان با استفاده از راهبرد ملاکی، از میان معلمان باتجربه و متخصصان موضوعی انتخاب شده و پس از 14 مصاحبه اشباع داده ها حاصل شد. داده ها با استفاده از فن مصاحبه نیمه ساختاریافته گردآوری و با کدگذاری باز، تحلیل شد. پس از دسته بندی یافته های مرحله قبل با مراجعه به کارشناسان در قالب مراحل فن دیمتل، براساس مقایسه های زوجی، میزان تأثیرگذاری و تأثیرپذیری هریک از ملاک ها محاسبه شد. یافته ها: تحلیل داده های بخش کیفی به شناسایی هشت عامل شامل دانش شناختی، دانش فراشناختی، توانش شناختی، توانش فراشناختی، بینش هویتی، بینش اجتماعی، منش فردی و منش میان فردی منجر شد. یافته های بخش کمّی بیانگر آن بود که 3 عامل اول به ترتیب میزان تأثیرگذاری شامل توانش فراشناختی، بینش اجتماعی و منش میان فردی است. نتیجه گیری: نتایج بیانگر گستره وسیع شایستگی های ضروری برای حرفه آموزگاری است و ضرورت تدوین سازوکاری علمی، شواهدمحور و یکپارچه برای سنجش دقیق چنین ویژگی هایی پیش از ورود به حرفه آموزگاری آشکار است.
اثربخشی برنامه درسی علوم تجربی مبتنی بر عمق دانش بر سطح پیچیدگی شناختی یادگیرندگان در درس علوم تجربی(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف از این پژوهش، بررسی تأثیر برنامه درسی علوم تجربی مبتنی بر عمق دانش بر سطح پیچیدگی شناختی یادگیرندگان در درس علوم تجربی بود. در این پژوهش، از طرح شبه تجربی پیش آزمون، پس آزمون با گروه کنترل استفاده شد. نمونه پژوهش شامل 46 نفر از دانش آموزان پسر پایه پنجم دبستان در شهر فامنین بود که با روش نمونه گیری خوشه ای انتخاب شدند و به تصادف در گروه کنترل و آزمایش جای گرفتند. ابزار اندازه گیری، آزمون محقق ساخته پیچیدگی شناختی درس علوم تجربی پایه پنجم دبستان بود. در این طرح، ابتدا پیش آزمون پیچیدگی شناختی این دروس از هر دو گروه به عمل آمد. در گروه آزمایش، برنامه درسی علوم تجربی با استفاده از مدل مبتنی بر عمق دانش اجرا شد و دانش آموزان گروه کنترل نیز در این مدت، به روش معمول، آموزش دیدند. بعد از اجرای طرح نیز، پس آزمون پیچیدگی شناختی درس علوم از هر دو گروه به عمل آمد. نتایج تحلیل داده ها با استفاده از آزمون تحلیل کواریانس (میزان 0/001 =p< 0/05 ,p ؛ 526/36= (43, 1) F) نشان داد که بین دو گروه در نمرات پس آزمون پیچیدگی شناختی درس علوم تجربی، تفاوت معنا داری وجود دارد که این تفاوت، نشان دهنده تأثیر مثبت برنامه درسی علوم تجربی مبتنی بر عمق دانش، بر رشد پیچیدگی شناختی یادگیرندگان در درس علوم تجربی بود.
شناسایی و تحلیل موانع و الزامات توسعه کارآفرینی در دانشگاه فرهنگیان(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
این پژوهش با هدف شناسایی و تحلیل موانع و الزامات توسعه کارآفرینی در دانشگاه فرهنگیان انجام شد. نوع پژوهش کاربردی و روش آن توصیفی-تحلیلی بود. جامعه آماری بخش مصاحبه شامل مدیران، اعضای هیأت علمی و دانش آموختگان آگاه به مباحث، روش ها و فنون کارآفرینی بود که به روش هدفمند و تا رسیدن به اشباع نظری، با 15 نفر مصاحبه شد. جامعه آماری بخش پرسش نامه ای شامل مدیران، هیأت علمی، دانشجویان و دانش آموختگان دانشگاه فرهنگیان بود. کفایت حجم نمونه از طریق جدول مورگان تعیین و به روش خوشه ای، از پنج استان، 378 نفر به طور تصادفی انتخاب شد. بعد از انجام مصاحبه نیمه ساختارمند و تحلیل پاسخ ها به روش کیفی و با کمک نرم افزار MAXQDA10، برای هر یک از دو کد منتخب: موانع و الزامات توسعه کارآفرینی، پنج کد محوری: فرهنگی، آموزشی و درسی، تعاملی و ارتباطی، ساختاری و قانونی و حمایتی، مالی و تشویقی، به ترتیب با 62 و 70 کد باز استخراج شد. با توجه به کدهای مذکور، یک پرسش نامه محقق ساخته طراحی و بعد از بررسی روایی آن از دیدگاه 10 نفر صاحب نظر و پایایی آن به روش آلفای کرانباخ (98/0)، پرسش نامه نهایی با 40 گویه توزیع شد و داده های مربوطه با روش های مختلف آمار توصیفی و استنباطی و مدل معادلات ساختاری، مورد تحلیل قرار گرفت. نتایج نشان داد موانع مورد بررسی تا حد زیادی (4<X ̅ و 01/0 p <)، بر توسعه کارآفرینی در دانشگاه نقش دارند و ضرورت توجه به الزامات مورد بررسی، زیاد بود (4<X ̅ و 01/0 p <). مدل معادلات ساختاری ترسیم شده، از برازش مناسبی برخوردار بود که بیانگر تأثیر موانع موجود بر توسعه کارآفرینی و ضرورت توجه به الزامات موردبررسی بود.
بازتاب هوش هیجانی در تعهد سازمانی دبیران (مطالعه موردی: دبیران آموزش و پرورش منطقه 15 شهر تهران)(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف از این مطالعه، بررسی بازتاب هوش هیجانی در تعهد سازمانی دبیران آموزش و پرورش منطقه 15 شهر تهران در سال تحصیلی 1402-1401 بود. روش پژوهش از نظر هدف کاربردی و از نظر اجرا توصیفی-همبستگی بود. جامعه آماری پژوهش، شامل کلیه دبیران متوسطه اول منطقه 15 تهران، شامل 1248 نفر (485 مرد و 763 زن بود که بر اساس فرمول کوکران 295 نفر (115 مرد و 180 زن) به صورت تصادفی ساده به عنوان نمونه انتخاب شدند. برای گردآوری اطلاعات از پرسش نامه های استاندارد هوش هیجانی شرینگ (1996) و با پایایی 94/0 و تعهد سازمانی پورتر (1980) با پایایی 90/0 استفاده شد. هم چنین روایی هر دو پرسش نامه توسط چند نفر از اساتید صاحب نظر مورد تأیید قرار گرفتند. به منظور تجزیه و تحلیل داده های آماری، از دو سطح توصیفی و استنباطی با استفاده از نرم افزار spss استفاده شد که در سطح توصیفی، از شاخص های فراوانی، درصد، میانگین و انحراف استاندارد و در سطح استنباطی، از ضریب همبستگی پیرسون، تحلیل واریانس یک طرفه و رگرسیون چند متغیره استفاده شد. نتایج تحقیق نشان داد که میانگین تعهد سازمانی دبیران، از میانگین جامعه بیشتر، ولی میانگین هوش هیجانی دبیران، از میانگین جامعه، کمتر است. بین هریک از مؤلفه های هوش هیجانی (خودآگاهی، خودکنترلی، خودانگیزی، مهارت های اجتماعی و هوشیاری اجتماعی) و تعهد سازمانی، رابطه معنادار وجود دارد. هوش هیجانی، از طریق چهار مؤلفه خودکنترلی، هم دلی، انگیزش و مهارت های اجتماعی می تواند تعهد سازمانی دبیران را پیش بینی کند؛ لذا توصیه می شود که زمینه تقویت همه مؤلفه های هوش هیجانی دبیران فراهم گردد.
طراحی الگوی شخصیتی مختص معلمان بر مبنای نظریه فرم دار راجرز(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف پژوهش حاضر، طراحی و اعتباربابی الگوی شخصیتی مختص معلمان، بر مبنای نظریه فرم دار راجرز بود. روش این پژوهش از نوع آمیخته متوالی است که شامل دو بخش کیفی به شیوه تحلیل مضمون و کمّی به روش زمینه یابی است. جامعه موردمطالعه در بخش کیفی، شامل اساتید دانشگاه طبق ملاک های ورود و خروج و در بخش کمّی، کلیه دانشجومعلمان دانشگاه فرهنگیان تهران در سال 1401می باشد. حجم نمونه در بخش کیفی، طبق اصل اشباع نظری با استفاده از روش نمونه گیری هدفمند (N:27) و در بخش کمّی طبق فرمول کوکران، گروه هدف ۳60 نفر از دانشجومعلمان دانشگاه فرهنگیان با روش نمونه گیری چندمرحله ای انتخاب شد. جهت جمع آوری یافته ها ی پژوهش در بخش کیفی، از روش سندکاوی و مصاحبه های نیمه ساختاریافته و در بخش کمّی، از پرسش نامه محقق ساخته استفاده شد. تجزیه وتحلیل داده ها در بخش کیفی، با شیوه کدگذاری باز، محوری و انتخابی توسط نرم افزار MAXqd و با رویکرد تحلیل مضمون صورت گرفت. در بخش کمّی، از تحلیل عاملی تأییدی با استفاده از نرم افزار AMOS استفاده شد. نتایج نشان داد که الگوی شخصیتی مختص معلمان، شامل سه بعد (هم خوانی، هم دلی و توجه مثبت غیرمشروط) می باشد، در نتیجه متغیرها و راهبردهای الگو بر مبنای نظریه راجرز، مشخص شد که الگوی ارائه شده، از برازش قابل قبول برخوردار بوده و ساختار عاملی مفروض مورد تأیید قرار گرفت.
مقایسه اثربخشی روش تدریس معکوس و روش تدریس حل مسئله بر اضطراب ریاضی دانش آموزان پایه ششم(مقاله علمی وزارت علوم)
حوزه های تخصصی:
هدف از پژوهش حاضر، مقایسه اثربخشی روش تدریس حل مسئله و روش تدریس معکوس بر اضطراب ریاضی دانش آموزان بود. روش پژوهش نیمه تجربی، با طرح پیش آزمون، پس آزمون با گروه کنترل بود. جامعه آماری این پژوهش، شامل تمامی دانش آموزان پایه ششم شهر مرودشت در سال تحصیلی 1402- 1401 می باشد. برای نمونه گیری، از روش نمونه گیری تصادفی خوشه ای تک مرحله ای استفاده شده است؛ بدین صورت که ابتدا دو مدرسه ابتدایی در شهر مرودشت به صورت تصادفی انتخاب شدند. پس از این مرحله، پرسش نامه اضطراب ریاضی بر روی دانش آموزان پایه ششم این دو مدرسه اجرا شده و افرادی که نمرات بالاتری در این آزمون کسب کرده اند، به عنوان نمونه های متمرکز (خوشه) شناسایی شدند. سپس از این خوشه، دانش آموزان به صورت جایگزینی تصادفی در دو گروه آزمایش (25 نفر) و کنترل (25) قرار داده شدند. ابزار سنجش، مقیاس تجدید نظرشده اضطراب ریاضی پلیک و پارکر بود. روایی و پایایی ابزار نیز مورد تأیید قرار گرفت. نتایج نشان داد که روش تدریس حل مسئله بر اضطراب ریاضی، تأثیر مثبت و معنا داری داشته است (0.01 p <) و حدود 23 درصد از واریانس در نمرات اضطراب ریاضی، مربوط به این روش تدریس است. روش تدریس معکوس نیز بر اضطراب ریاضی، تأثیر مثبت و معنا داری داشته است (0.01 p <) و حدود ۴۷ درصد از واریانس در نمرات اضطراب ریاضی مربوط به این روش تدریس است. میانگین نمره تعدیل شده پس آزمون اضطراب ریاضی برای روش تدریس معکوس (39/57) کمتر از روش تدریس حل مسئله (34/77) است؛ بنابراین، روش تدریس معکوس، اثربخشی بیشتری در کاهش اضطراب ریاضی دانش آموزان داشته است. با توجه به یافته ها می توان نتیجه گرفت که به کارگیری روش های آموزشی نوین نظیر تدریس معکوس و حل مسئله، در فرایند تدریس ریاضی می تواند به طور قابل توجهی اضطراب ریاضی دانش آموزان را کاهش داده و عملکرد آن ها را بهبود بخشد. با توجه به شناخت عمیق تر از اضطراب ریاضی و استفاده از روش های تدریس مناسب، می توان علاوه بر تأثیر مثبت و مؤثر بر توانایی های ریاضی و ایجاد محیط یادگیری، از احساسات منفی ناشی از اضطراب ریاضی جلوگیری کرد. این نتایج می تواند به عنوان راهنمایی مفید برای سیاست گذاران و مدیران آموزشی باشد تا در فرایند تدریس و یادگیری ریاضی در مدارس، سبب بهبود چشم گیرتری شوند.