تبارشناسی نظری، اندیشمندان متأخر نشان می دهد که هنوز جنبه های مختلفی از اندیشه های کلاسیک ها زنده است. مارکس یکی از این کلاسیک ها است که هنوز ردپای او را در حوزه های مختلف علوم انسانی از جمله نظریه های جدید جنبش های اجتماعی می توان مشاهده کرد. کارل مارکس و همکارش فردریش انگلس در تبیین پدیده های اجتماعی از روابط دیالکتیکی، پیش گزاره های هستی اجتماعی شروع می کنند. به عقیده آن ها بنابر منطق حاکم برماتریالیسم تاریخی به دلیل تنوع عناصر پیش گزاره های هستی تنوعات اجتماعی مختلفی در ارض جغرافیایی و دوران های تاریخی بوجود آمده است. این رابطه دیالکتیکی متأثر از تنوع اقلیم اروپای غربی و کشورهای موسوم به شیوه تولید آسیایی دو گونه رابطه استثماری و تضاد انسان و انسان را یکی در غرب و دیگری در شرق رقم زده است. مشخصه اولی تضاد طبقاتی و مشخصه دومی تضاد دولت و ملت است. این دو گونه روابط دیالکتیکی دو گونه جنبش های اجتماعی کلاسیک یکی از نوع غربی و دیگری از نوع شرقی را در طول تاریخ ملت ها نمایان کرده است که هر کدام ویژگی های خاصی دارند. این دو گونه جنبش های اجتماعی متأثر از تضاد نیروهای اجتماعی درون مرزهای سیاسی یک کشور است. اما از آنجا که نیروهای سرمایه داری میل به گسترش به بیرون از مرزها را دارند، شکل گیری روابط استثماری و تضاد انسان و انسان در سطح بین بین المللی نیز منجر به جنبشی در این سطح بین دو دسته از کشورها که یکی دیگری را مورد بهره کشی قرار می دهد خواهد شد. زیرا در این مدل نیروهای سرمایه داری از پایین ترین سطح تا بالاترین سطح باید جای خود را به صورت بندی غیرطبقاتی دهند. پس در مدل مارکس علاوه بر یک شکل جنبش در روابط بین المللی دو گونه جنبش کلاسیک در سطح ملی وجود دارد، اما در واپسین تجدید نظرهای او می توان نشانه هایی از باور به جنبش های اجتماعی غیرانقلابی نیز هرچند بطور گذرا یافت. با مرور دستگاه نظری مارکس از ماتریالیسم تاریخی تا جنبش های جهانی برخی از مهم ترین عناصر و مفاهیم حساس در نظریه پردازی جنبش های اجتماعی همچون؛ تضاد، شکاف های اجتماعی، دیالکتیک، روابط استثماری و سلطه بدست آمد.