برای تبیین جایگاه باغ در منظر حافظ و بیانِ این مسئله که نسبت و ارتباط هنر باغ و شعر از حیث آفرینش هنری باهم چیست که مفهوم باغ به نحوی پربسامد در شعر حافظ حضور می یابد، باید ساحت ادراکی این دو مورد مداقه قرار گیرد. مقایسه این دو هنر بر اساس مؤلفه های بصری، شکلی صرف یا وجوه تعقلی صرف امکان پذیر نیست و در این زمینه تعلق این دو هنر به دو ساحت ادراکی مختلف هنرهای تجسمی و غیر تجسمی و سلسلهِ تحولات نگاه درونی و انفسی به طبیعت را در جریان شعر فارسی باید موردتوجه قرار گیرد. هدف این مقاله کشف چگونگی این رابطه درونی است و می خواهد نشان دهد استفاده فراوان از واژگان مرتبط با باغ در شعر حافظ را باید محصول قرابت نحوه آفرینش هنری در رابطه با تبیین حکمت آفرینش در نگاه او دانست. قرابتی که نه از هم نشینی باغ ساز و شاعر در عالم بیرون که از ارتباطی درونی و انفسی حاصل می شود. طبیعت در شعر حافظ به طورکلی و باغ به طور خاص، توصیف عینیات نیست و برای شناخت آن باید جهان بینی شاعر را مورد مداقه قرار داد. برای شناخت جهان بینی عارف، شناخت سیر تحول نگاه به طبیعت در نزد عارفان و تبدل مفهوم زهد در تاریخ تصوف ضرورت می یابد. در چنین بینشی است که بهشت زمینی می شود و زمین بهشتی. از طرفی بنیان فکری هنرمند هر دو وجه فاعلی و مفعولی طبیعت را می شناسد. وجه فاعلی آن که آفرینش هنری در قالب شعر، باغ و ... از آن سرچشمه می گیرد و هنر را بااخلاق مربوط می کند. قلمرو هنر آنجا آغاز می شود که طبیعت و اخلاق درهم آمیخته و باهم یگانه شوند. طبیعتی که چنان به اخلاق خود درآمیخته که وجودش را نمی توان بی آن تصور کرد، هنر نیز همین احساس لذت وجود دارد. طبیعتی که در هنر، اخلاق خود را یافته است و از منطق درونی خویش پیروی می کند. در این کشاکش، همچنان که طبیعت درون آرایش می یابد و زبان، طبع شاعرانه پیدا می کند، طبیعت سرکش بیرون نیز به دست انسان از نو آرایشی می یابد و نیروهای وحشی از آن رانده می شود و طبیعتی می شود آرایش یافته به دست انسان و برای انسان، یعنی- یک باغ، یک طبیعت انسانی.