خیلی پیش می آید که ما در طبیعت قدم بزنیم و با درجات مختلفی از علاقه و توجه از درختان، جوی های آب، مرغزارها و کشتزارها، تپه ها و خانه ها، و از هزاران تغییر در نور و ابرها یادداشت برداریم. ولی تنها توجه بیشتر به یک مورد مشخص یا کنار هم چیدن گروه متنوعی از ابژه های متفاوت در یک نگاه، به معنای آگاه بودن ما به ادراک یک منظر2 نیست. برای ادراک منظر، توجه ما نمی تواند تنها به یک مورد در محدوده دیدمان جلب شود. برای اینکه یک منظر شکل گیرد، آگاهی ما باید تمام چیزها را جذب و دریافت کند. یک کلیت واحد، فراتر از اجزای تشکیل دهنده اش، بدون اینکه در قید و بند خاص بودن یا چینش مکانیکی آن ها در کنار هم باشد. به ندرت متوجه می شویم که منظر از مجموعه تمام ابژه های گسترده شده در کنار هم بر روی قطعه ای زمین، که ما بدون واسطه و بی درنگ می بینیم، شکل نیافته است. این در واقع یک فرایند ذهنی منحصربه فرد است که منظر را خارج از تمام این ها شکل می دهد. من در اینجا تلاش می کنم تا با تکیه بر پیش شرط ها و فرم ها منظر را تحلیل کنم.
از اینجا شروع می کنیم؛ هر شبکه در محدوده مشخصی از زمین به چشم می آید، در واقع بخشی از طبیعت است و این می تواند شامل ساخته های بشر نیز باشد. اما این به خودی خود کافی نیست تا این بخش از زمین به منظر تبدیل شود. منظور ما از طبیعت یک ارتباط درونی نامتناهی از ابژه هاست، ساخت و تخریب متوالی فرم ها و کلیت جاری یک رویداد که در استمرار و پیوستگی زمانی و فضایی وجود دارد. صحبت کردن از «بخشی از طبیعت» درواقع یک خودانکاری و تناقض است. طبیعت از قطعات و بخش ها تشکیل نشده، بلکه یک کلیت واحد است.
از سوی دیگر در منظر، وجود یک مرز، یک میدان و محدوده دید دائمی یا گذرا، تقریباً حیاتی است. اگرچه پایه مادی یا قطعات منفرد منظر به سادگی می تواند به عنوان طبیعت در نظر آید، ولی درک شدن به عنوان منظر، نیاز به شأنی جدا برای خود دارد که می تواند عینی، زیباشناختی یا حالت محور با محوریت وضعیت روانی (mood-centred)باشد. در اینجا نیاز به منحصربه فردبودن است؛ متمایز شدن از آن کلیت غیرقابل تقسیم طبیعت که در آن هر بخش به عنوان نقطه انتقال برای تمام نیروهای موجود عمل می کند و از همین جاست که منظر با مفهوم طبیعت بیگانه می شود.