تمایز روح و نفس در قرآن و روایات به ندرت مورد توجه اذهان قرار گرفته است؛ و عمدتاً به عنوان دو کلمه مترادف در مصداق حقیقت انسان نگریسته می شود. لذا نوشتار حاضر، مقوله نفس و روح را در سه حیطة لغت، قرآن و روایات مورد تحقیق و بررسی قرار داده است و در هر بخش با استقصای نمونه های آن دو، کاربرد و مصادیقشان را معین ساخته. در این مقال با استناد به وجوه و دلایل قرآنی و روایی و نیز بیانات لغویان و علمای تفسیر و در پرتو استقصاء انجام شده تمایز بین آنها مطرح می شود. حاصل آنکه اکثر مفسران، متکلمان و محدثان براساس مبانی نصوص دینی، به تمایز هرچه بیشتر میان نفس و روح اصرار می ورزند؛ لیکن در تفکر فلسفی صرفاً به کاربرد مصداقی نفس و روح به عنوان حقیقت انسانی عنایت شده؛ لذا آن دو را مترادف می گیرند. اگر جه مفسران و متکلمان در مواجهه با آیات و روایات مربوط به روح، صرفاً به بیان مصادیق آن همت گماشته اند. و این تفسیر نیز به طور پراکنده و با تشتّت آراء انجام گرفته است، لیکن همچنان می توان این تمایز را در فرهنگ قرآنی و روایی مشاهده نمود. یکی از عوامل عدم توجه به این تفاوت، پراکندگی در آراء این گروه، قناعت نمودن به بیان اقوال صحابی و تابعین است و به ندرت به تحلیل و استدلال اقدام نموده اند.
بازگویی مختصر از نقش پرتأثیر اختلاف روحیات و سلایق بشری در تفاوت برداشتها و روشهای مختلف فکری، موضوع این مقاله است. سایه گسترده این عامل را اگرچه میتوان در جنبههای مختلف نظری و عملی و به دیگر سخن در شکلگیری دیدگاههای مختلف کلامی، سیاسی و حقوقی و نیز بروز رفتارهای مختلف و متضاد جستجو کرد، با این همه نوشتار حاضر تنها به برخی از جنبهها و موارد نظری آن در فرهنگ مسلمانان اشاره کرده است. نویسنده به منظور اثبات این مهم، ابتدا نگاه قرآن و سنت به اختلاف طبایع انسانی و اذعان این دو آموزه اصیل را به وجود تفاوت مراتب و درجات فهم و درک انسان و چه بسا اراده الهی بدان، گزارش میکند و سپس به بررسی برخی از پیامدهای آن در روشها و اندیشههای مسلمانان میپردازد. نزاع همیشگی سمع و عقل و در پی آن ظهور برخی از جریانهای فکری در سده نخست هجری، نظیر خارجیگری و حشویمسلکی و استمرار این شیوه در فرهنگ مسلمانان، از جمله پیامدهای این مهم بوده که مورد اهتمام نویسنده در این مقاله واقع شده است.
با وجود اختلاف نظرى که در مسلکهاى کاتولیک، ارتدکس و پروتستان مشاهده مىشود اما مسأله تثلیث در همه این مسلکها وجود دارد به نحوى که مهمترین شاخصه دین مسیحى را باید در این امر جستجو کرد و محور تعالیم این دین به شمار آورد. نگارنده ابتدا نظریه تثلیث را در عهد جدید بررسى نموده سپس به منشأ آن پرداخته که آیا از تعالیم عیسى مسیح است یا بر اثر مرور زمان از ناحیه عقاید ادیان غیرآسمانى وارد این دین شده است. در حالى که نه با عقل سازگار است و نه موافق با تاریخ و تعلیمات مسیحیت و قرآن کریم نیز آن را به صراحت رد مىکند.
بحث از خداوند در آیین مسیحیت با مسأله تثلیث گره خورده است و با وجود مسلکهاى متفاوتى چون کاتولیک، ارتدوکس و پروتستان در این دین، مسأله تثلیث ـ این که خداوند در عین یکى بودن مرکب از سه چیز است به نام پدر، پسر و روح القدس ـ در همه این مسلکها به چشم مىخورد؛ به گونهاى که مهمترین شاخصه دین مسیحى را مىتوان در این امر جستجو نمود و همین مسأله ـ اعتقاد به تثلیث ـ این دین را از ادیان دیگر متمایز مىکند؛ چرا که در هیچ دین آسمانى، چنین عقیدهاى به چشم نمىخورد. از طرف دیگر مسأله تثلیث محور تعالیم دین مسیحى است. جان ناس در کتاب «تاریخ جامع ادیان» در این باره مىنویسد:
«سرگذشت مسیحیت، تاریخ دیانتى است که از عقیده به تجسم الهى در جسد شارع و بانى آن ناشى شده....سراسر تعالیم نصارى، در اطراف ایمان به این قضیه دور مىزند که شخص عیسى روشنترین ظهورى از ذات الوهیت است؛ امّا این دین که با عقیده به تجسم الهى آغاز مىشود منقلب گردیده و در طى تحولات گسترده، جنبه بشرى پیدا کرده و بشریت با همه امیال و با همه ضعفها و قصورها، در آن متجلى شده است.»(2)
نکته قابل تأمل آن که، گرچه تثلیث، محور تعالیم دین مسیحى است، ولى در تفسیر آن، اتفاق راى وجود ندارد و سرّ این اختلاف را مىتوان در تبیین تثلیث، در عهد جدید جستجو نمود زیرا در این زمان، در تفسیر و تبیین تثلیث، وحدت نظر وجود ندارد، که در ادامه بدانها اشاره خواهد شد.
از این رو لازم است ابتدا نظریه تثلیث را با توجه به عهد جدید تبیین نموده، آنگاه آن را مورد بررسى قرار داد؛ سپس مشخص کرد که آیا مسأله تثلیث برانگیخته از تعلیمات عیسى مسیح است، یا آن که بر اثر مرور زمان، این دین دچار تحریف شده و این عقیده بر گرفته از عقاید ادیان غیر آسمانى است که وجود داشتند و به عنوان دین عیسى مسیح عرضه شده است؟