معرفت نفس، گام آغازین برای رسیدن به شناختی دقیق از اجتماع و در نهایت، خداوند است. از آن جا که حکمت متعالیه، منظومه ای دقیق و سامانه فکری سنجیده ای می باشد، طبعاً نوع نگرش صدرا به انسان و ویژگی های آن، متاثر از زیرساخت های فلسفی وی است.
در این نوشتار که ب
پرسش اصلی این است که چرا در نقطه ای از فرایند مبارزات ملی شدن صنعت نفت، قدرتهای رقیب بر سر سقوط دکتر مصدق با یکدیگر به توافق رسیدند؟ پرسش دیگر اینکه چرا دکتر مصدق نتوانست اقدام به ساماندهی کانونهای قدرت داخلی برای مقابله با کودتا بکند؟
در تفکر معاصر، وقتی سخن از رابطه اخلاق و سیاست به میان می آید، ممکن است پرسش های متعددی مطرح شود: آیا میان اخلاق و سیاست، نسبت «عینیت- تعامل» برقرار است؟ آیا اخلاق، تابع و ابزار سیاست خواهد بود؟ آیا سیاست و اخلاق با همدیگر تضاد دارند یا دو حوزه کاملاً متمایز و جدای از دیگری هستند. با تامل در اندیشه ملاصدرا و مبانی نظری اخلاق و سیاست در حکمت متعالیه می توان تنها به پرسش های این که سیاست، خادم و تابع اخلاق باشد، یا میان اخلاق و سیاست، «وحدت-تعامل» برقرار باشد، پاسخ مثبت داد. از این رو، این نوشتار، متکفل بررسی همین دو پرسش است. به نظر می رسد صدر المتالهین، در خصوص نسبت میان اخلاق و سیاست، تنها دو فرضیه «غایی-ابزاری» و «وحدت-تعامل» را از میان فرضیه های متعدد و رایج، برگزیده است. و میان اخلاق و سیاست متعارفه و متعالیه، با طرح اسفار اربعه بر محوریت توحید، پیوندی ناگسستنی ایجاد کرده است.
صهیونیسم بینالملل برای تشکیل کشوری صهیونیستی بر پایه آیین یهود در فلسطین، بر یهودیان متکی است. و هر یهودی، در خارج و داخل اسرائیل وسیلهای است برای نیل صهیونیسم به اهداف خود. صهیونیسم در داخل فلسطین برای تبدیل «یهودی قدیم» به «اسرائیلی جدید» عمل میکند و احساس همبستگی و وابستگی به رژیم اسرائیل را در درون او تعمیق میبخشد.(1) اما در خارج از فلسطین، از آنجا که صهیونیسم همه یهودیان را اتباع و شهروندان احتمالی اسرائیل در آینده به شمار میآورد، برای ترغیب آنان به مهاجرت و سفر به فلسطین، یا حداقل پشتیبانی مادی و معنوی از اسرائیل، فعالیت میکند. از این رو تلاش گستردهای در میان یهودیان خارج از فلسطین (یهود دیاسپورا)(2) به عمل میآورد تا آنان را برای مهاجرت به اسرائیل آماده سازد.(3)