عوامل بسیار زیادی بر فرایند جامعه پذیری سیاسی شهروندان یک جامعه تاثیر گذار می باشند. در این مقاله میزان تاثیر برخی از این عوامل بر جامعه پذیری سیاسی دانشجویان در جمهوری اسلامی مورد بررسی قرار گرفته است. تاثیر میزان استفاده از رسانه های دولتی بر میزان جامعه پذیری سیاسی، تاثیر معضل بیکاری و تفکرات ناشی از مشکلات اقصادی بر میزان جامعه پذیری سیاسی و همچنین تاثیر تفکرات مذهبی خانواده بر میزان جامعه پذیری سیاسی دانشجویان این روند، سه فرضی می باشند که در این مقاله مورد تحلیل قرار گرفته شدند. اطلاعات پژوهش نیز با روش پیمایشی، از نمونه ای با حجم 1210 نفر از میان دانشگاه های دولتی سراسر کشور با روش نمونه گیری طبقه ای انتخاب و جمع آوری شده و تحلیل آنها نیز با نرم افزار spssانجام شده است.
نتایج مربوط به بررسی این فرضیات نشان می دهد که استفاده بیشتر از رسانه های دولتی باعث جامعه پذیری سیاسی بیشتر دانشجویان شده و همچنین در فرض دوم، به هر میزانی که افراد دانشجو مشکلات اقتصادی و بیکاری جامعه را بیشتر بداند، از جامعه پذیری سیاسی کمتری برخوردار می باشد و در نهایت فرض سوم نیز نشان می دهد که دانشجویان با پایگاه خانوادگی مذهبی سنتی از جامعه پذیری سیاسی بیشتری نسبت به دانشجویان با پایگاه خانوادگی غیر مذهبی برخوردارند.
درحالی که در دولت سازی در ایران عموماً به یک رابطه یک سویه علّی- معلولی میان ارتش و دولت سازی فروکاسته شده است، این مقاله با بهره گیری از رهیافت جامعه شناسی مالی با عبور از نگرش مبتنی بر تعیین کنندگی یک جانبه از نوعی تعیین کنندگی چندجانبه میان ارتش، مالیات ستانی و دولت سازی دفاع می کند. بر این اساس، مقاله از یک سو نشان می دهد که ارتش در فرایند دولت سازی ایران، زمان ها یی در مقام کارگزار مالیات ستانی ظاهر شده است، اما از سویی دیگر مشخص می سازد که مالیات ستانی نیز از طریق تأمین منابع مالی ارتش، رابطه ای دوسویه یا دیالکتیکی را میان آن ها برقرار ساخته است. سپس از متن همین رابطه دیالکتیکی، روابط متنوع و متکثر دیگری ظاهر شده است که بخشی از فرایند دولت سازی در ایران را به پیش رانده است و ناچار دولت مدرن در ایران را به ترکیبی از رابطه متقابل و چندجانبه میان این اجزا به ظاهر متجزا تبدیل نموده است. این شیوه تحلیل درنهایت، مشخص می سازد که مطالعه برخی پدیده ها ی سیاسی بیش از آنکه نیازمند روش ها ی علّی- معلولی و یک سویه باشد، مستلزم روش ها ی بدیلی مانند روش دیالکتیکی و چندسویه است.
ظهور نظریه بازاریابی سیاسی را می توان نتیجه ترکیب دو دانش بازاریابی و سیاست دانست. بر این اساس، هرگونه تغییر یا بهبود در مفاهیم بنیادین علوم بازاریابی و سیاست باید در دانش بازاریابی سیاسی نیز نمود یابد. یکی از چالش های اصلی بازاریابی در سال های اخیر، برقراری ارتباط بلندمدت با مشتریان و وفادارکردن آنها است. در ادبیات بازاریابی در این زمینه مطالعات زیاد صورت گرفته، اما تاکنون کمتر پژوهشی به این موضوع پرداخته است که چگونه یک حزب یا جریان سیاسی می تواند با برقراری ارتباط بلندمدت با شهروندان و وفادارکردن آنها زمینه حضور پررنگ و مستمر خود در عرصه سیاست را تضمین کند؟ از این رو، هدف این پژوهش ارائه مدل بازاریابی سیاسی رابطه مند برای برقراری ارتباط بلندمدت مبتنی بر اعتماد و تعهد متقابل با شهروندان (رأی دهندگان) است. روش پژوهش تحلیل محتوای مستندات علمی دو حوزه علمی بازاریابی و سیاست است و دیدگاه ما به بازاریابی سیاسی در این پژوهش، فرایندی است. در ابتدا مدل های بازاریابی سیاسی کنونی مورد بررسی و نقد قرار گرفت تا در مدل ارائه شده نقاط ضعف پوشش یابد. سپس بر اساس تعریف جدید بازاریابی فرایند خلق ارزش وارد مدل شد و درنهایت، فرایند جامعه پذیری سیاسی با هدف ایجاد یک فرهنگ سیاسی مشترک و مبنایی برای تعریف ارزش زیربنای مدل قرار گرفت. مدل بازاریابی سیاسی رابطه مند با ایجاد تعهد و اعتماد متقابل بین سازمان سیاسی و رأی دهندگان باعث کاهش خطر رأی دادن، تسهیل فرایند تصمیم گیری رأی دهندگان و وفاداری آنان می شود.