طی سال های متمادی پس از جنگ جهانی دوم، اقتصاد کینزی و رفاهی در اروپا و بسیاری از کشورها حاکم بود. با پیش آمدن رکود اقتصادی دهه 70 میلادی و شکست دولت های رفاهی، اقتصاد بازار از سوی رای دهندگان و سیاستمداران کشورهای غربی مورد توجه قرار گرفت. هایک یکی از معدود اندیشمندانی بود که در قرن بیستم با مطرح کردن نظم خودجوش اقتصادی و اقتصاد بازار بطور نظری و عملی به مخالفت با دولت کینزی و رفاهی پرداخت. این مقاله با استفاده از نظریة هنجاری و انتخاب عقلایی و با رویکرد اندیشه سیاسی، به دنبال اثبات این فرضیه است که نظم خودجوش اقتصادی هایک، یکی از عوامل مهم و تأثیرگذار در نزدیکی ایدئولوژی های سیاسی پایان قرن بیستم اعم از راست و چپ بوده است. فروپاشی بلوک شرق، ظهور جنبش های جدید اجتماعی و همهگیر شدن بازارهای مالی جهانی نیز از دیگر عواملی بودند که در کاهش اختلافات ایدئولوژی های راست و چپ و پذیرش اقتصاد بازار و دولت حداقل تاثیری بسزا داشتند.
شاید در سال های اخیر کمتر پدیده ی سیاسی به اندازه ی ناسیونالیسم توجه همگان را به خود جلب کرده است و در همان حال از کمتر پدیده ای بدین اندازه چشم پوشی شده است. تا اواسط قرن بیستم در ادبیات علوم سیاسی و علوم اجتماعی ناسیونالیزم به زباله دان تاریخ پیوسته و دوران ناسیونالیسم به سر آمده بود. ناسیونالیسم در قرن 19 وارد قالب دولت های نو شد و در قرن بیستم در ناقص ترین نمود خود به صورت فاشیسم ظاهر شد. به نظر می رسید که هدف نهایی آن از میان برداشتن امپراطوری ها باشد چرا که رژیم های استعماری با استفاده از ناسیونالیسم به عنوان ابزاری برای ملت سازی استفاده کردند. به نظر می رسد که مشاهدات دوبلی سیرس بر اساس دانش رایج درست باشد. وی می گوید: